آزادي در نگاه شهيد آيتاللّه محمدباقر صدر
آزادي از روشنترين مباحث فكري انساني بوده كه از آغاز پيدايش انسان تاكنون، بيش از هر چيز، مطرح بوده است. از قرآن كريم برميآيد كه سابقه اين بحث تا پيش از خلقت آدمي ميرود. آن هنگام كه خداي سبحان به فرشتگان خبر داد ميخواهد موجودي بيافريند و او را جانشين خود قرار دهد، فرشتگان از اين موضوع دريافتند آن موجود بايد داراي آزادي و اختيار باشد؛ زيرا منصب خلافت، متضمن آزادي و اختيار است. آنان حدس زدند كه به زودي بايد شاهد فساد باشند؛ چيزي كه بر مخلوقاتِ مطيع پيشين كه طبق قانون تكوين حركت ميكردند محال بود. پس گمان بردند خود بدين منصب سزاوارترند، چون هيچگاه به فساد نميافتند و دستور خدا را انجام ميدهند.1 بدين سبب پرسيدند:«آيا در زمين كسي را جا ميدهي كه فساد كند و خونها بريزد، با آنكه ما به سپاس تو تسبيح ميگوييم و تو را تقديس ميكنيم؟! فرمود: من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد».2فرشتگان نميدانستند اطاعت، هنگامي ارزش دارد كه با آزادي و اختيار باشد، طوري كه بنده بر اطاعت و معصيت قادر باشد. نكته اساسي از ديدگاه اسلام در كمال و آزادي، همين است.نكته ديگر آنكه براي بيان موضع اسلام در باره آزادي، بايد به منابع ناب فكري معاصر مراجعه كرد و ناگزير بايد آثار رهبران نهضت اسلامي معاصر، مانند سيد قطب، مودودي، شهيد مرتضي مطهري، شهيد محمدباقر صدر و در رأس آنها امام خميني(ره) را مطالعه نمود و از پژوهشهاي بديع آنها سود جست.پژوهش حاضر، تلاشي است در همين راستا؛ براي ارائه گزارشي از تفكر شهيد محمدباقر صدر و نگرش بديع او به آزادي.منابعي كه براي اين پژوهش، مورد استفاده قرار گرفتند، عبارتند از:اقتصادنا، الاسلام يقود الحياة، المدرسة الاسلاميه، نظرة عامة في العبادات، المرسل و الرسول و الرسالة، المدرسة القرآنية، فلسفتنا، مقاله الحرية في القرآن، جواب سيد شهيد از پرسشي در باره فرق بين استعمار و فتح سلامي و بحوث في علم الاصول.تعريف آزادي
آزادي از جهات متعدد مورد بحث قرار ميگيرد؛ گاه بحث در باره تعريف و تعيين معناي آن است، گاه در باره تحقق آن و مقدار آزادي كه انسان از آن برخوردار است، و سوم، در باره اقسام و ميزان تأثير آن در حيات اقتصادي، اجتماعي و سياسي.بديهي است در نوشتار حاضر مقصود آن نيست كه آزادي به صورت مستقل مورد بحث قرار گيرد، بلكه هدف آن است كه ديدگاه شهيد صدر در اين باره ارائه گردد. از اينرو، همه جهات ياد شده به مقداري كه شهيد صدر به آنها پرداخته است، مطرح ميشوند.در آثار شهيد صدر از جهت اوّل (تعريف و تحديد معناي آزادي) بحثي ديده نميشود، كه طبيعي است؛ چون ايشان محققي آكادميك نيستند كه موضوع معيني را از آغاز تا انجام بررسي كند، بلكه انديشمندي مسلمان است كه به مطالب فكري از زاويه پاسخگويي به نيازها و رفع خلاءهايي كه انديشه ژرف ميطلبد، مينگرند.از طرف ديگر، آزادي از مسايلي نيست كه در اسلام ريشه داشته باشد و يا شعار تمدن اسلامي باشد، گرچه اسلام بررسي آن را از نظر دور نميدارد. بدين سبب متفكر مسلمان به بررسي فراگير آن نميپردازد. بر خلاف متفكر غربي، كه به پژوهشي همهجانبه ميپردازد؛ چون آزادي زيربناي تمدن غربي است. لذا در آثار غربيان تعاريف مختلف و متعددي يافت ميشود. مونتسكيو ميگويد:«در فرهنگ غرب هيچ واژهاي، چون آزادي، معاني مختلف نگرفته است».3او در تعريف آزادي ميگويد:«آزادي آن است كه هر كس بتواند چيزي را كه سزاوار است بخواهد، انجام دهد، و گرنه به چيزي كه سزاوار نيست بخواهد، مجبور ميشود. اين، حق اوست كه بتواند هرچه را كه قوانين عادله اجازه ميدهند، انجام دهد. اگر او بتواند بر خلاف فرمان درست رفتار كند، ديگران نيز چنين حقي خواهند داشت و در اين صورت آزادي از هم خواهد گسست».4برخي گفتهاند تعريف آزادي محال است. چون در تعريف بايد حدّ ذكر شود، كه شيء از حيث وجود و عدم بدان مقيد است. چون حدّ آيد، آزادي منتفي ميگردد، و اين، يعني محال بودن تعريف آزادي.5شهيد صدر(ره) گرچه به بحث در باره تعريف آزادي نپرداخت، ولي حس كرد براي كشف نظر اسلام بايد زواياي بحث را كه مربوط به دين است، فهميد و به مباحث غربيان در باب تعريف آزادي توجه كرد. لذا ميگويد:«وقتي واژه آزادي به كار ميرود، معناي عام آن منظور است، كه نفي حاكميت و سيطره غير است. اين، مفهوم مشتركي است كه در هر دو تمدن اسلامي و غربي يافت ميشود، گرچه چارچوب و اساس فكري هر كدام متفاوت است».6آنگاه آزادي را به دو مدلول، تحليل ميبرد: سلبي و ايجابي. شهيد صدر با اين تحليل، مفهوم آزادي غربي را از اسلامي متمايز ميسازد. آزادي غربي، تعبيري از ايمان انسان غربي به حاكميت و مالكيتش بر نفس و اراده خويش است، پس از آنكه از خضوع در برابر هر قدرتي سر باز زد و با آن همعرض و برابر شد. معناي آزادي در دموكراسي سرمايهداري فقط طرد حاكميت ديگران نيست، بلكه حاكميت انسان بر رفتار و مذهب خويش نيز است، طوري كه ارتباط عملي انسان با آفريدگار و آخرت قطع ميگردد. اما اسلام، مدلول سلبي آزادي را در نظر ميگيرد، كه انسان را از حاكميت ديگران آزاد ميسازد و قيد و بند را از او ميگشايد.