الفاظ مترادف با معنای نفس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

الفاظ مترادف با معنای نفس - نسخه متنی

حسین حقانی زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الفاظ مترادف با معناى نفس

حسين حقانى زنجانى

در بررسى ديدگاه‏هاى گوناگون از قرآن و احاديث معتبر و اهل‏صوفيه و فلاسفه و غير آنها استفاده مى‏شود كه چهار لفظ هستند كه‏معانى آنها با معناى نفس مترادف و يا حداقل رابطه نزديكى با آن‏دارند و آن چهار لفظ عبارتند از:

«نفس; قلب; عقل و روح‏» .

اين الفاظ در قرآن و احاديث و كلمات فلاسفه و اهل صوفيه وروانشناسان بكار برده مى‏شوند. چنانكه ابو حامد محمد بن غزالى (1) در كتاب «معارج القدس فى مدارج معرفه‏النفس‏» ، ص 39 چنين‏مى‏نويسد:

«... فى معانى الالفاظ المترافه على النفس و هى اربعه:

النفس و القلب و الروح و العقل‏» . «معانى الفاظى كه با معناى‏نفس مترادف هستند، چهار لفظ مى‏باشند: نفس، قلب و روح و عقل‏» .

سپس مى‏نويسد: (2) «نفس‏» بر دو معنا اطلاق گرديده است:

معناى اول اين كه مراد از نفس، معناى جامع صفات زشت انسانى وآن، همان مبدا قواى حيوانى است كه با قواى عقلانى در تضادمى‏باشد و اين معنى همان است كه اهل صوفيه از آن اراده كرده‏اندچنانكه گفته مى‏شود:

«فيقال من افضل الجهاد ان تجاهد نفسك‏» .

«بالاترين جهاد يك انسان اين است كه با صفات زشت و مذموم خوددر مبارزه باشد، يعنى نفس به معناى مبدا جامع صفات زشت انسانى‏نام برده شده است‏» .

چنانكه در روايات و احاديث از رسول خدا(ص)چنين نقل شده است:

«اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك‏» .

«دشمن‏ترين دشمن تو همان نفس تو است كه در وجود تو قراردارد» .

معناى دوم اين كه نفس در حقيقت انسان و ذات او بكار برده‏مى‏شود زيرا نفس هر شيى، حقيقت آن شيى است و آن جوهرى است كه‏محل معقولات بوده، از عالم ملكوت و از عالم امر پيدا شده است (3) .

آرى اسماى آن حقيقت جوهرى با ملاحظه اختلاف احوال عارض بر آن،مختلف است مثلا از جهت داشتن حالت طمانينه و داشتن فيض الهى برآن، «نفس مطمئنه‏» (4) ناميده مى‏شود و از جهت اين كه در حال‏نزاع و جدال با قواى نفسانى كه همواره انسان‏ها را به گناه دعوت‏مى‏كند، «نفس لوامه‏» ناميده شده (5) . و از جهت اين كه نفس دراثر اميال نفسانى انسانها را به سوى گناه و تمرد دعوت مى‏كند،به نام «نفس اماره‏» (6) ناميده شده است.

اما قلب در قرآن در دو معنى بكار رفته است:

معناى اول عضوى از اعضاى بدن كه همان عضو گلابى‏شكل در باطن‏جسم انسان در طرف چپ داخل سينه انسانها قرار دارد چنانكه درعلم تشريح اعضاى بدن انسان تحقيق و بررسى شده است و آن عضو،عضو بسيار حساس و ظريفى است كه با از بين رفتن آن، تمام حواس‏انسانها از بين مى‏رود.

متن غزالى در كتاب: «معارج القدس فى مدارج معرفه‏النفس‏» ص‏40 چنين است:

«اما القلب فيطلق ايضا بمعنيين احدهما اللحم الصنوبرى الشكل‏المودع فى جوف الانسان من جانب اليسار، و قد عرف ذلك‏بالتشريح...» .

«اما قلب نيز در اصطلاح قرآن در دو معنا بكار برده مى‏شود يكى‏از آن دو همان عضو گلابى‏شكل موجود در بدن انسان در طرف چپ داخل‏سينه انسانها...» .

