واژههاي كليدي
اين مقاله در پاسخ به اين سؤال «كه اساسيترين چالشهاي فراروي رويكردهاي پژوهش و تحقيق در تربيت اسلامي كدامند»، ضمن بر شمردن چالشهاي موجود، به تبيين و تحليل آن موارد ميپردازد. اين موارد عبارتنداز: چالش بين مقام اكتشاف و داوري، كميّتگرايي يا كيفيّتگرايي، اصالت ماهيت يا اصالت تسميه، رويكرد تفهّمي يا تبييني و توجه به دستاوردها يا منابع.رويكردها و روشهاي تحقيق و پژوهش در هر حوزه معرفتي، نقشي كليدي در توسعه و كاربست آن حوزه معرفتي ايفا ميكند. به تحقيق ميتوان ادّعا كرد كه هر حوزه معرفتي و علمي جهت بسط و تعميق و تحقيق آموزههاي اساسي خود و نيز دارا بودن توان لازم براي مقابله و رقابت با نظريههاي رقيب، نيازمند رويكردهايي از پژوهش و تحقيق است كه به واسطه آن بتواند به بسط و گسترش قلمرو معرفتي خود اقدام نمايد.
مقدمه
البته عدهاي ديگر بهجاي بحث بر سر امكان تمايز و تفكيك مقام داوري و مقام اكتشاف و يا ضرورت تمايز قائل شدن اين دو مقام، در پژوهشها و تحقيقات علمي و اثبات تفاوت يا عدم تفاوت آن دو، بر اين باورند كه فعاليتهاي مقام داوري صِرف، با فعاليتهايي كه به مقام اكتشاف تعلق دارند، متفاوت نيستند و سخن گفتن از تفاوت و تمايز آن دو، بيهوده و بيفايده است، بلكه اين دو مسأله با هم در تعارض هستند. اين دو مقام همواره همراه هم و در كنار هم به پيش نميروند. بلكه روبروي هم و در تعارض با هم هستند و بارها با هم تصادف و برخورد ميكنند. (Randy and winokur, 1990, P.4)فايرابند بهطور كلي با نفي «عقلگرايي انتقادي» پوپر و هرشل و ترجيح تئوريهاي برتر به كمك ملاك ابطالپذيري بر اين نكته تأكيد ميكند كه معرفت اساسا چيزي فراتر از جريانهاي فوق است (فايرابند، 1375، ص10). از نظر فايرابند سخن گفتن از ترجيح تئوريهاي برتر در ميان تئوريهاي رقيب به واقع گفتاري پوزيتيويستي بوده و ناشي از ساده گرفتن مفهوم پديدههاي علمي است. فايرابند سعي دارد بيان كند كه بيان مقام اكتشاف و داوري بين قاعدهها و پديدهها و بين اصطلاحات مشاهدهاي و اصطلاحات نظري تمايز نيست و اينكه اين تمايز مورد نظرِ بعضيها در اشتغالات علمي نقشي ندارد.
تعليم و تربيت؛ تعليم و تربيت اسلامي؛ پژوهش؛ روش تحقيق؛ روش تفهمي؛ روش تبييني؛ موضوع تحقيق؛ منابع تحقيق؛ مقام كشف؛ مقام داوري.
چكيده
اين مقاله بر اين باور است كه اگر تربيت اسلامي بخواهد در مقابل نظريههاي رقيب و همعرض رقابت كند و بتواند مسير خاصي را در عرصه تربيت انسان به نمايش بگذارد، بايد اولاً از متدلوژي مشخص و تعريف شدهاي برخوردار باشد كه در برگيرنده تمامي مقاصد مورد نظر تربيت اسلامي باشد. ثانيا بر متدلوژي مورد نظر، جهتگيريهاي پارادايمي خاصي نيز حاكم باشد و ثالثا جهتگيريهاي پارادايمي فوق نيز از جنبههاي پارادكسيكال برخوردار نباشد.اگرچه رويكردهاي پژوهش و تحقيق در هر قلمرو معرفتي از جايگاه بسيار مهمّي برخوردار است و بخشي از اعتبار دانش و معرفت حاصل از رويكردهاي پژوهشي، به اعتبار خود رويكردهاي پژوهش و تحقيق مربوط ميشود و همچنين گستره و دامنه توسعه و نفوذ معرفت و دانش موردنظر نيز به مقدار زيادي به قوّت و استحكام رويكردهاي تحقيق و پژوهش در آن حوزه معرفتي خاص بستگي دارد، امّا در عين حال، هر قلمرو معرفتي در امر انتخاب و كاربست رويكردهاي پژوهشي مناسب، ممكن است با چالشهايي روبرو شود، كه انتخاب و پيگيري آن رويكرد را مورد ترديد قرار دهد. بسياري از نقّاديهاي مربوط به حوزهاي از دانش خاص، متوجه انتخاب و كاربست رويكردهاي تحقيقي و پژوهشي موردنظر آن قلمرو و حوزه معرفتي است. به عبارت ديگر بيشترين مناقشه و نزاع اهل معرفت را، رويكردهاي پژوهش و تحقيق حوزههاي مختلف معرفت به خود اختصاص ميدهد. چنانكه اثبات يا ردّ اعتبار و صحت و سقم معرفت خاص نيز به اثبات يا ردّ اعتبار رويكردهاي پژوهشي و تحقيقي مربوط به آن حوزه معرفتي ربط داده ميشود.
علاوه بر مسأله اعتبار رويكردهاي مورد توجه، ترجيح دادن يك رويكرد بر ديگر رويكردهاي پژوهش نيز امروزه خود مسألهاي است كه محل مناقشه و نزاع انديمشندان حوزههاي معرفتي مختلف، به ويژه حوزه علوم انساني است. به عبارت ديگر، مسأله اين است كه از ميان رويكردهاي پذيرفته شده و مفروض پژوهش و تحقيق، كدام رويكرد بايد ترجيح داده شود و چرا؛ و اينكه آيا جمع بين رويكردهاي موجود ممكن است يا خير؟ آنچه ما در اين مقاله و تحت عنوان چالشها بدان اشاره ميكنيم، در واقع بيان چالش بين رويكردهايي از پژوهش و تحقيق در حوزه تعليم و تربيت اسلامي است كه اگرچه مورد نظر و قابل استفاده هستند، امّا در عين حال جمع آنها ممكن است مشكلات، ابهامات و موانعي را در امر پژوهش و تحقيق واقعي، معتبر و قابل دفاع به وجود آورد.
به عبارت ديگر، مسأله هم به اعتبار رويكردهاي فوق مربوط ميشود و هم به امكان اجتماع آن رويكردها. البته تذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور ما از رويكردهاي تحقيق و پژوهش تربيتي (در تربيت اسلامي) تعيين و انتخاب جهتگيريهاي كلي روشهايي است كه محقق به واسطه آنها ميتواند به اطلاعات مفيد و لازم درباره فرايند تعليم و تربيت و عناصر موجود در آن فرايند دست يابد و همچنين به كشف اصول كلي تفسير، تبيين، پيشبيني و كنترل رفتار انسان در موقعيتهاي تربيتي، نايل آيد (Razaveih, 1994, p.25).
