اخلاق و عرفان اسلامی (46) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخلاق و عرفان اسلامی (46) - نسخه متنی

محمدتقی مصباح یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





اخلاق و عرفان اسلامي



اشاره


در ادامه سلسله مباحث اخلاقى استاد مصباح يزدى، در اين شماره نيز شرح بخش ديگرى از خطبه هاى اميرالمؤمنين(عليه السلام)در نهج البلاغه را به محضر اهل معرفت تقديم مى داريم: «الا و ان الخطايا خيل شمس حُمل عليها اهلُها و خُلعت لُجمُها فتقحمتْ بهم فى النار، الا و ان التقوى مطايا ذلل حُمل عليها اهلُها و اُعطوا أزمَّتها فاوردتْهم الجنه. حق و باطل و لكل اهل. فلئن اَمِرَ الباطل لقديماً فعلٌ و لئن قلّ الحقُ فلربما و لعل. و لَقلَّما ادبر شىء فاقبل.»[1]




لزوم دورانديشى و پيش بينى تحولات آينده

سنت آزمايش و امتحان، يكى از سنن كلى الهى درباره تدبير انسان هاست. اين مسأله آن قدر از اهميت و وسعت برخوردار است كه قرآن كريم از آن به عنوان هدف خلفت ياد مى كند: «الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايُّكم احسن عملاً» (ملك: 2); خدايى كه مرگ و زندگى را آفريد كه شما بندگان را بيازمايد كه كدام نيكوكارتر هستيد. شايد يكى از دلايل اين كه خداوند در اين آيه، خلقت «موت» را مقدم بر خلقت «حيات» بيان مى فرمايد اين باشد كه انسان درباره مرگ بيش تر مورد آزمايش قرار مى گيرد; بهترين و مهم ترين زمينه هاى آزمايش انسان، داير شدن امر وى بين مرگ و زندگى است. ساختار كلى اين جهان، مجموعه اى از مرگ ها و حيات هاست و خداوند به اين دليل پديده هاى عالم را آفريده است كه انسان ها در معرض آزمايش قرار گيرند، نه اين كه خود نيازى به آزمايش داشته باشد. تأكيد قرآن در آيه اى كه تلاوت گرديد، بر حُسن عمل است نه كثرت آن; قرآن نمى فرمايد: «ليبلوكم ايّكم اكثر عملا»، بلكه مى فرمايد: «ليبلوكم ايّكم احسن عملا»; كار نيكو موردنظر است نه كار زياد. سخن درباره علت و فلسفه آزمايش الهى از بحث ما خارج است; اين مباحث بحمدالله در كتب اعتقادى ما و نيز در تفاسير قرآن كريم به تفصيل توضيح داده شده اند.



رسيدن به كمالات معنوى در گرو اين است كه انسان بر سر دو راهى ها قرار بگيرد تا با اراده آزاد خويش يكى از آن ها را برگزيند. از آن جا كه مراتب تكامل انسان نامحدود است، آزمايش الهى نيز در ابعاد گوناگون و به اشكال مختلف تحقق مى يابد. هركس در هر مرحله از زندگى خود نسبت به يك يا چند چيز در معرض آزمايش قرار مى گيرد; مال و مقام و فرزند از جمله آن هاست. سنت الهى اقتضا نمى كند كه مردم در اين دنيا آرام و يكنواخت زندگى كنند; بايد حوادث دنيا آن قدر زياد باشند كه هركس در هر عرصه اى مورد آزمايش قرار بگيرد. اگر به اين مسأله به عنوان يك اصل نگاه كنيم، آن گاه بهتر مى توانيم حوادث عالم را تفسير نماييم; يعنى به پاسخ بسيارى از سؤالاتى كه درباره نحوه اداره جهان توسط خداى متعال داريم، دست خواهيم يافت. در اين صورت، ديگر براى ما جاى تعجب نخواهد بود كه چرا ـ مثلاً ـ در اين دنيا زمينه براى ظلم و جنايت اهل باطل فراهم است و يا چرا اهل حق، اغلب در مظلوميت به سر مى برند و... .



