چرا آزادی خواهان قابل احترام هستند؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چرا آزادی خواهان قابل احترام هستند؟ - نسخه متنی

محمد مجتهد شبستری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





چرا آزادي‏خواهان قابل احترام هستند؟

چكيده

مقاله‏ي حاضر، متن سخن‏راني آقاي مجتهد شبستري است كه در بزرگ‏داشت مرحوم دكتر يداللّه‏ سحابي در مسجد دانشگاه تهران ايراد شده است، آقاي شبستري، در اين سخن‏راني، به بررسي انحاي اساسي آزادي و اهميت آن در حيات انسان امروزين و نيز، نسبت آزادي تفكر با اديان وحياني پرداخته است.

تلاش طولاني مرحوم دكتر سحابي در راه آزادي، ويژگي مهم ايشان بود كه امروز حس احترام ما را برمي‏انگيزد. بنده چند نكته درباره‏ي همين موضوع عرض مي‏كنم:

نكته‏ي اول اين است كه از زمان مشروطه تا كنون همواره مسئله‏ي آزادي‏خواهي مطرح بوده است و محور اصلي آزادي‏خواهي در ايران، دو دسته بوده است: آزادي در تفكر و آزادي در عمل.

آزادي در تفكر مبناي بسياري از آزادي‏هاست؛ مثلاً آزادي مشاركت در امور سياسي بخشي از آزادي تفكر است. البته آزاد انديشيدن و آزادي انديشه يله و رها نيست؛ قيدي دارد به نام منطق. هم‏چنين آزادي عمل هم كه بخش دوم يا قسمت دوم مطالبات آزادي‏خواهي است، مقيد به مسئوليت‏هاي اخلاقي است و فرق اساسي بين بي‏بندوباري و آزادي‏خواهي در عمل به همين مسئوليت‏هاي اخلاقي است.

پس آزادي در عمل و آزادي در تفكر دو خواسته‏ي اصلي مردم بوده كه حركت‏هايي نيز در اين زمينه به وجود آمده است.

متأسفانه مخالفان آزادي در كشور ما آزادي در تفكر را عدم تمايز ميان حق و باطل مي‏دانند؛ يعني بي‏قيدي در تفكر و انديشه و عدم وجود حق و باطل در انديشيدن، كه البته مغالطه است. آزادي تفكر هيچ گاه به معناي صرف نظر كردن از صدق و كذب و حق و باطل در انديشيدن نيست؛ زيرا تفكر بدون منطق و روش امكان‏پذير نيست.

مسئله‏ي دوم آزادي در عمل است. آزادي عمل را نيز بي‏بندوباري اخلاقي مي‏دانند كه فريب و مغالطه‏اي ديگر است. افراد بسياري امروز در نوشته‏ها و يا سخن‏راني‏ها عنوان مي‏كنند كه آزادي‏خواهيِ عملي عدم تقيد به موازين اخلاقي است، در حالي كه آزادي عملي مقيد به مسئوليت‏هاي اخلاقي است. سؤال اين است كه چرا آزادي در تفكر، كه در پرتو آن، انواع آزادي‏ها در قانون‏هاي اساسي و كتاب‏ها بحث مي‏شود، براي انسان امروز مهم است؟

پاسخ اين است كه انسان نقاد امروز، در قبال موضوعات و ادعاهاي مطرح شده بدون مطالعه و به طور كلي، خود را تسليم نمي‏كند بلكه مي‏خواهد درباره‏ي آن بينديشد، حق و باطل را جدا كند و بعد حق را انتخاب كند و باطل را كنار بگذارد. امروزه بر تعداد كساني كه انتقادي فكر مي‏كنند افزوده مي‏شود. انتقادي فكر كردن براي انسان كمال است نه عيب؛ زيرا انسان امروز مي‏داند آنچه از گذشته به دست او رسيده مجموعه‏اي از حق و باطل است.

