جايگاه شريعت در قلمرو عرفان (4)
سيديحيي يثربي ز. پرستش جوششي
سايه چون طلعت خورشيد بديد
نكند سجده، نجنبد، چه كند؟!
نكند سجده، نجنبد، چه كند؟!
نكند سجده، نجنبد، چه كند؟!
گل خندان كه نخـندد چـه كند؟!
مـه تابـان بجز از خـوبـي و نـاز
آفـتـاب ار نـدهد تابـش و نـور
سايه چون طلعت خورشيد بديد
نـكنـد سـجـده نـجنـبـد، چه كند؟!
عـلـم از مـشـك نبندد چه كند؟!
چه نمايد؟! چه پسندد؟! چه كند؟!
پـس بـدين نـادره گـنبـد چـه كند؟!
نـكنـد سـجـده نـجنـبـد، چه كند؟!
نـكنـد سـجـده نـجنـبـد، چه كند؟!
ح. نكتهاي از ابن عربي
ابنعربي شريعت را فراگير دانسته و هيچ چيز را بيرون از حكم شريعت نميداند. بنابراين در هيچ شرايطي، تكليف شريعت از انسان ساقط نيست؛ اگرچه اين تكليف در شرايط گوناگون متفاوت خواهد بود. عين عبارت او چنين است: « من غلب عليه الحال أو الجنون أو النسيان أو النوم، أو الذي لم يبلغ حد الحلم، فقد زال عنه التكليف، إما بالكليه و إما بالتعليق عند جميع الفقهاء، و ليس عندنا كذلك، لأنه ما ثم حال و لا صفه في مكلف تخرج عن حكم الشرع. فإنه قد شرع لكل صاحب حال و صفه حكماً، إما بالأباحه أو غير ذلك من أحكام الشرع. لأنه لا يخلو عن حكم مشروع لصاحب تلك الحال. فما ثم إلا مكلف، فما ارتفع التكليف. فأن هؤلاء الذين تقول فيهم الفقهاء: قد ارتفع عنهم خطاب الشرع، لم يرتفع. فإن الشرع قد أباح له التصرف فيما يقتضيه طبعه كالحيوان، و لا حرج عليه في ذلك، فكيف يقال: زال عنه حكم الشرع؟ والشرع قد حكم له بالإباحه، كما حكم للعاقل البالغ بالإباحه، كما حكم للعاقل البالغ بالإباحه فيما أبيح له، فإن الحكم في الاشياء للشرع لا للعقل «والشرع هو حكم اللّه في الاشياء». و ما ثم شيء خرج عن حكم اللّه فيه بأمر ما. فأحكام الشرع و إ ن تعلقت بالاعيان، فانها مبنيه علي الاحوال. فما خوطبت عين بأمر ما، الالحال هي عليه، لاجل ذلك الحال خوطب بما خوطب به لا لعينه، فأن العين لاتزال باقيه و الاحوال تتغير. فيتغير حكم الشرع علي العين لتغير الحال. فحال الطفوله و الإغماء و الجنون و غلبه الحال والفناء و السكر و المرض للشرع فيها أحكام، كما لحال الرجوله و الصحه والبقاء و الصحو و عدم غلبه الحال للشرع فيها أحكام. فحكم الشرع سار في جميع الأحوال.» يعني: «سالكي كه بر اثر غلبه حال از خود بيخود شده است يا آن كه دچار جنون و فراموشي شده يا به خواب رفته باشد و نيز كودكي به حد بلوغ نرسيده باشد، از نظر همه فقيهان، تكليف از آنها برداشته شده و مشمول تكليف نيستند. اما نظر من برخلاف نظر فقيهان است. به نظر من مسأله چنان نيست كه فقها ميگويند؛ براي اينكه هيچ حالت و صفت مكلف، از حكم شريعت بيرون نيست. شريعت براي هر يك از حالات و صفات انسان حكم جداگانهاي دارد؛ مباح يا واجب و يا حكم ديگر. بهطوركلي هر حالت و صفتي حكم خود را دارد. در نتيجه همه انسانها در همه حالات و شرايط، داراي تكليفاند. پس تكليف برداشته نميشود. در همه مواردي كه فقها به رفع و سقوط تكليف قايلند، تكليف شرع داير و جاري است. تكليف آنها همين است كه شريعت رفتار آنان را كه به اقتضاي حال و طبيعت آنان است، مباح و مجاز كرده