چالش بين مقام اكتشاف و مقام داوري
پوپر نيز همگام با هرشل به روشمند نبودن مقام اكتشاف قائل بود، ولي مقام داوري را مبتني بر مصاديق ابطالكننده، محكم و استوار ميدانست و آن را «عقلگرايي انتقادي» ناميد (آرام، 1363، ص32). اين مناقشه تا آنجا پيش رفت كه پاول فايرابند هيچكدام از دو مقام اكتشاف و داوري را روشمند ندانست و تمايز آن دو را قبول نداشت. فايرابند با تأكيد بر اين نكته كه «بسياري از نظريههاي انقلابي ابطالپذير نيستند»، خواسته است با نفي اصول داوري پوپري و هرشلي، اصل قاعدهمند و روشمند بودن تحقيق را نفي نمايد.وجود تمايز بين تربيت اسلامي با ديگر مكاتب و نظريههاي تربيتي، بيشتر به زمينههايي چون اصول، مباني، روشها، اهداف و محتواي تعليم و تربيت مربوط ميشود. و اين تمايز را بايد بهخاطر وجود پارادايمهاي متمايزِ حاكم بر نظامهاي تربيت اسلامي و ديگر مكاتب تربيتي دانست.
مناقشه بر سر تمايز يا عدم تمايز كشف و داوري در عرصه متدلوژي تحقيقات به ويژه در عرصه تحقيقات علوم انساني و از جمله تعليم و تربيت و نزاع بر سر اعتبار مقام كشف و داوري و همچنين قاعدهمند بودن يا نبودن رويكرد كشف و داوري، يكي از اساسيترين محورهاي بحث انديشمندان معاصر در حوزههاي مختلف از جمله علوم انساني و اجتماعي است. چنانكه هرشل در اثر معروف خود تحت عنون «گفتاري مقدماتي در باب مطالعه فلسفه طبيعي»، بين دو مقام اكتشاف و مقام داوري در اشتغالات علمي تمايز قائل شده است (فايرابند، 1375، ص9).
اصحاب حلقه وين عموما درباره روشمند بودن مقام اكتشاف ترديدي نداشتند و آن را از ويژگيهاي علمشناسي پوزيتيويستي خود ميدانستند. پوزيتيويستها بهكارگيري قواعد ثابت را مدنظر داشتند و به همين خاطر بهكارگيري طرح مشخص استقرايي را مورد تأكيد خود قرار ميدادند، امّا عدهاي برعكسِ پوزيتيويستها كاربرد قواعد ثابت را قبول نداشتند و به ارائه و تنظيم فرضيه معتقد بودند. بنابراين تنازع جدّي بين پوزيتيويستها و ديگران بر سر اكتشاف، خودبخود به مقام داوري نيز تأثير گذاشته، به نحوي كه هرشل بر اين باور است كه محقق بايد در حيطه علوم انساني و در مقام داوري و توجيه نظريههاي علمي خود، نقش مخالف را در قبال نظريههاي خويش ايفا كند و در جستجوي مصاديق ابطالكننده باشد (جان لاري، 1362، ص157).
رويكردهاي كيفي تحقيق و پژوهش به طور كلي از رويكردهاي كمّي پژوهش درباره پديدههاي اجتماعي و رفتاري متمايز ميشود؛ چرا كه هدف و روشهاي مطالعه كيفي به خصوص در علوم اجتماعي و تربيتي با اهداف و روشهاي مطالعه كمّي آن متمايزند. البته عدهاي معتقدند كه هدف و روش رويكردهاي پژوهش و تحقيق كمّي و كيفي فرقي با هم نميكنند، اولاً به اين خاطر كه هر دو رويكردِ تحقيق و پژوهش از مفروضات تئوريك ريشه ميگيرند و ثانيا اينكه اساس رويكردهاي كمّي و كيفي كشف قوانين حاكم بر پديدههاست. خواه اين پديده، يك پديده طبيعي باشد و خواه كشف قوانين حاكم بر رفتار فردي. البته بعضي نيز بر اين باورند كه رويكردهاي كيفي تحقيق از مفروضات متدلوژيك متفاوتي نسبت به رويكردهاي كمّي پژوهش برخوردارند و بر اين اساس اهداف و روشهاي پژوهشهاي كمّي و كيفي نيز متفاوت خواهد بود.
كميّتگرايي يا كيفيّتگرايي
الف) پيچيدگي موضوع
ثابت نبودن اوضاع و احوال آدمي و تفرّد او، امر اكتشاف واقعيات وجود او را متأثر ميسازد و بر كاربرد روشهاي قاعدهمند اكتشاف نيز تأثير ميگذارد و علاوه بر اين، با پذيرش تأثيرپذيري روند اكتشاف از تغيير در اوضاع و احوال آدمي و تفرّد او، قطعا امر داوريِ يافتههاي بهدست آمده نيز خود تحت تأثير جريان فوق قرار ميگيرد. اين تأثير زمينه ترديد در رويكردهاي اكتشافي و داوريِ به كار برده شده را نيز بهوجود ميآورد. به هر حال پيچيده بودن وجود انسان و نوع نگاه به ماهيت و ابعاد وجود آدمي، امر اكتشاف و داوري را با اهميّت ميسازد.به هر حال، صرفنظر از قبول يا عدم قبول تمايز بين مقام اكتشاف و داوري و يا تفاوت بين اين رويكردها در امر پژوهشهاي علمي و يا پذيرش يا ردّ تعارض و تضاد بين اين دو رويكرد، تأكيد بر اين نكته لازم است كه اهميّت جايگاه رويكرد اكتشاف و داوري در علوم اجتماعي و انساني و آثار و تبعات تمايز يا عدم تمايز و يا تعارض آن دو، به مراتب بيشتر و مهمتر از آثار و تبعات آن در حيطه قلمرو علوم طبيعي و تجربي است. البته اهميّت فوق زماني آشكارتر ميشود كه ما خواسته باشيم به مقام داوري در علوم انساني و از جمله تعليم و تربيت توجه خاصّ نماييم. به عبارت ديگر مسأله رويكردهاي اكتشاف و كاربرد آن در حيطه علوم انساني و همچنين مسأله داوري و كاربرد آن در قلمرو فوق، به دلايلي كه ذيلاً بدانها اشاره ميكنيم، از اهميّت خاص و بيشتري برخوردارند:
ب) تغيير مشاهدات
در علوم طبيعي و تجربي، مشاهدات انجام شده توسط ديگران نيز قابل تكرار است و اين خود امكان بكارگيري رويكردهاي قاعدهمند اكتشاف را ممكن ميسازد و به داوري نيز نظم خاصّي ميبخشد، امّا در علوم انساني امكان تكرار مشاهدات، به نحوي كه يافتههاي مشابه و يكسان حاصل گردد، تا حدّ فراواني وجود ندارد. چرا كه موقعيتهاي مشاهدهگر و مشاهدهشونده ممكن است هر آن تغيير كند (Ary. 1995, p.33)
ج) مشكل تكرار
چالشهاي بنيادين رويكردهاي تحقيق و پژوهش در تعليم و تربيت اسلامي
در علوم اجتماعي و انساني، اگرچه مشاهده به عنوان رويكردي براي تحقيق و پژوهش مورد توجه محققان است، امّا امر مشاهده در قلمرو علوم اجتماعي و انساني بسيار مهمتر و سختتر از مشاهده در علوم طبيعي و تجربي است. چراكه در علوم اجتماعي و انساني، مشاهدهگر بعد از مشاهده و در مقام داوري و تغيير مشاهدات، به ذهن خود رجوع ميكند و از مشاهدات به عمل آمده، يك تفسير بيشتر ذهني ارائه ميكند، كه نه تنها ممكن است دالّ بر اكتشاف واقعي و داوري حقيقي نباشد، بلكه ممكن است بيشتر تحت تأثير انگيزش و نگرش خاص مشاهدهگر نيز قرار داشته باشد. به هر حال، هم مطالعه انگيزش، نگرش و ارزشهاي نهفته در انسانهاي مورد مشاهده، به دليل شفاف نبودن آنها، امري سخت و پيچيده است (مشكل در اكتشاف) و هم اينكه داوري و تغيير مشاهدهگر ممكن است تحتتأثير نوع نگرش و انگيزه او قرار گيرد كه خود امر داوري را مشكل ميسازد.در علوم طبيعي و تجربي دانشمندان و محققان با متغيرهاي قابل اندازهگيري كمّي مواجهاند و اين امر خود كاربرد روشهاي قاعدهمند اكتشاف و سپس امر داوري را آسان و ممكن ميسازد، در حالي كه در علوم اجتماعي و انساني، دانشمندان و محققان با انسان روبرو هستند و قصد آنها نيز مطالعه رفتار آدمي و چگونگي تحول و تغيير رفتار او و مطالعه انسان به عنوان يك موجود اجتماعي است. انسان نيز موجودي منحصر به فرد و داراي تفرّد خاص خود است و اين تفرّد يا تفاوت در زمينههايي چون ذهني، عاطفي، شناختي، شخصيتي و رفتاري قابل مشاهده است.
