عبادت بجز خدمت خلق نيست
در اخبار شاهان پيشينه هست
به دورانش از كس نيازرد كس
چنين گفت يك ره(3) به صاحبدلى
بخواهم به كُنج عبادت نشست
چو مىبگذرد مُلك و جاه و سرير
چو بشنيد داناى روشن نَفَس
عبادت(4) بجز خدمت خلق نيست
تو بر تخت سلطانى خويش باش
به صدق و ارادت، ميان بستهدار(5)
قدم(7) بايد اندر طريقت، نه دَم
بزرگان كه نقد صفا داشتند
چنين خرقه زير قبا داشتند.(9)
كه چون تُكله(1) بر تخت زنگى نشست
سَبَق بُرد(2) اگر خود همين بود و بس
كه عمرم به سر رفت، بىحاصلى
كه دريابم اين پنج روزى كه هست
نبُرد از جهانْ دولت، الّا فقير
به تندى برآشفت كاى تُكله، بس!
به تسبيح و سجّاده و دلق نيست
به اخلاق پاكيزه، درويش باش
ز طامات(6) و دعوى، زبان بستهدار
كه اصلى ندارد دَمِ بىقدم(8)
چنين خرقه زير قبا داشتند.(9)
چنين خرقه زير قبا داشتند.(9)
در آسايش بودن آنها مشكلات طاقتفرسايى را به جان مىخريدهاند. قرآن كريم، درباره پيامبر اسلام مىفرمايد:به درستى كه براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به (هدايت) شما حريص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.(12)در روايات مختلف نيز بر اهتمام ورزيدن بر امور مسلمانان و رفع گرفتاريهاى آنها تأكيد فراوان شده است. پيامبر خدا در اين باره فرموده است:كسى كه هر روز به امور مسلمانان همّت نگمارد، مسلمان نيست.(13)همچنين از ايشان درباره محبوبترينِ بندگان نزد خداوند، سؤال شد. فرمود: «محبوبترين بندگان نزد خداوند، آن كسى است كه سودش بيشتر به مردم برسد».(14)مولانا جلالالدين محمد بلخى در مثنوى اين چنين به اين روايت اشاره كرده است:
از تَرَهُّب(15) نهى كردهست آن رسول
جمعه شرط است و جماعت در نماز
رنج بدخويان كشيدن زير صبر
خير ناس آن ينفعُ الناس اى پدر
گرنه، سنگى، چه حريفى با مَدَر(16) . (17)
بدعتى چون درگرفتى اى فضول!
امر معروف و ز منكر احتراز
منفعت دادن به خلقان همچو ابر
گرنه، سنگى، چه حريفى با مَدَر(16) . (17)
گرنه، سنگى، چه حريفى با مَدَر(16) . (17)
عبادتى نبُود در جهان از آن بيشى
به زير پاى تو جبريل، بالْ فرش كند
اگر پياده شتابى به كار درويشى
كه مرهمى نهى از لطف بر دل ريشى
اگر پياده شتابى به كار درويشى
اگر پياده شتابى به كار درويشى
ما عيال حضرتيم و شيرخواه
گفت: الخلق عيالٌ للإله.(25)
گفت: الخلق عيالٌ للإله.(25)
گفت: الخلق عيالٌ للإله.(25)
فرزندانش مىگويد:براى دوستت، جان و مالت را ببخش.(26)
عبادتى بىرقيب
اكنون، پس از توضيحاتى كه گذشت، به شعر آغازين بحث برمىگرديم و مصراع مورد نظرمان كه: «عبادت، بجز خدمت خلق نيست».هرچند بايد گفت كه سعدى در اينجا اغراق ادبى كرده است و حقيقت اين است كه خدمت كردن به خلق، يكى از مصاديق بارز عبادت است ، ولى روايات متعدّدى كه درباره حقوق برادران (انسانها) بر گردن يكديگر در متون دينى آمده و مراجعه به سنّت و سيره پيامبر خدا و ائمه اطهار، از شدّت اين اغراق، بسيار مىكاهند كه به برخى از آنها اشاره شد.وقتى مىبينيم كه در روايتى از امام صادق(ع) آمده است: «رفتن مسلمان در پىِ كار برادر مسلمان خويش، از هفتاد بار طوافِ خانه خدا بهتر است»(27) و يا در نقل ديگرى از ايشان مىخوانيم كه: «اگر كسى نسبت به حقوق برادران دينى خود، كوتاهى كند و آنان را در اموال خود، شريك نسازد و آشكار و نهان امر خود را با ايشان در ميان ننهد و در مال و منال دنيا، تنها خود بهره گيرد، به جُرم آنكه در احسان نسبت به برادران خود تقصير كرده، معرفت از او سلب مىشود»،(28) جاى ترديدى باقى نمىمانَد كه احسان و خدمت به خلق، در واقع عبادتِ خداست و هر كس به مردم و خصوصاً به مردم محروم، بيشتر خدمت كند، به خالق خود نزديكتر شده و به بساط اُنس و قرب و محبّت او بيشتر راه مىيابد.