اعتبار ادراک و شهود عرفانی از دیدگاه کتاب و سنت (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اعتبار ادراک و شهود عرفانی از دیدگاه کتاب و سنت (1) - نسخه متنی

علی شیروانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اعتبار ادراك و شهود عرفانى از ديدگاه كتاب و سنت

على شيروانى

اشاره

در اين مقال، ابتدا به بيان معانى كشف و شهود و ميزان صدقى كه سالك طريق حقيقت ناگزير از آن براى رسيدن به مقصود است پرداختيم، آنگاه به تفصيل، اعتبار ادراك و شهود عرفانى را از ديدگاه قرآن بررسى نموديم. اينكه آخرين قسمت از اين مقال را پى مى گيريم:

سخنى از علامه طباطبايى

علامه فقيد سيد محمد حسين طباطبايى در نوشتارى تحت عنوان رساله الولايه، پس از اقامه برهان عقلى بر اين كه امكان اين هست كه انسان در همين نشئه دنيا بر حقايق پنهان و مستورى كه پس از مرگ طبيعى با آن مواجه خواهد شد، فى الجمله آگاه گردد مى نويسد:

عمده اخبار و آياتى كه به خواست خداوند در طى رساله نقل خواهيم كرد بر اين مطلب دلالت دارد. اما انكار عمومى كسانى كه اين سعادت را رد كرده‏اند متوجه شهود حق _ سبحانه _ است. ايشان گمان كرده‏اند شهود حق تعالى محال است. و در مقام استدلال بر مدعاى خود گفته اند: وجود حق تعالى وجودى مجرد و مبراى از اعراض و جهات و امكنه است، و از اين روى امكان ندارد او با چشم ديده شود، چرا كه رويت بصرى مستلزم جسمى است كه داراى كيفيت و جهت و وضع خاصى باشد.

محدثين ايشان نيز به اخبارى تمسك كرده اند كه رويت )خداوند( را نفى ميكند، و ايشان همه آيات و رواياتى را كه اين امر را اثبات مى‏كند تاويل برده اند و بر مجاز و مانند آن حمل كرده‏اند.

اما خواننده به خوبى مى‏داند دليل ايشان اختصاص به نفى رويت بصرى ) ديدن با چشم( دارد، كه كسى مدعى )امكانِ( آن نيست مگر گروه اندكى از متكلمين اهل سنت، و كسانى از ايشان كه ظاهرگرا هستند، بنابر آنچه به ايشان نسبت داده مى‏شود. و رواياتى كه رويت خداوند را نفى مى‏كند، چنان كه با مراجعه با مناظرات و احتجاجات امامان هدايت) دانسته مى‏شود، در مقام رد سخن همين گروههاست.

امام بايد دانست كسانى كه رويت و شهود حق تعالى را اثبات مى‏كنند، در مقام اثبات چيز ديگرى هستند )غير از ديدن با چشم ظاهر(، و آن اين كه موجود امكانى با فقر محض و عدم استقلال ذاتى‏اش، با تمام وجود امكانى‏اش _ نه با چشم حسى يا ذهن فكرى _ وجود پديد آورنده خود را كه غنى محض است، شهود مى‏كند.

و اين معنا را براهين قطعى اثبات مى‏كند، و ظواهر كتاب و سنت بر آن گواهى مى‏دهد. بلكه مقتضاى براهين، محال بودن انفكاك ممكن است از اين شهود است. و آنچه مطلوب است همانا علم به شهود و معرفت مى‏باشد، نه اصل شهود ضرورى ، كه همان علم حضورى )به حق تعالى( است؛ )چرا كه اصل اين علم حضورى براى همگان حاصل است، و نياز به طلب ندارد.(

حاصل آن كه چون عمده نفى و انكار منكران، متوجه شهود حق تعالى است، ما برخى از ادله آن را اينجا ذكر مى كنيم و بقيه را به مباحث بعد حوالت مى دهيم.

خداى متعال مى فرمايد:

وجوه يومئذٍ ناضِره اِلى رَبها ناظره ؛(1) و َاَن اِلى رَبّك المنتهى (2) و اليه تقلبون ؛ (3) و انا الى ربنا لمنقلبون ؛ (4) و اليه المصير ؛ (5) الا الى الله تصير الامور ؛(6) و اليه ترجعون ؛ (7) و لقد اتينا موسى الكتاب فلا تكن فى مريه من لقائه ؛(8) من كان يرجوا لقاء الله فان أجل الله لات .(9)

دو واژه لقاء و رجوع فراوان در كتاب و سنت )درباره خداى متعال( به كار رفته است.

خداى متعال مى فرمايد:(10)

)به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است؛ آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شهيد است؟ آگاه باشيد كه آنها از لقاى پروردگارشان در شك و ترديدند؛ و آگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد.

سياق آيه نخست يعنى سنريهم آياتنا فى الافاق ... بيانگر آن است كه مقصود از شهيد در اين آيه همان مشهود )شهود شونده( است نه شاهد )شهود كننده(.

و نيز عبارت الا انهم فى مريه من لقاء ربهم... )بيانگر آن است كه مقصود از شهيد، شهود شونده است.( و اين آيه گويا اعتراض است، و پاسخش آن است كه الا انه بكل شيى‏ء محيط .

سياق اين آيه اخير، يعنى الا انهم ... ، منافات با اين سخن دارد كه گفته اند: معناى لقاء همان مرگ يا قيامت است كه به طور مجازى قصد شده است. چرا كه آيات خداوند و حقانيت او در آن روز ظاهر و نمايان مى‏گردد؛ و چنان مى‏شود كه گويا خداوند ديده مى‏شود و مشهود مى‏گردد. دليل ناسازگار بودن اين سخن با آيه ياد شده آن است كه خداى سبحان ترديد آن در مورد لقاء پروردگار را با تمسك به احاطه او بر همه چيز)پاسخ داد و آن را( رد و انكار نمود . و احاطه خداوند )اختصاص به هنگام مرگ يا روز قيامت ندارد، بلكه( در دنيا و هنگام مرگ و روز قيامت، يكسان است. بنابراين، وجهى ندارد كه خداوند از مرگ يا قيامت، از جهت احاطه اش، به لقاء تعبير كرده باشد.