وقتى انسان به طور طبيعى در مسيرى قرار مى گيرد، تصور مى كند اين وضعيت همچنان ادامه خواهد داشت; براى مثال، زمانى كه از نظر جسمانى در سلامتى كامل به سر مى برد،خيال مى كند تا ابد سالم مى ماند و يا اگر مريض شود، خيال مى كند مادام العمر بيمار خواهد بود. شخص ثروتمند فكر مى كند هميشه پول خواهد داشت و انسان فقير، مى پندارد فقرش دايمى است; حال آن كه اين گونه نيست. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: «و لئن اذقنا الانسان منا رحمة ثم نزعناها منه انه ليؤوس كفور» (هود: 9); و اگر ما بشر را ـ در دنيا ـ به نعمت و رحمتى برخوردار كرديم ـ تا شكر كند ـ سپس ـ چون كفران كرد ـ آن نعمت را از او بازگرفتيم، سخت به خوى نوميدى و كفران درافتد.



نگاهى به تاريخ، صحت ادعاى ما را اثبات مى كند. به جز تاريخ انبيا(عليهم السلام)و اقوام گذشته كه در قرآن كريم و كتب تاريخى بدان ها پرداخته شده است، تحولات زمان پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز مؤيد اين مطلب است. سال هاى آغازين رسالت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با سختى ها و دشوارى هاى بسيارى براى آن حضرت و مسلمانان همراه بود; در مكه، مؤمنان تحت فشار و شكنجه بودند، با مشكلات و گرفتارى هاى فراوانى زندگى مى كردند، چند سال با فقر و تنگدستى در شعب ابيطالب به سر بردند و.... . پس از مدتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان به مدينه هجرت كردند. در آن جا نيز تحولات و حوادث بسيارى به قوع پيوست; از چشيدن طعم شيرين پيروزى ها و طعم تلخ شكست ها در پرتو جنگ با كفار و يهوديان گرفته تا تشكيل يك جامعه واحد اسلامى و تسليم شدن دشمنان و قدرت يافتن اسلام: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون.


اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى.» (مائده:3) هنوز چند روزى بيش از رحلت رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نگذشته بود كه تحولات عجيبى رخ نمود. مردم، حضرت على(عليه السلام)را، كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از سوى خداوند به عنوان جانشين و وصى خود معرفى نموده بودند، كنار زدند و آن حضرت را مجبور كردند كه براى ساليان متمادى از مقام خود كناره گيرى نمايند. پس از گذشت بيست و پنج سال خانه نشينى، آنان به سراغ حضرت آمدند و با هجومى عجيب، كه به فرموده اميرالمؤمنين(عليه السلام)نزديك بود حسنين زير دست و پا له شوند، از ايشان خواستند تا حكومت را به دست بگيرند. در طول چهار، پنج سالى كه حضرت على(عليه السلام) منصب خلافت را برعهده داشتند، با مسائل و حوادث فراوانى از جمله جنگ هاى جمل، صفين و نهروان درگير بودند. امام حسن(عليه السلام) نيز در دوران امامتشان با مسائل گوناگونى از جمله ماجراى صلح با معاويه مواجه بودند. در زمان امام حسين(عليه السلام)هم يك صحنه عجيب و بى نظيرى كه در تاريخ نمونه نداشت; يعنى حادثه عاشورا و كربلا، رقم خود. از زمان امام زين العابدين(عليه السلام)تا دوران امام موسى كاظم(عليه السلام)وضعيت تقريباً مشابهى را شاهد هستيم. در زمان امام رضا(عليه السلام)، وضعيت تا حدى تغيير مى كند; يعنى سلطان وقت، مأمون عباسى، با فشار و تهديد، البته با عزت و احترام ظاهرى، از حضرت دعوت به عمل مى آورد تا مقام ولايتعهدى را عهده دار شوند. ايشان نيز در نهايت، به مانند ساير امامان معصوم(عليهم السلام)، به شهادت رسيدند.