محقق ساختن مدلول سلبي، از اهداف بزرگ رسالت آسماني است:«و از آنان قيد و بندهايي را كه بر ايشان بوده است، برميدارد».7دو مدلول ايجابي و سلبي ربطي به هم ندارند. در اسلام، آزادي و رهايي از اصنام و قيود ساختگي نتيجه عبوديت مخلصانه خدا و نفي سيطره غير اوست،8 ولي در غرب، آزادي از حاكميت ديگران و همدوشي با آنان، نتيجه سلطه انسان بر خويش و اختيار او در انتخاب روش زندگي است. در اسلام، انسان قبل از هر چيز، بنده خداست. بنابراين، ممكن نيست سلطه غير او را بپذيرد و در برابر بتها با هر رنگ و شكلي كه باشد، خشوع كند. او همسان با همه هستي در كار عبوديت خداست.در باره معناي آزادي، ويژگي بارز تفكر شهيد صدر، توجه به مسايل اجتماعيِ انسان معاصر است. از نظر او غور در جوانب آكادميك مسأله كه در مقايسه با مسايل اجتماعي، نتايج حاشيهاي دارد، فرصت كافي براي ظهور نيافت. ايشان حتي در بحثهاي كاملاً انتزاعيِ فلسفي و منطقي، جنبه اجتماعي بحث را از نظر دور نميداشت. در كتاب «فلسفتنا» و «الأسس المنطقية للإستقرا» نيز اين گرايش را دنبال كردهاند.وجود آزادي در انسان
شايسته بود ايشان، اين بحث را در كتاب «فلسفتنا» كه ويژه رد بر ماترياليسم ديالكتيك است، مطرح كند يا در «اقتصادنا» كه با عنايتي خاص به رد ماترياليسم تاريخي ميپردازد. او قبول داشت كه كاملترين فلسفه مادي موجود، ماركسيسم است، كه معتقد به جبر ميباشد و منكر وجود آزادي انسان است. با اين حال، در كتابهاي ياد شده كه به بررسي ماترياليسم اختصاص دارد، جبر ماركسيستي را بررسي نميكند، جز اشارهاي گذرا در پايان كتاب فلسفتنا:«تفكر علمي كه به مقتضيات منطقهاي الزام كند، هدفمند نيست، بلكه اختياري است كه از انگيزههاي ارادي انسان برميآيد و او را به جعل نظام هماهنگ با محيط سوق ميدهد».9وي تأكيد ميكند:«مهمترين پديده عالم هستي، پديده اختيار آدمي است. انسان موجود مختاري است. انسان با شرايط قراردادي به مانند باد كه برگ درختان را حركت ميدهد، به كار وادار نميشود؛ زيرا نقش او به عنوان موجودي هدفمند ضايع خواهد گشت، ولي اوضاع قراردادي در انسان انگيزه ايجاد ميكند كه به سمت اهدافش روانه گردد. اين انگيزش مربوط به درك انسان از مصلحت در مواجهه با موقعيت عملي معيني است».10شهيد صدر بيشترين بحث را در باره آزادي و اختيار انسان، در درس خارج اصول خويش مطرح ساخت، چنانكه عالمان اصولي به همين شيوهاند كه هرگاه به بحث طلب و اراده برسند، از جبر و تفويض سخن ميگويند.شهيد صدر جبر و تفويض ـ مورد اختلاف اشاعره و معتزله ـ را به دو مسأله تحليل كرد:1ـ مسأله كلامي:
در مسأله كلامي، فاعل افعال آدمي، مورد سؤال است. فاعل افعال آدمي كيست؟ انسان يا خدا؟ اشاعره پاسخ دادهاند: خدا، و به جبر رسيدهاند، و معتزله گفتهاند: فقط انسان است، و اماميه معتقد است: هر يك ـ به تناسب ـ بهرهاي از فاعليت دارد.2ـ مسأله فلسفي:
در اين مسأله، حقيقت افعال آدمي مورد سؤال است. فرقي نميكند فاعل آن، كه باشد: خدا، انسان، يا هر دو.اين تقسيم، براي آن است كه براي اثبات جبر ـ اگر آن و مذهب اشاعره را بپذيريم ـ مسأله كلامي كفايت ميكند، ولي براي اثبات اختيار ـ كه عدليه (معتزله و اماميه) بدان معتقد است ـ علاوه بر مسأله كلامي به مسأله فلسفي نيز نياز است؛ يعني اگر در مسأله كلامي محقق شود كه فاعلِ افعال آدمي خود اوست، همه آنچه كه براي اختيار لازم است به دست نميآيد؛ زيرا ممكن است فاعليت آدمي، چون فاعليت آتش نسبت به احراق باشد.11شهيد صدر به اثبات نظري آزادي بسنده نكرد، بلكه نمود واقعي آن را در تاريخ نشان داد. بخش عظيمي از كتاب «المدرسة القرآنيه» به بحث در باره نقش انسان و اراده او در حركت تاريخ و جامعه اختصاص دارد. تاريخ عرصهاي است كه در آن ديالكتيك آزادي ميان انسان و خدا، نمايان ميشود. قرآن كريم به خوبي نشان ميدهد كه تاريخ چگونه ميان قطب مطلق يعني خدا كه همه چيز و همه كس به او باز ميگردند و ميان قطب نسبيِ محدود يعني انسان كه در چارچوب تكوين معيني، آزادي به او بخشيده شده است، حركت ميكند. پس نه جبر الهي مطلق است و نه تفويض انساني مطلق، بلكه امر بينالامرين است. قرآن كريم از ارتباطي كه ميان اين دو قطب حاكم است و از قوانيني كه بدين رابطه، جهت و نظم ميدهد و از حركت تاريخي كه از اين ارتباط ميجوشد، به نام «سنت» ياد ميكند. اين واژه در قرآن هفده بار تكرار شده است، در حالي كه آدمي تا قرن هفده ميلادي و پيدايش فلسفه تاريخ و ماترياليسم تاريخي، به آن پي نبرده بود.