اعتبار ادراك و شهود عرفانى از ديدگاه كتاب و سنت
على شيروانى اشاره
در اين مقال، ابتدا به بيان معانى كشف و شهود و ميزان صدقى كه سالك طريق حقيقت ناگزير از آن براى رسيدن به مقصود است پرداختيم، آنگاه به تفصيل، اعتبار ادراك و شهود عرفانى را از ديدگاه قرآن بررسى نموديم. اينكه آخرين قسمت از اين مقال را پى مى گيريم: سخنى از علامه طباطبايى
علامه فقيد سيد محمد حسين طباطبايى در نوشتارى تحت عنوان رساله الولايه، پس از اقامه برهان عقلى بر اين كه امكان اين هست كه انسان در همين نشئه دنيا بر حقايق پنهان و مستورى كه پس از مرگ طبيعى با آن مواجه خواهد شد، فى الجمله آگاه گردد مى نويسد: عمده اخبار و آياتى كه به خواست خداوند در طى رساله نقل خواهيم كرد بر اين مطلب دلالت دارد. اما انكار عمومى كسانى كه اين سعادت را رد كردهاند متوجه شهود حق _ سبحانه _ است. ايشان گمان كردهاند شهود حق تعالى محال است. و در مقام استدلال بر مدعاى خود گفته اند: وجود حق تعالى وجودى مجرد و مبراى از اعراض و جهات و امكنه است، و از اين روى امكان ندارد او با چشم ديده شود، چرا كه رويت بصرى مستلزم جسمى است كه داراى كيفيت و جهت و وضع خاصى باشد. محدثين ايشان نيز به اخبارى تمسك كرده اند كه رويت )خداوند( را نفى ميكند، و ايشان همه آيات و رواياتى را كه اين امر را اثبات مىكند تاويل برده اند و بر مجاز و مانند آن حمل كردهاند. اما خواننده به خوبى مىداند دليل ايشان اختصاص به نفى رويت بصرى ) ديدن با چشم( دارد، كه كسى مدعى )امكانِ( آن نيست مگر گروه اندكى از متكلمين اهل سنت، و كسانى از ايشان كه ظاهرگرا هستند، بنابر آنچه به ايشان نسبت داده مىشود. و رواياتى كه رويت خداوند را نفى مىكند، چنان كه با مراجعه با مناظرات و احتجاجات امامان هدايت) دانسته مىشود، در مقام رد سخن همين گروههاست. امام بايد دانست كسانى كه رويت و شهود حق تعالى را اثبات مىكنند، در مقام اثبات چيز ديگرى هستند )غير از ديدن با چشم ظاهر(، و آن اين كه موجود امكانى با فقر محض و عدم استقلال ذاتىاش، با تمام وجود امكانىاش _ نه با چشم حسى يا ذهن فكرى _ وجود پديد آورنده خود را كه غنى محض است، شهود مىكند. و اين معنا را براهين قطعى اثبات مىكند، و ظواهر كتاب و سنت بر آن گواهى مىدهد. بلكه مقتضاى براهين، محال بودن انفكاك ممكن است از اين شهود است. و آنچه مطلوب است همانا علم به شهود و معرفت مىباشد، نه اصل شهود ضرورى ، كه همان علم حضورى )به حق تعالى( است؛ )چرا كه اصل اين علم حضورى براى همگان حاصل است، و نياز به طلب ندارد.( حاصل آن كه چون عمده نفى و انكار منكران، متوجه شهود حق تعالى است، ما برخى از ادله آن را اينجا ذكر مى كنيم و بقيه را به مباحث بعد حوالت مى دهيم. خداى متعال مى فرمايد: وجوه يومئذٍ ناضِره اِلى رَبها ناظره ؛(1) و َاَن اِلى رَبّك المنتهى (2) و اليه تقلبون ؛ (3) و انا الى ربنا لمنقلبون ؛ (4) و اليه المصير ؛ (5) الا الى الله تصير الامور ؛(6) و اليه ترجعون ؛ (7) و لقد اتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مريه من لقائه ؛(8) من كان يرجوا لقاء الله فان أجل الله لات .(9) دو واژه لقاء و رجوع فراوان در كتاب و سنت )درباره خداى متعال( به كار رفته است. خداى متعال مى فرمايد:(10) )به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است؛ آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شهيد است؟ آگاه باشيد كه آنها از لقاى پروردگارشان در شك و ترديدند؛ و آگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد. سياق آيه نخست يعنى سنريهم آياتنا فى الافاق ... بيانگر آن است كه مقصود از شهيد در اين آيه همان مشهود )شهود شونده( است نه شاهد )شهود كننده(. و نيز عبارت الا انهم فى مريه من لقاء ربهم... )بيانگر آن است كه مقصود از شهيد، شهود شونده است.( و اين آيه گويا اعتراض است، و پاسخش آن است كه الا انه بكل شيىء محيط . سياق اين آيه اخير، يعنى الا انهم ... ، منافات با اين سخن دارد كه گفته اند: معناى لقاء همان مرگ يا قيامت است كه به طور مجازى قصد شده است. چرا كه آيات خداوند و حقانيت او در آن روز ظاهر و نمايان مىگردد؛ و چنان مىشود كه گويا خداوند ديده مىشود و مشهود مىگردد. دليل ناسازگار بودن اين سخن با آيه ياد شده آن است كه خداى سبحان ترديد آن در مورد لقاء پروردگار را با تمسك به احاطه او بر همه چيز)پاسخ داد و آن را( رد و انكار نمود . و احاطه خداوند )اختصاص به هنگام مرگ يا روز قيامت ندارد، بلكه( در دنيا و هنگام مرگ و روز قيامت، يكسان است. بنابراين، وجهى ندارد كه خداوند از مرگ يا قيامت، از جهت احاطه اش، به لقاء تعبير كرده باشد. علاوه بر آن كه در اين صورت، آيه مورد نظر با آيه قبل بى ارتباط خواهد بود. بنابراين، معناى آيه _ و خداوند داناست _ آن است كه در حقيت و ثبوت خداى سبحان همين كافى است كه او مشهود بر هر چيزى است، اما )با اين همه( خداوند آيات خود را اطراف جهان و در جانهاى مردمان به ايشان مى نماياند، چرا كه در شهود و لقاء او شك و ترديد دارند؛ و جايى براى اين شك نيست. و چگونه روا باشد كه مردم در اين امر به خود شك و ترديد راه دهند، حال آن كه خداوند بر هر چيز احاطه دارد، پس او نزد هر شىء اول و آخر و ظاهر و باطن است. و به هر سو رو كنيد وجه الله آنجاست، هيچ نجوايى ميان سه نفر نباشد مگر آن كه چهارمين ايشان خداوند است، و او با شماست هر كجا كه باشيد. و كسى كه شأن او چنين است، روا نباشد كه در شهود و لقاء او ترديد شود، اما در اين كه آيات او در آينده به گونه اى آشكار مىگردد كه جايى براى ترديد باقى نمى گذارد، جاى شك و ريب هست. )دقت شود(. (11) اعتبار ادراك و شهود عرفانى از ديدگاه روايات
مساله شهود عرفانى و به ويژه رويت امور غيبى و ديدن حق تعالى با چشم دل و نيز دريافت علوم و معارف آسمانى از راهى غير از راههاى متداول حسى و عقلى مساله اى است كه به صورتهاى مختلف در روايات شيعه منعكس شده و درباره آن سخن گفته شده است، به گونه اى كه در اين نحوه از ادراك از نظر امامان شيعه ) به رسميت شناخته شده، و بلكه بالاترين درجه معرفت دانسته شده و همگان براى رسيدن به آن و دريافت آن دعوت شده اند، جايى براى شك و ترديد باقى نمى گذارد. در اين جا به عنوان نمونه و مشتى از خروار، شمارى از اين روايات را از نظر مىگذرانيم. 1 _ امام صادق ) مى فرمايد: (12) )هيچ بنده اى چهل روز ايمانش را به خداى عزوجل خالص نسازد _ يا فرمود : هيچ بنده اى ذكر خدا را در چهل روز نيكو انجام ندهد _ جز آن كه خداى عزوجل او را نسبت به دنيا زاهد سازد و درد و داروى دنيا را به او بنمايد، پس حكمت را در دلش ثابت كند و زبانش را به آن گويا سازد.