ارزيابي نيروهاي ملي ـ مذهبي در بستر تحولات اجتماعي
چكيده
اين گفتوگو با اشاره به تاريخچه شكلگيري نيروهاي ملي ـ مذهبي آغاز ميشود و به مرام سياسي و خط مشي فكري آنان ختم ميشود. وي جريان ملي ـ مذهبي را يكي از شاخههاي نوگرايي ميشمارد و پايهگذار آن را مرحوم مدرس ميداند و با تفكيك ميان جريان ملي ـ مذهبي از جريان روشنفكري ديني معتقد است كه روشنفكران ديني به دنبال عقل آزاد و نفي هر گونه ايدئولوژي هستند؛ حال آنكه ملي ـ مذهبيها به دنبال بومي كردن مدرنيته و مؤلفههاي آن در ايراناند. در اين گفتوگو جريان دوم خرداد از اين زاويه مورد نقادي قرار گرفته است.اين طيف دنباله حركت نوگرايي مرحوم سيد جمالالدين اسدآبادي است. جوهر اين حركت عبارت بود از: بازگشت به منابع اصلي اسلامي، كه قرآن بود و بعدها افرادي نهجالبلاغه و سيره ائمه اطهار در امور سياسي را هم به آن اضافه كردند. حركت سيد جمال يك حركت جهاني ـ اسلامي با عنوان «اتحاد اسلام» بود. البته من معتقدم كه در واقع پايهگذار اين نحله [ ملي ـ مذهبي] مرحوم مدرس است. مرحوم مدرس در داخلِ نوگرايي اسلامي نحله جديدي ايجاد كرد كه منافع ملي را بر مسائل جهاني مقدم ميدانست. مدرس اسم هويت ملي ـ مذهبي را نياورده است، ولي رفتار سياسياش، پس از بازگشت از مهاجرت، كاملاً يك رفتار ملي ـ مذهبي است؛ حتي بارها اين را گفته است كه «ايرانيت ما از اسلاميت ما جدا نيست». مصدق هم همين حرف را زد.بعد از شهريور 1320، اين نحله ملي ـ مذهبي دو مرتبه به صحنه آمد؛ يك شاخه خالص سياسي داشت كه خود مصدق بود كه نهضت ملي را پايهگذاري كرد، و عدهاي كه جنبه مذهبيشان قويتر بود؛ مثل مرحوم طالقاني، كه بعدها مرحوم بازرگان و مرحوم سحابي هم به آنها پيوستند. البته سالهاي 25 ـ 26 تظاهر سياسي چنداني نداشتند. بيشتر در زمينه زدودن شبههاي كه ماركسيستها و غربزدههاي راست ــ مثل تيمورتاش و... ــ ايجاد كرده بودند و ميگفتند «اصلاً دين منسوخ شده و با عمل تطبيق نميكند» كار فرهنگي ميكردند. اينان از سالهاي 27 به بعد، به تدريج سياسي شدند؛ البته نه مهندس و پدر من (دكتر سحابي)، آقاي طالقاني يك مقدار سياسي شد. مهندس و پدر من در دوره مصدق، يعني سال 30 ـ 32 با سماجتاز سياست پرهيز داشتند. علاوه بر انجمن اسلامي دانشجويان، فداييان اسلام هم يك نحله بودند كه در همين چارچوب ملي ـ مذهبي ميگنجيدند.اما 28 مرداد كه اتفاق افتاد، ناگهان به تيپهاي مذهبي روشنفكر مثل آقاي بازرگان و پدر من شوكي وارد شد. آنان يكدفعه ديدند صحنه خالي است و ضمن اينكه دوباره ديكتاتوري و استعمار برگشته، خارجي هم حاكم شده است. لذا به فكر پر كردن اين خلأ افتادند و نهضت مقاومت را تشكيل دادند. مهندس خيلي درد دل داشت از اينكه چرا در ايران كارهاي جمعي پا نميگيرد و از اينكه نهضت مقاومت در همان بهار تشكيلش، گرفتار تجزيه شد، ناراحت بود. بعد به اين فكر رسيده بود كه قبل از اينكه ما اقدام سياسي را در سر لوحه كارمان قرار دهيم، بايد يك اقدام اجتماعي انجام دهيم، تا فرهنگ و روحيه جمعي در ميان مردم توسعه پيدا كند. تشكيل انجمنها و... از آن موقع راه افتاد. طرح تشكيل «متاع» (مكتب تربيتي ـ اجتماعي ـ عملي) در زندان ريخته شد. پس از آزادي از زندان، اين طرح فعال شد و مهندس بازرگان عنصر اصلي آن به شمار ميرفت.