با اسوه ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با اسوه ها - نسخه متنی

علی تقدیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





با اسوه‏ها

دكتر محمود حسابى

دكتر محمود حسابى در طول سى و هشت سال پايان عمر، شبى يك ساعت به فراگيرى زبان آلمانى پرداخت. مطالعه و تحقيق مطالب گوناگون، محاسبات تئورى «بى‏نهايت بودن ذرّات» (كه توسّط او مطرح شده بود)، گوش دادن به اخبار داخلى و راديوهاى خارجى، باغبانى، آهنگرى، نجّارى و نوآوريهاى علمى و صنعتى در كارگاه كوچك خانه، از سرگرميهاى او بود. او در انتقال تكنولوژى جديد به ايران، سهمى عمده داشت.

راه ما(گفتارهايى از پروفسور سيد محمود حسابى)، ص 202

دكتر سيد محمد حسينى بهشتى

زندگى او سراسر نظم بود. موفقيت چشمگيرش بيشتر در گرو نظم بود و به اين وسيله، مسير را پيموده است.

همسر ايشان مى‏گويد: دكتر، بسيار منظّم بود. هرچند ايشان يك مرد سياسى بود و در جلسات زيادى شركت مى‏كرد، چيزى كه من از وى به ياد دارم اين است كه امكان نداشت ديرتر از موقع مقرر در جلسه‏اى حاضر شود و به هر وسيله كه بود، در ساعت مقرر خودش را به محل مورد نظر مى‏رساند و هميشه مى‏گفت: «ما تا نظم در كارهايمان نداشته باشيم، نمى‏توانيم كارهاى مملكت را پيش ببريم».

در تمام مدت 29 سال زندگى مشترك، ملايم و صبور بود. ايشان به قدرى متانت به خرج مى‏داد كه ما را خجالت زده مى‏كرد. در سرتاسر زندگى اين مرد مبارز و با تقوا حتى يك مورد عصبانيت بى‏مورد از او به ياد ندارم.

گلشن ابرار، ج 2، ص 845

دكتر على شريعتى

انسانى پركار و با اراده و اهل تلاش فراوان بود. او سخت عاشق مطالعه و تحقيق بود و در نوجوانى و در سر سفره غذا كتاب «موريس مترلينگ» را با دقت مى‏خواند. از تعصّب و تكبّر كه بزرگ‏ترين موانع رسيدن به حق و از اخلاق جاهلان است سخت به دور بود و از تك بعدى و تنگ نظرى و كاناليزه‏شدن در فرهنگ خاص و سياست خاص و شخصيّتى خاص، شديداً متنفّر بود.

ديندارى، خُلوص، مقاومت، بزرگ‏ترين عوامل موفقيت و رشد شريعتى است. اين سه ويژگى با روح و جسم آن بزرگ، درهم آميخته و در وجود او ملكه شده و بهترين سلاح براى حركت و پيشرفتش بود. پدرش مى‏گويد: «دكتر، بسيار پركار بود و اين پركارى تا آخر عمرش با او بود، به حدّى كه در اواخر زندگى‏اش گاهى يك شبانه‏روز نمى‏خوابيد و چيزى نمى‏خورد و يكسره كار مى‏كرد؛ يعنى مطالعه مى‏كرد و مى‏نوشت.

همين پركارى باعث شد كه در آغاز جوانى‏اش، وقتى هنوز دوره دانشكده را تمام نكرده بود، دست به قلم ببرد و در آن دوره بود كه كتاب ابوذر غفارى را از عربى به فارسى ترجمه كرد و مكتب واسطه را نوشت».

عبدالكريم شريعتى مى‏گويد: يكى از ويژگيهاى دكتر شريعتى اين بود كه هر كارى را كه تصميم مى‏گرفت، به مرحله عمل مى‏رساند. او تصميم گرفت به شهر سربداران برود و رفتيم. در بين راه، در شن و ماسه گرفتار شديم، ولى قدم به قدم با هُل دادن ماشين، دكتر به درون خرابه‏ها مى‏رفت و تكّه‏هاى سفال را جمع مى‏كرد كه از قرنها پيش به جا مانده بود. با افراد مُسن، صحبت مى‏كرد و يادداشت برمى‏داشت.

