آزادي در اسلام
چكيده
در اسلام، مراد از آزادي، آزادي دروني است؛ اما بدون تحقق آزادي بيروني، رسيدن به آزادي دروني ناممكن است. اسلام صرفا پذيراي آزادي تفكر است و آزادي عقيده را نفي ميكند. پذيرش آزادي انديشه و آزادي بيان بر اين نكته مبتني است كه بايد ميان دين و انديشه ديني با آنچه «حقايق نهايي عالم هستي» ناميده ميشود، فرق بگذاريم و معتقد باشيم كه تصور خاصي از خداوند لازم نيست. اظهارنظر در باب سياست و حكومت نيز، از آنجا كه اسلام هيچشكل خاصي از حكومت و نظام سياسي را مطرح نكرده است، كاملاً آزاد است.از لحاظ تاريخي، در جوامع اسلامي، آزادي بيشتر داراي مفهوم حقوقي است و در برابر واژه «عبد» به كار ميرود. در سنت انديشه سياسي اسلام، عدالت نقطه مقابل استبداد، و بردگي نقطه مقابل آزادي است. از سوي ديگر، آزادي در انديشه اسلامي بيشتر جنبه دروني پيدا ميكند و به معناي رهايي از بندگي نفس است. درحال حاضر نيز بسياري از انديشمندان، واژه آزادي ديني را بهكار ميبرند كه در واقع، به همان معناي «آزادي دروني» است.اما در اين زمينه دو نكته قابلطرح است: (1) اصولاً زماني كه از آزادي سخن گفته ميشود، آزادي بيروني و سياسي موردنظر است و آزادي دروني موردنظر نيست و (2) ارتباط آزادي دروني با آزادي بيروني. اسلام به دنبال وضعيتي است كه در آن بيشتر افراد به آزادي دروني نايل شوند. ازاينرو، در صورتي كه جامعه از لحاظ سياسي و بيروني داراي آزادي باشد و مردم احساس رضايت و عزت داشته باشند، زمينه براي ساختن چنين جامعهاي مهياتر است. بدين ترتيب، به نظر ميرسد كه بدون تحقق آزادي بيروني، رسيدن به آزادي دروني ناممكن است. در واقع، مطلوب آن است كه بگوييم در جامعه اسلامي، هدف نهايي همان «آزادي دروني»، به مفهوم تكامل فردي و اجتماعي است؛ اما آزادي بيروني نيز زمينه لازم را براي شكوفايي معنوي جامعه فراهم ميكند.از نظر نگرش نوين، اصولاً آزادي سياسي مفهوم جديدي است كه فينفسه و بالذات ضرورت دارد. از اين منظر، آزادي در معناي امروزي آن با سياست، كه امروزه يك عمل برنامهريزي جمعي است، معنا پيدا ميكند. ازاينرو، اصولاً اين بحث مطرح نيست كه از نظر اسلام، آزادي همان آزادي دروني است؛ بلكه آنچه مطرح است آزادي سياسي به عنوان يك ضرورت براي زندگي بشر در شرايط كنوني است، و اين جز در ساختار دموكراتيك قابلتحقق نيست.برخي واژه آزادي را با هرزگي، افسارگسيختگي و هرج و مرج برابر ميدانند و هنگام بحث از آزادي، ذهن آنها، پيش از هر چيز، متوجه آزادي جنسي و بيبندوباري ميشود. اين طرز تفكر احتمالاً ناشي از وضعيت اجتماعي جوامع غربي است. اين افراد به گمان اينكه آزادي نيز رهاورد غرب است، آزادي و بيبندوباري را يكسان ميبينند. حال آنكه از برخي برداشتهاي سطحي كه بگذريم، مراد از آزادي، آزادي سياسي و فكري با تمامي ابعاد آن است و بدين مفهوم، انبيا بزرگترين پيامآوران آزادي در دوران خود بودهاند. ممكن است جامعهاي غرق در فساد و بيبندوباري باشد، اما فاقد آزادي باشد. برعكس نيز ممكن است جامعهاي آزاد، بهطور نسبي، سالم و مقيد به قيود اخلاقي باشد. پس طبيعي است كه در انديشه اسلامي، آزادي سياسيِ همراه با پايبندي به قيود اخلاقي موردنظر است.