يكي از سؤالات جدي در عرصهي فرهنگ جامعه، تعريف صحيح آزادي و رابطهي آن با دين و حكومت ديني است. به راستيآيا در حكومت ديني، آزادي ممكن است؟ آيا آزادي را ميتوان در حصار دين و حكومت ديني تعريف كرد؟در ارتباط با تعامل يا عدم تعامل دين و آزادي، ديدگاههاي متفاوتي وجود دارد كه عبارتند از:1. آزادي، مقولهاي فراديني و مقدم بر اوست و مقيد به هيچ ارزش بومي و ديني نيست؛2. هر ديني، آزادي خاص خود را تعريف و ارائه ميكند. بر اين اساس، آزادي مقولهاي فراديني نيست؛ بلكه درونديني است و خارج دين، فاقد ارزش و معناست؛3. نظريهي تفصيل، به دو اعتبار، دو تعريف از آزادي ارايه ميدهد: 1. آزادي مقولهاي فطري و ماقبل دين است؛ 2. دين حد او را معين ميكند.پيش از تبيين صحت و سقم و بررسي اين اقوال، بايستي به اين نكته توجه كرد كه تلقيهاي مختلف از دين و آزادي، ناشي از مباني متفاوت معرفتشناختي در امر دين است. مسلما انتخاب هر كدام از مباني داراي آثار و لوازم خود در تعريف و محدوديت و عدم محدوديت آزادي در ساحت دين خواهد بود.
تعريف قلمرو دين
نگرش حداقلي به دين معتقد است كه رسالت دين، تامين سعادت ابدي انسان است؛ چه اينكه اگر پايان حيات بشر، انجام حيات دنيوي او ميبود، نيازيبه دين از سوي انسان احساس نميشد. لذا دليل عمده نياز بشر به دين را بايد در ابديت او دانست و در همين عرصه است كه او خود را تنها وامدار دين ميداند؛ چون از شناخت زواياي ابديت و سعادت خود ناتوان است. در نتيجه، اما صحيح نيست كه امري فراتر از اين حوزه ـ اعم از سرپرستي امور سياسي، فرهنگي و اقتصادي فرد و جامعه ـ را بر عهدهي دين بگذاريم و بيش از امور معنوي و اخروي را از آن انتظار داشته باشيم. زيرا چرا بايد دين، امري وراي اين محدوده را متكفل باشد؛ در حالي كه تكامل دادهها و تجارب حسي و عقلي بشر ميتواند از عهدهي سرپرستي نظام معيشت خود برآيد. علاوه بر اين، اگر وحي را در تمامي ابعاد وجودي بشر ساري بدانيم، بايد نقش حس و عقل او را در نظام معيشت انكار نمائيم؛ حال آنكه وحي نيامده است تا كار عقل و حس بشر را نيز متكفل باشد.وقتي چنين شد، ديگر هيچيك از اولياي الهي مزيتي در سرپرستي نظام معيشت بشري بر ديگران ندارند؛ چون چنين حوزهاي اصولا ارتباطي با دين و عالم ديني ندارد. از اينرو، سرپرستي نظام معيشت جامعه را منحصر در ايشان دانستن داراي هيچ توجيه عقلي نيست.نقد: به دو نكتهي شاخص در اين استدلال ميتوان ملاحظه كرد: اول اينكه، دين براي تامين سعادت اخروي انسان است.دوم اينكه، چون دين چنين رسالتي دارد، لذا اساسا با سرپرستي نظام معيشتي مردم همخوان نيست.به اعتقاد ما، اين نتيجه بر آن مقدمه بار نميشود، مگر با گنجاندن يك مقدمه ديگر؛ بدين معنا كه اولاً، دين رسالتي جز تامين سعادت اخروي انسان ندارد و ثانيا، ارتباطي ميان نظام معاش و معاد بشري نيست. پس با اين دو مقدمه ميتوان چنان نتيجهاي را گرفت.