خودشناسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خودشناسی - نسخه متنی

محمود فتحعلی خانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خود شناسى

محمود فتحعلى خانى

مقصود از خود شناسى

هر فرد از افراد انسان تركيبى از ويژگيهاى نوعى و فردى است. هر يك از ما علاوه بر اينكه فردى از نوع انسان است، ويژگيهاى فردى را نيز داراست. مقصود از خودشناسى چيست؟ آيا خودشناسى به معناى شناخت نوع انسان است؟ يا به معناى شناخت هر فرد از خويشتن است، خويشتنى كه مركب از ويژگيهاى مشترك با ديگران و ويژگيهاى اختصاصى هر فرد است؟ اگر خودشناسى به معناى شناخت جنبه‏هاى اختصاصى افراد نوع انسان باشد خودشناسى همان انسان‏شناسى است. و اگر مقصود از خودشناسى شناخت هر فرد از خويشتن باشد، خودشناسى با انسان‏شناسى متفاوت خواهد بود.

از خودشناسى به معناى اول با عنوان انسان‏شناسى ياد خواهيم كرد و خودشناسى به معناى دوم را «خودشناسى» يا «خودشناسى به معناى خاص» مى‏خوانيم.

انسان‏شناسى به روشهاى مختلفى انجام مى‏گيرد. علومى چون روانشناسى تجربى، فيزيولوژى انسانى و انسان‏شناسى (آنتروپولوژى) با روش تجربى به شناخت انسان مى‏پردازند. محصول كار اين رشته‏ها علمى حصولى و مفهومى است.

علم النفس فلسفى براى شناخت انسان از روش عقلى - قياسى پيروى مى‏كند و علمى حصولى را پديد مى‏آورد.

براى شناخت انسان مى‏توان از روش نقلى نيز بهره برد. يعنى با رجوع به كتاب و سنت ابعاد وجود انسان را به كمك وحى‏شناسايى نمود.

آيا مى‏توان انسان (نوع انسان) را به روش شهودى و درون نگرى شناخت؟ يعنى آيا مى‏توانيم با استفاده از علم حضورى ويژگى‏هاى نوعى انسان را بشناسيم؟

شناخت هر فرد از خويشتن اگر با درون نگرى و از طريق علم حضورى صورت گيرد، نتيجه آن شناخت مجموع ويژگيهاى نوعى و شخصى خواهد بود و تمييز ويژگى‏هاى نوعى و شخصى از يكديگر فقط با مشاهده خصوصيات ديگران ممكن خواهد شد. بنابراين اگر پس از درون نگرى بگوييم خودشناسى (به معناى خاص) كرده‏ايم. سخن درستى گفته‏ايم، ولى اگر بگوييم انسان‏شناسى كرده‏ايم، سخن ما نادرست است؛ زيرا براى تبديل خودشناسى به انسان‏شناسى بايد به مشاهده ويژگى‏هاى ديگران بپردازيم و با مقايسه خود و ديگران اوصاف مشترك و مختص خود را از هم باز شناسيم. در صورتى كه اين مرحله تكميلى را انجام دهيم، انسان‏شناسى كرده‏ايم و انسان‏شناسى ما باز هم علمى حصولى را نتيجه داده است. انسان‏شناسى به روش اخير را انسان شناسى شهودى مى‏ناميم. مقدمه ضرورى انسان‏شناسى شهودى، خودشناسى شهودى است. محصول خودشناسى شهودى علمى حضورى است.

با اين توضيحات پاسخ سؤال مذكور معلوم مى‏شود: انسان‏شناسى به روش صد در صد شهودى و درون نگرانه امكان‏پذير نيست، ولى مى‏توان از روش درون نگرى در شناختن انسان استفاده كرد.

همان گونه كه مى‏توان خودشناسى درون نگرانه را مقدمه‏اى براى انسان‏شناسى قرار داد، علم النفس فلسفى و انسان‏شناسى تجربى (روان‏شناسى، فيزيولوژى انسانى و انتروپولوژى) و انسان‏شناسى نقلى (يا وحيانى) را نيز مى‏توان مقدمه‏اى براى خودشناسى قرار داد؛ يعنى با استفاده از نتايج اين رشته‏هاى مختلف ويژگى‏هاى نوعى انسان را شناخت و با استفاده از روش درون نگرى ويژگى‏هاى اختصاصى خود را شناسايى نمود و به خودشناسى نايل آمد.

