انديشههاي كلامي آيةالله لاري
علم كلام در فرهنگ و تمدن اسلامي جايگاه ويژهاي دارد. بحثهاي كلامي پيوسته از گستردگي و تنوع و اهميت خاصي برخوردار بوده است، بدين جهت علاوه بر عدهاي از نخبگان كه بحث كلامي را مهمترين يايگانه رسالت ديني خود برگزيدهاند، غالب مفسران و فقيهان و محدثان اسلامي نيز به اين مهم بذل عنايت كردهاند و حتي آنان كه به ظاهر علم كلام را نكوهش كردهاند، در عمل و به شيوهاي ديگر، كار كلامي انجام دادهاند. در ميان اهل سنت، معتزله پيشآهنگان كلام عقلي و استدلالي به شمار ميروند. پس از انقراض اين مذهب، كلام عقلي اهل سنت در دو مكتب اشعريه و ماتريديه به حيات خود ادامه داد، كه عقلگرايي در مكتب دوم نمايانتر از مكتب نخست است.تفكر عقلي و پرداختن به رسالت كلامي در جهان تشيع، وضع و شأن ديگري دارد.امام علي عليهالسلام و پس از وي ديگر امامان معصوم شيعه، آموزگاران معصوم علم كلام به شمار ميروند. آنان علاوه بر اين كه خود به بحثهاي كلامي اهتمام والايي داشتهاند، و مطالب بلندي را آموزش دادهاند، شاگردان برجستهاي نيز پرورش داده و حوزههاي كلامي فعال و گستردهاي را بنيان نهادهاند. اين حركت استوار و حكمت مدار را در عصر غيبت امام معصوم عليهالسلام دانشمندان گرانمايه شيعه ادامه دادند و در هر دوره نخبگاني همانند شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، سديدالدين حمصي، ابن ميثم بحراني، خواجه نصير الدين طوسي، علامه حلّي، فاضل مقداد و... اين حركت اصيل را رهبري كردند. و در اين راه شاگرداني را پرورش داده و آثار گرانبهايي را آفريدند، و با تلاش و جهاد كلامي خود از حريم عقايد اسلامي دفاع كردند. آيةالله سيد عبدالحسين نجفي لاري (1262 - 1342 ق) يكي از فارسان اين ميدان است. او كه مجتهدي توانا و فقيهي مجاهد و پرهيزگار بود، در كنار مرجعيت فقهي و زعامت سياسي و رهبري جهاد بر ضد استعمار انگليس در زمان خود، در عرصه كلام و عقايد نيز قيام كرد و به تبيين عقايد حقّه و دفاع از آن پرداخت. وي در اين باره كتابي را به نام هداية الطالبين في أصول الدينتأليف نمود كه از پنج مقصد و يك خاتمه تشكيل شده است: مقصد اوّل در خداشناسي است كه مشتمل بر بحث در باره دلايل اثبات وجود خدا، صفات ثبوتيه و سلبيه، توحيد و مراتب آن است. مقصد دوم در نبوت است كه از چهار فصل تشكيل شده است و مسايل مربوط به نبوت عامه و خاصه را به بحث نشسته است. مقصد سوم در امامت است كه به تبيين مباحث آن از ديدگاه شيعه و بر پايه دلايل عقلي و نقلي پرداخته است. مقصد چهارم در عدل الهي است كه بسيار موجز است. مقصد پنجم در معاد است كه اين مبحث نيز به اختصار بررسي شده است. و خاتمه كتاب به بررسي حديث معروف «افتراق امت» و تعيين فرقه ناجيه اختصاص يافته است. معظمله كتابي نيز در باره قلمرو و چگونگي علم امام تأليف نموده و آن را المعارف السلمانيه في كيفية علم الامام و كمّيته ناميده است. از عبارتي كه در مقدمه كتاب مزبور آمده به دست ميآيد كه ايشان رسالهاي نيز در ردّ جبريّه تأليف كرده است، چنان كه گفته است: «در رسالهاي مستقل درباره شبهات جبريّه و پاسخ آنها به تفصيل بحث كردهايم». موضوع بحث در رساله المعارف السلمانيه عبارت است از مقدار علم امام عليهالسلام از اين جهت كه آيا به همه چيز تعلّق گرفته است يا نه، و ديگري چگونگي علم او از اين جهت كه علم، حضوري و فعلي است يا ارادي و شأني. وي نخست مقصود از امام را در اين بحث بيان نموده و يادآور شده است كه مقصود، نه امام در اصطلاح متكلمان اسلامي است، و نه مطلق معصوم كه شامل فرشتگان نيز بشود، بلكه مقصود، مطلق كسي است كه از جانب خداوند داراي رياست عمومي الهي است كه پيامبران و امامان را شامل ميشود. آنگاه يادآور شده است كه بحث در باره علم ظاهري امام نيست، زيرا در چنين علمي كه از طريق حواس و ابزار عادي معرفت حاصل ميشود، فرقي ميان امام و افراد ديگر نيست، بلكه بحث در باره علم باطني و لدني امام است كه از طريق الهام يا وحي يا روح القدس و مانند آن كه مخصوص انبيا و اوصياست، حاصل ميشود. مطلب ديگري كه در آغاز رساله بررسي شده توضيح در باره علم حضوري امام و تفاوت آن با علم حضوري خداوند به موجودات است. سپس به بيان كميّت و قلمرو علم امام، بنابر قول به عموميت علم او، پرداخته است و آن اين كه به صورت موجبه كليه از همه چيز، اعم از گذشته و آينده، آگاه است. آن گاه به نقل و بررسي نصوص و رواياتي پرداخته است كه بيانگر اين مطلب است كه خداوند مرتبهاي از علم را به خود اختصاص داده و جز او كسي از آن آگاه نيست، نه فرشتگان مقرب و نه پيامبران مُرْسَل، و در توجيه اين نصوص كه با نصوص ديگر كه بر عموميت علم آنان دلالت دارد معارض است، احتمالهاي زير بيان شده است: 1. كنار گذاشتن (طرح) نصوص نافيه؛ 2. حمل آنها بر تقيه ؛ 3. حمل بر نفي علم حضوري نه علم ارادي به قرينه رواياتي كه ميگويد: «لوشاءَ الامام أنْ يَعْلَم لَعلِمَ».4. حمل بر علم معلّق كه در آن بَدا راه مييابد، نه علم حتمي كه قابل تغيير نيست، چنان كه از برخي روايات مربوط به مقدرات در ليلةالقدر و مانند آن به دست ميآيد.5. عكس احتمال چهارم، يعني نصوص نافي، ناظر به علم محتوم است، و نصوص مثبت، ناظر به علم معلّق و تغيير پذير، چنان كه از برخي احاديث استفاده ميشود. 6. حمل بر اينكه مقصود نفي، لزوم عمل به آن علم است. 7. حمل روايات نافي بر نفي اذن و رخصت در اظهار چنين علمي براي مردم به خاطر مصالح عمومي كه عدم اظهار آن را اقتضا ميكند، زيرا اگر از همه چيز آگاه شدند، دست از انابه و تضرع و دعا و تلاش در امور زندگي بر خواهند داشت، چنان كه از برخي روايات به دست ميآيد. 8. نفي علم به چنان مطالبي، مخصوص برخي از انبيا و اوصيا است، نه همه آنان، چنانكه برخي از روايات بر آن دلالت ميكند. پس از آن، نظريه نافيان عموميّت علم امام را توضيح داده كه مقصود آنان نفي عموميت علم در مورد احكام ديني و موضوعات كلي احكام نيست، بلكه مقصود، نفي عموميت علم امام در موضوعات جزئي است. در اين باره سه نظريه مطرح شده است: نظريه نخست عموميّت علم امام نسبت به اين موارد است، و نظريه دوم، نفي عموميّت علم امام نسبت به آن است، و نظريه سوم تفصيل داده است، يعني نسبت به موضوعاتي جزئي كه كلي آنها حكم شرعي دارد، به عموميّت علم امام قايل شده است، مانند علم به پدر بودن زيد، زيرا عنوان ابوت و پدري، احكامي چون وجوب احترام و توارث دارد، در اين جا جهل به موضوع موجب جهل به حكم خواهد بود، ولي نسبت به موضوعاتي جزئي كه كلي آنها موضوع حكم شرعي نيست، به عموميّت علم امام قايل نشده است، مانند نام خاص اشخاص.در اينجا مؤلف بزرگوار به نقل نظريه مرحوم صدوق و موافقان او درباره سهو معصوم و نفي علم امام نسبت به موضوعات پرداخته و سپس در مقام توجيه كلمات آنان بر آمده بهگونهاي كه با نظريه عموميت علم امام سازگار افتد.بخش عمده كتاب به نقل و تبيين آيات و رواياتي كه بر عموميت علم امام دلالت ميكند، و نقل روايات معارض و جمع ميان اين دو دسته اختصاص يافته است و بالاخره مؤلف نظريه خود، كه عموميّت علم امام و حضوري و فعلي بودن آن است را، اثبات ميكند. از آنجا كه نقل و بررسي انديشههاي كلامي مرحوم لاري در گنجايش يك مقاله نيست، نوشتار حاضر به بررسي آراي معظمله پيرامون خداشناسي اختصاص يافته و از سه بخش تشكيل شده است: بخش اوّل براهين اثبات وجود خدا؛بخش دوم صفات ثبوتيه و سلبيه؛بخش سوم توحيد و مراتب آن.الف) براهين اثبات وجود خدا
