خود شناسى
محمود فتحعلى خانى مقصود از خود شناسى
هر فرد از افراد انسان تركيبى از ويژگيهاى نوعى و فردى است. هر يك از ما علاوه بر اينكه فردى از نوع انسان است، ويژگيهاى فردى را نيز داراست. مقصود از خودشناسى چيست؟ آيا خودشناسى به معناى شناخت نوع انسان است؟ يا به معناى شناخت هر فرد از خويشتن است، خويشتنى كه مركب از ويژگيهاى مشترك با ديگران و ويژگيهاى اختصاصى هر فرد است؟ اگر خودشناسى به معناى شناخت جنبههاى اختصاصى افراد نوع انسان باشد خودشناسى همان انسانشناسى است. و اگر مقصود از خودشناسى شناخت هر فرد از خويشتن باشد، خودشناسى با انسانشناسى متفاوت خواهد بود. از خودشناسى به معناى اول با عنوان انسانشناسى ياد خواهيم كرد و خودشناسى به معناى دوم را «خودشناسى» يا «خودشناسى به معناى خاص» مىخوانيم. انسانشناسى به روشهاى مختلفى انجام مىگيرد. علومى چون روانشناسى تجربى، فيزيولوژى انسانى و انسانشناسى (آنتروپولوژى) با روش تجربى به شناخت انسان مىپردازند. محصول كار اين رشتهها علمى حصولى و مفهومى است. علم النفس فلسفى براى شناخت انسان از روش عقلى - قياسى پيروى مىكند و علمى حصولى را پديد مىآورد. براى شناخت انسان مىتوان از روش نقلى نيز بهره برد. يعنى با رجوع به كتاب و سنت ابعاد وجود انسان را به كمك وحىشناسايى نمود. آيا مىتوان انسان (نوع انسان) را به روش شهودى و درون نگرى شناخت؟ يعنى آيا مىتوانيم با استفاده از علم حضورى ويژگىهاى نوعى انسان را بشناسيم؟ شناخت هر فرد از خويشتن اگر با درون نگرى و از طريق علم حضورى صورت گيرد، نتيجه آن شناخت مجموع ويژگيهاى نوعى و شخصى خواهد بود و تمييز ويژگىهاى نوعى و شخصى از يكديگر فقط با مشاهده خصوصيات ديگران ممكن خواهد شد. بنابراين اگر پس از درون نگرى بگوييم خودشناسى (به معناى خاص) كردهايم. سخن درستى گفتهايم، ولى اگر بگوييم انسانشناسى كردهايم، سخن ما نادرست است؛ زيرا براى تبديل خودشناسى به انسانشناسى بايد به مشاهده ويژگىهاى ديگران بپردازيم و با مقايسه خود و ديگران اوصاف مشترك و مختص خود را از هم باز شناسيم. در صورتى كه اين مرحله تكميلى را انجام دهيم، انسانشناسى كردهايم و انسانشناسى ما باز هم علمى حصولى را نتيجه داده است. انسانشناسى به روش اخير را انسان شناسى شهودى مىناميم. مقدمه ضرورى انسانشناسى شهودى، خودشناسى شهودى است. محصول خودشناسى شهودى علمى حضورى است. با اين توضيحات پاسخ سؤال مذكور معلوم مىشود: انسانشناسى به روش صد در صد شهودى و درون نگرانه امكانپذير نيست، ولى مىتوان از روش درون نگرى در شناختن انسان استفاده كرد. همان گونه كه مىتوان خودشناسى درون نگرانه را مقدمهاى براى انسانشناسى قرار داد، علم النفس فلسفى و انسانشناسى تجربى (روانشناسى، فيزيولوژى انسانى و انتروپولوژى) و انسانشناسى نقلى (يا وحيانى) را نيز مىتوان مقدمهاى براى خودشناسى قرار داد؛ يعنى با استفاده از نتايج اين رشتههاى مختلف ويژگىهاى نوعى انسان را شناخت و با استفاده از روش درون نگرى ويژگىهاى اختصاصى خود را شناسايى نمود و به خودشناسى نايل آمد. غرض از اين توضيحات اين است كه بگوييم: هر چه در خودشناسى بيشتر به روش درون نگرى متكى باشيم، نتايجى كه به دست مىآوريم براى خود ما يقينىتر خواهد بود و نياز ما به اصطلاحات و روشهاى علمى و فلسفى كمتر خواهد شد. اهميت خود شناسى
