كاركردگرائي عرفان و معنويت در هزاره سوم
عرفان نگاه به رويه و لايهي ملكوتي و باطني عالم و آدم است كه هم «حقيقت» را به انسان ميشناساند و هم راه رسيدن به حقيقت را به آدمي مينماياند؛ يعني «شناختن» شهودي و كشفي و «شدن» سلوكي و باطني كه به شناخت توحيد ناب و شدن «موحد كامل» ميانجامد؛ چه اينكه اُسّ و اساس عرفان دو مقوله است: يكي توحيد و ديگري موحد (انسان كامل) در مقدمهي قيصري بر شرح «فصوص الحكم» نيز آمده است كه: «اعلم ايدك اللّه ان الوصول الي اللّه سبحانه قسمان؛ علمي و عملي و امّا العملي مشروط بالعلمّي» و در نتيجه، عارف نيز كسي است كه به آن سوي عالم وجود راه يافته و بين «اينجا» و «آنجا»؛ يعني جهان شهادت و غيب پيوند زده است و «ملكوت» نظام هستي را ديده و به مقام و منزلت «يقين» بار يافته است؛ آنچنان كه آيهي 75 سورهي انعام بيانگر اين مقام بلند عرفان علمي و عملي است. پس خروج از عالم كثرت و دخول به عالم وحدت، عرفان است و عارف همهي لايهها و سطوح هستي را پس از شناخت درمينوردد تا به «درگاه» و سپس «بارگاه» قدس ربوبي برسد. شيخالرئيس ابوعليسينا در اشارات و تنبيهاتش به ترتيب در نمط نهم و نمط هشتم دو نكتهي بسيار وزين و عميقي را مطرح نموده است؛ نكتهي اول: «والمتصرف بفكره الي قدس الجبروت شروق نور الحق في سرّه يخص باسم العارف»؛ يعني انصراف مالك از جهان ماده و كشاندن عقل و انديشهاش به سوي عالم قدس جبروت، با هدف قرار گرفتن در پرتو اشراق و نور الهي و تجلّيات ربوبي در باطن وجودش. پس تحول و تصرف از يك جهت و انصراف و انقطاع از جهت ديگر، منشأ سير روحاني و عروج ملكوتي انسان به سوي حقيقت حقائق ميشود تا آدمي انوار قدس ربوبي را در جان و درونش متبلور سازد.نكتهي دوم: «العارفون المنزّهون، اذا وضع عنهم دَرَن مقارنة البدن وانفكوا عن الشواغل؛ خلصوا إلي عالم القدس والسعادة، وانقشوا بالكمال الاعلي و حصلت لهم اللّذة العليا و قد عرفتها»؛ يعني عرفان در حقيقت، نزاهت از عالم ناسوت و طهارت ظاهر و باطني و تزكيهي نفس و درون و جدايي از شواغل مادي و سير به سوي عالم قدس و سعادت است تا اينكه با رسيدن به باطن، مراحل و درك مدارج كمال، بهتدريج «لذت حقيقي» كه همانا قرب الهي و مقام وصال معبود و لقاي محبوب است، حاصل گردد كه عارف جز راه حق اراده نميكند و جز به ديدار دلبَر و دلدار نميانديشد: «العارف يريد الحق الاول» تا چنين عارفي آئينهي تمامنماي صورت حق گردد كه «صار سره مرآة بحلوهِ محاذيا بها شطر الحق و درّت عليه اللذات».پس در اين صورت، عرفان همان خداشناسي حضوري و مشهودي و خداپرستي باطني و حقيقي ميباشد و در نهايت «فناء فيالله و بقاء بااللّه» است؛ يعني از خود رهيدن و به خدا رسيدن؛ از خاك تا فوق افلاك سير كردن؛ از من سفلي به سوي من علوي و از «انا» تا «عنده» سير نمودن؛ و اين عرفان مبتني بر سه اصل اصيل و مهم است كه عبارتند از: خودآگاهي، خودشناسي يا معرفت نفس؛ خود نقدي، نظارت بر خويشتن يا محاسبت نفس؛ و خودنگهداري، مديريت بر خود يا مراقبت نفس.و چه زيبا از موليالموحدين، امامالعارفين علي (عليهالسلام) در ميزانالحكمه آمده كه: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن كل ما يبعدها و يوبقها» و به تعبير استاد شهيد مطهري در كتاب آشنايي با علوم اسلامي: «از نظر عرفا، معرفةاللّه، معرفت همهچيز است، همه چيز در پرتو معرفةاللّه و از وجههي توحيدي بايد شناخته شود و اينگونه شناسايي فرع بر معرفةاللّه است... كمال فطري و ترقب انسان از نظر حكيم در «فهميدن» است و كمال و فطرت و ترقب انسان از نظر عارف در «رسيدن» است.» پس نگاه عالم و عمل عارف «خدايي» است و در همه چيز و با همه چيز خدا را ميبيند كه اول و آخر و ظاهر و باطن، اوست و به بيان ديگر، «رنگ خدايي» و «بوي خدايي» دارد.خاستگاه عرفان اسلامي