پس سنن قرآني، قوانيني هستند كه حركت تاريخ را بر اساس آزادي و اختيار آدمي و در چارچوب اراده ازلي خداوند تنظيم ميكنند. شهيد صدر ميگويد:«توهم تعارض ميان سنت يا قانون تاريخي و ميان آزادي و اختيار آدمي را، قرآن ميبايست برطرف ميكرد. قرآن مستقلاً به اين مسأله پرداخت و تصريح كرد كه محور تسلسل امور و حوادث، اراده انساني است».12اين سنت تاريخي را قرآن به صورت مشروط بيان فرمود؛ چون مرجع آن، ارتباطي است ميان دو تغيير: «تغيير در ضمير آدمي و تغيير در وضع ظاهري بشر».13 از جمله سنن، اين آيه است:«ان اللّه لا يغيّر ما بقوم حتي يغيّروا ما بانفسهم».14گاه ملاحظه ميشود سنن تاريخي، ساختار دومي دارد كه به صورت قضيه فعلي منجّز است، كه انديشه اروپايي را به گمان تعارض سنن تاريخي و اختيار انسان واداشته است.15وقتي كه از ساخت تاريخي كه ساحت ارتباط ميان اراده تكويني الهي و اراده آدمي است بگذريم، به ساحت تشريعي كه ساحت ارتباط ميان اراده تشريعي الهي و اراده انسان است ميرسيم. قرآن كريم اين دو را در ساحت تشريع طوري تنظيم ميكند كه هر دو يكسان و مرتبط با هم مورد تأكيد قرار ميگيرند. اين، همان خلافت بشري است، شهيد صدر در آن باره ميگويد:«دورترين فهم از خلافت خدا اين است كه به معني تسليم در برابر قَدَر و مقتضيات گرفته شود؛ زيرا خلافت متضمن مسؤوليت در برابر كساني است كه بر آنان خلافت اعمال ميشود، و مسؤوليت بدون آزادي و احساس اختيار و امكان تحكم در برابر مقتضيات معني ندارد».16در «مدرسة القرآنيه»، محاضره هشتم، نابترين انديشه را در باب خلافت بشر از طرف خدا، ارائه داد. ايشان روشن ميسازد كه مضمون اثباتي خلاق در ضمن خلافت دو چيز است: از جهت خلافت، تكريم و مراعات و مسؤوليت است و از جهت امانت، اختيار و آزادي انساني است. او ميگويد:«به گمان بيشتر، همين خلافت است كه در نفوس ملائكه خوف برانگيخت و در آنان نسبت به سرنوشت حقيقت خلافت و امكان انحراف آن با فرو رفتن در فساد و خونريزي دغدغه ايجاد كرد؛ پس ملائكه خود را از خليفه جديد لايقتر ديدند و خدا همه «اسماء» را به آدم آموخت تا به ملائكه بفهماند اين موجود آزاد، قابل تعليم و رشد ربّاني است. پس خدا قانون تكامل او را از خلال خطي ديگر كه به سمت خط خلافت ميرود، وضع كرد، كه خط شهادت است كه نمود راهبري رباني در زمين است».17قرآن كريم، مفهوم خلافت را «فاعليت رباني» توصيف ميكند (انّي جاعل في الارض خليفة) كه نقش اثباتي و تكريمي خداوند براي انسان است كه آدمي آن را ميپذيرد (انا عرضنا الامانة علي السماوات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولاً). امانت وجه پذيرش خلافت، و خلافت وجه فاعلي و عطايي امانت است.18شهيد صدر روشن ميسازد كه خط خلافت در مرحله نبوت و امامت با خط شهادت در شخص نبي و امام به هم ميرسند؛ چون اين دو، از جهتي شهيد هستند و از جهتي نماينده جامعه انسانياند كه وظيفهشان كشاندن جامعه به سمت كمال است. شهادت در اين مرحله، وعدهاي آسماني است كه انسان در آن اختياري ندارد. پس از آنكه نبي و امام، توانستند توحيد را در زمين به پا كنند و بشر را به عبوديت خداي سبحان درآورند، اين دو خط از هم جدا ميشوند و مرحله مرجعيت فرا ميرسد و امت بايد نقش خود را در انتخاب مرجع شهيد ايفا كند. پس مرجع، استمرار خط شهادت، و امت، استمرار خط خلافت خواهد گشت.19دو شبهه
1ـ منطق ديني به طبع و جوهرش، جبري است و دين، آزادي را به سود خويش مصادره ميكند.2ـ منظور، آزادي انسان است و اين، كاري به دين و مكاتب فكري ندارد. اصل انسان است، نه اديان و مكاتب فكري.پاسخ به شبهه اول
آزادي از مسايل مشترك ديني و مادي است، زيرا انسان موجودي آسماني ـ زميني و برخوردار از روح و غرايز است. آزادي در چارچوب فلسفياش آن است كه عوامل طبيعي و تكويني كه در كنترل انسان نيستند و انسان قادر به مقابله با آنها نيست، مانند محيط و وراثت و عرف و عامل اقتصادي و فشار نيازهاي مادي كه در برابر اينها انسان ناچار به اتخاذ مواضعي معين ميگردد، آيا آزادي آدمي را از بين ميبرند؟در پاسخ به اين سؤال، ايمان و كفر، دين و بيديني نقشي ندارد. هر دو، هم ميتوانند پاسخ مثبت دهند و منفي. تنها فرق ميان انسان مؤمن و انسان مادي اين است كه مؤمن، عوامل ياد شده را مخلوق خداي سبحان ميداند. حال اگر انسان مؤمن آزادي فلسفي را بپذيرد، منظورش آن است كه خدا، بندهاش را در كارهايش مجبور نميكند و اگر آزادي فلسفي را رد كند، منظورش آن است كه خدا از گذر عوامل ياد شده بندهاش را در كارها مجبور ميكند. به هر حال، در نظر مؤمن، اين عوامل، دليل بر نفي آزادي نيستند.اما انسان مادي، عوامل ياد شده را به قدرت غيبي مطلق مستند نميكند، بلكه همان جا ميايستد و به بررسي فلسفي ميپردازد. پس گاه به نفي حريت ميرسد و گاه به اثبات آن.20 ريشههاي جدلي انديشه مادي و آزادي فلسفي، ضرورت و صيرورت و حتميت است؛ يعني اراده و آزادي از امور وهمي بوده و در طريق سلوك، گريزي از حتميت نداريم.21آزادي اجتماعي در نظر مؤمن، يعني تشديد عزم او در برابر عوامل طبيعي، ولي در نظر مادي يعني نفي سلطه غير.آزادي مسأله مشترك انديشه ديني و مادي است، لكن در انديشه ديني به يك رنگ و در مادي به رنگي ديگر تجلي ميكند.