حرص [1]
نويسنده: آيت الله مكارم شيرازى اشاره
فراموش نكردهايم كه در حديثى از امام على بن الحسين(ع)، نخستين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار تكبر ذكر شده بود كه گناه بزرگ ابليس بود و به خاطر آن به فرمان خدا پشت كرد و از كافران شد؛ سپس حرص به عنوان دومين سرچشمه گناه و ترك اولى از ناحيه آدم و حوا معرفى شده بود و بعد از اين دو، حسد بود كه سرچشمه گناه بزرگ فرزرند آدم (قابيل) گرديد و برادرش هابيل را به قتل رسانيد. [2] نه تنها در داستان آدم كه در طول تاريخ انبياء و مبارزات آنان با اقوام منحرف، آثار منفى رذيله حرص به خوبى نمايه است، در تاريخ گذشته و امروز اقوام مختلف دنيا نيز مشاهده مىكنيم كه حرص و فزونطلبى، سرچشمه انواع جنايات و جنگها و خونريزىها، قتل و غارتها و پشت كردن به اصول انسانى و فضايل اخلاقى است. نقطه مقابل آن قناعت است كه سبب آرامش، عدالت، صلح و صفا و برادى و اخوت است. با توجه به ترتيبى كه براى ذكر فضايل اخلاقى و صفات نكوهيده برگزيدهايم (ترتيبى كه از حالات انبياء و پيامبران پيشين از آدم تا خاتم در قرآن مجيد آمده است) دومين صفت از صفات رذيله را حرص و فزون طلبى اختيار كرديم كه در داستان آدم(ع) و سرگذشت شعيب و داوود(ع) و به طور كلى يهود و همچنين در سرگذشت مشركان عرب و مسلمانان ضعيف الايمان در عصر پيامبر اسلام(ص) نيز ديده مىشود. با اين اشاره به قرآن برمىگرديم و آيات مختلف آن را از اين ديدگاه مورد توجه قرار مىدهيم: 1- فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل ادلك عل شجرة الخلد و ملك لايبلى * فاكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و عصى آدم ربه فغوى (سوره طه، آيه 121 و 120) 2- و الى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جائتكم بينة من ربكم فاوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس اشيائهم و لاتفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤمنين (سوره اعراف، آيه 85) 3- ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة و لى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب* قال لقد ظلمك بسؤآل نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطآء ليبغى بعضهم على بعض الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب (سوره ص، 34 تا 33) 4- و لتجدنهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر والله بصير بما يعملون (سوره بقره،آيه 96) 5- ان الانسان خلق هلوعا * اذا مسه الشر جزوعا * و اذا مسه الخير منوعا (سوره معارج، آيه 21 تا 19) 6- و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما قل ما عند الله خير من اللهو و من التجارة والله خير الرازقين (سوره جمعه، آيه 11) 7- ويل لكل همزة لمزة * الذى جمع مالا و عدده * يحسب ان ماله اخلده (سوره همزه، آيات 3 تا1) ترجمه:
1- ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت: «اى آدم! آيا مىخواهى تو را به درخت زندگى جاويد و ملكى بى زوال راهنمايى كنم؟!» - سرانجام هر دو از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت) و عورتشان آشكار گشت و براى پوشاندن خود از برگهاى (درختان) بهشتى جامه دوختند! (آرى) آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد! 2- و به سوى مدين، برادرشان شعيب را(فرستاديم)؛ گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است، بنابراين، حق پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه(در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است، فساد نكنيد! اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد! 3- اين برادر من است او نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ندارم، اما او اصرار مىكند كه اين يكى را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است - (داود) گفت مسلما او با درخواستيك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان (و دوستان) به يكديگر ستم مىكنند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند اما عده آنان كم است داود دانست كه ما او را(با اين ماجرا) آزمودهايم از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد. 4- و آنها را حريصترين مردم - حتى حريصتر از مشركان - بر زندگى(اين دنيا و اندوختن ثروت) خواهى يافت، (تا آنجا) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود! در حالى كه اين عمر طولانى، او را از كيفر (الهى) باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست. 5- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بىتابى مىكند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مىشود(و بخل مىورزد). 6- هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مىشوند و به سوى آن مىروند و تو را ايستاده به حال خود رها مىكنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است. 7- واى بر هر عيب جوى مسخره كنندهاى! - همان كس كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده (بىآنكه حساب مشروع و نامشروع آن كند)! - او گمان مىكند كه اموالش او را جاودانه مىسازد! تفسير و جمعبندى حرص، آفتبزرگ خوشبختى نخستين آيه از آيات فوق مربوط به داستان آدم و همسرش حوا و مبارزه با شيطان است، مطابق آيات قرآن، خدا آدم را در بهشت جاى داد و از نزديك شدن به شجره ممنوعه نهى فرمود و از تسليم شدن در برابر وسوسههاى شيطان برحذر داشت، ولى سرانجام وسوسههاى شيطان كار خود را كرد و آدم مرتكب ترك اولى شد و از درخت ممنوعه خورد و زندگى بهشتى را از دست داد و در ميان انبوه مشكلات اين دنيا گرفتار شد. آيات بالا اشاره به اين نكته كرده مىفرماى: «شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم آيا مىخواهى تو را به درخت عمر جاويدان و ملك فناناپذير راهنمايى كنم؟(در واقع شيطان شجره ممنوعه را درختى معرفى كرد كه هر كس از آن بخورد عمر جاودان مىيابد و به صورت فناناپذير مىتواند در ناز و نعمت زندگى كند) سرانجام هر دو(يعنى آدم و حوا) از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت) و عورتشان آشكار شد و ناچار از برگهاى بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند و آدم نافرمانى پروردگارش كرد و از پادش او محروم شد!» (فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل ادلك عل شجرة الخلد و ملك لايبلى * فاكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة و عصى آدم ربه فغوى). چه انگيزهاى سبب شد كه آدم(ع) به وسوسههاى شيطان تن در دهد و به وعدههاى او اعتماد كند و فرمان صريح الهى را در باره