خدا زيباست(2)درباره نام هاي خداوند
احمد شهدادي از جذبه تا حيرت
اكنون به چشم ديگر مي نگريم. معرفت پويان نام هاي خداوند را در دو رده و مقوله جلالي و جمالي جاي مي دهند. جمال به معنايي زيبايي، جذبه، كوشش، دعوت و تماشاست. اما جلال معناي ديگري دارد: شكوه، دافعه، گريز، هيبت، هيمنه، وقفه، حيرت و سيطره. نام هاي جمالي و جلالي خداوند، سويه هاي متباين، متفاوت و ناهمگن را اقتضا دارند و مي رسانند. آنچه به مهرباني، لطف و رحمت مي خواند و دري به باغ آشنايي و تماشا مي گشايند، صفت جمالي است. اما آنچه به قهر و ناز و گريز و عزت و دامن كشيدن و شكوه تعلق مي گيرد و راه را از اوج ناز به روي نيازمندان مي بندد، صفت جلالي است. جمال سازش مي كند و جلال مي ستيزد. جمال با نوازش معنا مي شود و جلال با كبريا. اما اين نيز تنها در سطح معنا به چشم مي آيد. آنچه در ژرفاي كند و كاو به دست مي آيد، ترابط غريبي است ميان جمال و جلال. درست است كه اين دو به ظاهر و در نمود آغازين خويش چنين متفاوت اند، اما در نگاه ديگر، از هر جمال به جلالي مي رسيم و در هر جلال گلي از جمال مي چينيم. فهم اين نكته آشكارا نيازمند رويكردي همدلانه است. خداوند در هنگام تجلي به هريك از نام هاي جمالي خود، آشنا و عارف را به زير سيطره و غلبه و چيرگي صفت جمال مي كشد. در اين حال، خرد عارف مقهور آن نام مي شود. او مانند شناگري در درياي نام جمالي، ناگاه غرقه هيبت و شكوه آن نام مي شود. دريا او را در خود مي بلعد. اين مقهور بودن، غرقه شدن، اين تسخير مطلق، از نام قهار خداوند ناشي مي شود. آري در درون و عمق هر لطف از لطف هاي الاهي، نوعي قهر، غرقگي و تسخير كردن پنهان است، زيرا نفس تجلي مقهوريت، جلال و شكوه مي آورد. ذهني را تصور كنيد كه در برابر زيبايي مطلقي ايستاده است. تماشاي زيبايي مطلق، توجه كنيد: زيبايي مطلق، حيرت، شكوهمندي، هيبت، چيرگي، زوال و غرقه شدن را در پي دارد. آن هيجان غريب كه در دل تماشاگر زيباي مطلق مي افتد، نام ديگر جلال است. وقتي به زيبايي مي نگريم، غرقه چيرگي آن زيبايي مي شويم. همچنين است جلال و جمال. در دل هر صفت جلالي، در دل هر شكوهمند پرهيبتي كه ما را به وقفه و هول و احتياط فرا مي خواند، گونه اي جذبه و مهرباني و تماشا هست. دريا با همه هيمنه بشكوه خويش در چشم ما مي نشيند و ما با آن كه از غرقگي باخبريم مي خواهيم و مشتاق مي شويم كه خود را به دامن پرچين و شكن آن درافكنيم. موج ها با همه شكوه ما را به خويش مي خوانند. وصف هاي جمالي و صفت هاي زيبايي، همه پيش آورندگان لطف و رحمت و نزديكي اند و از مهرباني و جذبه و تماشا مي گويند. لطيف، نور، هادي، رازق و محيي از اين جمله اند. اما وصف هاي جلالي و صفت هاي شكوهمندي، منشا قهر و خشم و دوري اند و از دامنه و پرده و پرسش خبر مي دهند. مانع، قابض، مذل، قهار و ضار از اين گروه اند. با اين همه، در پس هريك از وصف هاي جمالي، جلالي نيز هست و در باطن هر وصف جلالي، جمالي نهان شده است. وصف جلال از احتجاب برمي آيد. خداوند در حجاب عزت و كبريا پوشيده است و هيچ وجود و موجودي را توش و توان آن و قدر و لياقت آن نيست كه به آن ساحت پنهان راه يابد. خداوند بر همه اشيا، حقايق، آفريده ها و بر همه چيز كه هست، احاطه و اشراف دارد. آن احاطه الاهي تصورشدني نيست. پس وجودي چنين محيط و احاطه كننده نمي تواند محاط و احاطه شونده باشد. اين است كه مي گوييم خداوند، آن زيباترين، همواره در حجاب كبريايي خود است. آري: زيبايي تو در تمامي حقيقت ها جاري است و تنها و شكوهمندي توست كه پوشاننده آن است. (6) در زبان تمثيل عارفانه، در اين زبان تماشاي خاموش، جمال و زيبايي به رخ تشبيه شده است. چهره و رخساره معشوق، نمود زيبايي تام و جذبه مدام است، آنچه عاشق را به خود مي خواند و او را عاشق تر مي خواهد. عارفان تجلي جلال را هم به زلف و گيسو ترجمه و تاويل و تشبيه كرده اند. گيسو، حجاب سياه زيبا، خود، پوشاننده زيبايي چهره است و رخساره را در تجلي خود پنهان مي كند. جلال گيسوان، عاشق را از تماشاي چهره باز مي دارد و مي راند، اما در همان دم، به مشاهده همان گيسوي افشان، آتش عشق او را فروزان تر و شعله كشنده تر مي كند. اين است كه تجلي جلال به گيسو مانند است و تجلي جمال به رخسار:
