پاسخ به ييك پرسش درباره ميرزا كوچك خان - پاسخ به یک پرسش درباره میرزا کوچک خان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پاسخ به یک پرسش درباره میرزا کوچک خان - نسخه متنی

محمد باغستانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





پاسخ به ييك پرسش درباره ميرزا كوچك خان

بى گمان, نهضت جنگل, كه بين سالهاى 1293 تا 1300هـ.ش. در گيلان رخ داد, از رويدادهاى مهم تاريخ ايران در آغاز سده حاضر است.

در مدت اين هفت سال, كه نهضت و انقلاب جنگل, در شمال ايران پرتوافكن بود, ايران, رنج افزاترين دوران خود را سپرى مى كرد. دامنه رخنه گريهاى انگليسيها روز به روز, بيش تر مى شد تا اين كه در سال 1299 هجرى شمسى, كودتاى آنها به فروپاشى پادشاهى قاجاريان انجاميد و ديكتاتورى رضاخانى را در ايران پابرجا ساخت.1

ميرزاكوچك خان كه چند سال پيش از اين رويداد مهم, در شمال ايران, پرچم استقلال طلبى را عليه همه بيگانگان برافراشته بود, از بازدارنده هاى مهم حضور و استقرار بيگانگان در اين كشور به شمار مى آمد.

در روزگار دشوار و پيچيده سياسى ايران آن روز, انقلاب اكتبر روسيه به پيروزى رسيد و بزرگ ترين نظام ماركسيستى جهان در كشورى كه شوروى

ناميده شد, پديد آمد.

كمونيستها با شعارهاى تند در پشتيبانى و هوادارى از كارگران و طبقه محروم, درافتادن با هرگونه سلطه اميرپاليسم و ردّ آن, به زودى در بين شمارى از مردم, جاى پا باز كردند و در عمل نيز, نيروهاى مرزشكن و تجاوزگر روسيه تزارى را از سرزمينهاى شمالى ايران بيرون بردند و اعلام كردند هيچ گونه چشمداشتى به خاك ايران ندارند و در امور داخلى آن دخالت نخواهند كرد. همچنين سياست خارجى خود را پشتيبانى از همه نهضتهاى ضداستعمارى همه پابرهنگان و واپس نگه داشتگان در سراسر جهان اعلام داشتند.2

اين شعارها, به همراه كاركرد نخستين كمونيستهاى تازه به قدرت رسيده در شوروى, چهره اى درخور پذيرش از آنان در ميان ايرانيان, كه همسايگان آنان بودند و سالها نيز از دست يازيها و فروگيريهاى استعمارى انگليس و روسيه تزارى رنج مى بردند, ترسيم كرد. هر چند ديدگاه هاى ايدئولوژيك آنان, كه ردّ هرگونه اعتقاد دينى بود, براى مسلمانان ايرانى پذيرفته نبود.

از آن جا كه گيلان, محل رشد و شكوفايى نهضت جنگل به رهبرى ميرزا كوچك خان در همسايگى دولت شوروى قرار داشت, نسيم انقلاب اكتبر روسيه, زودتر از ديگر بخشها و سرزمينهاى ايران, به اين سامان وزيد و مبارزان مسلمان جنگلى را كه در آخرين نبردها از انگليسيها شكست خورده بودند, به آينده اميدوار ساخت. نويد دهى ها و وعده هاى حكومت شوروى, روزنه اميدى پديد آورد, تا اين مبارزان بتوانند سلطه انگليس و دولت وابسته به آن را در ايران زمين گير و نابود سازند.

از اين زمان, نهضت جنگل, وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود شد كه پيوند همكارى با حكومت شوروى و بنيانگذارى جمهورى سوسياليستى گيلان براى مبارزه با انگليسيها و كودتاى كمونيستى عوامل شوروى و شهادت ميرزا

حاصل اين مرحله تاريخى بود.

در اين مرحله, ميرزا كوچك خان, همكارى خود را با نظام كمونيستى شوروى آغاز كرد و در نامه هاى بر جاى مانده از او, اصول سوسياليسم به عنوان (آرمانهاى حقّه)3 و از رهبران شوروى, مانند لنين, به بزرگى ياد شده است.4

درباره همكارى ميرزا با شورويها, مقاله هايى تاكنون نوشته شده و هواداران و دوستداران و پشتيبانان ميرزا كوشيده اند تا چگونگى همكارى او را با كمونيستهاى شوروى, به عنوان يك دولت بيگانه شرح داده و در خور پذيرش سازند. اينان, با بررسى زمينه هاى تاريخى, بر آن شدند نشان دهند كه اين همكارى و بستگى, در هنگامه دشوار و پيچيده سياسى كه ميرزا در آن قرار داشته, نه تنها كارى لازم و پسنديده بود, بلكه با درنگ روى رويدادهايى كه در ادامه همكارى جنگليها با كمونيستها, پديد آمده, مى توان به راستگويى و درستكارى ميرزا و استقلال طلبى او پى برد و اين كه او هرگز بر آن نبود پاى كمونيستها را به جاى انگليسيها, به ايران بكشاند.5

امّا از جنبه دينى اين پرسش مى تواند همچنان مطرح باشد كه اگر استقلال طلبى و بيگانه ستيزى ميرزا پذيرفته شد, همكارى او با كمونيستها را به عنوان يك مسلمان انقلابى و طلبه حوزه, چگونه مى توان در خور پذيرش شناخت؟

آيا ميرزا كوچك جنگلى, به عنوان يك مسلمان, بر پايه اصول اسلامى, مى توانسته و بر او روا بوده با كمونيستهايى كه اساس نظام توحيدى را در جهان به چالش خوانده بودند, همكارى كند؟

آيا اين همكارى, تنها يك تاكتيك سياسى بوده است, يا نشان از دگرگونى ديدگاه هاى دينى و مذهبى ميرزا كوچك خان در مسير مبارزه با چيرگى

بيگانگان دارد و ميرزا, آياتى چون: (لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً) را ناديده انگاشته است؟

و در فرجام, مى توان پرسشهاى پيشين را در قالب يك پرسش گردآورد و اين گونه مطرح كرد:

با وجود همكارى ميرزا كوچك خان و ستودن و به نيكى يادكردن از اصول سوسياليزم, آيا بايد نهضت جنگل را در شمار نهضتهاى اسلامى به رهبرى و ايثارگرى روحانيت در ايران به شمار آورد, يا نهضت و جنبشى كه هر چند در آغاز اسلامى بوده, ولى در ادامه به اصول كمونيسم تن داده و از شمار نهضتهاى اسلامى بيرون رفته است؟

مبانى ميرزا در همكارى با كمونيستها

در اين نوشتار, كوشش شده تا با استفاده از روش درون دينى, مبانى مشروعيت كار ميرزا به دست آيد. اين كوشش, از آن روى بايسته است كه براساس داده هاى تاريخى, نه كمونيستها, شعارهاى ضددينى خود را پنهان مى كردند و نه ميرزا دست از انجام كارهاى مذهبى و اسلامى برداشته بود; تا آن جا كه در هنگام شهادت, قرآنى و مهر نمازى همراهش بود.6