ميتوان مثل همهي مورخين و سطحينگران، تنها با رويكردي تاريخي و نقلي به خاستگاه و ريشههاي عرفان بنگريم و در نتيجه، عرفان اسلامي را عرفاني وارداتي و بيگانه از مسيحيت و يهوديت و زرتشت و هندويي و... بدانيم و يا حداكثر تلفيقي و تركيبي از آموزههاي اسلامي؛ مانند زهد، صبر، توكل، محبت، عبادت و... با عرفانهاي بشري: الحدوث، چون بودايي و فلوطيني و الهيالحدوث، چون يهودي و مسيحي و زرتشتي، آنهم دينهايي كه در سير تحولي و تطوري خويش دستخوش تحريف لفظي و معنوي قرار گرفتند، قلمداد كنيم. و يا در يك نگاه افراطي و متحجرانه، اسلام را با عرفان، كاملاً بيگانه و نامحرم دانسته و هيچ نسبتي بين اسلام و عرفان قائل نباشيم.ميتوان با نگاهي درون ديني و پويا و نيمنگاهي به تاريخ تحول و تكامل عرفان در گسترهي زمان، سرچشمههاي اصلي و زمينههاي واقعي عرفان را آموزههاي ديني و اسلامي بدانيم و در عين حال بهرهوري عرفان اسلامي از عرفانهاي ديگر را در بستر تكاملياش ناديده نيانگاريم. سپس از اصالت، استقلال و هويت واقعي عرفان اسلامي دفاع كنيم و عرفان را دروني و محرم با تعاليم اسلامي بدانيم، نه بيروني و نامحرم و در نتيجه، نگاه خويش را نقد و ديد خود را تأويل نماييم؛ چه اينكه اسلام بنا بر آيات كريمهي سوره لقمان «تبيانا لكل شيء» و سورهي حج «من الناس من يجادل في اللّه بغير علم و لا هدي و لا كتاب منير» دين جامع و فراگيري است كه در تفاسير مختلف به علوم تجربي و عقلي و باطني و وحياني تفسير شده است كه «بغير علم» علوم حسي و عقلي، و «لاهدي» علوم انفسي و باطني و «ولا كتاب منير» معرفت خاص وحياني را شامل ميشود.سرچشمههاي اصلي عرفان در فرهنگ اسلام و زمينههاي پيدايش و گسترش و تولد و تكامل آن در مفاهيم و مقولههايي؛ چون توحيد، خودشناسي، زهدورزي، تقواي الهي با همهي مراتبش، ايمان و عمل صالح، يقين، توكل، تفويض، تبتل و... بايد جستوجو شود تا اصالت و استقلال و غناي عرفان اسلامي، خود را نشان داده و حفظ و صيانت گردد و پويابخش و تعهدآور و نورانيتدهنده و سازندهي اسلام ناب جلوهگر شود. اگرچه تأثيرپذيري «تصوف اسلامي» به معناي تاريخي و مصطلح آن در اصول و امهات و حتي سير و سلوك عملياش از تعاليم اديان يهودي بخصوص مسيحي و مكاتب نوافلاطونيان، هنديان، ايران و يونان باستان را نيز نبايد انكار كرد؛ اما در عين حال «تأثيرگذاري» تعاليم اسلامي بر عرفان و تصوف غربي و شرقي را نيز نبايد از نظر دور داشت... .به هر تقدير علل رشد و گسترش عرفان اسلامي را ميتوان در مقولههاي تعاليم قرآني، تعاليم نبوي و سنت و سيرهي نبوي و علوي، آميختگي دين و دينداري و اسلام با ذوق و محبت و عشق و شوق به عنوان عامل سير انسان به سوي عرفان، تعاليم خاص علي(ع) در نهجالبلاغه و احاديث و روايات منقول از آن امام همام و سيرهي عملي آن حضرت در عبوديت، زهد، محبتورزي و همچنين دنياگريزي مسلمانان بخصوص انزجار آنها از دنيا پس از ديدن دنياطلبي و تجملگراييهاي امويان و عباسيان، بيان حقائق معنوي و عرفاني توسط جمعي كه تربيتيافتهي مكتب اهلبيت بودند و تغيير و تحولات فرهنگي، سياسي و اجتماعي در جوامع اسلامي بخصوص در دوران حاكميت اموي و عباسي و در ايران در جريان حملهي مغول و تاتار و... تنظيم و تبيين كرد.عرفان در بستر مذهبي شيعي و اهل سنت