است و براي او مشكلي در كار نيست. پس حكم شرع برداشته نشده است، بلكه حكم آنان همان «اباحه» است؛ چنانكه براي افراد عاقل و عادي هم، مجموعهاي از اعمال و رفتار مباح شده است. براي اينكه احكام همه چيز با شرع است، نه با عقل. شرع حكم و فرمان خدا است و چيزي از اين حكم و فرمان بيرون نيست. از طرف ديگر احكام شرع اگرچه به اعيان اشيا تعلق ميگيرد؛ اما درحقيقت، اين احكام ناظر و متوجه احوال آن اشيا است. بنابراين اعيان اشيا براساس حالات خود، موضوع و مخاطب حكم و فرمان خداوند قرار ميگيرند؛ زيرا عين و ذات اشيا باقياند و تنها حالات آنها تغيير مييابد و احكام الاهي هم براساس همين تغييرها تغيير مييابد. بنابراين حالت كودكي (پيش از بلوغ)، بيهوشي، جنون، غلبه حال، فنا، بيخودي و بيماري، احكام شرعي خاص خود را دارند؛ چنانكه حالت بلوغ، سلامت، بقا، هوشياري و نبودن در غلبه حال، احكام شرعي مخصوص به خود را دارند. بدين سان حكم شرع در همه حالات موجودات جريان دارد.» غرض از نقل عين عبارت ابنعربي و ترجمه آن، تاكيد بر اين نكته است كه از نظر ابن عربي (كسي كه در عرفان اسلامي از موقعيت ممتازي برخودار است) مسأله سقوط تكليف يا رفع آن، در هيچ شرايطي معنا نداشته و همه موجودات در همه حالات خود، زير حكم و فرمان شريعتاند؛ اگرچه اين احكام و فرمانها، براساس دگرگوني حالات موجودات، تغيير ميپذيرند. چند نكته
اين بحث را با يادآوري چند نكته به پايان ميبريم: اول. اينكه عرفان و سلوك عرفاني، هرگز بدون تلاش و عمل به احكام شرع امكان ندارد و برخلاف توهم عدهاي، هيچ عارفي هرگز خود را از شريعت بينياز نمييابد؛ چنانكه به تفضيل توضيح داديم. دوم. اينكه در همه مراحل سلوك براي تشخيص حقيقت يافتهها از پندار و شناخت آب از سراب، شريعت بهترين ملاك و ميزان تشخيص است. ابنعربي ميگويد: هر حكم و حادثهاي در عالم حقيقت، كه به تأييد شريعت نرسد، ارزش و اعتبار ندارد. سوم. آنكه عبادت در هرحال بايد برابر قوانين شريعت بوده باشد؛ حتي عبادت واصلان هم از نظر شكل وهيأت، عيناً مانند عبادات پيش از وصول، مطابق شريعت بوده و در قالب احكام فقهي خواهد بود؛ به دليل آنكه چون حضرت محمد (ص) خاتم انبيا است، هيچ كشفي برتر از كشف او نخواهد بود.بنابراين هيچ حكمي از احكام شريعت او، قابل تغيير و تبديل نيست. چهارم. آنكه صورت عبادات از قبيل صورت نماز، حج، روزه و ... صورتهاي تصادفي و بيمبنا و معنا نبوده، بلكه همه اين صورتهاي ظاهري ، آثار و نتايج حالات و عوامل معنوي ميباشند. همه مناسك و اعمال ديني همانند تراوش و جلوهاي هستند از حقايق و معاني باطني. درنتيجه حتي در حال بيخودي واصلان نيز اين صورتها و شكلها تغيير نمييابد. هر مجذوبي، در هر شرايطي اگر در غلبه جلوه خاصي از معشوق قرار گيرد، تجليات باطن او، به صورت همين اعمال ديني، مثلاً در نماز، ظهور خواهد يافت. پنجم. آنكه بنابر مطالب و نكات مذكور، اگر كسي هرگونه اعمال و رفتار ديگري را، غير از صورت اعمال شريعت محمدي و به جاي دستورات معين ديني انجام دهد، نشان آن خواهد بود كه دچار وسوسه شيطان شده و هنوز در اسارت «خودي» و «خودخواهي» است، چنين