معناى دوم قلب همان معناى روح انسانى است كه همان امانت الهى‏در داخل جسم انسانها كه در آن فطرت انسانى نهفته است، فطرتى كه‏انسان را به خداشناسى دعوت مى‏كند و آن اصل آدمى و نهايت‏موجودات و جهان آفرينش در عالم معاد است. قال الله تعالى:(قل‏الروح من امر ربى) «اى پيامبر بگو روح، يعنى نفس انسانى ازعالم امر به پروردگار است‏» (7) . (الا بذكر الله تطمئن القلوب) (8) «اى انسانها آگاه باشيد كه دلها يعنى روح‏ها و نفس‏ها با يادخداوند آرامش پيدا مى‏كند» .

رسول خدا(ص)فرمود: «ان قلوب بنى آدم كلها بين اصبعين من‏اصابع الرحمن‏» . «دلهاى انسانها، مخلوقاتى هستند كه بين دوانگشت از انگشتان خداى رحمان قرار دارند» .

يعنى جزئى از مخلوقات بى‏كران الهى محسوب مى‏شوند نه به معناى‏اين كه نعوذ بالله خداوند جسم بوده، داراى انگشتان باشد. پس‏مواردى وجود دارد كه در شرع اسلام از قلب اسم برده شده و مراداز آن همان حقيقت انسان و روح و روان آدمها مى‏باشد و قلب موجوددر سينه انسانها به عنوان يك جسم گلابى‏شكل، مظهر و متكاى اصلى‏نفس انسانى بشمار مى‏رود چنانكه در روايتى از رسول خدا(ص)چنين‏وارد شده است: «ان فى جوف ابن آدم لمضغه اذا صلحت صلح بهاساير الجسد و اذا فسد فسدت بها الجسد الا و هى القلب‏» (9) .

«در باطن فرزندان آدم پاره‏گوشتى است كه اگر انسان از آن‏جهت، سلامت و صلاح را داشته باشد، جسد انسان نيز سالم است و اگرفاسد باشد، جسد انسان نيز رو به فساد مى‏گذارد» .

نظير اين عبارت مقدارى طولانى‏تر نيز از امام على(ع)درنهج‏البلاغه، ج‏3، ص‏244 باب حكم، شماره 108 در توجيه قلب و آثاروجودى او در بدن و رابطه آن با روح را جالب بيان كرده است:

«قال على(ع): لقد علق بنياط هذا الانسان بضعه هى اعجب ما فيه‏و ذلك القلب و ذلك ان له مواد من الحكمه و اضدادا من خلافها فان‏سنح له الرجاء اذله الطمع و ان هاج به الطمع اهلكه الحرص و ان‏ملكه الياس قتله الاسف، ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ و ان‏اسعده الرضى نسى التحفظ، و ان غاله الخوف شغله الحذر، و ان تسع‏له الامر استلبته الغره، و ان افاد مالا اطفاه الغنى، و ان‏اصابته مصيبه فضحه الجزع، و ان عضته الفاقه شغله البلاء، و ان‏جهده الجوع فعد به الضعف، و ان افرط به الشبع كظته البطنه، فكل‏تقصير به مضر و كل افراط له مفسد» .

«در درون سينه انسان قطعه‏گوشتى آويخته است كه عجيب‏ترين‏اعضاى وجود او است و آن قلب او است و اين شگرفى به خاطر آن است‏كه انگيزه‏هائى از حكمت و ضد آن در آن جمع است. هرگاه آرزوها درآن ظاهر شود طمع او را ذليل خواهد كرد. و هنگامى كه طمع در اوبه هيجان درآيد حرص او را هلاك مى‏كند و هنگامى كه ياس بر اومسلط شود، تاسف او را از پاى درآورد و هرگاه غضب بر او مستولى‏شود، خشمش فزونى مى‏گيرد و هرگاه از چيزى راضى شود، جانب احتياطرا از دست مى‏دهد و اگر ترس بر او غلبه كند، حالت احتياط او رابه خود مشغول مى‏دارد و زمانى كه كار او آسان گردد، در حالت‏غفلت و بى‏خبرى فرو رود و اگر مالى به دست آورد، بى‏نيازى او رابه طغيان وامى‏دارد و اگر مصيبتى بر او برسد، بى‏تابى او را رسواسازد و اگر فقر و بى‏چيزى دامنش را فرا گيرد، گرفتاريها او رابه خود مشغول مى‏سازد و اگر گرسنگى داشته باشد، ضعف و ناتوانى‏او را زمين‏گير سازد و اگر پرخورى كند، راه نفس را بر او مى‏بنددو به‏طور كلى هرگونه كمبود به او زيان مى‏رساند و هرگونه زيادى‏او را فاسد مى‏سازد» .