علاوه بر آن كه در اين صورت، آيه مورد نظر با آيه قبل بى ارتباط خواهد بود. بنابراين، معناى آيه _ و خداوند داناست _ آن است كه در حقيت و ثبوت خداى سبحان همين كافى است كه او مشهود بر هر چيزى است، اما )با اين همه( خداوند آيات خود را اطراف جهان و در جانهاى مردمان به ايشان مى نماياند، چرا كه در شهود و لقاء او شك و ترديد دارند؛ و جايى براى اين شك نيست.

و چگونه روا باشد كه مردم در اين امر به خود شك و ترديد راه دهند، حال آن كه خداوند بر هر چيز احاطه دارد، پس او نزد هر شى‏ء اول و آخر و ظاهر و باطن است. و به هر سو رو كنيد وجه الله آنجاست، هيچ نجوايى ميان سه نفر نباشد مگر آن كه چهارمين ايشان خداوند است، و او با شماست هر كجا كه باشيد.

و كسى كه شأن او چنين است، روا نباشد كه در شهود و لقاء او ترديد شود، اما در اين كه آيات او در آينده به گونه اى آشكار مى‏گردد كه جايى براى ترديد باقى نمى گذارد، جاى شك و ريب هست. )دقت شود(. (11)

اعتبار ادراك و شهود عرفانى از ديدگاه روايات

مساله شهود عرفانى و به ويژه رويت امور غيبى و ديدن حق تعالى با چشم دل و نيز دريافت علوم و معارف آسمانى از راهى غير از راههاى متداول حسى و عقلى مساله اى است كه به صورتهاى مختلف در روايات شيعه منعكس شده و درباره آن سخن گفته شده است، به گونه اى كه در اين نحوه از ادراك از نظر امامان شيعه ) به رسميت شناخته شده، و بلكه بالاترين درجه معرفت دانسته شده و همگان براى رسيدن به آن و دريافت آن دعوت شده اند، جايى براى شك و ترديد باقى نمى گذارد. در اين جا به عنوان نمونه و مشتى از خروار، شمارى از اين روايات را از نظر مى‏گذرانيم.

1 _ امام صادق ) مى فرمايد: (12)

)هيچ بنده اى چهل روز ايمانش را به خداى عزوجل خالص نسازد _ يا فرمود : هيچ بنده اى ذكر خدا را در چهل روز نيكو انجام ندهد _ جز آن كه خداى عزوجل او را نسبت به دنيا زاهد سازد و درد و داروى دنيا را به او بنمايد، پس حكمت را در دلش ثابت كند و زبانش را به آن گويا سازد.(

رواياتى به اين مضمون در جوامع روايى شيعه از پيامبر بزرگوار ) نيز نقل شده است. علامه مجلسى در بحار الانوار از رسول خدا نقل مى‏كند كه (13) )هيچ بنده اى چهل روز خود از براى خداوند خالص نساخت مگر آن چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى گشت(.

ابن فهد حلّى در عده الداعى از پيامبر اسلام) نقل مى‏كند كه (14) )هر كسى چهل روز اخلاص بورزد، خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مى سازد.(

اين روايت در ميان اهل سنت نيز شهرت دارد و در جوامع روايى ايشان نيز نقل شده است. از آن جمله سيوطى در جامع صغير اين روايت را به اين صورت از رسول اكرم) نقل كرده است: من اخلص لله اربعين يوماً ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه .(15) )هر كسى چهل روز خود را براى خداوند خالص سازد چشمه هاى حكمت از قبلش بر زبان جارى ميگردد(.

حاجى نورى در كتاب كلمه طيبه، مى نويسد: از جمله اى از اخبار معتبره مستفاد مى‏شود كه در ترقى از درجه )اى( به درجه )اى( و از حالى به حالى، و تنزل به همين نسق، به سبب مواظبت به عمل از ذكر و دعا و نماز و خوردن و آشاميدن و ترك چيزى و غير آن، چهل روز يا سال را مدخليت تامى است در تاثير آن، بلكه اين عدد را در مواضع بسيار آثار بزرگى است . (16)

از اين روايات به وضوح مستفاد مى‏شود انسان در صورتى كه چهل روز مراقبت تام نسبت به اعمال خود داشته باشد و نفس را از هر گونه اغراض شخصى تهى سازد، و جز به حق متوجه نباشد و ذره اى شرك در هيچ مرحله اى در او راه نيابد، در اين صورت جان او و قلب او چشمه اى جوشان از معارف علوم الهى مى‏گردد كه رشحه اى از آن بر زبانش نمود مى‏يابد.

2 _ امير مومنان در نهج البلاغه مى فرمايد: اى بندگان خدا محبوب ترين بندگان نزد خدا كسى است كه او را در راه پيروزى بر هوسهاى سركش نفس يارى كرده، آن كسى كه جامه زيرينش اندوه )در برابر مسووليتها( و جامه روينش ترس از )خدا ( است. چراغ هدايت در قلبش روشن شده، و وسايل لازم براى روزى كه در پيش دارد فراهم ساخته، دورها را براى خود نزديك، و شدايد را بر خود آسان نموده است. و به اين جهان نگاه كرده حقايق آن را با ديده بصيرت ديده ، به ياد خدا افتاده و اعمال نيك را فراوان به جا آورده، از سرچشمه گوارا خود را سيراب نموده ... كليد درهاى هدايت و قفلهاى درهاى ضلالت و پستى گرديده است. راه هدايت را با بصيرت ديده و در آن گام نهاده است . (17)

از آنچه در اين خطبه شريف آمده است به خوبى مى توان تاثير تقوا پيشگى و پرهيزگارى را در دست يافتن به بصيرت و يافتن راههاى هدايت استفاده كرد.