غرض از اين توضيحات اين است كه بگوييم: هر چه در خودشناسى بيشتر به روش درون نگرى متكى باشيم، نتايجى كه به دست مى‏آوريم براى خود ما يقينى‏تر خواهد بود و نياز ما به اصطلاحات و روش‏هاى علمى و فلسفى كمتر خواهد شد.

اهميت خود شناسى

اهميت خودشناسى به سبب نتايج آن است، به عبارت ديگر اهميت خودشناسى به سبب نقشى است كه خودشناسى در تحقق كمال انسان دارد. در بحث آينده نقشهاى مختلف خودشناسى را بررسى خواهيم كرد. در اينجا برخى از رواياتى را كه اهميت خودشناسى را بيان كرده‏اند نقل مى‏كنيم.

از امير المؤمنين(ع) در اين باره نقل شده است كه فرمودند:

معرفه النفس انفع المعارف؛ (9)

خودشناسى سودمندترين دانشهاست.

همچنين فرمودند:

غايه المعرفة ان يعرف المرء نفسه؛ (10)

نهايت معرفت آن است كه انسان خود بشناسد.

و نيز فرمودند:

نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس؛ (11)

كسى كه به شناخت خود دست يابد به بزرگترين رستگارى و پيروزى رسيده است.

افضل الحكمه معرفة الانسان نفسه؛ (12)

بزرگترين حكمت آن است كه انسان خود را بشناسد.

نقطه مقابلِ خودشناسى، خود ناشناسى است كه به عقيده امير المؤمنين(ع) بالاترين و بزرگترين جهل است. چنانكه فرمود:

اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه؛ (13)

بزرگ‏ترين نادانى خود ناشناسىِ انسان است.

و نيز فرمود:

كفى بالمرء جهلاً ان يجهل نفسه؛ (14)

در جهل انسان همين بس كه خود را نشناسد.

با توجه به اين اهميت زياد، قطعاً آثار بزرگى بر خودشناسى مترتب است و چون مهمترين هدف زندگى در نزد معصومين، معرفت و طاعت خداوند و تقرب به اوست، آثار خودشناسى را بايد در ممكن ساختن معرفت پروردگار و تقرب به او جستجو كرد. در مباحث آينده، نگاهى گذرا به آثار خودشناسى خواهيم نمود.

چرا خود را بشناسيم؟

چه آثارى بر خودشناسى مترتب است كه آن را مطلوب مى‏سازد. خود شناسى براى چيست؟ به چه انگيزه‏اى بايد خودشناسى كرد؟

براى خودشناسى آثار مختلفى بيان شده است و انگيزه‏هاى گوناگونى خودشناسى را اقتضاء مى‏كند. يكى از عواملى كه خودشناسى را موجه مى‏سازد، متعلق اين شناخت است. «خود» به عنوان چيزى كه در «خودشناسى» شناخته مى‏شود، محبوبترين چيز در نزد ماست. هر كس كه به خود علاقه دارد و علاقه به شناخت محبوب خويش است و «خود»محبوب همه انسانهاست، چرا كه هر انسانى خود را دوست دارد و طبيعى است كه خودشناسى امرى مطلوب باشد.

محبت انسان به خود موجب مى‏شود انسان در انديشه بر آوردن مصالح خويش باشد و بكوشد مفاسد و امور زيان آور را از خود دور سازد. به عبارت ديگر حفاظت از خويش در برابر خطرات و تأمين نيازهاى خود به اقتضاى محبت به خود امرى طبيعى است. از سوى ديگر حفاظت از هر چيز و تأمين نيازها و مصالح هر چيز مستلزم شناخت آن چيز است. هر گاه چيزى را نشناسيم، نيازهاى آن و امور زيان آور به آن را نمى‏توانيم بشناسيم.