د) مشكل تعامل
طرفداران تمايز رويكردهاي كمّي و كيفي بر اين باورند كه تحقيقات كيفي رفتار آدمي را در ارتباط با زمينهاي كه افراد در آن قرار دارند (زمينههاي فرهنگي، اجتماعي، نهادي و...) مطالعه ميكنند و اين زمينهها همان متغيرهايي هستند كه نميتوان آنها را با روشهاي مطالعه و پژوهش مربوط به واقعيات عيني، مورد مطالعه قرار داد. علاوه بر اين معنايي كه ما براي واقعيات و زمينههاي اجتماعي و انساني قائليم، با معنايي كه براي پديدههاي كمّي و عيني در نظر ميگيريم، كاملاً متفاوت است. تحقيقات كيفي رفتار اجتماعي و انساني، افراد را از زاويه درونيِ3 رفتار مورد مطالعه قرار ميدهد. رفتاري كه خود، ريشه در فرهنگ و حضور در مدرسه، اجتماع، گروهها يا نهادها دارد.مسائلي كه تحت عنوان چالش اكتشاف و داوري بيان كردهايم، اگرچه مشكل كلي تمامي مطالعات و پژوهشهاي مربوط به قلمرو علوم اجتماعي و انساني و از جمله مشكل نظامهاي كلان تعليم و تربيت و پژوهشهاي تربيتي است امّا در عين حال در قلمرو پژوهشهاي تربيتي اسلامي از اهميّت و جايگاه خاصي ميتواند برخوردار باشد، چرا كه تعريفي كه از انسان در اسلام ارائه ميگردد،2 هم تعريف استعلايي و كمالطلبانه و ناظر بر موقعيتهاي مطلوب آدمي است و هم ناظر بر وضع موجود و اقناعي او.
بنابراين، رويكردهاي اكتشاف و داوري مورد استفاده در پژوهشهاي تربيتي بايد اولاً به تمامي ابعاد وجود انسان (جسماني، ذهني، شخصيتي، رواني و معنوي) توجه نمايد و با نگاهي انحصاري به بعدي خاصي از ابعاد وجود انسان متمركز نشوند. ثانيا داوريها نيز به نحوي عرضه شود كه جنبه استعلايي و استكمالي حيات انسان نداشته داشته باشد و اين نيز مستلزم بهكارگيري رويكردهايي از اكتشاف است كه با رويكردهاي داوري متناسب و سازگار باشد. كاربرد رويكردهاي اكتشافي كه بيشتر متوجه مطالعه جنبههاي تجربي و عيني حيات آدمي است (رويكردهاي روانشناختي ـ تجربي و تبييني) ممكن است با رويكردهاي داوري كه بيشتر به جنبههاي الوهيتي و متافيزيكي حيات انسان تمركز دارد، متناسب نباشد و همچنين هرگونه تفسيري كه تنها متأثر از رويكردهاي اكتشافي مذكور باشد، نميتوانند تصوير انساني را ترسيم كند كه از نظر اسلام، انسان تربيت شده واقعي ناميده ميشود.
علاوه بر اين، تمايلات خود محقق و آزمودني و ادراك ذهني محقق و استنباطهاي او نيز دخيل خواهد بود. هدف كلي رويكردهاي كيفي تحقيق و پژوهش تفسير اعمال آدمي است به نحوي كه ديگران نيز بتوانند آن را بفهمند. در حالي كه رويكردهاي كمّي تحقيق و پژوهش بيشتر بر مدل فرضيهاي ـ قياسي استوارند. هدف اساسي اين رويكرد تجديد نظر و حمايت از تئوريهاي مربوط به پديدههاي اجتماعي و رفتاري است كه خود مبتني بر نتايج آزمون فرضيههاست.
به هر حال صرفنظر از پذيرش يا ردّ تمايز يا عدم تمايز بين رويكردهاي كمّي و كيفي تحقيق و پژوهش در تعليم و تربيت، آنچه كه چالش برانگيز است ترجيح دادن يك رويكرد بر رويكرد ديگر و يا اصالت دادن يكي بر ديگري است. چنانكه مولر ميگويد، بشر سرانجام به ايجاد نوعي روانشناسي نايل شده است كه از اصل و ريشه فلسفي خود دور مانده و دوان در پي دقت علمي، واقعيتي را كه كلمه روانشناسي در اصل به آن معنا بوده است، از دست داده است. مشكل اين است كه در مرحله تعبير و تفسير، كساني كه از تحقيقات محدود به زمينه فراتر ميروند، خود را مجاز ميدانند به اينكه انسان را در سيمايي محدود كنند كه در زير نقاب عينيت علمي نهفته است كه خود نشانه تعميم نظر شخصي است.
تعامل مشاهدهگر و اكتشاف كننده با آزمودني (انسان مورد مطالعه) و آگاهي آزمودني از وجود مشاهده گر بر روند اكتشاف و داوري تأثير ميگذارد كه خود ممكن است از اعتبار آن بكاهد. علاوه بر موارد فوق، ميتوانيم از عدم كنترل دقيق آزمودني و قابل اندازهگيري نبودن بعضي از يافتههاي اكتشافي و سپس اثرپذيري داوري از جريان فوق نيز به عنوان موارد قابل تامّل نام ببريم.
البته از منظر ديگري نيز به مسأله اختلاف و تمايز بين رويكردهاي كمّي و كيفي پژوهش در علوم انساني و از جمله تعليم و تربيت توجه شده است و آن مسأله نقش ارزشها در رويكردهاي مورد نظر است. طرفداران رويكرد كمّي پژوهش البته نقشي را كه ارزشهاي محقق در انتخاب مسأله مورد تحقيق ايفا ميكند، ميپذيرند، امّا به نظر آنها، تحقيق واقعي بايد فارغ از ارزشها باشد. به نظر آنها روشها و رويكردهاي پژوهش بايد بهگونهاي طراحي و تدارك شوند كه تنها حقايق عيني بررسي شوند. به عنوان مثال محققان در مطالعه خود نبايد بسياري از خصوصيات آزمودني از جمله طبقه اجتماعي، بهره هوشي، نژاد و... را بدانند، چرا كه ممكن است ارزشهاي خود را در بررسي اين مورد دخالت دهند.