( رواياتى به اين مضمون در جوامع روايى شيعه از پيامبر بزرگوار ) نيز نقل شده است. علامه مجلسى در بحار الانوار از رسول خدا نقل مىكند كه (13) )هيچ بنده اى چهل روز خود از براى خداوند خالص نساخت مگر آن چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى گشت(. ابن فهد حلّى در عده الداعى از پيامبر اسلام) نقل مىكند كه (14) )هر كسى چهل روز اخلاص بورزد، خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مى سازد.( اين روايت در ميان اهل سنت نيز شهرت دارد و در جوامع روايى ايشان نيز نقل شده است. از آن جمله سيوطى در جامع صغير اين روايت را به اين صورت از رسول اكرم) نقل كرده است: من اخلص لله اربعين يوماً ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه .(15) )هر كسى چهل روز خود را براى خداوند خالص سازد چشمه هاى حكمت از قبلش بر زبان جارى ميگردد(. حاجى نورى در كتاب كلمه طيبه، مى نويسد: از جمله اى از اخبار معتبره مستفاد مىشود كه در ترقى از درجه )اى( به درجه )اى( و از حالى به حالى، و تنزل به همين نسق، به سبب مواظبت به عمل از ذكر و دعا و نماز و خوردن و آشاميدن و ترك چيزى و غير آن، چهل روز يا سال را مدخليت تامى است در تاثير آن، بلكه اين عدد را در مواضع بسيار آثار بزرگى است . (16) از اين روايات به وضوح مستفاد مىشود انسان در صورتى كه چهل روز مراقبت تام نسبت به اعمال خود داشته باشد و نفس را از هر گونه اغراض شخصى تهى سازد، و جز به حق متوجه نباشد و ذره اى شرك در هيچ مرحله اى در او راه نيابد، در اين صورت جان او و قلب او چشمه اى جوشان از معارف علوم الهى مىگردد كه رشحه اى از آن بر زبانش نمود مىيابد. 2 _ امير مومنان در نهج البلاغه مى فرمايد: اى بندگان خدا محبوب ترين بندگان نزد خدا كسى است كه او را در راه پيروزى بر هوسهاى سركش نفس يارى كرده، آن كسى كه جامه زيرينش اندوه )در برابر مسووليتها( و جامه روينش ترس از )خدا ( است. چراغ هدايت در قلبش روشن شده، و وسايل لازم براى روزى كه در پيش دارد فراهم ساخته، دورها را براى خود نزديك، و شدايد را بر خود آسان نموده است. و به اين جهان نگاه كرده حقايق آن را با ديده بصيرت ديده ، به ياد خدا افتاده و اعمال نيك را فراوان به جا آورده، از سرچشمه گوارا خود را سيراب نموده ... كليد درهاى هدايت و قفلهاى درهاى ضلالت و پستى گرديده است. راه هدايت را با بصيرت ديده و در آن گام نهاده است . (17) از آنچه در اين خطبه شريف آمده است به خوبى مى توان تاثير تقوا پيشگى و پرهيزگارى را در دست يافتن به بصيرت و يافتن راههاى هدايت استفاده كرد. 3 _ در نهج البلاغه مى خوانيم: خداوند ياد خويش را جلاى قلبها قرار داد، كه در اثر آن گوش، پس از سنگينى مى شنود و چشم، پس از كم سويى مى بينيد، و بدين وسيله پس از لجاجت و دشمنى رام مىگردد. خداوند _ كه نعمتهايش بزرگ باد _ در هر عصر و زمانى همواره بندگانى داشته كه به فكر آنها الهام مى كرده و در وادى عقل و انديشه با آنان سخن مى گفته است.)اين بندگان( با نور بيدارى عقول، چراغ فهم و بينايى در چشمها، گوشها و دلها روشن ساخته اند، ... اين افراد به منزله راهنمايان در بيابانها بودند، ... )اين بندگان خاص خدا( با اينكه در دنيا هستند گويا آن را رها كرده و به آخرت پيوسته اند، آنها ماوراى دنيا را مشاهده كرده، گويا از پشت ديوار اين جهان سر برآورده و به جهان برزخيان مى نگرند، و اقامت طولانى آنجا را مشاهده مىكنند . گويا رستاخيز، وعده هاى خود را براى آنها عملى ساخته است. آنها اين پرده ها را براى جهانيان كنار زده، حتى گويا چيزهايى را مى بينند كه ديگران نمى بينند، و مطالبى را مى شنوند كه ديگران نمى شنوند . (18) مطالبى چند به شرح زير از اين خطبه شريفه مستفاد مىشود: الف: ذكر و ياد خداوند وسيله اى است كه دل را جلا مىدهد و كدورتها را از آن مى زدايد، و آن را همچون آينه اى صاف و براق مى سازد كه مى تواند حقايق غيبى را در خود منعكس سازد. ب : وجود بندگانى كه از علوم غيبى برخوردار باشند، و در اثر تهذيب و تزكيه نفس قلب خود را ظرف علوم و معارف الهى ساخته باشند، اختصاص به زمان خاصى ندارد. بلكه خداوند در عصر زمانى چنين بندگانى دارد. ج: در ميان مردم، كسانى هستند كه در دنيا به آخرت مى نگرند و گويا آخرت را مى بينند. اين افراد چيزهايى را از عالم غيب مى بينند كه ديگران از ديدن آن عاجزند. 4 _ امير مومنان در فرازى از خطبه چهارم نهج البلاغه، كه خطاب به مردم بصره است مى فرمايد: و بصرنيكم صدق النيه )صدق و صفاى نيتم مرا بر شما بينا ساخته است.( مقصود آن است كه من در اثر صفاى باطن و نيت راستينى كه دارم بر ضماير شما آگاهم از نفاق شما مطلع مى باشم. اين فراز از نهج البلاغه به روشنى دلالت بر آن دارد كه صدق و صفاى نيت نوعى بينش و بصيرت نسبت به شناخت افراد به انسان ارائه مىدهد. آرى:
آيينه دل چو شود صافى
هم ببينى نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
نقش هاى بينى برون از آب و خاك
فرش دولت را و هم فراش را
فرش دولت را و هم فراش را
پايان سخن و چند تذكر
1.چنان كه در آغاز سخن ياد آور شديم غرض ما در اين پژوهش استقصاى همه آيات و رواياتى نيست كه بر شهود و ادراك عرفانى صحه مىنهد، بلكه هدف تنها بيان نمونههاى روشنى از اين آيات و روايات است. 2.از آنچه گفته آمد و به خوبى به دست آمد كه اولاً: همه انسانها نوعى معرفت حضورى نسبت به حق تعالى دارند. ثانياً: اين معرفت حضورى در اثر انجام اعمال عبادى و قطع علاقههاى دنيوى و قدم نهادن در طريق شرع تقويت شده و بر وضوح و خود آگاهى آن افزوده مىشود و تا آنجا مىرسد كه حق تعالى را در نظر انسان از هر چيز آشكارتر مىسازد . ثالثاً: ارزش و اعتبار اين معرفت در حوزه شناخت حقايق غيبى به مراتب برتر از شناخت عقلى و حصولى است؛ چنان كه از شناخت عقلى به شناخت غايبانه و از وراى حجاب، و از معرفت شهودى به شناخت حاضرانه و بىواسطه تعبير شده است. رابعاً: در اثر تهذيب نفس و پالوده ساختن جان از رذايل و پليديها، معارف و علوم بى حد و حصرى بر قلب انسان اشراق ميشود. خامساً: هدف از عبادت در واقع رسيدن انسان به اين درجه از معرفت است كه توام با لذات و ابتهاج معنوى توصيف ناپذيرى است. 3. علاوه بر ادله نقلى كه نمونههايى از آن، ياد شد، عقل نيز شهود عرفانى و امكان اتصال انسان به عوالم غيب را اثبات مىكند. علامه طباطبايى در اين باره برهانى رسا دارند. ايشان در رساله الولايه مىنويسد: نزد پيروان مذاهب الهى ترديدى نيست كه انبيا) با اختلاف مراتبشان، با ماوراى اين عالم مرتبط و از امور باطنى آگاه بودهاند. اما آيا اين امر منحصر در ايشان بوده و موهبتى الهى است كه تنها به ايشان اختصاص دارد، يا آنكه در مورد غير انبياء نيز ممكن مىباشد. و به ديگر سخن: آيا اين امرى است كه اختصاص به ايشان دارد و در غير ايشان در اين نشئه يافت نمىشود مگر پس از مرگ ، يا امرى اكتسابى و به دست آوردنى است؟ حق آن است كه امرى اكتسابى است . زيرا نسبت ميان اين نشئه و ماوراى آن ، نسبت عليت و معلوليت و نسبت كمال و نقص است ، كه ما آن را نسبت ظاهر و باطن مى ناميم. و چون ظاهر بالضروره مشهود است، و شهود ظاهر خالى از شهود باطن نيست_ چون وجود ظاهر از اطوار وجود باطن است و نسبت به آن رابط مىباشد_ باطن نيز هنگام شهود ظاهر، بالفعل مشهود مىباشد. و چون ظاهر حد باطن تعيين آن است، در صورتى كه انسان تلاش كند حد را فراموش كند و بدين وسيله از آن اعراض نمايد، لاجرم باطن را مشاهده خواهد نمود. و اين همان مطلوب است. توضيح اينكه: تعلق نفس به بدن و اتحادش با آن است كه موجب مىشود نفس اذعان كند كه عين بدن است و آنچه از طريق حواس مشاهده مىكند از نفس او مىباشد . چرا كه از بدن او جدا و منفصل است. و توقف بر اين حد موجب آن مىشود كه نفس مرتبه فوق اين مرتبه را، يعنى مرتبه مثال و مرتبه بالاتر از آن را فراموش كند و با فراموش شدن هر مرتبه ويژگيها و موجودات عالم آن مرتبه نيز فراموش مىشود . و نفس با اين همه انيت خود را به طور ضرورى مشاهده مىكند، و اين همان چيزى است كه با من از آن تعبير مىكند ، و اين مشاهده هرگز از او جدا نمىشود. و با جدا شدن و انقطاع از بدن ديگر چيزى حاجب و مانع نفس نخواهد بود . بنابراين ، اگر انسان با علم نافع و عمل صالح به نفس و انيت خود رجوع كند، لاجرم آن را و مراتب آن را و موجودات عالم آن را، كه از اسرار باطن به شمار مى رود، مشاهده خواهد كرد. از اينجا دانسته مىشود كه براى انسان اين امكان هست كه فى الجمله در همين نشئه دنيا بر حقايق پوشيده و پنهان كه در آينده و پس از مرگ طبيعى با آن مواجه مىگردد، آشنا و مطلع شود. 4. در پايان اين مقال، از باب ختامه مسك مشاهده دو تن از عالمان بزرگ و بزرگوار شيعه را نقل مى كنيم و آن را زينت بخش اين مقاله مىسازيم. الف- لفيه متهجد و حكيم متاله مرحوم مولى محمد تقى مجلسى )ف، 1070 ه ق( در روضه المتقين مىنويسد: آنچه اين ضعيف در دوران رياضتها يافت اين است كه من به مطالعه تفسيرها پرداخته بودم تا شبى بين خواب و بيدارى سيد المرسلين»( را مشاهده كردم و به خودم گفتم در كمالات و اخلاق او تدبر كن پس هر چه تدبر مى نمود، عظمت و نورانيتهاى آن حضرت برايم روشن مىشد ، به طورى كه فضا را پر كرد، و بيدار شدم و الهام يافتم كه قرآن اخلاق سيد النبياء»( است. پس شايسته است كه در آن تدبر نمايم. پس هر چه تدبرم در يك آيه افزوده مىشد، حقايق بيشترى كشف مى گشت؛ تا اين كه علوم بى شمارى يك دفعه به من افاضه شد . پس هر آيه اى كه تدبر مى نمودم مانند همان فيض بيكران قبلى برايم روشن مىگشت و پيش از رسيدن به اين مقام تصديق به اين معنا ممكن نيست؛ زيرا مانند يك امر محال عادى است ليكن منظورم ارشاد اخوان فى الله است.(35) ب- مرحوم محمد داماد حسينى معروف به ميرداماد رساله اى به زبان عربى دارد كه در آن آورده است: همه ثنا مخصوص خدا، پروردگار جهانيان است و درود او بر سيد ما محمد و خاندان پاكش باد. در يكى از روزهاى ماه جارى ، روز جمعه 16 شعبان، كه ماه رسول الله است، در سال 1032 هجرى )قمرى( در خلوتى نشسته و مشغول ذكر پروردگارى بودم . در ظلال آن كه نام مبارك الغنى را ذكر و ورد خود قرار داده و يا غنى و مغنى را تكرار مىكردم، و به جز غوطه خوردن در حرم سر الهى و محو شدن در شعاع نور او از همه چيز غافل بودم، ناگهان جاذبهاى قدسى به سرعت هر چه بيشتر مرا در ربود و از آشيانه بدن بيرون كشيد. پس حلقههاى نور حواس را گسيخته و گرههاى دام طبيعت را باز نمودم ، و با بال روح در وسط ملكوت حقيقت شروع به پرواز كردم و خود را چنين يافتم كه جامه تن را از قالب روح بيرون كشيده و از