پس اين سخن كه دين در جوهرش آزادي را نفي ميكند، مغالطه باطلي است و همين طور اين سخن كه ليبراليسم در جوهر مادياش به طور مطلق، آزاديهاي عملي را به بار مينشاند. هر دو اشتباه از يك مغالطه اجتماعي تاريخي در زندگي غربيان آب ميخورد، ولي به غلط آن را تعميم دادند و افزون بر آزادي، شامل انسان با اوضاع اجتماعي متفاوت دانستند. اين ادعاها، ناشي از كليسا و نزاع دانشمندان و اصلاحطلبان از سويي و سياستمداران و روحانيون از سوي ديگر است. اين ويژه انسان غربي و اوضاع اجتماعي و حوادث تاريخي و زمينههاي فكري اوست، ولي پنداشتند كليسا نمونهاي از كل دين است و گفتند دين مقولهاي است كه به استبداد قائم است؛ زيرا نشان ديني اگر به كسي تعلق بگيرد، او را در نظرش مطلق خواهد نمود و به ديگران چون نگاه مطلق به نسبي يا مالك به برده خواهد نگريست.اما غافل از آنكه اين حالتهاي بر دين افزوده شده، سلوك حتمي ديني نيست، بلكه انحراف از حقايق ديني است. دين آدميان را در كنه عبوديت حق سبحانه مساوي ميشمرد و برتري و استكبار را نه تنها يك رفتار مردود، بلكه منافي با توحيد حقيقي ميداند، كه در جامعه ديني كه آگاه است، پيدا نميشود. خدا ميگويد: «سراي آخرت را براي كساني قرار ميدهيم كه در زمين برتري و فساد نميخواهند»22 و «مردان و زنانِ باايمان دوستان يكديگرند»23 و اينكه از خصائص مؤمن اين است كه «كارشان مشورت با يكديگر است.»24فرعونيتي كه ميگويد «من پروردگار برتر شما هستم»25 و ماركسيسمي كه به ديكتاتوري پرولتاريا ميانديشد، نمونه آشكاري از استبداد مادي هستند و نيز خلفاي اموي و امپراتوران رومي قديم، دو مثال بارز از استبداد متظاهر به دين. اما حتي يك مثال از استبداد ديني حقيقي وجود ندارد. اگر دين راه حتمي استبداد بود، ميبايست رسول اعظم(ص) مستبدترين مرد تاريخ ميبود. در حالي كه تاريخ گواه است او متواضع و مطيع قانون بود، حتي قرآن ميفرمايد:«اگر گفتههايي به ما بندد، دست راستش را سخت ميگيريم و رگ قلبش را پاره ميكنيم.»26شهيد صدر(ره) در ضمن گفتگوهايش در باره ماترياليسم تاريخي به اين شبهه ميپردازد. در آنجا ميگويد:«از نظر ماركسيسم تأكيد ايدهآليسم بر حقايق مطلق در هستي، موجب اعتقاد به ارزشهاي مطلقه در قوانين اجتماعي شده است. تا وقتي كه ايدهآليسم و متافيزيك به حقيقت برتر در وجود (اللّه) كه مطلق و ثابت است، اعتقاد دارد، به پديدههاي برتر در جامعه از قبيل حكومت و اوضاع سياسي و اقتصادي نيز به عنوان حقايق ثابت اعتقاد خواهد داشت.»27و در رد نظر ماركسيسم ميگويد كه تلازمي ميان ايمان به نيروي مطلق در نگرش هستيشناسانه و ايمان به نيروهاي مطلقه در عرصه جامعه و سياست وجود ندارد، و چند مثال ذكر ميكند. ميگويد: ارسطو سردمدار فلسفه متافيزيك فلسفي، در زمينه سياست به نسبيت اعتقاد داشت. نيز مقايسه ميكند در دنياي فلسفه قديم يوناني بين هراكلتيوس، بزرگترين فيلسوف مادي و كسي كه به دور از ماهيت متحول انقلاب دموكراسي بود و بين افلاطون كه سردمدار ايدهآليسم در زمان خود بود و به انديشه انقلابي فرا ميخواند. در دنياي جديد غربي مقايسه ميكند بين «هابز» ماترياليسم كه با انقلاب مردمي انگليس به رهبري «كوزوميل» مخالف بود و سپس به فرانسه گريخت و به تأييد حكومت خودكامه آنجا پرداخت و در تأييد آن كتابي مهم نوشت، و بين «اسپينوزا» فيلسوف صوفي كه به حق ملتها در انتقاد و حتي انقلاب عليه سلطه معتقد بود.28پاسخ شبهه دوم
اين شبهه از نگاهي سطحي و عاطفي برميخيزد و مانند آن است كه كسي بگويد من عدالت ميخواهم و كاري به دين و مكاتب فكري و قوانين و مقررات ندارم! مسايل وقتي شعار ميشوند، مورد قبول همه هستند، اما وقتي با واقعيت اجرايي لحاظ شوند، ريشههاي بسيار پيدا ميكنند و با گسترهاي مواجه ميشوند كه به تحقيق و تنقيح نياز دارد.بر اين اساس هر كه آزادي ميخواهد، بايد مفهوم آن را مشخص سازد، كه مفهوم مادي آن را در نظر گرفته است يا دينياش، يا هيچ كدام را. ولي اين مفهوم جديد از قالب ايدئولوژيكي بيرون نيست. پس بايد اين چارچوب نظري را همانند قالبهاي ديني و مادي مورد بررسي قرار داد. قرآن كريم فرمود: مفهوم سوم از آزادي بيش از آنكه بر انديشهاي واقعي استوار باشد، ضلالت و نيرنگ است: «ارأيت من اتخذ الهه هواه؛ آيا ديدي كسي را كه هوس را معبود خويش گرفت.»29 اين همان انديشه الوهيت است كه تمدن غربي در آن فرو رفت و با شعار جدايي دين از سياست، ملتهاي بسياري را به گمراهي كشاند. اين شعار بر هيچ انديشه حقيقي استوار نيست، زيرا واقعيت، الهي يا مادي است. پس پايهاي فلسفي براي نظامي اجتماعي كه نه الهي باشد و نه مادي، وجود ندارد.شهيد صدر ميگويد:«مسايل اجتماعي با واقعيت زندگي ارتباط دارند. اينها به شكل صحيح جلوه نميكنند مگر آنكه بر قاعدهاي اساسي كه حيات و واقعيت و حدود آن را شرح ميكند، استوار باشد. نظام سرمايهداري از چنين قاعدهاي بينصيب و ناگزير بر نيرنگ و ضلالت استوار است يا بر شتاب و قلت بضاعت.»30نمونه ارتباط مسايل اجتماعي به فلسفي، دموكراسي است. دموكراسي بر اساس اعتقاد به عدم وجود شخصيت يا شخصيتهايي است كه در اهداف و اميالشان معصوم باشند و در رأي و اجتهاد در حدي باشند كه بتوان مسايل اجتماعي را به آنها سپرد و در ايجاد عدالت و اقامه حيات شايسته براي امت به آنان اعتماد كرد.اين اعتقاد ناچار بر فلسفه مادي ناب تكيه ميكند، كه جوشش نظام را جز از عقل محدود بشر ناممكن ميداند.31پس دموكراسي به تمام معنا از نظر فلسفي نظام مادي است.