اعضاي كانون نشر حقايق اسلامي مشهد، مثل مرحوم ذبيحاللّه آسايش به مهندس بازرگان و دكتر سحابي فشار ميآورند كه بچههاي مذهبي كه علايق ملي هم دارند، اگر زماني غريب و كم بودند، حالا زياد شدهاند و در سراسر كشور حضور دارند و تبديل به نيروي قابلي شدهاند. شما بايد يك حزب تشكيل بدهيد. مشوق مهندس و پدر من و... براي تشكيل حزب، همين نيرويي بود كه ابتدا در جامعه تشكيل شد؛ يعني قبل از تبلور تشكيلاتي نهضت آزادي، عينيت اجتماعياش به وجود آمده بود. بازرگان، طالقاني و سحابي، سه چهره مذهبي هيئت مؤسس نهضت آزادي بودند. بعد هم مرا دعوت كردند و من هم جزو شوراي مركزي نهضت آزادي شدم. در اولين انتخابات هيئت اجرايي نهضت آزادي، تمام مذهبيها انتخاب شدند. يعني ملي ـ مذهبيها در درون جبهه ملي و درون نهضت آزادي غلبه پيدا كردند. اين جريان به تدريج رشد اجتماعي ميكرد. در بهمن 41 و خرداد 42 كه بسياري از فعالين سياسي ـ مذهبي دستگير شده بودند، اعضاي جبهه ملي را آزاد كردند و اعضاي نهضت آزادي را محاكمه كردند. جريان محاكمه نهضت آزادي در حدود هشت ماه طول كشيد. اينجا اوج درخشش ملي ـ مذهبي بود. آن موقع نهضت روحانيت هم راه افتاده بود. نهضت روحانيت به جريان مذهبي نهضت آزادي بسيار اظهار علاقه ميكرد.از تاريخ محاكمات تا زمان انقلاب، در واقع، نمايندگي نيروهاي ملي ــ حتي جبهه ملي و مذهبيهاي ملي ــ با نهضت آزادي بود. ميخواهم بگويم كه ملي ـ مذهبي واقعيت خارجي و اجتماعي دارد و شكر خدا توسعه هم پيدا كرده است. شما گسترش كمي و كيفي دانشجويان مذهبي را تا دهه اول بعد از انقلاب ملاحظه كنيد؛ هر چند متأسفانه در حال حاضر اين روند رو به افول است.من خاطرم هست در سالهاي 72 ـ 73 در اروپا، جريانهاي مخالف جمهوري اسلامي، كه يكي از اينها شاخه اكثريت فداييان بودند، خودشان مطرح كردند كه ما نبايد با اسلام و اصل نظام جمهوري اسلامي مبارزه كنيم. ما بايد واقعيت آن را بپذيريم؛ حالا اگر ايراد و اعتراضي داريم، اينها را به عنوان يك اپوزيسيون مطرح كنيم. استدلالشان اين بود كه ميگفتند ما چرا اسلام را ضد خودمان كرديم؟ درحاليكه همين اسلام است كه امروز در مقابل اين حكومت هم ايستاده است و اشاره ميكرد به اين جريانهاي مذهبي كه فعلاً در داخل كشور ايران هستند. ولي با جنبههاي انحصارطلبي و استبدادطلبيهاي خشونتآميز مبارزه ميكنند. منظور وي امثال نيروهاي ملي ـ مذهبي بود. به هر صورت اين حضور فعال ملي ـ مذهبيها بعد از انقلاب سال 57 گسترش پيدا كرد و در سالهاي اخير، كه به دليل رفتار حاكميت، مردم (به خصوص نسل جوان) در ظاهر يك نوع بازگشت از مذهب را آغاز كردهاند، ميتوان گفت ملي ـ مذهبي يك مقدار سرعت رشدش كند شده است يا رشدش متوقف شده است. ما جريانهاي درونِ طيف ملي ـ مذهبي در خيلي چيزها با هم اشتراك نظر داريم. اشتراكمان در همان شخصيتهايي است كه سمبل حركت ما هستند: مدرس؛ مصدق؛ طالقاني؛ بازرگان و شريعتي. البته اختلاف نظرهايي هم داريم. فرضا برخي تفاوتهاي فكري در زمينههاي اقتصادي داريم.