الفاظ مترادف با معناى نفس
حسين حقانى زنجانى در بررسى ديدگاههاى گوناگون از قرآن و احاديث معتبر و اهلصوفيه و فلاسفه و غير آنها استفاده مىشود كه چهار لفظ هستند كهمعانى آنها با معناى نفس مترادف و يا حداقل رابطه نزديكى با آندارند و آن چهار لفظ عبارتند از: «نفس; قلب; عقل و روح» .
اين الفاظ در قرآن و احاديث و كلمات فلاسفه و اهل صوفيه وروانشناسان بكار برده مىشوند. چنانكه ابو حامد محمد بن غزالى (1) در كتاب «معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس» ، ص 39 چنينمىنويسد: «... فى معانى الالفاظ المترافه على النفس و هى اربعه: النفس و القلب و الروح و العقل» . «معانى الفاظى كه با معناىنفس مترادف هستند، چهار لفظ مىباشند: نفس، قلب و روح و عقل» . سپس مىنويسد: (2) «نفس» بر دو معنا اطلاق گرديده است: معناى اول اين كه مراد از نفس، معناى جامع صفات زشت انسانى وآن، همان مبدا قواى حيوانى است كه با قواى عقلانى در تضادمىباشد و اين معنى همان است كه اهل صوفيه از آن اراده كردهاندچنانكه گفته مىشود: «فيقال من افضل الجهاد ان تجاهد نفسك» . «بالاترين جهاد يك انسان اين است كه با صفات زشت و مذموم خوددر مبارزه باشد، يعنى نفس به معناى مبدا جامع صفات زشت انسانىنام برده شده است» . چنانكه در روايات و احاديث از رسول خدا(ص)چنين نقل شده است: «اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك» . «دشمنترين دشمن تو همان نفس تو است كه در وجود تو قراردارد» . معناى دوم اين كه نفس در حقيقت انسان و ذات او بكار بردهمىشود زيرا نفس هر شيى، حقيقت آن شيى است و آن جوهرى است كهمحل معقولات بوده، از عالم ملكوت و از عالم امر پيدا شده است (3) . آرى اسماى آن حقيقت جوهرى با ملاحظه اختلاف احوال عارض بر آن،مختلف است مثلا از جهت داشتن حالت طمانينه و داشتن فيض الهى برآن، «نفس مطمئنه» (4) ناميده مىشود و از جهت اين كه در حالنزاع و جدال با قواى نفسانى كه همواره انسانها را به گناه دعوتمىكند، «نفس لوامه» ناميده شده (5) . و از جهت اين كه نفس دراثر اميال نفسانى انسانها را به سوى گناه و تمرد دعوت مىكند،به نام «نفس اماره» (6) ناميده شده است. اما قلب در قرآن در دو معنى بكار رفته است: معناى اول عضوى از اعضاى بدن كه همان عضو گلابىشكل در باطنجسم انسان در طرف چپ داخل سينه انسانها قرار دارد چنانكه درعلم تشريح اعضاى بدن انسان تحقيق و بررسى شده است و آن عضو،عضو بسيار حساس و ظريفى است كه با از بين رفتن آن، تمام حواسانسانها از بين مىرود. متن غزالى در كتاب: «معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس» ص40 چنين است: «اما القلب فيطلق ايضا بمعنيين احدهما اللحم الصنوبرى الشكلالمودع فى جوف الانسان من جانب اليسار، و قد عرف ذلكبالتشريح...» . «اما قلب نيز در اصطلاح قرآن در دو معنا بكار برده مىشود يكىاز آن دو همان عضو گلابىشكل موجود در بدن انسان در طرف چپ داخلسينه انسانها...» . معناى دوم قلب همان معناى روح انسانى است كه همان امانت الهىدر داخل جسم انسانها كه در آن فطرت انسانى نهفته است، فطرتى كهانسان را به خداشناسى دعوت مىكند و آن اصل آدمى و نهايتموجودات و جهان آفرينش در عالم معاد است. قال الله تعالى:(قلالروح من امر ربى) «اى پيامبر بگو روح، يعنى نفس