مجموع براهين يا دلايلي كه در كلام آيةالله لاري تصريحا يا تلويحا بر وجود خداوند اقامه شده، هفت برهان است كه به نقل و شرح مختصر آنها ميپردازيم: 1 . برهان وجوب و امكان 1
متن
از بديهيات عقل است كه [ممكن [به خوديِ خود محال است و ممتنع كه موجود شود، بلكه لابد است كه غير ممكني او را ايجاد كند و از عدم به وجود آورد و آن منحصر به واجب الوجود است، پس وجود ممكنات دليل قاطع است بر وجود صانعِ واجب الوجود. شرح
شكل منطقي برهان مزبور را ميتوان در قالب قياس استثنايي زير تقرير كرد: - اگر ممكن الوجود موجود است، واجب الوجود نيز موجود است؛- ليكن ممكن الوجود موجود است؛ - پس واجب الوجود نيز موجود است. در اين قياس از حق بودن مقدم، حق بودن تالي نتيجه گرفته شده است و از نظر قوانين منطق صوري در درستي اين استدلال ترديدي وجود ندارد. اين شيوه استدلال در منطق نمادي (سمبليك) به گونه زير است: q p p q از نظر منطقِ، مادّه استدلال مزبور مبتني بر صدق دو مطلب است: 1. ممكن الوجود موجود است. (درستي يا صدق مقدم) ؛ 2. ممكن الوجود مستلزم واجب الوجود است (درستي يا صدق ملازمه). در اين جا لازم است دو مفهوم ممكن الوجود و واجب الوجود را مورد تأمل قرار داده، ويژگيهاي آنها را باز شناسيم، ممكن الوجود آن است كه بودن براي او ضرورت ندارد، و در نتيجه وابسته به غير و فنا و زوال پذير است. ولي واجب الوجود آن است كه بودنش ضروري است، و زوال و فنا در آن راه ندارد و در هستيِ خود وابسته به غيرِ خود نيست. حال با توجه به مطالب فوق، وقتي در هستي خود و اشياي ديگر نظر ميكنيم، آنها را در معرض تغيير و تبدّل و زوال و مشروط و وابسته به غير خود ميبينيم. و بدين طريق ممكن الوجود بودن آنها را استنباط ميكنيم. و بدين طريق صدق و درستي مقدم ثابت ميشود.اما ملازمه ميان وجود ممكن الوجود و وجود واجب الوجود با تحليل عقلي به دست ميآيد؛ زيرا ممكن الوجود به لحاظ ذات خود، داراي هستي نيست، و از طرفي فرض اين است كه موجود است و هستي دارد، پس براي آن كه تناقص لازم نيايد، بايد گفت وجود و هستي ممكن الوجود از غير او سر چشمه ميگيرد. و غير ممكن الوجود يا ممتنع الوجود است يا واجب الوجود، و از آن جا كه ممتنع الوجود محال است كه مبدأ و علت وجود ممكن باشد، پس وجود ممكن از واجب الوجود ناشي شده است. روشن است كه ملاك اين برهان كيفيت يعني وصف امكان براي ممكن الوجود است و نه كميت، يعني شماره ممكن الوجود؛ بنابر اين، فرض تعداد بسيار و بيشمار براي ممكن الوجود، معادله را برضد برهان تغيير نخواهد داد.تقرير مزبور، از روشن ترين و دقيق ترين تقريرهاي برهان وجوب و امكان است كه از ابتكارهاي خواجه نصير الدين طوسي است كه در مبحث امتناع تسلسل علل تجريد الاعتقاد2 آورده، و حكيم لاهيجي3 به خوبي آن را تقرير كرده، و استاد مطهري نيز با عبارتهاي گويايي به تقرير آن پرداخته است4. 2. برهان اتقان صنع5
متن
هر گاه [انسان] تأمل كند موجودات را از آفتاب و ماه و ستارگان و آسمانها و زمين و كوهها و درياها و چشمهها و نهرها و باران و حيوانات و وحوش و طيور و شب و روز و جن و انس و غير اينها با آن چه در آن هاست از صنايع عجيبه و بدايع غريبه و حِكَم و مصالح كثيره كه عقول عقلا از درك آن عاجز و افهام أزْكيا از احاطه آن قاصر است، قطع ميكند به اينكه اينها خود به خود از عدم به وجود نيامدهاند. بلكه لابدّ است از براي آنها از صانع مدبر حكيمي و «سَنُريهم آياتنا في الافاق و في أنفسهم حتّي يتبيّن لهم أنّه الحقّ»6 . بلكه هر كه در كيفيت خود تأمل كند و ملاحظه حكم و مصالح مخلوقه در خود نمايد، قطع به اين مطلب از براي او حاصل ميشود. «مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ رَبّه». بلكه تأمل و تفكر در اضعف مخلوقات مثل پشه و زنبور عسل، كافي در اين مطلب است. شرح
برهان اتقان صنع يا دليل نظم، يكي از براهين و دلايلي است كه پيوسته مورد توجه متكلمان الهي بوده است، و از آن براي اثبات وجود خدا و يا اثبات برخي از صفات كمال خداوند مانند علم و قدرت به آن استناد شده است. در قرآن كريم و احاديث اسلامي - به ويژه در روايات شيعه - نيز از جايگاه ويژهاي برخوردار است.قرآن كريم جهان را آيه و نشانه وجود خدا و حوادث و پديدههاي طبيعي را نشانه ها و آيات وجود خدا وصفات كمال الهي ميداند. از جمله آيات در اين باره، همان آيه 53 سوره فصلت است كه در كلام مرحوم لاري به آن اشاره شده است.مصنف محترم برهان اتقان صنع را در سه سطح مطرح كرده است: 1. مطالعه پديدهها و حوادث بزرگ طبيعت، مانند خورشيد، ماه، ستارگان، آسمان، كوه ها، درياها، شب، روز و غيره. 2. مطالعه در خلقت انسان و نظام شگفت آور وجود او. 3. مطالعه موجوداتي كه از نظر جثه بسيار كوچك و ناتوانند، مانند پشه و زنبور عسل. در كلام مصنف، حديث نبوي «مَن عَرَفَ نفسه فقد عَرَفَ ربّه» بر مطالعه خلقت انسان و آيات انفسي تطبيق شده است. يعني كلمه «نفس» در حديث بر كل وجود انسان (مجموع روح و بدن) حمل شده است، ولي مشهور ميان صاحب نظران اين است كه مقصود از «نفس» همان روح و روان انسان است. مؤيد كلام مصنف، حديثي است كه مرحوم صدوق در كتاب توحيد نقل كرده است، در اين حديث آمده است كه هشام بن سالم از هشام بن حكم پرسيده است: اگر كسي از من بپرسد كه خدا را چگونه شناخته ام چه بگويم؟ هشام بن حكم در پاسخ گفت: «بگو خدا را از طريق وجود خودم شناختم؛ چرا كه آن نزديك ترين چيزها به من است، و من با دقّت در وجود خود آن را مركب و مؤلّف از اجزاي مختلف يافتم، و هر يك ساختار و شكل ويژهاي دارد و براي من اعضا و حواس گوناگون است كه هيچ يك از حال ديگري خبر ندارد و ضعف وفرسودگي بر همه آنها حاكم است، و از نظر عقل وجود تأليف و تركيب بدون تأليف كننده محال است. پس وجود من صانع و آفريدگاري دارد. چنان كه خداوند در قرآن ميفرمايد (و في أنفسكم أفلا تبصرون)7.در اين روايت كه از هشام بن حكم شاگرد بر جسته مكتب اهل بيت عليهمالسلام نقل شده، كلمه «نفس» به كل وجود انسان تفسير شده است، چنان كه كلمه «انفس» در آيه كريمه قرآن نيز بر همين معنا حمل شده است. تقرير برهان نظم
برهان نظم از دو مقدمه تشكيل شده است: 1. بر عالم طبيعت نظم حاكم است؛ 2. تحقق نظم، ملازم با دخالت عامل علم، قدرت و انتخاب است. نتيجه دو مقدمه مزبور اين است كه عالم طبيعت معلول علت و آفريدگاري دانا و توانا و مختار و مريد است. مقدمه اوّل آن، از طريق حس و تجربه اثبات ميشود، وجود نظم در عالم طبيعت - به ويژه در حيات جانداران - امري است روشن و شك و ترديد در آن روا نيست. و اگر چه كساني از قبيل هيوم و امثال او شرور طبيعي را مناقض نظم انگاشتهاند. ولي شرّ بودن پديدهها وصف نسبي و انتراعي است. و اگر پاي مقايسه و نسبت در ميان نيايد، آنها نيز به سان پديده هايي كه از آنها به عنوان خير ياد ميشود داراي نظم و قانون ثابت و استوارند. هم حيات گياه داراي نظم و قانون استوار است، و هم آفات گياهي، هم گوسفند و هم گرگ، هم مار و هم لاك پشت و ... . مقدمه دوم برهان نظم، عقلي است؛ يعني ملازمه عقلي و منطقي ميان نظم و غايتمندي از يك سو، و دخالت علم، محاسبه و انتخاب از سوي ديگر؛ زيرا احتمال تحقّق نظم به واسطه عللِ فاقد شعور و قدرت حسابگري و انتخاب، گر چه به كلي منتفي نيست، ولي به قدري ضعيف است كه عقل متعارف آن را به حساب نمي آورد و پيدايش نظم از طريق صُدْفه و در اثر