نقش آزادي در حيات اجتماعي
مذاهب و مكتبهاي فكري، در باره آزادي اجتماعي با انواع چهارگانهاش: آزادي اقتصادي و سياسي و شخصي و فكري بحث ميكنند، چون بحث ايدئولوژيكي و مذهبي همين است. شهيد صدر در كتابهايش اين بحث را به صورت كافي و جامع مطرح ساخت و اشاره كرد كه مقصود اصلي در بحث، آزادي در چارچوب اجتماعي است.اما آزادي طبيعي، يعني آزادي و اختيار انسان در برابر طبيعت، موضوع نزاع و اختلاف ايدئولوژي مذهبي نيست و همه آن را مظهر اصيل كرامت انساني ميدانند.بنابراين، تفاوت اسلام و غرب در اين است كه آيا كرامت انساني به آزادي در تمام عرصههاي اجتماعي و طبيعي است يا به آزادي طبيعي؟ غرب، بخش اول را برگزيده و بر اساس آن محدود ساختن آزادي در هر عرصهاي را از بين بردن كرامت انساني ميشمارد، و اسلام بخش دوم را.آزادي و ديالكتيك زمين و آسمان
اين عنوان و آنچه در پاسخ به دومين شبهه گفته شده مدخل مناسبي است براي بحث در باره آزادي و چارچوب صحيحي است كه بدون آن نميتوان حقايق آزادي را بيان كرد. شهيد صدر در كتابها و آثارش در باره آزادي از اين مدخل سود جست، بلكه صدر پژوه ميتواند اين نكته را، محور اساسي مباحث ايشان در باب مسايل اجتماعي به حساب آورد.شهيد صدر ميگويد:«مناقضات اجتماعي كه در طي ارتباطات انساني رخ ميدهد، روح واحد دارند و از يك چشمه و يك تناقض اساسي ميجوشند، و آن عبارت است از:ديالكتيك انساني كه شرحش گذشت. اين ديالكتيك از خاك تا خداست، و تا هنگامي كه نقيض برتر در اين ديالكتيك فائق نيايد، هميشه انسان از يك تناقض به تناقض ديگر خواهد افتاد.»32مسأله آزادي نيز چون مسايل اجتماعي ديگر، به ديالكتيك ياد شده تن ميدهد و مصداقي از آن به شمار ميرود. آزادي اجتماعي و سياسي دو طريق دارد و از هر يك به روشي متفاوت دو چيز به دست ميآيد: يكي انديشه سيادت انسان بر خويش است و ديگري انديشه سيادت خدا بر انسان و هستي. از اولي، آزادي به معناي غربياش برميآيد و از دومي به معناي اسلامياش، و چون آن دو انديشه عكس هم هستند، آزادي برآمده از هر يك سمت و سوي متعاكس با ديگري دارد. انديشه اولي، انسان را منبع آزادي ميداند و او را آقاي خود و طبيعت ميشمارد بيآنكه بر او و طبيعت آقا و سروري باشد. ترجمه عملي اين انديشه مساوي است با بروز تناقضات و نزاعهاي اجتماعي، تا جايي كه آزادي قوي، عنصري براي نفي آزادي ضعيف ميگردد، حتي در چارچوب قانون، و انسان اسير غرايز مادي و جسمانياش ميشود، با آنكه در ظاهر آزاد به نظر ميآيد. پس آزادي غربي به صورت آزادي انسان از سيطره خدا و سيادت او بر هستي و انسان آغاز ميشود و به تثبيت تبعيت انسان از چيرگي ماده و طاغوت جسم ختم ميگردد.انديشه دوم، خدا را منشأ آزادي ميداند و سيادت انساني را بر خويش نفي ميكند و سروري را حق طبيعي خدا ميشمرد، و انسان وظيفهاي جز اين ندارد كه با خدا ارتباط برقرار سازد، و اين كار سادهاي نيست، چون از بين بردن سيطره ماده كه در پرتو انديشه اول نقشش را ايفا كرد و انسان را بنده غرايز و شهوات گردانيد، رهاسازي انسان از بند آن، جز با رفتن زير لواي نيرويي برتر امكانپذير نخواهد بود. پس آزادي اسلامي از عبوديت خدا آغاز ميشود و به آزادي از فريب و سيطره ماده ختم ميپذيرد.اينجاست كه نزاع دو قطب آزاديبخش سرميگيرد، و هر كدام انسان را به بندگي خود فرا ميخوانند تا از قطب ديگر آزاد گردد. ماده ميگويد من نيرويي بزرگتر از تو، و تنها حقيقت هستي هستم و راهي نداري جز آنكه به من معتقد باشي و خدا كه اديان او را ارزش مطلق و مبدأ اعلاي وجود ميدانند، انكار كني. از سوي ديگر خدا ميگويد: من آفريدگار تو و هستي هستم، و تو نميتواني به تنهايي در برابر سيطره ماده و تأثير آن تاب آوري؛ پس به من ايمان آور و به سوي من آي، و از سنت تربيتي و عبادي من پيروي كن تا با وجود مطلق خود ياريات بخشم و بدان قادر شوي از طاغوت ماده رهايي يابي.پس هيچ گاه آزادي مطلق وجود ندارد. آزادي، هميشه از يك قطب مقرون به بندگي حتمي به قطب ديگر است. تفاوت اسلام و غرب اين است كه اسلام به بندگي خدا به مثابه راهي براي آزادي از ماده تصريح ميكند، ولي غرب به بندگي ماده تصريح نميكند، بلكه طرف سيادت انسان بر خويش را به مثابه راهي براي سرآغاز آزادي آشكار ميسازد. قرآن كريم ميفرمايد اين خدعه است و آزادي كاذب.33توحيد، رابطه آدمي را با ارزشهاي پست زميني برميدارد و او را سربلند ميكند تا بنده خدا گردد و سيد زمين، اما ماده بر عكس عمل ميكند؛ رابطه او را با ارزشهاي عالي آسماني قطع ميكند و سر او را به زير ميگيرد و در نتيجه سير آدمي از اعلي به اسفل ميگردد.