3 _ در نهج البلاغه مى خوانيم: خداوند ياد خويش را جلاى قلبها قرار داد، كه در اثر آن گوش، پس از سنگينى مى شنود و چشم، پس از كم سويى مى بينيد، و بدين وسيله پس از لجاجت و دشمنى رام مى‏گردد. خداوند _ كه نعمتهايش بزرگ باد _ در هر عصر و زمانى همواره بندگانى داشته كه به فكر آنها الهام مى كرده و در وادى عقل و انديشه با آنان سخن مى گفته است.)اين بندگان( با نور بيدارى عقول، چراغ فهم و بينايى در چشمها، گوشها و دلها روشن ساخته اند، ... اين افراد به منزله راهنمايان در بيابانها بودند، ... )اين بندگان خاص خدا( با اينكه در دنيا هستند گويا آن را رها كرده و به آخرت پيوسته اند، آنها ماوراى دنيا را مشاهده كرده، گويا از پشت ديوار اين جهان سر برآورده و به جهان برزخيان مى نگرند، و اقامت طولانى آنجا را مشاهده مى‏كنند . گويا رستاخيز، وعده هاى خود را براى آنها عملى ساخته است. آنها اين پرده ها را براى جهانيان كنار زده، حتى گويا چيزهايى را مى بينند كه ديگران نمى بينند، و مطالبى را مى شنوند كه ديگران نمى شنوند . (18)

مطالبى چند به شرح زير از اين خطبه شريفه مستفاد مى‏شود:

الف: ذكر و ياد خداوند وسيله اى است كه دل را جلا مى‏دهد و كدورتها را از آن مى زدايد، و آن را همچون آينه اى صاف و براق مى سازد كه مى تواند حقايق غيبى را در خود منعكس سازد.

ب : وجود بندگانى كه از علوم غيبى برخوردار باشند، و در اثر تهذيب و تزكيه نفس قلب خود را ظرف علوم و معارف الهى ساخته باشند، اختصاص به زمان خاصى ندارد. بلكه خداوند در عصر زمانى چنين بندگانى دارد.

ج: در ميان مردم، كسانى هستند كه در دنيا به آخرت مى نگرند و گويا آخرت را مى بينند. اين افراد چيزهايى را از عالم غيب مى بينند كه ديگران از ديدن آن عاجزند.

4 _ امير مومنان در فرازى از خطبه چهارم نهج البلاغه، كه خطاب به مردم بصره است مى فرمايد: و بصرنيكم صدق النيه )صدق و صفاى نيتم مرا بر شما بينا ساخته است.( مقصود آن است كه من در اثر صفاى باطن و نيت راستينى كه دارم بر ضماير شما آگاهم از نفاق شما مطلع مى باشم. اين فراز از نهج البلاغه به روشنى دلالت بر آن دارد كه صدق و صفاى نيت نوعى بينش و بصيرت نسبت به شناخت افراد به انسان ارائه مى‏دهد. آرى:




  • آيينه دل چو شود صافى
    هم ببينى نقش و هم نقاش را
    فرش دولت را و هم فراش را



  • نقش هاى بينى برون از آب و خاك
    فرش دولت را و هم فراش را
    فرش دولت را و هم فراش را



ابن مثيم بحرانى در شرح اين فراز از خطبه چهارم مى نويسد: مراد امام) از صدق نيت، اخلاص او براى خداى متعال و صفاى آئينه دل اوست، و اين كه اين امر موجب گشته است بر چشم بصيرت او نور معرفت به حالات مردمان و عواقب امور ايشان افاضه شود. (19)

5 _ در حديث معروف عنوان بصرى از امام صادق) نقل شده است كه (20) )اى بنده خدا! علم با تعلم و آموختن به دست نمى آيد بلكه آن نورى است كه در دل آن كه خداوند بخواهد هدايتش كند، تابش مى‏كند. پس اگر خواهان علم هستى، ابتدا حقيقت بندگى را در خود بجوى. و علم را با به كار بردن آن طلب نما، و فهم را از خدا بخواه تا به تو عنايت كند(.

در دنباله اين حديث شريف، امام) حقيقت عبوديت را توضيح مى دهند كه حاصلش آن است كه بنده از خودش هيچ نبيند و هر چه هست را ملك خدا بداند. دلالت اين حديث شريف بر مراد نيز روشن است.

6 _ رواياتى از رسول گرامى اسلام نقل شده و در جوامع روايى شيعه نيز آمده است كه المومن ينظر بنور الله (21) )مومن با نور خداوند مى نگرد(. از اين روايات نيز استفاده مى‏شود كه ايمان واقعى، كه منفك از عمل نيكو و تهذيب نفس و پالودن جان از زنگار گناهان نمى باشد، موجب مى‏گردد بصيرتى خاص در انسان پديد آيد كه از آن به نور خدا تعبير شده است. بصيرتى الهى كه چراغ راه آدمى مى‏شود و او را از انحراف و لغزش و خطا در ادراك باز مى دارد.

7 _ در روايتى از رسول گرامى اسلام) آمده است كه : من عمل بما علم رزقه الله علم مالم يعلم (22»هر كس بدان چه مى‏داند عمل كند خداوند علم آنچه را نمى داند بدو عطا خواهد كرد(. اين حديث شريف نيز دلالت بر اين دارد كه يكى از راههاى كسب علم و معرفت، عمل به دانسته‏ها است. و چنان كه روشن است مقصود، عمل به دانسته هاى از دستورات دينى است، نه عمل به هر گونه دانسته اى. بنابراين، قدم نهادن در شريعت و عمل كردن به دستورات دينى موجب مى‏گردد دريچه اى از علوم به روى آدمى گشوده گردد.

8 _ در كتاب شريف بحار الانوار، به نقل از ارشاد القلوب ديلمى در ضمن حديث معراج چنين آمده است: (23)

)اى احمد! هر گاه بنده به خود گرسنگى دهد و زبانش را نگاه دارد، من بدو حكمت مى‏آموزم و اگر او كافر باشد، حكمتش حجت بر او بارى بر دوشش خواهد بود . و اگر مومن باشد، حكمتش براى او نور و برهان و شفا و رحمت خواهد بود، پس او آنچه را نمى‏توانست بداند، خواهد دانست، و آنچه را نمى‏توانست ببيند، خواهد ديد. پس نخستين چيزى كه مشاهده مى‏كند، عيبهاى خويش است تا از عيوب ديگران باز ماند، و من به او دقايق علم را مى آموزم تا شيطان بر او وارد نشود(.