حركتهاي خود به خودي اتمهاي مواد و اجسام را امري دور از باور و ناممكن ميداند. كلوم. هزاوي8 طراح مغزالكتروني در اين باره ميگويد:من شمّهاي از مباني عقلي ايمان خود به وجود يك خداي ما فوق الطبيعه را بيان ميكنم، نخست به حقيقتي ساده و انكار ناپذير اشاره ميكنم و آن اين كه «هر طرح را طراحي است». توجه مخصوص من به اين موضوع، در نتيجه شغل و تجارب فني من حاصل شده است. بعد از سالهاي متمادي كار و مطالعه در طرحهاي الكتروني و دستگاههاي پيچيده ماشيني، امروز هر طرحي هر كجا كه باشد توجه و علاقه مرا نسبت به خود جلب ميكند، شكي نيست كه طرح عجيب جهان ما مخلوق يك طراح فوق العاده و حكيم ميباشد، هر چند كه اين دليل كهنه و قديمي شده است ولي كشفيات جديد علمي، روز به روز بر قدرت و ارزش آن ميافزايد ... . حال توجه كنيد كه دنياي محيط ما پر از طرحهاي بي شمار مستقل و در عين حال به هم مربوطي است كه هر يكي به نوبه خود صدها مرتبه از مغز الكتروني من پيچيده تر و عجيب تر ميباشد، اگر براي ماشين حساب من، طراحي لازم بود، پس چگونه ممكن است براي بدن من، با اين همه خصوصيات فيزيكي و شيميايي و زيستي، طراحي لازم نباشد؟! مسلما براي عالم كَوْن كه من جزءناچيزي از آن هستم طراح حكيم عليالاطلاق لازم است...9نتيجه برهان نظم
از تقرير ياد شده روشن شد كه برهان نظم برهاني است عقلي، نه حسي و تجربي؛ زيرا مقدمه دوم (مقدمه كبري) كه ركن اصلي برهان را تشكيل ميدهد، قانوني است عقلي، اگر چه مقدمه نخست آن از طريق حس و تجربه اثبات ميشود، نتيجهاي كه از اين برهان به دست ميآيد بيش از اين نيست كه جهان طبيعت معلول مبدأ و آفريدگاري عالم توانا و مريد است، اما اين كه او واجب الوجود است يا ممكن الوجود، يگانه است يا متعدد، اين برهان، وافي به بيان آنها نيست، براي اثبات آنها بايد به برهان وجوب و امكان واصول و قواعد عقلي ديگر استناد كرد. بحث در باره برهان نظم و بررسي اقوال و آرايي كه در كلام اسلامي و الهيات مسيحي در اينباره مطرح شده است، مجالي گسترده در حد يك كتاب ميخواهد، و ما با توضيحات مختصري كه داده شد دامن سخن را در همين جا كوتاه كرده به نقل و شرح براهين ديگر مرحوم لاري ميپردازيم.103 . برهان حدوث
برهان حدوث از دو مقدمه زير تشكيل ميگردد: 1. عالم حادث است؛ 2. آن چه حادث است، مُحْدِث و پديد آورنده ميخواهد. نتيجه :
عالم، مُحْدِث و پديد آورنده مي خواهد. مقدمه دوم آن و عقلي بديهي است، و تجربه حسي نيز آن را تأييد ميكند. براي اثبات مقدمه اوّل آن، دو راه وجود دارد: يكي راه حس و علم تجربي و ديگري راه فلسفه از طريق حركت جوهري كه از ابتكارهاي صدرالمتألهين شيرازي است. راه حس آن تا آن جا كه به مشاهدات معمولي مربوطشود، امري روشن و آشكار است، و آن چه به مشاهدات دقيق علمي مربوط ميشود، همان قانون دوم ترموديناميك است كه در علم فيزيك ثابت شده است. هر گاه بين دو جسم مجاور، اختلاف گرمايي وجود داشته باشد، جسم گرم، خنك تر و جسم سرد گرم تر خواهد شد و اين عمل تا برقرار شدن تعادل درجه گرماي دو جسم مزبور ادامه خواهد داشت، و اين بدان جهت است كه ذرات اجسام داغ، سريع حركت ميكنند و ذرات اجسام سرد كندتر حركت ميكنند، در نتيجه وقتي ذرات اجسام داغ و سرد در ميدان واحدي قرار گيرند ذرات تند با ذرات كند برخورد ميكنند و اين برخورد تا وقتي كه تعادل بين دو سرعت برقرار گردد ادامه مييابد. نظير اين حقيقت در مورد ساير انواع انرژي نيز صدق ميكند؛ وقتي تراكم انرژي در يك ناحيه زياد و در ناحيه مجاور آن كم باشد، انرژي از ناحيه اي كه داراي تراكم بيشتري است به ناحيه ديگر انتقال مييابد، تا زماني كه تساوي بين دو تراكم برقرار شود. مجموع اين جريان را ميتوان با عنوان «گرايش به تعادل» تشريح كرد. اين جريان يك طرفه و برگشت ناپذير است، و ميبايد كه توزيع انرژي در گذشته نابرابرتر از امروز بوده باشد، و هراندازه كه در زمان هستي عالم به عقب برگرديم پس از سال هاي محدود به مرحله اي ميرسيم كه در صورت صحت قانون دوم ترموديناميك، پيش از آن جهاني وجود نداشته است، و اين عبارت از همان حالت اوليه است كه توزيع انرژي نابرابرترين وضع ممكن را دارا بوده است11. مرحوم لاري در اشاره به برهان حدوث، روايتي را از امام رضا عليهالسلام نقل كرده است كه وقتي از آن حضرت در باره دليل برحدوث عالم سؤال شد، خطاب به پرسشگر فرمود: «تو وجود نداشتي، آن گاه موجود شدي، در حالي كه تو يا موجودي كه مانند تو است، تو را موجود نكرده است»12 از آنجاكه غرض اصلي از اثبات حدوث عالم، اثبات محدِث و آفريننده آن است، امام رضا عليهالسلام پس از بيان حدوث عالم از طريق حدوث وجود انسان، با يادآوري اين مطلب بديهي كه انسان خود پديد آورنده وجود خويش نبوده، و موجودي همانند او نيز نمي تواند آفريننده او باشد، وجود آفريدگاري وراي انسان و جهان را نتيجه گرفته است، مقدمات و اركان استدلال امام عليهالسلام بدين شرح است: 1. وجود انسان مسبوق به عدم است پس حادث است. 2. اين ملاك در ساير موجودات نيز وجود دارد، يعني وجود آنها نيز مسبوق به عدم است، پس حادث ميباشند. 3. آنچه حادث است، به آفريننده نياز دارد.4. خود آن شي نمي تواند آفريننده خود باشد، زيرا قبل از آنكه موجود شود، معدوم است، و معدوم نمي تواند علت موجود باشد. 5. موجودي كه مانند موجود حادث ممكن الوجود و نيازمند است، نميتواند پديد آورنده موجود حادث باشد.6. بنابراين، اكنون كه موجودات حادث وجود دارند،بايد پديدآورندهاي كه برتر از آن هاست موجود باشد و آن همان واجب الوجود بالذات است. 4. برهان فسخ عزيمتمتن
از حضرت امير عليهالسلام سؤال نمودند كه «بما عرفتَ الله» (به چه چيز و از چه راهي خدا را شناختي)، فرمود: «عرفتُ الله بفسخ العزائم» يعني خدا را شناختم به فسخ عزيمت و شكستن همت، چون همت بستم، حايل شد ميان من و همت، و عزم كردم، قضا و قدر، ميان من و عزمم مانع شد، دانستم كه مدبِّر غير من است13. شرح
انسان گاهي عزم خود را بر انجام دادن كاري جزم ميكند، و مقدمات آن را تدارك ميبيند، و بدون آنكه هيچ مانع و رادعي در بين باشد، ناگاه احساس ميكند كه شرايط دگرگون شده و عزم و تصميم او برهم خورده است. اكنون بايد ديد اين پديده چه چيز را اثبات ميكند. و آيا ميتوان از آن به عنوان يكي از براهين يا دلايل وجود خدا ياد كرد؟ شكي نيست كه چنين پديده اي بدون علت نبوده است، ولي در اينكه علت آن چيست چند احتمال وجود دارد. 1. علت آن امري است طبيعي يا بشري كه انسان از آن آگاه نبوده است، و اگر از آغاز از آن آگاهي ميداشت ودانست كه مانعي طبيعي يا بشري در برابر او پيدا خواهد شد، بر انجام آن كار تصميم نمي گرفت. 2. علت آن امري غير طبيعي و غير بشري است، از قبيل نيروهاي جن يا شياطين و مانند آن. 3. علت آن مشيّت و اراده الهي است. از احتمالهاي ياد شده، تنها احتمال اخير در مسأله اثبات وجود خدا كار ساز است. ولي با توجه به دو احتمال نخست، چنين استدلالي برهاني نخواهد بود، و صرفا ميتواند به عنوان يك استدلال خطابي و اقناعي مورد استفاده واقع شود.ولي در اين استدلال، احتمال ديگري به نظر ميرسد و آن اين كه اصولاً كلام امام علي عليهالسلام ناظر به اثبات وجود خدا نيست، بلكه اين استدلال در مقابلانديشه نا درست قايلان به تفويض است كه گمان ميبردند خداوند در زندگي و كارهاي بشر هيچگونه دخالتي ندارد، و او را به حال خود رها كرده است. و امام عليهالسلام خواهد نادرستي چنين اعتقادي را بيان كند، يعني شاهد گويا بر نادرستي نظريه تفويض و نفي ربوبيّت خداوند در قلمرو اراده و خواست انسان اين است كه در مواردي خواست و اراده او با دخالت اراده و مشيّت غيبي برهمميخورد. 5. برهان فطرت