بحث مهم ديگر درباره آزادي اين است كه آزادي مطلق است يا محدود. حتي در ميان انديشمندان غربي نيز اعتقاد به آزاديِ مطلق وجود ندارد. اساسا آزادي مطلق با عقل سليم و منطق بشري مغاير است. آزادي مطلق با فلسفه ضرورت زندگي جمعي بشر مغايرت دارد. زندگي جمعي و مدني مستلزم وجود برخي محدوديتهاست.انواع آزادي در انديشه اسلاميآزادي عقيده: آزادي عقيده را از دو جهت ميتوان بررسي كرد: نخست، عقيده به عنوان ايمان در مقابل كفر و دوم، آزادي عقيده به مفهوم وجود عقايد و بينشهاي مختلف در درون دين. همچنين تفاوت آزادي عقيده با آزادي تفكر بر اين مبنا استوار است كه آزادي عقيده بيشتر مفهومي ديني و ايماني دارد و آزادي تفكر، شامل جنبههاي مختلف زندگي ـ اعم از اعتقادي، سياسي و اجتماعي ـ ميشود.آيةاللّه مطهري ضمن تفكيك آزادي عقيده و تفكر، و تأكيد بر آزادي تفكر، وجود آزادي عقيده در اسلام را رد ميكند. البته ايشان معتقد است كه در هيچ وضعيتي نبايد براي تحميل عقيده، فشار و اجبار بهكار رود. معناي لااكراه في الدين اين است؛ نه اينكه تمسك به هر رأي و عقيدهاي كه دلخواه است، جايز باشد. مراد از آيههايي نظير آيه فوق، نه صحه گذاشتن بر عقايد ديگر، كه تكيه نمودن بر روش درست ايجاد تغيير در آنهاست و اينكه با اكراه واجبار نميتوان دين حق را گسترش داد. از لحاظ تاريخي نيز اسلام ساير عقايد را به رسميت شناخته است و هرگز با زور، خواهان تحميل عقيدهاي بر آنان نبوده است. بنابراين با توجه به آيات، روايات، سيره معصومين و انديشه عرفان اسلامي، در اسلام هرگز تحميل عقيده وجود ندارد تا جايي كه در انديشههاي اصيل عرفاني؛ مسيحيت، يهوديت و اسلام هر يك روشهاي متفاوتي در پرستش معبود واحد به شمار ميآيند و اختلاف مؤمن، گبر و يهود، برخاسته از منظرهاي مختلف آنان دانسته ميشود.وجه ديگر عدم تحميل و اكراه عقيده و نيز تحمل عقايد ديگر ـ در كنار تبليغ صحيح براي تغيير عقايد غلط ـ اعتماد اسلام به منطق دروني خود است. اسلام به لحاظ منطق قوي خود همواره ميتواند پاسخگوي تمامي شبههها و ترديدها باشد.آزادي انديشه: پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايند: «يكي از چيزهايي كه امت من را هرگز به خاطر آن عذاب نخواهند كرد، اين است كه انسان درباره خلقت، خدا و جهان فكر كند و وسواسي در دلش پيدا شود.» جايگاه والاي تفكر در اسلام، بيانگر ارزش و اهميتي است كه اسلام به انديشه و آزادي آن داده است. در جايگاه والاي انديشه و تفكر در اسلام ترديدي نيست؛ اما سؤال اين است كه آيا اسلام، آزادي انديشه و تفكر را بدون هيچگونه محدوديتي پذيرفته است؟انديشه شامل حوزههاي مختلفي است و انسانها ميتوانند در باب مسائل گوناگون، اعم از سياست، فلسفه مابعدالطبيعه، فرهنگ و هر چيز ديگري، بينديشند. تذكر اين نكته ضروري است كه اگر انديشيدن را امري دروني و وجداني بپنداريم، نميتوان براي آن حدي قائل شد؛ يعني انديشه انسان فينفسه محدوديت ندارد. بنابراين زماني كه سخن از آزادي انديشه ميرود، با آزادي بيان توأم است و هرگز نميتوان اين دو را، حتي در عالم ذهن از هم تفكيك كرد. پس آزادي انديشه به مفهوم آزادي تفكر و فقدان هرگونه مانع بيروني براي عرضه و طرح آن در جامعه است. در اسلام، اين مفهوم از انديشه چه جايگاهي دارد؟ بهطور كلي ميتوان گفت هر كس از خداوند، انسان، سياست و حكومت و... تصوير مطلق و واحدي داشته باشد، نميتواند آزادي انديشه را در باب آن مجاز شمارد. او حداكثر ميتواند جواز تفكر در باب آن تصوير واحد و مطلق را مجاز دارد؛ اما هرگز اجازه انديشه درباره جايگزينِ آن تصوير واحد را نميدهد.آزادي انديشه در اسلام را ميتوان حول موضوعات ايمان به خداوند، سياست و حكومت، در بستر تاريخي جوامع مسلمان مطالعه كرد. در ميان مسلمانان درباره ايمان به خداوند، شاهد نگرشهاي فلسفي، عرفاني و فقهياي هستيم كه هر كدام بر جنبهاي از ايمان تأكيد ميكنند و همگي تلاشي براي كشف حقيقت ايمان بر اساس گفتار الاهي هستند.وجه مشترك تمامي اين رويكردها، آزادي انديشه و عدم اعتقاد به تصور خاص از خداوند است. بنابراين سلوك تاريخي مسلمانان به رويكردهاي متفاوتي از ايمان به خداوند انجاميده است كه جز با آزادي انديشه قابلتصور نيست.اگر درباره ايمان به خداوند نميتوان آزادي انديشه را از انسان سلب كرد، در باب حكومت و سياست اين مسئله شدت بيشتري پيدا ميكند. در اينجا هم مسئله تصوير ما از حكومت و نظر اسلام در باب آن بسيار مهم است. اگر ما بر اين اعتقاد باشيم كه اسلام شكل خاصي از حكومت را مشروع و مجاز ميداند و ساير اشكال را نفي ميكند، نميتوانيم به آزادي انسان در باب سياست و حكومت معتقد شويم. اما اگر معتقد باشيم كه در كتاب و سنت، هيچ شكل خاصي از حكومت و نظام سياسي وجود ندارد و ساختن حكومت و شكل آن به عقل انسانها سپرده شده است، آنگاه آزادي انديشه جزء جدانشدني اين ديدگاه خواهد بود؛ زيرا براي بهبود دائمي آن انديشه، تفكر در باب حكومت، نه تنها مجاز، بلكه ضروري خواهد بود.برخي از صاحب نظران بر اساس پارادايم نوين معتقد هستند كه در كتاب و سنت، شكل خاصي از حكومت توصيه نشده است. مسئله اصلي حكومت از نظر قرآن، «عدالت» است؛ نه انتخاب، انتصاب يا شورا و مانند اينها. بنابراين برخي از متفكران مسلمان وجود نظريه سياسي در كتاب و سنت را انكار ميكنند و آن را با شأن و وظايف اين منابع سازگار نميبينند. اينان معتقدند در اين منابع تعليمات سياسي وجود دارد؛ نه نظريه سياسي.بههرحال، دوام ايمان واقعي در يك جامعه در صورتي ممكن است كه ايمان، هويت انتخاب آگاهانه را از دست ندهد. بقاي نظام سياسي و پويايي آن هم جز در پناه آزادي انديشيدن در باب سياست و حكومت حاصل نميشود. همه اين موارد، قبل از هر چيز، مستلزم اعتماد به عقل بشري و اراده انسان در ساختن نهادهاي سياسي مطلوب است.آزادي بيان: آزادي انديشه بدون آزادي بيان معنا پيدا نميكند. آزادي انديشه تنها با امكان طرح انديشه در جامعه و ارائه آن به مردم و انديشمندان قابلتصور است. ادعاي وجود آزادي انديشه در جامعه زماني ميتواند واقعيت داشته باشد كه افكار مختلف و متضاد، آزادانه و بدون دخالت دولت، مطرح، و نقد و ارزيابي شوند. آزادي بيان، همچون آزادي انديشه، حوزه گستردهاي را شامل ميشود، و افراد مختلف ميتوانند با توجه به حدود قانوني، نظر خود را در جامعه عرضه و تبليغ كنند. در اين زمينه، حضرت علي عليهالسلام ميفرمايند: «واضربوا بعض الرأي ببعض يتولد الصواب»؛ آرا را با يكديگر مواجهه دهيد تا از آنها رأي درست زاده شود. بديهي است كه برخورد آرا جز در فضاي آزادي بيان ممكن نيست.