در مقابل، رويكرد كيفي پژوهش محدود به ارزشهاست و نميتواند بدون ارزش باشد و محققان بايد به نقش ارزشها در كار خود واقف باشند. از نظر محققان طرفداران رويكرد كيفي، انتخاب مسأله تحقيق، انتخاب روشهاي تحقيق و انتخاب راه تغيير يافتهها، تحت تأثير ارزشها قرار دارد. (Goetz, 1980, p.95)
اين مقاله بر اين باور است كه اساسيترين چالشي كه امروزه نظام تربيتي اسلام با آن روبروست، چالش بر سر رويكردهاي پژوهش و تحقيق است كه در سطور آتي ضمن بر شمردن چالشهاي موجود، به تبيين و تحليل تفصيلي آن موارد خواهد پرداخت.
اين گرايش به تبديل انسان به يك واقعيت با غفلت از اينكه شخص انسان صورتهاي مختلفي به خود ميگيرد، انسان را تنها از منظر يكي از علوم، همچون زيستشناسي يا جامعهشناسي و يا روانشناسي و يا آسيبشناسي مطالعه ميكند... .
مولر در اثر خود «تاريخ روانشناسي» ميگويد در اينكه عصر ما عصر تخصص است، جاي شگفتي نيست و اغلب تحقيقات مستلزم كار گروهي است. تنها عيبي كه هست اين است كه به اصطلاح ديدن درخت مانع ديدن جنگل ميشود و در موضوع مورد بحث ما روي هم انباشتن پديدهها مسأله اساسيِ ماهيت انساني، نه انسان به عنوان شيئي در ميان اشياء ديگر، بلكه انسان به عنوان شخص را تحتالشعاع خود قرار ميدهد (مولر، 1370، ص254).
برتراند راسل نيز در نفي اصالت دادن محض به كميّتگرايي در تحقيقات انساني ضمن تأكيد بر نقش عظيم كميّت و سنجش در علم، اين نقش را اغراقآميز ميداند و بر اين باور است كه ممكن است يك قانون در عين اينكه كمّي نيست، كاملاً علمي باشد. از نظر راسل، قانونِ بازتابهاي شرطي پاولف نمونهاي است كه شايد حصول دقت كمّي در آن ميسّر نباشد. اگرچه براي مطالعه آن لازم است به فيزيولوژي كورتكس و ماهيت فيزيكي جريان عصبي مراجعه شود و سپس به فيزيك الكترون و پروترون، و بنابراين كاربست دقّت كمّي تا حدودي ممكن است، با اين حال برگشت از فيزيك محض به رفتارهاي موجود زنده از راه محاسبه ولو به ميزان اندك، نيز در حال حاضر ــ و شايد در آينده ــ از توانايي انسان خارج است. هماكنون بايد در بررسي رفتارهاي موجود زنده به قانونهاي كيفي قناعت ورزيم با اين توجه كه آنها به دليل كمّي نبودن، اعتبار علمي خود را از دست نميدهند (راسل، 1360، ص75).
تأكيد بر كميّتگرايي و اصالت دادن آن به عنوان رويكرد نهايي پژوهش و تحقيق در عرصه مسايل انساني و تربيتي روشنكننده همان خطري است كه «تئودور فلورنوا» از آن به عنوان انكارِ بخشي از وجود انسان ياد كرده است. به نظر او بخشي از واقعيات را كه مربوط به انسان و در تماميّت وجود اوست نميتوان با مفاهيم فنّي (كمّي) حل كرد. فقط ميتوان با زبردستي از كنار آن گذشت (مولر، 1370، ص199).
به هر حال اصالت دادن به كميّتگرايي و تجربه و زير سؤال بردن مقام ممتاز انسان و بيتوجهي به كل شخصيت انسان و عدم توجه به وحدت حيات رواني او از خصايص رويكردهاي پژوهش و تحقيق معاصر در زمينه تعليم و تربيت است كه خود متأثر از جهتگيريهاي كمّي علوم انساني از جمله جامعهشناسي و روانشناسي است. با ظهور فلسفه تحصّلي و پوزيتيويستي، متدلوژي علوم انساني بهجاي بررسي ماهيات، به تجليّات پرداخت و علوم انساني به پيوست وجودِ روح تحصّلي (عينتگرايي) بهدنبال بررسي تاريخ طبيعي انسان و نفي مقام ممتاز آدمي بوده است و در راستاي آن بسياري از چيزها از جمله اعتقادات ديني و مذهبي زير سؤال برده شده است.
داگلاس اسكات با بر شمردن منابعِ جستجوي بشر براي كشف حقايق، همچون رسوم و سنّتها، وحي، تجربههاي شخصي، استدلال قياسي و استقرايي و تحقيقات علمي، بر اين باور است كه استفاده از اين منابع از يك تربيت تاريخي منظم برخوردار بوده است و امروزه بشر از روشها و رويكردهاي علمي بهره ميگيرد و اين رويكردها نيز بر دقتهاي كمّي استوارند. رويكردهاي كمّي نيز پديدهها را با دقت اندازهگيري ميكند و نتايج آن را در واحدهاي مقايسه و مشاهده ثبت ميكند كه مشتمل بر شمارش، جمع، كم، تركيب و... است و از زبان رياضياتي براي تجزيه و تحليل، طبقهبندي و خلاصه كردن اطلاعات استفاده ميشود (Douglas, 1990, p.35).
اصالت ماهيت يا اصالت تسميه
آلن راين درباره تفهم بر اين باور است كه مراد از تفهّم، نفوذ و رسوخ در باطن يا اندرون مناسبات دروني و عميق و نيز رعايت اصالت و بيهمتايي و تقسيمناپذيري پديدههاست (راين، 1373، ص86). تأكيد بر كاربست رويكرد تفهّمي در پژوهشهاي تربيتي، به معناي تأكيد بر مطالعه دلايلِ5 حاكم بر رفتار آدمي است و از نظر اين گروه از انديشمندان، فهم واقعي انسان، رفتار او و هدايت و جهتدهي رفتار او، مستلزم شناخت دلايل رفتار آدمي است. دلايل نيز ريشه در احساس و عواطف و درون آدمي دارد. از نظر اين گروه تنها در صورت ايجاد تغييرات در بافت دلايل موجود در فرد نسبت به يك عمل است كه ميتوان از بروز يك عمل و رفتار جلوگيري كرد و يا آن را تقويت نمود.با توجه به ويژگيهايي كه براي رويكردهاي كمّي و كيفي تحقيق و پژوهش در علوم انساني بر شمرديم، اينك روشن ميشود كه اساسا هر يك از رويكردهاي مذكور واجد توانمنديها و ضعفهايي هستند كه كاربست محض و يكسويه آنها در تعليم و تربيت را با ترديد مواجه ميسازد. اگرچه امروزه بيشتر تحقيقات تربيتي متوجه رويكردهاي كمّي و عينيتگراست و رويكردهاي كيفي كمتر مورد توجه واقع ميشود و يا اگر هم مورد استفاده قرار ميگيرد، از وضوح و شفافيت لازم برخوردار نيست، امّا در عين حال توجه به ابعادي از وجود آدمي كه از طريق رويكردهاي كمّي قابل حصول نيست؛ همچون ارزشها، اعتقادات، احساسات، بينشها و تجارب شخصي و لزوم توجه به كليّت وجود انسان و ارائه ترسيم چهرهاي كامل و كل از انسان، ضرورت پرداختن بيشتر به رويكردهاي كيفي تحقيق در تعليم و تربيت را آشكار ميسازد چرا كه دستيابي به چهره واقعي انسان و تربيت انسان به معناي كامل آن، مستلزم توجه به رويكردهاي كيفي در كنار رويكردهاي كمّي آن و همچنين ايجاد تناسب، هماهنگي و تلائم بين دو رويكرد فوق است.