متن
از حضرت صادق عليهالسلام سؤال شد كه چه دليل است بر وجود صانع؟ فرمود: «گاهي سوار كشتي شدهاي؟» عرض كرد: بلي. فرمود: «كشتي شكسته كه ديگر نجات دهنده نداشته باشد؟» گفت: بلي، فرمود: «آيا در دل تو بوده كه كسي هست كه بتواند تو را نجات دهد؟» گفت: بلي. فرمود: «همان خداي توست كه قادر بر نجات توست در وقتي كه نجات دهنده نيست غير او و فرياد رسي نيست مگر او14».فطرت به معناي خلقت است، و مقصود از فطرت ديني اين است كه گرايش به دين و خداپرستي ريشه در خلقت و آفرينش انسان دارد. و آن دوگونه است: يكي فطرت ادراكي و فكري، يعني فكر و خرد انسان با اندكي توجه و تأمل به استواري دين حق و آيين يكتاپرستي پيميبرد. و ديگري فطرت احساسي و رواني، يعني انسان به كمال و جمال مطلق عشق ميورزد و آن را ميستايد، و كمال و جمال را طلب ميكند، و آن چيزي جز خداوند يكتا نيست.فطرت، منادي دروني به سوي توحيد و دينداري است، ولي چه بسا اشتغالها و سرگرميهاي زندگي، انسان را دچار غفلت و بيتوجهي به آن حقيقت غايي ميكند، اين جاست كه حوادث و رخدادهاي مهيب و تكان دهنده ميتواند پرده غفلت را از انديشه و روان انسان بزدايد و او را به مبدأ هستي متوجه سازد. مثال كشتي و طوفان در كلام امام صادق عليهالسلام را ميتوان ناظر به اين مطلب دانست. اين مطلب در آيات قرآن نيز يادآوري شدها ست. آيه 65 سوره عنكبوت از اين نمونه است، چنانكه ميفرمايد:«فاذا رَكِبُوا فيالفُلك دَعَوا اللّهَ مخلصين لهالدين فلمّا نَجّاهُم اليالبِّر اذا هميشركون»هنگامي كه سوار كشتي شوند خدا را خالصانه ميخوانند، و آنگاه كه آنان را به خشكي نجات دهد، شرك ميورزند.صدرالمتألهين درباره فطري بودن معرفت به خدا ميگويد:وجود واجب تعالي ـ چنان كه گفتهاندـ امري فطري است، زيرا انسان به هنگام رويا رويي با شرايط هولناك به سائقه خلقت و فطرت خود به خدا توكل كرده و به طور غريزي به مسببالاسباب و آن كس كه دشواريها را آسان ميسازد، روي ميآورد، هرچند به اين گرايش فطري و غريزي خود توجه (علم بهعلم) نداشته باشد، بدين جهت اكثر عرفا به حالتي كه انسان در لحظههاي خطر مانند غرق شدن و سوختن در خود احساس ميكند بر اثبات وجود خدا استدلال ميكنند و در كلام الهي نيز به اين مطلب اشاره شده است.15پديده ايمان فطري يا فطرت ديني نظر روانشناسان و روانكاوان را نيز به خود جلب كرده است، و آنان دراين باره دست به آزمايشهاي بسيار زده و نتايج آزمايشهاي خود را در رسالهها و كتابهاي بسياري منتشر كردهاند. از جمله دانشمندان كه در اينباره مطالعات گسترده بسياري انجام داده است، ويليام جيمز روانشناس معروف آمريكايي (1842-1910) است. وي اين موضوع را به شيوه معمول در روانشناسي مورد بحث قرار داده و سرانجام نتيجه گرفته است كه مبناي مذهب دل و جاذبههاي دروني و اشراقاتي است كه از ضمير ناخودآگاه انسان مايه ميگيرد. از نظر او، مايه اوّليه مفهومات مذهبي از قلب سرچشمه ميگيرد و سپس فلسفه واستدلالهاي عقلي آن مفهومات را تحت نظم و فرمول در ميآورند، آنچه به اين ساختمان استحكام و اطمينان ميبخشد، از اعماق قلب بيرون ميآيد و آنچه به آن سر و صورت ميدهد كار مهندسي عقل و منطق است. فطرت و قلب جلو ميرود و عقل به دنبال او همراهي ميكند.16در جاي ديگر گفته است:حس ميكنيم كه در وجود ما يك عيب و نقصي هست كه مايه ناآرامي ما است، و نيز حس ميكنيم كه هرگاه با قدرتي مافوق خود ارتباط حاصل كنيم ميتوانيم خود را از اين ناآرامي و ناراحتي نجات دهيم... آدمي درمييابد كه آن خودي از او كه بالاي اين ناراحتيها و ناآراميها ميباشد با يك حقيقت عاليتري كه از او جدا نيست مرتبط است. اين حقيقت عاليتر در هستيهاي خارج از او تصرف داشته و ممكن است نسبت به او كمككار و مددكار باشد و هنگامي كه وجود نازل و پايين مرتبه او به گرداب و غرقاب است، پناهگاه و كشتي نجات او خواهد بود.176 . برهان معجزات و كرامات
متن
هر كه تأمل نمايد در معجزات و كرامات و خوارق عادات صادره از انبيا و اوليا و اوصيا و نزول عذاب بر كساني كه اطاعت آنها را نكردند و تكذيب آنها را نمودند، مثل حضرت نوح و هود و صالح ثمود و لوط و ابراهيم و شعيب و موسي و عيسي عليهمالسلام و غير آنها از انبيا سابقين و جناب محمدبن عبدالله صلياللهعليهوآله و عترت طاهره آن جناب و به ديده بصيرت نظر كند كه اين امور در قوه بشر نيست و از تحت قدرت ممكنات خارج است، قطع ميكند به وجود واجب و به صدق انبيا در وجود واجب.شــرح
اين برهان مبتني بر مقدمات زير است:1 . در ميان افراد بشر كساني بودهاند كه نه تنها به وجود خدا اعتقاد داشتهاند، بلكه خود را به عنوان فرستادگان خداوند براي هدايت بشر و اوليا و برگزيدگان او معرفي كردهاند.2 . آنان براي اثبات مدعاي خود كارهاي خارقالعادهاي انجام دادهاند كه از قدرت بشر بيرون بوده است.3 . چه بسا مخالفان آنان دچار عذاب و هلاكت گرديدهاند.4 . اين معجزات و كرامات، گواه بر درستي مدعاي آنان، يعني وجود خدا و برگزيدگي آنان از جانب اوست. ولي اثبات وجود خدا از اين طريق در حد يك برهان يقينآور پذيرفته نيست؛ زيرا احتمال اينكه مدعيان نبوت و برگزيدگي از جانب خداوند با استفاده از قدرتي خاص كه افراد ديگر بشر از آن بيخبر بودهاند، دست به كارهاي خارقالعاده زدهاند، وجود دارد؛ يعني چنين فرضي فعلاً محال نيست، هرچند عادتا امكان پذير نبوده و ميتوان آن را به عنوان دليلي خطابي و اقناعي بهشمار آورد.گذشته از اين، استدلال مزبور محدوديت ديگري هم دارد؛ چرا كه متفرّع بر نبوت و معجزه است، و حال آنكه براهين و دلايل وجود خدا بايد عموميت داشته باشد. جان هيك در نقل و نقد برهان فوق گفته است:گفته شده است كه برخي رخدادهاي خاص از نوعي كه بسياري از افراد خود شاهد آن بودهاند، نظير معجزات و اجابت دعا، وجود خداوند را ثابت ميكند. بدون شك اين امر از نظر رواني و روانشناسي درست است كه اگر يك رشته از رخدادهاي مؤثر از اين دست، به عين و عيان مشاهده شوند، مسلما هركس را، هرقدر هم كه شكّاك باشد، تكان داده و به سوي اعتقاد به وجود خدا، سوق ميدهد، ليكن براساس اين قول نميتوان دليلي متقن بر اثبات وجود خداوند كه مورد قبول همگان باشد و آناني كه چنان حوادثي را تجربه نكردهاند اقامه نمود، زيرا اين دسته افراد يا ميتوانند پيوسته در اين گزارشها شك كنند. يا نوعي تغيير مادي از آنها به عمل آورند.18استاد جوادي آملي نيز در نقد اين برهان گفته است:معجزه به عنوان كار خارق عادت وامري كه بهاصل علل و اسباب طبيعي و يا شناخته شده آنها نتواند استناد پيدا كند، براي كسي كه قبلاً بر ذات واجب برهان اقامه نكرده باشد و برخي از اسما و صفات او نظير مدبّر و هادي بودن وي را نپذيرفته باشد و يا حتي از اثبات نبوت عامه عاجز مانده باشد، و نيز براي كسي كه در اصل علّيت ترديد كرده و احتمال صُدفه و اتفاق را بدهد، و همچنين معجزه براي اشخاصي كه ادراك حسي را تنها آگاهي و معرفت علمي دانسته و ديگر دانستهها را فاقد ارزش جهانشناختي ميخوانند، به شيوهاي منطقي برذات باريتعالي دلالت نميكند.معجزه به لحاظ منطقي تنها پس از اثبات و يا پذيرش بسياري از اصول موضوعه مانند وجود واجب، ضرورت وجود نبي و معرفت ديني براي راهنمايي و هدايت انسانهايي كه به طور مستقيم از آن محروم هستند، بر نبوت پيامبري خاص كه داعيه نبوت دارد، دلالت مينمايد. و براساس اين اصول، معجزه هرگز مخالفت علّيت و يا ناسازگار با قوانين ساري در هستي نبوده و بلكه خود به عنوان يك قانون و سنت ضروري عمل مينمايد.197 . برهان اجماع و اتفاق عقلا