اين انسان با چنين مشخصاتي، انسانيت خود را در گرو آزادي انديشه مي‏داند و آن را در جوار آزادي عمل توأم با مسئوليت اخلاقي در مي‏يابد و اگر چيزي بر او تحميل شود، انسانيت او نفي مي‏شود. انسان نقاد امروز، آن‏جا كه مي‏خواهد تعبد و تسليم پيشه كند، مي‏خواهد تعبد و تسليم را با معيار خود انتخاب كند، البته اين مسئله بدين معني نيست كه انسان منتقدِ امروز، مطلقا تعبدگريز و تسليم‏گريز است و هيچ‏گاه نمي‏خواهد تعبد پيشه كند؛ بلكه مسئله اين است كه مي‏خواهد تعبد و تسليم را بررسي و انتخاب كند، سر بسپارد و بگويد كجا حاضر است خود را قرباني كند.

جلوه‏هاي مختلفِ ستايش و پرستش نوعي قرباني كردنِ خود است؛ زيرا فقط در حج قرباني نمي‏كنند، وقتي انسان در مقابل خدا سجده مي‏كند و او را مي‏پرستد در واقع خود را در پيشگاه خداوند قرباني مي‏كند. دقيق‏ترين معناي پرستش يعني اين‏كه خدايا «تو» آري و «من» نه.

انسان نقاد امروز، مخالف پرستش نيست؛ بلكه مي‏خواهد پرستش او تحميلي نباشد. اين انسان، تعبد گريز و خداگريز نيست؛ بلكه مي‏خواهد با اراده‏ي خود وارد اين آستان شود.

آزادي تفكر يعني اين‏كه هر انساني حق دارد با روش‏هاي قابل دفاع فكر كند. «اين روش‏هاي قابل دفاع فكر كردن» متفاوت و متعدد است كه معناي پلوراليسم و تكثر معرفتي همين است.

بعضي اعتقاد دارند در اديان وحياني يك دسته حقوق، حقيقت‏ها و يك سلسله صدق و كذب‏ها معين شده است. بنابراين، تفكر وقتي در كنار آنها قرار مي‏گيرد و به آن آستان مي‏رسد، بايد متوقف شود. حال اين سؤال پيش مي‏آيد كه آيا آزادي در تفكر با محتويات اديان وحياني منافات دارد؟

دو قضاوت و دو تفسير از نبوت و وحي هست، يك روايت و تفسير از نقش پيامبران اين است كه آنان راه‏نما هستند و راه را به انسان‏ها نشان مي‏دهند. در نوع ديگر، پيامبران تمام آنچه را كه در توان و استعداد كل بشر است(از آغاز تا انجام) و توانايي درك و فهم آن را دارد، ارائه مي‏كنند. بنابر تفسير اول، آزادي تفكر محدود نمي‏شود، اما مطابق تفسير دوم، آزادي تفكر محدود مي‏شود.

پاسخ سؤال پيشين بستگي به فهم ما از نقش پيامبران دارد. اگر پيامبران نقش راه‏نما داشته باشند كساني باشند كه به صراط مستقيم دعوت كرده‏اند معنايش اين است كه انسان راه خداجويي را برود. نقش پيامبران اين است كه با شرك مبارزه كرده، به توحيد دعوت كرده‏اند و انسان را به سوي خدايي دعوت كرده‏اند كه فوق عقل و تصورات انساني است. اگر نقش پيامبران اين باشد، آنچه را انسان‏هاي خداجو در راه خداجويي مي‏بينند، مخصوص خود آنهاست؛ مثلاً كسي به شما بگويد اگر مي‏خواهيد به شمال برويد، از جاده‏ي هراز برويد، او ما را دعوت كرده به صراط مستقيم. اما به ما نگفته در جاده‏ي هراز چه چيزي را مي‏بينيم. او فقط راه شمال را نشان داده است، اما چيزهايي كه شخص مي‏بيند، تجربه‏هاي ويژه‏ي اوست.

