ارزیابی نیروهای ملی ـ مذهبی در بستر تحولات اجتماعی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ارزیابی نیروهای ملی ـ مذهبی در بستر تحولات اجتماعی - نسخه متنی

عزت اللّه‏ سحابی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





ارزيابي نيروهاي ملي ـ مذهبي در بستر تحولات اجتماعي

چكيده

اين گفت‏وگو با اشاره به تاريخچه شكل‏گيري نيروهاي ملي ـ مذهبي آغاز مي‏شود و به مرام سياسي و خط مشي فكري آنان ختم مي‏شود. وي جريان ملي ـ مذهبي را يكي از شاخه‏هاي نوگرايي مي‏شمارد و پايه‏گذار آن را مرحوم مدرس مي‏داند و با تفكيك ميان جريان ملي ـ مذهبي از جريان روشن‏فكري ديني معتقد است كه روشن‏فكران ديني به دنبال عقل آزاد و نفي هر گونه ايدئولوژي هستند؛ حال آنكه ملي ـ مذهبي‏ها به دنبال بومي كردن مدرنيته و مؤلفه‏هاي آن در ايران‏اند. در اين گفت‏وگو جريان دوم خرداد از اين زاويه مورد نقادي قرار گرفته است.

اين طيف دنباله حركت نوگرايي مرحوم سيد جمال‏الدين اسدآبادي است. جوهر اين حركت عبارت بود از: بازگشت به منابع اصلي اسلامي، كه قرآن بود و بعدها افرادي نهج‏البلاغه و سيره ائمه اطهار در امور سياسي را هم به آن اضافه كردند. حركت سيد جمال يك حركت جهاني ـ اسلامي با عنوان «اتحاد اسلام» بود. البته من معتقدم كه در واقع پايه‏گذار اين نحله [ ملي ـ مذهبي] مرحوم مدرس است. مرحوم مدرس در داخلِ نوگرايي اسلامي نحله جديدي ايجاد كرد كه منافع ملي را بر مسائل جهاني مقدم مي‏دانست. مدرس اسم هويت ملي ـ مذهبي را نياورده است، ولي رفتار سياسي‏اش، پس از بازگشت از مهاجرت، كاملاً يك رفتار ملي ـ مذهبي است؛ حتي بارها اين را گفته است كه «ايرانيت ما از اسلاميت ما جدا نيست». مصدق هم همين حرف را زد.

بعد از شهريور 1320، اين نحله ملي ـ مذهبي دو مرتبه به صحنه آمد؛ يك شاخه خالص سياسي داشت كه خود مصدق بود كه نهضت ملي را پايه‏گذاري كرد، و عده‏اي كه جنبه مذهبي‏شان قوي‏تر بود؛ مثل مرحوم طالقاني، كه بعدها مرحوم بازرگان و مرحوم سحابي هم به آنها پيوستند. البته سال‏هاي 25 ـ 26 تظاهر سياسي چنداني نداشتند. بيشتر در زمينه زدودن شبهه‏اي كه ماركسيست‏ها و غرب‏زده‏هاي راست ــ مثل تيمورتاش و... ــ ايجاد كرده بودند و مي‏گفتند «اصلاً دين منسوخ شده و با عمل تطبيق نمي‏كند» كار فرهنگي مي‏كردند. اينان از سال‏هاي 27 به بعد، به تدريج سياسي شدند؛ البته نه مهندس و پدر من (دكتر سحابي)، آقاي طالقاني يك مقدار سياسي شد. مهندس و پدر من در دوره مصدق، يعني سال 30 ـ 32 با سماجت‏از سياست پرهيز داشتند. علاوه بر انجمن اسلامي دانشجويان، فداييان اسلام هم يك نحله بودند كه در همين چارچوب ملي ـ مذهبي مي‏گنجيدند.

اما 28 مرداد كه اتفاق افتاد، ناگهان به تيپ‏هاي مذهبي روشن‏فكر مثل آقاي بازرگان و پدر من شوكي وارد شد. آنان يكدفعه ديدند صحنه خالي است و ضمن اينكه دوباره ديكتاتوري و استعمار برگشته، خارجي هم حاكم شده است. لذا به فكر پر كردن اين خلأ افتادند و نهضت مقاومت را تشكيل دادند. مهندس خيلي درد دل داشت از اينكه چرا در ايران كارهاي جمعي پا نمي‏گيرد و از اينكه نهضت مقاومت در همان بهار تشكيلش، گرفتار تجزيه شد، ناراحت بود. بعد به اين فكر رسيده بود كه قبل از اينكه ما اقدام سياسي را در سر لوحه كارمان قرار دهيم، بايد يك اقدام اجتماعي انجام دهيم، تا فرهنگ و روحيه جمعي در ميان مردم توسعه پيدا كند. تشكيل انجمن‏ها و... از آن موقع راه افتاد. طرح تشكيل «متاع» (مكتب تربيتي ـ اجتماعي ـ عملي) در زندان ريخته شد. پس از آزادي از زندان، اين طرح فعال شد و مهندس بازرگان عنصر اصلي آن به شمار مي‏رفت.