متن
دليل ديگر، اتفاق ارباب جميع عقول كامله است بر وجود صانع، پس بايد كه صانع عالم موجود باشد؛ زيرا محال است كه جميع عقلاي عالم متفق شوند در خطا و همه اشتباه كنند.شــرح
اين برهان ـ همچون برهان پيشين ـ در الهيات اسلامي چندان شناخته شده نيست، ولي در الهيات مسيحي مورد توجه قرار گرفته است، و به «برهان توافق عمومي»20 معروف است. پلادواردز(Paul Edwards)در كتاب دائرةالمعارف فلسفه تقريرهاي مختلف آن را نقل و نقد كرده است: از جمله كساني كه طرفدار برهانهايي از اين نوع بودهاند، سيسرون، سنكا، كلمنت اسكندراني، هربرت اهل چربري، افلاطونيان كيمبريج، گاسندي و گروتيوس را ميتوان نامبرد، در اعصار اخير بسياري از متكلمان برجسته پروتستان و كاتوليك از اين برهانها دفاع كردهاند. هگل اين برهان را نپذيرفت، ولي بر آن بود كه بهرهاي از حقيقت در آن هست. رودولف آيسلر در يكي از آثارش اين برهان را از نظر اهميت در ميان براهين معروف اثبات وجود خدا در مرتبه پنجم قرار ميدهد، جاناستوارت ميل ميگفت: در توده و قاطبه انسانها اين برهان نفوذ عظيمتري داشته است تا برهانهاي ديگر كه از نظر منطق كمتر آسيب پذيرند، هرچند در عصر حاضر كمتر فيلسوف حرفهاي هست كه براي استدلالي از اين دست، قوت و صلابت منطقي قايل باشند، ولي مدافعان مردم پسند اديان، وسيعا از آن استفاده ميكنند.روايتهايي كه از اين برهان ارايه كردهاند به دو دسته تقسيم ميشود:دسته اوّل برهاني است كه عموميت اعتقاد به خدا شاهد بر اين گرفته شده است كه اين عقيده فينفسه غريزي است، يا تابع نيازها و اشتياقهايي است كه آنها غريزياند، آنگاه درستي چنين عقيدهاي نتيجه گرفته شده است. دسته دوم برهانهايي كه طبق آنها عموميت عقيده، با عطف نظر به اينكه معتقدان در پرتو عقل به اين موضع رسيدهاند، دليل و شاهدي بر وجود خدا تلقي ميشود. به عبارت روشنتر، عموميت اعتقاد به خدا، گاهي شاهد بر ريشه فطري و غريزي چنين اعتقادي، و گاهي دليل بر خاستگاه عقلي آن گرفته شده است. آنگاه از طريق واقعانگاري فطرت و خرد وجود خدا اثبات شده است.عدهاي از فيلسوفان و روانشناسان متنفّذ، بر آنند كه انسان طبيعتا ديني است، لذا گسترش شكّاكيت و الحاد، چه بسا به نتايج ناگوار بينجامد. يونگ درباره بيمارانش مينويسد: با اطمينان ميتوان گفت كه يكايك آنها از اين نظر بيمار شدهاند كه سررشته آنچه را كه اديان زنده جهان در هر عصري به پيروان خود دادهاند، گم كردهاند. در عصر ما نيز كوششهايي وجود دارد كه ميخواهد نشان دهد كه هر انساني واقعا به خدا ايمان دارد، حال خودش هر نوع كه ميخواهد، بينديشد.منتقدان بر فطري و غريزي بودن اعتقاد به خدا دو اشكال كردهاند؛ يكي اينكه از چه راهي ميتوان عموميت چنين گرايش فطري و غريزي را در انسانها تشخيص داد، و ديگر اينكه عمومي بودن يك تصور دليلي بر فطري بودن آن نيست؛ زيرا چه بسا دلايل و توجيهات ديگري داشته باشد. استوارتميل درباب اين برهان به تفصيل بحث كرده و چند ايراد بر آن گرفته است؛ يكي اينكه صادق و درست بودن فطرت و غريزه را مورد ترديد قرار داده است. توجيه درست بودن غريزه و فطرت از اين راه كه چون فعل خداوند حكيم است، گزاف و عبث و فريب در آن راه ندارد، مصادره به مطلوب خواهد بود.در پاسخ اين اشكال گفته شده است داشتن وجود قواي ذهني و جسمي مستلزم وجود موضوعات و متعلقات مناسب با آنهاست، چنان كه در مورد ساير قوا و احساسات اين مطلب صادق است. و با توجه به قانون همانندي حكم امثال، احساس و غريزه ديني نيز همين حكم را خواهد داشت.21بحث و نقد درباره اين برهان، گسترده است و بررسي آنها به مجال بيشتري نياز دارد. و حاصل سخن در اينباره اين است كه چنين استدلالي در حد يك دليل خطابي و اقناعي قابل عرضه است، ولي افاده يقين برهاني نميكند.ب ) صفات خداوند
مطالبي كه مرحوم آيةالله لاري در باب صفات خداوند بيان كرده است حول سه محور زير است:1 . صفات ثبوتيه؛2 . صفات سلبيه؛3 . توحيد و يگانگي.صفحه دوم چاپ سنگيكتاب معارفالسلماني
الف) صفات ثبوتيه
در اين باره هشت صفت را مورد بحث قرار داده است:1 . قدرت و اختيار
دلايلي كه بر اثبات قدرت و اختيار خداوند اقامه شده بدين شرح است: الف) تأمل در موجودات عالم و مصالح و حكمتها و بدايع و شگفتيهايي كه در خلقت آنها نمايان است؛ زيرا از نظر، عقل فعل محكم و متقن دليل بر قدرت و اختيار فاعل آن است.ب) اتفاق همه پيامبران بر اثبات اين صفت براي خداوند.ج) قدرت از صفات كمال است و عجز از صفات نقص، و خداوند كه واجبالوجود بالذات است از هرگونه عيب و نقصي منزّه است.2 . علم و دانايي
دلايلي كه بر قدرت و توانايي خدا اقامه شده، صفت علم را نيز اثبات ميكند. گذشته از اين، فاعل قادر آن است كه كارهايش از روي قصد و آگاهي باشد، پس اثبات قدرت مستلزم علم و آگاهي خواهد بود.، چنان كه قرآن كريم ميفرمايد:«ألايعلممن خلق و هواللطيف الخبير22».آياكسي كه (جهان را) آفريده است، آگاهي ندارد، و اوست دانا و آگاه. 3 . حيات
خداوند حيّ و زنده است و فنا پذير نيست. بر اين مطلب نيز علاوه بر اتفاق پيامبران. ميتوان از راه علم و قدرت استدلال كرد؛ زيرا علم و قدرت بدون حيات محال است، گذشته از اين، فنا و زوال از صفات ممكنات است، و خداوند واجبالوجود بالذات است و فنا و زوال در او راه ندارد.4 . قديم، ازلي وابدي است
خداوند هميشه بوده، و خواهد بود؛ زيرا همانگونه كه بيان گرديد، فنا و زوال از صفات ممكنات است، و چون خداوند واجبالوجود بالذات است، پس منزّه از فنا و زوال خواهد بود.5 . تكلّم
خداوند بر آفريدن كلام قادر است و آن را ايجاد كرده است، دليل بر اين مطلب، علاوه بر اتفاق همه پيامبران، اين است كه خداوند بر هركاري تواناست، پس بر ايجاد كلام نيز توانا است.6،7 . سميع و بصير
خداوند همه چيزرا ميشنود و ميبيند (به آن علم دارد). اين مطلب نيز مورد اتفاق همه پيامبران الهي است، و شنوايي و بينايي از شعب علم الهي است. وقبل از اين بيان شد كه خداوند به همه چيز آگاه است.8 . قصد و اراده
خداوند هركاري را با قصد و اراده انجام ميدهد. دليل بر اين صفت، ـعلاوه بر اتفاق پيامبران ـ اين است كه اراده از صفات كمال و عدم آن، نقص است، و نقص در خداوند راه ندارد.دو يادآوري
اوّل صفات ثبوتيه منحصر در صفات هشتگانه ياد شده نيست؛ چنان كه از كتابالله و روايات معصومان عليهمالسلام به دست ميآيد كه اسماي حسناي خداوند از نظر شمارش و معنا غير متناهي است. ولي آنچه ميان علما متعارف است، همين صفات هشتگانهاست، و شايد سبب آن، وضوح و ظهور آنهاست. دوم صفات ثبوتيه دوگونهاند؛ الف) صفات ذاتيه يعني صفاتي كه عين ذات خداوند ميباشد. مثل علم و قدرت، و سلب آنها از ذات، محال است. ب) صفات فعليه يعني صفاتي كه مربوط به فعل خداوند است و عين ذات او نيست، و در بعضي اوقات سلب آنها ممكن است مانند خالقيت؛ زيرا سلب آن در بعضي اوقات جايز است.توضيحات