آنچه مهمّ است رفع چالش و تقابل بين رويكردهاي كمّي و كيفي تحقيق است و نه كاربرد جداگانه و مستقلانه آندو؛ كه البته اين نيز ميتواند ميسّر باشد. در تربيت اسلامي در كاربرد رويكردهاي كمّي بايد ملاحظات كيفي وجود انسان را نيز در نظر بگيريم، چرا كه بخش عمدهاي از جهتگيريهاي تربيت اسلامي را ارزشها، اعتقادات و بينشهاي متافيزيكي و ديني تشكيل ميدهد كه بايد به آنها در امر تربيت توجه شود.
توجه به ماهيّت رفتار آدمي و ماهيّت وجود انسان و همچنين توجه به ماهيّت ابعاد وجودي انسان و تقدم يا تاخّر آن نسبت به مطالعه ظواهر وجود انسان و يارفتارهاي عيني انسان، خود مسأله جدّي در امر پژوهشهاي تربيتي و انساني است. به هر حال مسأله اين است كه در امر پژوهشهاي تربيتي آيا اصالت را به ماهيّت بدهيم يا به تسميه. البته با وضعيتي كه روانشناسي و تعليم و تربيت معاصر به خود گرفتهاند و رويكردهايي كه در پژوهشهاي خود مورد استفاده قرار ميدهند، پيشاپيش معلوم است كه اصالت تسميه روششناختي بر اصالت ماهيت تقدم دارد.
به هر حال براي شناخت رفتار آدمي ميتوان به دو رويكرد مهمّ ديگر نيز اشاره كرد كه يكي از آنها اصالت ماهيت روششناختي است و ديگري اصالت تسميه روششناختي. هر كدام از اين رويكردها نتايج و آثار خاص خود را داراست و علوم امروزي بر اساس گرايشي كه به كشف حقايق دارد، از اين رويكردها به گونه مطلوب و مورد نظر خود بهره ميگيرد. چنانكه كارل پوپر در اين مورد معتقد است كه اصالت ماهيت روششناختي ميگويد كه ما از سه راه، ممكن است براي شناخت هر چيزي استفاده كنيم؛ يكي اينكه ميتوانيم حقيقت لايتغير يا ماهيت آن را بشناسيم. دوم اينكه ميتوانيم تعريف ماهيّت آن را بدانيم و در نوع سوّم، ميتوانيم نام آن را بدانيم.
براي مثال اگر پرسش از كلمه جفت شود ميگوييم كه اگر عددي به بخشهاي برابر خويش بخشپذير باشد، عدد جفت است و يا اينكه ميگوييم عدد ممكن است بخشپذير بر بخشهاي برابر باشد. در اولي ما تعريف از جفت ارائه كردهايم و در دوّمي، اسم را مطرح كردهايم. پس يا اسم را به ما ميدهند و از ما تعريف آن را ميخواهند و يا تعريف را ميدهند و اسم را ميخواهند. در هر دو حالت ما به ماهيت آن مسأله كار داريم. افلاطون روش مذكور را در مورد طبيعت حقيقي نفس (روان) بهكار برده است. اصالت ماهيت روششناختي ميخواهد ماهيات را بشناسد و بعد آن را تعريف كند. در مقابل آن اصالت تمسيه روششناختي است. اين روش به جاي بررسي حقيقت چيزي به توصيف آن ميپردازد و مطرح ميكند كه چگونه هر چيزي در شرايط گوناگون رفتار ميكند و بويژه ميخواهد دريابد كه آيا نظم و قاعدهاي در رفتار او هست يا خير.
به عبارت ديگر هدف اصالت تسميه، توصيف چيزها و رويدادهاي تجربه شده و تبيين روابط اين رويدادهاست. كسي كه اهل اصالت تسميه روششناختي است هرگز در اين تصور نيست كه پرسشي از چيستي بكند، بلكه براي او چگونگيها اهميّت دارد. چنانكه پيداست، اصالت تسميه روششناختي امروزه در علوم طبيعي نسبتا قبول عام يافته امّا با مسائل علوم اجتماعي هنوز بيشتر با روشهاي مبتني بر اصالت ماهيّت برخورد ميشود. به نظر من همين، يكي از دلايل عمده پسماندگي آنهاست (پوپر، 1365، ص65).
البته كارل پوپر استناد به رويكرد اصالت ماهيّت روششناختي در علوم اجتماعي را دليل بر ضعف علوم اجتماعي و انساني ميداند و آن را عامل عقبماندگي اين علوم تلقي ميكند. در حالي كه توجه به كنه و ماهيت موضوع شناخت كه در علوم انساني و اجتماعي، انسان و وجود اوست، امري لازم و ضروري است. اگرچه عمل توصيف چگونگيها ميتواند مستقل از تصور چيستيها صورت بگيرد، امّا در عين حال و به خصوص در امر شناخت واقعي آدمي و رفتارهاي او، جهت امر تربيت ميبايست به دنبال برقراري ارتباط و نسبت بين چيستيها و چگونگيها باشد. امكان پرداختن دقيق به چگونگيها موقعي وجود دارد كه ما از ماهيت و چيستي چيزي هم با خبر باشيم.
به هر حال سخن بر سر اين است كه توسل به يكي از اين رويكردها اگرچه امكان شناخت بُعدي از ابعاد وجود انسان را فراهم ميكند، امّا در عين حال شناخت ما را نيز محدود ميكند (مورَن، 1374، ص286). تأكيد بر يك رويكرد از ميان رويكردهاي ديگر زمينه ناپيوستگي و تكهتكه شدن شناختها را فراهم ميكند و اين ناپيوستگي و تكهتكه شدن شناختها نه تنها به امكان شناختِ شناخت لطمه ميزند، بلكه امكان شناخت درباره خود و درباره جهان را هم از ما ميگيرد و چيزي به وجود ميآورد كه گاسدُرف4 آن را بدرستي «آسيبشناسي دانش» مينامد. به هر حال دستيابي به يك دانش و شناخت كامل و واقعي از انسان و رفتار او مستلزم توجه به كاربست همزمان و متناسب رويكردهاي مختلف تحقيق و پژوهش در تعليم و تربيت است.
رويكرد تفهّمي يا تبييني (توضيح)
اساسا قلمرو و حوزه فهم، قلمرو بسيار وسيعي است، چرا كه در هر نوع، شناختي وجود دارد، چه شناخت علمي و چه شناخت پديدهها و رفتارهاي انساني. با رويكردهاي تفهّمي ميتوانيم به نيازها، آرزوها و مقاصد انسانها و روابط آنها با ارزشها، پيببريم و از اين راه ميتوانيم به روشهاي تأويلي كه نه تنها رفتارها بلكه آنچه كه در آن اثري از مقاصد و غايتهاي انساني را مورد بررسي قرار ميدهد، دست يابيم.از منظر بسياري از انديشمندان و به خصوص طرفداران رويكرد هرمنوتيك (تفسير و تأويل) فهم و يا رويكرد تفهّمي روش يا رويكرد اصلي شناخت انساني ـ اجتماعي است (Garvin, 1970, p.88). فهم، شناختي است كه به انسان امكان ميدهد تا نه تنها ديگري را شناسايي كند، بلكه همچنين هر چه را هم كه جنبه ذهني و عاطفي دارد، بشناسد. شناختي و يا رويكردهايي از شناخت كه خود را از فهم و تفهّم بينياز كند نه تنها خود را ضايع ميكند، بلكه خود، ماهيتِ جهان انساني ـ اجتماعي را هم از بين ميبرد و اين همان چيزي است كه امروزه جامعهشناسي و روانشناسي كه مبناي تئوريك تعليم و تربيت ميتوانند باشد، دچار آن شدهاند.