انسانى ازعالم امر به پروردگار است» (7) . (الا بذكر الله تطمئن القلوب) (8) «اى انسانها آگاه باشيد كه دلها يعنى روحها و نفسها با يادخداوند آرامش پيدا مىكند» . رسول خدا(ص)فرمود: «ان قلوب بنى آدم كلها بين اصبعين مناصابع الرحمن» . «دلهاى انسانها، مخلوقاتى هستند كه بين دوانگشت از انگشتان خداى رحمان قرار دارند» . يعنى جزئى از مخلوقات بىكران الهى محسوب مىشوند نه به معناىاين كه نعوذ بالله خداوند جسم بوده، داراى انگشتان باشد. پسمواردى وجود دارد كه در شرع اسلام از قلب اسم برده شده و مراداز آن همان حقيقت انسان و روح و روان آدمها مىباشد و قلب موجوددر سينه انسانها به عنوان يك جسم گلابىشكل، مظهر و متكاى اصلىنفس انسانى بشمار مىرود چنانكه در روايتى از رسول خدا(ص)چنينوارد شده است: «ان فى جوف ابن آدم لمضغه اذا صلحت صلح بهاساير الجسد و اذا فسد فسدت بها الجسد الا و هى القلب» (9) . «در باطن فرزندان آدم پارهگوشتى است كه اگر انسان از آنجهت، سلامت و صلاح را داشته باشد، جسد انسان نيز سالم است و اگرفاسد باشد، جسد انسان نيز رو به فساد مىگذارد» . نظير اين عبارت مقدارى طولانىتر نيز از امام على(ع)درنهجالبلاغه، ج3، ص244 باب حكم، شماره 108 در توجيه قلب و آثاروجودى او در بدن و رابطه آن با روح را جالب بيان كرده است: «قال على(ع): لقد علق بنياط هذا الانسان بضعه هى اعجب ما فيهو ذلك القلب و ذلك ان له مواد من الحكمه و اضدادا من خلافها فانسنح له الرجاء اذله الطمع و ان هاج به الطمع اهلكه الحرص و انملكه الياس قتله الاسف، ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ و اناسعده الرضى نسى التحفظ، و ان غاله الخوف شغله الحذر، و ان تسعله الامر استلبته الغره، و ان افاد مالا اطفاه الغنى، و اناصابته مصيبه فضحه الجزع، و ان عضته الفاقه شغله البلاء، و انجهده الجوع فعد به الضعف، و ان افرط به الشبع كظته البطنه، فكلتقصير به مضر و كل افراط له مفسد» . «در درون سينه انسان قطعهگوشتى آويخته است كه عجيبتريناعضاى وجود او است و آن قلب او است و اين شگرفى به خاطر آن استكه انگيزههائى از حكمت و ضد آن در آن جمع است. هرگاه آرزوها درآن ظاهر شود طمع او را ذليل خواهد كرد. و هنگامى كه طمع در اوبه هيجان درآيد حرص او را هلاك مىكند و هنگامى كه ياس بر اومسلط شود، تاسف او را از پاى درآورد و هرگاه غضب بر او مستولىشود، خشمش فزونى مىگيرد و هرگاه از چيزى راضى شود، جانب احتياطرا از دست مىدهد و اگر ترس بر او غلبه كند، حالت احتياط او رابه خود مشغول مىدارد و زمانى كه كار او آسان گردد، در حالتغفلت و بىخبرى فرو رود و اگر مالى به دست آورد، بىنيازى او رابه طغيان وامىدارد و اگر مصيبتى بر او برسد، بىتابى او را رسواسازد و اگر فقر و بىچيزى دامنش را فرا گيرد، گرفتاريها او رابه خود مشغول مىسازد و اگر گرسنگى داشته باشد، ضعف و ناتوانىاو را زمينگير سازد و اگر پرخورى كند، راه نفس را بر او مىبنددو بهطور كلى هرگونه كمبود به او زيان مىرساند و هرگونه زيادىاو را فاسد مىسازد» . چنانكه خوانندگان گرامى ملاحظه مىفرمايند، صفات متعددى ازويژگىهاى نفس انسانى از قبيل حكمت، طمع، حرص و غضب و رضا و ترسو افراطكارى و غير اينها به قلب نسبت داده شده و دليل بر اينكه رابطه نزديكى بين نفس و انسان و قلب