بر اين اساس است كه مىبينيم در آثار سعدى و خصوصاً در بوستان - كه سعدى در آن، مدينه فاضله خويش را ترسيم كرده است - ، احسان و نيكوكارى، بسيار شريف و ستودنى و والاست، چنان كه به پيرى كه در راه حجاز، در اثر زيادى عبادت، دچار عُجب شده، ندا مىرسد:
مپندار اگر طاعتى كردهاى
به احسانى آسوده كردن دلى
بِه از اَلف ركعت(30) به هر منزلى.(31)
كه نُزْلى(29) بدين حضرت آوردهاى
بِه از اَلف ركعت(30) به هر منزلى.(31)
بِه از اَلف ركعت(30) به هر منزلى.(31)
اگر نفع كس در نهاد تو نيست
چنين جوهر و سنگ خارا يكى است (32)
چنين جوهر و سنگ خارا يكى است (32)
چنين جوهر و سنگ خارا يكى است (32)
كه زشت است پيرايه بر شهريار
مرا شايد انگشترى بىنگين
نشايد دل خلقى اندوهگين.(34)
دلِ شهرى از ناتوانى فگار(33)
نشايد دل خلقى اندوهگين.(34)
نشايد دل خلقى اندوهگين.(34)
حقوق برادران
رعايت حقوق برادران دينى، از چنان اهمّيتى برخوردار است كه اگر كسى آنها را رعايت نكند، از دين خارج مىشود. براى روشن شدن مطلب، روايتى را كه از امام صادق(ع) در اينباره نقل شده، به اختصار از داستان راستان مىآوريم.حكايت بدين گونه است كه عبدالأعلى نامى، از كوفه عازم مدينه مىشود و سؤالاتى را به صورت مكتوب خدمت امام صادق(ع) عرضه مىدارد و پاسخ آنها را دريافت مىكند ؛ امّا حضرت، پاسخ سؤال شفاهى او را در مورد حقوق مسلمان بر مسلمان ديگر، بدون پاسخ مىگذارد. عبدالأعلى، هنگام برگشت به كوفه، مجدداً خدمت امام صادق(ع) مىرسد و سؤال را دوباره مطرح مىكند. حضرت مىفرمايد: «من عمداً به آن پاسخ ندادم!» و وقتى دليل آن را مىپرسد، مىفرمايد: «زيرا مىترسم حقيقت را بگويم و شما بدان عمل نكنيد و از دين خدا خارج شويد».آنگاه ايشان چنين به سخنان خود ادامه مىدهد: «همانا از سختترين تكاليف الهى درباره بندگان، سه چيز است: يكى رعايت عدل و انصاف ميان خود و ديگران، آن اندازه كه با برادر خود چنان رفتار كند كه دوست دارد با خودش چنان رفتار شود ؛ دوم اينكه مال خود را از برادران مسلمان، مضايقه نكند... سوم، ياد خداست...».(35)مَرام اهل معرفت
به گواهى تاريخ، پس از انبيا و امامان معصوم، كوشاترينِ افراد در اهتمام ورزيدن به امور جامعه انسانى، علما و بزرگان عرصه دين و عرفان و معرفت بودهاند كه همواره در دلِ جامعه و با مردم زيستهاند و در رهانيدن آنها از قيد و بند مشكلات زندگى، بزرگترين رنجها و مصائب را به جان خريدهاند و به ديگران نيز توصيه كردهاند.پير و مراد ما حضرت امام خمينى(ره) در وصيّتنامه اخلاقى خويش به فرزندشان فرمودهاند:پسرم! از زير بار مسئوليت انسانى كه خدمت به حق و در صورتِ خدمت به خلق است، شانى خالى مكن.(36)يكى از دغدغههاى هميشگى ايشان در زمان حياتشان، رفع گرفتارى مردم بود و همواره مسئولان را بدين امر، فرامىخواندند.كم نبودهاند عالمان عارفى كه تمام عمر را در نهايت قناعتپيشگى گذراندهاند تا همسايگان و اطرافيان آنها رنج و فقر كمترى تحمّل كنند. درباره حاج ميرزا علىآقا قاضى، استاد عرفان علامه طباطبايى، نقل شده كه در نزديكى خانه ايشان، ميوهفروش بىبضاعتى بوده است و مرحوم قاضى، هميشه ميوهها و سبزيجات پلاسيده وى را خريدارى و مصرف مىكرده است.