البته رويكرد تفهّمي در تحقيقات و پژوهشهاي تربيتي نيز مصون از خطا نيست، حتي زماني كه خود را به پديدههاي انساني محدود ميكند. هر چند اين رويكرد، به روشنگري ما هم كمك مينمايد، امّا ممكن است از نارسايي و خطاهايي رنج ببرد، چرا كه فهم نميتواند به آنچه كه خارج از قلمرو موضوع فهم است، دسترسي داشته باشد و اين ممكن است زمينه بدفهمي يا سوء فهم را فراهم كند. يعني فهم در برخورد با امور ناشناخته و بيگانه و متفاوت ممكن است دستخوش فرافكني و يا اين هماني شود، در حالي كه در يك محيط واحد، اختلاف و تفاوت در طبقه اجتماعي افراد، پايگاه آنها و... ممكن است مانع فهم دقيق يكديگر شود.
در كنار رويكرد تفهّمي، رويكرد تبييني و يا توضيحي وجود دارد. اين رويكرد نيز يكي از رويكردهاي مهمّ پژوهش و تحقيق در عرصه علوم انساني و تعليم و تربيت است كه به صورت استدلالهاي منطقي و بر اساس دادههاي عيني، به ضرورتهاي علّي، مادي يا صوري رفتار انسان (علتهاي رفتار) توجه ميكند. اين رويكرد بيشتر به صحت منطقي ـ تجربي استدلالهاي خود تكيه ميكند و به تعيين رابطه يك پديده يا عين6 با منشأ آن و يا شيوه توليد آن، اجزاي تشكيل دهنده آن، تركيب آن و فايده و تماميّت آن توجه مينمايد. (Shaw, 1977, p.18).
در اينجا منابع تحقيق تابع دستاوردهاي خود است و اصولاً منابعي كه دستاوردهاي ملموستري دارند، مورد اقبال بيشتر واقع ميشوند در حالي كه منابعي وجود دارند كه بهخاطر عدم تبيين واقعي دستاوردهاي آن، مورد توجه قرار نميگيرند. در عرصه تعليم و تربيت اسلامي نيز بايد به اين چالش توجه خاصّي شود. اگر منابعي كه در پژوهشهاي تربيتي اسلامي مورد استقاده قرار ميگيرند؛ همچون قرآن، احاديث و منابع فقهي، از منظر دستاوردهاي ناشي از كاربرد آن منابع مورد مطالعه قرار گيرند و اگر هم ملاك انتخاب رويكردها، دستاوردها باشد، و با توجه به سهلالوصول نبودن دستاوردهاي بعضي از منابع مورد استفاده، در اين صورت، ممكن است نسبت به اعتبار و صحت و مطلوبيت اصل منابع مورد استفاده ترديدهايي پديد آيد. از طرفي ديگر، اگر هم خواسته باشيم منابع مذكور را در تربيت اسلامي مورد استناد قرار دهيم و به دستاوردهاي آن توجه نكنيم، با چالش ديگر كه آن چالش بين منابع و نفي دستاوردهاي آن است مواجه ميشويم.
البته بعضي بر رابطه رقابتآميز و متضاد رويكرد تفهّمي و تبييني تأكيد ميورزند. چرا كه معقتدند رابطه ديالكتيكي بر حسب زبانها، افراد و فرهنگها تغيير ميكند و پيشرفتهاي بشر در زمينه تبيين نميتواند دالّ بر پيشرفت در تفهّم باشد. البته اگر اين سخن به معناي پذيرش استقلال دو قلمرو تفهّم و تبيين باشد، ميتواند درست تلقي شود، امّا در عين حال بايد بپذيريم كه حتي در قلب حقايق تفهّمي چيزهايي وجود دارد كه بايد و ميتواند تبييني باشد و در شناخت تبييني نيز چيزهايي باشد كه ماهيتا تفهّمي هستند، يعني مبتني بر نوعي ظرافت، لطايف روانشناختي و بصيرت باشند كه خود نوعي فهم به حساب ميآيند. البته بدون اينكه در بعضي موارد، اصرار بر نفي استقلال يا تضاد احتمالي تفهم و تبيين داشته باشيم. سخن بر سر اين است كه فهم و تبيين ميتوانند و ميبايست يكديگر را كنترل نمايند، و به تكميل يكديگر بينديشند و ميتوانند براي معرفي يكديگر به هم كمك كنند.
رويكرد تبييني اساسا بر اصل عينيّت دادن، جبرگرايي و عقلانيت استوار است و اين جبرگرايي نيز اذعان به وجود علّت يا علتهايي7 براي پديد آمدن يك رفتار است. البته هرگاه رويكردي از پژوهش و تحقيق قصد دارد به علت بروز رفتار آدمي بپردازد، بايد به محركها و عوامل مؤثر بر رفتار آدمي كه خارج از آدمي قرار دارند، توجه نمايد. چرا كه پرداختن به علتها، يعني پرداختن به محركهاي خارجيِ مؤثر بر رفتار آدمي، و اين خود نقطه مقابل پرداختن به دلايل رفتار است كه به درون آدمي توجه دارد. چنانكه راين موضوع تبيين را تعيين علل پديدهها ميداند و آن را شيوهاي برازنده علوم طبيعي ميداند و معتقد است كه علوم انساني هم هر گاه به بررسي مكانيسمهاي خارج از آگاهي و يا عاري از آگاهي بپردازند، چنين روشي را بكار ميگيرند (راين، 1373، ص86).
البته مسأله كيفيت ارتباط بين رويكردهاي تفهّمي و تبييني و ضرورت و امكان برقراري ارتباط ميان اين رويكردها، خود موجبات مناقشات و چالشهاي فراواني را فراهم آورده است. چنانكه بعضي از انديشمندان به استقلال كامل اين دو رويكرد معتقدند و بعضي نيز به تعامل و ارتباط و تناسب آن دو ميانديشند. چنانكه رايت8 ضمن ردّ تضاد بين تفهّم و تبيين معتقد است كه تفهم و تبيين ارتباط ديالكتيكي با هم دارند و بايد هم اينگونه باشد. قبل از همه، زبان انسان در آن واحد هم استعارهاي (تمثيلي) است و در اين صورت بالقوه تفهّمي است و هم گزارهاي و منطقي9 است و بنابراين بالقوه تبييني يا توضيحي است. به عبارت ديگر فهم حاوي تبيين است و تبيين حاوي فهم (wright, 1978, p.102).
در حوزه علوم انساني و اجتماعي پديدههايي وجود دارند كه در آن واحد هم با يكديگر متفاوت و هم مكمّل يكديگرند. همچنين انسانها گرچه عين محض نيستند، ولي ميتوانند و بايد به منزله عين تلقي شوند. به عبارت ديگر بيشتر آنچه كه از فهم حاصل ميشود، ميتواند با همان اعتبار از طريق تبيين نيز آشكار شود، البته به شرط آنكه كار فهم و تفهّم را ناديده نگيرد. چرا كه در عين حال كه توضيح و تبيين در پديدههايي چون تعاريف، قواعد و مكانيسمها كاربرد دارد، فهم، ما را با هستيها، افراد و اشخاص زنده آشنا ميسازد.