او وجود دارد، و درقرآن مجيد نيز آياتى وارد شده است كه مراد از قلب در اين آياتهمان نفس انسانى مىباشد چنانكه مرحوم استاد علامهطباطبائى(ره) در تفسير آيه زير چنين مىنويسد: (لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم و لكن يواخذكم بما كسبتقلوبكم و الله غفور رحيم) (10) . «خداوند شما را به ياوهگوئىهايتان بازخواست نمىكند ولىبدانچه دلهايتان(يعنى نفسهايتان)كسب كرده، بازخواستتان خواهدكرد» . چنانچه خوانندگان توجه دارند، منظور از كلمه قلب در آيه فوقو در آيات ديگر كه با همين مفهوم در قرآن بكار رفته، مانندآيه(فانه آثم قلبه) «همانا دلش گناهكار است» (11) . و آيهشريفه: (و جاء بقلب منيب) (12) . «و با دلى بازگشت كننده آمدهاست» ، همانا جان و روان آدمى است. به اين ترتيب روان انسان از چنان موقعيت ممتاز و شاخصىبرخوردار است كه به عنوان برگزيده خداوند تلقى مىگردد كه برتمام موجودات زنده كه داراى روان مىباشند، فضيلتيافته (13) . وخداوند پيدايش آن را ناشى از قدرت خود معرفى كرده، و به صورتاختصاصى به خويش منصوب مىنمايد چنانچه در روايتى از محمد بنمسلم وارد است: «قال سالت ابا جعفر(ع)عن قول الله عزوجل(و نفخت فيه منروحى)قال: روح اختاره و اصطفاه و خلقه و اضافه الى نفسه و فضلهعلى جميع الارواح فامر فنفخ منه فى آدم» . «از امام باقر(ع)در مورد كلام خدا كه مىفرمايد:(و نفخت فيهمن روحى)سوال كردم، گفت روحى بود كه خداوند آن را برگزيد وانتخاب نمود و خلق كرد و به خود نسبت داد و بر جميع ارواحبرترى و فضيلت داد و به امر خدا در آدم دميده شد» (14) . و باز در روايتى از ابوبصير از امام باقر(ع)چنين وارد شدهاست: «عن ابى بصير عن ابى جعفر(ع)فى قول الله عزوجل:(و نفختفيه من روحى)قال من قدرتى» . «ابو بصير از امام باقر(ع)در مورد آيه «و نفخت فيه منروحى» سوال كردند، ايشان فرمودند: آدم در اثر قدرت من ايجادگرديد و از قدرت خود، آدم را آفريدم» (15) . عقيده ارسطو و جمعى از فلاسفهعقيده جمعى از محققين از اصحاب مكاشكات به نقل «جالينوس»اين است كه قلب گرچه عضوى از اعضاى رئيسه بدن انسان بشمارمىرود، و لكن با نفس رابطه نزديكى دارد و نفس در ابتداء متعلقبه قلب بوده و از طريق قلب با ساير اعضاء رابطه پيدا مىكند واين عقيده ارسطو و پيروان وى و جمعى از حكماء نيز مىباشد. و لكن جمعى ديگر از اطباء و پزشكان قديم مثل «جالينوس» وپيروان وى معتقدند كه انسان عبارت است از مجموع سه نفس: 1 - نفس شهوانى و اين نفس در بدن انسان ابتداء رابطه نزديكىبا كبد دارد. 2 - نفس غضبى و اين نفس در ابتداء رابطه نزديكى با قلب دارد. 3 - نفس ناطقه كه تشخيص مصلحت و مفسدت با اين نفس است و درمجموع اعضاء بدن در ابتداء رابطه نزديكى با مغز و دماغ دارد. امام فخرالدين محمد بن عمر الرازى معروف به امام فخر رازى (16) در كتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» ، ص 51 بعد از نقل دوقول بالا، دلائلى از قرآن و اخبار و احاديث و دليل عقلى براىاثبات قول ارسطو و پيروانش از حكماء چنين ذكر مىكند: دلائل قرآن به چند وجه استوجه اول آيه مباركه: (قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله علىقلبك) (17) . به اذنالله «آنها مىگويند چون فرشتهاى كه وحى را برتو نازل مىكند جبرئيل است و ما با