شجره ممنوعه به فراموشى بسپارد؟! آيا جز اين است كه حرص و فزونطلبى، حجابى در برابر چشمان او شد؟! به اين ترتيب مىبينيم بعد از مساله تكبر و استكبار كه در آغاز خلقتسبب عصيان شيطان گرديد و بدترين پايه فساد در جهان نهاده شد، مساله حرص و طمع و عشق به مواهب مادى، عامل ديگرى براى افزايش ناراحتىهاى نسل انسان گشت و به همين دليل اصول كفر سه چيز شمرده شده، «تكبر» كه سبب انحراف شيطان گشت و «حرص» كه سبب اغواى آدم شد و «حسد» كه سبب قتل هابيل به وسيله برادرش گشت. درست است كه نهى آدم(ع) يك نهى تحريمى نبود و مخالفت با آن گناه مطلق محسوب نمىشد، بلكه «ترك اولى» بود و يا به تعبير ديگر نوعى نهى ارشادى بود، همانند نهى طبيب نسبت به بيمار به هنگام دستور جهت پرهيز از غذاهاى نامناسب، ولى به هر حال از آدم(ع) انتظار ترك اولى نيز نمىرفت، ولى صفت حرص و طمع هر چند به صورت كمرنگ در وجود آدم(ع) لانه كرده بود و سبب اين خطاى بزرگ شد، خطايى كه او و نسلش را در اين جهان به زحمت افكند و اين خود روشنترين هشدار قرآن در باره حرص و فزونطلبى است. در دومين آيه اشاره به داستان قوم شعيب(ع) مىكند كه حرص و فزونطلبى آنها را به مخالفت با اين پيامبر بزرگ و انكار تعليمات آسمانى او واداشت، مىفرمايد: «و به سوى مدين برادرشان شعيب(ع) را(فرستاديم) گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده استبنابراين حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه(در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است فساد نكنيد. اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد»، (و الى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جائتكم بينة من ربكم فاوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس اشيائهم و لاتفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤمنين). مطابق اين آيه انحراف قوم شعيب(ع) نخست شرك و بتپرستى و سپس كمفروشى و ضايع كردن حقوق مردم و در مجموع فساد در زمين بود، آنها به قدرى حريص بر دنيا بودند كه با صراحتبه پيامبرشان شعيب گفتند اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مىدهد كه آنچه را پدرانمان مىپرستيدند ترك كنيد يا آنچه را مىخواهيم در اموالمان انجام ندهيم؟ (قالوا يا شعيب اصلاتك تامرك ان نترك ما يعبد آبائنا او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء...) [3] اين در حالى بود كه كمفروشى و غصب حقوق مردم نه تنها سبب فزونى اموال آنها نمىشد، بلكه هما طور كه قرآن اشاره كرده است، به فساد جامعه آنها منجر مىگشت، اعتماد عمومى از ميان مىرفت و اموال را به كاستى مىگذاشت، بنابراين حرص و فزونطلبى آنها نتيجه معكوس مىداد. در سومين بخش از آيات، اشاره به داستانى مربوط به زمان داوود(ع) شده است كه يكى از چهرههاى زشت و نفرتانگيز حرص را منعكس مىكند، خلاصه داستان چنين است كه: دو برادر به عنوان شكايت نزد داوود(ع) آمدند يكى از آنها گفت: «اين برادر من نود و نه ميش دارد و من تنها يكى دارم، اما او اصرار مىكند كه اين يكى را نيز به من واگذارد و در سخن بر من غلبه كرده است (آيا اين انصاف است كه صاحب نود و نه گوسفند مخصوصا اگر برادر باشد به تنها گوسفند برادرش چشم دوخته باشد)»، (ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة و لى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب). [4] «هنگامى كه داوود(ع) اين سخن را شنيد ناراحت شد و) گفت: مسلما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش بر تو ستم كرده است»، (قال لقد ظلمك بسؤآل نعجتك الى نعاجه...) [5] «تنها تو نيستى كه گرفتار اين ستم شدهاى) بسيارى از دوستان(حريص و خودخواه و خود محور) به يكديگر ستم مىكنند، مگر آنان كه ايمان آوردهاند و عمل صالح دارند، اما عده آنان كم است.» و در ذيل آيه مىخوانيم: «داود(ع) گمان كرد: ما او را (با اين ماجرا) آزمودهايم، از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و توبه نمود؛ (و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب). [6] در اينكه آزمون داوود(ع) در اين ماجرا چه بوده است گفتگو است، در تورات محرف آن را مربوط به مساله چشم داشت داوود(ع) به همسر يكى از فرماندهان لشكرش به نام اورياى حتى كه زن بسيار زيبايى بود و داوود(ع) مايل بود اوريا او را رها كند تا آزاد باشد و بتواند به همسرى داوود(ع) در آيد با اينكه خود داوود(ع) همسران متعددى داشت مىداند در حالى كه مىدانيم اين داستان يك داستان خرافى است كه هرگز با قداست انبياى الهى تناسب ندارد بلكه انسانهايى كه در يك سطح اخلاقى معمولى قرار داشته باشند مرتكب چنين كارهاى زشتى نمىشوند. مشهور در ميان مفسران اسلامى اين است كه آزمايش داوود(ع) مربوط به قضاوت او بود چرا كه او در قضاوت عجله كرد و پيش از آنكه طرف مقابل دعوا سخنان خود را بگويد به داورى برخاست، هر چند داورى او به حق بود، خداوند اين ترك اولى را شايسته ندانست و او را مؤاخذه فرمود، او هم از خطاى خود هر چند يك ترك اولى بيش نبود توبه كرد. به هر حال آنچه مقصود ما در اينجاست اين است كه هنگامى كه حرص بر انسان غلبه كند حتى نسبتبه برادر ضعيف و ناتوان خود مرتكب ظلم فاحش مىشود كه هر انسان با وجدانى آن را نكوهش مىكند. آرى حرص بر مال دنيا حد و مرزى نمىشناسد و انسان را به بدترين ظلم و ستمها وادار مىكند. در چهارمين بخش از اين آيات، اشاره به حرص يهود شده و مورد نكوهش شديد قرار گرفتهاند مىفرمايد: «آنها را حريصترين مردم بر زندگى دنيا مىيابى حتى حريصتر از مشركان»، (و لتجدنهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا) حريص در اندوختن اموال و ثروتها، حريص در قبضه كردن دنيا و حريص در انحصارطلبى و عجب اينكه آنها از مشركان كه پايبند به هيچ دين و آيين آسمانى نبودند نيز حريصتر بودند، در حالى كه تعليمات آيين آسمانى مىبايست آنها را از اين كار باز مىداشت، ولى آنها آنقدر حريص بودند كه بر افراد بىدين نيز پيشى مىگرفتند. «آنها چنان علاقه به دنيا داشتند كه هر كدام آرزو مىكردند هزار سال عمر كنند»، (يود احدهم لو يعمر الف سنة) براى گردآورى ثروت بيشتر، يا به خاطر ترس از مجازات الهى كه به جهت ستمهايى كه در جمع آورى ثروتهاى حرام يا خونريزى بىگناهان مرتكب شده بودند، آرزوى چنين عمر طولانى مىكردند. قابل توجه اينكه امروز نيز همان خوى زشت حرص شديد در آنان ديده مىشود، بلكه شديدتر و گستردهتر از گذشته! تاريخ معاصر گواهى مىدهد كه آنها براى افزودن به حجم ثروتهاى كلان خويش از هيچ جنايتى ابا ندارند، جنگهاى خونين به راه مىاندازند، خونهاى بى گناهان را مىريزند، آتش فتنه و فساد بر پا مىكنند، همسايگان