اگر پيامبران گفته‏اند راه خدا را برويد، بخشي از آن، به ابزار انسان در رفتن راه خدا، كه تفكر و تجربه‏هاي ديني اوست، برمي‏گردد، اين انسان مي‏تواند تفكر را آزادانه انتخاب كند. پاره‏اي از تفكرات ممكن است درست يا نادرست باشد. انسان ممكن است گاهي درست و گاهي نادرست فكر كند، ولي اين حقي است كه به او داده شده است. مسئله اين نيست كه هر آنچه را كه او مي‏تواند بداند، مي‏تواند بفهمد، از قبل گفته، آماده و ارائه شده باشد.

مگر انسان خداست؟ خداوند دست‏رسي به همه چيز دارد نه انسان پس جهد و كوشش كجا مي‏رود؟ اين همه گفته‏اند «جهد كن»، «تزكيه‏ي باطن و سلوك كن تا چيزي براي تو آشكار شود»، پس همه‏ي اينها بي‏معني است؟!

پس پيامبران نقش راه‏نما را دارند و اين انسان است كه بايد راه‏ها را برود و با تفكر و سليقه خود مي‏تواند اين راه را برود.

هم‏چنين اين سخن كه تفكر آزاد است ولي عقيده آزاد نيست صحيح نيست. متأسفانه برخي از دانشمندان ما هم اين گونه بيان كرده‏اند كه آنچه در مقام تفكر است، آزاد است. وقتي به عقيده و مولود آن تفكر مي‏رسد، آن‏جا آزادي از ميان مي‏رود.

آيا مي‏شود گفت تفكر آزاد، اما عقيده‏ي ديني و عقيده‏ي سياسي آزاد نيست؟اگر چنين باشد بهتر است گفته شود كه اصلاً تفكر آزاد نيست. در واقع اگر درست انديشيده شود، كساني كه آزادي عقيده را محدود مي‏كنند، در حقيقت آزادي تفكر را نيز محدود مي‏كنند و ريشه را از آن‏جا مي‏بندند.

اشاره

1. مي‏توان سخنان جناب شبستري را به دو محور كلي تقسيم كرد:

الف) مباحث كلان مربوط به آزادي كه كمابيش صبغه‏ي تئوريك دارد؛ مسائلي همچون تقسيم آزادي به آزادي تفكر و آزادي عمل و ارجاع اقسام ديگر آزادي به اين دو قسم، ادعاي تقيد آزادي تفكر به منطق و مشروط بودن آزادي عمل به مسئوليت اخلاقي، بيان دليل اهميت فوق‏العاده‏ي آزادي تفكر براي انسانِ امروزين و... در اين محور قرار مي‏گيرند.

ب) نسبت آزادي تفكر با اديان وحياني، كه در اين بخش، مدعاي آقاي شبستري آن است كه بنابر يك تفسير از نبوت و وحي، اديان وحياني با آزادي تفكر معارض‏اند، اما مطابق تفسير ديگري، كه مورد قبول ايشان است، تعارضي ميان اين دو وجود ندارد.

2) با توجه به وجود ديدگاه‏ها و ره‏يافت‏هاي متنوع در حوزه‏ي مباحث تئوريكِ مربوط به آزادي، بررسي تفصيلي ديدگاه آقاي شبستري در مقاله‏ي حاضر، به طرح مباحثي طولاني دامن مي‏زند كه در حوصله‏ي اين مقام نمي‏گنجد. از اين رو، تنها به طرح چند پرسش خاص، كه پاسخ آنها مي‏تواند وضوح و عمق بيش‏تري به بحث آقاي شبستري در محور نخست ببخشد، بسنده مي‏كنيم:

الف) چگونه مي‏توان تحليل دقيق‏تري از آزادي تفكر (به ويژه با توجه به اين واقعيت كه فرآيند تفكر آدمي، به معناي دقيق كلمه، از سوي ديگران كنترل‏ناپذير است) ارائه داد. آيا آزادي تفكر با آزادي عقيده (يا آزادي اظهار عقيده) متفاوت است و اگر آري، دقيقا چه نسبتي ميان اين دو برقرار است.