ويژگي ملي ـ مذهبيها، به لحاظ نظري، تقدم منافع ملي بر جهان ـ وطني است؛ جهان ـ وطني كه «اتحاد اسلام» سيد جمال تبليغ ميكرد يا انترناسيوناليسمِ كارگري. حتي ما جهاني شدن مسلمين را هم فرع بر منافع ملي ميدانيم؛ يعني اگر دخالت ما در فلسطين يا در بوسني به اين منجر شود كه به تماميت ارضي ايران لطمه بخورد، آمريكا بخواهد اشغال كند يا تركهاي آذربايجان قيام كنند و بگويند ما ميخواهيم جدا شويم، معتقديم كه در حمايت از فلسطين يا هر جاي ديگر بايد كوتاه بياييم. ويژگي فكري اين طيف «بازگشت به منابع اصيل اسلامي» است. اين است كه ما بيشتر به قرآن و نهج البلاغه و سيره ائمه اتكا داريم و استناد ميكنيم تا به فقه يا اصول فقه.ما ملي ـ مذهبيها با جريان روشنفكري مذهبي كه با حركت دكتر سروش مطرح شد، تفاوت داريم. الآن بخش اعظم جريان دوم خرداد، پيروان فلسفي دكتر سروش هستند. ولي اين نحله روشنفكري ديني تفاوتي با نوگرايي ديني دارد كه من اين را براي خود آنها هم نوشتهام. اين تفاوت اين است كه در جريان ختم مهندس بازرگان در حسينيه ارشاد، آقاي دكتر سروش به اين مضمون گفت كه مرگ بازرگان، مرگ آن نحلهاي بود كه ميخواست دموكراسي يا مفاهيم مدرن و مدرنيته را از درون اسلام و قرآن دربياورد؛ درحاليكه ما اعتقاد داريم نه فقط دفن نشده و نمرده است، بلكه با اصرار روي اين ايستادهايم. ما حركت نوگرايي را حركتي ميدانيم كه به دنبال توجيهات يا زمينههاي اسلامي مفاهيم مدرنيته است. ما برابري انسانها در برابر قانون، آزادي و استقلال فرد، عدالت اجتماعي و... را از دين در ميآوريم؛ ميرويم سراغ منابعش؛ با منابع اسلامي آنها را اثبات ميكنيم و تا اسلام آنها را تأييد نكند ما آنها را تبليغ نميكنيم. ما اين را بخشي از حركتي ميدانيم كه اصطلاحا در اقتصاد سياسي بومي كردن تكنولوژي ناميده ميشود. بومي كردن افكار، انديشهها، ارزشها بدان معناست كه ما مباني ارزشهايي را كه مدرنيته يا حركت حقوق بشر انقلاب كبير فرانسه در جهان مطرح كرده، در قرآن و سنت مذهبي خودمان پيدا ميكنيم.اين، به هيچ وجه، علمگرايي نيست. من به مهندس بازرگان و دكتر سحابي نزديك بودم و مطمئنم كه هرگز چنين اعتقادي نداشتند كه هر حكم ديني را كه علم تأييد كند بپذيرند و غير آن را رد نمايند. نفس دين و احكام آن براي ايشان اصالت داشت. علمگرايي علم را اصل ميگيرد. هر جاي مذهب را كه با علم ميخواند ميپذيرد و آنچه را نميخواند، رد ميكند؛ مثل سِرسيداحمدخان، مؤسس دانشگاه اليگر هند. آن فكر كه به دنبال كسب مؤيدات مذهبي ـ اسلامي براي وفاي به مدرنيته است و بدينترتيب مدرنيته را بومي ميكند، به هيچ وجه، نمرده است. نه فقط نمرده، بلكه تشديد هم شده و اين حركتي است كه نه تنها در ايران، بلكه در دنيا گسترش يافته است و بشر دارد به طرف مذهب بر ميگردد.