فراز و نشيب ها و نيز انواع تحولاتى كه در دوران دويست ساله امامت ائمه اطهار(عليهم السلام) به وقوع پيوست، همگى حاكى از آن است كه زندگى اهل حق يكنواخت نيست. اين درس بزرگى است براى ما كه فكر نكنيم وقتى حكومت حقى تشكيل شد، لزوماً تا ابد پايدار خواهد ماند. اين كه مى بينيم حضرت على(عليه السلام) در جاى جاى نهج البلاغه و در خطبه هاى مختلف تحولات گذشته و آينده را خاطرنشان مى سازند و نسبت بدان ها هشدار مى دهند، از اين روست كه مسلمانان آمادگى لازم براى مواجه شدن با آن ها را كسب نمايند. هر قدر آمادگى انسان براى مواجه شدن با خطرات و حوادث احتمالى كه در آينده رخ خواهند داد بيش تر باشد، هنگام برخورد با آن ها آسيب كم ترى مى بيند. براى مثال، اگر بلَد راه و راهنماى گروه كوهنوردى، پيشاپيش به اعضاى گروه خطرات و پستى و بلندى هاى مسير را گوشزد نمايد و افراد را با مشكلات و موانع راه آشنا سازد، در صورتى كه آن ها در طول مسير با اين صحنه ها مواجه شوند كم تر دچار وحشت مى گردند; زيرا از قبل نسبت به آن ها آمادگى لازم را كسب كرده بودند.


اگر انسان در زندگى فكر كند كه بر اسب راهوارى سوار شده است كه بدون هيچ مشكلى او را تا آخر مسير با خود خواهد برد، به محض برخورد با كوچك ترين مانعى خود را مى بازد و وحشت سراپايش را فرا مى گيرد. انسانى را تصور كنيد كه در راه كاملاً هموارى به پيش مى رود، ولى از آن جا كه آمادگى لازم براى برخورد با پستى و بلندى هاى مسير را ندارد، اگر ناگهان با يك چاله بيست سانتى مترى برخورد كند، ممكن است به قيمت شكسته شدن دست و پا و حتى از دست دادن جانش تمام شود. اما اگر خود را براى مواجهه با خطرات احتمالى آماده كرده باشد، حتى ممكن است از ارتفاع بيست مترى هم سقوط كند، بدون اين كه اتفاق ناگوارى برايش بيفتد. بنابراين، اطلاع داشتن از سختى ها و مشكلات آينده، به انسان كمك مى كند تا در مسيرى كه به پيش مى رود بهتر گام بردارد. البته معناى چنين پيش بينى هايى اين نيست كه انسان همواره در حال اضطراب و نگرانى به سر برد، بلكه براى اين است كه استقامت و توان انسان در برخورد با حوادث ناخواسته افزايش يابد.



حضرت على(عليه السلام) در اين خطبه، ابتدا به پيش بينى تحولاتى كه در جامعه اسلامى اتفاق خواهند افتاد، مى پردازند و سپس در پايان كلام، عبارتى را كه در آغاز سخن قرائت شد، بيان مى فرمايند. حضرت در اين فراز از سخنان خود مى فرمايند: آگاه باشيد! خطاها و گناهان به مثابه اسب هاى لجام گسيخته و چموشى هستند كه راكبان خود را به هر سو مى برند، بدون اين كه آنان اختيارى در تعيين مسير و كيفيت حركت داشته باشند. چنين مركب هايى، سواران خود را به زور وارد آتش جهنم مى كنند. وقتى انسان سوار گناه شد، ديگر اختيار از دستش خارج مى شود و اين گناه است كه ابتكار عمل را در دست مى گيرد و بسته به كيفيت و نوع گناه، راكب خود را به هر كجا كه بخواهد مى برد: «الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.» در مقابل، اهل تقوا بر مركب هاى رام و آرامى سوارند كه به هر جا خود اراده نمايند، آن ها را هدايت مى كنند; يعنى اختيار و عنان اسب در دست خود سواركار است و او هرجا كه بخواهد، مركب به همان جا مى رود. چنين اسب هايى، صاحبان خود را وارد بهشت مى كنند: «الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة.» دنيا مالامال از اختلافات در حق و باطل است; نه متاع حق بى مشترى است و نه متاع باطل. اهل تقوا كه حق را مى شناسند و از آن پيروى مى كنند، سرانجام به سرمنزل مقصود خواهند رسيد; زيرا مهار اسبشان در اختيار خودشان است; مى دانند به كدام سو بايد بروند، در كجا تند بتازند، در كجا آهسته حركت كنند و در كجا توقف نمايند. اما آن هايى كه راه باطل را برمى گزينند، اختيارشان را به دست اسب هواى نفس مى سپارند. اين اسب هدفى جز دوزخ نمى شناسد، به هيچ وسيله اى هم نمى توان آن را رام و مهار كرد، مگر به تقوا. پس، حق و باطل، هر كدام طرفدارانى دارند: «حق و باطل و لكل اهل.»



