اخلاق و عرفان اسلامى
اشاره
در اين بخش از شرح خطبه هاى اميرالمؤمنين(عليه السلام)، فراز ديگرى از خطبه 233 را، كه اختصاص به عبارت «و عالمهم منافق» دارد، همراه با شرح و تفصيل آن از زبان استاد فرزانه حضرت آية الله مصباح يزدى به محضر اهل معرفت تقديم مى نماييم:«وَ اعلموا رَحِمكمُ الله أَنَّكم فى زَمان القائِلُ فيه بالحقِّ قَليلٌ، وَ اللِّسانُ عَنِ الصِّدقِ كَليلٌ، و اللَّازِمُ لِلحقِّ ذَليلٌ. أَهلُهُ مُعتكِفون على العِصيانِ. مُصطَلحونَ على الإدهانِ. فتاهُم عارمٌ، و شائِبُهُم آثمٌ، و عالِمُهُمْ منافقٌ.»انگيزه منافقان از اظهار ايمان
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين خطبه با بيان برخى از ناهنجارى هاى جامعه آن روز، از افراد و گروه هايى كه نسبت به مسائل اخلاقى و دينى بى اهميت بودند، گله و شكايت مى كنند. البته، رعايت نكردن مسائل اخلاقى از جانب برخى اقشار و گروه ها، كه كم و بيش در هر جامعه اى به چشم مى خورد، چندان تعجب آور نيست; مثلا مشاهده گستاخى جوانان و يا معصيت سالخوردگان در جوامع مختلف، تعجب انسان را برنمى انگيزد. و از سوى ديگر، سخن امير المؤمنين(عليه السلام) بدين معنا نيست كه در زمان آن حضرت، همه جوانان گستاخ و همه پيران مبتلا به گناهان كبيره بودند، بلكه معناى اين تعبير آن است كه در همه جوامع، جوانانى هستند كه به دليل عدم تربيت صحيح دينى، به معارف اسلامى آشنا نبوده و دچار ناهنجارى هاى اخلاقى مى باشند و نيز گناهانى وجود دارد كه انجام دهندگان آن ها بيش تر سالمندان هستند. اين مطلب تا حدّى قابل فهم و پيش بينى است، اما حضرت در ادامه مى فرمايند: ما در جامعه اى زندگى مى كنيم كه عالمانشان منافقند. باز اصل وجود منافق در جامعه، به ويژه با معناى وسيعى كه براى منافق تصور مى شود، تعجب آور نيست. در جامعه فراوانند افراد دو چهره اى كه نان به نرخ روز مى خورند; نه آن چنان دلبستگى به حق دارند و نه از شهامتى برخوردارند كه رسماً عقايد باطل خود را ابراز كنند. آنچه مايه تعجب انسان مى شود اين است كه عالمان يك جامعه مبتلا به صفت نفاق باشند.در جامعه اى كه حكومت دينى و ارزش هاى اسلامى حاكم است، مسلمان داراى احترام، و كافر محروم از آن است. طبيعى است در چنين جامعه اى كسانى كه از ايمان واقعى برخوردار نيستند، براى اين كه از مزاياى اجتماعى، از جمله ثروت و احترام بهره مند شوند، در ظاهر اظهار ايمان مى كنند تا همچون ساير مؤمنان محبوبيت اجتماعى كسب كنند. اين كار، در واقع نوعى فريب دادن ديگران است كه در قرآن كريم نيز بدان تصريح شده است: «و مِنَ الناس من يقولُ آمنا باللّه و باليوم الاخر و ما هُم بِمؤمنين يُخادعون اللّه و الذين آمنوا و ما يخدعون الاّ انفسهُم و ما يشعرون» (بقره: 8ـ9); و گروهى از مردم منافق گويند كه ما به خدا و روز قيامت ايمان آورديم و حال آن كه، ايمان نياورده اند، مى خواهند كه خدا و اهل ايمان را فريب دهند و حال آن كه، فريب ندهند مگر خود را و اين را از سفاهت نمى دانند.معناى اين سخن كه «آنان خودشان را فريب مى دهند نه خدا و پيامبر را» چيست؟ فرض كنيد كسى يك قطعه جواهر را كه در دست كودكى است و ميليون ها تومان قيمت دارد، با دادن يك عدد شكلات به وى، تصاحب كند. معناى اين كار «فريب دادن حقيقى» است; يعنى يك چيز قيمتى را از كسى گرفتن و در ازاى آن چيز بى ارزش يا كم ارزشى به وى دادن. حال اگر قضيه به عكس باشد; يعنى ـ به فرض ـ شما بخواهيد به فرزند خردسالتان كه بيمار است، داروى شفابخشى را كه پزشك تجويز كرده و قدرى هم تلخ است بخورانيد، اما كودك از خوردن آن امتناع ورزد و يا به اين نيت كه شما را فريب دهد، دارو را بگيرد ولى به جاى نوشيدن آن، به سراغ دارويى غير خوراكى برود و آن را سر بكشد، با اين كار در واقع چه كسى را فريب داده است؟ كودك در ظاهر خيال مى كند زرنگى كرده و پدر و مادرش را فريب داده است، حال آن كه در واقع خودش را فريب داده است.خدا و پيامبر از مردم چه مى خواهند؟ مگر جز اين است كه مى خواهند مردم را به سعادت دنيا و آخرت رهنمون سازند؟ مگر خدا از اين كه مردم ايمان بياورند و به دستورات اسلام عمل كنند، سودى عايدش مى شود؟ اين خود مردم هستند كه با عمل به دستورات اسلام به سعادت دنيا و آخرت مى رسند. حال اگر كسانى دستورات اسلام را ناديده بگيرند، اما به ظاهر وانمود كنند كه آن ها را پذيرفته اند، در واقع چه كسى را فريب داده اند؟ آيا در اين ميان ضررى متوجه خدا شده است كه ايشان فكر كنند با اين كار خود خدا را فريب داده اند؟ پيامبر خدا هم همين طور است; مگر پيامبر از ايمان آوردن مردم نفعى مى برد؟ او به وظيفه اش عمل مى كند و خدا هم اجر رسالتش را مى دهد: «ان اجرى الا على الله.» (يونس: 72) مؤمنان واقعى هم كه مردم را دعوت به ايمان مى كنند، مقصودشان اين است كه آنان را از عذاب الهى نجات دهند. بنابراين، با كارى كه منافق انجام مى دهد، هيچ كدام از آن ها (خدا، پيامبر و مؤمنان واقعى) فريب نمى خورند; شخص منافق در واقع، خودش را فريب داده است. اين حقيقتى است كه قرآن كريم نسبت به آن تأكيد مىورزد; يعنى كسانى كه از ايمان واقعى بى بهره اند، براى اين كه مانند ساير مؤمنان از مزاياى اجتماعى استفاده نمايند، به ظاهر اظهار ايمان مى كنند و فعاليت هاى اجتماعى خود را به شكل آنان انجام مى دهند. براى مثال، براى اين كه در مسائل روزمره بتوانند اعتماد ديگران را جلب كنند تا از اين طريق كارهاى خود را به پيش ببرند، ظاهر خود را شبيه مؤمنان مى كنند.خطر وجود منافقان عالِم
منافقان از كفار پست تر و در جهنم نيز پست ترين درجه را دارند: «ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار» (نساء:145). اما همان درك اسفل نيز درجات و مراتبى دارد. همان گونه كه انبيا، اوليا، شهدا و صديقين در بهشت از جايگاهى مساوى برخوردار نيستند، منافقان نيز كه در درك اسفل جاى دارند، از لحاظ پستى درجاتى دارند. كسانى كه براى منافع دنيوى خود به دروغ اظهار ايمان كرده و با اين كار خود موقعيتى اجتماعى به دست آورده اند; يعنى سوء استفاده آنان از آن موقعيت موجب ضرر و زيان براى ديگران نشده است، وضعيتشان در جهنم بهتر از كسانى است كه علاوه بر قرار گرفتن در موقعيتى كه جايگاه واقعى آنان نبوده است، مى خواسته اند از مزاياى فوق العاده در دنيا برخوردار باشند. چنين منافقانى، كه پست ترين درجات نفاق را دارند، براى رسيدن به هدف خود حتى ممكن است جاسوس دشمن شوند و اسرار و اخبار محرمانه را ـ با توجه به امكانات گسترده اى همچون تلفن، پست الكترونيكى، اينترنت و... كه امروز كاربرد فراوانى دارند ـ به ايادى دشمن منتقل كنند. در زمان صدر اسلام در بين منافقان كسانى بودند كه با كفار ارتباط داشتند. آنان با اين كار خود مى خواستند از منافع نامشروع بيش ترى برخوردار باشند. در آيات بسيارى از قرآن كريم به اين مسأله تصريح شده است كه آنان جاسوس دشمنان مسلمانانند.