بنابراين مسأله اصلي در پژوهشهاي تربيتي و به خصوص در پژوهشهاي مربوط به تربيت اسلامي اين است كه بالاخره كدام رويكرد را بايد ترجيح داد و اينكه آيا سخن از ترجيح، سخن درستي است يا خير و اينكه آيا اساسا تحقيقات تربيتي اسلامي بر رويكردهاي فوق استوارند يا خير و همچنين اينكه آيا تربيت اسلامي با كدام رويكرد تناسب بيشتري دارد و هم اكنون كدام رويكرد بر عرصه پژوهشهاي تربيتي جامعه ما غلبه دارد و چرا؟ و در نهايت اينكه آيا كاربرد تلفيقي و تركيبي رويكردهاي فوق در عرصه پژوهشهاي تربيتي اسلامي مجاز شمرده ميشود يا خير؟ چرا كه تأكيد بر رويكرد تبييني به معناي توجه بيشتر به عوامل و محركها و يا علتهاي خارج از رفتار آدمي ولي مؤثر بر آن است و توجه به رويكرد تفهّمي به معناي توجه به دلايل و جنبههاي نفس الامري و دروني رفتار آدمي است. سؤال اساسيتر اين است كه آيا براي تربيت اسلامي، پژوهشهاي تربيتي بايد بيشتر متوجه جنبههاي آفاقي حيات انسان باشد و يا جنبههاي انفسي آن و نيز اينكه پيامدهاي مثبت يا منفي هر كدام از رويكردها و راههاي مقابله با چالشهاي احتمالي كدامند؟ اينها نمونهاي از چالشها و سؤالاتي است كه متأسفانه در عرصه پژوهشهاي تربيتي كمتر بدان پرداخته شده است.
البته بعضي بر اين باورند كه تعيين رويكردهاي پژوهش و تحقيق و يا تعيين روشهاي آموزش و يادگيري تنها به واسطه توجه به دستاوردهاي آن رويكردها و روشهاست و نه منابعي كه بر آن استوارند. هيچگاه حاكميت منابعي چون تجربه، تعقّل و تحصّل و... نميتواند نوع رويكردها و يا روشهاي مورد نظر را تعيين كند. ابداع روش فعّال و يا تأكيد بر رويكردهاي تبييني يا تفهّمي تنها بهخاطر توجه به نتايجي بوده است كه از آن روشها و رويكردها انتظار ميرفته و يا مشاهده ميشده است. روشهاي فعّال در تدريس و يادگيري تنها از آن جهت كه دستاورد آن ارضا و تأمين نظر ما در امر تربيت كودكانمان (رشد و تكامل ذهني و عقلاني) است، مورد استقبال قرار ميگيرد. همچنين رويكردهاي تفهّمي كه اخيرا مورد توجه پژوهشگران تربيتي و علوم اجتماعي و انساني واقع شده است، احتمالاً بهدليل دستاوردهايي بوده است كه اين رويكرد به نسبتِ رويكردهاي ديگر پديد آورده است.
علوم انساني، امروزه جسميّت را معتبر ميداند و قصد اصلي آن غلبه بر نظريه دوگانگي سنّتي روح و جسم است (مولر، 1367، ص20). از نظر مولر، دليل تلاش بر تأكيد بر جسميّت وجود انسان و نفي دوگانگي روح و بدن، غلبه دقتهاي كمّي بر تحقيقات علوم انساني و تربيتي است و اين مسألهاي است كه از منظر تربيت اسلامي نيز قابل تأمّل مينماياند و آن مسأله پرورش جنبههاي روحي و معنوي آدمي است.
توجه به دستاوردها يا منابع
در پژوهشهاي تربيتي اين سؤال جدّي نيز به چشم ميخورد كه ملاك تعيين يك رويكرد در امر پژوهش و تحقيق و يا ملاك انتخاب يك روش در امر يادگيري و ياددهي چيست. آيا توجه به نتايج و دستاوردها ميتواند ملاك تعيين و انتخاب يك رويكرد يا روش باشد يا اينكه بايد در انتخاب يك رويكرد يا روش به منابعي استناد نمود كه آن رويكرد يا روش بر آن استوار است.ديويي بر اين باور است كه روشهاي تربيتي بايد بر اساس دستاوردهاي آنها مورد ارزيابي قرار گيرند، نه منابع آنها. مواد درسي و روشهاي تدريس و سازمان و گروهبندي مدرسه، نظام نمرهاي و امتحان همگي بايد در پرتو پيامدهاي تجربياي كه به گونهاي علمي تأييد شدهاند، در معرض بازنگري و انتقاد قرار گيرند. هدف آموزش و پرورش در درجه اوّل گسترش روشهاي انتقادي انديشيدن است. وظيفه آن آموختن نقطه نظري خاص نيست، بلكه بكاراندازي آن نيروهاي تشخيصي و نقّاد است كه مسئولانه نظريات گوناگون را داوري ميكند. براي رسيدن به اين هدف مدرسه بايد به نمونه كاربست روش انتقادي در تمام قلمروهاي زندگي انسان تبديل شود (شفلر، 1965، ص321).
به هر حال اختلاف بر سر كاربست روشهاي انفعالي يا انتقال دانش و كاربست روشهاي مبتني بر فعاليت شاگرد و يا روشهاي فعّال و همچنين تأييد يا ردّ روشهاي شهودي، روشهاي برنامهاي و ماشين آموزش و روشهاي بانكي يا حل مسأله و... همه بدليل اهميّت دستاوردهايي است كه روشهاي فوقالذكر بوجود ميآورند و نه منابعي كه بر آن استوارند.
آنجايي هم كه انديشمندان علوم اجتماعي و انساني به رويكردهاي تفهّمي در كنار رويكردهاي تبييني و به رويكردهاي كيفي در كنار رويكردهاي كمّي توجه خاصّي مبذول ميدارند، به دليل اهميّتي است كه دستاوردهاي پژوهش مبتني بر رويكردهاي فوق بهبار ميآورند و نه چيزي ديگر. يكي از فوايد توجه به دستاوردها اين است كه هر رويكردي كه بتواند حتي اندكي از اهداف مورد نظر را محقق كند، مورد توجّه محققان تربيتي قرار ميگيرد. به عبارت ديگر دستاوردگرايي مانع حذف رويكردهايي ميشود كه در برآوردن تمامي اهداف پژوهش تربيتي موفق عمل نميكنند و زمينه جذب و حضور همه رويكردها را فراهم ميكند. در حالي كه تأكيد بر منابع رويكردها (منابعي كه رويكردها بر آن استوارند، همچون تجربه، مشاهده، استدلال و...) ممكن است موجبات حذف بعضي رويكردها را فراهم كند. چون نفي يك منبع به معناي حذف آن از عرصه پژوهشهاست و بنابراين عمل حذف رويكردها راحتتر انجام ميپذيرد. دستاوردگرايي، حساسيّت محققان نسبت به كاربست رويكردهاي مختلف را كاهش ميدهد و آنها را نسبت به چالش بر سر منابع آن دستاوردها بيرغبت ميكند.
به عبارت ديگر محققان به جاي چالش بر سر منابع رويكردها و روشها، به استفاده ممكن از روشها و رويكردهايي ترغيب ميشوند كه به هر حال سهمي در تأمين اهداف موردنظر آنها ايفا ميكنند امّا اگر ما به دستاوردها توجه نكنيم و تنها بر سر اعتبار يا عدم اعتبار رويكردها و روشها به صورت ذهني و نفسالامري به جدل و بحث بپردازيم، ممكن است بعد از حذف و قبول يك رويكرد، نسبت به آثارِ مفيد رويكردهاي ديگر بيتوجه باشيم، و اكثر منازعاتي كه در طول تاريخ پژوهش و تحقيق بر سر منابع رويكردهاي پژوهش صورت گرفته است، تنها يك نتيجه هميشگي به همراه داشته است و آن نفي تعصّبآميز بعضي از منافع معرفت و يا منافع تحقيق و پژوهش بوده است.