در فقره ديگرى از اين روايت شريف آمده است:(24) )پيامبر عرض كرد: خدايا آغاز عبادت چيست؟ خداوند فرمود: آغاز عبادت سكوت و روزه دارى است. عرض كرد: پروردگارا ميراث روزه دارى چيست؟ فرمود: ميراث روزه دارى، حكمت است و ميراث حكمت، معرفت است و ميراث معرفت، يقين است(.

دلالت اين حديث شريف بر اين كه انجام پاره اى عبادات و تحمل پاره اى رياضات موجب پيدايش نوعى بصيرت و علم و حكمت و معرفت مى‏گردد، روشن است و نيازمند توضيح نيست. نكته شايان توجه در اين حديث شريف آن است كه اين علم موهبتى را اختصاص به مومن نمى دهد، بلكه هر كس رياضاتى را متحمل شود و علقه هاى دنيوى خود را بكاهد و تن پرورى را كنار بگذارد، از آن بهره‏مند مى‏شود، اگر چه كافر باشد.

9 _ امام صادق) از رسول اكرم) نقل مى‏كند كه خداى متعال مى فرمايد: (25)

)محبوب‏ترين چيزى كه بنده با آن نزد من تقرب مى‏جويد همانا انجام امورى است كه بر او واجب ساخته‏ام. و بنده با انجام دادن نوافل به من محبت مى‏ورزد، تا بدانجا مى‏رسد كه من دوستش مى دارم، پس هر گاه من بنده‏ام را دوست بدارم، گوش او مى‏شوم كه با آن مى‏شنود، و چشم او مى‏شوم كه با آن مى‏بيند، زبان او مى‏شوم كه با آن سخن مى‏گويد، و دست او مى‏شوم كه با آن )بر دشمن( حمله مى‏آورد و پاى او مى‏شوم كه با آن حركت مى‏كند. هر گاه مرا بخواند اجابتش مى‏كنم، و هر گاه از من چيزى بخواهد عطايش مى‏كنم(.

اين حديث كه به حديث قرب نوافل شهرت دارد، از طريق شيعه و اهل سنت نقل شده و در ميان عرفا فراوان بدان تمسك شده است، و بر اساس آن مطالب فراوانى نگاشته‏اند. اين روايت شريف دلالت بر آن دارد كه بنده مومن با انجام عبادات شرعى به مقامى مى‏رسد كه خداوند چشم او مى‏شود و او با چشم خدا به امور مى‏نگرد. و واضح است كه براى چنين چشمى حقايقى مكشوف خواهد شده كه ديگران، از طريق حس و عقل و ديگر راهها عادى معرفت از شناسايى آن عاجز و ناتوان خواهند بود.

عارف كامل مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى كه به حق از واصلان بدين مقام منيع بوده، پس از ذكر اين روايت شريف، از خواجه نصيرالدين طوسى مطلب ذيل را نقل مى‏كند: عارف هنگامى كه از نفس خود بريده و به حق پيوست، مى‏بيند كه هر چه قدرت است در قدرت خويش كه به همه مقدورات تعلق مى‏يابد مستغرق است، و هر چه دانش است در دانش‏اش كه چيزى از موجودات از دايره علم او بيرون نيست مستغرق است، و هر چه اراده هست، در اراده او كه هيچ چيز از ممكنات سرپيچى از اراده او ندارد مستغرق است، بلكه مى‏بيند هر چه وجود است از او سر مى‏زند و سرچشمه فيض همه اوست. پس هر چه وجود است از او سر مى‏زند و سرچشمه فيض همه اوست. پس در اين هنگام چشمش كه با آن مى‏بيند و گوشش كه با آن مى‏شنود و توانى كه با آن كار انجام مى‏دهد، و علمى كه با او اطلاع مى‏يابد، و بالاخره تمام وجودش كه در خارج متحقق است، همه حق مى‏شود. پس اين هنگام است كه عارف اخلاق خداى را حقيقتاً به خود مى گيرد.(26)

معلم ثانى ابونصر فارابى در فصوص مى‏گويد: گذشته از جامه‏اى كه پوشش بدن توست، پوشش ديگرى دارى كه تو را از خودت پوشانيده است. پس بكوش تا آن حجاب را بردارى، كه اگر برداشتى، به جايى مى‏رسى كه از آنچه انجام دهى سوال نشوى. پس اگر دردناك شدى و شكست خوردى پس واى بر تو؛ و اگر به سلامت رستى خوشا به حال تو كه اين وقت است كه جانت در حالى كه در بدن توست گويى در بدنت نيست، و گويا كه در باطن ملكوت نفوذ كرده‏اى . پس خواهى ديد آنچه را كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به دل هيچ آدمى زاده‏اى خطور نكرده است . (27)

10 _ مرحوم مجلسى در بحار الانوار به نقل از توحيد صدوق مى‏نويسد: در حالى كه اميرمومنان مشغول سخنرانى بر منبر كوفه بود، مردى به نام ذعلب، كه سخنورى آزموده و مردى شجاع بود، برخاست و پرسيد: اى امير مومنان! آيا پروردگار خود را ديده‏اى؟ حضرت امير) در پاسخ به او فرمود: (28) واى بر تو اى ذعلب، من خدايى را كه نديده‏ام، پرستش نكرده‏ام. ذعلب گفت: اى امير مومنان چگونه او را ديده اى؟ امام ) فرمود: او را چشمها با مشاهده حسى نمى‏بينند، بلكه او را دلها با حقايق ايمان مى‏بينند .