تا اين جا مشخص شد كه انگيزه افراد عادى، كه به دروغ اظهار ايمان مى كنند، چيست. اما دليل اين كه يك عالم، منافق مى شود و يا يك منافق، دنبال تحصيل علم مى رود، چه مى تواند باشد؟ به بيان ديگر، چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين خطبه از ساير منافقان اسمى نمى برند و فقط از عالمان منافق مى نالند؟ مگر خطر وجود اين گونه افراد در جامعه بيش تر از خطر منافقان غير عالم است؟ در پاسخ به اين سؤال بايد بگوييم كه اين افراد علاوه بر اين كه از منافع مادى جامعه اسلامى استفاده مى كنند، ضررهاى مادى به جامعه مى زنند، و اخبار و اطلاعات و اسرار جامعه را در اختيار دشمنان قرار مى دهند، دين مردم را هم مى برند; يعنى موجب گمراهى مردم مى شوند.مسلمانان هيچ گاه براى آموختن مسائل دينى خود، به عالم كافرى كه كفرش بر همگان آشكار است، رجوع نمى كنند. اگر در جامعه كسى علناً اظهار كفر نمايد، هيچ مسلمانى سراغ او نمى رود تا ـ مثلا ـ در خصوص مسأله توحيد، قضا و قدر، عصمت، امر به معروف و نهى از منكر و مانند اين ها از وى سؤال نمايد. از اين رو، انسان كافر هيچ گاه نمى تواند مردم مسلمان را در عقايد، اخلاق، احكام شرعى، عبادات فردى، احكام اجتماعى، مسائل سياسى و اقتصادى و... فريب دهد و موجبات گمراهى آنان را فراهم آورد. حداكثر استفاده اى كه يك كافر مى تواند از جامعه اسلامى به دست آورد اين است كه، در پناه حكومت اسلامى و در شرايط خاصى ـ به لحاظ اهل ذمّه يا اهل معاهده بودن ـ جايگاهش محفوظ باشد. لذا در مجموع، از ناحيه او ضرر و آسيبى به دين وارد نمى آيد.شخص كافر تنها در يك صورت مى تواند بر عقايد و ايمان مردم تأثير بگذارد و آن هنگامى است كه در جامعه اسلامى موقعيتى به دست آورد كه مردم براى مسائل دينى خود به او مراجعه كنند. پست ترين انسان ها كسانى اند كه نه تنها صداقت در گفتار و رفتار ندارند، يعنى كفر خود را مخفى نگه مى دارند و نيز از اموال جامعه اسلامى سوء استفاده مى كنند و با جاسوسى براى دشمن، امنيت جامعه را به خاطر مى اندازند، بلكه درصدد برمى آيند تا مؤمنان را نيز به وادى كفر بكشانند. آنان براى فريب دادن مردم چنين وانمود مى كنند كه مى خواهند اسلام واقعى را به ايشان عرضه نمايند، حال آن كه هدفى جز گمراه كردم مردم ندارند. آيا پست تر، خطرناك تر و بى ارزش تر از اين افراد، موجود ديگرى در جهان مى توان يافت؟ اين افراد حتى از كسانى كه براى دشمن جاسوسى مى كنند و جان و مال مسلمانان را به خطر مى اندازند، پست ترند.برخى از منافقان، كه عامل نفوذى بيگانگان هستند و براى دشمنان مسلمانان جاسوسى مى كنند، حتى پا را از اين هم فراتر گذاشته و ـ مثلا ـ در زمان جنگ با دادن اطلاعات به دشمن، موجبات كشته شدن مردم بى گناه را فراهم مى آورند. مگر منافقان، در زمان جنگ ايران و عراق اين كار را نمى كردند؟ آنان با گرا دادن به دشمن، هموطنان و همشهريان خود را در معرض بمب ها و موشك هاى دشمن قرار مى دادند. پست تر و خطرناك تر از اين افراد، كسانى هستند كه ايمان و اعتقادات مردم را نشانه مى روند. نهايت كارى كه منافقان جاسوس مى توانند انجام دهند اين است كه ـ مثلا ـ فرمانده لشكر بشوند، سرزمين هاى اسلامى را تحويل كفار دهند، عده اى از مؤمنان را اسير كنند و يا جان و مالشان را به خطر بيندازند، اما ديگر نمى توانند ايمان آنان را بدزدند. زمانى مى توانند به ايمان مؤمنان لطمه بزنند كه تحصيل علم كنند و به ظاهر خود را مؤمن جلوه دهند. آن وقت است كه مى توانند بالاترين خطر را براى جامعه ايمانى به وجود آورند. از اين روست كه، اميرالمؤمنين(عليه السلام)خطر عالمان منافق را گوشزد مى كنند.