اين جوهر تفاوتي است كه شهيد صدر براي تمايز ميان آزادي غربي و اسلامي در كتاب المدرسة القرآنية و مقاله الحرية في القرآن، منتشره در مجله الاضواء نجف، بيان كرده، تأكيد ميكند:«انقطاع رابطه انسان اروپايي از خدا و نگاه او به زمين به جاي آسمان، انديشه قيموميت مبدأ برتر و يا پذيرش محدوديت از خارج وجودش را از انديشه او زدود و او را از حيث رواني و فكري آماده ساخت كه به حقِ آزادي و بهرهورياش از استقلال فردي، اعتقاد كند. اين امر بعدا به زبان فلسفي در آمد و در تاريخ فلسفه اروپا فلسفه كبرا يا اگزيستانسياليسم ناميده شد.»34قدما در تحليلشان ميگفتند كه پيدايش آزادي در تمدن غرب «در سايه شك تلخي بر مكاتب فكري بود كه در نتيجه انقلابات فكري آغاز تاريخ اروپاي جديد، بر تفكر اروپايي چنگ انداخته و ستونهاي عقلانيت غربي را لرزانده بود.»35 پس آزادي غربي «پديده مدني است كه با شك تلخ و نگرانكنندهاي آغاز شد و به اعتقادي ايدئولوژيك منتهي گشت، و آن، تعبيري است از اعتقاد انسان غربي به حاكميت و مالكيتش بر خويش و ارادهاش، بعد از آنكه از تسليم در برابر نيروهاي ديگر سر باز زد.»36شهيد صدر، آزادي غربي را دو قسم ميكند: شخصي و اجتماعي. آزادي اجتماعي شامل آزاديهاي فكري، سياسي و اقتصادي است. سپس در پرتو تفكر سابقش، به نقد و بررسي آزاديهاي چهارگانه غربي ميپردازد و از عاقبت بد آن ـ به سبب چارچوب مادي ـ سخن ميگويد:«آزادي شخصي، شهوات و غرايز را كه ابزارهاي هشداردهنده خدادادي، براي بهبود تغذيه مقوّمات جسماني بودند، به قوهاي دافعه بدل كرد كه انسان را در برابر قواي ديگر مسخر خود ساخت. بدين صورت آزادي از همان اول راه زيان ديد و تا وقتي كه دست شهوات باز بود و عقل و معاني انساني كه انسان را از حيوان متمايز ميسازند، از عمل باز داشته شده بودند، كاري از او برنميآمد.»37پس اين آزادي ظاهري، تا وقتي كه انسان توانايي سيطره بر شهوات را ندارد، فايده چنداني براي آن نيست و نميتواند منشأ تصميم گردد، و جز به سمتي كه شهوات برانند نميرود. شهيد صدر در اين باره به شكست دولت امريكا در منع جامعه امريكايي از شرب خمر، مثال ميزند. با آنكه بدين منظور امكانات عظيم و متنوعي فراهم آمده بود، به طور محسوس نشان ميدهد جامعه امريكا در سلوك شخصياش آزاد نيست و نميتواند به چيزهايي كه از نظر عقل و تجربه ناپسند مييابد، پاسخ منفي گويد.اين عاقبت براي آزادي سياسي و اقتصادي كه در چارچوب مكتب اجتماعي مادي مطرح ميشود، نيز ثابت است. مصداق خارجي اين آزادي عبارت است از تحكيم قوي بر ضعيف؛ هرچند در قالب قانوني، به ظاهر به صورت سلطه اكثريت و تساوي همه مردم در برخورداري از فرصتهاي موفقيت، جلوه ميكند، اما در واقع ميداني است براي تنازع بقا. تا وقتي كه همه از امكانات طبيعي يكساني برخوردار نيستند، قانون تساويِ فرصتهاي موفقيتآفرين سياسي و اقتصادي كم فايده است و بيشترين تأثير از آنِ امكانات و تواناييهاي مادي است.شهيد صدر ميگويد: سرمايهداران به سبب محدوديت اقتصاديشان در جامعه و قدرتشان در به كارگيري ابزارهاي تبليغي و تواناييشان در خريد اعوان و انصار، ابزارهاي حكومت را براي تحقق مقررات ناكار ميسازند، و حكومت و نظام اجتماعي و قانونگذاري به طمع تأمين منافعش از راه ابزارهاي سرمايهداري، به سيطره سرمايهداران تن ميدهد. با آنكه بنا بر مفاهيم دموكراسي، دموكراسي حق همه است.اين چنين است كه دموكراسي سرمايهداري به حكومتي بدل ميشود كه اقليت به ياري آن به سود ميرسد و به سلطهاي ميانجامد كه عدهاي بدان از هستيشان در برابر ديگران محافظت ميكنند، و به عقلانيتي منفعتطلب ميرسد كه اقليتي را از فرهنگ دموكراسي كامياب ميسازد.سرانجام به بدترين مرحله نظام سرمايهداري ميرسيم كه در آن بزرگان با نفوذ و قدرتمند نظام سرمايهداري دموكراسي، احساس ميكنند كه ميتوانند عقلانيت نظامشان را به آفاق برسانند و از مناطق نفوذي جديدي نيازهاي خود را برطرف سازند،38 و اين گونه پديده استعمار جلوه ميكند و ملتها و امتها گمراه ميشوند و ناخواسته به عبوديت ميافتند. اينها همه از رَحِم آزادي غربي متولد ميشود، و اين پيامدها به تنهايي براي اثبات اين نكته كه آزادي غربي سرانجامي جز به زنجير كشيدن و عبوديت و بردگي ندارد، كافي است. اين نتيجه در استعمار، بيشتر خود را نشان ميدهد، زيرا استعمار آخرين نقطه سير آزادي غربي در راه بندگي ماده است.