اين رخشانى و روشنى دو سويه, به عنوان دو واقعيت و رويداد غير درخور خدشه تاريخى و نيز همكارى و بستگى ميرزا با كمونيستها و جانبدارى از شعارهاى آنها به عنوان پديده تاريخى سوم, هر پژوهش گرى را كه بخواهد در باب اصول و انديشه حاكم بر رفتار سياسى ميرزا به جست وجو و كندوكاو بپردازد, وادار مى سازد تا باز هم بپرسد كه مبناى اين همكارى نخستين ميرزا از چشم انداز دينى چگونه بوده است؟

به ديگر سخن, آيا ميرزا با پشتوانه مبانى دينى خود به اين كار دست يازيده؟ يا تنها به دليل زمينه هاى سياسى موجود, با چشم پوشى از روايى و

ناروايى دينى, همانند ديگر سياستمداران آن روز ايران, بر آن بوده از زمينه هاى به وجود آمده, بيش ترين سود و بهره سياسى را ببرد؟

براى به دست آوردن مبانى مشروعيت دينى كار ميرزا كوچك خان در بستگى با كمونيستها, دو راه درخور انگار است:

الف. نگاهى دوباره به سخنان برجاى مانده از ميرزا و نهضت جنگل: در اين باره, نخستين نشانه بر جا بودن اعتقاد مذهبى ميرزا, اعلاميه هاى او به عنوان رهبر نهضت جنگل است. در همه آنها از آغاز نهضت تا پايان و حتى پس از بنيان گذارى جمهورى سوسياليستى گيلان, با همكارى شورويها, عنوان (هوالحق) به چشم مى خورد.7 و اين كه در همين اعلاميه, پس از بنيان گذارى جمهورى سوسياليستى گيلان, با پافشارى ميرزا, اصل محترم بودن شعائر اسلامى, به خلاف مخالفت كمونيستها با آن, گنجانده شده است8 و در پاره اى از نامه هاى ديگر ميرزا, به مصادره دارايى مردم, كه با اصول مسلم اسلام ناسازگارى دارد, برخورد و خرده گرفته شده است.9

البته اين كه ميرزا در دوران همكارى خود با كمونيستها, به شرح علت, يا علتهاى در پيش گرفتن اين سياست از چشم انداز دينى نپرداخته, مى تواند به چند انگيزه باشد:

1. عمر كوتاه همكارى ميرزا با كمونيستها, كه بيش از چند ماه به درازا نكشيد10 و پرسشى را از سوى دوستان ميرزا مطرح نكرده, تا او در صدد پاسخ گويى برآيد.

2. روشن بودن باورهاى مذهبى ميرزا براى ياران و همراهان او و نيز مردم گيلان.

به اين معنى كه ياران و مردمان مسلمان گيلان, چنان به ميرزا اعتماد داشته اند كه به خلاف همكارى او با كمونيستها, جايگاه سياسى او را درك كرده و هرگز در باورهاى دينى او گمان به خود راه نداده اند, تا نياز افتد كه ميرزا, به آن پاسخ گويد.

3. جدايى خيلى زود ميرزا از كمونيستهاى جمهورى گيلان نيز, خيلى روشن و شفاف و زودهنگام, جدايى انديشه ميرزا را از كمونيستها نشان داده و راه هرگونه پرسش احتمالى را بسته است.

4. شهادت ميرزا در پايان نهضت جنگل كه در اثر كودتاى كمونيستها رخ داد, جدايى ژرف انديشه ميرزا را با كمونيستها, به خوبى نماينده است, بدان سان كه دوستان و دشمنان وى حتى, در ديندارى و راستى و درستى او شك نكردند.

ب. بررسى منابع دينى به طور آزاد: اين كه ما نمى توانيم در سخنان برجاى مانده از ميرزا كوچك خان جنگلى, مبانى مشروعيت همكارى كوتاه او را با كمونيستهاى شوروى, به دست آوريم, همان گونه كه گفته شد, مى تواند نتيجه و پديده يكى از سببها و علتهاى چهارگانه پيشين باشد و نبودن سندهاى كافى, دليل نداشتن دليلهاى دينى براى همكارى با كمونيستها از سوى ميرزا كوچك خان, به عنوان طلبه و تربيت يافته حوزه علميه نيست.

ميرزا نيز همانند هر طلبه حوزه, اصول اساسى آموزه ها و باورهاى اسلامى را فرا گرفته بود11 و به نيكى از آنها آگاهى داشت. در ادامه مقاله مى كوشيم تا سرچشمه هايى را كه مى توانند مشروعيت بخش همكارى ميرزا باشند, به ترتيب بايستگى و سزاوارترى نشان دهيم.

قرآن كريم

آيا در قرآن كريم مى توان به آيه يا آياتى دست يافت كه براساس آنها, تلاش ميرزا در نزديك شدن به كمونيستها و همكارى با آنان , مشروعيت دينى داشته باشد؟ در قرآن, به خلاف آن كه كفر و شرك يكى از بيماريهاى روحى انسان به شمار مى آيد12, خداجويى و در مسير حق قرار گرفتن, فطرت نخستين همه انسانها به شمار است13, گرايش به توحيد امرى خردمندانه و گرايش به شرك, پندارى دور از حقيقت و مايه شگفتى دانسته شده است14 و آدميان به خلاف انكار

زبانى, به هنگام روبه رو شدن با سختيها و دشواريها, خداوند يگانه را خالصانه, به يارى مى خوانند15. با اين حال, انسانها در پيروى از خداوند و سر از فرمان او برتافتن, مختار آفريده شده اند16 و انتخاب راه رهايى يا هلاكت به دست خود آنان است.17 و سنت خداوندى, برخلاف فرستادن و گسيل داشتن پيامبران براى دعوت به ايمان و از ميان برداشتن اختلاف, اجبار آدميان به ايمان و نداشتن اختلاف و كشتار نيست.18 پيامبر(ص) روشنگر و ارائه دهنده بينش صحيح به مردم است, نه نگهبان و وادار كننده آنان به پذيرش آن.19 و خداوند, همواره خواهان ايمان آزادانه و انتخابى آدميان است.20

اينها و دهها نمونه ديگر از آيات قرآن. نشان دهنده عقيده و راه قرآن درباره پديده شرك, كفر و ايمان است. به همين دليلها, برخوردهاى گوناگونى با مشركان و كافران در آيات قرآنى ديده مى شود. هر چند اساس كفر و شرك هرگز پذيرفته نشده; اما در برخورد عملى, قرآن كريم نيز سويه اى تاريخى دارد و به سازوارى و اندرخورى چگونگيها و حالهاى گوناگون, سفارشهايى پيامبر(ص) درباره مشركان و كافران دارد.