اهميت خودشناسى به سبب نتايج آن است، به عبارت ديگر اهميت خودشناسى به سبب نقشى است كه خودشناسى در تحقق كمال انسان دارد. در بحث آينده نقشهاى مختلف خودشناسى را بررسى خواهيم كرد. در اينجا برخى از رواياتى را كه اهميت خودشناسى را بيان كردهاند نقل مىكنيم. از امير المؤمنين(ع) در اين باره نقل شده است كه فرمودند: معرفه النفس انفع المعارف؛ (9) خودشناسى سودمندترين دانشهاست. همچنين فرمودند: غايه المعرفة ان يعرف المرء نفسه؛ (10) نهايت معرفت آن است كه انسان خود بشناسد. و نيز فرمودند: نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس؛ (11) كسى كه به شناخت خود دست يابد به بزرگترين رستگارى و پيروزى رسيده است. افضل الحكمه معرفة الانسان نفسه؛ (12) بزرگترين حكمت آن است كه انسان خود را بشناسد. نقطه مقابلِ خودشناسى، خود ناشناسى است كه به عقيده امير المؤمنين(ع) بالاترين و بزرگترين جهل است. چنانكه فرمود: اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه؛ (13) بزرگترين نادانى خود ناشناسىِ انسان است. و نيز فرمود: كفى بالمرء جهلاً ان يجهل نفسه؛ (14) در جهل انسان همين بس كه خود را نشناسد. با توجه به اين اهميت زياد، قطعاً آثار بزرگى بر خودشناسى مترتب است و چون مهمترين هدف زندگى در نزد معصومين، معرفت و طاعت خداوند و تقرب به اوست، آثار خودشناسى را بايد در ممكن ساختن معرفت پروردگار و تقرب به او جستجو كرد. در مباحث آينده، نگاهى گذرا به آثار خودشناسى خواهيم نمود. چرا خود را بشناسيم؟
چه آثارى بر خودشناسى مترتب است كه آن را مطلوب مىسازد. خود شناسى براى چيست؟ به چه انگيزهاى بايد خودشناسى كرد؟ براى خودشناسى آثار مختلفى بيان شده است و انگيزههاى گوناگونى خودشناسى را اقتضاء مىكند. يكى از عواملى كه خودشناسى را موجه مىسازد، متعلق اين شناخت است. «خود» به عنوان چيزى كه در «خودشناسى» شناخته مىشود، محبوبترين چيز در نزد ماست. هر كس كه به خود علاقه دارد و علاقه به شناخت محبوب خويش است و «خود»محبوب همه انسانهاست، چرا كه هر انسانى خود را دوست دارد و طبيعى است كه خودشناسى امرى مطلوب باشد. محبت انسان به خود موجب مىشود انسان در انديشه بر آوردن مصالح خويش باشد و بكوشد مفاسد و امور زيان آور را از خود دور سازد. به عبارت ديگر حفاظت از خويش در برابر خطرات و تأمين نيازهاى خود به اقتضاى محبت به خود امرى طبيعى است. از سوى ديگر حفاظت از هر چيز و تأمين نيازها و مصالح هر چيز مستلزم شناخت آن چيز است. هر گاه چيزى را نشناسيم، نيازهاى آن و امور زيان آور به آن را نمىتوانيم بشناسيم. محبت به خود فقط با حفظ و نگهدارى «خود» ارضاء نمىشود. انسان خود را در بهترين و كاملترين شكل مىخواهد؛ يعنى دوست دارد هر كمالى را در خود تحقق بخشد و هرگاه كمالى از كمالات ممكن براى خود را در خود نامحقق يابد، از وضع موجود خود ناراضى مىشود و در صدد تكميل وجود خويش بر مىآيد.