کارکردگرائی عرفان و معنویت در هزاره سوم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کارکردگرائی عرفان و معنویت در هزاره سوم - نسخه متنی

محمدجواد رودگر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





كاركردگرائي عرفان و معنويت در هزاره سوم

عرفان نگاه به رويه و لايه‏ي ملكوتي و باطني عالم و آدم است كه هم «حقيقت» را به انسان مي‏شناساند و هم راه رسيدن به حقيقت را به آدمي مي‏نماياند؛ يعني «شناختن» شهودي و كشفي و «شدن» سلوكي و باطني كه به شناخت توحيد ناب و شدن «موحد كامل» مي‏انجامد؛ چه اين‏كه اُسّ و اساس عرفان دو مقوله است: يكي توحيد و ديگري موحد (انسان كامل) در مقدمه‏ي قيصري بر شرح «فصوص الحكم» نيز آمده است كه: «اعلم ايدك اللّه ان الوصول الي اللّه سبحانه قسمان؛ علمي و عملي و امّا العملي مشروط بالعلمّي» و در نتيجه، عارف نيز كسي است كه به آن سوي عالم وجود راه يافته و بين «اين‏جا» و «آن‏جا»؛ يعني جهان شهادت و غيب پيوند زده است و «ملكوت» نظام هستي را ديده و به مقام و منزلت «يقين» بار يافته است؛ آن‏چنان كه آيه‏ي 75 سوره‏ي انعام بيان‏گر اين مقام بلند عرفان علمي و عملي است. پس خروج از عالم كثرت و دخول به عالم وحدت، عرفان است و عارف همه‏ي لايه‏ها و سطوح هستي را پس از شناخت درمي‏نوردد تا به «درگاه» و سپس «بارگاه» قدس ربوبي برسد. شيخ‏الرئيس ابوعلي‏سينا در اشارات و تنبيهاتش به ترتيب در نمط نهم و نمط هشتم دو نكته‏ي بسيار وزين و عميقي را مطرح نموده است؛ نكته‏ي اول: «والمتصرف بفكره الي قدس الجبروت شروق نور الحق في سرّه يخص باسم العارف»؛ يعني انصراف مالك از جهان ماده و كشاندن عقل و انديشه‏اش به سوي عالم قدس جبروت، با هدف قرار گرفتن در پرتو اشراق و نور الهي و تجلّيات ربوبي در باطن وجودش. پس تحول و تصرف از يك جهت و انصراف و انقطاع از جهت ديگر، منشأ سير روحاني و عروج ملكوتي انسان به سوي حقيقت حقائق مي‏شود تا آدمي انوار قدس ربوبي را در جان و درونش متبلور سازد.

نكته‏ي دوم: «العارفون المنزّهون، اذا وضع عنهم دَرَن مقارنة البدن وانفكوا عن الشواغل؛ خلصوا إلي عالم القدس والسعادة، وانقشوا بالكمال الاعلي و حصلت لهم اللّذة العليا و قد عرفتها»؛ يعني عرفان در حقيقت، نزاهت از عالم ناسوت و طهارت ظاهر و باطني و تزكيه‏ي نفس و درون و جدايي از شواغل مادي و سير به سوي عالم قدس و سعادت است تا اين‏كه با رسيدن به باطن، مراحل و درك مدارج كمال، به‏تدريج «لذت حقيقي» كه همانا قرب الهي و مقام وصال معبود و لقاي محبوب است، حاصل گردد كه عارف جز راه حق اراده نمي‏كند و جز به ديدار دلبَر و دلدار نمي‏انديشد: «العارف يريد الحق الاول» تا چنين عارفي آئينه‏ي تمام‏نماي صورت حق گردد كه «صار سره مرآة بحلوهِ محاذيا بها شطر الحق و درّت عليه اللذات».

پس در اين صورت، عرفان همان خداشناسي حضوري و مشهودي و خداپرستي باطني و حقيقي مي‏باشد و در نهايت «فناء في‏الله و بقاء بااللّه» است؛ يعني از خود رهيدن و به خدا رسيدن؛ از خاك تا فوق افلاك سير كردن؛ از من سفلي به سوي من علوي و از «انا» تا «عنده» سير نمودن؛ و اين عرفان مبتني بر سه اصل اصيل و مهم است كه عبارتند از: خودآگاهي، خودشناسي يا معرفت نفس؛ خود نقدي، نظارت بر خويشتن يا محاسبت نفس؛ و خودنگهداري، مديريت بر خود يا مراقبت نفس.