اعضاي كانون نشر حقايق اسلامي مشهد، مثل مرحوم ذبيح‏اللّه‏ آسايش به مهندس بازرگان و دكتر سحابي فشار مي‏آورند كه بچه‏هاي مذهبي كه علايق ملي هم دارند، اگر زماني غريب و كم بودند، حالا زياد شده‏اند و در سراسر كشور حضور دارند و تبديل به نيروي قابلي شده‏اند. شما بايد يك حزب تشكيل بدهيد. مشوق مهندس و پدر من و... براي تشكيل حزب، همين نيرويي بود كه ابتدا در جامعه تشكيل شد؛ يعني قبل از تبلور تشكيلاتي نهضت آزادي، عينيت اجتماعي‏اش به وجود آمده بود. بازرگان، طالقاني و سحابي، سه چهره مذهبي هيئت مؤسس نهضت آزادي بودند. بعد هم مرا دعوت كردند و من هم جزو شوراي مركزي نهضت آزادي شدم. در اولين انتخابات هيئت اجرايي نهضت آزادي، تمام مذهبي‏ها انتخاب شدند. يعني ملي ـ مذهبي‏ها در درون جبهه ملي و درون نهضت آزادي غلبه پيدا كردند. اين جريان به تدريج رشد اجتماعي مي‏كرد. در بهمن 41 و خرداد 42 كه بسياري از فعالين سياسي ـ مذهبي دستگير شده بودند، اعضاي جبهه ملي را آزاد كردند و اعضاي نهضت آزادي را محاكمه كردند. جريان محاكمه نهضت آزادي در حدود هشت ماه طول كشيد. اينجا اوج درخشش ملي ـ مذهبي بود. آن موقع نهضت روحانيت هم راه افتاده بود. نهضت روحانيت به جريان مذهبي نهضت آزادي بسيار اظهار علاقه مي‏كرد.

از تاريخ محاكمات تا زمان انقلاب، در واقع، نمايندگي نيروهاي ملي ــ حتي جبهه ملي و مذهبي‏هاي ملي ــ با نهضت آزادي بود. مي‏خواهم بگويم كه ملي ـ مذهبي واقعيت خارجي و اجتماعي دارد و شكر خدا توسعه هم پيدا كرده است. شما گسترش كمي و كيفي دانشجويان مذهبي را تا دهه اول بعد از انقلاب ملاحظه كنيد؛ هر چند متأسفانه در حال حاضر اين روند رو به افول است.

من خاطرم هست در سال‏هاي 72 ـ 73 در اروپا، جريان‏هاي مخالف جمهوري اسلامي، كه يكي از اينها شاخه اكثريت فداييان بودند، خودشان مطرح كردند كه ما نبايد با اسلام و اصل نظام جمهوري اسلامي مبارزه كنيم. ما بايد واقعيت آن را بپذيريم؛ حالا اگر ايراد و اعتراضي داريم، اينها را به عنوان يك اپوزيسيون مطرح كنيم. استدلالشان اين بود كه مي‏گفتند ما چرا اسلام را ضد خودمان كرديم؟ درحالي‏كه همين اسلام است كه امروز در مقابل اين حكومت هم ايستاده است و اشاره مي‏كرد به اين جريان‏هاي مذهبي كه فعلاً در داخل كشور ايران هستند. ولي با جنبه‏هاي انحصارطلبي و استبدادطلبي‏هاي خشونت‏آميز مبارزه مي‏كنند. منظور وي امثال نيروهاي ملي ـ مذهبي بود. به هر صورت اين حضور فعال ملي ـ مذهبي‏ها بعد از انقلاب سال 57 گسترش پيدا كرد و در سال‏هاي اخير، كه به دليل رفتار حاكميت، مردم (به خصوص نسل جوان) در ظاهر يك نوع بازگشت از مذهب را آغاز كرده‏اند، مي‏توان گفت ملي ـ مذهبي يك مقدار سرعت رشدش كند شده است يا رشدش متوقف شده است. ما جريان‏هاي درونِ طيف ملي ـ مذهبي در خيلي چيزها با هم اشتراك نظر داريم. اشتراكمان در همان شخصيت‏هايي است كه سمبل حركت ما هستند: مدرس؛ مصدق؛ طالقاني؛ بازرگان و شريعتي. البته اختلاف نظرهايي هم داريم. فرضا برخي تفاوت‏هاي فكري در زمينه‏هاي اقتصادي داريم.