اين روايت شريف بويژه ذيل آن كه مى‏فرمايد: رأته القلوب بحقايق الايمان دلالت بر آن دارد كه خداى متعال را با چشم دل و با حقيقت ايمان مى‏توان ديد، و اين امر منحصر در فرد يا افراد خاصى نيست، بلكه هر كس راه سلوك و تهذيب نفس را طى كند و بنده راستين حق شود، او را مشاهده خواهد كرد، اما مشاهده‏اى كه از قبيل مشاهدات حسى نيست، بلكه از سنخ ديگرى است. و در نتيجه اين مشاهدات انسان به جايى خواهد رسيد كه پرده‏ها از برابر او كنار رفته، حقايق غيبى را عيان خواهد ديد، و زبان حالش چنين خواهد بود كه : لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا (29) )اگر پرده‏ها كنار رود بر يقين من افزوده نخواهد شد(.

اين جمله شريف كه بر طرق مختلف از اميرمومنان نقل شده است، بيانگر آن است كه هم اكنون پرده‏ها از برابر ديده آن حضرت برداشته شده و آنچه را ديگران در نشئه و نشئه‏هاى پس از دنيا با كنار رفتن پرده ها مشاهده خواهند كرد، او در همين نشئه دنيا مشاهده مى‏كند.

11 _ كلام ديگرى نيز از اميرمومنان) در نهج البلاغه آمده است كه به روشنى دلالت بر رويت حق مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد: ما شككت فى الحقّ مذارأيته . (30) )از زمانى كه حق را ديدم در آن ترديد نكردم(. و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ما رأيت شيئاً الله قبله و بعده و معه )چيزى را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از آن و همراه با آن و پس از آن مشاهده كردم(.

12 _ ابن شعبه حرّانى در كتاب شريف تحت العقول از امام صادق) نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود: هر كه خدا را با توهمات و خيالات بشناسد )و از تصورات خود خدايى بسازد( مشرك است؛ و هر كه خدا را به اسم شناسد، نه به معنا ) و حقيقت( به نقض ) و حدوث وجود خداوند( اعتراف كرده است؛ چون اسم‏ها حادثند )و بندگان آنها را انتخاب كرده‏اند ، و ذات مقدس او قديم است( آن كه اسم و معنا را )با هم( بپرستد )اسم را( با خدا شريك قرار داده است آن كه معنا را به وسيله صفت، نه به واسطه ادراك، بپرستد، حواله بر غايب كرده است؛ )چنانكه اگر امر غايبى را بخواهند بشناسند به وسيله اوصاف آن را شناسايى مى‏كنند ، نه به وسيله ادراك شخصى؛ چرا كه ناپديد است و معرفت شخصى به آن تعلق نمى‏گيرد(. و هر كه صفت و موصوف را با هم بپرستد، توحيد )و يكتايى خدا( را باطل كرده است؛ زيرا صفت، غير از موصوف است و )دو گانگى با تهى ناسازگار است(و هر كه موصوف را به را صفت ضميمه كند )و بخواهد صفت را با موصوف بشناسد( بزرگ را كوچك كرده و )و خدا را چنان كه شايسته است، نشناخته است(.

از امام) سوال شد: پس راه يكتا پرستى چيست؟ فرمود: راه بحث باز است، و جستجوى چاره ممكن مى‏باشد. آنچه حاضر است، خودش را پيش از صفاتش مى‏شناسند؛ )مثلاً اگر در حضور انسانى باشد، نخست او را با همه ويژگيهايش مشاهده مى‏كند، آنگاه به اوصاف او پى مى‏برد. اما نسبت به چيزى كه غايب است، صفاتش را پيش از خودش مى‏شناسند. )بدين صورت كه ابتدا صفات وى را مى‏شنوند، و آنگاه كه خودش را با آن اوصاف مى بينند، او را مى‏شناسد. و خداوند چون حاضر است بايد در آغاز، خودش را شناخت، و سپس موجودات ديگر را، و از جمله وجود خود را به وسيله او شناخت(.

از امام) پرسيدند: چگونه شخص و ذات حاضر را پيش از صفاتش مى‏شناسند. امام) فرمود: نخست علم و معرفت تو به عين او متعلق مى‏گيرد و آنگاه اوصاف او را مى‏شناسى، و سپس خودت را به وسيله او مى شناسى، نه اينكه خودت را به واسطه و از جهت وجود خود )و در نتيجه مستقل از وجود خداشناسى( و بدانى كه آنچه در وجود توست مال خودش و وابسته به خودش است. )اين شناسايى شخص در آغاز و صفاتش در انجام، مانند معرفت برادران يوسف در حق اوست( چنان كه به يوسف گفتند: تو همان يوسفى؟ گفت: آرى من يوسفم و اين برادر من است. برادرشان را به وجود خودش شناختند نه به وسيله ديگرى، و نه با توهمات و خيالات باطنى خود (31)

علامه فقيد سيد محمد حسين طباطبايى در رساله الولايه به اين روايت براى اثبات اين مطلب كه راه شناخت خداوند همان راه معرفت نفس است استشهاد مى‏كند و مى‏نويسد: از آنچه گفتيم به دست آمد كه هيچ يك از اين راهها جز راه معرفت نفس موجب معرفت به حقيقت نمى‏شود. و تنها راه معرفت نفس اين نتيجه به دست مى‏دهد. و آن بدين گونه است كه انسان روى خود را به جانب حق گرداند، و خود را از هر چه توجه‏اش را از نفسش منصرف مى‏كند و به خود مشغول مى‏سازد، قطع نمايد و به مطالعه نفس خود بپردازد تا نفس خود را، آن گونه كه هست، مشاهده كند، يعنى به صورت موجودى كه ذاتاً نيازمند و محتاج به حق سبحانه است. و چيزى كه شأنش بدين گونه است، مشاهده آن جدا از مشاهده مقوّم او نخواهد بود، چنان كه بيانش گذشت. پس هنگامى كه انسان )از اين طريق( حق سبحانه را مشاهده كرد؟، او را به نحو ضرورى خواهد شناخت، و آنگاه نفس خود را حقيقتاً توسط او مى‏شناسد، چرا كه نفس او قائم الذات به خداى سبحان است. و سپس هر چيز را توسط خداى متعال مى شناسد .(32 )