و چه زيبا از مولي‏الموحدين، امام‏العارفين علي (عليه‏السلام) در ميزان‏الحكمه آمده كه: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن كل ما يبعدها و يوبقها» و به تعبير استاد شهيد مطهري در كتاب آشنايي با علوم اسلامي: «از نظر عرفا، معرفة‏اللّه، معرفت همه‏چيز است، همه چيز در پرتو معرفة‏اللّه و از وجهه‏ي توحيدي بايد شناخته شود و اين‏گونه شناسايي فرع بر معرفة‏اللّه است... كمال فطري و ترقب انسان از نظر حكيم در «فهميدن» است و كمال و فطرت و ترقب انسان از نظر عارف در «رسيدن» است.» پس نگاه عالم و عمل عارف «خدايي» است و در همه چيز و با همه چيز خدا را مي‏بيند كه اول و آخر و ظاهر و باطن، اوست و به بيان ديگر، «رنگ خدايي» و «بوي خدايي» دارد.

خاستگاه عرفان اسلامي

مي‏توان مثل همه‏ي مورخين و سطحي‏نگران، تنها با رويكردي تاريخي و نقلي به خاستگاه و ريشه‏هاي عرفان بنگريم و در نتيجه، عرفان اسلامي را عرفاني وارداتي و بيگانه از مسيحيت و يهوديت و زرتشت و هندويي و... بدانيم و يا حداكثر تلفيقي و تركيبي از آموزه‏هاي اسلامي؛ مانند زهد، صبر، توكل، محبت، عبادت و... با عرفان‏هاي بشري: الحدوث، چون بودايي و فلوطيني و الهي‏الحدوث، چون يهودي و مسيحي و زرتشتي، آن‏هم دين‏هايي كه در سير تحولي و تطوري خويش دستخوش تحريف لفظي و معنوي قرار گرفتند، قلمداد كنيم. و يا در يك نگاه افراطي و متحجرانه، اسلام را با عرفان، كاملاً بيگانه و نامحرم دانسته و هيچ نسبتي بين اسلام و عرفان قائل نباشيم.

مي‏توان با نگاهي درون ديني و پويا و نيم‏نگاهي به تاريخ تحول و تكامل عرفان در گستره‏ي زمان، سرچشمه‏هاي اصلي و زمينه‏هاي واقعي عرفان را آموزه‏هاي ديني و اسلامي بدانيم و در عين حال بهره‏وري عرفان اسلامي از عرفان‏هاي ديگر را در بستر تكاملي‏اش ناديده نيانگاريم. سپس از اصالت، استقلال و هويت واقعي عرفان اسلامي دفاع كنيم و عرفان را دروني و محرم با تعاليم اسلامي بدانيم، نه بيروني و نامحرم و در نتيجه، نگاه خويش را نقد و ديد خود را تأويل نماييم؛ چه اين‏كه اسلام بنا بر آيات كريمه‏ي سوره لقمان «تبيانا لكل شي‏ء» و سوره‏ي حج «من الناس من يجادل في اللّه بغير علم و لا هدي و لا كتاب منير» دين جامع و فراگيري است كه در تفاسير مختلف به علوم تجربي و عقلي و باطني و وحياني تفسير شده است كه «بغير علم» علوم حسي و عقلي، و «لاهدي» علوم انفسي و باطني و «ولا كتاب منير» معرفت خاص وحياني را شامل مي‏شود.

سرچشمه‏هاي اصلي عرفان در فرهنگ اسلام و زمينه‏هاي پيدايش و گسترش و تولد و تكامل آن در مفاهيم و مقوله‏هايي؛ چون توحيد، خودشناسي، زهدورزي، تقواي الهي با همه‏ي مراتبش، ايمان و عمل صالح، يقين، توكل، تفويض، تبتل و... بايد جست‏وجو شود تا اصالت و استقلال و غناي عرفان اسلامي، خود را نشان داده و حفظ و صيانت گردد و پويابخش و تعهدآور و نورانيت‏دهنده و سازنده‏ي اسلام ناب جلوه‏گر شود. اگرچه تأثيرپذيري «تصوف اسلامي» به معناي تاريخي و مصطلح آن در اصول و امهات و حتي سير و سلوك عملي‏اش از تعاليم اديان يهودي بخصوص مسيحي و مكاتب نوافلاطونيان، هنديان، ايران و يونان باستان را نيز نبايد انكار كرد؛ اما در عين حال «تأثيرگذاري» تعاليم اسلامي بر عرفان و تصوف غربي و شرقي را نيز نبايد از نظر دور داشت... .

به هر تقدير علل رشد و گسترش عرفان اسلامي را مي‏توان در مقوله‏هاي تعاليم قرآني، تعاليم نبوي و سنت و سيره‏ي نبوي و علوي، آميختگي دين و دينداري و اسلام با ذوق و محبت و عشق و شوق به عنوان عامل سير انسان به سوي عرفان، تعاليم خاص علي(ع) در نهج‏البلاغه و احاديث و روايات منقول از آن امام همام و سيره‏ي عملي آن حضرت در عبوديت، زهد، محبت‏ورزي و هم‏چنين دنياگريزي مسلمانان بخصوص انزجار آن‏ها از دنيا پس از ديدن دنياطلبي و تجمل‏گرايي‏هاي امويان و عباسيان، بيان حقائق معنوي و عرفاني توسط جمعي كه تربيت‏يافته‏ي مكتب اهل‏بيت بودند و تغيير و تحولات فرهنگي، سياسي و اجتماعي در جوامع اسلامي بخصوص در دوران حاكميت اموي و عباسي و در ايران در جريان حمله‏ي مغول و تاتار و... تنظيم و تبيين كرد.