الف) در اينكه قدرت و اختيار از صفات ثبوتيه وذاتيه خداوند است، اختلافي وجود ندارد، ولي در تفسير آن دو نظريه است، اولين آن كه بسياري از متكلمان آن را برگزيدهاند اين است كه قدرت عبارت از صحت يا امكان فعل و ترك23، و ديگري كه مورد قبول حكما و عدهاي از متكلمان است اين است كه قدرت عبارت است از اينكه اگر خداوند انجام فعلي را بخواهد آن را انجام ميدهد، و اگر ترك آن را بخواهد آن را انجام نميدهد24، با توجه به اينكه وصف امكان در مورد خداوند راه ندارد، نظريه نخست پذيرفته نيست. ب) مطلب ديگري كه درباره قدرت و اختيار مطرح شده اين است كه آيا عدم زماني فعل در تحقق آن دخالت دارد، يا چنين شرطي معتبر نيست؟. رأي مشهور ميان متكلمان، همان قول نخست است، بدين جهت آنان به قديم بودن عالم از نظر زمان معتقد نيستند. ولي حكماي اسلامي طرفدار قول دوم بودهاند، بدين جهت از نظر آنان همه موجودات (ماسويالله) ممكنالوجود وحادث ذاتياند، ولي از نظر حدوث زماني، دو گونهاند؛ برخي مانند حوادثي كه در زمان رخ ميدهد حادث زماني، و بعضي ديگر مانند مجردات و خودِ زمان، حادث زماني نيستند، ولي در عين حال همه اشيا محتاج خدا و معلول و مخلوق اويند، چرا كه ملاك نيازمندي امكان است، و اين ملاك همگاني است25.ج) علم دوگونه است؛ حضوري و حصولي. علمحضوري آن است كه واقعيت معلوم نزد عالم حاضر است، و علم حصولي آن است كه صورت و ماهيت معلول، نزد عالم حاضر است. علم انسان به خود، حضوري و علم او به اشياي ديگر حصولي است. علم خداوند به ذات خود و نيز به موجودات حضوري است؛ يعني واقعيت ذات و هستي خداوند، و نيز واقعيت اشياء نزد او حاضر است. حضور ذات الهي براي ذات روشن است؛ زيرا خداوند منزّه از جسمانيت و ماده است و آنچه مايه غيبت و پنهاني و حجاب حضور است، ماده و جسمانيت است، و حضور اشيا نزد خداوند بدين جهت است كه همه اشيا معلول و فعل خداوند است، و واقعيت فعل و معلول نزد فاعل و علت حاضر است.د) فعل و آگاهي از بارزترين نشانههاي حيات است، و اين دو ويژگي در موجودات زنده، از نظر كمال و نقص، متفاوت است و نمودهاي گوناگوني دارد؛ در نبات به گونهاي است، و در حيوان به گونهاي كاملتر، و در انسان، كاملتر از حيوان و... كاملترين مرتبه آن مخصوص خداوند است؛ زيرا علم و قدرت و فعل الهي نمونه اكمل و اتم علم، قدرت و فعل است.ه ) دو صفتِ سميع و بصير (شنوا و بينا) در قرآن كريم و احاديث اسلامي وارد شده است، و يقينا مقصود از آن دو، آگاهي از طريق دستگاه شنوايي و بينايي نيست؛ زيرا خداوند منزّه از جسم و قواي جسماني و مادي است. بنابراين، حقيقت سَمْع و بَصَر در خداوند به علم و آگاهي او از مسموعات و مبصرات برميگردد، و شايد وجه بهكار گرفتن اين دو واژه در مورد خداوند اين باشد، كه اين دو، در حقيقت، رمز علم و آگاهي به شمار ميرود، تا آنجا كه غالبا از هر گونه آگاهي با واژههاي ديدن و شنيدن تعبير ميشود.و) تكلّم از صفات فعل خداوند است و حقيقت آن عبارت است از ايجاد كلام، همانگونه كه در انسان نيز تكلّم از صفات فعل است. تفاوت تكلّم در انسان و خداوند به تفاوت در ايجاد كلام باز ميگردد. انسان براي براي ايجاد كلام به دستگاه مخصوص گويايي نياز دارد، ولي خداوند كه قدرتش نامحدود است، در ايجاد كلام به چنين دستگاهي نياز ندارد. بايد توجه داشت كه مصداق معروف كلام در محاورات عمومي، همان كلام لفظي است، ولي ملاك آن كه دلالت بر معناي پنهان در نفس يا ذهن متكلّم است، بدان اختصاص ندارد، بلكه هرگونه فعلي را شامل ميشود، چون فعل بر صفات فاعل خود دلالت ميكند، بدين جهت، امام علي عليهالسلام كلام خداوند را به فعل او تفسير كرده است.ز) اراده رمز حتمي و قطعي بودن فعل است، چنان كه بر رضايت و علم فاعل نيز دلالت ميكند، فاعل مريد، از كار خود آگاه است و انجام آن را ميپسندد و مطلوب ميداند، بدين جهت اراده با علم، رضا و حتميّت ملازمه دارد، بدين جهت برخي اراده را به علم خداوند به آنچه اَحسن يا اصلح است تفسير كردهاند، و برخي ديگر آن را به رضا و ابتهاج در مقام ذات و فعل تفسير نمودهاند، و برخي نيز آن را ناظر به حتميّت و قطعيت وقوع فعل، كه با تحقق علت تامّه حاصل ميشود، دانستهاند.بنابر قول نخست اراده از صفات ذاتيه است، و بنابر قول اخير از صفات فعليه، و قول دوم، ناظر به هر دو مقام است، و در احاديثي كه از پيشوايان معصوم عليهمالسلام روايت شده، اراده به إحداث و ايجاد تفسير شده و از صفات فعليه الهي بهشمار آمده است.ح) گرچه صفات ثبوتيه خداوند به صفات ياد شده اختصاص ندارد، ولي شايد وجه اينكه متكلّمان اسلامي تنها درباره اين صفات بحث كردهاند، اين بوده است كه در مورد اين صفات، آرا و اقوال مختلفي مطرح شده و آنان خواستهاند ديدگاه خود را در اين باره بيان كنند.صفــات سلبيه
صفاتي كه در كتب كلامي تحت عنوان صفات سلبيه مورد بحث قرار گرفته عبارتند از: جسمانيت، جوهريت، عرضيت، محل حوادث و عوارض بودن، حلول در اشيا، تركيب و رؤيت. از صفات ياد شده آنچه در اين فصل در كلام مرحوم لاري مطرح شده همان پنج صفت اوّل است؛ وي در استدلال بر نفي اين صفات از خداوند گفته است:دليلي بر نفي اين صفات علاوه بر اتفاق جميع انبيا اين است كه اين امور از صفات ممكنات است و خداوند عالم منزّه از صفات ممكنات است. و جميع آنها نقايص است، و خداوند متصف به صفات كماليه و جماليه است، پس جايز نيست اتصاف خداوند عالم به اين امور.صفات سلبيه خداوند به سلب نواقص باز ميگردد، و ريشه همه نواقص امكان و نيازمندي است؛ يعني هر يك از صفات ياد شده در خداوند مستلزم نقص و حاجت است.جملگي را سلب حاجت شد مآل وصف سلبي،سلبنقصاست،نيكمال و علت اينكه متلكمان اسلامي تنها به بحث درباره برخي از صفات سلبيه پرداختهاند، همان است كه در مورد صفات ثبوتيه بيان گرديد. (يعني پيدايش عقايد و آراي مختلف و نادرست در اين باره).ج) توحيد و يگانگي خدا
آخرين مسألهاي كه مرحوم لاري در بحث خداشناسي مطرح كرده است، توحيد و يگانگي خداوند است. او در اينباره سه مطلب را عنوان كرده است؛ يكي دلايل توحيد، ديگري مراتب توحيد، و سوم حقيقت توحيد. و اينك نقل و شرح اين مطالب:1 . دلايل توحيد
دليل اوّل اتفاق همه پيامبران الهي بر اين مطلب است، و اتفاق آنها بر خطا محال است.در مورد اين دليل يادآور ميشويم اگر در استناد به قول پيامبر، جهت پيامبري و عصمت او مورد نظر باشد، اتفاق و اجماع دخالتي ندارد. چون سخن معصوم خطاپذير نيست، خواه يكي باشد يا متعدد، و اگر جهت پيامبري و عصمت مورد نظر نباشد، دليل حالت خطابي و اقناعي خواهد داشت؛ چون در اين صورت احتمال خطا به كلي منتفي نخواهد بود.دليل دوم آن است كه خداوند عالم خبر داده است به وحدانيت خود و اينكه غير از او خدايي نيست، و كذب بر خدا روا نيست.اين استدلال مبتني بر اثبات نبوت و وحي است، و از آنجا كه اثبات آن مبتني بر توحيد نيست، چنين استدلالي اشكال منطقي ندارد. آنچه اثبات وحي بر آن توقف دارد، وجود خدا و عالم غيب و برخي از صفات كمال الهي چون علم، حكمت و قدرت است، اما وحدت و تعدد خدا در اثبات ضرورت وحي و نبوت تأثيري ندارد.دليل سوم، اگر خدايي ديگر باشد، بايد از براي او رسولي و پيامبري نيز باشد كه از جانب او خبر دهد؛ خصوصا در صورتي كه آن ديگري نفي او نمايد و چون رسول و پيغمبري نفرستاده است، پس موجود نخواهد بود.