ويژگي ملي ـ مذهبي‏ها، به لحاظ نظري، تقدم منافع ملي بر جهان ـ وطني است؛ جهان ـ وطني كه «اتحاد اسلام» سيد جمال تبليغ مي‏كرد يا انترناسيوناليسمِ كارگري. حتي ما جهاني شدن مسلمين را هم فرع بر منافع ملي مي‏دانيم؛ يعني اگر دخالت ما در فلسطين يا در بوسني به اين منجر شود كه به تماميت ارضي ايران لطمه بخورد، آمريكا بخواهد اشغال كند يا ترك‏هاي آذربايجان قيام كنند و بگويند ما مي‏خواهيم جدا شويم، معتقديم كه در حمايت از فلسطين يا هر جاي ديگر بايد كوتاه بياييم. ويژگي فكري اين طيف «بازگشت به منابع اصيل اسلامي» است. اين است كه ما بيشتر به قرآن و نهج البلاغه و سيره ائمه اتكا داريم و استناد مي‏كنيم تا به فقه يا اصول فقه.

ما ملي ـ مذهبي‏ها با جريان روشن‏فكري مذهبي كه با حركت دكتر سروش مطرح شد، تفاوت داريم. الآن بخش اعظم جريان دوم خرداد، پيروان فلسفي دكتر سروش هستند. ولي اين نحله روشن‏فكري ديني تفاوتي با نوگرايي ديني دارد كه من اين را براي خود آنها هم نوشته‏ام. اين تفاوت اين است كه در جريان ختم مهندس بازرگان در حسينيه ارشاد، آقاي دكتر سروش به اين مضمون گفت كه مرگ بازرگان، مرگ آن نحله‏اي بود كه مي‏خواست دموكراسي يا مفاهيم مدرن و مدرنيته را از درون اسلام و قرآن دربياورد؛ درحالي‏كه ما اعتقاد داريم نه فقط دفن نشده و نمرده است، بلكه با اصرار روي اين ايستاده‏ايم. ما حركت نوگرايي را حركتي مي‏دانيم كه به دنبال توجيهات يا زمينه‏هاي اسلامي مفاهيم مدرنيته است. ما برابري انسان‏ها در برابر قانون، آزادي و استقلال فرد، عدالت اجتماعي و... را از دين در مي‏آوريم؛ مي‏رويم سراغ منابعش؛ با منابع اسلامي آنها را اثبات مي‏كنيم و تا اسلام آنها را تأييد نكند ما آنها را تبليغ نمي‏كنيم. ما اين را بخشي از حركتي مي‏دانيم كه اصطلاحا در اقتصاد سياسي بومي كردن تكنولوژي ناميده مي‏شود. بومي كردن افكار، انديشه‏ها، ارزش‏ها بدان معناست كه ما مباني ارزش‏هايي را كه مدرنيته يا حركت حقوق بشر انقلاب كبير فرانسه در جهان مطرح كرده، در قرآن و سنت مذهبي خودمان پيدا مي‏كنيم.

اين، به هيچ وجه، علم‏گرايي نيست. من به مهندس بازرگان و دكتر سحابي نزديك بودم و مطمئنم كه هرگز چنين اعتقادي نداشتند كه هر حكم ديني را كه علم تأييد كند بپذيرند و غير آن را رد نمايند. نفس دين و احكام آن براي ايشان اصالت داشت. علم‏گرايي علم را اصل مي‏گيرد. هر جاي مذهب را كه با علم مي‏خواند مي‏پذيرد و آنچه را نمي‏خواند، رد مي‏كند؛ مثل سِرسيداحمدخان، مؤسس دانشگاه اليگر هند. آن فكر كه به دنبال كسب مؤيدات مذهبي ـ اسلامي براي وفاي به مدرنيته است و بدين‏ترتيب مدرنيته را بومي مي‏كند، به هيچ وجه، نمرده است. نه فقط نمرده، بلكه تشديد هم شده و اين حركتي است كه نه تنها در ايران، بلكه در دنيا گسترش يافته است و بشر دارد به طرف مذهب بر مي‏گردد.