جبرئيل دشمن هستيم به توايمان نمىآوريم بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد، (درحقيقت دشمنخداست)چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كردهاست.. .» . و آيه(و انه لتنزيل من رب العالمين نزل به الروح الامين علىقلبك ليكون من المنذرين) (18) . هر آينه قرآن از طرف پروردگار عالميان نازل شده است و روحالامين آن را نازل كرده استبر قلب تو تا از انذار كنندگانباشى» . مطابق صراحت اين دو آيه نزول قرآن و وحى مستقيما بر قلبمىباشد و اين، ايجاب مىكند كه مخاطب و معاقب، همان قلب باشد. وجه دوم آيه مباركه(ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القىالسمع و هو شهيد) (19) . «در اين، تذكرى استبراى آن كس كه دل دارد يا گوش دل فرادهد درحالى كه حاضر باشد» . اين آيه صراحت دارد كه محل ياد خدا و فهم و ادراك، همان قلبمىباشد. اين آيه خالى از لطف نيست زيرا حصول يادآورى و تنبه درانسانها نياز به مجموع دو امر دارد: اولى قلب و دل. و دومى گوششنوائى. زيرا قلب عبارت از محل ادراك حقايق است و گوش شنوائىعبارت است از جديت و كوشش در تحصيل اين ادراكات و معارف وحقايق. علاوه بر اين، نكره آوردن كلمه «قلب» در آيه بالا، دليلديگرى استبر عظمت و شان فوقالعاده قلب در ميان اعضاء بدنانسانى. وجه سوم آياتى است كه دلالت دارند بر اين كه جزاء و پاداشاعمال انسان منوط و وابسته استبه سعى و طلب و كوششى كه بندگاندر مقابل خداوند دارند چنانكه در قرآن مجيد سوره بقره آيه 225چنين وارد شده است. (لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم و لكن يواخذكم بما كسبتقلوبكم). خداوند شما را به خاطر سوگندهائى كه بدون توجه ياد مىكنيد،موآخذه نخواهد كرد اما به آنچه لهاى شما كسب كرده(سوگندهائى كهاز روى اراده و اختيار ياد مىكنى) مواخذه مىكند» . و آيه(لن ينال الله لحومهما و لا دماءها و لكن يناله التقوىمنكم) (20) . «نه گوشتها و نه خونهاى آنها هرگز به خداى نمىرسد آنچه بهاو مىرسد، تقوا و پرهيزگارى شما است» . در اين آيه محل تقوى و پرهيزگارى توضيح داده نشده است و لكندر آيه ديگر موضع تقوى را قلب، معرفى مىكند: (اولئك الذين امتحنالله قلوبهم للتقوى) (21) . «آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا(ص)كوتاه مىكنند، همانكسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده است»و آيه مباركه: (...و حصل ما فى الصدور) (22) . «آيا نمىداند در آن روز كه تمام كسانى كه در قبرها هستند،برانگيخته مىشوند و آنچه در درون سينهها است، آشكار مىگردد» . وجه چهارم در برخى از آيات چنين وارد است كه محل عقل، قلباست و در چنين وضعيتى، مامور و منهى و معاقب و مثاب نيز همانقلب است. دليل اين گفتار آيات مباركه زير است: (افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها) (23) . «آيا آنان در زمين سير نكردند تا دلهايى داشته باشند كهحقيقت را با آن درك كنند» ؟. و قوله تعالى:(ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب)اى عقل (24) . «در اين تذكرى است، براى آن كس كه عقل دارد يا گوش فرادهددر حالى كه حاضر باشد» . و آيه مباركه:(و لهم قلوب لا يفقهون بها) (25) . «آنان، دلها(يعنى عقلها)ئى دارند كه با آن انديشه نمىكنند ونمىفهمند» . علاوه