عرفان در بستر مذهبي شيعي و اهل سنت

در بحث روند تاريخي عرفان و تصوف در جهان اسلام به دو نكته از مرحوم استاد علامه طباطبايي (رض) كه در جلد اول و يازدهم تفسير الميزان آمده، اشاره كنم: اول اين‏كه «سلسله‏هاي طريقت از ميان اهل تسنن شروع شد و پس از آشنايي با تعاليم اهل‏بيت (عليهم‏السلام) معارف اعتقادي و عملي ايشان، تركيبي از حقائق راستين و امور غيرحق را تشكيل داد. روح تشيّع در مطالب عرفاني اين گروه‏ها دميده شده بود؛ ليكن مانند روحي كه در پيكر آفت ديده‏اي جاي گزيند و نتواند برخي از كمالات دروني خود را به طوري كه شايد و بايد، از آن ظهور بدهد. از اين رو سران طريقت دست به بيان دستورات گوناگوني زدند كه سابقه‏اي در دين نداشت و به دنبال اين مساله، جدايي طريقت از شريعت طرح گرديد. مشي و طريق عرفاني و معنوي حتي اقليت شيعه نيز به سبب تأثير چنين اكثريتي در اجتماع، تحت الشعاع مشي و روش اهل سنت قرار گرفت و عرفان شيعي نيز به رنگ طريقت اهل تسنن در آمد.»

دومين نكته آن است كه در قرون اخير، يعني از قرن دهم هجري به اين طرف، عرفان شيعه به تدريج به سرچشمه‏هاي اصيل خود بازگشت و در مشي عرفاني، خود را تابع محض اهل بيت(عليهم السلام) قرار داد.

ناگفته نماند كه پس از تفكيك عرفان شيعي از عرفان اهل تسنن، هم در تفسير اصول و امهات و هم در التزام به شريعت و طريق سير و سلوك عملي، بايد گفت كه اينك آسيب‏ها و آفات نظري و عملي، عرفان ناب اسلامي را تهديد مي‏كند و طرح اسلام عرفاني با نظر گوهر و صدف دين، مقوله «حيرت»، معنويت گرايي بدون معرفت و عقايد و اخلاق عملي، معنويت گرايي بدون التزام به شريعت و... از جمله آفات و خطراتي است كه به سوي عرفان اصيل اسلامي خيزش برداشته و عرفان سكولار، اخلاق سكولار و معنويت بدون شريعت را تبليغ و ترويج مي‏نمايد كه بايد خبرگان و اهل طريقت واقعي و دين شناسان و عرفان شناسان با منطق قوي و برهان قويم به نقد و پاسخ‏گويي بپردازند كه البته اين نقد صورت گرفته است؛ لكن بايد بيش‏تر شده و توسعه يابد تا نسل جوان جامعه دچار انحراف و خبط و خطا نشود.

شاخص‏هاي عرفان اسلامي

معرفت اسلامي، گرايش عالمانه و آگاهانه و متعهدانه به آموزه‏هاي اسلامي در حوزه‏هاي نظري و عملي و نيز عرفان را در نظام در هم تنيده‏ي عقايد و اخلاق و احكام ديني ديدن؛ از جمله شاخص‏هاي عرفان اسلامي است؛ لكن در يك تقسيم و ترتيب واقعي و حقيقي مولفه‏ها و شاخص‏هايي را مي‏توان براي آن برشمرد كه عبارتند از:

1 ـ قرآن محوري و وحي‏گرايي؛

2 ـ سنت و سيره محوري؛ يعني اقتدا به پيامبر اكرم(ص) و ائمه‏ي معصومين (عليهم السلام) با شناخت آموزه‏هاي نبوي و علوي و صادقي و رضوي و مهدوي و عرفان را در ساحت‏هاي علمي و عيني با آن‏ها و در آن‏ها ديدن و پايبندي عملي و التزام رفتاري؛

3 ـ التزام به شريعت كه از انجام واجبات و ترك محرمات آغاز مي‏شود تا درك كردن اطوار و انوار و اسرار شريعت و طريقت و حقيقت كه در يك خط طولي به هم پوسته قرار گرفته‏اند؛

4 ـ طهارت ظاهري و باطني از طريق «خودشناسي و خودسازي» و عمل به دستور العمل‏هاي قرآني و اهل بيت(ع) كه كامل‏ترين و بهترين و ناب‏ترين دستورالعمل‏ها هستند؛

5 ـ مراقبت دائمي از نفس و انسان‏هاي وارسته و اهل مراقبه را الگوي خويش قرار دادن؛

6 ـ مسؤوليت گرايي و تعهد پيشه‏گي در برابر فرد و جامعه و گريز از رهبانيت و انزوا و فردگرايي محض؛

7 ـ «ولايت گرايي ناب» در عرفان كه از ارتباط روحي و توسل به اهل بيت(عليهم السلام) آغاز مي‏شود تا به مقام فناي در خدا بيانجامد؛

8 ـ و بالاخره اين كه، ادب مع اللّه داشتن؛ يعني حد نگه داشتن در همه‏ي احوال و اطوار وجودي و كارها را براي «خدا» و به «ياري خدا» انجام دادن و رنگ و بوي خدايي پيدا كردن.