دكتر شريعتى در آينه خاطرات، شعبانعلى لامعى، ص 19 و 73 و 91

امام خمينى(ره)

استاد شهيد مطهّرى از خاطرات خود درباره امام(ره) مى‏فرمايد:

من قريب دوازده سال در خدمت اين مرد بزرگ (امام خمينى) تحصيل كرده‏ام. وقتى كه در سفر اخير به پاريس به ملاقات و زيارت ايشان رفتم، چيزهايى از روحيه او درك كردم كه نه فقط بر حيرت من بلكه بر ايمانم نيز اضافه كرد. وقتى برگشتم، دوستانم پرسيدند: «چه ديدى؟». گفتم: «چهار تا آمَنَ ديدم:

* آمَنَ بهَدفه؛ به هدفش ايمان دارد. دنيا اگر جمع بشود، نمى‏تواند او را از هدفش منصرف كند.

* آمَنَ بسَبيله؛ به راهى كه انتخاب كرده ايمان دارد. امكان ندارد بتوان او را از اين راه، منصرف كرد. شبيه همان ايمانى كه پيغمبر به هدفش و به راهش داشت.

* آمَنَ بقُوله؛ به سخنش ايمان دارد. در ميان همه دوستانى كه سراغ دارم، اَحَدى مثل ايشان به روحيه مردم ايران، ايمان ندارد...

* آمَنَ برَّبه؛ به خدايش، ايمان دارد».

در يك جلسه خصوصى، ايشان به من مى‏گفت: «فلانى! اين ما نيستيم كه چنين مى‏كنيم. من دست خدا را به وضوح، حس مى‏كنم».

سيرى در زندگى استاد مطهرى، ص 88

حضرت امام، هيچ‏گاه كار امروز را به فردا موكول نمى‏كردند. كارها و زندگى و همه شئون و امور ايشان منظّم و مشخّص بود. در زندگى ايشان، هرچيزى سرجاى خود قرار داشت و هر كارى به دور از شتابزدگى و تأخير، در موعد مقرّر آن انجام مى‏گرفت. با كثرت كارها و تعدّد مسئوليتها و گزارشها و چيزهاى ديگر، هيچ نشانه‏اى از شلوغى و تراكم و كارهاى به جا مانده در زندگى ايشان، مشاهده نمى‏شد... بسيار اتفاق مى‏افتاد كه يك كتاب فقهى يا غير آن، مورد نياز امام قرار مى‏گرفت و ما آن را فراهم و تقديم مى‏كرديم. فردا صبح، انگار كه مهم‏ترين كارشان باشد، كتاب را به آورنده باز مى‏گرداندند. با آنكه صاحب كتاب - اگر ما بوديم يا هر كس ديگر - افتخار داشت كه يك كتابش را به حضرت ايشان تقديم كرده است.

در سايه آفتاب(يادها و يادداشتهايى از زندگى امام خمينى)، محمدحسن رحيميان، ص 187

صاحب جواهر

شيخ محمد حسن اصفهانى از علماى حوزه نجف كه به خاطر كتاب عظيمش جواهر الكلام به «صاحب جواهر» مشهور است، با خود عهد كرده بود كه هر شب مقدارى از كتاب «جواهر الكلام» را بنويسد. يك شب فرزندش از دنيا رفت. صاحب جواهر، قلم و كاغذ به دست، با چشم گريان و قلب محزون، كنار جسد فرزندش آمد و به خاطر همان عهدى كه كرده بود، مشغول نوشتن «جواهر» شد.

يكصد داستان خواندنى، عبدالرسول مجيدى، ص 16

ابوعلى سينا

وى در تمام ايام عمر، تلاش مى‏كرد در دانش، راههاى تازه‏اى را به روى بشر بگشايد و به رازهاى جديد در عرصه دانش و انديشه دست يابد. امّا گاهى اتفاق مى‏افتاد كه با بنْ‏بست رو به رو مى‏شد و تلاشهايش نتيجه نمى‏داد. در اين مواقع كه هوش و استعداد خارق‏العاده‏اش نيز در حل مشكل، مؤثر واقع نمى‏شد و خود را در فهم مسئله‏اى علمى ناتوان مى‏ديد، از خداوند، يارى مى‏طلبيد. بدين ترتيب كه وضو مى‏گرفت و راهىِ مسجد مى‏شد و در خلوت مسجد به نماز مى‏ايستاد و پس از نماز به نيايش مشغول مى‏شد و از خداوند در خواست مى‏كرد كه او را در فهم آن مسئله علمى يارى دهد.

پس از آن، گويى چشم ذهنش بازتر مى‏شد و مشكل علمى به نظرش آسان مى‏آمد. پس از دستيابى به اين موفقيت، در حالى كه سرشار از شادى و سرور بود، مسجد را ترك مى‏كرد.