ب) ارجاع آزادي مشاركت در امور سياسي به آزادي تفكر، و نه آزادي عمل، ـ آن گونه كه آقاي شبستري مدعي‏اند ـ مطابق چه معياري قابل توجيه است.

ج) آيا اساسا مفهوم «پرستش تحميلي» سازگاري و انسجام منطقي دارد تا آن‏كه سخن از انتخاب يا رد آن به ميان آيد؟

د) با توجه به وجود ديدگاه‏هاي بسيار متنوع در تحليل سرشت اخلاقيات و حضور نظام‏هاي گوناگون اخلاقي (با اصول و مباني متفاوت) در پهنه‏ي فرهنگ بشري، آيا مقيد ساختن آزادي عمل به مسئوليت اخلاقي، نهايتا به تعاريف متفاوت (و شايد متعارض) از آزادي عمل نمي‏انجامد؟ به تعبير خاص‏تر، تعريف آقاي شبستري از مسئوليت اخلاقي مطابق كدام ديدگاه در ماهيت اخلاق شكل مي‏گيرد؟

ه) آيا براي دست‏يابي به يك اتفاق نظر در باب اين‏كه كدام روش‏هاي انديشه، «روش‏هاي قابل دفاع فكر كردن» مي‏باشند، نيازمند يك روش واحد نيستيم؟ به عبارت ديگر، آيا تصميم‏گيري درباره‏ي راه‏هاي روشمند و قابل دفاع انديشه، و جداسازي آنها از راه‏هاي غير روشمند، توسل به يك فراروش ضرورت ندارد؟

3) چكيده‏ي سخن آقاي شبستري در محور دوم آن است كه اگر پيامبران را صرفا «راه‏نما» بدانيم، آزادي تفكر محدود نمي‏شود، ولي اگر اين قرائت را از نبوت داشته باشيم كه «پيامبران تمام آنچه را كه در توان و استعداد كل انسانيت از آغاز تا انجام است كه بداند و بفهمد و درك كند، همه‏ي آن را ارائه مي‏كنند» آن‏گاه آزادي تفكر محدود مي‏شود. ايشان خود از قرائت نخست طرفداري مي‏كند و در نتيجه، اديان را منافي آزادي انديشه نمي‏داند.

هر چند ما با نتيجه اي كه آقاي شبستري به آن رسيده است، موافقيم اما با نحوه‏ي استنتاج اين نتيجه (آن گونه كه در اين سخن‏راني منعكس شده است) هم‏رأي نيستيم. ايشان نتيجه‏گيري خود را بر يك ديدگاه كاملاً حداقلي در باب قلمرو دين و نقش پيامبران الاهي مبتني ساخته‏اند و اين ديدگاهي است كه امروزه متأسفانه از سوي جمعي از روشن‏فكران ديني تبليغ مي‏شود. در اين باب، تذكر چند نكته ـ به اختصار ـ بايسته است.

طرف‏داران ديدگاه كاملاً حداقلي (كه مي‏توان آن را ديدگاه حداقلي افراطي ناميد) با استناد به تشبيهات و تمثيلات مختلف، نقش پيامبران و اديان الاهي را در اين حد تنزل مي‏دهند كه صرفا راه مستقيم يا راه هدايت يا هدف غايي را به انسان نشان داده‏اند، بدون آن‏كه درباره‏ي منازل و مراحل بين راه، ابزار و لوازم مورد نياز براي طي راه، خطرات و آفت‏هاي احتمالي و... هيچ‏گونه هدايت خاصي ارائه داده باشند و (شايد) بدون آن‏كه خود اسوه و سرمشق عملي پيمودنِ اين راه باشند. براي مثال، به تشبيهي كه آقاي شبستري طرح كرده است، توجه كنيم: مثلاً كسي به شما مي‏گويد اگر مي‏خواهيد به شمال برويد، از جاده‏ي هراز برويد، او ما را دعوت كرده به صراط مستقيم. اما به ما نگفته در جاده‏ي هراز چه چيزي را مي‏بينيم. او فقط گفته است راه شمال اين است.