چنانكه خوانندگان گرامى ملاحظه مى‏فرمايند، صفات متعددى ازويژگى‏هاى نفس انسانى از قبيل حكمت، طمع، حرص و غضب و رضا و ترس‏و افراطكارى و غير اينها به قلب نسبت داده شده و دليل بر اين‏كه رابطه نزديكى بين نفس و انسان و قلب او وجود دارد، و درقرآن مجيد نيز آياتى وارد شده است كه مراد از قلب در اين آيات‏همان نفس انسانى مى‏باشد چنانكه مرحوم استاد علامه‏طباطبائى(ره)

در تفسير آيه زير چنين مى‏نويسد:

(لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم و لكن يواخذكم بما كسبت‏قلوبكم و الله غفور رحيم) (10) .

«خداوند شما را به ياوه‏گوئى‏هايتان بازخواست نمى‏كند ولى‏بدانچه دلهايتان(يعنى نفس‏هايتان)كسب كرده، بازخواستتان خواهدكرد» .

چنانچه خوانندگان توجه دارند، منظور از كلمه قلب در آيه فوق‏و در آيات ديگر كه با همين مفهوم در قرآن بكار رفته، مانندآيه(فانه آثم قلبه) «همانا دلش گناهكار است‏» (11) . و آيه‏شريفه: (و جاء بقلب منيب) (12) . «و با دلى بازگشت كننده آمده‏است‏» ، همانا جان و روان آدمى است.

به اين ترتيب روان انسان از چنان موقعيت ممتاز و شاخصى‏برخوردار است كه به عنوان برگزيده خداوند تلقى مى‏گردد كه برتمام موجودات زنده كه داراى روان مى‏باشند، فضيلت‏يافته (13) . وخداوند پيدايش آن را ناشى از قدرت خود معرفى كرده، و به صورت‏اختصاصى به خويش منصوب مى‏نمايد چنانچه در روايتى از محمد بن‏مسلم وارد است:

«قال سالت ابا جعفر(ع)عن قول الله عزوجل(و نفخت فيه من‏روحى)قال: روح اختاره و اصطفاه و خلقه و اضافه الى نفسه و فضله‏على جميع الارواح فامر فنفخ منه فى آدم‏» .

«از امام باقر(ع)در مورد كلام خدا كه مى‏فرمايد:(و نفخت فيه‏من روحى)سوال كردم، گفت روحى بود كه خداوند آن را برگزيد وانتخاب نمود و خلق كرد و به خود نسبت داد و بر جميع ارواح‏برترى و فضيلت داد و به امر خدا در آدم دميده شد» (14) .

و باز در روايتى از ابوبصير از امام باقر(ع)چنين وارد شده‏است:

«عن ابى بصير عن ابى جعفر(ع)فى قول الله عزوجل:(و نفخت‏فيه من روحى)قال من قدرتى‏» .

«ابو بصير از امام باقر(ع)در مورد آيه «و نفخت فيه من‏روحى‏» سوال كردند، ايشان فرمودند: آدم در اثر قدرت من ايجادگرديد و از قدرت خود، آدم را آفريدم‏» (15) .

عقيده ارسطو و جمعى از فلاسفه‏عقيده جمعى از محققين از اصحاب مكاشكات به نقل «جالينوس‏»اين است كه قلب گرچه عضوى از اعضاى رئيسه بدن انسان بشمارمى‏رود، و لكن با نفس رابطه نزديكى دارد و نفس در ابتداء متعلق‏به قلب بوده و از طريق قلب با ساير اعضاء رابطه پيدا مى‏كند واين عقيده ارسطو و پيروان وى و جمعى از حكماء نيز مى‏باشد.

و لكن جمعى ديگر از اطباء و پزشكان قديم مثل «جالينوس‏» وپيروان وى معتقدند كه انسان عبارت است از مجموع سه نفس:

1 - نفس شهوانى و اين نفس در بدن انسان ابتداء رابطه نزديكى‏با كبد دارد.

2 - نفس غضبى و اين نفس در ابتداء رابطه نزديكى با قلب دارد.

