خودشناسى و خداشناسى
آيه الله جوادى آملى قسمت دوم
«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقواالله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون». ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داريد; و هر كسىبايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و [باز] ازخدا بترسيد. در حقيقتخدا به آن چه مىكنيد آگاه است. و چون كسانىمباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچارخودفراموشى كرد; آنان همان نافرماناناند». ذكر حق; راه خودشناسى
كسى كه ياد حق را از دست داده است كيفرى كه دامنگيرش مىشود ايناست كه خداوند او را به جاى «اشهدهم على انفسهم»، «انساهمانفسهم»اش مىكند يك بار «اشهاد» بود الان «انساء» است. اگركسى بخواهد خدا او را به او نشانش بدهد راهش ذكر و ياد حق است. خداوند در پايان سوره مباركه اعراف فرمود: ياد حق را صبح و شامداشته باشيد: «واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر منالقول بالغدو والاصال و لاتكن من الغافلين» هم نام خدا را به لب وهم ياد خدا را در دل داشته باشيد اما با حالت تضرع و ترس. انسانبايد همان سرمايه و سلاحاش را كه همان «البكاء» هست هميشه داشتهباشد، انسانى كه خود را مقتدر مىبيند در همان لحظه اقتدار، محجوباز خدا است. شكى نيست كه آدمى قدرت دارد اما قدرت از آن خداست نهمال او، چيزى كه مال خداست اگر به خود اسناد بدهد اين مىشود حجابو چيزى كه مال خود اوست همان ضعف و مسكنت است. فرمود: هم در جان وهم در لب و صبح و شام خدا را بخوانيد. اين صبح و شام يا كنايه ازدوام استيا نه، اول روز به ياد حق باشيد كه روز به ياد حق تامينشود و اول شب هم به ياد حق باشيد تا شب تامين بشود. «و لاتكن منالغافلين» مبادا خود را جزء غافلين بشماريد. پس اگر كسى خدا رافراموش كرد يقينا خود را هم فراموش مىكند آن وقت اين سه آيهاى كهخوانده شد يعنى آيه «واشهدهم على انفسهم» يا آيه «و ضرب لنامثلا و نسى خلقه» و آيه محل بحث كه «و لاتكونوا كالذين نسوا اللهفانسيهم انفسهم» اين سه آيه يك ارتباط منطقى با هم دارند، بعضىعكس هماند، برخى عكس نقيض هماند و امثال ذلك. حديث معروف «منعرف نفسه فقد عرف ربه» عكس نقيض آيه سوره حشر است. عكس نقيضش ايناست كه «من لم يعرف ربه لميعرف نفسه». لم يعرف ربه يعنى نسىربه، لميعرف نفسه يعنى نسى نفسه. پس اگر كسى خدا را فراموش كردخود را فراموش مىكند، آن وقت اين آيه به منزله عكس نقيض آن حديثمعروف است. يك راه معرفت نفس است كه با ذكر حق تامين مىشودفرمود: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك همالفاسقون» شيطان هم براى اين كه سرمايه را از انسان بگيرد اولياد حق را از انسان مىگيرد. در آيه19 سوره مباركه مجادله كهقبل از همين سوره حشر است مىفرمايد: «استحوذ عليهم الشيطانفانسيهم ذكر الله» شيطان بر اينها محيط و مسلط مىشود و ياد حق رااز دلشان برمىدارد، كجا مىآيد كه ياد حق را از دل برمىدارد؟ درهمان بيان نورانى حضرت امير هست كه وقتى شيطان از راه گناه دردرون دل وسوسه كرد كم كم جا باز مىكند، وقتى جا باز كرد آن جا تخمگذارى مىكند: فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم وقتىدبيب دارد كم كم مىجنبد، در صفحه نفس مىبيند صاحب خانه بيدار نشدهبا اين دبيبش بعد آشيانه مىسازد، مىبيند اين صاحب خانه بيدارنشده، تخمگذارى مىكند، باز صاحب خانه بيدار نشده «دب و درج فىحجورهم» وقتى بيضه گذاشت و تخمگذارى كرد از آن به بعد ديگر مالكاين سرزمين مىشود. «فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم» با زبان آنها حرف مىزند و باچشمشان مىبيند. اين شخص مىبيند ولى در قيقتبيننده شيطان است،حرف مىزند ولى در حقيقت گوينده شيطان است. اين، در مقابل آن گروهىهستيم كه خدا و لطف او آنها را اداره مىكند، در حديث در قربنوافل، حديث معتبر اين بود كه انسان به جايى مىرسد كه فيض و لطفخدا همه امورش را اداره مىكند; يعنى اگر حرف مىزند با زبان خداحرف مىزند، اگر مىبيند با چشم خدا مىبيند و اگر مىشنود با سمع خدامىشنود. اين تازه «قرب نوافل» استبالاتر از اين، «قرب فرايض»است كه در روايات ما آن چه كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد درجوامع ديگر آمده است كه حضرت امير سلام الله عليه دارد: «اناجنب الله انا يد الله» و امثال ذلك. انسان در مقام فعل و ظهورحق مىشود يدالله، يعنى اگر خدا سخن مىگويد با زبان اين انسان سخنمىگويد، اين قرب فرايض است كه بالاتر از قرب نوافل است. در رواياتما فراوان درباره اهل بيت عليهم السلام آمده است و چون همهاينها در محور فعل حق و كار حق است نه در محور ذات حق يا محوراوصاف ذاتى حق، خودشان فرمودند در مقام ذات، احدى را راه نيست آنجا جايى است كه «لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفتن». يعنىدر مقام فعل و ظهور فعل است، در مقام فعل، انسان يا تحت ولايتخداستيا تحت ولايتشيطان كه باز هر دو معلوم است، يا انسان بهجايى مىرسد كه شيطان به زبان او حرف مىزند (واقعا شيطان است،شياطين الانس اين مجاز نيست نه مجاز در كلمه است نه مجاز دراسناد). «فباض و فرخ فى صدورهم» آن گاه «فنطق بالسنتهم و نظرباعينهم» و امثال ذلك. اين دو راه است: شيطان براى اين كه برآنان مسلط بشود اول ياد خدا را از آنها مىبرد، وقتى ياد خدا رابرد، خودش به جاى خدا مىنشيند، مىگويد من هرچه دلم بخواهد مىكنم،روزى كه انسان دهان باز كرد و گفت من هرچه بخواهم مىكنم همان روزىاست كه بايد به او گفت: «اف لكم و لما تعبدون من دون الله» حالايك بتكدهاى در درون خود ساخته است. بزرگان مىگويند اصنام و اوثان يكسان نيستند: «لطايف الطفهاالهواء واكثفها الوثن» اين حرف آن عارف بزرگ استبتها چند جورند:
رقيقتر و لطيفترش هواست و كثيف
ترش همين سنگ و گل و چوب است.
ترش همين سنگ و گل و چوب است.
ترش همين سنگ و گل و چوب است.