را به جان هم مىاندازند و براى فروش اسلحه بيشتر و مواد مخدر و ثروتاندوزى بيشتر هر كارى از دستشان ساخته باشد انجام مىدهند و براى تحكيم پايههاى قدرت خود پنجه بر وسايل ارتباط جمعى دنيا افكنده و از هيچ دروغ و تهمتى نسبت به ديگران ابا ندارند. اگر كسى بخواهد آثار شوم و مرگبار حرص و دنيا پرستى را ببيند، بايد اعمال اين قوم و ملت را بنگرد! تعبير به حياة به صورت نكره، در آيه مورد بحث، گويا اشاره به اين حقيقت است كه آنها فقط مىخواهند زنده بمانند، لذت ببرند، اما كدام حيات و زندگى، حيات انسانى؟ يا حيات حيوانات؟ يا درندگان بيابان؟ هر چه باشد براى آنها تفاوتى ندارد. به گفته بعضى از مفسران اين آيه تنها سخن از يهود نمىگويد، بلكه هشدارى است به همه افراد كه در عاقبت حرص و دنيا پرستى بينديشند مبادا در همان گردابهايى كه قوم يهود افتادند گرفتار شوند. در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است كه يهود، بسيارى از پيامبران را كشتند، تنها به دليل اينكه آنها را مخالف منافع نامشروعشان مىديدند و نيز بسيارى از آيات الهى را به همين جهت تحريف كردند و اينها همه از پيامدهاى حرص آنها بود. در پنجمين آيه اشاره به حرص و كم طاقتى انسان به طور كلى كرده، مىفرمايد: «انسان حريص و كم طاقت آفريده شده، هنگامى كه شرى به او رسد بىتابى مىكند و هنگامى كه خيرى به او رسد بخل مىورزد و از ديگران دريغ مىدارد»، (ان الانسان خلق هلوعا * اذا مسه الشر جزوعا * و اذا مسه الخير منوعا). مفسران و ارباب لغتبراى «هلوع» معانى زيادى گفتهاند كه بسيارى از آنها نزديك به هم يا لازم و ملزوم يكديگر است، از جمله در لسان العرب چهار معنى براى آن ذكر كرده: حرص، جزع و كم صبرى، يا بدترين نوع جزع و در مجمع البيان نيز آن را به معنى شخص «ضجور» يعنى بىقرار و بىحوصله، «شحيح» يعنى بخيل و «جزوع» يعنى بىتابى كننده و «شديد الحرص» ذكر كرده است. نويسنده محترم التحقيق معتقد است كه ريشه اصلى اين ماده تمايل به بهرهگيرى از نعمتها و لذتهاست اما جزع و حرص و كم صبرى، همه از آثار همين ريشه نخستين است. [7] از مجموع سخنانى كه گفته شد چنين به نظر مىرسد كه اين واژه به سه نكته منفى اخلاقى اشاره مىكند، حرص، بى تابى و بخل. در واقع تفسيرى كه بعد از «هلوع» در دو آيه بالا آمده است مفهوم واقعى اين واژه را روشن مىسازد و هر سه مفهوم را در بر مىگيرد؛ زيرا «جزوع» از ماده «جزع» به معنى بىتابى كردن، و «منوع» از ماده «منع» به معنى بخل و حرص است. به هر حال آيات فوق در مقام مذمت است و افراد حريص و بخيل و جزوع را نكوهش مىكند. مىتوان گفت «حرص» است كه سرچشمه «بخل» مىشود، چرا كه حريص مىخواهد همه چيز را براى خود حفظ كند، همچنين حرص است كه گاه سبب جزع و بى تابى مىشود، چرا كه حريص هر گاه بعضى امكانات خود را از دست دهد پريشان حال و مشوش مىشود و بىتابى مىكند. آيه مىگويد انسان با اين صفات آفريده شده است، اما اينكه چطور انسان با اين نقايص آفريده شده در حالى كه مىدانيم خداوند حكيم، انسان را براى سعادت آفريده و ممكن نيست چنين نقايصى را كه بزرگترين مانع راه سعادت بشر است بر سر راه او قرار دهد. بعضى در پاسخ اين سؤال گفتهاند: اين صفات مربوط به انسانهايى است كه فاقد ايمان باشند اگر طبيعت آدمى با ايمان همراه گردد، كانونى از صبر و حوصله و