حضرت در ادامه مى فرمايند: اگر روزى ديديد كه باطل به امارت و فرمانروايى رسيد، تعجب نكنيد; چرا كه اين مسأله تازگى ندارد. در طول تاريخ و در اقوام مختلف نمونه هاى فراوانى وجود داشته است كه اهل باطل بر مردم تسلط يافته و ايام را به خوش گذرانى و هوسرانى گذرانده اند: «فلئن امر الباطل لقديماً فعل.» شايد با خود بگوييد ما هرچه در تاريخ مى نگريم، جز فرمانروايان باطل نمى بينيم. درست است كه حكومت هاى باطل در مقايسه با حكومت هاى حق، بيش تر به چشم مى خورند، اما اين گونه نيست كه اصلاً امكان تحقق حكومت حق وجود نداشته باشد. مردم نبايد بگويند چون در طول تاريخ، همواره اهل باطل و حكام جور بر مردم حكومت كرده اند، از اين رو، تحقق حكومت حق امرى ناشدنى است; بايد به برپايى حكومت حق اميدوار بود: «و لئن قل الحق فلربما و لعل.» البته حضرت بر اين نكته تأكيد مىورزند كه اگر مردم به چيزى پشت كردند و آن را از دست دادند، نبايد چندان اميدى به بازگشت آن داشته باشند: «و لقلما ادبر شىء فاقبل.»





رمز سربلندى مردم در آزمايش الهى

تذكار در خصوص مسائل و مشكلات پيش روى بشر و هشدار درباره حوادثى كه ممكن است در آينده براى انسان پيش بيايد، دست كم از لحاظ تربيتى اين اثر را دارد كه آمادگى انسان را نسبت به مواجه شدن با حوادث احتمالى آينده افزايش مى دهد تا در صورت برخورد با آن ها خود را نبازد. اگر انسان بخواهد در اين مسير خطرناك و پرفراز و نشيب به سلامت به مقصد برسد، بايد بر مركب تقوا سوار شود. تقوا، مركب راهوارى است كه انسان را از گرفتارى هاى روزگار نجات مى دهد. اگر اسب سركش هواى نفس، اختيار انسان را به دست بگيرد، ممكن است كار به جايى برسد كه ديگر نتوان به آسانى آن را مهار كرد. افرادى كه اختيار خود را به دست هواهاى نفسانى مى سپارند، حتى ممكن است به انكار خدا، دين و قيامت نيز بپردازند. اگر امروز گفته مى شود كه هيچ دليلى بر وجود خدا نداريم و يا وحى هم يك احساس درونى بوده كه هزار و چهارصد سال پيش به شخصى در عربستان دست داده و اين حالت دليل بر واقعيت خارجى نيست و از اين رو، نبوت منطبق با واقعيات نمى باشد، بايد ريشه هاى آن را در هوا و هوس ها و افكار شيطانى انسان جستوجو كرد. برخى امروز مى گويند: امام حسين(عليه السلام) به اين دليل كشته شد كه جدّش در برخورد با رقباى خود خشونت به خرج داده بود! چون بنى هاشم در جنگ بدر بر بنى اميه پيروز شدند و نسبت به آنان خشونت روا داشتند، در جريان كربلا نيز بنى اميه تلافى كردند و مرتكب آن خشونت شدند! از اين رو، كشته شدن امام حسين(عليه السلام) به اختلافات قومى، قبيلگى; يعنى اختلافات بين بنى هاشم و بنى اميه برمى گردد! جالب اين جاست كه آن ها به امثال ما توصيه مى كنند كه اگر مى خواهيد چنين سرنوشتى نداشته باشيد، خشونت به خرج ندهيد تا در آينده فرزندانتان را نكشند!