ناگفته نماند كه تقسيم كافران به اهل كتاب و غير آنان, گذشته از هر انگيزه و علت ديگرى, نشانه احترام ژرف قرآن به باورهاى پيشين آدميان است, هر چند كه آيين اهل كتاب را در گذشت زمان, تحريف شده مى داند و روشنگريهايى درباره آنان انجام داده است. حتى قرآن در برخورد با مشركان به هنگام حضور پيامبر اكرم(ص) در مكّه, با هنگام مهاجرت حضرت به مدينه فرقها و ناسانيهايى دارد. در مكّه پيامبر مأمور شد تا به مشركان بگويد: با آيين آنان كارى ندارد.21

حتى پس از مهاجرت به مدينه و تشكيل جامعه اسلامى و بارها جنگيدن با كافران, باز هم در وصف اخلاقى شمارى از اهل كتاب, خداوند امانت دار بودن

آنان را ستوده است22 و حتى از پيامبر(ص) خواسته: اگر مشركى به او پناهنده شد, او را در پناه خويش بگيرد, تا به سر منزل برسد.23 حتى در پيمان صلحى كه پيامبر(ص) با كافران مكّه بست, از سوى خداوند بازدارى و بازداشتى صورت نگرفت و از آن به عنوان فتح مبين ياد شد24 و نشان داد كه مسلمانان, هرگاه كه به مصلحت و خيرو صلاح خود ديدند, مى توانند با مشركان و كافران نيز, بستگى و پيوند صلح آميز داشته باشند. آنچه از آيات قرآنى استفاده مى شود اين حقيقت است كه در درجه نخست, وحى الهى با پديده شرك و كفر در ناسازگارى اساسى قرار دارد, نه با انسان مشرك و كافر. هر چند خواهان نابودى كفر و شرك است, نمى خواهد در نخستين مجال, انسانهاى مشرك و كافر را نيز از ميان بردارد, بلكه با تمام توان مى كوشد تا زمينه هاى روحى, مهرورزانه و خردورزانه را براى گسترش توحيد در ميان انسانها فراهم آورد و در اين مرحله بندى, با فرستادن پيامبران و پيامهاى انسانى آنان, گام به گام به پيش مى رود و نابودى مشركان و كافران, تنها در مرحله فرجامين, كه همه راه ها بسته مى شد و آنان نيز از نيرنگ و دستان خود براى نابودى جامعه اسلامى باز نمى ايستادند, تنها به عنوان (حق دفاع مشروع) براى مسلمانان و جامعه اسلامى روا گرديده است. اين موضوع, حتى

در جهاد ابتدايى نيز مطرح است; چه آن كه نخست مشركان و كافران به پذيرش اسلام فرا خوانده مى شوند و اگر اهل ذمّه باشند, آيين آنان محترم خواهد بود و حتى به همكارى و انبازى در تلاشها, فرا خوانده مى شدند25 و اگر نمى پذيرفتند, جنگ راه حل پايانى بود.

اگر آنچه گفته شد, پذيرفته شود, همكارى ميرزا با كمونيستهاى شوروى كه نظامى تازه بنياد داشتند و در همسايگى قلمرو او به سر مى بردند و داعيه هاى انسانى را شعار خويش قرار داده بودند و قول پشتيبانى و همكارى با نهضت ضدستم و بيداد ميرزا را دادند و بويژه وعده دادند كه با انگليسيها, كه دولت كودتا را در ايران بر پا كرده بودند, به مبارزه بپردازند, مى تواند پشتوانه هاى قرآنى داشته باشد. جايى كه در قرآن , شمارى از مشركان به امانت دارى ستوده مى شوند, ميرزا نيز مى تواند ماركسيستهاى دوران خود را, به سبب پشتيبانى از محرومان جهان و شعار برابرى و مبارزه با ستمگرى بستايد و از اين اصول, به عنوان (اصول حقّه) نيز ياد كند; چه آن كه اين اصول: (عدالت طلبى, برابرى و ستم ستيزى) در آيات قرآنى به فراوانى مورد پشتيبانى قرار گرفته اند.

حتى اگر ميرزا در اعلاميه هاى خود, فرازهايى آورده كه شمارى به استناد آنها, وى را ماركسيست انگاشته اند, مى تواند همانند داستان ايمان عمار ياسر باشد كه در زير فشار شكنجه هاى مشركان, از خداى پيامبر(ص) دورى جست, امّا از آن جا كه ايمان قلبى است, در قرآن كريم اين عمل عمّار نه تنها نكوهش نشد كه در روزگار ناگزيرى, براى رهايى جان انسان مسلمان نيز روا شد.26

پس ناگزيرى فردى اگر انجام پاره اى از كارها را روا كند, به گونه اى كه از سوى جامعه كافران, به عنوان دگرديسى يك مسلمان انگاشته شود و از آزار او خوددارى ورزند, در ناگزيرى و ناچارى اجتماعى, حكايت سرنوشت يك

ملّت است.

آيا در ناگزيرى و ناچارى كه ميرزا, در بندان آن بود و در هنگامه رخنه بيگانگان انگليسى كه به روشنى و آشكارا و با دريدگى تمام و جسارت غير در خور وصف و با غرور و نخوت,از حق حاكميت خود در ايران سخن مى گفتند, هر چند اعتقاد به خدا داشتند و از سويى ديگر, بر پا شدن دولتى كه هر چند با دين مخالف بود, اما پشتيبانى از محرومان و عدالت طلبان را شعار خود قرار داده بود (هر چند پوچى همين شعارها را نيز ميرزا با رفتار سياسى خود نشان داد) عقل سياسى شخصيتى انقلابى,مانند ميرزا, حكم نمى كرد تا از زمينه هاى به وجود آمده, براى نابودى دشمنى چون انگليس استفاده كند; و چون در حال ناچارى و ناگزيرى به سر مى برد, با كمونيستهاهمكارى كند؟ و براى اين كار نيز, مبانى قرآنى در اختيار داشته باشد؟

بى گمان پاسخ مثبت است و ميرزا به اندازه كافى, دليلهاى قرآنى براى كار خود داشته است.

سيره نبوى

همان گونه كه در بحث نخست, توانستيم آياتى را در قرآن بيابيم كه مشروعيت همكارى ميرزا را با كمونيستها درخور پذيرش سازد, از جست و جو در سيره نبوى نيز, مى توانيم اين مشروعيت را به چنگ آوريم; زيرا پيامبر اكرم(ص) پياده كننده همان آيات قرآنى است كه از آنها سخن به ميان آمد.