امّا لازمهي كلام چنين است كه انسان داراي يك حقيقت وجودي نيست و ميتوان اضلاع وجودي او را از هم جدا انگاشت؛ به گونهاي كه تاثير هر بخش از وجود او را در ديگر بخشها انكار كرد! پرواضح است چنين كلامي مخدوش است؛ چه اينكه چنين نظريهاي حتي ميان فلاسفهي ماديگراي توسعه نيز جايي ندارد. بنابراين، نميتوان با دو مبناي جداگانه به سرپرستي نظام معاش و معاد مردم پرداخت.در هر حال اگر يك نظام پرورشي كه مبين و مفسر تمامي ابعاد وجودي انسان باشد از سوي دين ارائه نشود، حتما در سرپرستي و تأمين سعادت اخروي او نيز عاجز خواهد ماند. و اصولا هنگامي دين ميتواند نظام معاد بشر را تامين كند كه توانسته باشد نظام معيشت او را در تمامي ابعاد «سياست، فرهنگ و اقتصاد» جامعه و نيز ابعاد «روحي، ذهني و عيني» فرد هماهنگ كرده باشد.از سوي ديگر قائلين نظريهي دين حداقل به ناچار معتقدند كه عقل و حس بشر نميتواند در محدودهي همان حداقل، مستقلاً كارگشا باشد؛ چون تشخيص عدل و ظلم در اين محدوده و بهتبع آن، تبيين راه سعادت بشري و شقاوت، از ظرف وجودي عقل مادي و حس تجربهگراي بشري وسيعتر است و عقل نميتواند با اين ابزارهاي ناقص و ظروف ضيق، چنان مفاهيم متعالي و مظروف وسيعي را دريابد.حال كه چنين است، صاحبان نظريهي «دين حداكثر» ميتوانند ايشان را مورد سؤال قرار دهند كه چگونه ممكن است در عرصههايي، عقل و حس بشري به ظرايف عدل و ظلم پي ببرد؛ اما در عرصههاي ديگر خير؟ اگر عقل ميتواند رابطهي «تمايلات، ادراكات و همكاريها»ي اجتماعي را كه مدار تشكيل ساختار «سياسي، فرهنگي و اقتصادي» جامعه است با سعادت، درك كند؛ چرا نتواند دريابد كه چه حالت باطني فردي ميتواند سعادت اخروي انسان را تامين كند؟ آيا درك مفاهيم و روابط اجتماعي پيچيدهتر است يا درك روابط فردي و ارتباط آن با سعادت اخروي؟ اگر عقل ميتواند روابط پيچيده و دقيق اجتماعي را با سعادت دريابد، حتما به طريق اولي ميتواند از عهدهي درك روابط نه چندان پيچيدهي فردي با آن نيز برآيد. حال چگونه است كه شما در امر سهل، قايل به نياز انسان به دين هستيد؛ اما در امر صعب خير؟بله! اگر ما نيز مانند فلاسفهي مادي، سعادت را به تأمين رفاه و امنيت مادي بشر تعريف كنيم؛ آنگاه ميتوانيم مناسكي را براي اصول اين سعادت قايل شويم كه ضرورتا نيازمند هماهنگي با وحي الهي نباشد. اما اگر سعادت دنيوي را جداي از سعادت اخرويندانستيم و انجام مناسك اجتماعي و كيفيت آن را در تامين سعادت و شقاوت دخيل دانستيم و قايل به تفكيك دو نظام معاش و معاد يا دو نظام روابط فردي و اجتماعي نشديم، ديگر نميتوانيم دو مبنا و دو ساختار متفاوت را براي سرپرستي فرد و جامعه قايل شده و از دو نظام معرفتي، دستوري و حقوقي براي سرپرستي معاش و معاد سخن بگوييم؛ چون هردو نظام بايد حول يك محور و هماهنگ با يك نظام شامل باشند كه در آن همواره پسند الهي، مقدم بر پسند بشري باشد.