گذشته از مسأله دين، اين افراد معتقدند احكام و قوانين اقتصادى و سياسى هيچ ارتباطى با دين ندارند; زيرا دستوراتى را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در هزار و چهارصد سال پيش براساس آن احساس درونى، صادر كرده بود، امروز فاقد كارايى لازم مى باشند. آنان در كمال گستاخى نام اين خزعبلات را مى گذارند «قرائتى نوين از دين»! اگر بيست سال پيش به من و شما مى گفتند روزى مى آيد كه در نشريات رسمى و دانشگاه هاى معتبر كشور جمهورى اسلامى علناً اين سخنان نوشته و گفته مى شود، آيا اصلاً باورمان مى شد؟ ولى امروزه شاهد هستيم كه افراد هوسران كار را به اين جا رسانده اند و همين طور هم به پيش مى روند. اگر آنان احساس كنند كه روحانيت ايران ضعيف شده است، همان كارى را با آن مى كنند كه صدام با روحانيت شيعه عراق كرد; حكومت بعث عراق، صدها عالم و مجتهد را بدون اين كه گناهى مرتكب شده باشند، با اتهامات واهى اعدام نمود. اگر در ايران اين افراد مسلط شوند، بدتر از اين را با من و شما و با مراجع ما خواهند كرد. مگر ما مشابه چنين حوادثى را در تاريخ كم سراغ داريم؟ آيا اصلاً بزرگان و علماى نجف، در زمان مرحوم آقاى حكيم، آقاى شاهرودى، آقاى شيرازى و... احتمال مى دادند كه چنين روزى در عراق پيش بيايد؟ در ايران هم، عده اى در پى فرصت هستند تا چنين كارى را انجام دهند. اما يك عامل وجود دارد كه مانع كار آن هاست و آن ولايت فقيه است. از اين رو مترصدند تا اين عامل را از بين ببرند، اما چون به يكباره نمى توانند اين كار را انجام دهند، مرحله به مرحله به پيش مى روند; يعنى ابتدا حرمت شكنى مى كنند و اگر سدّى را مقابل خود نديدند، نقشه هاى ديگرشان را عملى مى كنند تا به هدف شوم خود برسند. اين چيز تازه اى نيست، راهى است كه در طول تاريخ همواره اهل باطل پيموده اند، اما دريغ از چشم عبرت بين!



درست است كه هميشه اهل حق در اقليت بوده اند، اما به فرموده اميرالمؤمنين(عليه السلام) نبايد از قلّت اهل حق وحشت كنيم و تسليم نقشه هاى شيطانى اهل باطل شويم: «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله.»[2] اگر اهل حق استقامت داشته باشند، مى توانند با فداكارى و دل نبستن به زخارف دنيا، بر دشمن غلبه كنند. مگر انقلاب اسلامى ايران را چه كسانى به پيروزى رساندند؟ اگر با حق باشيم، خدا با ماست: «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيره»(بقره: 249); چه بسيار شده كه گروهى اندك بر سپاهى بسيار غالب آمده است.



نكته مهم در اين جا اين است كه اگر اهل حق با صبر و استقامت و تحمل سختى ها، بر دشمن پيروز شدند، نبايد مجدداً فريب توطئه هاى اهل باطل را بخورند و موقعيت خود را از دست بدهند; چرا كه از دست دادن موقعيت همان و به دست نياوردن دوباره آن همان. به ندرت اتفاق مى افتد كه انسان بتواند چيزى را كه از دست داده است، بار ديگر به دست آورد. مردم مسلمان ايران كه با تحمل مشكلات فراوان و تقديم هزاران شهيد، رژيم سفاك گذشته را سرنگون كرده و انقلاب خود را به پيروزى رساندند، بايد قدر آن را بدانند و نگذارند ارزش هاى انقلابى و اسلامى از بين بروند. امروزه دگرانديشان مسلمان نما درصدد كم رنگ جلوه دادن و هتك ارزش هاى اسلامى برآمده اند. آن ها مى گويند: ما جوجه را از تخم درمى آوريم، ديگر به تخم برنمى گردد; پرده حيا را از جوانان برمى داريم، ديگر آن ها با حيا نمى شوند. بنابراين، ما بايد مراقب باشيم و حتى گاهى اوقات اصلاً اجازه ندهيم جوجه از تخم بيرون بيايد. نگذاريم حريم ها شكسته شوند. وقتى آب طغيان كرد و سدّ را با خود برد، ديگر نمى توان به راحتى جلوى سيلاب را گرفت.



ما در معرض چنين امتحانى قرار گرفته ايم; آيا از اين انقلاب و ارزش هاى آن كه به دست ما سپرده شده است، به خوبى حراست مى كنيم يا آن را با تساهل و تسامح از دست مى دهيم؟









1نهج البلاغه، خطبه 16


2همان، خطبه 201

/ 1