بنابراين در عرصه پژوهشهاي تربيتي يكي ديگر از چالشهايي كه پژوهشگران با آن مواجه هستند، چالش بر سر انتخاب منابع حاكم بر رويكردها و يا دستاوردهاي حاصل از كاربرد رويكردهاست. وجود اين چالش بيانگر اين حقيقت است كه بعضي از رويكردهاي پژوهش و تحقيق كه مورد استفاده محققان قرار ميگيرند از چنان دستاوردهايي برخوردار نيستند كه بتوان به آنها استناد كرد و اين فقدان دستاورد خود محصول منابعي است كه اين رويكردها بر آن استوار شدهاند. به عبارت ديگر چالش اساسي، بهكارگيري منابعي است كه فاقد دستاورد لازم هستند و بدين ترتيب محققان سعي ميكنند ابتدا به سراغ دستاوردها بروند و سپس به اعتبار دستاوردها، به منابع آن پي ببرند.
بر اين اساس در تعليم و تربيت اسلامي و در امر پژوهش و تحقيق تربيتي هم بايد به اعتبار منابع بينديشم و هم به لزوم وجود دستاوردها. اگر به منابع فقهي و روايي رجوع شود و آن منابع مبناي تحقيق و پژوهش تربيتي واقع شوند، ولي استناد به آنها واجد آثار و دستاوردهاي عملي و مؤثر در سرنوشت تعليم و تربيت افراد نباشد، بايد در كيفيت بهرهگيري از منابع فوقالذكر تجديد نظر صورت بگيرد، تا چالشي بين منابع مورد استناد و دستاوردهاي مورد نياز و مورد انتظار بوجود نيايد. در صورتي چالش مورد نظر از بين ميرود كه ما هم به نوع منابع و هم به دستاوردها و هم به تناسب آن دو با هم توجه داشته باشيم و سعي كنيم منابعي را مورد بررسي قرار دهيم كه دستاوردهايي را در پي داشته باشند و هم به دستاوردهايي فكر كنيم كه حاصل منابع معتبرند.
اينكه آيا در امر پژوهش و تحقيق، رويكردهاي پژوهش و تحقيق در تعليم و تربيت اسلامي صرفا متوجه منابع است يا دستاوردها، خود جاي بررسي فراوان دارد. اگرچه به اختصار ميتوان گفت كه اكثر پژوهشهاي تربيتي اسلاميِ جامعه ما صرفا متوجه به منابعاند (آيات قرآن، احاديث و منابع فقهي و...) كه البته امري لازم است، امّا تبيين ملموس و عيني و عملي دستاوردهاي ناشي از توجه به منابع ديني، مسألهاي است كه متأسفانه جامعه علمي و پژوهشي ما كمتر بدان پرداختهاند، و صرف استناد به منابع فوق را دليل بر صحت رويكرد پژوهشي و صحت منابع ميدانند.
در پايان يادآوري اين نكته لازم است كه اگرچه چالشهايي كه در مقاله برشمرديم چالشهاي كلي و پيشروي كل نظامهاي تحقيق و پژوهش تربيتي است امّا در نظام تحقيق و پژوهش تربيتي اسلامي نيز از اهميّت خاصّي (چنانكه در مقاله بدان اشاره كرديم) برخوردار است و حلّ بسياري از مشكلات تربيتي اسلام منوط به حلّ چالشهاي فوق و تعيين تكليف نظام پژوهش تربيتي اسلامي نسبت به چالشهاي مذكور است، كه اميد است مورد توجه محققان و برنامهريزان تربيت اسلامي واقع گردد.
بنابراين مشكلي كه با آن مواجه هستيم، به خصوص در عرصه تحقيقات و پژوهش تربيتي، اين است كه كدام رويكرد بايد در عرصه پژوهشهاي تربيتي اولويت داشته باشد و اينكه آيا ميبايست بين دو رويكرد مذكور نسبتي برقرار نمود يا خير، و دليل آن چيست و آن نسبت بايد چگونه باشد؟ آيا در عرصه تحقيقات تربيتي اسلامي تنها به توصيف چگونگي انسان پرداخته ميشود و يا اينكه بايد به مقام چيستي انسان نيز توجه نمود؟ آيا آنچه كه امروزه در عرصه پژوهشهاي تربيتي اتفاق ميافتد، ناظر بر كدام يك از رويكردهاي فوق است و اينكه پيامدهاي ناشي از كاربرد رويكردهاي فوق كدامند و راه عبور از بحرانهاي احتمالي ناشي از اِعمال رويكردهاي فوق كدام است؟ پژوهشهاي تربيتي كه امروزه در عرصه تعليم و تربيت انجام ميگيرد، مبتني بر پارادايمهاي روانشناختي و جامعهشناختي معاصر است و سؤال اين است كه آيا اين پارادايمها ناظر بر انسانشناسي از منظر چيستي انسان است يا چگونگي حيات او و يا آميختهاي از آن دو. آيا در تربيت اسلامي پارادايم انسانشناختي بيشتر مبتني بر ملاحظه جهات چيستي حيات انسان و ماهيت وجود اوست و سپس استنتاج دلالتهاي تربيتي خاص يا مبتني بر ملاحظه جهات چگونگي حيات آدمي و رفتارهاي اوست.
منابع:
ـ راسل. برتراند، جهانبيني علمي، ترجمه سيدحسن منصور، انتشارات آگاه، 1360.ـ شفلر. اسراييل. چهار پراگماتيست. ترجمه محسن حكيمي، انتشارات نشر مركز، 1365.- Garvin. p. (1970) Cognition: A Multiple view. Spartan Books. New York.ـ مورَن. ادگار، روش، ترجمه علي اسدي، تهران: انتشارات سروش، 1374.- Douglas and Corter (1990) The Methology of Education. London.ـ پوپر. كارل، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران: انتشارات خوارزمي، 1365.- Goetz and Compte (1980) Ethnography and Qualitative Design. London.- Wright. G. H. (1978) Explanation and understanding. Londres. Rootledge and Kegan. - Anderson. B. (1975) Cognitive Psychology. The Study of Knowing, Learning and Thinking. Academic Press. London.1 عضو هيأت علمي دانشگاه تربيت مدرّس2. در باب انسان در متون ديني دو دسته روايات و آيات وجود دارد: 1. آنها كه ناظر به وضعيت موجود انسان است. 2. آنها كه ناظر به وضعيت مطلوب انسان است.3. inside perspective4. Gusdorf- Razavieh and Ary (1994) introduction to Research in Education. Holt. Inc. London. p. 22.- Randy and Winkur (1990) The Orthodox view of Theories. "Analysis of Theories and Method of Physic and Psychology". Minnepolis. London.5. Reasons6. object- Ary. D. (1995) Research in Education. London.ـ آرام. احمد، حدسها و ابطالها، تهران: شركت سهامي انتشار، 1363.ـ پياژه. ژان، روانشناسي و دانش آموزش و پرورش، ترجمه عليمحمد كاردان، 1371.- Shaw. R. (1977) Perceiving, Acting and Knowing. London.ـ راين. آلن، فلسفه علوم اجتماعي، ترجمه دكتر عبدالكريم سروش، 1373.ـ فايرابند، پاول، بر ضد روش، ترجمه مهدي قوام صفري، انتشارات فكر روز، 1375.ـ مولر. ف. تاريخ روانشناسي، ترجمه عليمحمد كاردان، ج2، تهران: انتشارات جهاد دانشگاهي، 1367.7. Causes8. wright
ـ لازي، جان، درآمدي تاريخي بر فلسفهي علم، ترجمه علي پايا، تهران: نشر دانشگاهي، 1362.9. Propositional