نسبت عرفان و رياضت

در نسبت اين دو بايد مفرداتي، چون «عرفان» و «رياضت» معنا شود تا نسبت و تعامل آن‏ها را بهتر بشناسيم. لذا عرفان به معناي رسيدن به مقام خلافت الهي و قرار گرفتن در مرتبه‏ي تجليات اسمايي و صفاتي و ذاتي حق تعالي است كه البته به نسبت مقام و منزلت عرفا، مراتب و درجاتي پيدا مي‏كند. عرفان به معناي انقطاع از غير خدا و اتصال به خدا و «خداگونگي» است. اين جاست كه سوال مي‏شود راه رسيدن به اين مرتبه‏ي الهي و رحماني چيست و چگونه است؟ و در همين جاست كه پاي «رياضت» به ميان كشيده مي‏شود؛ چه اين كه رياضت در خودشناسي و خودسازي مطرح است. به تعبير شيخ‏الرئيس ابوعلي سينا در اشارات و تنبيهات، «رياضت» به سه هدف دور ساختن غير حق(چه موانع و آفات دروني و چه موانع و آفات بيروني)، تابع سازي نفس اماره به نفس مطمئنه تا از توهمات رهايي يابد و به آزادسازي خويشتن خويش بپردازد و نيز لطيف سازي درون خويش يا «خاشع» و نرم كردن ذات فرد نيازمند و متوجه است تا قابليت تنبه و آگاهي‏يابي و استعداد پذيرش حالات و بارقه‏هاي الهي را پيدا كند.



«اوّلُ درجاتِ حركات العارفين ما يسمّونه هم الاراده و هو يعترّ المستبصر باليقين البرهاني او الساكن النفس الي العقد الايمان...»؛ يعني عارف با اراده‏اي قوي به يقين برهاني مستبصر گردد و با ايمان قلبي به مقام «طمأنينه» و «سكينه» برسد. پس كسب مقام تخليه، تجليه و تحليه تا محو و لس و محق يا لطائف سبعه‏ي عرفاني طبع، نفس، عقل، قلب، سرخفي و اخفي و... را پشت سرنهادن نياز به «رياضت» دارد و عرفان، بخصوص عرفان عملي، ارتباط وثيق و نسبت تام و تمام با رياضت دارد، لكن كدام رياضت؟ رياضت‏هاي غير شرعي يا رياضت‏هاي شرعي؟ اگر به آموزه‏هاي ديني و اسلامي بنگريم، «تقوي» كه خداشناسي و خداترسي و خداپرستي در آن متجلي است، «رياضت نفس» ناميده شده است، سحر و سهر و زهد و صمت و صوم و... رياضت ناميده شده‏اند و از همه مهم‏تر انجام واجبات الهي و ترك محرمات رياضت واقعي است. بنابراين از آن‏جا كه معرفت شهودي محصول عمل است و «سلوك» مقدمه‏ي شهود و مكتب عرفان، مكتب عملي و سير و سلوك و مجاهده با نفس ـ كه «جهاد اكبر» ناميده شده با رياضت در هم تنيده است. پس اجراي برنامه‏هاي دقيق و طي طريقت و مراحل و مقامات، اراده و رياضت قوي مي‏طلبد و «عزم» راستين و «جزم» حقيقي مايه‏ي «ظفر» و فتوحات غيبي خواهد شد كه فرازهايي از خطبه‏ي 210 نهج‏البلاغه علي (ع): «قد احيا عقله و امات نفسه، حتي دق جليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق فأبان له الطريق و سلك به السبيل...» دلالت تام و كامل بر نسبت حقيقي و پيوند واقعي بين عرفان و رياضت دارد.

نتيجه آن كه در عرفان اسلامي، انزوا گرايي و رهبانيت محض و رياضت‏هاي غير عقلاني و غير شرعي وجود ندارد؛ بلكه رياضت حقيقي مجاهده با خواهش‏هاي نفساني، ترك گناه و التزام به بايدها و نبايدها و دستورالعمل‏هاي سلوكي و تحصيل مقام «يقين» در علم و عمل و از «خود طبيعي» هجرت كردن و به «خود خدايي» رسيدن مي‏باشد كه در احكام نوراني اسلام و فقه و شريعت جامع گنجانده شده تا شريعت با ظاهر و باطن و لايه‏ها و ساحت‏هاي خود، انسان سالك را به سرمنزل مقصود برساند.

اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه «رياضت» در عرفان از «رياضت» در اخلاق عبور مي‏كند؛ يعني تمرين نفس، مهار نفس و سلطه و مديريت بر نفس، تا فرد از هواها و اميال نفساني، دنيايي، بخل، حسادت، دروغ، تهمت، زخم زبان و عيب‏جويي و هرزه‏زباني، هرزه‏خوري، هرزه‏نظري و... تهي و پاك شود و سپس در وادي عرفان و سير و سلوك قدم نهد و رياضت‏هاي سلوكي و عرفاني را با توجه به منازل و مراحل و مقامات متحمل شود كه در واقع همانا «مراقبت» روح، رياضت است. به تعبير مرحوم ميرزا علي‏آقا قاضي‏طباطبايي از «مراقبه‏ي صغري» كه انجام واجبات، التزام به مستحبات، ترك مكروهات و مشتبهات‏و... است تا «مراقبه‏ي كبري» كه توجه تام به خدا و حضور كامل نزد خداي سبحان است.

نكته‏اي ديگر هم از استاد بزرگوار علامه حسن زاده آملي متذكر شويم كه بسيار مفيد، ثمر بخش و هشدارآميز و انذارانگيز است. ايشان در جلد اول هزار و يك كلمه مي‏فرمايد: «دائما طاهر باش و به حال خويش ناظر باش و عيوب ديگران را ساتر باش. با همه مهربان باش و از همه گريزان باش؛ يعني با همه باش و بي‏همه باش. خداشناس باش در هر لباس باش.»

تمايزات عرفان اسلامي و معنويت گرايي شرقي

پرداختن به تمايزات دشوار است و در يك مقاله كوتاه نمي‏توان حق مطلب را ادا كرد؛ چرا كه بايد ابتدا از «مكتب بودا»، علل و زمينه‏هاي تكوين و تكامل و پيدايش و گسترش آن، اصول و دستورات آن سخن گفت و «عرفان بودايي» را در چرايي و چگونگي‏اش به تحليل كشاند و يا اساساً عرفان هندويي از «برهمائيسم و ودانتيسم» باز شناخت و سپس به بودائيسم پرداخت و فرقه‏هاي بودايي را كه به بازسازي و نقد و تكميل آيين بودايي برآمده‏اند، بخصوص «هنيايانا» و «مهايانا» را به اجمال معرفي كرد و پس از آن به بررسي ريشه‏هاي گسترش عرفان بودايي اهتمام ورزيد. اما به اجمال مي‏توان گفت «بودا» دراثر يك تحول دروني و روحي، با ديدن چهار صحنه‏ي «پيرمرد»، «بيمار»، «مرده» و «درويش» از زندگي آرام و تجملي و مقام و سلطنت آينده‏اش دست شست و در دو مرحله (اول هفت سال، دوم سه سال) به رياضت پرداخت تا به مقام «بودهي» و كشف رسيد و با نائل شدن به «نيروانا» ضمن اين كه زهدورزي، خلوت نشيني و درويشي به دست آورد، به حقايقي هم دست پيدا كرد كه از جمله آن‏هامي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

1 ـ نيكي از نيكي و بدي از بدي زائيده مي‏شود(اصل سنخيت)؛

2 ـ جهان را آغاز و انجامي است (اصل فاعليت و غائيت)؛

3 ـ همه چيز در جهان در حال تغيير و حدوث است(اصل تغيير و دگرگوني)؛

4 ـ جهان را كِردگاري است كه وحدت عمومي و جهاني را در جهان حكمفرما نمود (اصل وحدت در جهان)؛

5 ـ آرامش و سكونت و سعادت آدمي زماني است كه از «من» بگذرد (اصل عدم خودخواهي و من‏گريزي)؛

6 ـ خروج از رنج (رنج‏گريزي)؛ كه اين اصل خود عبارت است از شناخت ناپايداري جهان(فناپذيري عالم)، دروغين بودن تن و عبور از آن و اين كه زندگي رنج است و بايد با توجه به چهار حقيقت شناخت رنج‏ها يا رنج‏شناسي (تولد، پيري، بيماري و مرگ)، ريشه‏شناسي رنج، رنج‏گريزي و دست آخرشناخت اسباب و وسايلي كه انسان را از رنج مي‏رهاند؛ مثل نظر، نيت، سخن، كردار راست، معاش از راه راست، سعي و عمل در راه راست، انديشه و تفكر درست، تمركز ذهن در معناي درستي و... از آن رهايي يافت.