ابو على سينا از همه تواناييهاى جسمى و ذهنى خويش به طور گسترده‏اى استفاده مى‏كرد و سعى داشت همه توان بالقوّه خويش را به مرحله عمل و فعليت برساند. به همين دليل، كار زيادى از بدن خويش مى‏كشيد و حتى بسيارى از شبها را با بيدارى به صبح مى‏رساند.

روزى از علّت تلاش زياد او پرسيدند. در جواب گفت: «خداوند تبارك و تعالى، به من نعمت فراوان عطا كرده و جسم و ذهنى قوى به من داده است. من نيز بايد حقّ نعمت را ادا كنم و از تمام نيروهايى كه به من داده است به طور كامل بهره گيرم».

چهره‏ها و قصه‏ها، على معصومى، ج 2، ص 50 - 52

خواجه نصيرالدين طوسى

زمانى كه مغولان در شرق و غرب آسيا به حركت درآمدند، هيچ قدرتى نتوانست جلوى آنها را بگيرد. كشور بزرگ چين، حكومتهاى مقتدر و نيرومند فلات ايران و بالاتر از همه حتى خلافت پانصدساله عباسى نيز نتوانست در برابر وحشيانى كه از آسياى مركزى برخاسته بودند، مقاومت كند.

وحشيگرى مغولان به حدّى بود كه هم حكّام و هم مردم عادى را وحشت‏زده كرده بود، به گونه‏اى كه در آسيا هيچ كس به فكر غلبه بر مغولان نبود؛ امّا خواجه نصيرالدّين، از همان ابتدا طرح مدبّرانه‏اى براى پيروزى ترسيم كرد و به تنهايى توانست بر آنها غلبه كند.

نقشه خواجه از نوع نقشه‏هاى ميدان جنگ نبود؛ زيرا دشمن را در خونريزى و شرارت مصمم‏تر مى‏كرد. او براى پيروزى بر مغولان در صدد برآمد تا بر عقل و فكر آنها مسلّط شود. سرانجامِ اين طرح، موفقيت‏آميز بود.

او توانست در منصب مشاور اعظم، هلاكوخان مغول را تحت فرمان خويش درآورد. اين تسلّط فكرى خواجه بر هلاكو به حدّى بود كه او بدون اجازه خواجه هيچ كارى انجام نمى‏داد و در هر موردى ابتدا ديدگاه خواجه را جويا مى‏شد. غلبه بر عقل و عمل مغولان، فتح بزرگى بود كه آثار و نتايج بسيار بزرگى برجاى نهاد. اين اقدام نه تنها به كشتار مغولان پايان داد بلكه آنها را به سازندگى وادار كرد. از جمله نتايج اين غلبه، آزادى معجزه‏آساى تمدن اسلامى، جلوگيرى از انهدام بشريت و ويرانى اموال انسانها، نجات يافتن جان بسيارى از دانشمندان و راه‏اندازى نهادهاى علمى و فرهنگى در جهان اسلام و گسترش دوباره علوم بود.

چهره‏ها و قصّه‏ها، على معصومى، ج 1، ص 57 - 82

جابر بن حيّان

جابر بن حيان اولين شيميدانى است كه علم شيمى را برپايه آزمايش بنا نهاد و گفت: «ملاك اين فن، آزمايش است و كسى كه كار نكند و آزمايش به عمل نياورد به هيچ وجه نتيجه عايدش نشود».

او با اين روش در علم شيمى شهرت يافت و كاربرد عملى آن را به شاگردانش نشان داد. با اين همه، جابر در انتخاب شاگرد، حسّاس بود. اگر در كسى استحقاق و لياقت نمى‏يافت به او چيزى نمى‏آموخت.

شيميدانى به نام جلوكى كه در قرن دوم هجرى از محضر جابر استفاده نموده است مى‏نويسد: «تصميم گرفته بودم نزد جابر، علم كيميا بياموزيم؛ امّا جابر از اين كار طفره مى‏رفت. بعدها كه مرا پذيرفت، علت آن طفره رفتنها را جويا شدم. گفت: هدف من همان آزمودن تو و شناخت قوّه درك و اهليّت تو بود؛ زيرا كتمان اين علم و عدم انتشار آن در ميان افراد نالايق، از وظايف حتمى كيمياگران است».