كمال خواهىِ پايانناپذير انسان، در عين احساس فقر و نيازمندى است. پس انسان بر خود لازم مىبيند كه كمال ممكن براى خويش را بشناسد تا بتواند در جهت كمال خود گام بردارد و كمالاتى نايافتنى را طلب نكند و به چيزى كمتر از آنچه براى او ممكن است رضا ندهد. شناخت كمال نهايىِ خود فرع شناخت خود است. براى رسيدن به كمال، علاوه بر شناخت مقصد، بايد مسير، مركب و سرعت را هم شناخت. شناخت مسير، مركب و سرعت متناسب با هر موجود، بر شناخت آن موجود متوقف است. اگر تواناييها و ظرفيتهاى خود را بشناسيم، ممكن است گام در مسير سنگلاخ و دشوارى بگذاريم و يا با سرعتى بيش از توان خود حركت كنيم و يا از ابزارها و نيروهايى كمك بگيريم كه تناسبى با وضعيت ما و مقصد ما نداشته باشد. خودشناسى و شناخت كمال و زيباييها و جذابيتهاى مقصد نهايى انسان، انگيزه استكمال را در او تقويت مىكند. اين نكته را مىتوان يكى از انگيزههاى توصيه به خودشناسى از سوى كسانى كه خودشناسى كردهاند دانست. ائمه معصومين(ع) كه انسان و غايت وجودى او را مىشناسد و نيز مىدانند هر فردى با شناخت خود و غايت هستى خود بيش از پيش خواستار سلوك به سوى كمال خواهد شد، انسانها را به خودشناسى ترغيب مىكنند تا آنان را شيفته حركت كمال ى سازند. خودشناسى به خداشناسى مىانجامد و خداشناسى در واقع اصلىترين مقدمه كمال و بلكه خود كمال انسان است. پس خودشناسى براى كمال انسان امرى ضرورى و غير قابل چشم پوشى است. همچنين خودشناسى مقدمه ضرورى هر شناختى است؛ يعنى هيچ شناختى براى انسان حاصل نمىشود مگر آنكه خود را بشناسيم. پس اگر خواستار شناخت حقايق هستى هستيم بايد نخست خود را بشناسيم. اينها چكيده مواردى بود كه به عنوان انگيزههاى خودشناسى ذكر شده است. اكنون آثار مورد انتظار از خودشناسى را بررسى مىكنيم و سپس در مىيابيم كه از ديد روايات چرا بايد خودشناسى كرد. الف - خودشناسى براى خدا شناسى
از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است كه فرمودند: من عرف نفسه عرف ربه؛ (15) كسى كه خود را بشناسد همانا پروردگارش را شناخته است. معرفت نفس به چند شكل به معرفت خدا مىانجامد: 1- انسان با شناخت خويش در درون خود گرايشهايى فطرى مىيابد؛ (اين گرايشها را در بحث آينده بررسى خواهيم نمود). هر انسانى خواستار احاطه علمى به جهان است و گرايش او به شناخت هستى، بى نهايت است؛ يعنى انسان هر چه در دانش پيشرفت مىكند، همچنان از افزايش سؤالات و دوام جهل خود ناراضى است و تا زمانى كه به علم مطلق دست نيابد خود را ناقص مىبيندو از نقص خود ناخرسند است و از اين رو خواستار اتصال به سر چشمه علم مطلق مىگردد. انسان مىداند كه شناخت ماسوى اللَّه بدون شناخت علت العلل آنها شناختى ناقص است. بنابراين شرط شناخت جهان مخلوق را شناخت علتِ مخلوقات مىبيند و ميل او به احاطه علمى بر جهان، او را ملزم به شناخت خداوند مىسازد. آگاهى از وجود گرايش فطرى به علم و احاطه علمى در انسان، به هر روشى كه حاصل شود (روش درون بينى وعلم حضورى و يا روشهاى مختلف علوم حصولى انسانشناسى) به ما مىگويد كه پاسخگويى به اين گرايش فطرى، مستلزم شناخت علت العلل هستى است. 2- انسان به تجربه يافته است كه هر گرايش درونى