بنابراين آن نحله نوگرايي ديني كه مبدأ و منشأ فرهنگي ملي ـ مذهبيهاست، با روشنفكري مذهبي دكتر سروش تفاوتهايي دارد. اين دنبال عقل آزاد است؛ آن دنبال عقل آزاد نيست، بلكه عقل را مستند به وحي ميداند. در يك نشست كه با حضور آقاي سروش داشتيم، ايشان به شدت ايدئولوژي را نفي ميكرد. من پاسخم اين بود كه شما داريد ايدئولوژي معيني را نفي ميكنيد. به نظر من در ايران الگوي ايدئولوژي حتي در بين مذهبيها ــ سياسي و غيرسياسي ــ الگوي ماركسيسم بود.حرف من اين بود كه آقاي دكتر سروش ميتواند بگويد امروزه اين الگوي ايدئولوژيك جايگاهي ندارد. يك جامعه، در حركتي كه ميخواهد به طرف ترقي، رشد، توسعه و اقتدار و امروزي شدن داشته باشد، بايد اصولي را رعايت كند. اين اصول يعني اموري كه تابع آزمون و خطا نيست، مقدسِ اعتباري است. مقدسات اعتباري چيزهايي است كه در يك دوره معين تابع آزمون و خطا نيست. آنچه محصول تجربه گذشته است، ديگر جاي آزمون ندارد؛ مثل استقلال، عدالت يا تقدم منافع ملي.در انتخابات برنامههاي اقتصادي ـ اجتماعي آقاي خاتمي با ما خيلي هماهنگي داشت؛ مثل توسعه متوازن، نگاه به درون، ايران براي همه ايرانيان، پرداختن به بيماري مزمن اعتياد به درآمد نفت و... . اينها را من خيلي موافق با افكار خودم ميديدم وليكن بعدها در طول چهارسال دولت آقاي خاتمي، روي برخي از اين شعارها ايستادگي نشد. يعني رنگ و بوي توسعه سياسي بسيار پررنگتر از رنگ و بوي توسعه اقتصادي بود. اختلاف ما اين بود كه مسائل اجتماعي جامعه بشري يك بُعدي نيست كه فقط امر سياسياش مهم باشد. حالا براي من روشن شده است كه دوم خرداد از نظر اقتصادي همان سياستهاي كارگزاران را تعقيب ميكند و شاهدش هم اين است كه دو تن از چهرههاي مهم كارگزاران، از برنامهريزان و گردانندگان اقتصادي دولت آقاي خاتمي هستند. در جهاني شدن و رفتن در بازار جهاني، همان سياست آقاي هاشمي را تعقيب ميكنند، منتها هيچوقت اين را اعلام نكردند.البته من به دوستان ملي ـ مذهبي خودمان ميگفتم آنقدرها هم خودتان را از دوم خرداد جدا نكنيد. ما بايد خودمان را در بعد سياسي با آنها تطبيق دهيم. به هر صورت، ما ابعاد پيشبينينشدهاي درون جنبش دوم خرداد داشتيم كه يكي از آنها اجراي سياستهاي تعديل به سبك دولت قبلي بود. من خودم معتقد به تعديل هستم؛ منتها تعديلي كه نسخهاش را خودمان بنويسيم؛ نه بانك جهاني و صندوق بينالمللي پول.همه حرف ما اين است كه دوم خرداد در اين بعد يا برنامه مستقل نداشت و يا اعلام نكرد. من نميخواهم اين را قاطع بگويم كه صورت تهمت داشته باشد. ولي احساسم اين است كه بخشي از دوم خرداد جا پاي روشنفكران قبل از مشروطه مثل آخوندزاده و... گذاشته است؛ يعني همهاش ميگويد ارزشهاي غربي. ما هم ميگوييم خيلي خوب! ارزشهاي غربي و مدرنيسم خوب است؛ اما تلاش ميكنيم تا براي اينها زمينههاي مذهبي يا زمينههايي از منابع اسلامي درآوريم. اما بسياري از فعالان جنبش دوم خرداد كاري به اين كارها ندارند. اين «از قرآن استخراج كردن مفاهيم» جرم نيست. در واقع، ما ميخواهيم مفاهيم مدرنيته را ريشه دار كنيم؛ اصالت دروني، اصالت ملي، اصالت ديني ـ اسلامي بدهيم. فكر نميكنم ما اينجا خطايي كرده باشيم.