سخاوت خواهد شد، ولى هنگامى كه با ايمان وداع گويد طبيعى است كه در برابر كمترين ناملايمات بىتابى مىكند، زيرا تكيهگاه محكمى ندارد كه بر آن اعتماد كند و با توكل بر او به جنگ با مشكلات برخيزد و نيز حريص و بخيل مىشود، چرا به لطف خداوندى كه كليد خزانههاى غيب به دست اوست و سرچشمه همه نعمتها و بركات است اميدوار نيست. شاهد اين تفسير آيات بعد از آن است كه نمازگزاران با ايمان را از آن استثنا مىكند. اين احتمال نيز وجود دارد كه آيات فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآنى كه انسان را «ظلوم» و «جهول» (احزاب، 72) و «يؤوس» و «كفور» (هود، 9) و «طغيانگر به هنگام وفور نعمتها» (علق،6) شمرده، اشاره به دو بعد وجود انسان داشته باشد كه در قوس صعودى آن قدر بالا مىرود كه به اعلى عليين مىرسد و در قوس نزولى آن قدر پايين مىآيد كه به اسفل السافلين كشيده مىشود. مرحوم «علامه طباطبايى» در «الميزان» نظر ديگرى در اين زمينه دارد و مىگويد: حرص(و هلوع بودن) كه ذاتى انسان است و از شاخههاى حب ذات مىباشد، در اصل از رذايل نكوهيده نيست، چرا كه حب ذات كه اين صفات از آن برمىخيزد وسيله منحصر به فردى است كه انسان را به سوى سعادت و تكامل دعوت مىكند، اين صفات هنگامى مذموم و نكوهيده است كه انسان با تدبير صحيح آنها را در آنچه شايسته استبه كار نگيرد و در واقع مانند ساير صفات نفسانى است كه اگر در حد اعتدال باشد فضيلت است و اگر به جانب افراط و تفريط منحرف شود نكوهيده و رذيلت است. به هر حال آيات فوق نشان مىدهد كه قرآن انسانها را به سوى ايمان و نماز و نيايش و انفاق در راه او دعوت مىكند تا آتش حرص و بخل و جزع را در درون او فرو بنشاند. در ششمين آيه سخن از ماجرايى در عصر پيامبر اسلام(ص) است و آن اينكه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش قيمت اجناس بودند، كاروانى از شام وارد مدينه شد كه با خود مواد غذايى حمل مىكرد ورود اين كاروان درست همزمان با روز جمعه و خطبههاى پيغمبر اكرم(ص) در نماز جمعه بود. در آن زمان معمول بود كه براى اعلام ورود كاروان طبل مىزدند و آلات موسيقى ديگر را مىنواختند، اين امر سبب شد كه مردم به سرعت خود را به بازار برسانند، گروهى از تازه مسلمانان كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه پيامبر(ص) را رها كرده و براى تامين نياز خود به سوى بازار شتافتند، در حالى كه اين كار ضرورتى نداشت، بعد از نماز نيز مىتوانستند به بازار روند و از اجناس كاروان بهره بگيرند، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند، آيات فوق نازل شد و حريصانى را كه نماز جمعه را براى به دست آوردن مال دنيا رها كرده بودند سخت مذمت كرد، پيامبر(ص) فرمود: اگر اين گروه اندك نيز مىرفتند از آسمان سنگ بر مردم مىباريد. [8] از لحن آيه فوق استفاده مىشود كه انگيزه هجوم به بازار، مساله تامين نيازهاى اصلى زندگى نبود بلكه بعضى از سر هوسبازى به سراغ ساز و آوازها رفتند و بعضى هم براى ثروت اندوزى به سراغ تجارت. به هر حال قرآن در بيان اين ماجرا مىگويد: «هنگامى كه تجارت يا سرگرمى لهوى را ديدند(از گرد تو) پراكنده شدند و به سوى آن رفتند و تو را در حالى كه(براى خواندن خطبهها) ايستاده بودى رها كردند»، (و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما) سپس در