ايدئولوژي «بودا» بر «لا» امور سلبي و منفي قرار گرفته است، مثل اين كه جانوران را نيازاريد، دزدي نكنيد، دروغ نگوييد، زنا نكنيد، غيبت و عيب‏جويي نكنيد، خودخواهي نكنيد، كينه توزي نكنيد و جاهل نباشيد و البته بودا به بازسازي و اصلاح در آيين‏ها و مكاتب گذشته‏ي برهمائيسم و ودانتيسم نيز پرداخت؛ يعني اصلاح‏گرا بود؛ مثل نفي نذر و قرباني در برابر خدايان وهمي، نفي واسطه‏ها (برهماييان) در انجام دادن اعمال، رجعت دادن آدميان از تعدد به وحدت در پرستش، بازگشت به خويشتن دادن انسان‏ها، نفي طبقات (كاست‏ها) اجتماعي و... لذا با توجه به رويكرد اجمالي به «مكتب بودا»، در گسترش اين مكتب مي‏توان به اين علل و ريشه‏ها اشاره كرد كه:

ـ مكتب بودا بسيار ساده و از نظر عملي آسان است (نبايدهاي بسيار كم و مشخص دارد)؛

ـ مكتب «منفي» است؛ يعني دستور به «پرهيز» دارد، نه «ستيز» و انجام اعمال و افعال؛

ـ اين مكتب اصلاحاتي در بازسازي مكتب‏هاي هندويي انجام داده است؛

ـ زهدگرايي و رياضت‏پيشگي فردي و شخصي (زهد منفي و سلبي) در آن وجود داشته است؛

ـ با ظالمان و مستبدان حاكم بر جهان درگيري نداشته است (مسؤوليت‏گريزي اجتماعي و سياسي)؛

ـ در اصلاح جان، مدل اجتماعي و مديريتي خاص ارائه نداده و در نتيجه براي سياست‏هاي حاكم جهاني خطري نداشته است.

در اين جا به مطلبي از استاد علامه طباطبايي (رض) كه در مجموعه‏ي رسائل در خصوص عرفان‏هاي هندي، مسيحي و مجوسي آمده است و در تحليل ريشه‏هاي توسعه و گسترش آيين بودا به كار مي‏آيد، اشاره مي‏كنم. ايشان مي‏فرمايد:

«دستوراتي كه عرفان‏هاي هندي، مسيحي، مجوسي براي سالكان و پيروان خود بيان مي‏كنند، حالت سلبي و منفي دارند. به بيان ديگر، دستورات و فرامين آن‏ها، دستور به پرهيز و دوري از اوصاف و افعالي خاص است. انسان براي اوج گرفتن و تعالي يافتن بايد خود را با تكيه بر فرامين اين آيين‏ها از امور متعدد و بسياري، محروم سازد، بدون آن كه امكان جايگزيني اعمال مشروعي كه با تعالي او تعارضي ندارند، مورد توجه و امر قرار گرفته باشد؛ در حالي كه در عرفان اسلامي هم جنبه‏هاي سلبي و منفي وجود دارد و نيز دستوراتي در محروم ساختن نفس از اعمال و اوصاف خاصي صادر شده است و هم جنبه‏ي ايجابي و مثبت موجود است كه با تكيه بر امور معنوي و مادي به اشباع نيازها و تامين خواسته‏هاي مشروع و جبران خلأهاي وجودي مي‏پردازد.

عرفان اسلام، هم پيرايش است و هم آرايش؛ براي مثال در عين حال كه دستور به پرهيز از روابط نامشروع مي‏دهد؛ ليكن از طرف ديگر، راه مشروع تامين نياز جسماني را روشن مي‏كند».

از دلايل و ريشه‏هاي گسترش مكتب بودايي اين است كه عرفان بودايي داراي رياضت‏هاي شاقه‏ي شرعي در دو بعد بايدها و نبايدها يا گرايش و گريز و يا اثبات و سلب توامان نيست و لذا براي كساني كه به دنبال عرفاني آسان و سلبي و حتي عرفان‏هاي منهاي خدا و شريعت مي‏گردند، داراي جذابيست مخصوص به خود است و با اعمال و رفتارهاي متناقض آن‏ها سازگاري دارد.

اما ريشه‏اي كه مي‏شود براي گسترش آيين بودايي در ايران ذكر كرد اين است كه با توجه به شريعت محوري عرفان اسلامي در ايران و رياضت‏هاي شرعي در بعد واجبات و محرمات مي‏باشد و عرفان بودايي با لاابالي‏گري و سوء استفاده‏هاي اخلاقي سازگاري داشته و اين كه عرفان بودايي منهاي سياست است و با تز جدايي دين از سياست همخواني دارد، اين آيين در ايران گسترش يافته و ترويج مي‏شود.