روزى يكى از شاگردان وى كه شاهد جدا كردن كاهوهاى نامرغوب توسط ايشان بوده، از علّت آن مىپرسد. ايشان مىگويد: «آقاجان! اين مرد فروشنده، شخص بىبضاعت و فقيرى است. گاه گاهى به او كمك مىكنم و نمىخواهم به او چيزى بلاعوض داده شود تا عزّت و آبرويش از بين برود و در ضمن، خداى ناخواسته به مجّانى گرفتن هم عادت كند. براى ما هم فرقى نمىكند كه كاهوى لطيف و نازك بخوريم يا از اين كاهوها!».(37)در شرح زندگى شيخ جعفر كاشف الغطا نوشتهاند كه آن قدر به مستمندان رسيدگى مىكرد و در رفع مشكلات آنان فعّال بود كه گاه ديده مىشد هرچه داشت، انفاق كرده و وقتى از همه جا دستش كوتاه مىشد، خانه مسكونى خويش را رهن مىگذاشت و پولش را به فقرا مىبخشيد.(38)در شرح حال شيخ انصارى آمده است كه دستگيرى از فقرا و بينوايان را جزء وظايف حتمى خود مىدانست و با لباس مبدّل به درِ خانه آنان مىرفت. از افراد مختلف نقل شده كه در يكى از محلاّت دزفول، مستمند عاجزى بود كه شيخ، هر شب شام خود را به آن فقير مىداد و با شكم گرسنه مىخوابيد.يكى از علما مىگويد نزد شيخ انصارى رفتم و براى سيّد فاضلى كه مستمند بود و همسرش بيمار شده بود، كمك خواستم. گفت: «چيزى ندارم، جز مبلغى براى نماز و روزه استيجارى. خوب است دو سال عبادت استيجارى به او بدهم». گفتم كه فلانى از خانواده شريفى است و تاكنون چنين كارهايى نكرده است. شيخ، تأمّلى كرد و گفت: «پس من خودم دو سال عبادت به جا مىآورم و اُجرتش را به شما مىدهم به آن سيّد بدهيد!»، و چنين كرد.(39)
1 . پسر اتابك زنگى، از سلسله اتابكان سلغُرى فارس.
2 . سَبَق بردن: سبقت جُستن و بر ديگران پيشى گرفتن.
3 . يك ره: يكبار .
4 . در بعضى نسخ به جاى عبادت، طريقت آمده است.
5 . ميان بستهدار: آماده باش .
6 . طامات: سخنان گزافه و بيهوده .
7 . قدم: اقدام، عمل .
8 . دَم: سخن، حرف .
9 . بوستان سعدى، تصحيح: غلامحسين يوسفى، تهران: خوارزمى، 1369، اوّل، ص 55 .
10 . ذاريات، آيه 56 .
11 . لا رَهبانية في الإسلام. (دعائم الاسلام، ج 1، ص 193)
12 . توبه، آيه 128 .
13 . أصول الكافى، ج 3، ص 238 .
14 . همان، ص 239 .
15 . ترهّب: زهدپيشگى، راهب شدن.
16 . مَدَر: كلوخ. چه حريفى با مَدَر: چرا كه با كلوخ برابرى .
17 . مثنوى، دفتر ششم، بيت 479 - 482 .
18 . ميزان الحكمة، محمّد محمدى رىشهرى، ح 4630 .
19 . بَزَغ: قورباغه، وَزَغ .
20 . صعوه: مرغى كوچك .
21 . زغنه: مرغى شكارى .
22 . اسرار التوحيد، محمّد بن منوّر مِيهنى، تصحيح: محمّدرضا شفيعى كَدكَنى، تهران: آگاه، 1366، اوّل، ص 99 .
23 . ميزان الحكمة، ح 4632 .
24 . الجامع الصغير، ج 2، ص 11؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 320 .
25 . مثنوى، دفتر اوّل، بيت 2295 .
26 . الخصال، ص 147 .
27 . مصادقة الأخوان، شيخ صدوق، ترجمه: سيّد محمّد مشكوة، ص 39 .
28 . قسمتى از حديثى طولانى درباره حقوق برادران دينى است. براى اطّلاع بيشتر، ر.ك: بحارالأنوار، ج 7، باب 85 .
29 . نزل: غذا و جز آنكه براى ميهمان آورند. در اينجا يعنى: تحفه و توشه راه .
30 . اَلف ركعت: هزار ركعت نماز.
31 . بوستان، ص 83 - 84 .
32 . همان، ص 62 .
33 . فگار: آزرده .
34 . بوستان، ص 54 .
35 . ر.ك: داستان راستان، مرتضى مطهرى، ج 2، ص 207 - 209 .
36 . صحيفه نور، ج 22، ص 359 .
37 . ر.ك: سيماى فرزانگان، رضا مختارى، ص 349 .
38 . همان، ص 358 - 359 .
39 . همان، ص 260 .