بنابراين آن نحله نوگرايي ديني كه مبدأ و منشأ فرهنگي ملي ـ مذهبي‏هاست، با روشن‏فكري مذهبي دكتر سروش تفاوت‏هايي دارد. اين دنبال عقل آزاد است؛ آن دنبال عقل آزاد نيست، بلكه عقل را مستند به وحي مي‏داند. در يك نشست كه با حضور آقاي سروش داشتيم، ايشان به شدت ايدئولوژي را نفي مي‏كرد. من پاسخم اين بود كه شما داريد ايدئولوژي معيني را نفي مي‏كنيد. به نظر من در ايران الگوي ايدئولوژي حتي در بين مذهبي‏ها ــ سياسي و غيرسياسي ــ الگوي ماركسيسم بود.

حرف من اين بود كه آقاي دكتر سروش مي‏تواند بگويد امروزه اين الگوي ايدئولوژيك جايگاهي ندارد. يك جامعه، در حركتي كه مي‏خواهد به طرف ترقي، رشد، توسعه و اقتدار و امروزي شدن داشته باشد، بايد اصولي را رعايت كند. اين اصول يعني اموري كه تابع آزمون و خطا نيست، مقدسِ اعتباري است. مقدسات اعتباري چيزهايي است كه در يك دوره معين تابع آزمون و خطا نيست. آنچه محصول تجربه گذشته است، ديگر جاي آزمون ندارد؛ مثل استقلال، عدالت يا تقدم منافع ملي.

در انتخابات برنامه‏هاي اقتصادي ـ اجتماعي آقاي خاتمي با ما خيلي هماهنگي داشت؛ مثل توسعه متوازن، نگاه به درون، ايران براي همه ايرانيان، پرداختن به بيماري مزمن اعتياد به درآمد نفت و... . اينها را من خيلي موافق با افكار خودم مي‏ديدم وليكن بعدها در طول چهارسال دولت آقاي خاتمي، روي برخي از اين شعارها ايستادگي نشد. يعني رنگ و بوي توسعه سياسي بسيار پررنگ‏تر از رنگ و بوي توسعه اقتصادي بود. اختلاف ما اين بود كه مسائل اجتماعي جامعه بشري يك بُعدي نيست كه فقط امر سياسي‏اش مهم باشد. حالا براي من روشن شده است كه دوم خرداد از نظر اقتصادي همان سياست‏هاي كارگزاران را تعقيب مي‏كند و شاهدش هم اين است كه دو تن از چهره‏هاي مهم كارگزاران، از برنامه‏ريزان و گردانندگان اقتصادي دولت آقاي خاتمي هستند. در جهاني شدن و رفتن در بازار جهاني، همان سياست آقاي هاشمي را تعقيب مي‏كنند، منتها هيچ‏وقت اين را اعلام نكردند.

البته من به دوستان ملي ـ مذهبي خودمان مي‏گفتم آنقدرها هم خودتان را از دوم خرداد جدا نكنيد. ما بايد خودمان را در بعد سياسي با آنها تطبيق دهيم. به هر صورت، ما ابعاد پيش‏بيني‏نشده‏اي درون جنبش دوم خرداد داشتيم كه يكي از آنها اجراي سياست‏هاي تعديل به سبك دولت قبلي بود. من خودم معتقد به تعديل هستم؛ منتها تعديلي كه نسخه‏اش را خودمان بنويسيم؛ نه بانك جهاني و صندوق بين‏المللي پول.

همه حرف ما اين است كه دوم خرداد در اين بعد يا برنامه مستقل نداشت و يا اعلام نكرد. من نمي‏خواهم اين را قاطع بگويم كه صورت تهمت داشته باشد. ولي احساسم اين است كه بخشي از دوم خرداد جا پاي روشن‏فكران قبل از مشروطه مثل آخوندزاده و... گذاشته است؛ يعني همه‏اش مي‏گويد ارزش‏هاي غربي. ما هم مي‏گوييم خيلي خوب! ارزش‏هاي غربي و مدرنيسم خوب است؛ اما تلاش مي‏كنيم تا براي اينها زمينه‏هاي مذهبي يا زمينه‏هايي از منابع اسلامي درآوريم. اما بسياري از فعالان جنبش دوم خرداد كاري به اين كارها ندارند. اين «از قرآن استخراج كردن مفاهيم» جرم نيست. در واقع، ما مي‏خواهيم مفاهيم مدرنيته را ريشه دار كنيم؛ اصالت دروني، اصالت ملي، اصالت ديني ـ اسلامي بدهيم. فكر نمي‏كنم ما اينجا خطايي كرده باشيم.