دورنماي عرفان در عصر حاضر

تحليل فلسفي جهان و تحصيل و تبيين مولفه‏هاي بنيادين فرهنگ و معرفت جهاني بخصوص چالش‏هاي جدي بين واقعيت‏هاي روبنايي و حقائق زيربنايي در غرب كه با يك رويكرد غرب شناسانه در ساحت‏هاي مختلف تاريخي، علمي، فلسفي و اجتماعي ممكن خواهد بود، نشان مي‏دهد كه جايگاه «دين»، اخلاق و معنويت در دنياي كنوني چگونه است و غرب با تجارب فرهنگي و فلسفي و اجتماعي‏اش در طول چهار قرن چگونه برخورد خواهد كرد؟ كه البته نه تنها اين پرسش و پاسخ‏ها بسيار جدي خواهند بود؛ بلكه چند مولفه مهم وجود دارد كه دورنماي معنويت‏خواهي و عرفان‏گرايي را در قرن 21 بخصوص جهان غرب بهتر و بيش‏تر نشان خواهد داد: اول اين كه دين‏گرايي فطري انسان‏هاست و نمي‏توان با آن مبارزه كرد و مبارزاتي كه در گذشته با دين و در قالب‏هاي ماترياليستي و امانيستي صورت گرفته، مبارزه‏اي بيهوده بوده است.

دوم اين كه معنويت خواهي، نياز وجودي و عرفان، گرايش دروني انسان است كه مي‏توان آن‏را مهجور كرد؛ لكن نابود شدني و محوپذير نيست.

ديگر اين كه جهان جديد با توجه به تجربه‏ي ايسم‏ها و مكتب‏هاي الحادي، مادي و بشري و حتي بهره‏وري از هر آنچه در دنيا و طبيعت وجود دارد، يعني اشباع افراطي غرايز شهواني و نفساني انسان‏ها، به تدريج به اين نكته پي برد كه تنها برخورداري از طبيعت و تجمل و عافيت و ماديت‏هاي نفساني كافي نيست؛ بلكه ويران‏گر نيز خواهد بود. لذا بايد به خويشتن از دست رفته‏اش برگردد و اين «با خودبيگانگي» خود را به «با خوديگانگي» و رجوع به اصل خويش تبديل نمايد و اين معنا البته در پرتو دين و عرفان ممكن است.

و سرانجام اين كه گرايش‏هاي معنوي در جهان غرب بخصوص جوانان آن جوامع، وجود رشته‏هاي روان‏شناسي عرفاني، عرفان درماني و معناگرايي، به دنبال زيستن و خوشبختي حقيقي رفتن، اخلاق‏گرايي و فضيلت مداري و نيز بحث از «بحران هويت» و «بحران اعتماد» و آخرالزمان بودن و در نهايت، متافيزيك محوري و تاسيس كارگاه‏هاي علم و دين و گسترش نيايش و پرستش در ميان ملل و اقوام مختلف، حاكي از يك واقعيت انكارناپذير به نام «معنويت‏خواهي» است كه حتي دانشمندان آن ديار به تئوريزه كردن آن، التيام بين علم و دين و نيز هماهنگ‏سازي فيزيك و متافيزيك و ايدئولوژي‏گرايي و سنت‏گرايي پرداختند... لذا «دين» به معناي غيب‏گروي و گرايش به خدا و معنويت و در نهايت عرفان، از يك منزلت ويژه‏اي در غرب برخوردار خواهد شد و غرب با همه‏ي تجارب علمي و صنعتي و ايدئولوژيك خود به دين و متافيزيك بازگشت مي‏كند كه طليعه‏ي آن قابل شهود است. بشر خسته از ماديت و صنعت و تكنولوژي، تنها به سوي معنويت و سنت و ايدئولوژي در حال حركت است و در اين صورت بايد عصر جديد را عصر ايمان و علم، عصر سنت و صنعت، عصر ايدئولوژي و تكنولوژي، عصر دين و اخلاق و ارزش‏هاي الهي ـ انساني، عصر تكامل وجودي انسان‏ها و نيز عصر بازگشت به اصل از دست رفته و «روزگار وصل به اصل» ناميد.

قرن بيست و يكم، قرن حاكميت دين و مذهب و پيشرفت بشر در همه‏ي عرصه‏هاي مادي و معنوي است؛ چرا كه غرب به افراط‏گرايي‏اش در برابر تفريط محوري‏اش پي‏برده و خواهان «اعتدال» در پرتو دين و معنويت است. اين معنا را در يك مطالعه‏ي بين جوانان غربي و گرايش‏هاي آن‏ها و نيز در ميان كتاب‏ها، مقالات و نظريات دانشمندان و انديشمندان غرب مي‏توان جست‏وجو كرد.