بر اين آيات، آيات ديگرى است كه در آنها برخى از صفاتضد علم به قلب، نسبت داده شده است. از قبيل(فى قلوبهم مرض) (26) «در دلهاى آنان بيمارى است» . و آيه(و ختم الله على قلوبهم» (27) . «بر دلهاى آنان مهرنهاده شده است» . و آيه مباركه:(و قالوا قلوبنا غلف) (28) . «آنها از روى استهزاءگفتند: دلهاى ما در غلاف است و ما از گفته تو اى محمد چيزىنمىفهميم» . و آيه مباركه:(بل طبع الله عليها بكفرهم) (29) . «خداوند به علتكفرشان بر دلهاى آنان مهر زده...» . و آيه مباركه:(يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سوره تنبئهمبما فى قلوبهم) (30) . «منافقان از آن بيم دارند كه سورهاى بر ضد آنان نازل گردد وبه آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد» . و آيه مباركه:(كلا بل ران على قلوبهم) (31) . «چنين نيست كه آنانمىپندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است». و آيه مباركه:(افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها) (32) . «آيا آنها در قرآن تدبر نمىكنند يا بر دلهايشان قفل نهادهشده است» . و آيه مباركه:(فانها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فىالصدور) (33) . «آيا آنان در زمين سير نكردند تا دلهائى داشته باشند كهحقيقت را با آن درك كنند يا گوشهاى شنوائى كه با آن نداى حق رابشنوند چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمىشود، بلكه دلهائى كه درسينهها است، كور مىشود» . اين آيات و نظير اين آيات در قرآن دليل استبر اين كه موضععقل و فهم و جهل و غفلت همان قلب است. وجه پنجم: آياتى است كه در آنها از صفات و حالاتى ياد شده كههمه با رابطه با قلب و محل ادراك و فهم قابل توجيه است از قبيلآيات زير: (ان السمع والبصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسوولا) (34) . «از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن چرا كه گوش و چشم ودل همه مسوولند» . (يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور) (35) . «او چشمهائى را كه به خيانت مىگردد و آنچه را كه سينههاپنهان مىدارند، مىداند» . (وجعل لكم السمع و الابصار و الافئده قليلا ما تشكرون) (36) . «براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد اما كمتر شكرنعمتهاى او را بجا مىآوريد» . (و لقد مكناهم فيما ان مكناكم فيه و جعلنا لهم سمعا وابصارا و افئده) (37) . «ما به قوم عاد قدرتى داديم كه به شما نداديم و براى آنانگوش و چشم و دل قرار داديم...» . (فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابصارهم و لا افئدتهم من شيى) (38) . «به هنگام نزول عذاب به قوم ثمود نه گوشها و چشمها و نهعقلهايشان براى آنان هيچ سودى نداشت» . (ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه) (39) . «خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهايشانپردهاى افكنده است» . (فهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها) (40) . «آنها دلها(و عقلهائى)دارند كه با آن انديشه نمىكنند ونمىفهمند و چشمانى كه با آن نمىبينند و...» . در مجموعه اين آيات صفات و حالاتى از افعال جسمى و روحىانسانها اسم برده شده كه رابطه نزديكى با قلب دارد و قلب براىاين صفات موضوع بوده، مرجع