ممكن است من پيش نظام منفور باشم، ولي پيش خودم و خدا از اين جهت راضي هستم كه صددرصد براي ثبات و براي دوام نظام بعد از انقلاب حرف مي‏زنم. من اصلاً نمي‏توانم تصور نظامي به غيراز نظام جمهوري اسلامي داشته باشم؛ منتها خالي از معايبش. چون معايبش موجب فقر و انحطاط آن مي‏شود. حالا در مورد دوم خرداد هم باز ما همين حرف را مي‏زنيم. ما براي اين نقد مي‏كنيم كه بتواند بماند و به حيات و رشد و تكاملش ادامه بدهد. توسعه سياسي به‏تنهايي نمي‏تواند مملكتي را نجات دهد. گيريم كه به آرزوها و آمال توسعه سياسي دست يابيم و مردم‏سالاري حاكم شود، آن‏گاه همانند برزيل خواهيم بود كه آمريكاي لاتين از اسيرترين و بدهكارترين كشورهاي جهان است؛ فقر و فلاكت در كنار غنا و ثروت بسيار عظيم؛ فقري كه بهره انسان‏ها از انسانيت تنها اين است كه دو پا و دست دارند و حرف مي‏زنند و الاّ هيچ شباهتي به انسان ندارند. آخر اينها كه حكايت از سعادتمندي برزيل يا ملت‏هاي آمريكاي جنوبي نمي‏كنند؛ درحالي‏كه دموكراسي سياسي هم دارند.

به نظر من برگشت يا پشت كردن نسل جوان امروز به مذهب و مفاهيم مذهبي، تقصير همين حاكميت مذهبي است؛ نه اينكه غربي‏ها تبليغ كردند و بچه‏هاي ما بي‏دين شدند. اولاً، اينكه گروهي خودشان را مظهر حق بدانند؛ دوم اينكه براي خود رسالت قائل باشند ــ آن‏چنان‏كه همه مردم را جاهل و فاسد و مهجور تلقي كنند ــ ؛ سوم اينكه معتقد باشند ما تكليف داريم كه دست اينها را به زور بگيريم و به بهشت ببريم اين فكر در حاكميت موجب مي‏شود كه سمت قيم براي خودشان قائل شوند. اگر راست افراطي موفق شود دو جريان «روشن‏فكري مذهبي» و «نوگرايي ديني» را كه در قالب نهضت دوم خرداد و يا ملي ـ مذهبي مطرح مي‏شوند، از جامعه حذف يا البته بهتر بگويم بدنام و سياه كند، ما با اين دين وداع مي‏كنيم؛ همان‏چه در اروپا اتفاق افتاد.

من فكر مي‏كنم كه بعد از انقلاب در زمينه فرهنگ ديني ركودي ايجاد شده است و اين ركود را بايد به حركتي تبديل كرد. اين حركت با آن سخنراني مرحوم بازرگان كه «خدا و آخرت را تنها هدف نهضت انبيا مي‏داند» آغاز مي‏شود. اين چالشي است با بينش قبلي فرهنگ مذهبي كه مي‏گفت «دين از سياست جدا نيست و دين بايد دنبال حكومت و قدرت باشد». من فكر مي‏كنم نوآوري ديني در اين زمينه مي‏تواند كار كند. ولي من فكر مي‏كنم در حركت گذشته روشن‏فكري مذهبي و نوگرايي ديني خودمان (هم ملي ـ مذهبي‏ها و هم دوم خردادي‏ها) بايد بازنگري كنيم. نمي‏گويم تجديدنظر؛ مي‏گويم بازنگري. يعني برگرديم ببينيم آيا ما با عاريه كردن از اين و آن براي دين مؤيدات درست نمي‏كرديم؟ آيا از تلألؤها و درخشش‏هاي وجودي دين استفاده كرديم؟ اين مسائل بايد براي ما مطرح باشد. انبيا وقتي مردم را به دين دعوت مي‏كردند، آيا با آنها بحث مي‏كردند كه دين با علم مخالف نيست؟ با دموكراسي مخالف نيست؟ هيچ اين بحث‏ها را نمي‏كردند. چيزهاي ديگري به مردم عرضه مي‏كردند كه مردم زنده و بيدار مي‏شدند. ما بايد دنبال آن چيزها برويم. ديگر دوران اين گذشته كه ما مذهب را با علم يا با نهضت‏هاي اجتماعي يا... توجيه كنيم.