عرفان و فعاليت‏هاي اجتماعي

ماهيت عرفان و جامعه‏گرايي و پيشينه‏ي عرفان را به طور همه جانبه بررسي و تبيين كرد كه بالاخره انتظار ما از عرفان چيست و ما به دنبال كدام عرفان و كدام سياست و تعامل اجتماعي هستيم؟

اگر به تعاريف عرفان توجه شود كه ما عرفان را به معناي خدامحوري و خداباوري در همه‏ي امور و به مقام خلافت الهي رسيدن و جامع اسماء جمال و جلال الهي شدن و عرفان قرآني را عرفان ولايي و عرفان مثبت و برين دانستيم؛ در اين صورت در عرفان ناب و جامع اسلامي، عقل و خرد، سياست و مديريت، جهاد و امر به معروف و نهي از منكر، درد خدا و درد خلق و بينش‏هاي الهي و گرايش‏هاي توحيدي و ارزش‏هاي ديني و انساني با هم جاي دارند و هيچ كدام جانشين ديگري نيستند؛ نه خدا جاي خلق خدا را تنگ مي‏كند و نه خلق جاي خالق را مي‏گيرد. وقتي انگيزه‏ها الهي و رحماني شد و كار براي خدا و با نگرش توحيدي انجام گرفت، نماز باشد يا دعا و حج و جهاد و حكومت و سياست‏ورزي و... فرقي نخواهند داشت. اين جامعيت و هم‏خواني، در آيات و احاديث و آموزه‏هاي اسلامي و در كاركردهاي ديني و سيره و رفتار پيشوايان اسلامي متجلي است.

خداخواهي و مسؤوليت‏انديشي در برابر جامعه نه «مفهوما» و نه «مصداقا» مانعة الاجتماع نيستند و آيات 37 سوره‏ي نور، 118 توبه، 29 فتح، 24 انفال و نيز عملكرد پيامبر اكرم(ص) و علي(ع) و امامان معصوم(عليهم السلام) و بزرگان اهل عرفان حقيقي در گستره‏ي فرهنگ اسلامي، بهترين ادله و شواهد بر اثبات اين معنا هستند؛ چه اين كه نسبت بين شريعت و طريقت و حقيقت نسبت «واحد» با مراتب و درجاتش يا وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت است و «نماز» كه عالي‏ترين مظهر عرفان عملي اسلام ناب است، «خدا و خلق» را با هم و «فرد و جامعه» را در هم تنيده دارد. پس عرفان و سياست، عرفان و جهاد، عرفان و جامعه و... با هم هستند و در عرفان متعالي و مترقي اسلام ناب روابط چهارگانه‏ي انسان با خدا، انسان با خود، انسان با جهان و انسان با جامعه، درست، منطقي و نظام‏وار ترسيم و تصور شده است كه علي(ع) و امام حسين(ع) از الگوهاي برتر عرفان ولايي هستند، لذا براي اين كه بتوان قضاوتي درست و همه جانبه داشت، بايد عرفان ناب شيعي را از غير آن جدا و تفكيك كرد، آفات و آسيب‏هاي عرفان اسلامي را شناخت و از آن زدود؛ بين معنويت و سياست و ايمان و عمل واقعي جمع كرد؛ الگوهاي كامل عرفاني را از معصومين(عليهم السلام) تا اصحاب و ياران ويژه‏ي آن‏ها و عالمان و عارفان حقيقي به نسل جوان امروز معرفي كرد؛ اصل ولايت در عرفان را با همه‏ي مراتب و تجليات و مصاديقش با اصول و پيش‏فرض‏ها و نگرش‏هاي بزرگان اهل معرفت، درست تبيين كرد، عرفان ناب اسلام را با حضرت امام(رض) و انديشه‏هاي عرفاني، حكومتي، سياسي و اجتماعي‏اش از نظر تئوريك و نظري و سيره‏ي اخلاقي ـ عرفاني امام از جهت عملي و عيني‏اش به تفسير و تصوير كشاند تا با نشان دادن و متجلي ساختن شالوده و عصاره‏ي عرفان ناب اهل بيتي و ولايي، دوران جديد در سيماي نوراني و سيره‏ي علوي او، عرفان و حماسه و حماسه‏هاي عرفاني امام و فرزندان معنوي مكتب امام به درستي تبيين و تبليغ شوند و مدعيان عرفان و درويش و صوفي‏گري يا دكان‏داران عرفان رسوا شوند كه هم خداگريز و هم خلق‏ستيزند. به قول خود حضرت امام(ره):




  • «با هستي و هستي‏طلبان پشت به پشتيم
    با نيستي از روز ازل گام به گاميم»



  • با نيستي از روز ازل گام به گاميم»
    با نيستي از روز ازل گام به گاميم»



در اين صورت است كه نگاه عرفاني به سياست، سياست را از سكولار شدن و تعاملات اجتماعي را از منهاي خدا گشتن نجات مي‏دهد و ظاهر و باطن و ماده و معنا و دنيا و آخرت و شهادت و غيب و شريعت و طريقت و حقيقت و فقه و اخلاق و عرفان و كثرت و وحدت با هم جمع مي‏شوند كه در عملكرد عارفان مسلمان و حكيمان و فقيهان عارف‏مشرب نيز مي‏توان اين تعامل عرفان و جامعه و كار براي خدا كردن را مشاهده كرد.

پس عرفان حقيقي نه تنها مانعي براي فعاليت‏ها و تعاملات اجتماعي نيست؛ بلكه مشوق و جهت دهنده‏ي آن فعاليت‏ها و تعاملات نيز هست.

/ 1