اميرالمؤمنين(عليه السلام)در خطبه ديگرى از نهج البلاغه در پاسخ فردى كه دليل اختلاف امت اسلام را، على رغم نگذشتن كم تر از سه دهه از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از آن حضرت جويا شده بود، فرمودند: يك دسته از افرادى كه پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) رهبرى دينى مردم را بر عهده گرفتند، كسانى بودند كه در واقع ايمانى نداشتند، اما اظهار ايمان مى كردند، در حالى كه هيچ باكى از گناه كردن و دروغ بستن به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نداشتند: «رجلٌ منافقٌ مظهرٌ للايمانِ، متصنّعٌ بالاسلام لا يتأثمُ و لا يتحرج، يكذب على رسول اللّهِ ـ صلى اللّه عليه و آله ـ متعمّداً.» اگر مردم مى دانستند چنين فردى منافق و دروغگو است، هيچ گاه گفته او را نمى پذيرفتند، اما چون آن شخص خود را صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)معرفى و چنين وانمود مى كرد كه سال ها در خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده است، مردم گفته و حديث او را قبول مى كردند: «فلو عَلمَ الناسُ أنّهُ منافقٌ كاذبٌ لم يقبلوا منه و لم يُصدّقوا قوله، و لكنّهم قالوا: صاحبُ رسول اللّه ـ صلى اللّه عليه و آله ـ رأى و سَمِعَ منه و لقفَ عنهُ فيأخذون بقوله.»استفاده حاكمان جور از عالمان منافق
يكى از دلايلى كه در دهه دوم و سوم پس از رحلت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)موجب شد تا بدعت ها در جامعه اسلامى رواج يابد و مردم از دين خدا منحرف شوند، وجود كسانى بود كه اصلا ايمانى به خدا نداشتند، اما وانمود مى كردند كه عالم دين هستند و ناقل حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله). پس از رحلت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، حكام جور از اين افراد بهره هاى فراوانى بردند; ايشان را به عنوان اين كه از اصحاب پيامبر و عالم به علوم دينى هستند، در موقعيت ها و پست هاى كليدى منصوب كردند تا بدينوسيله هم دنياى مردم را ببلعند و هم دين آنان را بربايند. چنين كسانى علاوه بر اين كه خودشان از مزاياى جامعه اسلامى بهره مند گرديدند، ابزارى شدند در دست قدرت ها تا حكومت هاى ظالم از ايشان در راستاى اهداف پليد خود استفاده نمايند.اين فرايند كه در جامعه پس از رحلت پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) به وقوع پيوست، در هر زمان و مكان ديگرى، حتى جامعه خود ما نيز مى تواند تكرار شود; يعنى برخى از حكومت ها با دادن پست و مقام به منافقان ظاهر الصلاح و وجيه المله ـ البته متناسب با علم و موقعيت آنان ـ درصدد بهره بردارى از ايشان برآيند. از آن جا كه اين اشخاص معمولا انسان هايى دروغگو هستند، وقتى امكانات و ثروت جامعه در اختيارشان قرار مى گيرد، براى راضى نگه داشتن صاحبان قدرت حتى حاضر مى شوند به پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) نيز دروغ ببندند.