امروز ديگر نبايد تجربه‏هاي سده‏هاي گذشته را تكرار كنيم، بلكه بايد محصول اين آزموده‏ها را به صورت اصول مقدس اعتباري بگيريم. آيا اينها هم بايد به حاشيه رانده شود؟ آيا اين را هم بايد زدود؟ كشوري كه بدون اصول باشد، در دامن هر حادثه‏اي مي‏رود. كشورهايي مثل پاكستان با هر قدرتي كنار مي‏آيند و اصلاً به منافع ملي نمي‏انديشند؛ درحالي‏كه كشوري مثل هندوستان روي اصول ثابتي ايستاده است. چندان هم در حوادث بين‏المللي دخالت نمي‏كند، ادعاي رهبري دنيا و نقش مؤثر در خاورميانه و... هم ندارد؛ ولي به نظر من كشور پاك‏تر و روبه‏رشدتري است. نفي ايدئولوژي به معناي عام، نفي پاي‏بندي است. نفي پاي‏بندي هيچ‏وقت بشر را نجات نمي‏دهد. حالا دريچه‏اي به روي جريان نوگرايي ديني باز است كه به اين چالش پاسخ دهد: كيفيت حضور دين در جامعه چيست؟ ما خودمان سال‏هاي سال سنگ حكومت ديني را به سينه مي‏زديم.

دكتر حبيبي مي‏گفت: «ما كه عضو انجمن‏اسلامي و بچه مذهبي بوديم، مي‏گفتيم: آزادي، استقلال، حكومت اسلامي. آقاي خميني كه پيرمرد تجربه‏دارتري بود، گفت: نگوييد حكومت‏اسلامي؛ چون حكومت‏اسلامي ضوابطي دارد كه الآن مصلحت نيست مطرح شود، بگوييد جمهوري اسلامي. به اعتقاد من جمهوري اسلامي تلفيق هوشمندانه‏اي است از دين و سياست و حكومت. بدين معنا كه نگفته احكام فقهي حاكم شود. حكومت مردمي كه مسلمان‏اند و علايق و ايمان ديني‏شان مشخص است ــ ولو اينكه با هم تفاوت و اختلافي داشته باشند ــ مي‏شود جمهوري اسلامي.من مي‏خواهم از اينجا اين نتيجه را بگيرم كه شايد لازم باشد ما در شعار حكومت ديني تجديدنظر كنيم. آيا دين مستقيما خودش حكومت مي‏كند يا دين بر دوش مردماني كه معتقد به آن دين هستند حمل مي‏شود؟ هر دوي آنها حكومت دين است، منتها يكي به واقعيت امر توجه دارد و معتقد است دين در قالب انسان‏ها ظهور پيدا مي‏كند.

دين هيچ‏وقت خود حكومت مطلق نمي‏كند؛ از درون انسان‏ها حكومت مي‏كند. من اين را از آن جهت مي‏گويم كه دريچه‏اي است براي آينده كار فرهنگي نهضت نوگرايي. ما سكولاريزه كردن جامعه را نمي‏خواهيم، ولي مي‏گوييم حكومت بايد نسبت به عقايد و ايده‏هاي مردم بي‏طرف باشد؛ نه اينكه خود ايدئولوژي نداشته باشد، بلكه بايد نسبت به مردم بي‏طرف باشد تا بتواند عدالت را برقرار كند. ما نمي‏گوييم كه حكومت دين نداشته باشد و سكولار باشد. نه، منتها در رابطه با مردم، دين معيني را بر مردم تحميل نكند. ما هم مي‏گوييم مسئولانِ حكومت بهتر است متدين باشند، اما خودش نمي‏تواند براساس دين معيني حكومت كند؛ چرا كه به هر حال عده‏اي از مردم كه به اين دين اعتقاد ندارند، در مقابلش قرار مي‏گيرند. علاوه بر اين، وقتي اسم حكومت ديني مطرح مي‏شود، انتقادپذيري از بين مي‏رود و موضوع حكومت يك امر مقدس مي‏شود، لذا اصلاح‏پذير نمي‏شود. به نظر من با همين قانون اساسي هم مي‏شود اين روند را طي كرد.