بررسي جامع و دقيق اين ديدگاه نيازمند طرح مباحث گسترده‏اي است، در اين جا تنها به ذكر چند نكته‏ي اجمالي بسنده مي‏كنيم:

الف) ديدگاه «حداقلي افراطي» در باب قلمرو دين، نه تنها فاقد مؤيدات درون ديني است، بلكه قراين فراواني عليه آن وجود دارد. در يك نگاه كلي وجود هزاران آيه در قرآن كريم، در زمينه‏هاي مختلف اعتقادات، اخلاقيات، شريعت، تاريخ، و... و نيز حجم بسيار بيش‏تر آنچه كه به «سنت» معروف است، انبوه تعاليم و آموزه‏هايي را در اختيار بشر قرار مي‏دهد كه نمي‏توان به سادگي آن را به يك ارائه‏ي اجمالي طريق هدايت تحويل بُرد. البته، مي‏توان تمام تعاليم ديني را با همه‏ي ابعاد و گستره‏ي آن ذيل عنوان كلي «هدايت به سوي صراط مستقيم» قرار داد، ولي مدعاي ديدگاه حداقلي افراطي امري كاملاً متفاوت است. در اين ديدگاه، گويا تمام آموزه‏هاي جزئي و خاص دين ـ در زمينه‏هاي گوناگون ـ اموري حاشيه‏اي و عَرَضي تلقي مي‏شود و گوهر دين و نبوت به يك «راه‏نمايي» اجمالي تقليل مي‏يابد.

ب) مطابق ديدگاه «حداقلي افراطي»، بي‏بديلي دين (به معناي خاص آن) در معرض تهديد قرار مي‏گيرد؛ چرا كه مي‏توان به راحتي مدعي شد كه دعوت حداقلي اديان الاهي به سوي سعادت و رستگاري (و مفاهيمي از اين دست)، در پاره‏اي از مكاتب و آيين‏هاي بشري نيز يافت مي‏شود.

ج) به نظر مي‏رسد كه عمده‏ترين دليل طرف‏داران اين ديدگاه، كه روايتي از آن در سخنان آقاي شبستري نيز به چشم مي‏خورد، بر پايه‏ي منطق «همه يا هيچ» شكل مي‏گيرد. نتيجه‏ي تطبيق اين منطق بر بحث حاضر آن است كه درباره‏ي قلمرو دين تنها دو تفسير بديل در نظر گرفته مي‏شود:

1) تفسير حداقلي كه تقريري از آن در سخنان آقاي شبستري ارائه گرديده است .

2) تفسير حداكثري (افراطي) كه بر پايه‏ي آن، دين تمام آنچه را كه آدمي در پهنه‏ي وسيع حيات فردي و اجتماعي خود (حتي در حوزه‏ي علوم تجربي و طبيعي، اقتصاد، مديريت، تكنولوژي، صنعت و...) بدان نيازمند است، يك باره در اختيار او نهاده است... و از آن‏جا كه، در نظر اين گروه، تفسير دوم يقينا باطل است، درستي تفسير نخست به اثبات مي‏رسد!

همان گونه كه ملاحظه مي‏شود، اعتبار اين استدلال در گرو حصر تفاسير ممكن در دو تفسير حداقلي و حداكثري است، در حالي كه به نظر مي‏رسد در اين بحث، مي‏توان انواع گسترده‏اي از تفاسير را در باب قلمرو دين در نظر گرفت كه در ميان دو ديدگاه حداقلي و حداكثري قرار دارند و در نتيجه، با رد ديدگاه حداكثري، منطقا نمي‏توان درستي ديدگاه حداقلي را نتيجه گرفت.

/ 1