محبت به خود فقط با حفظ و نگهدارى «خود» ارضاء نمى‏شود. انسان خود را در بهترين و كاملترين شكل مى‏خواهد؛ يعنى دوست دارد هر كمالى را در خود تحقق بخشد و هرگاه كمالى از كمالات ممكن براى خود را در خود نامحقق يابد، از وضع موجود خود ناراضى مى‏شود و در صدد تكميل وجود خويش بر مى‏آيد.كمال خواهىِ پايان‏ناپذير انسان، در عين احساس فقر و نيازمندى است. پس انسان بر خود لازم مى‏بيند كه كمال ممكن براى خويش را بشناسد تا بتواند در جهت كمال خود گام بردارد و كمالاتى نايافتنى را طلب نكند و به چيزى كمتر از آنچه براى او ممكن است رضا ندهد. شناخت كمال نهايىِ خود فرع شناخت خود است.

براى رسيدن به كمال، علاوه بر شناخت مقصد، بايد مسير، مركب و سرعت را هم شناخت. شناخت مسير، مركب و سرعت متناسب با هر موجود، بر شناخت آن موجود متوقف است.

اگر تواناييها و ظرفيتهاى خود را بشناسيم، ممكن است گام در مسير سنگلاخ و دشوارى بگذاريم و يا با سرعتى بيش از توان خود حركت كنيم و يا از ابزارها و نيروهايى كمك بگيريم كه تناسبى با وضعيت ما و مقصد ما نداشته باشد.

خودشناسى و شناخت كمال و زيباييها و جذابيتهاى مقصد نهايى انسان، انگيزه استكمال را در او تقويت مى‏كند. اين نكته را مى‏توان يكى از انگيزه‏هاى توصيه به خودشناسى از سوى كسانى كه خودشناسى كرده‏اند دانست. ائمه معصومين(ع) كه انسان و غايت وجودى او را مى‏شناسد و نيز مى‏دانند هر فردى با شناخت خود و غايت هستى خود بيش از پيش خواستار سلوك به سوى كمال خواهد شد، انسانها را به خودشناسى ترغيب مى‏كنند تا آنان را شيفته حركت كمال ى سازند.

خودشناسى به خداشناسى مى‏انجامد و خداشناسى در واقع اصلى‏ترين مقدمه كمال و بلكه خود كمال انسان است. پس خودشناسى براى كمال انسان امرى ضرورى و غير قابل چشم پوشى است. همچنين خودشناسى مقدمه ضرورى هر شناختى است؛ يعنى هيچ شناختى براى انسان حاصل نمى‏شود مگر آنكه خود را بشناسيم. پس اگر خواستار شناخت حقايق هستى هستيم بايد نخست خود را بشناسيم.

اينها چكيده مواردى بود كه به عنوان انگيزه‏هاى خودشناسى ذكر شده است. اكنون آثار مورد انتظار از خودشناسى را بررسى مى‏كنيم و سپس در مى‏يابيم كه از ديد روايات چرا بايد خودشناسى كرد.

الف - خودشناسى براى خدا شناسى

از پيامبر اكرم(ص) روايت شده است كه فرمودند:

من عرف نفسه عرف ربه؛ (15)

كسى كه خود را بشناسد همانا پروردگارش را شناخته است.

معرفت نفس به چند شكل به معرفت خدا مى‏انجامد:

1- انسان با شناخت خويش در درون خود گرايشهايى فطرى مى‏يابد؛ (اين گرايشها را در بحث آينده بررسى خواهيم نمود). هر انسانى خواستار احاطه علمى به جهان است و گرايش او به شناخت هستى، بى نهايت است؛ يعنى انسان هر چه در دانش پيشرفت مى‏كند، همچنان از افزايش سؤالات و دوام جهل خود ناراضى است و تا زمانى كه به علم مطلق دست نيابد خود را ناقص مى‏بيندو از نقص خود ناخرسند است و از اين رو خواستار اتصال به سر چشمه علم مطلق مى‏گردد. انسان مى‏داند كه شناخت ماسوى اللَّه بدون شناخت علت العلل آنها شناختى ناقص است. بنابراين شرط شناخت جهان مخلوق را شناخت علتِ مخلوقات مى‏بيند و ميل او به احاطه علمى بر جهان، او را ملزم به شناخت خداوند مى‏سازد.

آگاهى از وجود گرايش فطرى به علم و احاطه علمى در انسان، به هر روشى كه حاصل شود (روش درون بينى وعلم حضورى و يا روشهاى مختلف علوم حصولى انسان‏شناسى) به ما مى‏گويد كه پاسخگويى به اين گرايش فطرى، مستلزم شناخت علت العلل هستى است.