آنگاه روايت شريفه ياد شده را نقل مى‏كند و مى‏فرمايد: شما از تأمل در معناى اين روايت شريف كه از غرر روايات است _ به ويژه از جهت تشبيه معرفت خداوند به معرفت برادران يوسف نسبت به يوسف) _مى‏توانى تمام اصولى را كه پيش از اين گفته آمد، استخراج نمايى. حاصل آنكه هر گاه بنده پرورگارش را مشاهده او را مى‏شناسد، خودش را و هر چيز ديگر را با او مى‏شناسد. .(33 )

13 _ در اين قسمت مى‏پردازيم به نقل فقراتى از دعاى شريف عرفه، كه دعايى است معروف و در بردارنده معارف بلند و مضامين عميق. شواهد فراوانى در اين دعاى شريف بر تاييد شهود عرفانى حق تعالى يافت مى‏شود. در اين دعاى شريف امام حسين) با خداى خود چنين مناجات مى‏كند:

)معبودا، انديشه در نمودهاى )جهان هستى( مرا از ديدارت دور كند، پس مرا به خدمتى توفيق ده كه بدان، به تو واصل شوم. چگونه مى‏توان با چيزى كه خود ذاتاً به تو نيازمند و فقير است به سوى تو راه يافت؟ آيا غير تو از تو نمايانتر است كه بدو آشكار شوى؟ تو چه وقت غايب بودى كه براى يافتنت نياز به دليلى باشد؟ و تو چه وقت دور بوده‏اى كه نمودهاى جهان، مرا به تو رسانند؟ كور باد چشمى كه نظارت تو را بر خود نبيند؟ و زيانمند باد تجارت بنده اى كه از دوستى خود برخوردارش نكرده اى!(.

)معبودا، فرمانم دادى تا در پديده هاى هستى بنگرم اينك مرا در هاله‏اى از نور و بينايى به سوى خود باز خوان تا از آنها روى گردانم و به سوى تو رو آرم، چنان كه نخستين بار از راه آن پديده‏ها به وجود تو راه يافتم، و ديگر نيازى به آنها نداشته باشم و همتم از تكيه بر آنها برداشته شود، كه همانا تويى بر هر چيز توانا(.

)معبودا .. و تويى آن كه معبودى نيست جز تو كه خود را براى هر چيز شناسانده‏اى. از رو موجودى نيست كه تو را نشناسد. و تويى آن كه در هر چيز خود را به من شناساندى و من تو را در هر چيز آشكارا ديدم. و تويى عيان بر هر چيز(.

)چگونه نهان باشى كه تو عيانى؟ يا چگونه غايبى كه تو ناظر حاضرى؟ همانا تو بر همه چيز توانايى و ستايش از آن خداوند يكتاست(.

فرازهاى متعددى از اين دعاى شريف به روشنى مويد آن است كه خداوند را از طريقى ديگر غير از راه استدلال و برهان مى توان شناخت، و اساساً راه اصلى معرفت خداى تعالى غير از معرفت برهانى است. چنان كه امام) مى فرمايد: چگونه مى توان با چيزى كه خود ذاتاً به تو نيازمند و فقير است به سوى تو راه يافت . اين بيان در واقع روشنگر ضعفى است كه از يك افق وسيع معرفتى در براهين روشنگر ضعفى است كه از يك افق وسيع معرفتى در براهين اثبات وجود خداوند ملاحظه مى شود و آن اين كه مخلوق واسطه در شناسايى خالق قرار مى‏گيرد. امام ) در اين دعاى شريف خداوند را ظاهرتر از هر چيز ديگر معرفى ميكند، و مدعى مى‏شود كه خداوند هرگز نهان و پنهان نبوده است تا نيازمند دليلى باشد كه به او هدايت كند: تو چه وقت غايت بودى كه براى يافتنت نياز به دليلى باشد .

و در فرازى ديگر امام) در عين حال كه معرفت حصولى به خداى تعالى از طريق مشاهده آثار را تاييد مى‏كند و آن را امرى واجب شده از سوى خداى متعال مطالبه مى‏كند: معبودا فرمانم دادى تا در پديده هاى هستى بنگرم. اينك مرا در هاله‏اى از نور و بينايى به سوى خود باز خوان تا از آنها روى گردانم و به سوى تو رو آورم... .

در فراز ديگر امام) مضمون اين آيه شريفه را بيان مى‏كند كه او لم يكف بربّك أنّه على كلّ شى شهيد و آن اين كه خداوند براى همه موجودات شناخته شده است و همه با او آشنايند، و موجودى نيست كه جهل به خداى تعالى داشته باشد: تعرّفت لكل شى‏ء فما جهلك شى‏ء . و از سوى ديگر هر چيز بتواند مشاهده كند. و سرانجام اين حقيقت را بيان مى‏كند كه خداوند ظاهر است. و اين چشم دل انسان است كه گاهى نابينا مى‏شود و از ديدن آشكارترين امور نيز عاجز مى‏گردد.

14 _ اميرمومنان در مناجات شعبانيه كه به نقل صاحب مفاتيح الجنان، همه ائمه بدان نجوا مى‏كردند، خداى خود را چنين مى خواند:

)معبودا مرا به كمال گسستن )از خلق( و پيوستن به خودت رسان و ديده قلبمان را فروغ مشاهده خود روشن فرما تا ديده دل ما حجابهاى نورانى را بر درد و به كان عظمت و جلال رسد و جانها ما به مقام والاى قدس تو بپيوندد.

و در پايان اين مناجات عرضه مى دارد:

)معبودا، مرا به نور گرانقدر خويش رسان تا تو را بشناسم و از جز تو رخ برتابم و از تو ترسم و فرمانت برم! اى دارنده شكوه و بزرگوارى و درود و سلام فراوان خدا بر محمد فرستاده‏اش و خاندان پاكش باد(.

در اين مناجات شريف امام) از روشن گشتن بينا شدن چشم دل دم مى‏زند و از خدواند تقاضاى آن را دارد كه بصريت او را با فروغ ديدن حق روشن سازد. آرى، چشم دل مى‏تواند خدا را مشاهده كند، و اين مشاهده آن را روشن و نورانى مى سازد، و تا آنجا اين شهود مى‏تواند ارتقا يابد كه ديدگان قلب، حجابهاى نور را بشكافد و به معدن عظمت باريابد.