اسلام، از لحاظ نظري، براي آزادي بيان، تأثير آن در بهبود اوضاع اجتماعي و كمال فكري انسان، و رشد قدرت انتخاب انسانها ارزش بسيار قائل است. قرآن انسانها را به گوش دادن به سخنها و انتخاب بهترين آنها تشويق ميكند. بر اساس اين آيه، انسانها داراي آن حد از كمال عقلي هستند كه بتوانند سخن نيكو را از ميان سخنها تشخيص دهند، و نيازي به مانع بيروني براي جلوگيري از انحراف افكار عمومي نيست. آيه فوق به انسان حق انتخاب ميدهد تا از طريق شنيدن افكار صاحبان تفكر، بهترين آنها را برگزيند. بر اين اساس هيچ معيار بيرونياي نميتواند مبناي داوري درباره يك تفكر باشد. تنها معيار داوري را خود فكر معين ميكند.پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم براي اكمال و اتمام مكارم اخلاقي مبعوث شدند و در مسائل سياسي و اجتماعي ـ كه پوياتر و پيچيدهتر بودند ـ حكم نهايي صادر نكردند. امر سياست و حكومت تابع تفسير و درك عقول مردم زمانه است و اگر عقول مردم مجال انديشه و بيان آزادانه آن را نيابد، در واقع، برخلاف تعاليم اسلامي عمل شده است. با صرفنظر از بحث فوق، سيره ائمه معصومين عليهمالسلام نيز در اين زمينه بسيار روشنگر است؛ آنان آزادي بيان را از ماديون سلب نميكردند. از لحاظ سياسي، ميتوان به روش حضرت علي عليهالسلام در برخورد با خوارج اشاره كرد كه هرگز با آنها به خاطر عقايدشان مقابله نكرد و آنها آزادانه ميتوانستند عقايد خود را در مساجد و در ميان مسلمانان مطرح كنند.دو نكته مهم درباره آزادي بيان مطرح است:(1) حدود آزادي بيان در جامعه ديني چيست؟ برخي در پاسخ به اين سؤال، بر خط قرمزهايي در آزادي بيان تأكيد ميكنند، اما معيار مشخصي براي آن ارائه نميدهند. البته در اين زمينه، عموما ارزشهاي اسلامي خطوط قرمز بهشمار ميروند؛ هرچند كه اين ارزشها نيز مبهم، قابلتعبير و تفسير هستند و نميتوانند حدود آزادي بيان را مشخص سازند. برخي ديگر، بر اساس پارادايم نوين، معتقدند كه در جامعه مؤمنان هيچ خط قرمزي وجود ندارد. با توجه به نظرهاي فوق، ميتوان معيارهاي عينيتر و قابلتفسيرتري را درباره حدود آزاديِ بيان تعيين كرد و آن را «حدود قانوني» آزاديِ بيان ناميد. اهميت آزادي بيان در اين است كه از رواج اجباري و يا تبليغي يك فكر در جامعه جلوگيري ميكند و جامعه را همواره در معرض پرسشگري و انتخاب قرار ميدهد، و اين با آزادي اراده انسان تطابق دارد.(2) مسئله ديگر اين است كه آيا ميتوان انديشه ديني را نقد كرد؟ به عبارت ديگر آيا آزادي بيان شامل نقد انديشه ديني هم ميشود؟ پاسخ به اين سؤال، منوط به جوابگويي به اين دو پرسش است: آيا انديشه ديني را عين دين و مقدس ميدانيم؟ آيا حق اظهارنظر درباره انديشه ديني را متعلق به عدهاي خاص ميدانيم؟اگر پاسخ ما به سؤالات فوق مثبت باشد، بر مبناي آن نه ميتوان انديشه ديني را نقد كرد و نه اينكه همگان ميتوانند درباره سازگاري و ناسازگاري نظام سياسي خاصي با اصول ارزشهاي ديني اظهارنظر كنند.