3 - نفس ناطقه كه تشخيص مصلحت و مفسدت با اين نفس است و درمجموع اعضاء بدن در ابتداء رابطه نزديكى با مغز و دماغ دارد.

امام فخرالدين محمد بن عمر الرازى معروف به امام فخر رازى (16) در كتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» ، ص 51 بعد از نقل دوقول بالا، دلائلى از قرآن و اخبار و احاديث و دليل عقلى براى‏اثبات قول ارسطو و پيروانش از حكماء چنين ذكر مى‏كند:

دلائل قرآن به چند وجه است‏وجه اول آيه مباركه: (قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على‏قلبك) (17) . به اذن‏الله «آنها مى‏گويند چون فرشته‏اى كه وحى را برتو نازل مى‏كند جبرئيل است و ما با جبرئيل دشمن هستيم به توايمان نمى‏آوريم بگو كسى كه دشمن جبرئيل باشد، (درحقيقت دشمن‏خداست)چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده‏است.. .» .

و آيه(و انه لتنزيل من رب العالمين نزل به الروح الامين على‏قلبك ليكون من المنذرين) (18) .

هر آينه قرآن از طرف پروردگار عالميان نازل شده است و روح‏الامين آن را نازل كرده است‏بر قلب تو تا از انذار كنندگان‏باشى‏» .

مطابق صراحت اين دو آيه نزول قرآن و وحى مستقيما بر قلب‏مى‏باشد و اين، ايجاب مى‏كند كه مخاطب و معاقب، همان قلب باشد.

وجه دوم آيه مباركه(ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى‏السمع و هو شهيد) (19) .

«در اين، تذكرى است‏براى آن كس كه دل دارد يا گوش دل فرادهد درحالى كه حاضر باشد» .

اين آيه صراحت دارد كه محل ياد خدا و فهم و ادراك، همان قلب‏مى‏باشد.

اين آيه خالى از لطف نيست زيرا حصول يادآورى و تنبه درانسانها نياز به مجموع دو امر دارد: اولى قلب و دل. و دومى گوش‏شنوائى. زيرا قلب عبارت از محل ادراك حقايق است و گوش شنوائى‏عبارت است از جديت و كوشش در تحصيل اين ادراكات و معارف وحقايق. علاوه بر اين، نكره آوردن كلمه «قلب‏» در آيه بالا، دليل‏ديگرى است‏بر عظمت و شان فوق‏العاده قلب در ميان اعضاء بدن‏انسانى.

وجه سوم آياتى است كه دلالت دارند بر اين كه جزاء و پاداش‏اعمال انسان منوط و وابسته است‏به سعى و طلب و كوششى كه بندگان‏در مقابل خداوند دارند چنانكه در قرآن مجيد سوره بقره آيه 225چنين وارد شده است.

(لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم و لكن يواخذكم بما كسبت‏قلوبكم).

خداوند شما را به خاطر سوگندهائى كه بدون توجه ياد مى‏كنيد،موآخذه نخواهد كرد اما به آنچه لهاى شما كسب كرده(سوگندهائى كه‏از روى اراده و اختيار ياد مى‏كنى) مواخذه مى‏كند» .

و آيه(لن ينال الله لحومهما و لا دماءها و لكن يناله التقوى‏منكم) (20) .

«نه گوشتها و نه خونهاى آنها هرگز به خداى نمى‏رسد آنچه به‏او مى‏رسد، تقوا و پرهيزگارى شما است‏» .

در اين آيه محل تقوى و پرهيزگارى توضيح داده نشده است و لكن‏در آيه ديگر موضع تقوى را قلب، معرفى مى‏كند: (اولئك الذين امتحن‏الله قلوبهم للتقوى) (21) .

«آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا(ص)كوتاه مى‏كنند، همان‏كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده است‏»و آيه مباركه: (...و حصل ما فى الصدور) (22) .

«آيا نمى‏داند در آن روز كه تمام كسانى كه در قبرها هستند،برانگيخته مى‏شوند و آنچه در درون سينه‏ها است، آشكار مى‏گردد» .

وجه چهارم در برخى از آيات چنين وارد است كه محل عقل، قلب‏است و در چنين وضعيتى، مامور و منهى و معاقب و مثاب نيز همان‏قلب است.

