اراده [1]
نويسنده: آيت الله جوادى آملى اركان اراده
يكى از مراحل سير الى الله «اراده» است كه برخى آن را اولين مرحله شمردهاند. «اراده» به سه ركن، متكى است: اول علم به مراد است. دوم آن كه مراد براى مريد، كمال باشد. سوم آن كه آن مراد فعلا در اختيار مريد نباشد. آن جا كه سالك چيزى نمىداند نمىتواند ارادت بورزد؛ آن جا كه چيزى مىداند ولى به كمال مراد آگاهى ندارد نمىتواند مريد او باشد و آن جا كه مىشناسد و كمال او را هم مىداند ولى او را در بردارد و از دست نداده است جا براى اراده نيست. چون اراده در حقيقت «طلب مفقود» است. آنچه در آغوش سالك است مطلوب او نيست و سالك آن را طلب نمىكند، بلكه به آن عشق مىورزد. وقتى شخص سلوكش را شروع و در بين راه به مشكلى برخورد كند و اين اراده با مفارقت مراد همراه شود، شوق دردآورى براى سالك پيش مىآيد. اين جاست كه او هم شوق دارد و هم بايد صبر كند و البته هر چه شوق بيشتر باشد صبر، دشوارتر و هر چه كمتر باشد صبر، آسانتر است. اگر سالك بر اثر پيمودن راه، اثرى از محبوب و مقصود دريافت كند، به او محبت پيدا مىكند و بنابراين، محبت مزبور بر اثر وصول اثر محبوب و مقصود است. پس در منازل سير، اول اراده، بعد شوق و سپس محبت قرار دارد.اقسام اراده
اراده بر دو قسم است: ارادهاى كه زمينه «سلوك» را فراهم مىكند و ارادهاى كه زمينه «صدور» را فراهم مىكند. آن جا كه شخص در بين راه است و به مقصد اراده مىورزد اين اراده، زمينه رفتن و سلوك او را فراهم مىكند، اما وقتى به مقصد رسيد و به منشأ هر كمالى بار يافت ارادهاش منشأ صدور مىشود؛ نه منشأ سلوك. از اين رو مردان حق، تا در دنيا هستند مريد حقند و به او ارادت مىورزند، ولى وقتى به مقصد نايل شدند اراده آنان مصدر و زمينه صدور كمال است و به همين جهت اهل بهشت هر نعمتى را با اراده حاصل مىكنند و در آن جا ديگر نيازى به حركت دست و پا و سلوك نيست: «لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد». [2] هرچه را بهشتيان، اراده كنند براى آنان حاصل مىشود؛ همان طور كه خداى سبحان با اراده كار مىكند: «إنما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون». [3]مراتب اراده
اراده بر اثر اختلاف حال مريد، مراتبى دارد: 1. اگر مريد در منزلهاى عادى باشد، اراده دارد نعمتى از نعم الهى را دريافت كند و به همين دليل بسيارى از انسانها در دنيا به دنبال نعمت الهى در تلاش و كوشش هستند. 2. گرچه كوشش براى دريافت نعم الهى بد نيست، ليكن بهتر اين است كه انسان اراده كند كه چيزى طلب نكند. از اين رو اهل معرفت گفتهاند: «استغناؤك عن الشىء خير من استغنائك به». برخى انسانها اراده مىكنند تا با فراهم كردن نعمتهاى الهى آسوده زندگى كنند و به وسيله آنها بى نياز شوند؛ اما بالاتر از آن اين است كه انسان «از» نعمتهاى الهى بى نياز باشد؛ نه اين كه «به» آنها بى نياز باشد؛ يعنى او آسايشش را در اين بداند كه به نعمت «جنه اللقاء» سرگرم باشد، نه به نعمت مال، فرزند، مسكن و.... عدهاى كه به فكر نعمت هستند مىگويند: «ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة». [4] آنان از خدا نعمتهاى حلال دنيايى و اخروى طلب مىكنند، ولى سالكان واصل، به اين مقام مىرسند كه مىگويند: «مىخواهيم كه از خدا غير خدا را نخواهيم» ؛ زيرا چيزى را كه خدا به ما بدهد آن چيز ما را به خود سرگرم مىكند و ما مىخواهيم هيچ شاغلى نداشته باشيم. 