درست است كه مباحث جامعه شناختى در باب دين و دين داران، از نوع معرفت هاى درجه دوّم است، اما حقيقتاً كسى مى تواند در باب جامعه شناسىِ دين سخن بگويد كه خود در متن دين و زندگى دين داران واقع شده باشد و از نزديك، دين و ايمان دينى را لمس كرده باشد. بسيارى از جامعه شناسان داخلى و خارجى كه در باب دين و دين دارى سخن گفته و مى گويند، خود از نزديك در درون گروه و جامعه دين داران حضور نداشته، از دور دستى بر آتش دارند و لذا اظهار نظرهايشان، خالى از واقعيت و وجاهت است. با صرفِ مطالعه و كتاب خواندن نمى توان دين را شناخت و آن گاه درباره اش اظهارنظر كرد. كسى كه در باب عاشورا و كربلا و... فقط كتاب خوانده است، اما هرگز در ميان مردم معتقد به عاشورا و كربلا حضور پيدا نكرده و در كنار آنان در مراسم مذهبى و دينى اى كه به همين خاطر برپا مى شود، هرگز شركت نمى كند، چگونه مى تواند در باب جامعه شناسىِ عاشورا به عنوان يك نماد دينى و مذهبى اظهارنظر كند؟! امروزه در جامعه ما هر كسى در باب دين سخن مى گويد.سازمان هاى مختلف با پسوندها و پيشوندهاى اسلامى، به خود اجازه مى دهند در باب دين نظر بدهند، در حالى كه دوره ها و مقدمات علمى و عملى لازم در مورد دين را طى نكرده اند! دين صرفاً چند گزاره و قضيه از سنخ علم حصولى و مفهومِ ذهنى نيست. دينى كه ما از آن در جامعه شناسى سخن مى گوييم، مجموعه اى از علم و عمل است. دينِ مورد بحث در جامعه شناسى آن چيزى است كه در جامعه و در تاريخ كار مى كند، اثر مى گذارد، تحول ايجاد مى كند. چنين دينى، صرفاً علم نيست، بلكه عنصر ايمان قلبى و باور حقيقى و رفتار عملى نيز در آن وجود دارد.مشكل پاره اى روشنفكران متأخر اين است كه از دور در مورد دين و جامعه دين داران اظهارنظر مى كنند. جامعه روحانيت و نهاد مرجعيت دينى، يكى از سمبل ها و نشانه هاى بارز نهاد دين در جامعه است. متأسفانه امروزه مى بينيم كسانى درباره روحانيت و مرجعيت اظهارنظر مى كنند و بيانيه مى دهند كه يا اصلاً آشنايى نزديك با نهاد روحانيت و مرجعيت ندارند و يا اطلاعاتشان در اين زمينه بسيار اندك و ابتدايى است.بدون شك روحانيت و مرجعيّت دينى در جامعه فعلىِ ما، خالى از نقص و كاستى نيست، اما انصافاً نبايد از نقاط قوّت آن نيز غافل شد. البته بايد اعتراف كرد كه همه قدرت و قداست و احترامى كه روحانيان و مراجع دينى دارند، به اعتبار تعلّق و وابستگى آنان به دين است. اصل و ريشه قدرت و قداست، از آنِ خود دين است و روحانيت و مرجعيت هم از آن جهت كه حامى و مدافع دين اند، محترم و مقدس اند. هيچ روحانىِ فاضلى، قداست و احترام را اصالتاً از آنِ شخص خود نمى داند، بلكه آن را مربوط به شخصيت دينى خود مى شمارد.برخى درصددند چنين القا كنند كه هرگاه روحانيّت به عنوان پرچم داران دين وارد صحنه هاى سياسى ـ اجتماعى شده اند ضرر كرده اند و به دين ضربه زده اند! در حالى كه به نظر ما چنين نيست; زيرا بزرگ ترين ضربه هايى كه بر پيكر دين و دين داران در طول تاريخ اسلام وارد شده است، ناشى از سكوتِ بعضى از عالمان دين بوده است. براى نگارنده جاى اين سؤال از روشنفكرانى كه قائل به جدايى دين و روحانيت از سياست هستند، وجود دارد كه چرا شما آن قدر كه به عالمان و روحانيانِ مقاوم در برابر استعمار و استثمار حمله و انتقاد مى كنيد، به روحانيانِ دربارى و كسانى كه پيش تر به دربار سلاطين و شاهان پناه مى آوردند و امروز به ديار غرب مى روند در برابر امريكا و تمدن غربى سر تعظيم فرود مى آورند، حمله و انتقاد نمى كنيد؟! آيا اگر شما ليبرال ها و سكولارها و... به قدرت برسيد و حكومت را به دست بگيريد و آن گاه روحانيت در خدمت شماباشد، مطلوب است؟ و آيا اين حضور روحانيت در سياست و امور اجتماعى، مضرّ به حال دين نيست؟ آنچه به نظر مى رسد اين است كه سخن پاره اى از غرب زدگان امروزه در واقع اين است كه روحانيت كارى به ارزش ها، فلسفه و فرهنگ ليبراليستىِ حاكم بر جهان نداشته باشد، نه اين كه در اصل سياست دخالت نكند. آنچه اينان مى خواهند ـ در حقيقت ـ عدم مبارزه روحانيت و مرجعيت با فلسفه هاى ليبراليستى و انديشه هاى اومانيستى است، نه اين كه روحانيت و مرجعيت در سياست و مسائل اجتماعى دخالت نكند! اما نگارنده اين نكته را گوشزد مى نمايد كه دين از سياست، جدا ناشدنى است و مادام كه دين در صحنه سياست و حكومت و مديريت جامعه، حضور دارد، رورحانيت و مرجعيت نيز در اين صحنه باقى است.والسلام