ذيل آيه مىفرمايد: «بگو آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است»، (قل ما عند الله خير من اللهو و من التجارة والله خير الرازقين) ممكن است در ميان آن گروهى كه نماز و ذكر خدا و پيامبرش را رها كرده، به سوى بازار دويدند، افرادى بودهاند كه واقعا براى نيازهاى ضرورى خود دست به چنين كارى زدند (هر چند آنها هم وقت كافى براى تهيه نياز خود داشتند، ولى تعبير بالا به خوبى نشان مىدهد كه گروهى از حريصان به قصد اينكه اجناس را بخرند و گرانتر بفروشند و ثروتى بيندوزند و گرهى براى مشاهده صحنههاى هوسآلود، به سوى كاروان كشيده شدند و خود را از سعادت نماز در محضر بزرگترين پيامبر االهى(ص) محروم ساختند. در هفتمين و آخرين آيات مورد بحثسخن از عيبجويان استهزا كنندهاى است كه به خاطر مال و ثروت، مغرور شدهاند و به خود اجازه مىدهند مؤمنان راستين تهيدست را به سخريه كشند، مىفرمايد: «واى بر هر عيبجوى مسخره كنندهاى، همان كس كه اموال ناچيزى گردآورى كرده و شماره مىكند(و به دقت مراقب حفظ آن است، بى آنكه حساب حلال و حرام آن را داشته باشد) و گمان مىكند كه اموالش سبب جاودانگى اوست (نه مرگى به سراغ او مىآيد، نه حادثهاى كه سبب زوال مال و ثروت او شود!)»، (ويل لكل همزة لمزة * الذى جمع مالا و عدده * يحسب ان ماله اخلده) جمله «عدده» كه ناظر به شمارش كردن اموال از سوى اين دنياپرستان است، اشاره به حرص و ولع شديد آنهاست كه هر قدر بر اموالشان افزوده مىشود باز طالب بيشترند، به همين دليل پيوسته آنها را شمارش مىكنند. جمله الذى جمع مالا و عدده در واقع به منزله علتبراى «همز» و «لمز» و عيبجويى كردن آنهاست، يعنى ثروت سرشار دنيا آنها را چنان مست و مغرور ساخته كه افراد تهيدست با ايمان را به باد سخريه و استهزاء مىگيرند و گمان مىكنند نه تنها اين ثروتها جاودانى است، بلكه به آنها نيز آب و رنگ جاودانگى مىدهد در حالى كه «از نسيمى دفتر ايام بر هم مىخورد!» بررسى حال دنياپرستان عجايب و شگفتىهايى به ما نشان مىدهد كه عقل آدمى را مات و مبهوت مىكند، بعضى از آنان را سراغ داريم با اينكه در علوم ظاهرى و مادى پيش رفته بودند، هدفى جز جمع آورى ثروت نداشتند و هنگامى كه از آنها سؤال مىشد شما با اين ثروت چه مىخواهيد بگنيد، نه تشكيل خانواده دادهايد نه مسافرتهاى تفريحى مىرويد و نه... در پاسخ مىگفتند: ما از اين دلخوش هستيم كه يك «صفر» بر ارقام اموال ما افزدوده شود! نتيجه نهايى
از مجموع آيات فوق و تفسيرى كه بر آن ذكر شد چنين نتيجه مىگيريم كه مساله حرص و آز و دنياپرستى و دلباختگى و دلدادگى نسبتبه مواهب مادى از ديدگاه قرآن بسيار خطرناك و نكوهيده و مايه انواع شر و فساد است و به يقين در مسير خودسازى و تكامل اخلاق از بزرگترين موانع محسوب مىشود. * * * حرص و دنياپرستى در احاديث اسلامىواژه حرص و الفاظ مرادف و هم معنى آن در احاديث اسلامى، به طور وسيع مورد بحث واقع شده و آثار و پى آمدهاى بسيار منفى براى آن ذكر گرديده است كه بخشى را گلچين كرده در ذيل از نظر مىگذرانيم: 1- در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مىخوانيم كه به اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «اعلم يا على! ان الجبن و البخل و الحرص غريزة واحدة يجمعها سوء الظن!