3. بالاتر از مراتب گذشته اين است كه انسان نمىگويد: «من مىخواهم كه چيزى نخواهم» ؛ بلكه خواستن او فانى در اراده حق است و او از خود ارادهاى ندارد؛ يعنى نه چيزى مىخواهد و نه مىخواهد كه نخواهد.چهرههاى گوناگون دنيا طلبان
گرچه قرآن كريم مردم را به دو گروه دنيا طلب و آخرت طلب تقسيم مىكند: «منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة». [5] و مىفرمايد: عدهاى «حرث» و كشت دنيا و عدهاى كشت آخرت طلب مىكنند: «من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها». [6] ولى در حديث معروف تثليث، اميرالمؤمنين (عليهالسلام) آخرت طلبان را به سه دسته تقسيم كردهاند: دستهاى كه هدف آنان پرهيز از آتش است، عدهاى كه شوق به بهشت دارند و گروهى كه محبت خدا مقصود و مطلوب آنهاست. گروه اول و دوم كه از خدا غير خدا را مىخواهند نسبت به گروه سوم در حقيقت، دنيا طلبند؛ گرچه مردان با ايمان و اهل نماز و روزهاند؛ زيرا هر چه غير خداست، گرچه وصول به بهشت و يا نجات از دوزخ باشد، دنيا (به معناى جامع و عام آن) است. اين معناى لطيف را از آيه ديگرى مىتوان استفاده كرد: «و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا». [7] به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده شد كه با كسانى كه اهل سير و سلوكند و در هر با مداد و شامگاه به ياد خدا هستند صابرانه بهسر ببرد و آنها را رها نكند و با ديگران كه دنيا طلبند نباشد. از آيه مزبور چند مطلب استفاده مىشود. يكم: دعوت به ذكر دايمى حق. قرآن كريم در سوره مباركه «اعراف» نيز مانند آيه مورد بحث عدهاى را به تذكر در بامداد و شامگاه دعوت كرده است: «و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين». [8] منظور از بامداد و شامگاه در اين دو آيه اين نيست كه تنها هنگام صبح و غروب به ياد حق باش؛ بلكه مقصود اين است كه دائما به ياد حق باش، چنانكه ما اگر خواستيم بگوييم: فلان شخص مطلبى را دائما بازگو مىكند؛ مىگوييم: صبح و شام مىگويد.... پس انسان همواره بايد به ياد حق باشد. دوم: كسانى كه به اين دستور عمل مىكنند انسانهاى «دائم الذكر» هستند كه به آيه مباركه سوره «احزاب» عمل مىكنند: «يا أيها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا». [9] آنان دائما يا زياد به ياد حقند و غفلت آنها بسيار كم است. سوم: در اين آيه «دنياطلبى» در مقابل «اراده وجه خدا» قرار گرفته است؛ يعنى اينها اهل ارادهاند و «وجه» خدا را اراده مىكنند، يعنى آنان از اين تذكر صبح و شام، فرار از دوزخ يا قرار در بهشت را طلب نمىكنند، بلكه «وجه الله» را طلب مىكنند و همان طور كه اميرالمؤمنين و ساير اهل بيت ( عليهم السلام) فرمودند: «إنما نطعمكم لوجه الله». [10] اراده اين گونه از سالكان كوى حق نيز متوجه «وجه الله» است، نه پرهيز از دوزخ يا وصول به بهشت. پس «اراده» اگر به «وجه الله» تعلق گيرد، سالك در حقيقت، موفق به وصول است و