جايگاهش به دور انداخته ، و دل را صفا و جلا داده، و جسدم را به كنارى گذاشته ، و كشور زمان را در هم پيچيده و به عالم دهر قدم گذاشتهام . و آنجا ديدم كه مجموعه نظامات امتها از ابداعيات و تكوينيات و الهيات و طبيعيات و قدسيات و هيولانيات و دهريات و زمانيات و همه اقوام كفر و ايمان و قبايل جاهليت و اسلام از مردان و زنان گذشته و موجد و آينده و جانشينان ايشان در ازل و ابد، همگى يك جا در كشور وجود گرد آمده اند ، و همه آحاد مجامع امكان ريز و دشتش ، كوچك و بزرگش ، اثباتى و ابدايى اش در حال و آينده اش، همه و همه ، دسته دسته و گروه گروه جذب آن عالم گرديده و ماهيات همه آنها رو به درگاه خداى سبحان نموده و ناخود آگاه چشم به آستان او دوخته اند و همه آنان با زبان فقر شديد و لسان هونيت هلاكتزا ، ناله بيچارگى و فرياد دعا و تضرع سر داده بودند و او را ياد مىكردند و دعا مى نمودند كه به فريادشان برسد و ناخود آگاه يا غنى ، يا مغنى مىگفتند. چيزى نمانده بود كه در آن نالههاى عقلى و فريادها غيبى از خود بى خود شوم و از شدت حيرت و دهشت جوهر ذات عاقله خود را فراموش كنم و از ديدگاه نفس ... غايب گردم و از زمين پهناور هستى هجرت نموده و از ناحيه قطر وجود يكباره بيرون روم كه نگاه آن حالت خلسه روحى با كمال انسى كه به او داشتم مرا وداع گفت، و همان رباينده در حالى كه كمال اشتياق به آن را داشتم و از فراقش متاسف بودم مرا در ربود و دوباره به درياى خروشان زمين و جايگاه دروغين و فريب آباد طبيعت بازگشتم (36 ) 1.قيامت/23-22 2.نجم/42 3.عنكبوت/21 4.زخرف/14 5.مائده/18 6.شورى/52 7.يونس/56 8.سجده/23 9.عنكبوت/5 10.فصلت/54-53 11.رساله الولايه، محمد حسين طباطبايى و ص 27-24 منشورات قسم الدراسات الاسلاميه ، تهران، 1360 ه ش 12.اصول كافى ، ج 2، طبع دارالكتب الاسلاميه،تهران 13.بحارالانوار، ج7 0، ص 242،به نقل از عيون اخبار الرضا 14.عده الداعى ، ص 170 15.جامع صغير ، ج 2، ص 275، احياء العلوم ، ج 4 16.كلمه طيبه ، حاسيه ص 175 17.نهج البلاغه ، خطبه87 18.نهج البلاغه، خطبه 222 19.شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 273، دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1362 20.بحار الانوار ، ج 1 ، ص 225 21.ر.ك: بحار الانوار، ج 61 ، ص 73 و ج 68 ، ص 355 ، و ج 75 ، ص 201، ج 87، ص 32 اين عبارت در ضمن روايتى از حضرت فاطمه نيز نقل شده است: بحارالانوار ، ج 43، ص8 22.رساله الولايه ، ص 44 23.بحارالانوار ، ج 74، ص 29 24.همان ، ص 27 25.بحار الانوار و ج 70 ، ص 22، همچنين نگاه كنيد به : ج 75، ص 55، و ج 87، ص 31 26.رساله لقاءالله ، ميرزا جواد ملكى تبريزى ، ص 30و31 27.فصوص الحكم، فص 26 ، ص 68و69، طبع بيدار، قم ، 1405 هق 28.بحارالانوار ، ج 4 ، ص 52، همچنين نگاه كنيد به : بحارالانوار ، ج 4، ص 304 ،52 ، 27، ج 10 ، ص 118 و ج 41، ص 15 29.بحار الانوار ، ج 4 ، ص 153 ، ج 46، ص 135، ج 67، ص 321، ج 69، ص 209، ج 70 ، ص 142، ج 78، ص 304 30.نهج البلاغه ، خطبه چهارم 31.تحف العقول، ص 378 را 37 ، تهران، انتشارات علميه اسلاميه ، اين روايت را مرحوم مجلسى در بحار الانوار ، ج 68، ص 276به بعد نقل كرده است 32.رساله الولايه و ص 47و 48 33.همان ، ص 49 34.رساله الولايه، ص 23 و 24 35.روضه المتقين فى شرح من لايحضره الفقيه ، ج 13، ص 127و 128 36.اين رساله در پايان رساله لقاء الله ، ص 248 و 249 ، به چاپ رسيده است