2- انسان به تجربه يافته است كه هر گرايش درونى كه در او وجود دارد حاكى از وجود واقعيتى خارجى است كه آن گرايش را ارضا مى‏كند. ميل به رفع تشنگى، با آب كه واقعيت خارجى دارد ارضاء مى‏شود. ميل به همسر گزينى با وجود جنس مخالف ارضاء مى‏شود و ساير اميال انسان نيز اينگونه‏اند. پس اگر انسان خواستار علم و قدرت مطلق است بايد علم و قدرت مطلق وجود داشته باشد. پس مبدئى در هستى وجود دارد كه از علم و قدرت مطلق برخوردار است. اين شكل شناخت وجود خداوند و صفات علم و قدرت او، اگر چه بر مقدماتى متكى است كه از تجارب درونى انسان تشكيل شده است، ولى در نهايت علمى حصولى و مفهومى است.

3- انسان با كاويدن خويش و رسيدن به خود شناسىِ حضورى، خود را موجودى وابسته و فقير مى‏يابد؛ موجودى كه همه احوال او اعم از حيات، علم، قدرت، محبت و اراده و ديگر اوصاف و افعالش، وابسته به موجودى است كه از لحاظ حيات، علم و قدرت نامتناهى است. اين درك حضورى به فقر خود نسبت به خداوند، نتيجه شناخت نفس به صفت فقر و نيازمندى است كه همزمان با شناخت نفس، در نفس انسان حاضر است و از هرگونه قياس و استدلال مستغنى است.

خودشناسى، به خداشناسى مى‏انجامد؛ در حالى كه خداشناسى حاصل از خودشناسى، علم حضورى است كه اولاًهيچ ترديدى در آن راه ندارد و ثانياً در تحريك انسان براى حركت به سوى خدا و تحصيل قرب او تواناتر است. بنابراين دعوت به خداشناسى براى خداشناسى، علاوه بر اينكه به سبب اهميت موضوع خودشناسى است، به سبب روش خاص خودشناسى درون نگرانه است كه حصول آن علم حضورى يقينى است.

از همين روست كه امير المؤمنين(ع) مى‏فرمايند:

المعرفة بالنفس انفع المعرفتين؛ (16)

شناخت به وسيله نفس سودمندترين شناخت است.

و مفسرين گفته‏اند مقصود از معرفتين، معرفت به آيات انفسى و معرفت به آيات آفاقى است كه در فرموده خداوند آمده است:

سنريهم آياتنا فى الآفاق و الانفس حتى يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه على كل شى‏ء شهيد؛ (17)

به زودى نشانه‏هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى‏دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او بر حق است. آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟!

خودشناسى براى خود سازى

پرورش هر موجودى نيازمند آگاهى از استعدادهاى آن است. با اطلاع از استعدادهاى يك موجود، مى‏توان به شناسايى مقدمات ضرورى تحقق آن استعدادها روى آورد و موانع تحقق آنها را نيز شناخت. پرورش خود نيز بدون اطلاع از استعدادهاى خود و نيازها و موانع فعليت يافتن استعدادها امكان‏پذير نيست. پرورش هر موجود، علاوه بر شناخت استعدادها و تواناييها، نيازمند جدا كردن استعدادهاى اصيل و استعدادهاى كمكى است. هر موجودى داراى يك كمال مطلوب است كه كمال اختصاصى و برتر اوست و در كنار اين كمال مطلوب، دسته اى ديگر از استعدادها در او نهفته است كه فعليت يافتن آنها كمك و مقدمه فعليت يافتن استعداد اصلى و كمال مطلوب آن موجود است. بنابراين پرورش استعدادهاى كمكى و رسيدن به كمالات مربوط به آنها، مطلوب بالذات نيست، بلكه مطلوب تبعى مى‏باشند. با توجه به اين حقيقت، پرورش استعدادهاى تبعى را فقط بايد تا اندازه‏اى انجام داد كه در خدمت استعدادهاى اصيل و كمال مطلوب آن موجود هستند. خود سازى، به معناى فعليت بخشيدن استعداد اصلى انسان در رسيدن به قرب خداوند است. پس بايد استعدادهاى انسان و امكاناتى كه در اختيار اوست شناخته شود و استعداد اصيل و تبعى از يكديگر تميز داده شوند و سپس معلوم شود غايت استعداد اصيل انسان چيست و پرورش هر يك از استعدادهاى تبعى تا چه ميزان سودمند و كمك كننده به تحقق استعداد اصيل هستند. با اطلاع از استعدادهاى اصيل و تبعى، قادر خواهيم شد درباره روش فعليت بخشيدن هر يك از آنها در حد مطلوب مطالعه كنيم و از راههاى مختلف، آن روشها را شناسايى نماييم.