پيامبر اكرم(ص) در سال سيزدهم بعثت, در هنگامه اى سخت و از روى ناچارى در گاه بر گشت از طائف, در پناه مشركى وارد مكّه شد.27امّا رويداد صلح حديبيه , مهم تر از اين بود; زيرا پيامبر اكرم(ص) بارها پيش از اين تاريخ (سال ششم هجرى) با مشركان جنگيده بود و در آخرين نبرد نيز توانسته بود, مكّه رااز در بندان ايشان به در آورد.از اين روى, در زمان و هنگامه اى كه مسلمانان از جايگاه برتر نظامى و سياسى برخوردار بودند,صلح حديبيّه پيش آمد و پيامبر اكرم(ص) به خلاف مخالفت شمارى از اصحاب سرشناس خود, صلح حديبيّه را پذيرفت و حتى حاضر شد, پاره اى از شرطهاى مشركان, مانند برداشتن نام خدا از متن قرارداد صلح و نيز صفت رسول اللّه را هم بپذيرد و بپذيرد اگر مشركى به مسلمانان پناه آورد, او را بازگرداند, ولى اگر مسلمانى به نزد مشركان رفت, آنان چنين وظيفه اى ندارند. همچنين همه در امنيّت باشند, چه مسلمانان و چه مشركان. اگر سود و بهره اى در بين بود, به هر دو گروه باز گردد. مسلمانان مى توانستند آزادانه تبليغ آيين جديد كنند, مشركان نيز مى توانستند از آيين خود پشتيبانى و آن را تبليغ كنند.28 اما همين كه مفاد قرارداد از سوى مشركان ناديده گرفته شد, پيامبراكرم(ص) براى جنگ با آنان آماده گرديد و نشان داد كه پيش گرفتن اين سياست تنها نقشه و تاكتيكى بود, براى بهبود بخشيدن به جايگاه نظامى و امنيتى مسلمانان. از اين روى, بين سال ششم تا هشتم هجرى, در سايه آرامش ناشى از قرارداد صلح, سپاه ده هزار نفرى را براى فتح مكّه گسيل داشت.29

اگر به حال و روز ميرزا نظر بيفكنيم و برهه اى را كه او به سر مى برده, دقيق بشكافيم, مجاهدى را خواهيم ديد كه در آخرين نبرد خود از نيروهاى انگليس شكست خورده و در تنگناى شديد گرفتار آمده و از آن طرف, دولت كودتا, قدرت را در مركز به دست گرفته, دولتى كه فرمانبر بيگانگان در اين كشور بود. اينك و در چنين روزگارى, نيرويى كه در صحنه سياست جهانى پديدار گرديده كه شگفت انگيز بود. و قرار داشتن آن در همسايگى ايران و در قلمرو قيام ميرزا (گيلان) مى توانست چنين سياستى را در ذهن ميرزا بپروراند كه با در پيش گرفتن تاكتيك و روش و نقشه اى خردمندانه مى تواند از چنين نيروى نظامى بزرگى به سود مردم ايران و در راه مبارزه با رخنه گريها و دست يازيهاى نيروهاى انگليسى, بهره ببرد, هر چند در راه اين همكارى, ناگزير شود تا از پاره اى از اصول سوسياليزم (كه در واقع كم و بيش,با اسلام هم, همخوانى داشتند, مانند: عدالت و ستم ستيزى) به نيكى ياد كند و يا در افتادن كمونيستها را با عقايد دينى, ناديده انگارد; امّا همه اينها يك تاكتيك و نقشه بود, نه روى گردانى از باورهاى دينى, و ميرزاى مسلمان باورمند و روحانى كه با سيره نبوى آشنا بود, مى توانست در شرايط ناچارى و ناگزيرى سياسى با اقتدا به سيره نبوى, راه همكارى تازه اى را بيابد كه همين اتفاق افتاد. و چون در اصول قرارداد, پياده نكردن اصول اقتصادى ماركسيسم در گيلان و نگهداشت قانونهاى اسلامى در نظر گرفته شده بود و كمونيستها برخلاف متن قرارداد عمل كردند, ميرزاى مسلمان نتوانست برتابد و به شتاب از اين جمهورى سوسياليستى تازه بنياد, جدا شد و از اين چشم انداز, به گفته يكى از ماركسيستهاى همروزگار ايرانى, 30 ميرزا نخستين رجل سياسى بود كه توانست دوگانگى و ناراستى و ناراست گويى سردمداران شوروى را نشان دهد و ماركسيسم را با يك پرسش جدّى رو به رو كند.

سيره علماى شيعه

در داستان حمله مغول به ايران, كه قومى بت پرست بودند و به آيينهاى توحيدى باورى نداشتند , شمارى از علماى شيعه, مانند: خواجه نصيرالدين طوسى پاى در راه همكارى با اين كافران گذاشتند و كسى چون سيدبن طاووس, كه حتى براى ديدن والى شهر كوچك حلّه در عراق, كه برگمارده خليفه وقت بود, به استخاره پناه مى برد;31 امّا در همكارى با بت پرستان مغول هيچ ترديدى به خود راه نداد و با اين سياست, توانست از حمله آنان به پاره اى از شهرهاى عراق جلوگيرى كند.32

ييا خواجه نصيرالدين طوسى, عالم بزرگ شيعه, كه در ركاب هولاكوخان قرار گرفت و به مقام وزارت او رسيد33 و توانست از اين راه, كارهاى بزرگ و ارزنده اى براى اسلام, تشيّع و ايران انجام دهد. به گفته يكى از محققان:

(خواجه نصيرالدين طوسى, احيا كننده دو پايگاه معنوى عمده محسوب مى گردد: يكى تشيّع, كه تبلور انديشه ايرانى بود و طى قرون به دليل و وجود دستگاه خلافت و حكومتهاى سنّى مذهب در ايران, در اختفا به سر مى برد و مجال جولان نمى يافت, و اينك به پيشتيبانى خواجه سر برون كرده, جايگاهى مردمى و حتى سياسى مى يافت و پايه هاى خود را در جامعه براى روزى كه دين رسمى ايران گردد, استوار مى ساخت و ديگر, ايجاد كانون علمى ـ هنرى مراغه بود كه مى توان آن را گنجينه علوم و هنرهاى ايران از آغاز تا آن زمان نام نهاد. با استقرار اين كانون, نه تنها نمونه هاى تمدن ايرانى را كه در شهرها رو به ويرانى نهاده بود, گردآورى, متمركز و حراست كرد, بلكه سبب گرديد با تجمع بخشيدن به دانشمندان و هنرمندان خودى و بيگانه از هر قومى و گروهى, افكار جديد شرق و غرب را با تمدن ايرانى تركيب كند و نفخه نو و تر و تازه اى به آن بدمد تا بتواند چهره اى جهانى به خود گيرد, نمونه اين تلاش عظيم, رصدخانه مراغه است.)34

چنانكه علاّمه حلّى, كه به گفته ابن بطوطه, نديم سلطان محمد خدابنده, در حال كفر بود, توانست چنان مذهب تشيّع را بر مذهبها و آيينهاى ديگر در نظر سلطان برترى بخشد كه او مذهب شيعه را برگزيند.