تجلي جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن تجلي را مثال است
رخ و زلف آن تجلي را مثال است
رخ و زلف آن تجلي را مثال است
پشت هيچستان
پيش تر از غلبه و چيرگي نام خداوند بر موجودات سخن گفتيم. اكنون وقت و جاي آن است كه نكته اي تازه را بيفزاييم. خداوند با هر وجود و هر موجود به اعتبار و لحاظ اسمي كه بر آن موجود چيره است ارتباط مي يابد. بي ترديد، يكي از نام هاي خداوند بر موجود مورد بحث ما استيلا دارد. منشأ تجلي و استيلاي اين نام هم اقتضا، تمنا و طلب همان موجود است. آن موجود هم با زبان و هم با استعداد وجودي ، يعني تمامي توانايي هست بودن خود، خداوند را به نام ويژه خوانده و طلب كرده است. هر صدا كه از در طلب و تمنا خدا را بخواند، پاسخ مي گيرد. خداوند به حقيقت طلب پاسخ مي دهد و نه به لحن صدا و خواهش. اكنون به مدد تخيل جهت يافته خود، جهان عدمستان و هيچستان را تصور كنيد. تمام موجودات ممكن ، همان موجودات كه بر مرز هستي و نيستي تصور مي شوند، فعلا در اين جهان، معدوم و هيچ اند. آيا طلب و تمناي حقيقي آن ها چيست؟ چيست آن نياز خواهشمندانه واقعي؟ پاسخ يك واژه است: وجود. همه اين ممكن ها فرياد مي زنند و مي خواهند كه از عدم به جهان هست درآيند، همه آن ها موجود شدن و وجود يافتن را مي طلبند. خود امكان به معناي چنين طلب و تمنايي است. هم از اين روست كه خداوند نياز و نيايش آنان را اجابت مي كند و آنان را از ژرفناي عدم به ساحت وجود مي كشد. محال است كه ممكن در عدم باقي بماند و ظهور نيابد. وقتي از نام هاي خداوند سخن مي گوييم بايد به يك نكته دقيق و ارجمند توجه كنيم: كلمات و واژگاني كه ما آن ها را نام خداوند مي دانيم، كلماتي مانند حميد، بصير، سامع، رازق، غافر و... تنها كلمه اند. معرفت جويان آيين واژه ها را اسم الاسم - نامي براي نام مي خوانند. كلمه عالم براي ناميد ن آن نام حقيقي به كار رفته است. با اين همه، اين واژگان دريچه هايي روشن به سوي آن حقيقت صرف اند. اسم يعني اين كه ذات خداوند را همراه با صفتي معين در نظر آوريم، مثلا رحمان، ذات دارنده رحمت است و عالم، ذات دارنده علم. نام هاي حقيقي خداوند يعني مصداق كلماتي چون رحمان و عالم، عين وجود خارجي ذات خداوندند.اين صفات خداوند است كه مبدا و منشا تكثير و گوناگوني نام هاي او مي شود. گونه گوني صفت ها نيز در مراتب غيبي صفات ريشه دارد؛ مراتبي غيبي كه عين ذات احدي اند. عشقبازي با خود
اكنون بي آنكه به آفريده ها، موجودات، عوالم و هر چيز ديگر بنگريم، به خود خداوند مي انديشيم و انديشه هاي خود را باز مي سنجيم. اين فرا روند اگر به تخيل صرف، انحصار، تشبيه و كوتاه بيني نكشد، دريچه اي از معارف روشن به روي ما مي گشايد. آن وقت شناخت ها يك به يك سر مي رسند و جان ما را نوازش مي كنند. خداوند در وضع، جا و شأني كه آن را مقام احديت خوانده اند، خودش را درك مي كند و به خود دانش و آگاهي دارد. خود-آگاهي خداوند و دانايي او به ذات خود، خداوند را براي ذات خودش متجلي و آشكار مي كند. اين عالي ترين، باشكوه ترين و پررمز و رازترين شكل تجلي است: تجلي خود براي خود. در آن آشكاري بي شكل و وصف ناشدني، خداوند به كنه غيب هويت خود توجه مي كند و خود بر خود آشكار مي شود: توجه ذات به ذات، توجه ذات به پنهان ترين حقيقت. اگر اين شكل و صورت را مشهد - جايگاه شهود و گواهي بناميم، واژه اي مناسب تر برگزيده ايم. توجه ذات به ذات در اين مشهد، گونه اي تعين