نظام «ارزشي الهي» زيربناي ديگر نظامها
نظام ارزشي الهي بايد زيربناي بايدها و نبايدهاي فردي و اجتماعي و نظامهاي معرفتي و اطلاعاتي بشر باشد تا در پرتو آن، سعادت دنيوي و اخروي به طور هماهنگ با يكديگر معنا شود و يك حقيقت بر دو نظام معيشت و شريعت حاكم گردد. در اين حال ميتوان در جايجاي دو نظام مزبور، قصد قربت را جاري كرد.گفتني است كه دين آمده است تا در نهايت اين كلام حضرت امير (عليهالسلام) محقق شود كه: «حتي تكون اعمالي و اورادي كلّها وردا واحدا و حالي في خدمتك سرمدا». با اين وصف اگر نظام ارزشي يك جامعه تاييد نشود، محال است كه نظامهاي اخلاقي و حقوقي آن جامعه مورد تاييد قرار گيرد. اصولاً مدار حسن و قبح در نظام معيشت الهي بايد به تقرب و عبوديت بازگردد؛ چه اينكه حقانيت را در دو نظام معيشت و سعادت بايد به يك مبنا تعريف نمود. معنا ندارد كه دين، مجموعهي روابط اجتماعي مادي را كه از صبغهي الهي برخوردار نيست و از عقل غيرمتعبد بشري برخاسته است، مورد تأييد قرار دهد؛ گرچه ميتوان مهرههايي از آن را بنا بر ضرورت يا مصلحت گزينش نمود و در مجموعهي روابط اجتماعي الهي منحل كرد. بديهي است در اين حال نميتوان صرف حضور چند عنصر از آن مجموعه را در مجموعهي روابط اجتماعي الهي، دليلي بر آشتيپذيري دو مجموعه مزبور دانست؛ چون ديگر به صورت مستقل و فيزيكي نميتوان به هيچيك از آن عناصر اشاره نمود؛ در حاليكه انحلال مهرههاي مزبور در نظام جديد محقق و يك وحدت تركيبي نوين حاصل شده است. به تعبير بهتر ميتوان آن عناصر و ساختارها را به استخدام گرفت؛ البته در صورتي كه بتوان آنها را در وحدت تركيبي الهي منحل نمود.
ارتباط ناگسستني «توحيد» و «ولايت»
در بينش مزبور اولاً، توحيد داراي دو مفهوم فردي و اجتماعي است و ثانيا، به كيفيت در تولّي و ولايت تعريف ميشود و ثالثا، مفهوم حضور وليّ در تمامي زواياي زندگي فرد و اجتماع حضور دارد و به ديگر بيان، ميان «توحيد» و «ولايت»، ارتباطي ناگسستني و هميشگي است. با همين مبنا به راحتي ميتوان آيات و رواياتي را كه با نوعي صعوبت مفهومي همراه است، معنا كرد. در اين حال ديگر دين، صرفا «كتاب» نخواهد بود و نميتوان آن را از «ولايت» جدا دانست. همچنان كه كتاب، چيزي جز برنامهي ولّي نخواهد بود كه عهدهدار هماهنگسازي رفتار فردي و اجتماعي براي وصول به قرب حق ميباشد. به تعبير ديگر، وحدت كلّ بر مدار اراده ولّي است و به ميزان حضور اوست كه حضور توحيد در جامعه محقق ميشود. از اينروست كه حضور ولّي الهي، يك حضور تاريخي است كه باعث پالايش تاريخ و كثرات ناهماهنگ با حركت كلّي آن ميگردد.پس از ذكر اين مباني، اينك بايد ديد كه آيا ميتوان به يك نوع تعامل بين دين و آزادي حكم كرد؟در پاسخ به اين سؤال بايد به سه نكته اساسي و مهم توجه نمود:1. هر نظامي براي خود يك نظام ادبي و مفهومي خاص دارد كه با ديگر نظامها متفاوت است، گرچه نقاط مشتركي را بتوان بين آنها برشمرد. از همين جاست كه مفاهيمي چون: آزادي، استبداد، فردمحوري و ... در هر مكتب و نظامي، بر پايه ادبيات و تعاريف ويژهاي، معناي خاص خود را دارد.2. در بحث آزادي نبايد خود را مقيد به آزاديهاي خرد كرد، چون هر جامعهاي، داراي نظام حدود اختيارات و وظايف خاص خود است كه اين نظام، تابع ساختار توازن اجتماعي و توزيع قدرت است و اين ساختار هم به نوبهي خود، تابعي از برنامهريزي توسعهي آن جامعه است.از اين رو بايد قبل و بعد هر نوع تفسير از آزاديهاي خرد، به ساختار دو نظام كلان و توسعهي آن جامعه توجه نمود. به تعبير بهتر، براي بررسي مقولهي آزادي ابتدا بايد به دقت پيرامون «نظام توسعه» پرداخت و سپس «نظام توازن اجتماعي» و در نهايت حدود «وظايف و اختيارات خرد» را مورد بررسي قرار داد.3. پذيرش يك نظام اجتماعي و تن دادن به زندگي اجتماعي باعث تقييد آزاديهاي طبيعي انسان ميشود. از اين رو، همچنان كه آزاديهاي طبيعي انسان مطلق نيست و به زندگي اجتماعي انسان قيد ميخورد، نفس نظام اجتماعي و آزادي انسان در اين نظام نيز مقيد به يك سلسله سنن و آداب اجتماعي ميباشد.