كسي بايد براي بهبود حال خود تلاش كند تا از اين انحراف نجات يابد. در سرالصلوه، در اينباره، با ذكر نمونهاي از بدعتهاي منسوب به جاهلان، چنين آمده است: « پس آن نمازي را كه بعضي به عرفا نسبت دهند كه نماز سكوتش گويند و به ترتيب خاصي الف اللّه را، متمثل در پيش رو كنند و پس از آن لاء را و پس از آن «ها» و پس از آن مجموع را به ترتيب خاصي كه به عدد حضرات خمس شود، بر فرض صحت نسبت، از جهل آن كسي است كه اين معجون بيمعني را درست كرده است. بالجمله كشفي اتم از كشف نبي ختمي و سلوكي اصح و اصوب از آن نخواهد بود؛ پس بايد تركيبات بيحاصل ديگر را كه مغزهاي بيخرد مدعيان ارشاد و عرفان است رها كرد.» ابنعربي، كه جايگاهش در عرفان اسلامي معلوم است و نيز گستاخي او در فاصله گرفتن از فهم عرفي متون ديني جاي ترديد نيست، باز هم تكاليف شرعي را توقيفي دانسته و كسي را در تغيير آنها مجاز نميداند و چنين ميگويد: « اساس اعمال شريعت، بر «توقيف» استوار است كه نبايد چيزي به آن افزوده يا از آن كم كنند» او حتي تغيير در الفاظ شريعت را نيز بر خلاف ادب بندگي دانسته و چنين ميگويد: « اقتضاي ادب آن است كه لفظ را هم رعايت كرده، تنها معني را مورد توجه قرار ندهيم؛ زيرا خداوند الفاظ را بيدليل برنگزيده است. بنابراين بايد از لفظ غفلت نكنيم كه تغيير الفاظ بهمنزله يك تحريف است» چهارم. آنكه به مقامات عرفاني، جز با اعمال شرعي و مجاهدتهاي معنوي نميتوان دست يافت. اگر كسي فكر كند كه با مواد مخدر و بنگ و حشيش يا مسكالين و ... ميتواند در خود حالت عرفاني ايجاد كند، سخت در اشتباه است؛ براي اينكه عرفان تلاشي است در جهت تكامل معرفت و دستيافتن به معرفتي برتر از معرفتهاي حسي و عقلي؛ درحاليكه مواد مخدر حتي حس و عقل را نيز تخريب ميكند و انسان را از شأن خود دور ميدارد. پنجم. آنكه راه عرفان، راه هر كس نيست. اين راه را كسي بايد برود كه بتواند شرط امانت به سر برده و از مشكلات طريقت سربلند به درآيد و در نهايت اگر لطف و عنايت حضرت حق نباشد، كسي محرم اين راز نبوده و سر بر آن آستان نخواهد سود. به قول ابن سينا «آستان حق برتر و بالاتر از آن است كه هر كس و ناكسي به آن دست يابد، جز يگانههاي دوران» در اينباره سخني از عطار نيشابوري را ميآوريم كه:
بـايزيد آمـد شبـي بـيرون زشهر
مـاهـتابي بـود، بـس عـالم فـروز
آسـمـان پـر انــجــم آراسـتـــه
شيخ چنداني كه در صحرا بگشت
شورشي در وي پـديـد آمـد بزور
با چنين درگه كه در رفـعـت تـراست
هاتـفـي گـفتـش كه: اي حيـران راه!
عزّت ايـن در، چـنين كـرد اقـتـضـا
چـون حـريم عزّمــا. نور افــكنـد
سـالهـا بـردنـد مـردان انـتـظــار
تا يـكي را بـار بود، از صد هزار
از خروش خلق، خالي ديـد دهـر
شـب شـده از پرتو او مثل روز
هـر يـكـي كـار دگـر را خـاسته
كس نميجنبيد در صحرا و دشت
گفت: يـا رب در دلم افـتار شـور!
اين چنين خالي ز مشتاقان چراست؟
هـر كسـي را، راه نـدهـد پـادشـاه
كـز در مـا، دور بـاشـد هـر گـدا
غـافـلان خـفتـه را، دور افـكنـد
تا يـكي را بـار بود، از صد هزار
تا يـكي را بـار بود، از صد هزار
منبع: فصلنامه کتاب نقد، شماره 35