اين استدلال به شيوه إنّي است. يعني از نفي اثر به نفي مؤثر استدلال شده است، چنان كه از وجود اثر بر وجود مؤثر استدلال ميشود، و توضيح آن اين است كه ارسال پيامبر و فرستادن شريعت از مظاهر و آثار ربوبيت خداوند است؛ زيرا مقتضاي حكمت اين است كه خالق جهان و انسان، او را تدبير وهدايت كنند و نيازهاي او را برطرف سازد و راه كمال را به او نشان دهد. حال اگر از طرف خداوند، پيامبر و شريعتي فرستاده نشود، در حقيقت چنين خدايي وجود ندارد، و از آنجا كه همه پيامبران خود را فرستادگان يك خدا دانسته و وجود خداي ديگري جز او را نفي كردهاند، هرگاه خداي ديگري وجود ميداشت، ميبايست، رسولان و شرايع خود را بفرستد، پس از نفي تالي، نفي مقدم اثبات ميشود. ساختار منطقي اين استدلال به صورت قياس استثنايي و از طريق رفع تالي و اثبات رفع مقدم است .P ______ qq ______________P َاستدلال ياد شده در كلام امام علي عليهالسلام چنين بيان شده است:فرزندم! بدان كه اگر براي پروردگار تو شريكي ميبود، هرآينه فرستادگان او نزد تو ميآمدند، و تو نشانههاي فرمانروايي او را ميديدي، و افعال و صفات او را ميشناختي، ولي او خداي يكتاست، همان گونه كه خود را به يكتايي وصف كرده است، كسي در فرمانروايياش با او ضدّيت و برابري ندارد، و فرمانروايي او زوال نپذيرفته و نخواهد پذيرفت.دليل چهارم، هر كس تأمل كند در عالم آفاق وانفس، آنها را مرتبط با يكديگر ميبيند به نحوي كه به هيچ قسم خلل و نقصان و قصوري در آنها نميبيند و از اين جا قطع حاصل ميشود به اين كه اينها از يك شخص صادر شدهاند، همانگونه كه خداوند فرموده است:«لوكان فيهما آلهة إلاّ الله لفسدتا».اگر در آسمان و زمين غير خدا، خداياني ميبود نظام آن دو، فاسد و تباه ميشد.درباره اين برهان، اشكال معروفي مطرح شدهاست و آن اينكه تعارض و تزاحم دو يا چند آفريدگار در صورتي است كه آنها از نظر كمالات وجودي در مرتبه اعلا و أكمل نباشند، در اين صورت است كه احتمال رقابت و مقابله وجود دارد، ولي با فرض اينكه همه آنها از عاليترين مرتبه كمال برخوردارند، چنين احتمال وجود نخواهد داشت.بنابراين، استدلال ياد شده، برهاني و يقينآور نخواهد بود، بلكه خطابي و اقناعي است. مرحوم فاضل مقداد در اين باره چنين گفته است: در اين دليل جاي نظر و تأمل است؛ زيرا با فرض اينكه دو يا چند، خدا حكيمند، مخالفت با يكديگر و تعارض در اراده ممكن نخواهد بود.ولي ميتوان استدلال ياد شده را به گونهاي ديگر تقرير كرد كه رنگ برهاني به خود بگيرد، بدين صورت كه: با فرض دو يا چند خدا هيچ موجودي تحقق نخواهد يافت؛ زيرا نسبت هر چيز با هر يك از خدايان فرضي يكسان است، و در اين صورت اگر همگي در آن اِعمال قدرت كنند، بايد هر چيز دو يا چند چيز باشد، و اگر بعضي در آن اعمال قدرت كند، ترجيح بلا مرجّح خواهد بود، و اگر هيچيك در آن اِعمال قدرت نكند، آن چيز موجود نخواهد شد. پس با فرض تعدد خدايان هيچ چيز موجود نخواهد شد؛ چون موجود شدن هر چيز مستلزم يكي از دو امر محال است؛ يكي تأثير دو قدرت مستقل در يك مقدور، (= تعدّد واحد) و ديگري ترجيح بلا مرجّح. و با اين تقرير، مقصود از فساد آسمان و زمين در آيه كريمه اختلال در نظم آن دو نخواهد بود(چنان كه در تقرير اوّل اين معنا مقصود است) بلكه مقصود از آن عدم تحقق عالم است.وحدانيت خداوند و نفي تركيب
بدان كه وحدت الهيّه از قبيل وحدت نوعيه و جنسيّه و شخصيه و عدديه نيست، بلكه توحيد خدا به معناي نفي شريك است و وحدت او مجهول الكُنْه است، و مركب نيست.بدان كه مركب بر چند قسم است و واجبالوجود از همه انها منزّه است: اوّل تركيب ذهني است و آن اينكه در ذهن منحل شود به اجزاي مختلفه؛دوم تركيب، خارجي است. (مانند تركيب جسم از ماده و صورت از نظر فلاسفه و تركيب اجسام مركب از عناصر و عناصر از مواد، از نظر دانشمندان علوم طبيعي).سوم تركيب عقلي است، و آن اينكه در عقل منحل به اجزاي عقليه شود (مانند تركيب ماهيت از جنس و فصل و تركيب ممكن از وجود و ماهيت).چهارم آن است كه بهحسب مفهوم و به اعتبار، اجزايي براي آن متصور شود (مانند مفاهيمي كه از سنخ ماهيت نيستند ولي ذهن ميتواند براي آنها اجزايي به منزله جنس و فصل اعتبار كند).پنجم تركيب از جنس و فصل است (اين در حقيقت همان تركيب عقلي است).و بدان كه هر مركبي محتاج است و واجبالوجود غني بالذات است، پس ممتنع است كه واجبالوجود مركب باشد.و بدان كه خدا مركب از وجود و ماهيت نيست، بلكه ذات خدا ماهيت ندارد و وجود محض است، و نيز مركب از ذات و صفت نيست. بلكه خدا صفت زايد ندارد و صفات كماليّه عين ذات اوست به اين معنا كه ذات و صفت او وحدت حقيقيه (وحدت حقّه) ميباشد و بههيچ وجه منالوجوه كثرت و تعددي نه عقلاً و نه اعتبارا متصور نيست. پس معناي اينكه خدا عالم است آن است كه جاهل نيست، و معناي قدرت نفي عَجْز است.حاصل اينكه بعضي از علما ميگويند صفات كماليه خدا عين ذات اوست. و بعضي تعبير به نفي نقايص كردهاند، و اختلاف علما در مسأله، از حيث تعبير و لفظ ميباشد و در معنا اختلافي نيست.توضيح و تحقيق
وحدت و يگانگي خدا از قبيل وحدت مفهومي (نوعي و جنسي) و عددي نيست؛ زيرا وحدت مفهومي امري ذهني است نه خارجي و عيني، و وحدت عددي گرچه خارجي و عيني است، ولي با كثرت قابل جمع است، و حال آنكه وجود مثل و مانند براي خدا از محالات ذاتي است. پس مقصود از وحدت و يگانگي خدا دو چيز است؛ 1 . شبيه و شريك ندارد؛ 2.كثرت و تركيب در ذات او راه ندارد. قسم اوّل را «واحديت ذات» و قسم دوم را «احديت ذات» مينامند. و اين دو معنا در احاديث ائمه معصومين عليهمالسلام بسيار وارد شده است وكلام امام علي عليهالسلام دراينباره مشهور است كه در تبيين صفت وحدت فرمودند: وحدت چهار معنا دارد، كه دو معناي آن در مورد خداوند باطل، و دو معناي آن درست است:دو معناي باطل عبارت است از وحدت مفهومي و ديگري وحدت عددي.و دو معناي صحيح عبارت است از شبيه و نظير ندارد (ليس فيالاشياء له شبه). اجزا ندارد (إنّه عزوجلّ إحدي المعني، يُعني به إنّه لاينقسم في وجود ولاعقل ولاوهم).روايات اهل بيت عليهمالسلام در اينباره كه خداوند احدي الذات و احديالمعني است، متضافر و بلكه متواتر است، و مفاد اين دو اصطلاح همان «وحدت حقّه» در اصطلاح حكماست. كه به صرفالوجود بودن خداوند، باز ميگردد. يعني چون وجود خداوند صرف هستي است، هيچگونه محدوديت و كثرتي در آن راه نخواهد يافت و اين حقيقت بلند از قرآن كريم مايه ميگيرد. چرا كه در آيات كريمه قرآن آنجا كه خداوند به وحدانيت و يگانگي توصيف ميشود، به قهاريت نيز توصيف ميگردد. هوالله الواحدُالقهّار (زمر(39):4). و اين بدان جهت است كه خداوند، مقهور هيچ حدّي نيست. و همه چيز محدود و مقهور اوست.ملاك عينيت صفات ذاتي خداوند با ذات او نيز همين وحدت حقّه و صرافت و بساطت وجود است؛ زيرا فرض زيادت، مستلزم كثرت و تعدد حيثيّات و محدوديت در ذات است كه با وحدت حقّه و بساطت ذات، منافات دارد. برخي از متكلمان، صفات ذاتي خداوند را به صورت سلبي تفسير كرده و مسلما علم را به نفي جهل، و قدرت را به نفي عَجْز معنا كردهاند. بر اين نظريه اشكال شده است كه لازمه آن تعطيل ذات از صفات كمال است، واين امر با براهين عقلي وظواهر دين منافات دارد. مرحوم لاري در توجيه اين نظريه گفته است: مقصود قايلان اين نظريه همان قول به عينيت صفات ذاتي با ذات خداوند است، و ميان اين دو قول جز در تعبير، اختلافي نيست.مراتب و درجات توحيد
توحيد دو جنبه دارد كه يكي مربوط به خداوند است كه وحدت و يگانگي از صفات اوست، و ديگري مربوط به انسان و مانند او (= موحدان) است كه به اعتقاد يا عمل آنان باز ميگردد (=توحيد اعتقادي و عملي). در اصطلاح رايج براي توحيد مراتب چهارگانه:
1. توحيد ذاتي؛
2. توحيد صفاتي؛
3. توحيد افعالي؛
4. توحيد عبادي، بيان ميشود.