ممكن است من پيش نظام منفور باشم، ولي پيش خودم و خدا از اين جهت راضي هستم كه صددرصد براي ثبات و براي دوام نظام بعد از انقلاب حرف ميزنم. من اصلاً نميتوانم تصور نظامي به غيراز نظام جمهوري اسلامي داشته باشم؛ منتها خالي از معايبش. چون معايبش موجب فقر و انحطاط آن ميشود. حالا در مورد دوم خرداد هم باز ما همين حرف را ميزنيم. ما براي اين نقد ميكنيم كه بتواند بماند و به حيات و رشد و تكاملش ادامه بدهد. توسعه سياسي بهتنهايي نميتواند مملكتي را نجات دهد. گيريم كه به آرزوها و آمال توسعه سياسي دست يابيم و مردمسالاري حاكم شود، آنگاه همانند برزيل خواهيم بود كه آمريكاي لاتين از اسيرترين و بدهكارترين كشورهاي جهان است؛ فقر و فلاكت در كنار غنا و ثروت بسيار عظيم؛ فقري كه بهره انسانها از انسانيت تنها اين است كه دو پا و دست دارند و حرف ميزنند و الاّ هيچ شباهتي به انسان ندارند. آخر اينها كه حكايت از سعادتمندي برزيل يا ملتهاي آمريكاي جنوبي نميكنند؛ درحاليكه دموكراسي سياسي هم دارند.به نظر من برگشت يا پشت كردن نسل جوان امروز به مذهب و مفاهيم مذهبي، تقصير همين حاكميت مذهبي است؛ نه اينكه غربيها تبليغ كردند و بچههاي ما بيدين شدند. اولاً، اينكه گروهي خودشان را مظهر حق بدانند؛ دوم اينكه براي خود رسالت قائل باشند ــ آنچنانكه همه مردم را جاهل و فاسد و مهجور تلقي كنند ــ ؛ سوم اينكه معتقد باشند ما تكليف داريم كه دست اينها را به زور بگيريم و به بهشت ببريم اين فكر در حاكميت موجب ميشود كه سمت قيم براي خودشان قائل شوند. اگر راست افراطي موفق شود دو جريان «روشنفكري مذهبي» و «نوگرايي ديني» را كه در قالب نهضت دوم خرداد و يا ملي ـ مذهبي مطرح ميشوند، از جامعه حذف يا البته بهتر بگويم بدنام و سياه كند، ما با اين دين وداع ميكنيم؛ همانچه در اروپا اتفاق افتاد.من فكر ميكنم كه بعد از انقلاب در زمينه فرهنگ ديني ركودي ايجاد شده است و اين ركود را بايد به حركتي تبديل كرد. اين حركت با آن سخنراني مرحوم بازرگان كه «خدا و آخرت را تنها هدف نهضت انبيا ميداند» آغاز ميشود. اين چالشي است با بينش قبلي فرهنگ مذهبي كه ميگفت «دين از سياست جدا نيست و دين بايد دنبال حكومت و قدرت باشد». من فكر ميكنم نوآوري ديني در اين زمينه ميتواند كار كند. ولي من فكر ميكنم در حركت گذشته روشنفكري مذهبي و نوگرايي ديني خودمان (هم ملي ـ مذهبيها و هم دوم خرداديها) بايد بازنگري كنيم. نميگويم تجديدنظر؛ ميگويم بازنگري. يعني برگرديم ببينيم آيا ما با عاريه كردن از اين و آن براي دين مؤيدات درست نميكرديم؟ آيا از تلألؤها و درخششهاي وجودي دين استفاده كرديم؟ اين مسائل بايد براي ما مطرح باشد. انبيا وقتي مردم را به دين دعوت ميكردند، آيا با آنها بحث ميكردند كه دين با علم مخالف نيست؟ با دموكراسي مخالف نيست؟ هيچ اين بحثها را نميكردند. چيزهاي ديگري به مردم عرضه ميكردند كه مردم زنده و بيدار ميشدند. ما بايد دنبال آن چيزها برويم. ديگر دوران اين گذشته كه ما مذهب را با علم يا با نهضتهاي اجتماعي يا... توجيه كنيم.امروز ديگر نبايد تجربههاي سدههاي گذشته را تكرار كنيم، بلكه بايد محصول اين آزمودهها را به صورت اصول مقدس اعتباري بگيريم. آيا اينها هم بايد به حاشيه رانده شود؟ آيا اين را هم بايد زدود؟ كشوري كه بدون اصول باشد، در دامن هر حادثهاي ميرود. كشورهايي مثل پاكستان با هر قدرتي كنار ميآيند و اصلاً به منافع ملي نميانديشند؛ درحاليكه كشوري مثل هندوستان روي اصول ثابتي ايستاده است. چندان هم در حوادث بينالمللي دخالت نميكند، ادعاي رهبري دنيا و نقش مؤثر در خاورميانه و... هم ندارد؛ ولي به نظر من كشور پاكتر و روبهرشدتري است. نفي ايدئولوژي به معناي عام، نفي پايبندي است. نفي پايبندي هيچوقت بشر را نجات نميدهد. حالا دريچهاي به روي جريان نوگرايي ديني باز است كه به اين چالش پاسخ دهد: كيفيت حضور دين در جامعه چيست؟ ما خودمان سالهاي سال سنگ حكومت ديني را به سينه ميزديم.دكتر حبيبي ميگفت: «ما كه عضو انجمناسلامي و بچه مذهبي بوديم، ميگفتيم: آزادي، استقلال، حكومت اسلامي. آقاي خميني كه پيرمرد تجربهدارتري بود، گفت: نگوييد حكومتاسلامي؛ چون حكومتاسلامي ضوابطي دارد كه الآن مصلحت نيست مطرح شود، بگوييد جمهوري اسلامي. به اعتقاد من جمهوري اسلامي تلفيق هوشمندانهاي است از دين و سياست و حكومت. بدين معنا كه نگفته احكام فقهي حاكم شود. حكومت مردمي كه مسلماناند و علايق و ايمان دينيشان مشخص است ــ ولو اينكه با هم تفاوت و اختلافي داشته باشند ــ ميشود جمهوري اسلامي.من ميخواهم از اينجا اين نتيجه را بگيرم كه شايد لازم باشد ما در شعار حكومت ديني تجديدنظر كنيم. آيا دين مستقيما خودش حكومت ميكند يا دين بر دوش مردماني كه معتقد به آن دين هستند حمل ميشود؟ هر دوي آنها حكومت دين است، منتها يكي به واقعيت امر توجه دارد و معتقد است دين در قالب انسانها ظهور پيدا ميكند.دين هيچوقت خود حكومت مطلق نميكند؛ از درون انسانها حكومت ميكند. من اين را از آن جهت ميگويم كه دريچهاي است براي آينده كار فرهنگي نهضت نوگرايي. ما سكولاريزه كردن جامعه را نميخواهيم، ولي ميگوييم حكومت بايد نسبت به عقايد و ايدههاي مردم بيطرف باشد؛ نه اينكه خود ايدئولوژي نداشته باشد، بلكه بايد نسبت به مردم بيطرف باشد تا بتواند عدالت را برقرار كند. ما نميگوييم كه حكومت دين نداشته باشد و سكولار باشد. نه، منتها در رابطه با مردم، دين معيني را بر مردم تحميل نكند. ما هم ميگوييم مسئولانِ حكومت بهتر است متدين باشند، اما خودش نميتواند براساس دين معيني حكومت كند؛ چرا كه به هر حال عدهاي از مردم كه به اين دين اعتقاد ندارند، در مقابلش قرار ميگيرند. علاوه بر اين، وقتي اسم حكومت ديني مطرح ميشود، انتقادپذيري از بين ميرود و موضوع حكومت يك امر مقدس ميشود، لذا اصلاحپذير نميشود. به نظر من با همين قانون اساسي هم ميشود اين روند را طي كرد.
اشاره