اين، برترين مرتبه ارا ده است؛ اما اگر فقط به پرهيز از دوزخ يا وصول به بهشت تعلق گيرد، او در بين راه مىماند؛ زيرا در آيه شريفه بين دو گروه تقابل واقع شد و به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خطاب شده است كه: تو با كسانى كه «وجه الله» را اراده مىكنند باش و از آنان فاصله نگير و به ديگران كه دنيا طلبند نگاه نكن. از اين تقابل معلوم مىشود عدهاى اهل دنيا و گروهى مريد «وجه الله» هستند، ولى دستهاى هم هستند كه براى پرهيز از دوزخ و وصول به بهشت كوشش مىكنند. اينها گرچه نسبت به اهل دنيا، آخرت طلب محسوب مىشوند، ولى نسبت به مريدان وجه الله، اهل دنيا (به معناى جامع و عام آن) به شمار مىروند. چون اينها كه در «وسط راه» هستند، گرچه نسبت به پايينتر از خود اهل نجاتند، ليكن نسبت به بالاتر از خودشان هنوز به مقصد نرسيدهاند. چهارم: سالك راستين، كسى است كه چيز زوال ناپذير را طلب كند و آن «وجه الله» است: «كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الإكرام». [11] هرچيزى زوال پذير است و تنها وجه الله، باقى است. پس در حقيقت، سالك راستين كسى است كه از فانى سفر و هجرت كند و باقى را طلب كند؛ زيرا مىفرمايد: «يريدون وجهه» ؛ «وجه الله» را طلب مىكنند. وجه الله هم باقى است؛ پس اينها باقى طلبند و مطلوب پايدار را طلب مىكنند. پنجم: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم برابر اين آيه، دو مأموريت پيدا كرده است : يكى اين كه از دنيا طلبان صرف نظر كند و با آنها نباشد. دوم اين كه با طالبان و سالكان مريد «وجه الله» به سر ببرد. البته با دنيا طلبان زندگى كردن آسان است؛ چون با لذتهاى نفس همراه است. آنان مسرف، مترف و مرفهند و اگر انسان با آنان زندگى كند، از نعمتهاى آنان برخوردار مىشود و رنجى نمىبرد، ولى همسفر شدن با محرومان و سالكان كوى «وجه الله» دشوار است و به همين جهت هم خدا به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور صبر مىدهد: «و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه». [12] فاصله گرفتن از دنيا طلبان هم بايد با «هجر جميل» ، همراه باشد؛ زيرا ذات اقدس خداوند گرچه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: با آنها مباش؛ اما آن حضرت نمىتواند آنها را رها كند؛ چون پيامبر آنها نيز هست و بنابراين، بايد آنها را هم تربيت و هدايت كند. از اين رو در آيه ديگرى آمده است: «و اهجرهم هجرا جميلا». [13] اگر راهنماى مردم از آنان جدا و منزوى شود، چنين هجرى، هجر جميل نيست؛ زيرا آنها را بدون سرپرست رها كرده است؛ در حالى كه پيام خدا را بايد به آنها برساند، ولى اگر در عين اين كه به مقدار لزوم، هدايت آنها را بر عهده دارد؛ با آنها با صفا و صميميت به سر نبرد، در حلقه آنها شركت نكند و آنها را به جمع خاص خود راه ندهد چنين رفتارى هجر جميل است.همسفر سالكان