بنابراين, اصل همكارى با مشركان و بت پرستان در زمينه ها و برهه هاى گوناگون, افزون بر قرآن و سنّت , در سيره علماى شيعه نيز ديده شده است.دستاوردهاى آن, همان گونه كه در بالا اشاره شد, به سود مردم و اصول اعتقادى آنان بوده است. البته ناسانى آنچه در گذشته رخ داده,با آنچه در عهد همكارى ميرزا با كمونيستها رخ داد, در اين بود كه چون اين همكارى, كوتاه مدت بود و به زودى از هم فرو گسست و افقهاى گشوده شده جهانى نيز, دگرگون گرديد, آثار آشكار و روشنى در داخل ايران بر جاى نگذاشت و ميرزا نتوانست در دراز مدت از اين همكارى به سود ايرانيان مسلمان استفاده كند.

آنچه گفته شد مى تواند در يك تحليل درون دينى, مبانى مشروعيّت حركت و تلاش ميرزا را در بستگى و پيوند با كمونيستهاى شوروى, نشان دهد. تلاش سياسى ميرزا, هم پشتوانه قرآنى داشته است,هم ريشه در سنّت نبوى و نيز جايى و رد پايى در سيره علماى پيشين شيعه. و بر اين اساس, بدون هيچ گمانى, نهضت جنگل را بايد در شمار نهضتهاى اسلامى يك صد سال اخير تاريخ ايران به رهبرى روحانيت به شمار آورد. هر چند شخصيت علمى ميرزا, فرقها و ناسانيهايى با كسانى چون ميرزاى شيرازى, سيد جمال الدين اسدآبادى و ديگران دارد و ميرزا هرگز به رتبه نامبردگان نرسيده است; امّا به سبب طلبه بودن و آشنائيش با اصول اوليه اسلامى و به كار بستن آنها در نهضت, مى توانيم نهضت او را با دقت تاريخى, در شمار نهضتهايى بدانيم كه يك روحانى و طلبه درس خوانده حوزه, رهبرى كرده, نه يك مرجع شيعى. امّا اين نكته هرگز از ارزش كار ميرزا و به شمار آوردن او به عنوان يك روحانى نمى كاهد. بلكه نشان مى دهد كه در حوزه, روحانيان در رتبه هاى گوناگون علمى, هر يك با توان و استعداد ويژه خود و در سطح تواناييهاى خويش, در انديشه بهروزى مردم ايران بوده و به هنگام گرفتاريها و سختيها, همواره, يكى از پناهگاه هاى ايرانيان, به شمار مى آمده اند.

در ادامه, به عنوان تأييدى از نوع ديگر و به مصداق:(الفضل ما شهدت به الاعداء) مقاله يكى از ماركسيستهاى ايرانى را بررسى مى كنيم كه توانسته است چهره مذهبى ميرزا را به خوبى نشان دهد.

پيوند ميرزا با كمونيستها

بررسى زواياى اين پيوند و شخصيت مذهبى ميرزا و نهضت جنگل را از ديدگاه مصطفى شعاعيان, نويسنده كتاب: نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل, پى مى گيريم به دليل ويژگيهاى زير:

الف. اين كتاب در سال 1347 ش.هـ.سه سال پس از نشر كتاب سردار جنگل, نوشته ابراهيم فخرائى, نگاشته شده و نويسنده با اشراف كامل بر اسناد, از خيانت شورويها پرده برداشته است.

ب. سويه تحليلى كتاب, گذشته از درستى ونادرستى همه داده هاى آن, با هدف ما كه پاسخ تحليلى به چند پرسش دربارٌ كاركرد ميرزا كوچك خان است, سازگارى دارد.

ج. نويسنده خود از هواداران ماركسيسم در ايران است و به خلاف اين اعتقاد, مذهبى بودن ميرزا را به خوبى ثابت مى كند.

د. با توجه به زمان نگارش كتاب (كه بر اساس نوشته هاى نخستين آن, ساواك, از نشر آن جلو گرفته بود) نهضتهاى ماركسيستى در ميان انقلابيون ايران, پذيرش همگانى داشت و حتى سازمانى مانند مجاهدين خلق(منافقين) به انديشه هاى ماركسيستى گراييده بودند و حدود نيم قرن از سركوب نهضت جنگل و شهادت ميرزا مى گذشت, حكايت گر هوش سرشار ايرانى در شناخت دوستان و دشمنان واقعى خود است. مسيرى كه همواره جوانان ايرانى بايد در آن گام بردارند.

نويسنده, بر خلاف اعتقاد به ماركسيسم, به خاطر زمينه هاى مذهبى فراوان در جامعه ايران, نمى تواند رگه هاى مذهبى خود را پنهان بدارد و همين زمينه, انگيزه هاى فراوانى در درون او, به وجود آورده تا چهره واقعى ميرزا را نشان دهد, چهره اى كه در پايان تلاش نويسنده, وجهه مذهبى آن بر وجوه ديگر غلبه داشته و همان باورها, سبب پيدايش روحيات ديگرى در او, مانند استقلال طلبى و آزادگى است.

فخرائى, كه خود, مهم ترين كتاب را درباره نهضت جنگل نوشته, اين اثر را ستوده است:

(مصطفى شعاعيان, در كمال دقت و بردبارى و از روى نهايت حوصله و صداقت… به معرفى جنگل و انقلابش همت گماشته است.)36

شعاعيان, يگانه راه نجات را يك رشته نبردهاى انقلابى طبقه كارگر جهان, عليه هر گونه امپرياليسم مى داند و شعار: (كارگران جهان انقلاب كنيد) را در رأس شعارهاى خود قرار داده است (مقدمه مؤلف) او, حتى روحيه انتقادى خود را در كتابش , الهام گرفته از انديشه استالين مى داند, هرچند او را ديكتاتور مى خواند.37

نويسنده در نخستين انتقاد خود به شورويها, آن گاه كه مى خواهد از چشمداشتها و انتظارهاى بحق يك ماركسيست از بزرگ ترين نظام ماركسيستى جهان سخن بگويد و شگفتى خود را از رفتار شورويها ابراز كند, وجه مذهبى نهضت جنگل و ميرزا را پيش چشم آورده و مى نويسد:

(وقتى كه انقلاب, با همه مُهرى كه از مذهب خورده بود, معهذا به هيچ وجه شوروى و ارتش سرخ را به بهانه عقايد ضد مذهبى و بى اعتقاديشان درباره خالق, مطرود نمى داند و بالاتر از آن حاضر مى شود كه با آنها وحدت يابد و عليه استعمار, كه هرگز توهين به هيچ خدايى را جائز نمى شمارد, وارد جنگ شود, وقتى كه ميرزا از سوسياليسم به مثابه (آمال حقه) نام مى برد و به ارزشهاى انسانى, ضد استعمارى و انقلابى آن احترام مى گذارد.)38

در اين فراز, به روشنى, اندوه و افسوس يك ماركسيست را از همكارى نكردن بزرگ ترين نظام ماركسيستى جهان با يك انقلاب, با مُهر مذهبى, مى توان دريافت.