آزادي فكري
آزادي فكري در غرب وقتي مضمون ضد آزادياش را نشان ميدهد كه ميگويد هر فكري جز مخالف آزادي، مجال بروز دارد. اين معنا اغلب موجب عبوديت فكري و باعث پيرايش تقليد كوركورانه و تعصب و تقديس خرافات خواهد گشت.39 معناي آزادي فكر و تقليد از پدران و اجتماع و پيروي از تعصبات محيط و نياكان آن نيست كه هر كسي، هر جور ميخواهد فكر كند، چون فكر و آزادي ديگران از بين ميرود. آيا عبادت اوثان و گاو و تقديس بودا كه در شرق آسيا شايع است، پشتوانه فكري دارد و نوعي آزادي فكري است يا فقط تعصبات قومي و قبيلهاي و موروثي است؟! آيا آزاد گذشتن آنها به معناي آزادي فكري است؟! آيا تعصب غربيان بر ضد ديگران خصوصا اسلام، از آزادي فكر ناشي است يا از تعصبي است كه همان جاهليت نخستين است كه با ماركهاي فلسفي و علمي مانند ناسيوناليسم و برتري نژادي عرضه شدهاند؟!بدين ترتيب آزادي فكر به مفهوم غربياش، طعمهاي شد براي تعصب، با آنكه بنا بود عاملي باشد براي ترويج برهان و دليل منطقي.نتيجهگيري كلي
از مجموع آنچه عرض شد روشن ميشود آزادي غربي به معناي مادي وسيعش كه عبارت است از انديشه سيادت انسان بر خويش و نفي سيادت غير، در عرصههاي اقتصادي و سياسي و فكري و شخصي، به قيد و بند و به سيادت ماده منتهي گشت، با آنكه مفروض، رهايي انسان از سلطه غير بود، ولي نتيجه عكس شد و انسان تحت سلطه ماده قرار گرفت كه پايينتر از اوست.اما اسلام ميخواهد انسان را از عبوديت ماده به عبوديت خدا برساند و از عبوديت شيءِ پست به عبوديت موجود مطلق ارتقا دهد و از عبوديتي كه با فشار نيازهاي مادي تحميل ميشود، به عبوديتي كه به نيروي دليل و برهان منطقي پديد ميآيد، انتقال دهد و از عبوديت پنهان با تظاهر به آزادي، به عبوديت صريح كه آزادي صادقانهاي به دنبال دارد، جا به جا كند. اسلام آمد كه قيود ماده را از انسان بردارد و به او بگويد: آزادي يعني يكديگر را ارباب خود نگيريد. راهِ به دست آوردن آزادي اين است كه «جز خدا را نپرستيم و چيزي را شريك او نگيريم»40 و اين راه، طريق انبياست،41 و بگويد: عبوديتِ امثال خود، زشت است42 و عبوديت موجود مطلق، نه تنها قبيح نيست، بلكه فطري43 و راه كمال است.بدين سبب، شهيد صدر دائما در تأليفاتش تأكيد ميكند كه توحيد، قالب و اساس تمدن اسلامي است و تمدن اسلامي خصايص مثبت و تأثيرگذار و خلاق خود را از آن كسب ميكند. اين معنا در همه امور زندگي جاري است، مانند عدل و عمل و علم و اخلاق. لذا در مقاله «نظرة عامة في العبادات» از نقش موجود مطلق در كشاندن بشر به سوي كمال و در حل تناقضات اساسي سخن ميگويد. او ميگويد:«انسان اروپايي در آغاز رنسانس، حريت را به مثابه ارزش اعلا پذيرفت، زيرا خود را در همه زمينههاي زندگي مقيد ديده بود، حتي در عقايد علمي و مذهبي. غرب آمد كه از انسان، موجود مختاري بسازد كه هر وقت خواست كاري انجام دهد، بتواند و با عقل خود بينديشد، نه با عقل ديگري.تا اينجا چيز درستي بود، اما خطا آن بود كه اين تصميم افقي بود. آزادي به معناي شكستن قيود از انسان ارزش دارد و قالب ارزشهاست، ولي به تنهايي انسان نميسازد. نميتوان بندها را از انسان برداشت و فقط به او گفت: هرچه ميخواهي بكن و كسي ـ چه سلطان و چه قسّيس ـ بر تو تسلطي ندارد. شكستن قيود ـ بدون معنا و محتوا ـ چارچوب صالح و شايسته رشد بشر را مختل ميكند. قالب، محتوا و رهنمود نياز دارد، و اين، همان چيزي است كه انسان اروپايي از آن غفلت كرد. آزادي و هدف جز چارچوب و پايه و قالب نيست. اما انسان اروپايي، آزادي را ارزش و هدف نهايي دانست. اگر چارچوب، بدون محتوا باشد، به هرج و مرج ميانجامد، كه امروز تمدن غربي را تهديد ميكند.»44ارزش مطلق آن است كه حد نپذيرد و وقتي كه حد آمد، ارزش مطلق وجود نخواهد داشت. در تعريف مونتسكيو از آزادي براي آن، حد و قيد ذكر شد. به ناچار حد و مرز را بايد كسي گذاشته باشد، كه مرتبه واضع از انسان برتر باشد، و گرنه حد او مؤثر نخواهد افتاد.اين لوازم و شروط را غربيها قبول ندارند. شايد به خاطر همين بود كه گفتند آزادي را نميتوان تعريف كرد، تا در سايه آن، به آزادي، معناي مطلق ببخشند و آن را به ارزش نهايي بدل كنند. و اين چگونه ميشود با آنكه قرار است با ارزش نهايي، انسان ساخته شود، انسان به دست خود ارزش نهايي را بسازد؟ اين، دور است.شهيد صدر تأكيد ميكند كه توحيد دو نقش اساسي در زمينه آزادي ايفا ميكند:1ـ به آزادي محتواي حقيقياش را در زمينه اجتماعي و سياسي و فكري و شخصي عطا ميكند. آزادي آن نيست كه به انسان بگويند راهت باز است، بلكه آزادي حقيقي آن است كه انسان بتواند انسانيتش را با فكر در تعيين راه و ترسيم نشانهها و گرايشهايش حفظ كند. اين متوقف بر آن است كه انسان قبل از هر چيز از عبوديت شهوات آزاد گردد.45 لذا شهيد صدر(ره) آزاديهاي چهارگانه را در حيات مادي ناقص ميبيند و در حيات ديني، تامّه.2ـ نقش انقلابي توحيد: اسلام به سبب ويژگي توحيدياش، انقلابي اجتماعي عليه ظلم و طغيان و انواع بندگيها، به حساب ميآيد، ولي اين انقلاب نوعا با انقلابهاي اجتماعي ديگر متفاوت است، چون اين انقلاب، انسان را از درون آزاد ميگرداند و در همان وقت، هستي را از خارج آزاد ميسازد. آزادي اول «جهاد اكبر» و آزادي دوم «جهاد اصغر» ناميده ميشود.46به گواهي تاريخ، دو اساس