پايان سخن و چند تذكر

1.چنان كه در آغاز سخن ياد آور شديم غرض ما در اين پژوهش استقصاى همه آيات و رواياتى نيست كه بر شهود و ادراك عرفانى صحه مى‏نهد، بلكه هدف تنها بيان نمونه‏هاى روشنى از اين آيات و روايات است.

2.از آنچه گفته آمد و به خوبى به دست آمد كه اولاً: همه انسانها نوعى معرفت حضورى نسبت به حق تعالى دارند. ثانياً: اين معرفت حضورى در اثر انجام اعمال عبادى و قطع علاقه‏هاى دنيوى و قدم نهادن در طريق شرع تقويت شده و بر وضوح و خود آگاهى آن افزوده مى‏شود و تا آنجا مى‏رسد كه حق تعالى را در نظر انسان از هر چيز آشكارتر مى‏سازد . ثالثاً: ارزش و اعتبار اين معرفت در حوزه شناخت حقايق غيبى به مراتب برتر از شناخت عقلى و حصولى است؛ چنان كه از شناخت عقلى به شناخت غايبانه و از وراى حجاب، و از معرفت شهودى به شناخت حاضرانه و بى‏واسطه تعبير شده است. رابعاً: در اثر تهذيب نفس و پالوده ساختن جان از رذايل و پليديها، معارف و علوم بى حد و حصرى بر قلب انسان اشراق ميشود. خامساً: هدف از عبادت در واقع رسيدن انسان به اين درجه از معرفت است كه توام با لذات و ابتهاج معنوى توصيف ناپذيرى است.

3. علاوه بر ادله نقلى كه نمونه‏هايى از آن، ياد شد، عقل نيز شهود عرفانى و امكان اتصال انسان به عوالم غيب را اثبات مى‏كند. علامه طباطبايى در اين باره برهانى رسا دارند. ايشان در رساله الولايه مى‏نويسد:

نزد پيروان مذاهب الهى ترديدى نيست كه انبيا) با اختلاف مراتبشان، با ماوراى اين عالم مرتبط و از امور باطنى آگاه بوده‏اند. اما آيا اين امر منحصر در ايشان بوده و موهبتى الهى است كه تنها به ايشان اختصاص دارد، يا آنكه در مورد غير انبياء نيز ممكن مى‏باشد. و به ديگر سخن: آيا اين امرى است كه اختصاص به ايشان دارد و در غير ايشان در اين نشئه يافت نمى‏شود مگر پس از مرگ ، يا امرى اكتسابى و به دست آوردنى است؟ حق آن است كه امرى اكتسابى است . زيرا نسبت ميان اين نشئه و ماوراى آن ، نسبت عليت و معلوليت و نسبت كمال و نقص است ، كه ما آن را نسبت ظاهر و باطن مى ناميم. و چون ظاهر بالضروره مشهود است، و شهود ظاهر خالى از شهود باطن نيست_ چون وجود ظاهر از اطوار وجود باطن است و نسبت به آن رابط مى‏باشد_ باطن نيز هنگام شهود ظاهر، بالفعل مشهود مى‏باشد. و چون ظاهر حد باطن تعيين آن است، در صورتى كه انسان تلاش كند حد را فراموش كند و بدين وسيله از آن اعراض نمايد، لاجرم باطن را مشاهده خواهد نمود. و اين همان مطلوب است.

توضيح اينكه: تعلق نفس به بدن و اتحادش با آن است كه موجب مى‏شود نفس اذعان كند كه عين بدن است و آنچه از طريق حواس مشاهده مى‏كند از نفس او مى‏باشد . چرا كه از بدن او جدا و منفصل است.

و توقف بر اين حد موجب آن مى‏شود كه نفس مرتبه فوق اين مرتبه را، يعنى مرتبه مثال و مرتبه بالاتر از آن را فراموش كند و با فراموش شدن هر مرتبه ويژگيها و موجودات عالم آن مرتبه نيز فراموش مى‏شود . و نفس با اين همه انيت خود را به طور ضرورى مشاهده مى‏كند، و اين همان چيزى است كه با من از آن تعبير مى‏كند ، و اين مشاهده هرگز از او جدا نمى‏شود. و با جدا شدن و انقطاع از بدن ديگر چيزى حاجب و مانع نفس نخواهد بود . بنابراين ، اگر انسان با علم نافع و عمل صالح به نفس و انيت خود رجوع كند، لاجرم آن را و مراتب آن را و موجودات عالم آن را، كه از اسرار باطن به شمار مى رود، مشاهده خواهد كرد.

از اينجا دانسته مى‏شود كه براى انسان اين امكان هست كه فى الجمله در همين نشئه دنيا بر حقايق پوشيده و پنهان كه در آينده و پس از مرگ طبيعى با آن مواجه مى‏گردد، آشنا و مطلع شود.

4. در پايان اين مقال، از باب ختامه مسك مشاهده دو تن از عالمان بزرگ و بزرگوار شيعه را نقل مى كنيم و آن را زينت بخش اين مقاله مى‏سازيم.

الف- لفيه متهجد و حكيم متاله مرحوم مولى محمد تقى مجلسى )ف، 1070 ه ق( در روضه المتقين مى‏نويسد: آنچه اين ضعيف در دوران رياضتها يافت اين است كه من به مطالعه تفسيرها پرداخته بودم تا شبى بين خواب و بيدارى سيد المرسلين»( را مشاهده كردم و به خودم گفتم در كمالات و اخلاق او تدبر كن پس هر چه تدبر مى نمود، عظمت و نورانيتهاى آن حضرت برايم روشن مى‏شد ، به طورى كه فضا را پر كرد، و بيدار شدم و الهام يافتم كه قرآن اخلاق سيد النبياء»( است. پس شايسته است كه در آن تدبر نمايم. پس هر چه تدبرم در يك آيه افزوده مى‏شد، حقايق بيشترى كشف مى گشت؛ تا اين كه علوم بى شمارى يك دفعه به من افاضه شد . پس هر آيه اى كه تدبر مى نمودم مانند همان فيض بيكران قبلى برايم روشن مى‏گشت و پيش از رسيدن به اين مقام تصديق به اين معنا ممكن نيست؛ زيرا مانند يك امر محال عادى است ليكن منظورم ارشاد اخوان فى الله است.(35)