كه در او وجود دارد حاكى از وجود واقعيتى خارجى است كه آن گرايش را ارضا مىكند. ميل به رفع تشنگى، با آب كه واقعيت خارجى دارد ارضاء مىشود. ميل به همسر گزينى با وجود جنس مخالف ارضاء مىشود و ساير اميال انسان نيز اينگونهاند. پس اگر انسان خواستار علم و قدرت مطلق است بايد علم و قدرت مطلق وجود داشته باشد. پس مبدئى در هستى وجود دارد كه از علم و قدرت مطلق برخوردار است. اين شكل شناخت وجود خداوند و صفات علم و قدرت او، اگر چه بر مقدماتى متكى است كه از تجارب درونى انسان تشكيل شده است، ولى در نهايت علمى حصولى و مفهومى است. 3- انسان با كاويدن خويش و رسيدن به خود شناسىِ حضورى، خود را موجودى وابسته و فقير مىيابد؛ موجودى كه همه احوال او اعم از حيات، علم، قدرت، محبت و اراده و ديگر اوصاف و افعالش، وابسته به موجودى است كه از لحاظ حيات، علم و قدرت نامتناهى است. اين درك حضورى به فقر خود نسبت به خداوند، نتيجه شناخت نفس به صفت فقر و نيازمندى است كه همزمان با شناخت نفس، در نفس انسان حاضر است و از هرگونه قياس و استدلال مستغنى است. خودشناسى، به خداشناسى مىانجامد؛ در حالى كه خداشناسى حاصل از خودشناسى، علم حضورى است كه اولاًهيچ ترديدى در آن راه ندارد و ثانياً در تحريك انسان براى حركت به سوى خدا و تحصيل قرب او تواناتر است. بنابراين دعوت به خداشناسى براى خداشناسى، علاوه بر اينكه به سبب اهميت موضوع خودشناسى است، به سبب روش خاص خودشناسى درون نگرانه است كه حصول آن علم حضورى يقينى است. از همين روست كه امير المؤمنين(ع) مىفرمايند: المعرفة بالنفس انفع المعرفتين؛ (16) شناخت به وسيله نفس سودمندترين شناخت است. و مفسرين گفتهاند مقصود از معرفتين، معرفت به آيات انفسى و معرفت به آيات آفاقى است كه در فرموده خداوند آمده است: سنريهم آياتنا فى الآفاق و الانفس حتى يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه على كل شىء شهيد؛ (17) به زودى نشانههاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مىدهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او بر حق است. آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟! خودشناسى براى خود سازى
پرورش هر موجودى نيازمند آگاهى از استعدادهاى آن است. با اطلاع از استعدادهاى يك موجود، مىتوان به شناسايى مقدمات ضرورى تحقق آن استعدادها روى آورد و موانع تحقق آنها را نيز شناخت. پرورش خود نيز بدون اطلاع از استعدادهاى خود و نيازها و موانع فعليت يافتن استعدادها امكانپذير نيست. پرورش هر موجود، علاوه بر شناخت استعدادها و تواناييها، نيازمند جدا كردن استعدادهاى اصيل و استعدادهاى كمكى است. هر موجودى داراى يك كمال مطلوب است كه كمال اختصاصى و برتر اوست و در كنار اين كمال مطلوب، دسته اى ديگر از استعدادها در او نهفته است كه فعليت يافتن آنها كمك و مقدمه فعليت يافتن استعداد اصلى و كمال مطلوب آن موجود است. بنابراين پرورش استعدادهاى كمكى و رسيدن به كمالات مربوط به آنها، مطلوب بالذات نيست، بلكه مطلوب تبعى مىباشند. با توجه به اين حقيقت، پرورش استعدادهاى تبعى را فقط بايد تا اندازهاى انجام داد كه در