به ديگر سخن, در نظر اين ماركسيست ايرانى, نهضت جنگل به خاطر ريشه ژرف مذهبى و اعتقاد محورى به امر توحيد, به عنوان يك اصل اساسى, هرگز نمى توانسته با نظامى كه از اساس به وجود خداوند باور ندارد, همكارى داشته باشد.

حتى از اين كه ميرزا از سوسياليسم به مثابه (آمال حقّه) نام مى برد ابراز شگفتى كرده, امّا بى درنگ, خواسته يا ناخواسته , به تفسير چگونگى اين اعتقاد ميرزا اشاره مى كند:

اين اعتقاد, از روى احترام به ارزشهاى انسانى, ضد استعمارى و انقلابى اين اصول بوده كه ميرزا آنها را (آمال حقّه) مى نامد.

در اين جا نيز مى توان زمينه هاى مذهبى خود نويسنده را دريافت كه چگونه با آگاهى از پيش زمينه ذهنى درباره كاربرد واژه (حق) و وصف پديده ها به (حقّ) و (ناحق) كه از پايه ها و محورهاى اساسى در اسلام است, به تحليل ديدگاه ميرزا پرداخته است.

ميرزا و پاى بندى به اصول

از آن جا كه بر اساس ديدگاه هاى ماركسيستها, هدف وسيله را توجيه مى كند, پاره اى از انتقادهاى نويسنده به شخصيت ميرزا, كه به وجه مذهبى او باز مى گردد, چنين در كتاب بازتاب يافته است:

(جناح اصيل جنگل, يعنى جناح ميرزا, به نوعى معنويت و اخلاقيات غير انقلابى, بيش از آن اتكاء داشت, تا به اخلاقيات جنگلى و انقلابى و طبعاً , دور از اخلاق مى دانست كه در جوانب ياران خود دامهايى پهن كند, تا در صورت انحراف, در آنها بيفتند. همين معنويت بيش از حدّ, ضمناً, انگيزه اى جدّى در كاهش تحرك انقلابى جنگل محسوب مى شد و به دشمن امكان مى داد, تا آن را در هم شكند.

ميرزا كوچك, بيش از حدّ لازم در نقش يك رهبر انقلابى دل رحم و مهربان بود و به همين دليل, اغلب مواجهه هاى نظامى با ارتجاع را, نوعى برادركشى تصور مى كرد و در نتيجه فرصتهاى ضربتى را از دست مى داد.)39

در اين فراز نيز, شعاعيان پاى بندى خود را به اصول ماركسيسم, مانند هدف وسيله را توجيه مى كند, نشان مى دهد. ميرزا با عنوان يك طلبه روحانى, هر چند در يك مرحله به همكارى سياسى و نظامى با كمونيستها روى مى آورد; اما هرگز مسلمانان و مردمان اين مرز و بوم را فراموش نمى كند كه خود برخاسته از ميان همانان بود و با آرزوى بهروزى همان مردم قيام كرده بود. البته كه ميرزا كشتن يك سرباز ايرانى مسلمان را, در نگاه اول يك برادركشى مى دانست و برابر همان اصول اسلامى, نمى توانست از كشتن آنان شادمان باشد, هرچند اين مسلمانان گمراه شده بودند و بازيچه دستان آلوده استعمار.

امّا با اين حال, از ديد او, اينان به رتبه خوارج ناآگاه زمان امام على(ع) نمى رسيدند. امام, با خوارج , بردبارانه رفتار كرد و تا آن جا كه ممكن بود, با آنان از در جنگ وارد نشد و هنگامى كه هيچ راه گريزى نبود, دست به شمشير برد و به فرو نشاندن فتنه, با كم ترين كشته, بسنده كرد. ميرزا نيز با پيروى از چنين سيره اى, نمى توانست با برادران دينى و هموطن خويش, بى رحمانه و سنگدلانه بجنگد و خون آنان را بريزد.

و اين كه ميرزا بيش تر مى خواسته با قواى انگليس يا روس مصاف دهد,40 تا با قواى دولت مركزى كه به گفته شعاعيان, نشانه وابستگى مذهبى او و پر بودن انقلابش از انديشه هاى روحانى بوده و نيز ريشه در باورهاى مذهبى او داشته واقتدايش به سنّت نبوى بوده است و كوشيده تا اشداء على الكفّار باشد. و اين كه شعاعيان انجام انفجارها و آتش سوزيهاى گوناگونى را در سرزمينهاى نفتى به ميرزا توصيه مى كند41 نيز, همان ديدگاه ماركسيستى است نه ديدگاه يك مسلمان روحانى كه در حركت خود بايد جنبه معنوى و هدايتى هم داشته باشد.

ماهيت مذهبى انقلاب جنگل

(انقلاب جنگل, با اين كه توسط عده اى افراد معتقد (و چه بسا متعصّب) به مذهب و دين و خدا رهبرى مى شد, و در عوض, انقلاب روسيه, به همان ترتيب كه تزار را در صحنه عملى انقلاب, به آتش مى كشيد, اديان و خدايان را نيز, در انقلاب فرهنگى و تئوريك خويش مى سوزاند, معهذا, از آن جا كه آرمانِ جنگل, با شور و شرافتى ملّى و انقلابى همراه بود, نويدهاى ضداستعمارى دولت و حزب بلشويك را با همه صميميت ايده آليستى خويش, پذيرفت و مشفقانه, نسبت به آن گرايش و هم دردى پيدا كرد.

اعتقادات مذهبى, نتوانست جنگل را از مبارزات ضد استعماريش منع كند. جنگل, بين آن كه استعمار را مى كوبيد و خدايى را نمى شناخت, و آن كه خدايى را ستايش مى كرد و استعمار را تقويت مى نمود, اولى را كه ضمن نفى خدا, استعمار را نيز نفى مى كرد, مورد تأييد قرار داد.)42

از اين فراز به خوبى بر مى آيد كه ميرزا كوچك خان جنگلى و نهضت او, همكارى با كمونيستها را از روى نقشه و تاكتيك برگزيدند و هرگز از مرام, دين و آيين خويش دست نكشيدند.