اميرالمؤمنين(عليه السلام) در ادامه اين خطبه مى فرمايند: «و قد أخبركَ اللّهُ عن المنافقين بما أخبركَ، وصفهم به لكَ، ثمَّ بقوا بعدهُ عليه و آله السّلام فتقرّبوا الى ائمّة الضلالة و الدُّعاةِ الى النّارِ بالزّورِ و البُهتان، فولّوهم الاعمال و جعلوهم حكّاماً على رقاب النّاس، فأكلوا بهمُ الدنيا.» اگر كسى صد يا دويست سال پس از رحلت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) اين سخنان را بر زبان جارى مى ساخت، زياد دور از انتظار نبود، اما اين كه مى بينيم حضرت على(عليه السلام) با گذشت كم تر از سه دهه از رحلت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) اين خطبه را ايراد مى فرمايند، جاى تعجب بسيار دارد. اين «پيشوايان گمراهى» و «دعوت كنندگان به آتش» چه كسانى اند كه دل حضرت را اين گونه به درد آورده اند؟ در اين مدت كوتاه، اين نقشه ها و توطئه ها از مغز چه كسانى تراوش كرد؟ آنان در اين مدت چه برنامه هايى را پياده كردند كه توانستند در دين بدعت بگذارند و مردم را گمراه و از اهل بيت(عليهم السلام) جدا كنند؟ وظيفه ما در اين زمان چيست؟ نقل اين همه داستان از انبياى الهى(عليهم السلام)و اقوام گذشته كه در قرآن آمده براى چيست؟ آيا ـ العياذ باللهـ فقط براى اين است كه مسلمانان يك كتاب تاريخ داشته باشند تا براى سرگرمى هر از چند گاهى آن را همچون قصه رستم و اسفنديار بخوانند؟! قرآن كريم اين داستان ها را براى عبرت گرفتن انسان ها نقل مى كند: «إنَّ فى ذلك لعبرة لاولى الابصار.» (آل عمران: 13)، «فاعتبروا يا اولى الابصار» (حشر:2)اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز اين سخنان را به اين دليل بيان فرمودند كه امروزه پس از هزار و چهارصد سال من و شما، آن ها را بخوانيم و عبرت بگيريم تا از تكرار آن حوادث تلخ تاريخى جلوگيرى نماييم. از اين رو، اولا ما بايد بدانيم اگر چنين منافقانى پس از دو دهه از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جامعه اسلامى بودند، به طريق اولى پس از هزار و چهارصد سال، در جامعه ما هم خواهند بود. ثانياً، اگر دو دهه پس از رحلت پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) به نام طرفدارى از پيامبراكرم و اصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله) توانستند اين فتنه ها را برپا كنند، پس از رحلت امام(قدس سره) نيز خواهند توانست به نام شاگردى امام و پيروى از خط امام، همان فتنه ها را عَلَم كنند و مردم را به بدعت ها و گمراهى ها مبتلا نمايند. بنابراين، وظيفه ماست كه مواظب باشيم و فريب اين افراد را نخوريم، نبايد سخن هركس را به صرف اين كه زمانى شاگرد امام بوده و يا در زمان امام فلان پُست و مقام را داشته است، به طور دربست پذيرفت. بايد ديد تا چه حد فكر و عقيده و رفتار آن فرد با دستورات و رفتار و سيره امام مطابقت دارد. چقدر مايه تأسف و حسرت است كه مردم انقلابى و مؤمن و خانواده هاى شهيدانى كه عزيزان خود را در راه اسلام و انقلاب فدا كردند، فريب كسانى را بخورند كه به نام طرفدارى از امام و پيروى از خط امام، مى خواهند اساس اسلام و انقلاب را از بين برده و نام امام را به موزه تاريخ بسپارند!