گاهي نيز به جاي توحيد افعالي از توحيد در خالقيت و ربوبيت ياد ميشود. در احاديثي كه از پيشوايان معصوم عليهمالسلام روايت شده اقسام زير يافت ميشود:1. توحيد ذاتي (= أحديالذات)؛2. توحيد صفاتي (= أحديالمعني)؛3. توحيد در خالقيت (لاشريك أعانه علي ابتداع عجائب الأمور)؛4. توحيد در ربوبيت (تَوَحَّدَ بالربوبية)؛5 . توحيد در مالكيت(لميشرك فيملكه أحد).6. توحيد در إلاهيت (سبحانالواحد الذي لاإله غيره). و حقيقت إلاهيت عبارت است از ذاتي كه واجد همه كمالات وجودي است بهگونهاي كه افكار و انديشهها و قلبها و دلها واله و حيران او ميگردند. و در برابر او خضوع ميكنند. و اين همان عبادت و پرستش است. از اين رو معمولاً اله را به معبود راستين (معبود به حق) ترجمه و تفسير ميكنند.امام علي عليهالسلام در تفسير «الله» فرموده است: «الله معناه المعبود الذي يأله فيهالخلق و يؤله إليه»؛ «الله» به معناي معبودي است كه خلق در مورد او واله و حيرانند و مجذوب او ميشوند.و امام باقر عليهالسلام فرموده است: الله معناه المعبود الذي أله الخلق عن درك ماهيته والاحاطة بكيفيته، و يقول العرب: أله الرجل إذا تحيّر فيالشيء فلم يحط به علما، فالإله هوالمستور عن حواس الخلق.الله يعني معبودي كه خلق از درك ماهيت و احاطه به كيفيت او عاجزند. عرب به كسي كه در مورد چيزي متحير شده و از احاطه علمي نسبت به آن عاجز باشد ميگويد: «ألهالرجل» پس «إله» يعني آنچه از ديدگان پنهاناست.حاصل سخن آنكه مقام الاهيت مقامي است كه همه كمالات وجودي در آن جمع است، چنانكه ميفرمايد: «الله لااله الاّ هو لهالاسماءالحسني »مرحوم آيةالله لاري براي توحيد يازده مرتبه ذكر كرده كه برخي مربوط به توحيد اعتقادي، و برخي مربوط به توحيد عملي است. و آنها عبارتنداز:1 . توحيد در وجوب ذاتي يعني واجبالوجود بالذات، جز خدا نيست.2 . توحيد در الاهيت كه آن را به خالقيت تفسير كرده و گفتهاست: «يعني، آنچه در عالم موجود ميباشد يا موجود ميشود، همه مستند به ذات اقدس الهي ميباشد».3 . توحيد در معبوديت يعني غيرخدا احدي مستحق معبوديت نيست.4 . توحيد در صفات كماليه وجوبيه يعني براي خدا شريكي در صفات كماليه نيست.5 . توحيد در افعال، يعني افعال خدا شباهتي به افعال غير او ندارد.6 . توحيد در خلق و رزق، يعني احدي غير از خدا خالق و رازق نيست.7 . توحيد در قِدَم يعني قديم منحصر به ذات اقدس الهي است. در اينكه مقصود از آن قِدَم ذاتي است يا قدم زماني توضيحي داده نشده است، رأي مشهور ميان متكلمان اين است كه قِدَم زماني از صفات ويژه خداوند است، ولي از ديدگاه حكما و بعضي از متكلّمان آنچه از صفات ويژه خداوند است، قِدَم ذاتي است، نه زماني.8 . توحيد در مقام محبّت كه راجع به مقام حبّ فيالله و بغض فيالله است.9 . توحيد در مقام قضا و قدر، يعني هيچچيز جز به قضا و قدر الهي تحقق نمييابد.10 . توحيد در مقام توكّل و رجاء و خوف . يعني عبد بايد به خدا توكل كند و از غير خدا قطع اميد كند و جز از خدا از كسي نترسد، زيرا «لاحول ولا قوّة إلاّبالله العليّ العظيم». 11. توحيد در لوازم وجوب وجود، يعني خدا در آنچه لازمه وجوب ذاتي است شريك و مانندي ندارد. و او از همه لوازم امكان منزّه است. «كلّ شيءٍ هالك إلاّ وجهه».
1. اين برهان در الهيات مسيحي به برهان جهان ) شناختي (cosmological Argumentمعروف است.
1. claude m.Hathaway
2. Common Consent Argument.
2. كشف المراد، مبحث علت و معلول، مسأله چهارم.
2. Argument of design.
3. شوارق الالهام، ص 215 - 216.
4.اصول فلسفه و روش رئاليسم،ج 3، ص 134- 136.
5. سوره فصلت(41): 53 .
6. توحيد صدوق ، ص 49 - 50.
7. اثبات وجود خدا، به قلم چهل تن از دانشمندان، ترجمه احمد آرام، ص 166 - 168.
8. در اينباره به كتابهاياصول فلسفه و روشرئاليسم، ج 5، ص 39-54 و توحيد و علل گرايش به ماديگري، استاد مطهري، و علم و دين نوشته ايان باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي رجوع شود.
9. برتراندراسل، جهان بيني علمي، ترجمه سيد حسن منصور، ص 111 - 112.
10. شيخ صدوق، توحيد، ص 293، باب 42، حديث 3.
11. شيخ صدوق، توحيد، ص 288؛ بحارالانوار، ج 3، ص 42، نهجالبلاغه، كلمات قصار، 251.
12. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ص4-5؛ بحارالانوار، ج 3، ص 41.
13. صدرالمتألهين مبدأ و معاد، ص 16.
14. ويليام جيمز، دين و روان، ترجمه مهدي قائني، ص 23.
15. همان، ص 193-195، با اختصار و اندكي تصرف.
16. جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرامراد، ص 70.
17. آيةالله جوادي آملي، تبيين براهين اثبات خدا، ص 250.
18. ر . ك: خدا در فلسفه ترجمه بهاءالدين خرّمشاهي، ص 133-159.
19. سوره ملك (67): 14.
20. صحّةالفعل والترك.
21. إن شاءفَعَل و إن شاء تَرَك يا إن لم يَشَألميَفْعَل .
22. در اين باره رك: قواعدالعقائد، نوشته خواجه نصيرالدين طوسي با تعليقات نگارنده (ص49-52).
23. نهجالبلاغه، خطبه 186.
24. در اين باره رك: قواعدالعقايد، ص 55 ـ 58.
25. اصول كافي، ج1، بابالارادة أنها من صفاتالفعل.