آشنايى با نامداران، ابراهيم فايقى، ص 100

امام محمد غزّالى

/>
غزالى، در همه حال، در جستجوى حقيقت بود و در اين راه، دمى نمى‏آسود. در آغاز جوانى، وقتى احساس كرد كه طوس براى اين كار خيلى كوچك است، راهىِ جرجان (گرگان) گرديد، تا در محضر اساتيد بزرگ و علماى فاضل اين شهر به شاگردى بپردازد. با علاقه و جديّتى خستگى‏ناپذير در مجالس درسى آنان حاضر مى‏شد و يادداشتهاى زيادى از تدريس و استدلالهاى پيچيده علمى اساتيد را جمع‏آورى مى‏نمود.

غزالى پس از مدتى همراه كاروان خراسان، عازم بازگشت به طوس شد. در اين مسافرت بود كه همه سرمايه كاروانيان و از جمله يادداشتهاى غزالى به غارت رفت. غزالى با اصرار يادداشتها را از دزدانْ بازگرفت؛ ولى رئيس دزدان، او را چنين نصيحت كرد: «علم را چنان بياموز كه دزدان نتوانند ببرند».

غزالى مى‏گويد: «اين نصيحت از تمامى آنچه كه در گرگان آموخته بودم، بالاتر و ارزشمندتر بود...».

آشنايى با فرزانگان علم و ادب و هنر و تاريخ، ابراهيم فايقى، ص 92

آلبرت انيشتين

هر روز، ساعت نه صبح به آزمايشگاه خود مى‏رفت و در آنجا به مطالعه و آزمايش مى‏پرداخت و ساعت دوازده از آنجا خارج مى‏شد و اين‏كار، مدّت سيزده سال مرتّب ادامه داشت. به طورى كه ساعت دقيق رفت و برگشت او به قدرى شهرت يافته بود كه افراد ديگرى، از روى رفت و برگشت انيشتين، ساعتهاى خود را تنظيم مى‏كردند.

راهنماى دانش، ص 43

ابو يعقوب سكّاكى

در اوايل زندگى، شغل صنعتگرى را انتخاب كرد و ضمن كار خود با كوشش و دقّت زيادى دوات (مركّبدان) زيبا و هنرمندانه‏اى ساخت و آن را به عنوان هديه نزد پاشاه آن زمان برد. كار هنرمندانه سكاكى مورد توجه و تقدير پادشاه و اطرافيان قرار گرفت؛ امّا در حالى كه محفل به نفع سكاكى و هنرمندى او گرم شده و كار هنرمندانه او جلوه جذابى يافته بود، دانشمند بزرگى به مجلس وارد شد و عظمت او حتى هنرمندى سكّاكى را هم تحت الشعاع قرار داد.

سكاكى با خود انديشيد، بايد علم و دانش بياموزد تا همچون آن عالم، عظمت و نفوذ بلندى داشته باشد؛ امّا روزگار كودكى و نوجوانى كه فصل تحصيل دانش است، سپرى شده بود و در بزرگسالى هم خواندن درس و كتاب، كارى سخت است؛ ولى سكاكى ديگر تصميم خود را گرفته بود. براى درس خواندن پيش استاد رفت؛ ولى نتوانست درس را خوب پس دهد. براى اينكه شرمنده نباشد و به ديگر دانش‏آموزان برنخورَد، سر به بيابان گذاشت، تا در فضاى آرام و ساكت، جهت حل مشكل خود، فرصت فكر و چاره‏جويى داشته باشد.

سكاكى در صحرا به درّه و آبشارى برخورد كرد و براى استراحت، اندكى آنجا نشست. ناگاه متوجه شد از كنار آبشار، قطره‏هاى آب به طور مداوم روى سنگى مى‏چكد و ريزش قطره‏ها، سطح ستبر سنگ را گود كرده است. او به فكر فرو رفت، چشم خود را به آن نقطه دوخت و مطلبى مانند برق، ذهن او را روشن ساخت. با خود گفت: «آب به خاطر تكرار، سنگ سخت را تأثيرپذير و سوراخ كرده است. آيا ذهن و دل من از اين سنگ هم سخت‏تر است و علم و دانش، بدان وارد نمى‏شود؟ هرگز چنين نيست. من بايد درس بخوانم و دانشمند شوم!».

آن‏گاه با يك اراده آهنين، راه درس و دانش‏آموزى را پيش گرفت و در سايه تلاش و پشتكار به مقامى بلندى از دانش دست يافت.

او از دانشمندان كم نظير در ادبيات و علم لغت است.