خدمت استعدادهاى اصيل و كمال مطلوب آن موجود هستند. خود سازى، به معناى فعليت بخشيدن استعداد اصلى انسان در رسيدن به قرب خداوند است. پس بايد استعدادهاى انسان و امكاناتى كه در اختيار اوست شناخته شود و استعداد اصيل و تبعى از يكديگر تميز داده شوند و سپس معلوم شود غايت استعداد اصيل انسان چيست و پرورش هر يك از استعدادهاى تبعى تا چه ميزان سودمند و كمك كننده به تحقق استعداد اصيل هستند. با اطلاع از استعدادهاى اصيل و تبعى، قادر خواهيم شد درباره روش فعليت بخشيدن هر يك از آنها در حد مطلوب مطالعه كنيم و از راههاى مختلف، آن روشها را شناسايى نماييم. بنابراين خودسازى به عنوان فعاليت پرورشى، نياز به خودشناسى دارد. خودشناسى براى خودسازى مىتواند از طريق روشهاى مختلف انسانشناسى و نيز به كمك درون نگرىِ هر فرد نسبت به خويش صورت پذيرد. با استفاده از روشهاى انسانشناسى، جنبههاى مشترك هر فرد با ديگر افراد نوع شناخته مىشود و با بهرهگيرى از درون نگرى و تكيه بر علم حضورى، يافتههاى انسانشناسى بازيابى و تحكيم شود و نيز جنبههاى فردى هر شخص براى او اشكار مىگردد. شناخت جنبه هاب فردى به ما كمك خواهد كرد تا ابزار و امكانات متناسب با خود را براى فعليت بخشيدن به استعدادهايمان بكار گيريم و نيز سرعت فعاليت خودسازى را با قابليتهاى شخصى خود تنظيم نماييم. يكى ديگر از فوائد مهم شناخت جنبههاى فردى را با يادآورى بك نكته بيان مىكنيم. چنانكه گفتيم پرورش استعدادهاى اصلى و رسيدن به غايت اصيل انسان، هدف خود سازى است و شناخت استعداد اصلى موجب مىشود پرورش استعداد ديگرى به منزله مقدمه و ابزار پرورش استعداد اصلى در نظر گرفته شود. شناخت غايت انسان (نوع انسان) يك قاعده كلى را در اختيار ما مىگذارد. يعنى به ما مىگويد كه پرورش هر استعدادى در انسان بايد به اندازهاى صورت گيرد كه به تحقق استعداد اصلى آسيب نرساند. تطبيق اين قاعده كلى در مسير خودسازى در مورد هر انسان با انسان ديگر متفاوت است. اين قاعده كلى در مسير خودسازى در مورد هر انسان با انسان ديگر متفاوت است. اين قاعده كلى نگرش درستى فراهم مىكند تا هيچكس به فعليت رساندن استعدادهاى تبعى را مقصد زندگى خود قرار ندهد ولى نمىتوان با اكتفاء به اين قاعده، اندازه پرداختن به پرورش استعدادهاى تبعى را معلوم كرد. بايد بايد اين قاعده را در دست داشت و سپس وضعيت ويژگىخاص هر فرد را، از حيث آگاهيها و تواناييهاى جسمى و روحى او در نطر گرفت و آنگاه ميزان پرداختن به مقدمات و استعدادهاى فردى را معلوم كرد. به طور خلاصه خود سازى نيازمند شناخت خود است تا از طريق شناخت خود شناختهاى زير حاصل آيد: - شناخت قابليتها و استعدادهاى خود؛ - شناخت استعداد اصلى و غايت وجودى خود، و تمييز آن از قابليتهاى تبعى؛ - شناخت مقدار مناسب پرورش استعدادهاى تبعى خود؛ برخى از اين شناختها كه مقدمه ضرورى خودسازى هستند،با استفاده از شاخههاى مختلف انسانشناسى مانند روانشناسى تجربى، علم النفس فلسفى، فلسفه ذهن و فلسفه فعل يا كنش به دست مىآيند و برخى از آنها از طريق خودشناسى فردى و با استفاده از روش درون بينى حاصل مىشوند. بنابراين، «خودشناسى براى