است. تجلي خداوند در اين مشهد نيز ظهور ذات براي ذات و آگاهي ذات از ذات است: آگاهي به خود و ظهور براي خود. پس از اين، نكته اي ديگر گفتني است. خداوند به اعتبار و لحاظ نسبتي كه با شئون، احوال و اعتبارهاي خود دارد، مشهد و موطني ديگر دارد. اين مشهدها، مقام ها و تعين ها اكنون در پيچيدگي ها و ناتوانايي هاي زباني ما جلوه گر مي شوند تا شايد با اين واژه هاي كوتاه گامي به معرفت او نزديك تر شويم، وگرنه حقيقت از اين جداسازي ها و تعددها منزه و بري است. در هر حال، خداوند با شئون و احوال خود نسبتي برقرار مي كند. سخن اين است كه همين نسبت، منشا و سرچشمه چهار اسم خداوند مي شود. عارفان اين چهار نام را كليدهاي غيبت ناميده اند. اين چهار اسم عبارت اند از: علمي مساوي با ظهور، وجودي عين ادراك و دريافت، نوري مصداق و نمود آشكارگري، شهودي همراه و همدوش حضور.علم خداوند به خود، همان ظهور او براي خود است. وجود خداوند نيز عين دريافتن، درك و واجد شدن است. نور او چيزي جز تجلي، ظاهر ساختن، پديدار كردن و آشكار نمودن نيست. شهود او به ذات و شئون خود نيز با حضور برابر است: او پيش خود است، او در نزد خود حضور دارد.آگاهي و دانايي خداوند به ذات خود، مبدا و سرآغاز دانش و آگاهي او به كمالات ذات خود است. او بر حضرت خود تجلي مي كند و خود را بيكرانگي همه كمالات مي يابد. پس از آن، در آن حضرت شهودي و وجودي، با مشاهده همه نورها و حقيقت ها و كمال ها و زيبايي ها در نزد خود، به خود عشق مي ورزد: آري، او عاشق خود مي شود. تمام شهود، وجود، حضور و دانش او برابر با عشق و محبت است، عشق ورزيدن و دوست داشتن. اين محبت و عشق سرآغاز ظهور خداوند با همه نام ها و وصف هاست، آغاز آشكار شدن خداوند در جلوه معشوقي. پيش از اين مقام، جلوه عاشقي بوده است و پس از اين، جلوه معشوق بودن نيز آغاز مي شود. اين مقام هاي غريب نوري در حديثي چنين آمده است: كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف(8)، من گنجي پنهان بودم. پس از آن و با آن دوست داشتم كه شناخته شوم. پس آنگاه خلق و آفريده ها را آفريدم تا شناخته شوم. در اين روايت اثيري، سخن خداوند اين است: من گنجي پنهان بودم. اين سخن، اشاره به همان شهود و تعين نخستين است كه براي ذات خداوند پديد مي آيد: حضور و شهود ذات براي ذات. اين شهود البته عين شهود نام ها و وصف هاست. در اين شهود برترين، در اين پاك ترين مشهد، ذات خداوند كليد همه كمال هاست و مفتاح همه اسما و صفات. حضرت ذات، خود را در عين بهاء ، زيبايي و شكوه و رفعت ادراك مي كند. هم از اين رو خويشتن را دوست مي دارد و به خود عاشق مي شود. ادراكي كه از آن سخن مي گوييم، از هر ادراك و فهم و دريافت مفروض برتر و فراتر است. ما ناگزيريم از همين كلمات كوچك كه در زبان انساني هست بهره بريم، اما دست كم مي توانيم به خود يادآور شويم كه اين كلمات تنها ابزارهاي ما، تنها دام هاي ما براي صيد معرفت اند.
برو اين دام بر مرغ دگر نه
كه عنقا را بلند است آشيانه
كه عنقا را بلند است آشيانه
كه عنقا را بلند است آشيانه
1-. آشكار است كه نمي توان جا ، مكان و يا هر كلمه ديگري را براي آشكار كردن اين معنا به كار برد. در هر حال، آن هستي، آن سوي هستي، آن جا هست خداوند را مي توان حضرت ناميد كه از كلمه حضور ناشي مي شود و دست كم از نقص مكان داشتن و جاگير بودن پاك است.
2-فصوص الحكم، ص 167.
3- . فصوص الحكم، ص 362.
4- . شرح فصوص قيصري، فص نوحي، ص 131.
5- . نهج البلاغه، خطبه 211، كافي، ج 1، ص 107.
6- . جمالك في كل الحقائق سائر و ليس لها الاجلالك ساتر
7- . مقدمه قيصري، ص 44، اين سخن در نهج البلاغه چنين آمده است: هو الذي اشتدت نقمته علي اعدائه في سعه رحمه و اتسعت رحمته لاوليائه في شده نقمته. خطبه 123، بحارالانوار، ج 4، ص 310.
8- . بحارالانوار، ج 84، ص 198.
9- . الهيات شفا، ص 369.