نابخردى كمونيستها: نويسنده, درگاه اشاره به تبليغات ضددينى كمونيستها, پس از وارد شدن به گيلان مى نويسد:

(آقايان انقلابيون وراء مرزها, با بلاهت تمام, ناگهان به ميهمانى انقلاب ايران, انقلابى كه بزرگ ترين رهبر, نخستين مشتعل كننده آن, مردى مذهبى, متدين و به قولى, حتى خرافى مى باشد, قدم گذاشته اند و پيش از آن كه عرق راه شان بچايد, مى خواهند به همان پيشواى انقلاب بقبولانند كه مى بايستى عليه خدا و دين و مذهب, دست به تبليغ و مبارزه زد.)43

همكارى در پرتو اصول: به نظر نويسنده, اصل عدم اجراى اصول كمونيزم از حيث مصادره اموال و الغاء مالكيت و ممنوع بودن تبليغات ضد اسلامى, از اسلامى ترين اصولى است كه ميرزا در سخنان خود به نماينده شورويها پس از برپايى جمهورى سوسياليستى گيلان, ابراز مى كند.44

پيگيرى هدفهاى اسلامى: در نخستين اطلاعيه ميرزا پس از پذيرش همكارى با شوروى در رشت, افزون بر نقش (هوالحق) در بالاى اطلاعيه, از هدفهاى نهضت جنگل, توسعه اصول عدالت و برادرى را در ايران و جهان اسلام ياد كرده است45 و در چهارمين اصل از اصول اين اعلاميه, گنجانده شده كه حفظ شعائر اسلامى از فرايض دولت جديد است.46

خشم كودتاگران, از ميرزا: به گفته شعاعيان, عناصر گويا سوسياليست و عناصر گويا چپ و عناصر گويا انقلابى, در جنجالها و هوچى گريهاى تبليغاتى خويش, عليه ميرزا و جريان اصيل جنگل او را به خاطر وابستگى به اعتقادات اسلامى مورد حمله قرار مى دادند در حالى كه ميرزا از آنان انتظار داشت تا برابر پيمان نامه, عليه اسلام تبليغ نكنند و كودتاگران اين خصلت را ضدانقلابى مى دانستند; چنانكه از مخالفتهاى ميرزا با دخالتهاى شوروى در نهضت جنگل, نا خرسند بودند.

شعاعيان, در پاسخ به اينان مى نويسد: ميرزا هرگونه دخالت خودسرانه شوروى و ارتش سرخ را در امور داخلى انقلاب نادرست مى دانست و محكوم مى كرد. به نظر او, شوروى دست بالا, مى توانست به مثابه مشاورى كه هيچ گونه حقى جهت به كار بستن نفوذ خود نخواهد داشت, از سوى انقلاب ايران به مشاوره دعوت شود. و هرگونه تلاش يك جانبه در جهت به هم زدن عهدنامه هايى را كه دو سوى, با رايزنى هم بسته اند, باعث از ميان رفتن اصول همكاريهاى مشترك مى دانست.47

اصول اسلامى و اصول كمونيسم: به گفته شعاعيان:

(ميرزا و جنگل در شرايط مبارزاتى ملت ايران, به طور نسبى و روى هم رفته, آن چنان رهبر و سازمانى بودند كه از لحاظ اجتماعى, بدون غلطيدن به راست و يا به چپ, راه صحيح و اساسى مبارزه را دنبال مى كردند. و ضمن جلو بودن از توده مردم, ارتباط خود را با آنان نگسيخته بودند. اين رهبرى, مادام كه شعارها و جنجالهاى چپ روانه لوچ ها پيش نيامده بود, تا حدود قابل تقديرى وحدت انقلاب را در مقابل ارتجاع حفظ مى كرد, ولى همين كه پاى عناصر مريض چپ به نهضت باز شد و شعارهاى ترش و ملس لوچ ها پاره اى دهان آب انداخت, وحدت انقلاب نيز متلاشى گشت.

وقتى ميرزا, نخستين ماده مورد توافق جنگل و شوروى را اين طرز تنظيم مى كند: (عدم اجراى اصول كمونيزم از حيث مصادره اموال و الغاء مالكيت و ممنوع بودن تبليغات كمونيستى و ضداسلامى.)

در واقع, علاوه بر تشخيص اوضاع و احوال زمان خويش, دچار مرض بچه گانه چپ روى و يا صحيح تر گفته شود: مرض خائنانه چپ روى نشده است. ولى وقتى كه كودتاچيان رشت, لغو هرگونه اختيارات مالكين و خلع يد از هر مالكى را در دستور روز خويش مى گذرانند, اگر هم نگوييم كه به مرض خائنانه چپ روى مبتلا شده اند, لااقل مى بايست اعلام داريم كه: دچار عارضه مهلك مرض بچه گانه چپ روى گشته اند. ميرزا, حمايت و پشتيبانى انقلاب را از اموال و جان مردم, به مثابه وظيفه اى براى انقلاب تعيين مى كند و حمايت مردم رشت را با رفع وحشت آنها از مصادره اموال و اخذ دارائيشان توسط انقلاب جلب مى كند. [ميرزا] در واقع قرنطينه اى در مقابل ميكروب ضد انقلابى چپ روى و تندروى بر پا مى دارد. اما هنگامى كه كودتاچيان با ضبط اموال ساكنين رشت به وسيله حاكم نظامى و تهديد آنها به پرداخت پول با كندن قبر و اعلام اين كه عدم پرداخت پول, مستلزم زنده به گور شدن آنهاست, در واقع, انقلاب را از مردم با اشاعه طاعون چپ روى جدا مى كنند.)48

پشتيبانى از مال و جان مردم, از اصول بى گمان و بى چون و چراى اسلامى است كه ميرزا به اجراى آن از سوى دولت, پافشارى مى كرده است.

مرامنامه جنگل,برنامه كودتاچيان

در ماده نخست برنامه كودتاچيان آمده است:

(تشكيلات ارتش ايران, مانند تشكيلات ارتش سرخ روسيه) شعاعيان, اين ماده و نيز تلگراف محرمانه كاراخان, معاون كميسر خارجه شوروى را, كه از گرايش ميرزا به بنيان گذارى دولت شوروى در ايران و كميته مركزى اشتراكى به راسكولينكف, فرمانده جهازات جنگى شوروى در درياى خزر گزارش مى دهد (سردار جنگل260/) چنين توجيه مى كند:

(حداكثر, آنچه در اين باره به نظر مى رسد, اين است كه اگر هم ميرزا, مايل به چنين كارى بود, در واقع بر مبناى سخنانى قرار داشت كه شورويها بيان مى كردند; يعنى تساوى ملل شوروى در تعيين سرنوشت خود و آزادى آنها در درون شوراها. و از آن جا هم كه پيوسته, مبارزه با هرگونه استعمار و كمك به هر ملتى در به دست آوردن آزادى و استقلال خويش, اينها بوده اند مواد كاغذين سياست خارجى شوروى. لذا براى ميرزا, تأسيس دولت شوروى اى در ايران, كه داراى آزادى و استقلال داخلى و حق رأى و مشاوره در امور سياست خارجى داشته باشد, مغايرتى با هدفهاى انقلاب ايران, نداشته است.

و به همين مناسبت, نسبت به تأسيس دولت شوروى در ايران, مخالفت شديدى ابراز نمى كرده و حتى در اين باره, تمايل نيز نشان مى داده است.)