خودسازى» منحصر به انسانشناسى تجربى و فلسفى نيست، بلكه مجموعهاى مركب از انسانشناسى و خودشناسى به معناى خاص آن است. يكى ديگر از مقدمات مورد نياز براى خودسازى،داشتن انگيزه و گرايش براى حركت به سوى مقصد در مسير صحيح است. خودشناسى مىتواند انگيزه لازم براى حركت به سوى مقصد را در ما پديد آورد. خودشناسى انگيزه حركت به سوى مقصد را از آن جهت پديد مىآورد كه مقصدى كه به ما معرفى مىكند با خواستهاى فطرى ما سازگار است و تنها چيزى كه مىتواند خواستهاى فطرى را برآورد حركت به سوى خداوند و قرب پروردگارى است كه كمال مطلق است و يگانه موجود بى نهايتى است كه علم و قدرت بى نهايت است و كمال خواهى نامتناهى انسان فقط با قرب به او تأمين مىشود. خودشناسى براى خودسازى در روايات
همه انتظاراتى كه از خودشناسى داريم تا ما را به خود سازى قادر سازد، در روايات، مورد توجه قرار قرار گرفته اندو معصومين(ع) اين آثار را بر خودشناسى مترتب دانستهاند. مهمترين انتظارات ما از خودشناسى، شناخت غايت وجودى انسان بود. به عبارت ديگر از خودشناسى انتظار داريم كه مقصد حركت را به ما نشان دهد. با توجه به اينكه غايت وجودى انسان از ديدگاه الهى، معرفت خداوندو رسيدن به قرب اوست، رواياتى كه در آنها خودشناسى را موجب خداشناسى دانستهاند در حقيقت درستى انتظار را تأييد نمودهاند. مشهورترين اين روايات، فرموده پيامبر گرامى اسلام(ص) است كه فرمودند: «من عرف ربه فقد عرف ربه». خداشناسى در واقع مقصدشناسى است و شناخت خداوند و شناخت اينكه انسان مىتواند به قرب الهى نايل آيد بيانگر استعداد اصلى انسان و غايت وجودى اوست. انتظار ما از خودشناسى، منحصر به اين نيست كه مقصد را به ما نشان دهد، بلكه انتظار داريم مسير حركت را نيز به ما معرفى كند. مسير حركت وقتى روشن مىشود كه بتوانيم افعال مناسب براى رسيدن به مقصد را شناسايى كنيم. هر فعلى كه ما انجام مىدهيم يك يا چند بعد از ابعاد وجود ما را تحت تأثير قرار مىدهد. برخى از افعال به پرورش بُعد علمى و تكامل قوه عاقله ما كمك مىكند و برخى به اعتدال قوه غضبيّه و شهويه ما يارى مىرسانند. اگر كسى بداند كدام افعال ابعاد وجودى او را به اندازه مناسب پرورش مىدهد تا او بتواند به مقصد نهايى برسد، در واقع راه را مىشناسد. بنابراين كسى كه راه را نمىشناسد افعال مناسب براى رسيدن به مقصد را نمىداند. اين راه ناشناسى ناشى از خودناشناسى است. امير المؤمنين(ع) فرمودند: لا تجهل نفسك فان الجاهل معرفة نفسه جاهل بكل شىء؛ (18) و نسبت به خويشتن خود نادان مباش زيرا كسى كه به شناخت خويش نادان است به همه چيز نادان است. كسى كه خود را نمىشناسد هيچ چيز ديگرى را نمىتواند بشناسد و از جمله اينكه قادر نيست مسير درست رسيدن به مقصد و كمال غايى خويش را نيز بشناسد. يكى از مقدمات ضرورى خودسازى، داشتن انگيزه حركت است. به عبارت ديگر شناخت مقصد و مسير به تنهايى كافى نيست، بلكه داشتن انگيزه نيز ضرورى است. امير المؤمنين(ع) در روايتى مىفرمايند: من عرف نفسه جاهدها، و من جهل نفسه اهملها؛ (19) كسى كه خود را بشناسد با آن مجاهده مىكند و كسى كه به خويشتن جاهل باشد نفس خود را وا