بنابراين خودسازى به عنوان فعاليت پرورشى، نياز به خودشناسى دارد. خودشناسى براى خودسازى مى‏تواند از طريق روشهاى مختلف انسان‏شناسى و نيز به كمك درون نگرىِ هر فرد نسبت به خويش صورت پذيرد. با استفاده از روشهاى انسان‏شناسى، جنبه‏هاى مشترك هر فرد با ديگر افراد نوع شناخته مى‏شود و با بهره‏گيرى از درون نگرى و تكيه بر علم حضورى، يافته‏هاى انسان‏شناسى بازيابى و تحكيم شود و نيز جنبه‏هاى فردى هر شخص براى او اشكار مى‏گردد. شناخت جنبه هاب فردى به ما كمك خواهد كرد تا ابزار و امكانات متناسب با خود را براى فعليت بخشيدن به استعدادهايمان بكار گيريم و نيز سرعت فعاليت خودسازى را با قابليتهاى شخصى خود تنظيم نماييم.

يكى ديگر از فوائد مهم شناخت جنبه‏هاى فردى را با يادآورى بك نكته بيان مى‏كنيم.

چنانكه گفتيم پرورش استعدادهاى اصلى و رسيدن به غايت اصيل انسان، هدف خود سازى است و شناخت استعداد اصلى موجب مى‏شود پرورش استعداد ديگرى به منزله مقدمه و ابزار پرورش استعداد اصلى در نظر گرفته شود. شناخت غايت انسان (نوع انسان) يك قاعده كلى را در اختيار ما مى‏گذارد. يعنى به ما مى‏گويد كه پرورش هر استعدادى در انسان بايد به اندازه‏اى صورت گيرد كه به تحقق استعداد اصلى آسيب نرساند. تطبيق اين قاعده كلى در مسير خودسازى در مورد هر انسان با انسان ديگر متفاوت است. اين قاعده كلى در مسير خودسازى در مورد هر انسان با انسان ديگر متفاوت است. اين قاعده كلى نگرش درستى فراهم مى‏كند تا هيچكس به فعليت رساندن استعدادهاى تبعى را مقصد زندگى خود قرار ندهد ولى نمى‏توان با اكتفاء به اين قاعده، اندازه پرداختن به پرورش استعدادهاى تبعى را معلوم كرد. بايد بايد اين قاعده را در دست داشت و سپس وضعيت ويژگى‏خاص هر فرد را، از حيث آگاهيها و تواناييهاى جسمى و روحى او در نطر گرفت و آنگاه ميزان پرداختن به مقدمات و استعدادهاى فردى را معلوم كرد.

به طور خلاصه خود سازى نيازمند شناخت خود است تا از طريق شناخت خود شناخت‏هاى زير حاصل آيد:

- شناخت قابليتها و استعدادهاى خود؛

- شناخت استعداد اصلى و غايت وجودى خود، و تمييز آن از قابليتهاى تبعى؛

- شناخت مقدار مناسب پرورش استعدادهاى تبعى خود؛

برخى از اين شناختها كه مقدمه ضرورى خودسازى هستند،با استفاده از شاخه‏هاى مختلف انسان‏شناسى مانند روانشناسى تجربى، علم النفس فلسفى، فلسفه ذهن و فلسفه فعل يا كنش به دست مى‏آيند و برخى از آنها از طريق خودشناسى فردى و با استفاده از روش درون بينى حاصل مى‏شوند. بنابراين، «خودشناسى براى خودسازى» منحصر به انسان‏شناسى تجربى و فلسفى نيست، بلكه مجموعه‏اى مركب از انسان‏شناسى و خودشناسى به معناى خاص آن است.