مختلف براي انقلاب وجود دارد: يكي قلوب مستضعفان كه به سبب ظلم جريحهدار است، و دوم طغيان و استيصال احساساتي كه اوضاع بردگي پديد آورده است. اساس دوم، انقلاب را فراهم ميكند، چون آدمي به دنبال ارزشهايي چون عدل و حق و ايمان به عبوديت خداست، تا از بندگي غير، رهايي يابد و به كرامت دست يابد. در اينجا نقش وحي و نبوت نمودار ميشود. انقلاب حقيقي ممكن نيست كه از وحي و نبوت جدا باشد. چنانكه نبوت و رسالت رباني هيچ گاه از انقلاب اجتماعي عليه بردگي و طاغوت جدا نبوده است.47از اينرو خداي سبحان ديني را كه انبيا را بدان مبعوث فرمود و كتب و رسالتها را جاري ساخت، «اسلام» با ساختار «متعدي» نام مينهد، طوري كه در آن به واداشتن نفس انسان بر آنچه كه تقيّد به آن شايسته است، عنايت ميشود. اين واژه «متعدي» به خاطر آن نيست كه نفس آدمي از توحيد گريزان است و بايد او را به اعتقاد به توحيد واداشت، چون توحيد فطري است و نفس آدمي با آن مأنوس است. اين، براي اشاره به وجود چيزي در دين است كه نفس از آن گريزان است. مراد از اسلام، الزام به همان چيز است، كه جنبه يا شعاع اجتماعي توحيد است، كه بايد نفس را تهذيب و آماده ساخت تا براي خدمت به انسان و مصالح عمومي قرار گيرد و تجاوز نكند و حقوق ديگران را محترم بشمارد. نفس اگر به خود رها شود، مايل است هرچه را كه ميخواهد، به دست آورد. مهم نيست كه حق او باشد يا ديگري. در اينجا نفس نياز به وادار شدن و تهذيب دارد، كه در ساختار اسلام بدان عنايت ميشود و با عبوديت و توحيد به دست ميآيد. از اينجا روشن ميشود توحيد از آن نظر كه ارزش مطلق است، حق طبيعي در سيادت بر انسان را دارد و از آن نظر كه تنها اساس و يگانه منبع كمال تمدن اسلامي است، طبيعي است كه بين انسانها تفاوت نگذارد و منحصر به انسانها و مناطق ويژهاي نشود.پس بايد سيادت توحيد بر زمين، سيادت تام و فراگير باشد و معنا ندارد كه اسلام به جزيرةالعرب منحصر شود. در نتيجه جهاد و كشورگشايي، ظلم و استعمار نيست، بلكه راهي است براي رساندن توحيد و بسط سيادتش بر زمين. هدف، استعلاي مسلمان بر غير مسلمان نيست، بلكه اعتلاي كلمه توحيد و بسط سيادت آن بر عالم هستي است. پس توحيد متضمن حق طبيعي جهاد و كشورگشايي است، بلكه بدون آن، محتوايش ناقص است.اما غرب حق ندارد به بسط مناطق نفوذ خويش بپردازد، زيرا از ارزش مطلق پيروي نميكند. غرب سيادت انسان بر خويش را دنبال ميكند و همين اساس انديشه آن است. استعمار اين انديشه را نقض ميكند، زيرا سلوكي است كه از عدم صداقت غرب در انديشهاش حكايت ميكند يا اينكه انديشه غربي توانايي و شايستگي ندارد اساس تمدن قرار گيرد. اين، فرق اساسي ميان جهاد اسلامي و استعمار غربي است. پس، جهاد سلوكي است هماهنگ با چارچوب توحيدي اسلام، در حالي كه استعمار سلوكي است متناقض با چارچوب تمدن غربي كه منادي آزادي انسان و سيادت او بر خويش است.481 ـ التحريم، 6 (لا يعصون ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون).
2 ـ بقره، 30 (اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسج بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم مالا تعلمون).
3 ـ روح القوانين، مقاله 11، آغاز فصل دوم.
4 ـ همان، فصل سوم.
5 ـ حقيقة الحرّيه، محمدمهدي آصفي، ص56 ـ 57.
6 ـ المدرسة الاسلامية، ص101.
7 ـ اعراف، 157. (و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم).
8 ـ المدرسة الاسلاميه، ص108 ـ 109.
9 ـ فلسفتنا، ص400.
10 ـ الرسول و المرسل و الرسالة، ص65.
11 ـ بحوث في علم الاصول، تقريرات به قلم سيد محمود هاشمي، ج2، ص27 ـ 39.
12 ـ المدرسة القرآنيه، ص83 ـ 84.
13 ـ همان، ص105.
14 ـ رعد، 11.
15 ـ المدرسة القرآنيه، ص108.
16 ـ اقتصادنا، ص24.
17 ـ الاسلام يقود الحياة، ص138 ـ 139.
18 ـ المدرسة القرآنيه، ص131 ـ 132.
19 ـ همان، ص149 و 161 و 169.
20 ـ الطبيعة و ما بعد الطبيعة، يوسف كرم، ص101 ـ 116.
21 ـ الموسوعة الفلسفية المختصره، ص135 ـ 136، چ قاهره.
22 ـ قصص، 82. (تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّا في الارض و لا فسادا).
22 ـ قصص، 82. (تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّا في الارض و لا فسادا).
25 ـ نازعات، 24. (انا ربكم الاعلي).
26 ـ الحاقه، 46. (لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لأخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين).
27 ـ اقتصادنا، ص128.
28 ـ همان، ص129.
29 ـ جاثيه، 23.
30 ـ المدرسة الاسلاميه، ص48.
31 ـ همان، ص49.
32 ـ همان، ص206.
33 ـ جاثيه، 23. (ارأيت من اتخذ الهه هواه).
34 ـ اقتصادنا، ص19.
35 ـ المدرسة القرآنيه، ص104.
36 ـ همان، ص108.
37 ـ همان، ص114.
38 ـ همان، ص54.
39 ـ همان، ص127.
40 ـ آلعمران، 64. (اَلاّ نعبد الا اللّه و لا نشرك به شيئا).
41 ـ اعراف، 156. (و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم).
42 ـ اعراف، 192. (ان الذين تدعون من دون اللّه عباد امثالكم).
43 ـ روم، 30. (فطرة اللّه التي فطر الناس عليها).
44 ـ المدرسة القرآنيه، ص167 ـ 168.
44 ـ المدرسة القرآنيه، ص167 ـ 168.
45 ـ همان، ص167 ـ 168.
46 ـ الاسلام يقود الحياة، ص27.
47 ـ همان، ص157 ـ 160.
48 ـ المجموعة الكامله، ج13، پايان كتاب.