مىگذارد. ايشان در روايت ديگرى فرمودند: من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاه و خبط فى الظلال و الجهالات؛ (20) كسى كه خويشتن را نشناسد از راه رستگارى دور مىشود و به گمراهى و نادانيها مبتلا مىشود. بنابراين روايات، ناخودشناسى موجب دورى از رستگارى است؛ اين دورى هم مىتواند به سبب نشناختن مقصد و يا مسير رستگارى باشد و هم مىتواندناشى از لغزش عملى در اثر نداشتن انگيزه حركت در مسير رستگارى و يا داشتن انگيزههاى انحرافى باشد. به هر حال گمراهى از مسير درست، به هر دليل، مىتواند ناشى از جهل به خويشتن باشد. امير المؤمنين(ع) در روايت ديگرى خودشناسى را برترين عقل و ناخودشناسى را موجب گمراهى معرفى كردهاند: افضل العقل معرفه الانسان بنفسه فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل؛ (21) برترين خرد شناخت انسان از خويشتن است، پس كسى كه خود را بشناسد خردمند است و كسى كه خود را نشناسد گمراه است. انسان از طريق خودشناسى به ابعاد وجودى خود پى مىبرد. خودشناسى اگر به روش انسانشناسى تجربى و فلسفى باشد، به شكلى قواى نفس را به انسان معرفى مىكند و اگر به شيوه درونگرى - براى تحليل معرفت حضورى ما به خويشتن - باشد نيز ابعاد وجود ما را براى ما آشكار مىسازد. در مباحث مقدماتى كتاب تا حدودى به قواى نفس انسان از ديدگاه انسانشناسى فلسفى (علم النفس فلسفى) اشاره كرديم. در اينجا به روش درونگرى و نتايج آن از حيث شناخت ابعاد مختلف وجودى انسان مىپردازيم. انسان با مراجعه به خويش مجموعهاى از گرايشها و تواناييها را در خود مىيابد و با نظر به خويشتن گرايشهاى غير اكتسابى را در سرشت خود مىشناسد. اين گرايشها بعضى مقتضاى حيوانيت انسان است و بعضى ربطى به جنبه حيوانى او ندارد. ميل به غذا، نكاح و امنيت جانى در انسان و حيوان مشترك است و گرايش به حقيقت، خير، زيبايى، تسلط، آفرينش و پرستش اميال اختصاص انسان هستند. پرسشها
1- انسانشناسى چه تفاوتى با خودشناسى دارد؟ 2- روش شهودى در معرفت انسان را بيان نمائيد. 3- اين عبارت را توضيح دهيد: «خودشناسى به خداشناسى مىانجامد». 4- منظور از معرفت نفس در اين روايت نورانى: «من عرف نفسه عرف ربه» چيست؟ 5- چه معرفتى از نفس انسان را به معرفت خدا مىرساند؟ 6- علم حضورى چيست و بعضى از مصاديق آن را در انسان بيان كنيد. 7- علت قوت و استحكام خداشناسى از راه خودشناسى چيست؟ 8- چرا خود سازى نياز به خودشناسى دارد؟ 9- اندازه و حد پرورش هر يك از استعدادهاى انسان چيست؟ 10- منظور از استعدادهاى اصلى و تبعى چيست؟ 11- آثار خودشناسى و خداشناسى را با استناد به روايات بيان كنيد. (9) - شرح غررالحكم و دررالحكم (خوانسارى)، ج6، ص148. (10) - همان، ج4، ص272. (11) - همان، ج6، ص 172. (12) - همان، ج2، ص419. (13) - همان، ج2، ص 387. (14) - همان، ج4، ص 575. (15) - شرح غررالحكم و دررالحكم، (خوانسارى)، ج5، ص 194. (16) - همان، ج2، ص25. (17) - فصلت / 53. (18) - شرح غررالحكم و درر الحكم (خوانسارى)، ج6، ص 304. (19) - همان، ج5، ص 177-178. (20) - همان، ج5، ص426. (21) - همان، ج2، ص442. أموزه هاي بنيادين علم ا خلاق ج 2 - ص19