يكى ديگر از مقدمات مورد نياز براى خودسازى،داشتن انگيزه و گرايش براى حركت به سوى مقصد در مسير صحيح است. خودشناسى مى‏تواند انگيزه لازم براى حركت به سوى مقصد را در ما پديد آورد. خودشناسى انگيزه حركت به سوى مقصد را از آن جهت پديد مى‏آورد كه مقصدى كه به ما معرفى مى‏كند با خواستهاى فطرى ما سازگار است و تنها چيزى كه مى‏تواند خواستهاى فطرى را برآورد حركت به سوى خداوند و قرب پروردگارى است كه كمال مطلق است و يگانه موجود بى نهايتى است كه علم و قدرت بى نهايت است و كمال خواهى نامتناهى انسان فقط با قرب به او تأمين مى‏شود.

خودشناسى براى خودسازى در روايات

همه انتظاراتى كه از خودشناسى داريم تا ما را به خود سازى قادر سازد، در روايات، مورد توجه قرار قرار گرفته اندو معصومين(ع) اين آثار را بر خودشناسى مترتب دانسته‏اند.

مهمترين انتظارات ما از خودشناسى، شناخت غايت وجودى انسان بود. به عبارت ديگر از خودشناسى انتظار داريم كه مقصد حركت را به ما نشان دهد. با توجه به اينكه غايت وجودى انسان از ديدگاه الهى، معرفت خداوندو رسيدن به قرب اوست، رواياتى كه در آنها خودشناسى را موجب خداشناسى دانسته‏اند در حقيقت درستى انتظار را تأييد نموده‏اند. مشهورترين اين روايات، فرموده پيامبر گرامى اسلام(ص) است كه فرمودند: «من عرف ربه فقد عرف ربه». خداشناسى در واقع مقصدشناسى است و شناخت خداوند و شناخت اينكه انسان مى‏تواند به قرب الهى نايل آيد بيانگر استعداد اصلى انسان و غايت وجودى اوست.

انتظار ما از خودشناسى، منحصر به اين نيست كه مقصد را به ما نشان دهد، بلكه انتظار داريم مسير حركت را نيز به ما معرفى كند. مسير حركت وقتى روشن مى‏شود كه بتوانيم افعال مناسب براى رسيدن به مقصد را شناسايى كنيم. هر فعلى كه ما انجام مى‏دهيم يك يا چند بعد از ابعاد وجود ما را تحت تأثير قرار مى‏دهد. برخى از افعال به پرورش بُعد علمى و تكامل قوه عاقله ما كمك مى‏كند و برخى به اعتدال قوه غضبيّه و شهويه ما يارى مى‏رسانند. اگر كسى بداند كدام افعال ابعاد وجودى او را به اندازه مناسب پرورش مى‏دهد تا او بتواند به مقصد نهايى برسد، در واقع راه را مى‏شناسد. بنابراين كسى كه راه را نمى‏شناسد افعال مناسب براى رسيدن به مقصد را نمى‏داند.

اين راه ناشناسى ناشى از خودناشناسى است. امير المؤمنين(ع) فرمودند:

لا تجهل نفسك فان الجاهل معرفة نفسه جاهل بكل شى‏ء؛ (18)

و نسبت به خويشتن خود نادان مباش زيرا كسى كه به شناخت خويش نادان است به همه چيز نادان است.

كسى كه خود را نمى‏شناسد هيچ چيز ديگرى را نمى‏تواند بشناسد و از جمله اينكه قادر نيست مسير درست رسيدن به مقصد و كمال غايى خويش را نيز بشناسد.

يكى از مقدمات ضرورى خودسازى، داشتن انگيزه حركت است. به عبارت ديگر شناخت مقصد و مسير به تنهايى كافى نيست، بلكه داشتن انگيزه نيز ضرورى است.

امير المؤمنين(ع) در روايتى مى‏فرمايند:

من عرف نفسه جاهدها، و من جهل نفسه اهملها؛ (19)

كسى كه خود را بشناسد با آن مجاهده مى‏كند و كسى كه به خويشتن جاهل باشد نفس خود را وا مى‏گذارد.