حضرت على(عليه السلام) در قسمت پايانى اين فراز مى فرمايند: «و إنّما النّاسُ مع الملوك و الدّنيا إلاّ من عصم اللّه»; و مردم آن جا روند كه پادشاه و دنيا روى آرد، جز كه خدا نگه دارد. طبيعت «ملوك»، اين است كه به هر طريق ممكن قدرت ها را قبضه كنند، حالا تحت عنوان دموكراسى، فاشيسم، ليبراليسم و يا هر اسم ديگرى كه باشد. هدف صاحبان قدرت اين است كه همه چيز در اختيار خودشان باشد و صداهاى ديگر را خفه كنند، هرچند اسم آن جامعه را جامعه چند صدايى گذاشته باشند! از اين رو، توقعى غير از اين از آنان نيست. از منافقانى هم كه براى نزديكى هرچه بيش تر به اين حاكمان حاضر مى شوند دين خدا را تحريف و در آن بدعت گذارى كنند، به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دروغ ببندند و سيره و خط امام را تحريف نمايند نيز انتظارى جز اين نمى رود. اما مشكل اين است كه مسأله به اين جا ختم نمى شود. اكثر مردم همواره چشمشان به دست حاكمان است، وقتى آنان به يك طرفى ميل كردند، با انواع وسايل و امكاناتى كه در اختيار دارند، مى توانند مردم را به دنبال خود بكشانند، بخصوص زمانى كه از اين ابزارهاى انسانى، كه دين خدا را مطابق خواست آنان تفسير مى كنند و قرائت جديد از دين عرضه مى نمايند، نيز بهره ببرند.وظيفه مسلمانان در برابر القاى شبهات از سوى منافقان
وظيفه ما در اين زمينه چيست؟ مسلماً آن قدر قدرت نداريم كه به وسيله آن بتوانيم جلوى چنين حاكمانى بايستيم. همچنين رسوا كردن منافقان عالمى كه بين مردم جا باز كرده اند كار آسانى نيست. تنها كارى كه مى توانيم انجام دهيم اين است كه توده مردم را با حقايق دين آشنا سازيم; يعنى همان كارى را انجام دهيم كه حضرت امام(قدس سره) انجام دادند. بايد اين را بدانيم كه اگر ما حقايق دين را به مردم بازگو ننماييم، مشمول لعن الهى خواهيم شد. اگر ما به خاطر بعضى ملاحظات، در برابر فسادهاى اخلاقى و عقيدتى و نيز انكار ضروريات دين چشم خود را ببنديم و لب به اعتراض نگشاييم، در آخرت چه پاسخى نزدخداواولياى الهى خواهيم داشت؟به جرأت مى توان گفت: خطر برخى ـ به اصطلاح ـ روشنفكران دينى زمان ما به مراتب بيش تر از منافقان عالم زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. عالمان منافق آن زمان، كه اين قدر حضرت از ايشان مى نالند، دست كم ديگر در وجود خدا و وحى تشكيك نمى كردند، اما امروز ما با كسانى مواجهيم كه به نام روشنفكر دينى هم خدا، هم صفات خدا، هم وحى، هم نبوت، هم خاتميت، هم ولايت، هم عصمت و هم تمام احكام اجتماعى اسلام را انكار مى كنند. تأسف بارتر از اين قضيه اين كه، ايشان مورد تأييد و احترام برخى مسؤولان عالى رتبه كشور نيز هستند.بزرگ ترين وظيفه اى كه بر دوش من و شما مى باشد اين است كه مردم را با دين خدا آشنا سازيم و حقايق دين را در اختيار آنان قرار دهيم. اگر مردم حقيقت را شناختند، ديگر فريب منافقان را نمى خورند. زمانى منافقان مى توانند نقشه خائنانه خود را در جامعه اسلامى عملى سازند كه مردم آگاه نباشند. ما بايد در زمينه اعتقادات، احكام، نظام سياسى ـ اقتصادى اسلام، ولايت فقيه و مسائلى از اين قبيل مطالعات گسترده اى داشته باشيم تا اگر در اين موارد شبهاتى وارد شد، به خوبى بتوانيم آن ها را پاسخ دهيم. وقتى شبهه ها با چاشنى هاى ادبى توأم شد، به راحتى نمى توان آن ها را پاسخ داد، بايد همواره مطالعه كنيم تا آمادگى پاسخ گويى داشته باشيم.منابع
همان، خطبه 210همان، خطبه 210
همان، خطبه 210
همان، خطبه 210
نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيدجعفر شهيدى، خطبه 233