اما بر اساس پارادايم نوين، باتكيه بر چند مقدمه ميتوان انديشه ديني و دينداري را نقد كرد. دين و انديشه ديني با آنچه اصطلاحا «حقايق نهايي عالم هستي» ناميده ميشود، متفاوت است. ديگر اينكه نقد دروني از نقد بروني تفكيك داده ميشود. گاه نقد انديشه ديني از بيرون است و گاه از درون. نقد انديشه ديني از بيرون، نقدي غيرمؤمنانه است؛ اما نقد انديشه ديني از درون، از موضع ايمان است. اگر هدف ناقدان از بيرون، غالبا زدن ريشه انديشه ديني، و بياعتبارساختن آن است، هدف نقد دروني، بارور كردن و پايدار كردن انديشه ديني است. هرگونه نقد انديشه ديني در اسلام بايد بر محور توحيد باشد.البته معرفت ديني همواره داراي قداست است. معناي اين قداست اين است كه مؤمنان حرمتي را كه براي علم دين قائلاند، به علوم دنيوي اختصاص نميدهند و حرمتي را كه به عالمان ديني ميگذارند، به ساير عالمان نميگذارند. اما اين منافي نقد انديشه آنها نيست. نقد آنها اصولاً از سوي همان عالمان دين صورت ميگيرد و حكم حكومت از آن نيز فراتر ميرود؛ زيرا حكومت با قدرت سروكار دارد و داراي لوازم و پيامدهايي است كه نقد آن را اجتنابناپذير ميكند.اشاره
در اين مقاله نسبتا مفصل، بهرغم بيان مطالب فراوان و نقلقولهاي متعدد از شهيد مطهري و ديگر عالمان ديني و غيرديني، در مجموع انسجام و هماهنگي لازم وجود ندارد و پرسشهاي اصلي در باب آزادي و دين همچنان پاسخ روشن و قطعي نيافته است. آنچه در اين نوشتار كاملاً مشهود است، فقدان مباني نظري موجه و مستند به منابع اسلامي در تحليل مسئله آزادي است. اين ضعف ـ چنان كه خواهيم ديد ـ سبب شده است كه نويسنده محترم گاه مواضع چندگانهاي را در يك موضوع واحد اتخاذ كند. در اين راستا، ضمن ارجنهادن بر تلاش علمي ايشان، ملاحظاتي را تقديم ميداريم.1. در سراسر مقاله، نويسنده در كنار بيان ديدگاه اسلام، دائما مطالبي را به «نگرش نوين» يا «پارادايم نوين» استناد ميدهد و در نهايت آن نظريهها را به اسلام منتسب ميسازد. با آنكه در هيچ قسمتي از مقاله توضيح داده نشده است كه منظور از اين پارادايم جديد چيست و با اسلام و مباني ديني چه نسبتي دارد، ولي ميتوان حدس زد كه نويسنده به نظريههاي نوين سياسي و فلسفي در فرهنگ مدرن اشاره دارد. اولين پرسش اين است كه ايشان چگونه خود را مجاز ميدارد كه آرا و نظريههايي را كه در فرهنگ ديگر و با مباني فكري و ارزشي ديگر مطرح شده است، بيهيچ نقد و ارزيابي، به اسلام انتساب دهد. براي مثال، گفته شده است كه «از نظر نگرش نوين، اصولاً آزادي سياسي مفهوم جديد است كه في نفسه و بالذات ضرورت دارد» يا «برخي از صاحبنظران بر اساس پارادايم نوين معتقد هستند كه در كتاب و سنت شكل خاصي از حكومت توصيه نشده است. مسئله اصلي حكومت از نظر قرآن، «عدالت» است؛ نه انتخاب يا انتصاب يا شورا و مانند آنها» و در جاي ديگر مينويسد: «بر اساس پارادايم نوين، با تكيه بر چند مقدمه ميتوان انديشه ديني و دينداري را نقد كرد. دين و انديشه ديني با آنچه اصطلاحا ''''''''''''''''حقايق نهايي عالم هستي ``ناميده ميشود، متفاوت است و....» و همچنين گفته است: «برخي ديگر، بر اساس پارادايم نوين، معتقدند كه در جامعه مؤمنان هيچ خط قرمزي وجود ندارد» و... .