گفتوگوي حاضر از آن جهت كه تا اندازهاي بيپرده و شفاف، به ارائه ديدگاههاي فكري و سياسي جريان ملي ـ مذهبي ميپردازد، بسيار مغتنم و شايسته تأمل و بررسي است. اين جريان كه تا پيش از دوم خرداد عملاً در انزواي سياسي و فرهنگي به سر ميبرد، با حادثه دوم خرداد به يكي از نيروهاي فعال و تأثيرگذار بر بخشي از نخبگان سياسي و فكري دوم خرداد بدل شد و در طول سالهاي گذشته عملاً خود را به عنوان يكي از متحدان جبهه دوم خرداد نشان داد. با افول و كاهش اقتدار سياسي اين جبهه و شكاف جدي آنها در آستانه دور جديد انتخابات، اين گروه آماده جدا شدن از جريان دوم خرداد و ورود جديتر و مستقلتر به صحنه اقتدار سياسي و فرهنگي كشور ميشود. ازاينرو، نشريات ملي ـ مذهبي از جمله چشمانداز، نامه، گزارش و... ، در شمارههاي اخير خود، به تفصيل به معرفي و ارزيابي اين جريان پرداختهاند. به دليل اهميت موضوع در شرايط كنوني، به صورت مفصلتر به معرفي و بررسي اين گفتوگو پرداختهايم.1. آنچه جناب آقاي سحابي در معرفي پيشينه نيروهاي ملي ـ مذهبي بيان داشته است، نياز به تأمل جدي دارد. براي مثال، ايشان مرحوم مدرس را به عنوان آغازگر اين جريان ميداند و فداييان اسلام را از شمار نيروهاي ملي ـ مذهبي ميخواند. تنها استدلال وي براي اين مدعا آن است كه مرحوم مدرس منافع ملي را بر منافع جهان اسلام ــ كه عثماني آن را نمايندگي ميكرد ــ ترجيح ميداد. حال آنكه نه تحليل ايشان از ديدگاه مدرس درست است و نه با صرف ترجيح منافع ملي در يك دوره يا شرايط خاص، ميتوان يك شخص را ملي ـ مذهبي دانست. پر واضح است كه در عصر مدرس شرايط براي دفاع از منافع جهان اسلام به هيچ روي وجود نداشت و حاكميت عثماني در نظر امثال مدرس هرگز نميتوانست منافع و افكار عمومي جهان اسلام را نمايندگي كند. نظير اين شرايط براي امام خميني قدسسره هم تا پيروزي انقلاب وجود داشت و ايشان به مسائل و مصالح ايران به عنوان اصليترين هدف و سوژه توجه ميكردند.وانگهي بايد ديد كه آيا واقعا مدارك مستندي وجود دارد كه نشان دهد مرحوم مدرس به مطالبي كه در اين گفتوگو به عنوان شاخصههاي ملي ـ مذهبي آمده است، معتقد باشد؟ واقعيت اين است كه در سالهاي اخير، جريان ملي ـ مذهبي از آنجا كه هويت و پيشينهاي مشخص و ريشه دار در تاريخ معاصر ايران ندارد، براي هويتسازي ديني و سياسي و حضور در تركيب نيروهاي اجتماعي ايران، به تصويرسازي جديدي از شخصيتها و حوادث تاريخ معاصر پرداخته است و ادعاي رهبري يا آغازگري اين جريان از سوي شهيد مدرس نيز به عنوان يكي از اين تلاشها ارزيابي ميشود.2. نكته مهم ديگر در اين گفتوگو، تلاش براي تبيين چارچوبهاي نظري انديشه ملي ـ مذهبيهاست. آقاي سحابي از اين چارچوب با عنوان «نوگرايي ديني» ياد ميكند و آن را در مقابلِ «روشنفكري ديني»، كه با حركت عبدالكريم سروش مطرح شد، قرار ميدهد: نوگرايي ديني معتقد به «بازگشت به منابع اصيل اسلامي» همچون قرآن و نهج البلاغه است و «به دنبال توجيهات يا زمينههاي اسلامي مفاهيم مدرنيته است». ايشان فرق ميان روشنفكري ديني با نوگرايي ديني را در اين نكته ميداند كه اولي به دنبال «عقل آزاد» است و دومي «عقل را مستند به وحي ميداند.»البته بايد نيك نگريست كه مطالب گفته شده تا چه اندازه اين دو جريان را از يكديگر ممتاز و متفاوت ميكند. آيا ملي ـ مذهبيها در مراجعه به متون ديني تنها به دنبال دليلتراشي از منابع اسلامي براي توجيه و ترويج مدرنيته در ايران هستند يا واقعا معتقدند كه اسلام در عرصه حيات اجتماعي و توسعه انساني، از مضامين و معارفي مستقل و متمايز از مدرنيته غربي برخوردار است؟ هرچند در گفتار و نوشتار، گاه چنين مينمايد كه نسل قديمِ ملي ـ مذهبيها ــ در مقايسه با روشنفكران ديني ــ نسبت به منابع اسلامي گرايش بيشتري دارند و از پذيرش كامل غرب پرهيز ميكنند، ولي اين گرايش نه بهطور مشخص در آثار و عملكرد آنان نمودِ عيني و عملياتي يافته است و نه اين گرايش به نسل جوان آنان انتقال يافته است.بهطور كلي، بايد اين گروه نشان دهد كه در مورد مفاهيم و مؤلفههاي اصلي مدرنيته غربي چه تفاوت آشكار و مؤثري با كساني چون سروش و همفكران او دارد. در همين راستا، بايد پرسيد كه آقاي سحابي چه تفاوتي ميان «عقل آزاد» و «عقل مستند به وحي» ميگذارد و آيا استناد به وحي تنها براي توجيه درونمايههاي تفكر و حيات غربي در قالب ادبيات ديني است يا واقعا معتقد است كه عقل در بسياري مواضع با بهرهگيري از وحي ميتواند راههاي جديدي براي سعادت و سربلندي فرد، جامعه و ملت بدست آورد؟ از مجموع آنچه تاكنون اين گروه گفتهاند، چنين برنميآيد كه آنها با بهرهگيري از متون ديني، راه و روش مستقلي را براي توسعه و تكامل انساني پيشنهاد كرده باشند.اين نكته را نيز بايد پيگيري كرد كه سخن آقاي سحابي در بومي كردن مفاهيم مدرنيته و توسعه غربي، تا چه اندازه با آنچه مرحوم بازرگان در اواخر عمر خويش درباره جداسازي حيات ديني از حيات عرفي مطرح كرد، همسويي و سازگاري دارد. به نظر ميرسد كه غرب با همين تفكيك و نيز با تمركز بر حيات مادي و گريز از جنبههاي معنوي و متعاليِ حيات، به تفكر و مدلِ مدرنيته دست يافته است و توجيه آن مفاهيم و مدلهاي سكولار با ارزشها و اصول اسلامي كاري غيرعلمي و عملاً ناموفق است.3. نقد ايشان بر آقاي سروش در مقوله «ايدئولوژي» در مجموع درست وشايان توجه و تأمل است. چنان كه ميدانيم، سروش در سال اخير، به تبع برخي از متفكران غربي، با ارائه يك تعريف ماركسيستي از ايدئولوژي، چنان وانمود كرد كه جمع ميان دين و ايدئولوژي ناممكن ميباشد و اساسا هر گونه برداشت ايدئولوژيك از دين نادرست است.البته بايد توجه داشت كه آقاي سحابي اصولي مانند استقلال را به عنوان اصل ايدئولوژيك ياد ميكند، حال آنكه جدال اصلي آقاي سروش و اصول گرايان در اين نكته است كه آيا اصول و ارزشهاي اسلامي را ميتوان به عنوان چارچوب ايدئولوژيك براي تبيين مقولات اجتماعي و مديريت نظام سياسي و اقتصادي بهكار گرفت يا نه.4. در اين گفتوگو نكات فراوان ديگري وجود دارد كه جاي بحث بيشتر دارد. اما آنچه ايشان، در پايان، درباره حكومت ديني و حكومت سكولار گفته است، اندكي شگفتآور است. وي گويا هنوز تعريف و تبيين دقيقي از ماهيت يك حكومت سكولار در دست ندارد. ظاهرا حكومت ديني در نگاه آقاي سحابي حكومتي است كه متوليان آن ميتوانند ديندار باشند و در ارتباطات شخصي خود از احكام ارزشهاي ديني پيروي كنند. هر چند حكومت ديني يا حكومت سكولار انواع و مراتب مختلف دارد؛ اما روشن است كه انگاره ايشان ــ بنابر آنچه در اينجا آمده است ــ چيزي جز يك حكومت سكولار نيست.