دليل اين گفتار آيات مباركه زير است:

(افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها) (23) .

«آيا آنان در زمين سير نكردند تا دلهايى داشته باشند كه‏حقيقت را با آن درك كنند» ؟.

و قوله تعالى:(ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب)اى عقل (24) .

«در اين تذكرى است، براى آن كس كه عقل دارد يا گوش فرادهددر حالى كه حاضر باشد» .

و آيه مباركه:(و لهم قلوب لا يفقهون بها) (25) .

«آنان، دلها(يعنى عقلها)ئى دارند كه با آن انديشه نمى‏كنند ونمى‏فهمند» .

علاوه بر اين آيات، آيات ديگرى است كه در آنها برخى از صفات‏ضد علم به قلب، نسبت داده شده است.

از قبيل(فى قلوبهم مرض) (26) «در دلهاى آنان بيمارى است‏» .

و آيه(و ختم الله على قلوبهم‏» (27) . «بر دلهاى آنان مهرنهاده شده است‏» .

و آيه مباركه:(و قالوا قلوبنا غلف) (28) . «آنها از روى استهزاءگفتند: دلهاى ما در غلاف است و ما از گفته تو اى محمد چيزى‏نمى‏فهميم‏» .

و آيه مباركه:(بل طبع الله عليها بكفرهم) (29) . «خداوند به علت‏كفرشان بر دلهاى آنان مهر زده...» .

و آيه مباركه:(يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سوره تنبئهم‏بما فى قلوبهم) (30) .

«منافقان از آن بيم دارند كه سوره‏اى بر ضد آنان نازل گردد وبه آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد» .

و آيه مباركه:(كلا بل ران على قلوبهم) (31) . «چنين نيست كه آنان‏مى‏پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است‏».

و آيه مباركه:(افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها) (32) .

«آيا آنها در قرآن تدبر نمى‏كنند يا بر دلهايشان قفل نهاده‏شده است‏» .

و آيه مباركه:(فانها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى‏الصدور) (33) .

«آيا آنان در زمين سير نكردند تا دلهائى داشته باشند كه‏حقيقت را با آن درك كنند يا گوشهاى شنوائى كه با آن نداى حق رابشنوند چرا كه چشم‏هاى ظاهر نابينا نمى‏شود، بلكه دلهائى كه درسينه‏ها است، كور مى‏شود» .

اين آيات و نظير اين آيات در قرآن دليل است‏بر اين كه موضع‏عقل و فهم و جهل و غفلت همان قلب است.

وجه پنجم: آياتى است كه در آنها از صفات و حالاتى ياد شده كه‏همه با رابطه با قلب و محل ادراك و فهم قابل توجيه است از قبيل‏آيات زير:

(ان السمع والبصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسوولا) (34) .

«از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن چرا كه گوش و چشم ودل همه مسوولند» .

(يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور) (35) .

«او چشم‏هائى را كه به خيانت مى‏گردد و آنچه را كه سينه‏هاپنهان مى‏دارند، مى‏داند» .

(وجعل لكم السمع و الابصار و الافئده قليلا ما تشكرون) (36) .

«براى شما گوش و چشم‏ها و دلها قرار داد اما كمتر شكرنعمتهاى او را بجا مى‏آوريد» .

(و لقد مكناهم فيما ان مكناكم فيه و جعلنا لهم سمعا وابصارا و افئده) (37) .

«ما به قوم عاد قدرتى داديم كه به شما نداديم و براى آنان‏گوش و چشم و دل قرار داديم...» .

(فما اغنى عنهم سمعهم و لا ابصارهم و لا افئدتهم من شيى) (38) .

«به هنگام نزول عذاب به قوم ثمود نه گوشها و چشم‏ها و نه‏عقل‏هايشان براى آنان هيچ سودى نداشت‏» .

(ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه) (39) .

«خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشم‏هايشان‏پرده‏اى افكنده است‏» .

(فهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها) (40) .

«آنها دلها(و عقلهائى)دارند كه با آن انديشه نمى‏كنند ونمى‏فهمند و چشمانى كه با آن نمى‏بينند و...» .

در مجموعه اين آيات صفات و حالاتى از افعال جسمى و روحى‏انسانها اسم برده شده كه رابطه نزديكى با قلب دارد و قلب براى‏اين صفات موضوع بوده، مرجع اين صفات و حالات مى‏باشد.