بههرحال، دانشمندان معاصر مسلمان بارها بر تفاوت ديدگاه اسلام و اديان الاهي با مكاتب مادي غرب و نظريههاي روشنفكران وطني در مسئله آزادي و حدود آن انگشت نهادهاند و جا داشت نويسنده به تبيين جزئيات آن ميپرداخت و با تنقيح مباني و اصول قابلدفاع و مستند، به حل معضلات كنوني در موضوع آزادي همت ميگماشت.2. ادعاي اصلي نويسنده اين است كه اسلام به آزادي دروني توجه كرده است و ازاينرو ايشان آزادي بيروني را تنها از باب مقدمه آزادي دروني به اسلام نسبت ميدهد. حال آنكه هم از تأكيدات فراوان قرآني بر نفي طواغيت و زورمداران و هم از سيره و سنت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و ساير انبياي الاهي ميتوان استفاده كرد كه اديان الاهي در كنار آزادي از بندگي نفس، به آزادي از ستمگري و حاكميت ارزشهاي باطل در جامعه نيز توجه ويژهاي داشتهاند و اين هر دو را مقدمهاي براي «تكامل همهجانبه انسان» ميدانستهاند.با اين حال، اين سخن نويسنده كه «بدون تحقق آزادي بيروني، رسيدن به آزادي دروني غيرممكن است» هم از منظر فلسفي، روانشناختي و اخلاقي و هم از منظر واقعيتهاي تاريخي قابلدفاع نيست. قرآن و تاريخ انبيا و اوليا گواهي ميدهند كه بسياري از انسانها در ظالمانهترين شرايط و استبداديترين حكومتها، به والاترين مرحله از آزادي دروني دست يافتهاند. نكته مهم اينجاست كه اسلام به آزادي بيروني(با تعريف و جايگاه خاصي كه براي آن قائل است)، در كنار آزادي دروني، اصالت و اهميت ميدهد و هركدام را، در جاي خود، زمينه شكوفايي برخي از استعدادهاي انساني ميداند. البته آزادي دروني و آزادي بيروني با يكديگر ارتباط و نسبتهايي دارند كه در جاي خود قابلبررسي است.3. نويسنده محترم در بحث از رابطه آزادي و اخلاق، به اشارهاي كوتاه اكتفا كرده است و تصريح ميكند كه «در انديشه اسلامي، آزادي سياسي در عين پايبندي به قيود اخلاقي موردنظر است.» هرچند اين سخن كاملاً درست است، اما در مجموع سخنان نويسنده، از دو جهت، قابل ايراد است: اولاً، ايشان هرگز نشان نداده است كه با چه مبنا و معياري ميتواند آزادي را به اخلاق مقيد سازد. اگر به قول ايشان، آزادي سياسي «في نفسه و بالذات ضرورت دارد[ ...] و جز در ساختار دموكراتيك قابل تحقق نيست، پس با كدامين اصل فلسفي يا اخلاقي است كه ميتوان اين ضرورت ذاتي را مقيد ساخت. ثانيا، در جاي ديگري از همين مقاله ايشان تصريح كرده است كه «اين ارزشها نيز مبهم و قابل تعبير و تفسير هستند و نميتوانند مبناي عيني براي حدود آزادي بيان باشند.» اساسا چنان كه خواهيم ديد، نويسنده امكان آزادي را منوط به نبود عقايد و ارزشهاي ثابت و تفسيرناپذير ميداند. در مجموع، ميتوان گفت كه اين مقاله نتوانسته است در مقوله مهم آزادي و اخلاق ايده روشن و موجهي را پيشنهاد كند.4. يكي ديگر از مقولات مبهم در اين مقاله، مسئله حدود آزادي در اسلام است. نويسنده در بخشهاي آغازين مقاله، به اجمال و سربسته، اظهار ميدارد كه «اساسا آزادي مطلق با عقل سليم و منطق بشري مغاير است [ ...[ زندگي جمعي و مدني مستلزم وجود برخي محدوديتهاست.» ولي مشخص نميكند كه اين محدوديتهاي ضروري كدام است و چگونه آزادي را مقيد ميسازند. در بخشهاي پاياني مقاله ـ چنان كه ذكر شد ـ نويسنده با تفسيرپذيردانستن ارزشهاي اخلاقي، اظهار ميدارد كه «ميتوان معيارهاي عينيتر و قابلتفسيرتري را درباره ''''''''''''''''حدود آزادي ``بيان تعيين كرد و آن را ''''''''''''''''حدود قانوني`` آزادي بيان ناميد.» باز هم در اينجا هيچ توضيحي داده نشده است كه اين حدود قانوني كدام است و با اتكا به كدامين اصل عقلي يا شرعي ميتوان چنين حدودي را