سپس شعاعيان مى افزايد:

(با اين وصف, آنچه اصولاً صحيح به نظر مى رسد, هيچ يك از احتمالات فوق نيست. بلكه اين است كه ميرزا, تنها تمايل به دادنِ تشكيلاتى نظير تشكيلات شوروى, براى انقلاب و براى ايران بوده است.)49

در ماده سوم برنامه كودتاچيان (رفع احتياجات اصلى كارگران شهرها و دهات) مورد توجه قرار گرفته است. در حالى كه در ماده هشتم كار در مرامنامه جنگل (كه پيش از ورود شورويها نگاشته و سامان داده شده است) چهار قاعده براى كار ذكر شده كه عبارتند از:

(ممنوع بودن كار و مزدورى براى اطفالى كه سنشان به 14 سال نرسيده.

بر انداختن اصول بيكارى و مفتخوارى, به وسيله ايجاد مؤسسات و تشكيلاتى كه توليد كار و شغل نمايد.

ايجاد و تكثير كارخانجات, با رعايت حفظ الصحة كارگران. تجديد ساعات كار در شبانه روز, منتهى به هشت ساعت. استراحت عمومى و اجبارى در هفته يك روز.)

شعاعيان مى نويسد:

(جنگليها, با توجه به شرايط, اصولاً, موضوع كارگرى را از زاويه صحيح ترى, كه همانا, خود (كار) باشد, مورد مطالعه و قضاوت قرار دادند. به همين دليل, هرگونه وعده و وعيدى را درباره چگونگى شرايط كار و وضع كارگران, مستقيماً, منوط به ايجاد و تهيه (كار) كردند و هرگونه حمايت از كارگرانى موهوم و يا رفع احتياجات كارگرانى خيالى را, در حالى كه اصولاً, خود (كار) وجود ندارد, و همچنين بخشيدن هزاران هزار امتياز كارگرى را به كارگران, ضمن فقدان خود (كار) و درنتيجه ضمن فقدان خود (كارگر), فقط حاصل رژيمها و عناصرى در ايران دانستند كه بخواهند عوام فريبي… كنند.)50

در ماده چهارم اقتصاد كه كودتاگران از اصول اقتصادى كمونيزم سخن مى گويند, مرامنامه جنگليها, عاقلانه تر و واقع بينانه تر به بحثهاى مالكيت و تقسيم زمينها و توليدكننده ها پرداخته است.51

نفاق كودتاگران

آنان پس از كنار زدن ميرزا, در نخستين اطلاعيه خود عليه او نوشتند:

(ما به هيچ وجه به عادات و آيين كشور و روحانيت اهانت روا نمى داريم.)52

شعاعيان درباره اين بند از اطلاعيه مى نويسد:

(اينان [كمونيستها] براى تحبيب قلوب مردم اين كار را انجام دادند, در حالى كه قبلاً ميرزا را به خاطر اصرار بر همين اصول اسلامى, به عنوان ضد انقلاب طرد كرده بودند.)53

دستاورد پيوند ميرزا و شوروى

به نظر مصطفى شعاعيان, آن گاه كه ميرزا در پاسخ به نماينده شورويها اعلام مى كند:

(عقايد شما و عمليات شما از هر زهركشنده, كشنده تر است)54 شايد نخستين كسى در تاريخ بود كه رسماً به شورويها اعلام داشت كه, با كارگر و انقلاب و سعادت و فقر و يك مشت ديگر از كلمات مجرد و خشك و خالى, نمى توان واقعيات را در تاريخ پنهان كرد… او اولين كسى است كه در تاريخ رسماً هشدار مى دهد كه اين چنين اعمالى كه به نام كمونيزم و سوسياليزم انجام مى شود, همان اعمالى است كه قرنهاست شاهسونها, بدون اين كه چنين عنوانى نيز براى خود گذاشته باشند, بدان عمل مى كردند.)55

بى گمان آنچه را كه اين نويسنده ماركسيست ايرانى, به خلاف بستگى خاطر فراوان به اصول سوسياليسم درباره باورهاى مذهبى ميرزا نوشته است, با توجه به اين كه انگيزه او, پشتيبانى از اسلام و انديشه اسلامى نبوده, جالب و درخور توجه است. زندگى و مبارزات ميرزا كوچك, چنان شفاف و روشن عقايد اسلامى او را نشان مى دهد كه پس از حدود پنجاه سال از پايان آن, كسى بدون انگيزه دفاع از اسلام و انديشه اسلامى نيز, به روشنى از اين باورها سخن مى گويد. بنابراين, با توجه به جُستارهاى بخش نخستين مقاله, و آنچه كه اين ماركسيست ايرانى نگاشته, ترديدى نمى ماند كه نهضت جنگل, يكى ديگر از نهضتهاى اسلامى يك صدسال اخير ايران به رهبرى روحانيت است.


1. خاطرات سرّى آيرونسايد, به انضمام متن كامل شاهراه فرماندهى219/, مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى رسا, 1373.

2. سردار جنگل, فخرائى109/.

3. همان320/.

5. همان6/.

6. همان386/.

7. همان246/.

8. همان247/.

9. همان290/.

10. همان246/ ـ 268.

11. همان36/.

12. سوره انفال, آيه 55.

13. سوره اعراف, آيه 16.

14.سوره انعام, آيه 95.

15. سوره انعام, آيه 41.

16. سوره بقره, آيه 35.

17. سوره بقره, آيه 195.

18. سوره بقره, آيه 253.

19. سوره انعام, آيه 106.

20. سوره انعام, آيه 107.

21. سوره كافرون, آيه 6.

22. سوره آل عمران, آيه 75.

23. سوره انعام, آيه 69.

24. سوره فتح, آيه 1.

25. سوره آل عمران, آيه 64.

26. سوره نحل, آيه 106.

27. طبقات ابن سعد, ترجمه دكتر مهدوى دامغانى, ج198/1, فرهنگ و انديشه.

28. همان, ج96/2.

29. همان132/.

30. نگاهى به روابط شوروى با نهضت انقلاب جنگل, مصطفى شعاعيان320/, چاپخانه ارژنگ, تهران1349.

31. فتح الابواب… فى الاستخارات, سيد بن طاوس233/ ـ 234.

32. الفخرى, ابن طقطقا17/.

33. تاريخ مغول در ايران, عباس اقبال101/, اميركبير, 1364.

34. همان102/.

35. سفرنامه, ابن بطوطه, ترجمه محمد على موحد, ج218/1, بنگاه ترجمه و نشر كتاب.

36. نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل, مصطفى شعاعيان, مقدمه1 .

37. همان19/.

38.همان24/.

39. همان128/.

40. همان129/.

41. همان130/.

42. همان154/.

43. همان174/.

44. همان175/.

45. همان183/.

46. سردار جنگل 249/ ـ 250.

47. نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل 197/ ـ 198.

48. همان201/.

49. همان202/ ـ 204.

50. همان205/.

51. همان206.

52. سردار جنگل306/.

53. نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل 346/.

54. همان320/.

55. همان334/.

/ 1