خداى سبحان به رسولش مىفرمايد: با اينها باش؛ زيرا اگر سالك بداند راهنما با اوست، بدون اضطراب راه را طى مىكند، ولى اگر راهنما او را رها كند و فقط راه نشان بدهد، ولى همسفر وى نباشد، او با دشوارى و اضطراب آن راه را طى مىكند. مفاد آيه مورد بحث، هميشه و هم اكنون نيز زنده است. چون آيه، ناظر به رسالت و شخصيت حقوقى پيغمبر است؛ نه فقط ناظر به شخصيت حقيقى و بدن ظاهرى او. در زمان ظهور و حضور وجود مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آن حضرت هم حضور عنصرى و هم حضور رسالى، و ولايى دارد؛ اما اكنون كه بشر در خدمت بدن عنصرى آن حضرت نيست در سايه رحمت و ولايت و رسالت او به سر مىبرد. هم اكنون نيز اگر كسى در بامداد و شامگاه اهل ذكر باشد و به نماز واجب و مستحب و انجام فرايض و نوافل، بپردازد و كار او براى خدا و در مسير حلال باشد، او سالك راه و همسفر رسول اكرم و عترت طاهرين ( عليهم السلام) و هم چنين همسفر ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است. گرچه اين آيه خطاب به پيغمبر است؛ ولى امام عصر (ارواحنا فداه) نيز كه جانشين آن حضرت است مخاطب اين آيه است و به اين آيه عمل مىكند و با سالكان طالب «وجه الله» همسفر است؛ يعنى پيشاپيش آنان قدم مىنهد و ساير سالكان به دنبال او گام بر مىدارند. گرچه راه سخت و منزل دور پاى لنگ و شام، تار و مه بى نور ولى چنين نيست كه رهبر، سالك را رها كرده باشد. كسى كه اهل اين راه باشد، احساس امن و آرامش مىكند و مىيابد كه مولاى او پيشاپيش وى در حركت است. او نه تنها امام سياسى امت است و جامعه را در سياست و حكومت رهبرى مىكند، بلكه مولاى سالكان كوى وصال نيز هست و آنان را از نظر معنا نيز قدم به قدم رهبرى مىكند . او امام دلهاست؛ همان طور كه امام بدنهاست و امام جهاد اكبر است؛ چنانكه رهبر جهاد اصغر است.عدم انقطاع اراده
در سخنان محقق طوسى و ديگران (رضوان الله عليهم) آمده است كه اراده با وصول به مراد، منقطع مىشود، ولى چنين نيست، بلكه اراده با وصول به مراد، كامل مىشود. اوصافى كه در بين راه لازم است وقتى به مقصد رسيد به «كمال» مىرسد؛ نه اين كه به «زوال» رسيده باشد . اراده، كمال است و اين كمال زايل نمىشود، بلكه به مرحله نهايى خود بار مىيابد. اين همان است كه قبلا به آن اشاره شد كه اراده قبل از وصول، زمينه سلوك و بعد از وصول، زمينه صدور را فراهم مىكند. تذكر: انسان يا به طرف بالا صعود و يا به طرف پايين، سقوط دارد. سقوط، سير است و اراده مىخواهد؛ چنانكه صعود، سير است و اراده طلب مىكند و آنچه فعلا محور بحث است اراده صعود است، نه اراده سقوط. اراده، مراد را مشخص مىكند و مراد، ذات اقدس خداوند و اوصاف كمال و جمال و اسماى حسناى اوست: «إليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه». [14] - [15][1]. محقق طوسى مباحث: ارادت، شوق، محبت، معرفت، يقين و سكون را در باب چهارم كتاب أوصاف الأشراف آورده و با عنوان «احوالى كه مقارن سلوك حادث مىشود» از آن ياد كرده است (ص 119). [2]. سوره ق، آيه .35 [3]. سوره يس، آيه .82 [4]. سوره بقره، آيه .201 [5]. سوره آل عمران، آيه .152 [6]. سوره شورى، آيه .20 [7]. سوره كهف، آيه .28 [8]. سوره اعراف، آيه .205 [9]. سوره احزاب، آيه .41 [10]. سوره انسان، آيه.9 [11]. سوره الرحمن، آيات .27 26 [12]. سوره كهف، آيه .28 [13]. سوره مزمل، آيه .10 [14]. سوره فاطر، آيه .10 [15]. كتاب: مراحل اخلاق در قرآن ص 315