اشاره

گفت‏وگوي حاضر از آن جهت كه تا اندازه‏اي بي‏پرده و شفاف، به ارائه ديدگاه‏هاي فكري و سياسي جريان ملي ـ مذهبي مي‏پردازد، بسيار مغتنم و شايسته تأمل و بررسي است. اين جريان كه تا پيش از دوم خرداد عملاً در انزواي سياسي و فرهنگي به سر مي‏برد، با حادثه دوم خرداد به يكي از نيروهاي فعال و تأثيرگذار بر بخشي از نخبگان سياسي و فكري دوم خرداد بدل شد و در طول سال‏هاي گذشته عملاً خود را به عنوان يكي از متحدان جبهه دوم خرداد نشان داد. با افول و كاهش اقتدار سياسي اين جبهه و شكاف جدي آنها در آستانه دور جديد انتخابات، اين گروه آماده جدا شدن از جريان دوم خرداد و ورود جدي‏تر و مستقل‏تر به صحنه اقتدار سياسي و فرهنگي كشور مي‏شود. ازاين‏رو، نشريات ملي ـ مذهبي از جمله چشم‏انداز، نامه، گزارش و... ، در شماره‏هاي اخير خود، به تفصيل به معرفي و ارزيابي اين جريان پرداخته‏اند. به دليل اهميت موضوع در شرايط كنوني، به صورت مفصل‏تر به معرفي و بررسي اين گفت‏وگو پرداخته‏ايم.

1. آنچه جناب آقاي سحابي در معرفي پيشينه نيروهاي ملي ـ مذهبي بيان داشته است، نياز به تأمل جدي دارد. براي مثال، ايشان مرحوم مدرس را به عنوان آغازگر اين جريان مي‏داند و فداييان اسلام را از شمار نيروهاي ملي ـ مذهبي مي‏خواند. تنها استدلال وي براي اين مدعا آن است كه مرحوم مدرس منافع ملي را بر منافع جهان اسلام ــ كه عثماني آن را نمايندگي مي‏كرد ــ ترجيح مي‏داد. حال آنكه نه تحليل ايشان از ديدگاه مدرس درست است و نه با صرف ترجيح منافع ملي در يك دوره يا شرايط خاص، مي‏توان يك شخص را ملي ـ مذهبي دانست. پر واضح است كه در عصر مدرس شرايط براي دفاع از منافع جهان اسلام به هيچ روي وجود نداشت و حاكميت عثماني در نظر امثال مدرس هرگز نمي‏توانست منافع و افكار عمومي جهان اسلام را نمايندگي كند. نظير اين شرايط براي امام خميني قدس‏سره هم تا پيروزي انقلاب وجود داشت و ايشان به مسائل و مصالح ايران به عنوان اصلي‏ترين هدف و سوژه توجه مي‏كردند.

وانگهي بايد ديد كه آيا واقعا مدارك مستندي وجود دارد كه نشان دهد مرحوم مدرس به مطالبي كه در اين گفت‏وگو به عنوان شاخصه‏هاي ملي ـ مذهبي آمده است، معتقد باشد؟ واقعيت اين است كه در سال‏هاي اخير، جريان ملي ـ مذهبي از آنجا كه هويت و پيشينه‏اي مشخص و ريشه دار در تاريخ معاصر ايران ندارد، براي هويت‏سازي ديني و سياسي و حضور در تركيب نيروهاي اجتماعي ايران، به تصويرسازي جديدي از شخصيت‏ها و حوادث تاريخ معاصر پرداخته است و ادعاي رهبري يا آغازگري اين جريان از سوي شهيد مدرس نيز به عنوان يكي از اين تلاش‏ها ارزيابي مي‏شود.

2. نكته مهم ديگر در اين گفت‏وگو، تلاش براي تبيين چارچوب‏هاي نظري انديشه ملي ـ مذهبي‏هاست. آقاي سحابي از اين چارچوب با عنوان «نوگرايي ديني» ياد مي‏كند و آن را در مقابلِ «روشن‏فكري ديني»، كه با حركت عبدالكريم سروش مطرح شد، قرار مي‏دهد: نوگرايي ديني معتقد به «بازگشت به منابع اصيل اسلامي» همچون قرآن و نهج البلاغه است و «به دنبال توجيهات يا زمينه‏هاي اسلامي مفاهيم مدرنيته است». ايشان فرق ميان روشن‏فكري ديني با نوگرايي ديني را در اين نكته مي‏داند كه اولي به دنبال «عقل آزاد» است و دومي «عقل را مستند به وحي مي‏داند.»