اين صفات و حالات مىباشد. وجه ششم آياتى است كه ايمان در آنها اسم برده شده و به قلبنسبت داده شدهاست از قبيل: (قالوا آمنا بافواههم و لم تومن قلوبهم) (41) . «با زبان مىگويند ايمان آورديم و قلب آنها ايمان نياوردهاست» . (الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان) (42) . «كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند، به جز آنها كه تحت فشارواقع شدهاند، درحالى كه قلبشان آرام و با ايمان است» . (و لما يدخل الايمان فى قلوبكم) (43) . «هنوز ايمان وارد قلب شما(اعراب باديهنشين)نشده است» . (و اولئك كتب فى قلوبهم الايمان) (44) . «آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشتهاست» . از اين آيات و نظير اينها كه در قرآن فراوان وارد شده است،معلوم مىگردد كه محل معارف همان قلب است و در نتيجه، قلب محلارادههاى انسانى است زيرا اراده، مشروط به علم است، و حال كهقلب محل علم و اراده است پس فاعل آن دو نيز قلب مىباشد درنتيجه مخاطب و مورد ثواب و عقاب همان قلب و افعال مربوط به آنمىباشد كه رابطه نزديكى با نفس انسانى پيدا مىكند غير از آياتبالا، اخبار و ادعيه زياد معتبرى وجود دارد كه از اهميت قلب درميان اعضاء و جوارح انسانى و رابطه نزديك ايمان و عقيدهانسانها با قلب و چگونگى آنها گفتگو به ميان آورده است چنانكهدر ادعيه منقول از رسول خدا چنين مىخوانيم: «يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك» (45) . «اى خداوند تبارك و تعالى اى منقلب كننده دلها، دل و قلبمرا بر دين خودت ثابت نگه دار» . 1) متولد سال 415 ه مطابق 1058م در طابران يكى از قراء طوسخراسان و متوفاى سال 505ه مطابق سال 1111م در سن 58 سالگى. 2) مدرك بالا، ص 39. 3) عبارت ايشان در كتاب معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس ص39 در اين مورد اينگونه است:الثانى ان يطلق النفس و يراد حقيقهالادمى و ذاته فان نفس كلشيى حقيقته و هو الجوهر الذى هو محل المعقولات و هو من عالمالملكوت و من عالم الامر.. 4) فجر: 27 و 28. 5) سوره يوسف: 31. 6) يوسف: 53. 7) اسراء: 85. 8) رعد: 28. 9) كتاب معارج القدس فى مدارج معرفهالنفس، ص 41. 10) بقره: 225 ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص5. 11) بقره: 283. 12) ق: 33. 13) بررسى مقدماتى اصول روانشناسى جلد اول، ص 29 - 30 تاليفدكتر سيد ابوالقاسم حسينى چاپ اول، سال 1364، ناشر: آستان قدسرضوى. 14) تفسير برهان، ص 558. 15) تفسير برهان، ص558. 16) متوفاى سال 606ه ش چاپ تهران سال 1406ه ق مطابق با1364ه ش. 17) بقره: 97. 18) شعراء: 194. 19) ق: 37. 20) حج: 37. 21) حجرات: 3. 22) حج: 46. 23) عاديات: 10. 24) ق: 37. 25) اعراف: 179. 26) بقره: 10. 27) بقره: 7. 28) بقره: 88. 29) نساء: 155. 30) مطففين: 14. 31) مطففين: 14. 32) محمد: 24. 33) حج: 46. 34) اسراء: 36. 35) غافر: 14. 36) سجده: 9. 37) احقاف: 26. 38) احقاف: 26. 39) بقره: 7. 40) اعراف: 179. 41) مائده: 41. 42) نحل: 106. 43) حجرات: 14. 44) مجادله: 22. 45) كتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» تاليف امام فخررازى متوفاى 606هجرى، چاپ تهران، سال 1344، تحقيق دكتر محمدصغير حسن معصومى، ص 57. درسهايي ازمكتب اسلام-سال 78-شماره11