ايشان در روايت ديگرى فرمودند:

من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاه و خبط فى الظلال و الجهالات؛ (20)

كسى كه خويشتن را نشناسد از راه رستگارى دور مى‏شود و به گمراهى و نادانيها مبتلا مى‏شود.

بنابراين روايات، ناخودشناسى موجب دورى از رستگارى است؛ اين دورى هم مى‏تواند به سبب نشناختن مقصد و يا مسير رستگارى باشد و هم مى‏تواندناشى از لغزش عملى در اثر نداشتن انگيزه حركت در مسير رستگارى و يا داشتن انگيزه‏هاى انحرافى باشد. به هر حال گمراهى از مسير درست، به هر دليل، مى‏تواند ناشى از جهل به خويشتن باشد.

امير المؤمنين(ع) در روايت ديگرى خودشناسى را برترين عقل و ناخودشناسى را موجب گمراهى معرفى كرده‏اند:

افضل العقل معرفه الانسان بنفسه فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضل؛ (21)

برترين خرد شناخت انسان از خويشتن است، پس كسى كه خود را بشناسد خردمند است و كسى كه خود را نشناسد گمراه است.

انسان از طريق خودشناسى به ابعاد وجودى خود پى مى‏برد. خودشناسى اگر به روش انسانشناسى تجربى و فلسفى باشد، به شكلى قواى نفس را به انسان معرفى مى‏كند و اگر به شيوه درونگرى - براى تحليل معرفت حضورى ما به خويشتن - باشد نيز ابعاد وجود ما را براى ما آشكار مى‏سازد. در مباحث مقدماتى كتاب تا حدودى به قواى نفس انسان از ديدگاه انسان‏شناسى فلسفى (علم النفس فلسفى) اشاره كرديم. در اينجا به روش درونگرى و نتايج آن از حيث شناخت ابعاد مختلف وجودى انسان مى‏پردازيم.

انسان با مراجعه به خويش مجموعه‏اى از گرايشها و تواناييها را در خود مى‏يابد و با نظر به خويشتن گرايشهاى غير اكتسابى را در سرشت خود مى‏شناسد. اين گرايشها بعضى مقتضاى حيوانيت انسان است و بعضى ربطى به جنبه حيوانى او ندارد. ميل به غذا، نكاح و امنيت جانى در انسان و حيوان مشترك است و گرايش به حقيقت، خير، زيبايى، تسلط، آفرينش و پرستش اميال اختصاص انسان هستند.

پرسش‏ها

1- انسان‏شناسى چه تفاوتى با خودشناسى دارد؟

2- روش شهودى در معرفت انسان را بيان نمائيد.

3- اين عبارت را توضيح دهيد: «خودشناسى به خداشناسى مى‏انجامد».

4- منظور از معرفت نفس در اين روايت نورانى: «من عرف نفسه عرف ربه» چيست؟

5- چه معرفتى از نفس انسان را به معرفت خدا مى‏رساند؟

6- علم حضورى چيست و بعضى از مصاديق آن را در انسان بيان كنيد.

7- علت قوت و استحكام خداشناسى از راه خودشناسى چيست؟

8- چرا خود سازى نياز به خودشناسى دارد؟

9- اندازه و حد پرورش هر يك از استعدادهاى انسان چيست؟

10- منظور از استعدادهاى اصلى و تبعى چيست؟

11- آثار خودشناسى و خداشناسى را با استناد به روايات بيان كنيد.


(9) - شرح غررالحكم و دررالحكم (خوانسارى)، ج‏6، ص‏148.

(10) - همان، ج‏4، ص‏272.

(11) - همان، ج‏6، ص 172.

(12) - همان، ج‏2، ص‏419.

(13) - همان، ج‏2، ص 387.

(14) - همان، ج‏4، ص 575.

(15) - شرح غررالحكم و دررالحكم، (خوانسارى)، ج‏5، ص 194.

(16) - همان، ج‏2، ص‏25.

(17) - فصلت / 53.

(18) - شرح غررالحكم و درر الحكم (خوانسارى)، ج‏6، ص 304.

(19) - همان، ج‏5، ص 177-178.

(20) - همان، ج‏5، ص‏426.

(21) - همان، ج‏2، ص‏442.

أموزه هاي بنيادين علم ا خلاق ج 2 - ص19

/ 1