البته بايد نيك نگريست كه مطالب گفته شده تا چه اندازه اين دو جريان را از يكديگر ممتاز و متفاوت مي‏كند. آيا ملي ـ مذهبي‏ها در مراجعه به متون ديني تنها به دنبال دليل‏تراشي از منابع اسلامي براي توجيه و ترويج مدرنيته در ايران هستند يا واقعا معتقدند كه اسلام در عرصه حيات اجتماعي و توسعه انساني، از مضامين و معارفي مستقل و متمايز از مدرنيته غربي برخوردار است؟ هرچند در گفتار و نوشتار، گاه چنين مي‏نمايد كه نسل قديمِ ملي ـ مذهبي‏ها ــ در مقايسه با روشن‏فكران ديني ــ نسبت به منابع اسلامي گرايش بيشتري دارند و از پذيرش كامل غرب پرهيز مي‏كنند، ولي اين گرايش نه به‏طور مشخص در آثار و عملكرد آنان نمودِ عيني و عملياتي يافته است و نه اين گرايش به نسل جوان آنان انتقال يافته است.

به‏طور كلي، بايد اين گروه نشان دهد كه در مورد مفاهيم و مؤلفه‏هاي اصلي مدرنيته غربي چه تفاوت آشكار و مؤثري با كساني چون سروش و هم‏فكران او دارد. در همين راستا، بايد پرسيد كه آقاي سحابي چه تفاوتي ميان «عقل آزاد» و «عقل مستند به وحي» مي‏گذارد و آيا استناد به وحي تنها براي توجيه درون‏مايه‏هاي تفكر و حيات غربي در قالب ادبيات ديني است يا واقعا معتقد است كه عقل در بسياري مواضع با بهره‏گيري از وحي مي‏تواند راه‏هاي جديدي براي سعادت و سربلندي فرد، جامعه و ملت بدست آورد؟ از مجموع آنچه تاكنون اين گروه گفته‏اند، چنين برنمي‏آيد كه آنها با بهره‏گيري از متون ديني، راه و روش مستقلي را براي توسعه و تكامل انساني پيشنهاد كرده باشند.

اين نكته را نيز بايد پيگيري كرد كه سخن آقاي سحابي در بومي كردن مفاهيم مدرنيته و توسعه غربي، تا چه اندازه با آنچه مرحوم بازرگان در اواخر عمر خويش درباره جداسازي حيات ديني از حيات عرفي مطرح كرد، همسويي و سازگاري دارد. به نظر مي‏رسد كه غرب با همين تفكيك و نيز با تمركز بر حيات مادي و گريز از جنبه‏هاي معنوي و متعاليِ حيات، به تفكر و مدلِ مدرنيته دست يافته است و توجيه آن مفاهيم و مدل‏هاي سكولار با ارزش‏ها و اصول اسلامي كاري غيرعلمي و عملاً ناموفق است.

3. نقد ايشان بر آقاي سروش در مقوله «ايدئولوژي» در مجموع درست وشايان توجه و تأمل است. چنان كه مي‏دانيم، سروش در سال اخير، به تبع برخي از متفكران غربي، با ارائه يك تعريف ماركسيستي از ايدئولوژي، چنان وانمود كرد كه جمع ميان دين و ايدئولوژي ناممكن مي‏باشد و اساسا هر گونه برداشت ايدئولوژيك از دين نادرست است.

البته بايد توجه داشت كه آقاي سحابي اصولي مانند استقلال را به عنوان اصل ايدئولوژيك ياد مي‏كند، حال آنكه جدال اصلي آقاي سروش و اصول گرايان در اين نكته است كه آيا اصول و ارزش‏هاي اسلامي را مي‏توان به عنوان چارچوب ايدئولوژيك براي تبيين مقولات اجتماعي و مديريت نظام سياسي و اقتصادي به‏كار گرفت يا نه.

4. در اين گفت‏وگو نكات فراوان ديگري وجود دارد كه جاي بحث بيشتر دارد. اما آنچه ايشان، در پايان، درباره حكومت ديني و حكومت سكولار گفته است، اندكي شگفت‏آور است. وي گويا هنوز تعريف و تبيين دقيقي از ماهيت يك حكومت سكولار در دست ندارد. ظاهرا حكومت ديني در نگاه آقاي سحابي حكومتي است كه متوليان آن مي‏توانند دين‏دار باشند و در ارتباطات شخصي خود از احكام ارزش‏هاي ديني پيروي كنند. هر چند حكومت ديني يا حكومت سكولار انواع و مراتب مختلف دارد؛ اما روشن است كه انگاره ايشان ــ بنابر آنچه در اينجا آمده است ــ چيزي جز يك حكومت سكولار نيست.

/ 1