استاد محمدتقى مصباح
اشاره
در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح يزدى، در اين شماره نيز شرح بخش ديگرى از وصاياى امام جعفر صادق عليه السلام خطاب به عبدالله بن جندب را به محضر اهل معرفت تقديم مىداريم: «واعف عمن ظلمك كما انك تحب انيعفى عنك فاعتبر بعفوالله عنك الا ترى ان شمسه اشرقت علىالابرار و الفجار و ان مطره ينزل على الصالحين و الخاطئين» (1) ارزش اخلاقى «عفو»
يكى از بزرگترين فضايل اخلاقى كه در قرآن كريم و روايات مورد تاكيد فراوان قرار گرفته، مساله عفو و گذشت است.قرآن كريم در يكى از آيات درباره عفو مىفرمايد: «الذين ينفقون فى السراء و الضراء و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس» (آل عمران: 134) ; كسانى كه از مال خود به فقرا در حال وسعت و تنگدستى انفاق كنند و خشم و غضب فرو نشانند و از بدى مردم درگذرند.ما اگر بخواهيم خداوند از گناهانمان درگذرد، بايد نسبتبه ديگران عفو و گذشت داشتهباشيم: «وليعفواوليصفحوا الاتحبون انيغفراللهلكم» (نور: 22) سؤالى كه ممكن است در اينجا مطرح شود، اين است كه آيا اين فضيلت اخلاقى داراى ارزش مطلق استيا نسبى؟ به ديگر سخن، آيا انسان در همه جا و تحت هر شرايطى بايد از ديگران عفو كند يا خير؟ گذشته از بحث نسبيت كه در فلسفه اخلاق مطرح است و آن اينكه به طور كلى، ارزشها تابع موضوعاتشان هستند، بايد گفت گاهى يك كار، مصداق چند عنوان واقع مىشود.براى مثال، اگر در زمان طاغوت از ما در مورد شخص مظلومى، كه از دست ماموران ساواك گريخته و به ما پناه آورده سؤال مىشد، آيا مىبايست از آن جهت كه دروغ گفتن خوب نيست، مخفىگاه آن شخص را نشان مىداديم و يا اينكه از آن موضوع اظهار بىاطلاعى مىنموديم و در پاسخ فرد مىگفتيم: «نمىدانم» ؟ در فرض مزبور، اين پاسخ ما اگر چه عنوان دروغگويى داشت، اما عنوان ديگرى هم داشت و آن نجات يك شخص بىگناه است.در اينجا، بايد ديد ارزش كداميك بيشتر است; ارزش راست گفتن يا ارزش نجات دادن يك انسان بىگناه از دست فردى ظالم؟ مساله عفو از ديگران نيز داراى چنين حكمى است; يعنى ممكن استبا واقع شدن چند عنوان ديگر، ارزش آن تغيير كند.اگر عفو از كسى، موجب تضييع حقوق فرد يا افراد ديگرى شود، حكم متفاوتى پيدا مىكند.مثلا، فردى كه با كسى در مالى شريك است و شخصى در آن مال خيانت كرده، اگر بخواهد او را مورد عفو و بخشش قرار دهد، به شريك خود ظلم كرده است; چرا كه ممكن است وى از اين اقدام راضى نباشد.در اينجا، گذشتن از حق خود، موجب تضييع حق ديگرى مىشود كه از نظر شرع و اخلاق پسنديده نيست. گاهى اوقات، عفو يك گناهكار، موجب گستاخى وى مىگردد; يعنى موجب مىشود كه آن شخص كار زشت و ناپسند خود را تكرار نمايد.فلسفه عفو و گذشت اين است كه انسان خاطى متنبه شده، خود را اصلاح نمايد و دشمنى او به دوستى تبديل گردد: «فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم» (فصلت: 34) بنابراين، اگر عفو موجب جرىتر شدن فرد گناهكار گردد، نبايد از او گذشت نمود.انسان در اين كار بايد همواره مصالح خود و جامعه را در نظر داشته باشد.ممكن است تنبيه و مجازات فردى كه حقوق ديگران را پايمال نموده است، موجب جلوگيرى از تكرار آن كار بد شود.اصولا يكى از فلسفههاى احكام مجازات در اسلام، همين نكته است كه فرد و جامعه - هر دو - اصلاح شوند. اينكه اسلام در برخى از موارد مىگويد حد فرد گناهكار را در ملا عام جارى سازيد، براى اين است كه ديگران هم عبرت بگيرند و مرتكب چنين كارى نشوند. در اوايل انقلاب، وقتى جنايتكاران را مجازات مىكردند، برخى مىگفتند: اين كار با عفو و رافت اسلامى منافات دارد.در روايت داريم كه وقتى حضرت مهدى (عج) ظهور مىكنند، آنقدر گناهكاران و ستمگران را مجازات مىكنند كه عدهاى مىگويند: اگر اين شخص از اولاد فاطمهعليها السلام بود، اين چنين خون مردم را نمىريخت; يعنى اين كار را خلاف رحمت و عطوفت اسلامى مىبينند.