؛ بدان اى على! كه ترس و بخل و حرص، يك غريزه هستند و همه در سوء ظن(به خدا) خلاصه مىشوند!» [9] 2- همين معنى به صورت ديگرى در فرمان مالك اشتر در نهج البلاغه آمده است آنجا كه امام(ع) كه امام مالك اشتر را از مشورت با بخيلان و افراد ترسو و حريصان برحذر مىدارد، سپس مىافزايد: «ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله؛ بخل و ترس و حرص، غرايز مختلفى هستند كه يك ريشه دارند و آن سوء ظن به خداست!» [10] كسى كه حسن ظن به پروردگار و قدرت او نسبتبه انجام وعدههايى كه در باره تامين رزق و روزى بندگان تلاشگر داده، داشته باشد هرگز براى جمع آورى اموال حرص نمىزند. و آن كسى كه توكل بر خدا و الطاف و عنايات او دارد بىجهت از هر چيزى نمىترسد. و آن كس كه به رحمت و لطف او اميدوار است بخل نمىورزد. آرى كسى كه توحيد او كامل باشد و به اسماء و صفات حسناى الهى معتقد باشد گرفتار اين خوهاى سه گانه كثيف نمىشود كه در ظاهر سه صفت از صفات رذيله است ولى در باطن يك ريشه دارند(و به همين دليل گاه غريزه واحده به آنها اطلاق شده و گاه غرايز شتى؛ چرا كه در ظاهر متعددند و در باطن يكى). 3- «حرص» در دنيا انسان را گرفتار رنج و تعب دايمى مىكند، چنان كه على(ع) فرمود: «الحرص مطية التعب!؛ حرص مركب رنج و زحمت است!» [11] 4- در تعبير ديگرى از آن حضرت آمده است «الحرص عناء المؤبد؛ حرص مايه رنج و زحمت ابدى است». [12] هر گاه كمى در احوال حريصان دقيق شويم و زندگى پر درد و رنج و مشقت آنها را برررسى كنيم كه شب و روز مىدوند و اموالى را گردآورى مىكنند و بى آنكه از آن بهرهاى بگيرند رها مىكنند و مىروند، به صدق كلام بالا آشناتر مىشويم و به گفته سعدى:
گفت: چشم تنگ دنيا دوست
را يا قناعت پر كند يا خاك گور!
را يا قناعت پر كند يا خاك گور!
را يا قناعت پر كند يا خاك گور!
[1]. اخلاق در قرآن جلد دوم صفحه 81. [2]. سفينة البحار جلد 2، صفحه 458 (ماده كبر). [3]. سوره هود 87. [4]. ص 33. [5]. ص 34. [6]. همان. [7]. التحقيق ماده هلع. [8]. در تفسير مجمع البيان و بسيارى از تفاسير ديگر، در تفسير سوره جمعه اين داستان با تفاوت مختصرى آمده است. [9]. ميزان الحكمة جلد 1، صفحه 588، شماره 3139. [10]. نهجالبلاغه، نامه 53. [11]. غرر، حديث 820؛ ميزان الحكمة، جلد 1، صفحه 586، شماره 3596. [12]. غررالحكم حديث 982؛ ميزان الحكمه جلد 1، صفحه 586، شماره 3592. [13]. غررالحكم حديث 1753؛ ميزان الحكمه جلد 1، صفحه 587، شماره 3615. [14]. اصول كافى جلد 2، صفحه316، حديث 76، باب «حب الدنيا و الحرص عليها». [15]. اصول كافى جلد 2، صفحه 316، حديث 6، باب «حب الدنيا و الحرص عليها». [16]. غررالحكم حديث 1550؛ تصنيف الغرر صفحه 294. [17]. غررالحكم. [18]. نهجالبلاغه نامه 53. [19]. سفينة البحار ماده حرص. [20]. بحارالانوار ج 70، ص 22. [21]. امالى صدوق صفحه 394؛ غررالحكم حديث 4949. [22]. بحارالانوار، ج 69، صفحه 68. [23]. توبه 128. [24]. نحل 37. [25]. يوسف 103؛ نساء 129. [26]. نهجالبلاغه، خطبه 193. [27]. بحارالانوار جلد 64، صفحه 271، حديث 3 و 294، حديث 18. [28]. ميزان الحكمة جلد 1، صفحه 589 (حديث 3646). [29]. آل عمران 26. [30]. نحل 96. [31]. ميزان الحكمه جلد 3، صفحه 2557. [32]. بقره 268. [33]. شرح فارسى غررالحكم جلد 5، صفحه 338. [34]. اقتباس از المحجة البيضاء، جلد 6، صفحه 58 تا 54 (با تلخيص).