استنباط كرد. بايد به اين نكته التفات بيشتري داشت كه در مباحث حقوقي و اخلاقي، هر حكم يا قيدي را تنها بر اساس قواعد و مباني ميتوان ادعا كرد و برداشتهاي سليقهاي و استحساني، در اينگونه موارد، جايگاهي ندارد.5 . در مورد فرق آزادي تفكر و آزادي عقيده، نويسنده، نخست به سخنان شهيد مطهري استناد ميجويد كه آزادي عقيده را منتفي دانسته است؛ ولي در مواضع ديگرْ به گونهاي سخن ميگويد كه با اين مبنا سازگاري ندارد. براي نمونه، ايشان با اشاره به آراي برخي از صوفيان، پلوراليسمي را مطرح ميكند كه در واقع، همان آزادي عقيده است.1 وي مينويسد: «در اسلام تحميل عقيده وجود ندارد تا جايي كه در انديشههاي اصيل عرفاني، مسيحيت، يهوديت و اسلام هر كدام روشهاي متفاوت در پرستش معبود واحد به شمار ميآيند، و اختلاف مؤمن، گبر و يهود، از منظرهاي مختلف آنها ناشي ميشود.»6. در اين مقاله در چند موضع تصريح شده است كه تنها راه پذيرش آزادي در دين، فقدان وجود عقايد و انديشههاي ثابت در متن دين و قرائتپذيري معارف ديني است، و راه پذيرش آزادي سياسي، عدم اعتقاد به وجود يك نظام سياسي يا نهادهاي سياسي در متن دين است. اين سخن از دو جهت قابل انتقاد است: اولاً، ادعاي قرائتپذيري و سيالكردن فهم دين در همه ابعاد، و نيز ادعاي فقدان هيچگونه نظام و نظريه سياسي در اسلام(بهويژه با توجه به نظريه امامت سياسي در مكتب تشيع) چيزي نيست كه به راحتي بتوان آن را ثابت كرد. متأسفانه نويسنده اين نكته را به منزله يك اصل بديهي و مسلم انگاشته است. ثانيا، ملازمه مذكور ميان آزادي و نامتعين بودن معارف ديني و انديشه سياسي اسلام، ناپذيرفتني و از جهات گوناگون قابل ردّ و نقد است. به صورت نقضي ميتوان نشان داد كه بسياري از اديان و مكاتب سياسي، بهرغم پذيرش يك انديشه يا نظام ثابت، به دليل محترم شمردن آراي مخالف و دخالت دادن آنها در فرآيند تفكر ديني يا فعاليت سياسي، به آزادي نيز معتقدند، و به صورت حلّي ميتوان پاسخ گفت كه پذيرش آزادي مقولهاي است كه به عوامل و انگارههاي گوناگوني در يك كليت باز ميگردد كه لزوما ربطي به اعتقادات يادشده ندارد.7. شگفت است كه نويسنده در يكجا اظهار ميدارد كه «هيچ معيار بيرونياي نميتواند مبناي داوري درباره يك تفكر باشد و تنها معيار داوري را خود فكر معين ميكند»؛ ولي در جاي ديگر، با تفكيك ميان «نقد از درون دين» و «نقد از بيرون دين» معتقد است كه «هرگونه نقد انديشه ديني در اسلام بايد از محور توحيد باشد».ناهماهنگيهاي اين مقاله به موارد يادشده محدود نميشود. اينها نشان ميدهد كه برخي از نويسندگان ما هنوز نتوانستهاند به لوازم ورود در يك بحث علمي و بنيادي توجه كنند و نقل آرا و اقوال ديگران را، هرچند با يكديگر ناهمخوان باشد،2 با تبيين و تحليل علمي يك موضوع خلط ميكنند. متأسفانه يكي از آسيبهاي ورود ژورناليسم ايراني به حوزه انديشه، همين آشفتگيها و سطحينگريهاست.1. البته تعابير نويسنده مقاله در تمجيد از اين نگرش صوفيانه از متن تلخيص حذف شده است.
2. مقاله آكنده از نقل اقوال و آراي عالمان اسلامي و روشنفكران مسلمان و غيرمسلمان است، و نويسنده، گاه با برداشتهاي غلط از عبارات ايشان، سعي كرده است همه را با يكديگر تركيب و ادغام كند. اين بخشها در تلخيص حاضر حذف شده است.