حال آنكه بايد ديد اگر چنين كسانى مجازات نشوند، نتيجهاش چه خواهد شد؟ قرآن كريم در اينباره مىفرمايد: «ولكم فى القصاص حياة يا اولي الالباب» (بقره: 179) ; و قصاص براى حفظ حيات شماست اى خردمندان. اجراى حدود الهى موجب رحمت و حيات جامعه مىشود.قرآن هم بر اين مساله تاكيد مىنمايد: «و من يتعد حدودالله فاولئك هم الظالمون» (بقره: 229) ; كسانى كه از احكام خدا سرپيچى كند، آنها به حقيقتستمكارانند.البته در مواردى كه مصالح اسلام و جامعه اسلامى اقتضا كند، حاكم شرع، (ولىفقيه) حق دارد حدود را ببخشد.بنابراين، فلسفه اجراى حدود، ديات و قصاص اين است كه از شيوع فساد در جامعه جلوگيرى گردد. در روايات آمده است كه بركت اجراى يك حد از حدود الهى در جامعه، از باران وسيعى كه بر زمين ببارد و همه جا را سرسبز و خرم نمايد، بيشتر است.مسؤولان نظام اسلامى بايد اين نكته را در نظر داشته باشند كه عفو و گذشت از كسانى كه به بيتالمال خيانت كردهاند، چه بسا در برخى موارد، خود خيانتى بزرگ به جامعه و مردم مىباشد.قرآن كريم در مورد كسانى كه مرتكب عمل منافى عفتشدهاند و چهار نفر شاهد عادل هم شهادت دادهاند، مىفرمايد: آنها را جلوى مردم تازيانه بزنيد، مبادا تحت تاثير عواطف خود قرار بگيريد و از اجراى حد چشمپوشى نماييد: «ولا تاخذكم بهما رافة فى دين الله» (نوز: 2) ; هرگز درباره آنان در دين خدا رافت و ترحم روا مداريد. رعايت مصالح جامعه از حفظ آبروى دو نفر كه - مثلا - اعمال منافى عفت انجام دادهاند، بسيار مهمتر است; چه بسا فوايد اجراى حدود الهى از عفو و بخشش برخى گناهكاران بسيار بيشتر باشد. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در اين فراز از سخنان خود مىفرمايند: «واعف عمن ظلمك كما انك تحب ان يعفى عنك» ; از كسى كه به شما ستم كرده است گذشت كنيد، همانطور كه دوست داريد ديگران از شما گذشت كنند.البته، همانگونه كه پيشتر اشاره شد، بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه ما حق نداريم كسانى را كه در بيتالمال خيانت كردهاند مورد عفو و بخشش قرار دهيم; ما فقط مىتوانيم از حق خود بگذريم. نكته ديگر، مساله «حق الله» و «حق الناس» است.اگر كسى نسبتبه ديگرى مرتكب جنايتى شده و حتى مورد بخشش آن شخص هم قرار گرفته باشد، الزاما مورد بخشش خداوند قرار نمىگيرد; به ديگر سخن، با گذشت صاحب حق، حق خدا بخشيده نمىشود.حق خدا با توبه و پذيرش آن از سوى پروردگار، بخشيده مىشود.بنابراين، در اين موارد، علاوه بر اينكه بايد رضايت مردم را جلب نماييم، بايد از درگاه خداوند نيز طلب عفو و بخشش نماييم تا خالق هستى هم از گناه ما درگذرد. حضرت در ادامه مىفرمايند: «فاعتبر بعفوالله عنك» عفو از ديگران موجب مىشود تا انسان استحقاق عفو الهى پيدا كند.اين خود انگيزه بالاترى استبراى هر فرد. يكى از صفات خداى متعال اين است كه بد و خوب - هر دو - را مورد رحمتخود قرار مىدهد. ما انسانها هم بايد سعى كنيم مظهر صفات خدا باشيم; يعنى در مواردى كه حكمت و مصلحت اقتضا مىكند، با همه مردم، اعم از انسانهاى خوب و بد، رفتارى توام با مهر و عطوفت داشته باشيم.اين هم انگيزه بالاترى است كه انسانها كوشش نمايند صفت رحمانيت الهى را در خود تقويت كنند; زيرا خداوند كمال مطلق است، گناهكاران را از رحمتخود محروم نمىسازد. «الاترى ان شمسه اشرقت علىالابرار و الفجار و ان مطره ينزل على الصالحين و الخاطئين»; خورشيد خدا بر خوبان و بدان يكسان مىتابد و باران خدا هم بر نيكوكاران و خطاكاران - هر دو - مىبارد. ادامه دارد 1- محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 78، ص 284، روايت 1، باب 24