وجه ششم آياتى است كه ايمان در آنها اسم برده شده و به قلب‏نسبت داده شده‏است از قبيل:

(قالوا آمنا بافواههم و لم تومن قلوبهم) (41) .

«با زبان مى‏گويند ايمان آورديم و قلب آنها ايمان نياورده‏است‏» .

(الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان) (42) .

«كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند، به جز آنها كه تحت فشارواقع شده‏اند، درحالى كه قلبشان آرام و با ايمان است‏» .

(و لما يدخل الايمان فى قلوبكم) (43) .

«هنوز ايمان وارد قلب شما(اعراب باديه‏نشين)نشده است‏» .

(و اولئك كتب فى قلوبهم الايمان) (44) .

«آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته‏است‏» .

از اين آيات و نظير اينها كه در قرآن فراوان وارد شده است،معلوم مى‏گردد كه محل معارف همان قلب است و در نتيجه، قلب محل‏اراده‏هاى انسانى است زيرا اراده، مشروط به علم است، و حال كه‏قلب محل علم و اراده است پس فاعل آن دو نيز قلب مى‏باشد درنتيجه مخاطب و مورد ثواب و عقاب همان قلب و افعال مربوط به آن‏مى‏باشد كه رابطه نزديكى با نفس انسانى پيدا مى‏كند غير از آيات‏بالا، اخبار و ادعيه زياد معتبرى وجود دارد كه از اهميت قلب درميان اعضاء و جوارح انسانى و رابطه نزديك ايمان و عقيده‏انسانها با قلب و چگونگى آنها گفتگو به ميان آورده است چنانكه‏در ادعيه منقول از رسول خدا چنين مى‏خوانيم:

«يا مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك‏» (45) .

«اى خداوند تبارك و تعالى اى منقلب كننده دلها، دل و قلب‏مرا بر دين خودت ثابت نگه دار» .

1) متولد سال 415 ه مطابق 1058م در طابران يكى از قراء طوس‏خراسان و متوفاى سال 505ه مطابق سال 1111م در سن 58 سالگى.

2) مدرك بالا، ص 39.

3) عبارت ايشان در كتاب معارج القدس فى مدارج معرفه‏النفس ص‏39 در اين مورد اينگونه است:الثانى ان يطلق النفس و يراد حقيقه‏الادمى و ذاته فان نفس كل‏شيى حقيقته و هو الجوهر الذى هو محل المعقولات و هو من عالم‏الملكوت و من عالم الامر..

4) فجر: 27 و 28.

5) سوره يوسف: 31.

6) يوسف: 53.

7) اسراء: 85.

8) رعد: 28.

9) كتاب معارج القدس فى مدارج معرفه‏النفس، ص 41.

10) بقره: 225 ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص‏5.

11) بقره: 283.

12) ق: 33.

13) بررسى مقدماتى اصول روانشناسى جلد اول، ص 29 - 30 تاليف‏دكتر سيد ابوالقاسم حسينى چاپ اول، سال 1364، ناشر: آستان قدس‏رضوى.

14) تفسير برهان، ص 558.

15) تفسير برهان، ص‏558.

16) متوفاى سال 606ه ش چاپ تهران سال 1406ه ق مطابق با1364ه ش.

17) بقره: 97.

18) شعراء: 194.

19) ق: 37.

20) حج: 37.

21) حجرات: 3.

22) حج: 46.

23) عاديات: 10.

24) ق: 37.

25) اعراف: 179.

26) بقره: 10.

27) بقره: 7.

28) بقره: 88.

29) نساء: 155.

30) مطففين: 14.

31) مطففين: 14.

32) محمد: 24.

33) حج: 46.

34) اسراء: 36.

35) غافر: 14.

36) سجده: 9.

37) احقاف: 26.

38) احقاف: 26.

39) بقره: 7.

40) اعراف: 179.

41) مائده: 41.

42) نحل: 106.

43) حجرات: 14.

44) مجادله: 22.

45) كتاب «النفس و الروح و شرح قواهما» تاليف امام فخررازى متوفاى 606هجرى، چاپ تهران، سال 1344، تحقيق دكتر محمدصغير حسن معصومى، ص 57.

درسهايي ازمكتب اسلام-سال 78-شماره11


/ 1