ب- مرحوم محمد داماد حسينى معروف به ميرداماد رساله اى به زبان عربى دارد كه در آن آورده است: همه ثنا مخصوص خدا، پروردگار جهانيان است و درود او بر سيد ما محمد و خاندان پاكش باد. در يكى از روزهاى ماه جارى ، روز جمعه 16 شعبان، كه ماه رسول الله است، در سال 1032 هجرى )قمرى( در خلوتى نشسته و مشغول ذكر پروردگارى بودم . در ظلال آن كه نام مبارك الغنى را ذكر و ورد خود قرار داده و يا غنى و مغنى را تكرار مى‏كردم، و به جز غوطه خوردن در حرم سر الهى و محو شدن در شعاع نور او از همه چيز غافل بودم، ناگهان جاذبه‏اى قدسى به سرعت هر چه بيشتر مرا در ربود و از آشيانه بدن بيرون كشيد. پس حلقه‏هاى نور حواس را گسيخته و گره‏هاى دام طبيعت را باز نمودم ، و با بال روح در وسط ملكوت حقيقت شروع به پرواز كردم و خود را چنين يافتم كه جامه تن را از قالب روح بيرون كشيده و از جايگاهش به دور انداخته ، و دل را صفا و جلا داده، و جسدم را به كنارى گذاشته ، و كشور زمان را در هم پيچيده و به عالم دهر قدم گذاشته‏ام . و آنجا ديدم كه مجموعه نظامات امتها از ابداعيات و تكوينيات و الهيات و طبيعيات و قدسيات و هيولانيات و دهريات و زمانيات و همه اقوام كفر و ايمان و قبايل جاهليت و اسلام از مردان و زنان گذشته و موجد و آينده و جانشينان ايشان در ازل و ابد، همگى يك جا در كشور وجود گرد آمده اند ، و همه آحاد مجامع امكان ريز و دشتش ، كوچك و بزرگش ، اثباتى و ابدايى اش در حال و آينده اش، همه و همه ، دسته دسته و گروه گروه جذب آن عالم گرديده و ماهيات همه آنها رو به درگاه خداى سبحان نموده و ناخود آگاه چشم به آستان او دوخته اند و همه آنان با زبان فقر شديد و لسان هونيت هلاكتزا ، ناله بيچارگى و فرياد دعا و تضرع سر داده بودند و او را ياد مى‏كردند و دعا مى نمودند كه به فريادشان برسد و ناخود آگاه يا غنى ، يا مغنى مى‏گفتند. چيزى نمانده بود كه در آن ناله‏هاى عقلى و فريادها غيبى از خود بى خود شوم و از شدت حيرت و دهشت جوهر ذات عاقله خود را فراموش كنم و از ديدگاه نفس ... غايب گردم و از زمين پهناور هستى هجرت نموده و از ناحيه قطر وجود يكباره بيرون روم كه نگاه آن حالت خلسه روحى با كمال انسى كه به او داشتم مرا وداع گفت، و همان رباينده در حالى كه كمال اشتياق به آن را داشتم و از فراقش متاسف بودم مرا در ربود و دوباره به درياى خروشان زمين و جايگاه دروغين و فريب آباد طبيعت بازگشتم (36 )

1.قيامت/23-22

2.نجم/42

3.عنكبوت/21

4.زخرف/14

5.مائده/18

6.شورى/52

7.يونس/56

8.سجده/23

9.عنكبوت/5

10.فصلت/54-53

11.رساله الولايه، محمد حسين طباطبايى و ص 27-24 منشورات قسم الدراسات الاسلاميه ، تهران، 1360 ه ش

12.اصول كافى ، ج 2، طبع دارالكتب الاسلاميه،تهران

13.بحارالانوار، ج7 0، ص 242،به نقل از عيون اخبار الرضا

14.عده الداعى ، ص 170

15.جامع صغير ، ج 2، ص 275، احياء العلوم ، ج 4

16.كلمه طيبه ، حاسيه ص 175

17.نهج البلاغه ، خطبه87

18.نهج البلاغه، خطبه 222

19.شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 273، دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1362

20.بحار الانوار ، ج 1 ، ص 225

21.ر.ك: بحار الانوار، ج 61 ، ص 73 و ج 68 ، ص 355 ، و ج 75 ، ص 201، ج 87، ص 32

اين عبارت در ضمن روايتى از حضرت فاطمه نيز نقل شده است: بحارالانوار ، ج 43، ص8

22.رساله الولايه ، ص 44

23.بحارالانوار ، ج 74، ص 29

24.همان ، ص 27

25.بحار الانوار و ج 70 ، ص 22، همچنين نگاه كنيد به : ج 75، ص 55، و ج 87، ص 31

26.رساله لقاءالله ، ميرزا جواد ملكى تبريزى ، ص 30و31

27.فصوص الحكم، فص 26 ، ص 68و69، طبع بيدار، قم ، 1405 هق

28.بحارالانوار ، ج 4 ، ص 52، همچنين نگاه كنيد به : بحارالانوار ، ج 4، ص 304 ،52 ، 27، ج 10 ، ص 118 و ج 41، ص 15

29.بحار الانوار ، ج 4 ، ص 153 ، ج 46، ص 135، ج 67، ص 321، ج 69، ص 209، ج 70 ، ص 142، ج 78، ص 304

30.نهج البلاغه ، خطبه چهارم

31.تحف العقول، ص 378 را 37 ، تهران، انتشارات علميه اسلاميه ، اين روايت را مرحوم مجلسى در بحار الانوار ، ج 68، ص 276به بعد نقل كرده است

32.رساله الولايه و ص 47و 48

33.همان ، ص 49

34.رساله الولايه، ص 23 و 24

35.روضه المتقين فى شرح من لايحضره الفقيه ، ج 13، ص 127و 128

36.اين رساله در پايان رساله لقاء الله ، ص 248 و 249 ، به چاپ رسيده است


/ 1