روضات الجنّات، ص 747

حكيم ابو نصر فارابى

در دوران طلبگى و تحصيل، بر اثر فقر و تهيدستى از تهيه نمودن روغن مورد نياز براى چراغ مطالعه خويش هم ناتوان بود؛ ولى مشكلات زندگى بر وى چنان غلبه نكرد كه او را از اهدافش باز دارد. بلكه با توجه به سختى مَعيشت، شبها از قنديلها و فانوسهاى پاسبانهاى شهر استفاده مى‏كرد و در پرتو آنها به مطالعه كتابهايش مشغول بود. در نهايت، با آن همه تنگناها و محروميتها، نام نامى‏اش در ميانِ روشنفكران و دانشمندان طراز اول عالم اسلام، درخشنده است و خودنمايى مى‏كند.

عيون الانباء في طبقات الأطبّاء، ج 2، ص 134

آيةاللَّه سيدهادى ميلانى

فرزند وى مى‏گويد: يك شب در مسجد، تازه نماز مغرب و عشا به پايان رسيده بود كه جوانى به حضورش آمد. جوان، درباره قيامت، ترديد پيدا كرده بود و مى‏رفت كه اصلى از اصولى اسلامى را انكار كند. آيةاللَّه ميلانى تبسم كرد و فرمود: «بنشين!». آن‏گاه با او شروع به گفتگو نمود.

نيمه شب هم گذشت، امّا همچنان مباحثه آن دو ادامه داشت. او توانست قلب جوان را منقلب سازد و جوان در حالى كه گريه مى‏كرد، از آيةاللَّه ميلانى خداحافظى كرد و از مسجد خارج شد.

ايشان مى‏فرمود: «قلب را بايد اصلاح كرد؛ چرا كه قلب، محلّ صدور همه اعمالى است كه از اعضا و جوارح صادر مى‏شود. اگر قلب اصلاح شد، اعمال نيز صالح مى‏شود و اگر فاسد شد، فساد اعمال را در پى دارد.

آيةاللَّه ميلانى - مرجع بيدار، ص 49

علّامه وحيد بهبهانى

او دو پسر به نام آقا محمدعلى و آقا عبدالحسين داشت. روزى همسر آقا عبدالحسين را ديد كه لباس فاخر پوشيده است. به پسرش اعتراض كرد. پسر در جواب پدر، آيه هفتم سوره اعراف را خواند: «اى پيامبر! بگو چه كسى زينتها و رزقها و غذاهاى پاكيزه را كه خداوند براى بندگانش آفريده، حرام كرده است؟!».

وحيد بهبهانى گفت: «پسرم! نمى‏گويم كه كار حرام كرده‏اى؛ ولى بدان كه من مرجع تقليد و پيشواى اين مردم هستم. در ميان مردم، گروههاى مختلف، از ثروتمند و فقير، هستند. ما كه نمى‏توانيم فقيران را خيلى كمك كنيم، ولى آنچه از ما ساخته است، اين است كه با آنها همدردى كنيم. اگر همسر يك مرد فقير از او تقاضاى لباس فاخر كند، آن مرد بايد يك مايه آرامش خاطر داشته باشد و بگويد ما به خانواده بهبهانى نگاه مى‏كنيم، نه به خانواده‏هاى ثروتمند.

پسرم! واى به روزى كه زندگى ما مثل زندگى طبقه مرفّه باشد! ما بايد زاهدانه زندگى كنيم تا زهد ما همدردى با فقرا باشد».

قصص العلماء، ص 203

ابوريحان بيرونى

آن‏گاه كه نَفَس او به شماره افتاده بود، دوست فقيه و دانشمندش ابوالحسن على بن عيسى، بر بالين وى حاضر آمد و با اندوهى بسيار، دست نوازش بر سر و رويش كشيد.

مرد بيمار با كلماتى بريده بريده از دوست دانشمند، مسئله‏اى پرسيد. دوستش گفت: «اى دوست گرامى! اكنون در چنين حالت ضعف و بيمارى جاى اين پرسش است؟». بيمار با اعتراض گفت: «اى برادر! كدام يك از اين دو امر، بهتر است: اين مسئله را بدانم و بميرم يا نادانسته و جاهل درگذرم؟».

على بن عيسى مسئله را بازگفت و سپس بيمار را با خانواده‏اش تنها گذاشت. هنوز چند قدمى دور نشده بود كه شيون از خانه بيمار برخاست. چون سراسيمه بازگشت، بيمار، چشم از جهان فروبسته بود!

ابوريحان بيرونى يكى از بزرگ‏ترين رياضيدانان و منجّمان و جغرافيدانان و فيلسوفان ايران است كه تاكنون پا به عرصه وجود نهاده‏اند.

سيماى فرزانگان، لطيف راشدى، ص 91

/ 1