در بحث روند تاريخي عرفان و تصوف در جهان اسلام به دو نكته از مرحوم استاد علامه طباطبايي (رض) كه در جلد اول و يازدهم تفسير الميزان آمده، اشاره كنم: اول اينكه «سلسلههاي طريقت از ميان اهل تسنن شروع شد و پس از آشنايي با تعاليم اهلبيت (عليهمالسلام) معارف اعتقادي و عملي ايشان، تركيبي از حقائق راستين و امور غيرحق را تشكيل داد. روح تشيّع در مطالب عرفاني اين گروهها دميده شده بود؛ ليكن مانند روحي كه در پيكر آفت ديدهاي جاي گزيند و نتواند برخي از كمالات دروني خود را به طوري كه شايد و بايد، از آن ظهور بدهد. از اين رو سران طريقت دست به بيان دستورات گوناگوني زدند كه سابقهاي در دين نداشت و به دنبال اين مساله، جدايي طريقت از شريعت طرح گرديد. مشي و طريق عرفاني و معنوي حتي اقليت شيعه نيز به سبب تأثير چنين اكثريتي در اجتماع، تحت الشعاع مشي و روش اهل سنت قرار گرفت و عرفان شيعي نيز به رنگ طريقت اهل تسنن در آمد.»دومين نكته آن است كه در قرون اخير، يعني از قرن دهم هجري به اين طرف، عرفان شيعه به تدريج به سرچشمههاي اصيل خود بازگشت و در مشي عرفاني، خود را تابع محض اهل بيت(عليهم السلام) قرار داد.ناگفته نماند كه پس از تفكيك عرفان شيعي از عرفان اهل تسنن، هم در تفسير اصول و امهات و هم در التزام به شريعت و طريق سير و سلوك عملي، بايد گفت كه اينك آسيبها و آفات نظري و عملي، عرفان ناب اسلامي را تهديد ميكند و طرح اسلام عرفاني با نظر گوهر و صدف دين، مقوله «حيرت»، معنويت گرايي بدون معرفت و عقايد و اخلاق عملي، معنويت گرايي بدون التزام به شريعت و... از جمله آفات و خطراتي است كه به سوي عرفان اصيل اسلامي خيزش برداشته و عرفان سكولار، اخلاق سكولار و معنويت بدون شريعت را تبليغ و ترويج مينمايد كه بايد خبرگان و اهل طريقت واقعي و دين شناسان و عرفان شناسان با منطق قوي و برهان قويم به نقد و پاسخگويي بپردازند كه البته اين نقد صورت گرفته است؛ لكن بايد بيشتر شده و توسعه يابد تا نسل جوان جامعه دچار انحراف و خبط و خطا نشود.شاخصهاي عرفان اسلامي
معرفت اسلامي، گرايش عالمانه و آگاهانه و متعهدانه به آموزههاي اسلامي در حوزههاي نظري و عملي و نيز عرفان را در نظام در هم تنيدهي عقايد و اخلاق و احكام ديني ديدن؛ از جمله شاخصهاي عرفان اسلامي است؛ لكن در يك تقسيم و ترتيب واقعي و حقيقي مولفهها و شاخصهايي را ميتوان براي آن برشمرد كه عبارتند از:1 ـ قرآن محوري و وحيگرايي؛2 ـ سنت و سيره محوري؛ يعني اقتدا به پيامبر اكرم(ص) و ائمهي معصومين (عليهم السلام) با شناخت آموزههاي نبوي و علوي و صادقي و رضوي و مهدوي و عرفان را در ساحتهاي علمي و عيني با آنها و در آنها ديدن و پايبندي عملي و التزام رفتاري؛3 ـ التزام به شريعت كه از انجام واجبات و ترك محرمات آغاز ميشود تا درك كردن اطوار و انوار و اسرار شريعت و طريقت و حقيقت كه در يك خط طولي به هم پوسته قرار گرفتهاند؛4 ـ طهارت ظاهري و باطني از طريق «خودشناسي و خودسازي» و عمل به دستور العملهاي قرآني و اهل بيت(ع) كه كاملترين و بهترين و نابترين دستورالعملها هستند؛5 ـ مراقبت دائمي از نفس و انسانهاي وارسته و اهل مراقبه را الگوي خويش قرار دادن؛6 ـ مسؤوليت گرايي و تعهد پيشهگي در برابر فرد و جامعه و گريز از رهبانيت و انزوا و فردگرايي محض؛7 ـ «ولايت گرايي ناب» در عرفان كه از ارتباط روحي و توسل به اهل بيت(عليهم السلام) آغاز ميشود تا به مقام فناي در خدا بيانجامد؛8 ـ و بالاخره اين كه، ادب مع اللّه داشتن؛ يعني حد نگه داشتن در همهي احوال و اطوار وجودي و كارها را براي «خدا» و به «ياري خدا» انجام دادن و رنگ و بوي خدايي پيدا كردن. نسبت عرفان و رياضت
در نسبت اين دو بايد مفرداتي، چون «عرفان» و «رياضت» معنا شود تا نسبت و تعامل آنها را بهتر بشناسيم. لذا عرفان به معناي رسيدن به مقام خلافت الهي و قرار گرفتن در مرتبهي تجليات اسمايي و صفاتي و ذاتي حق تعالي است كه البته به نسبت مقام و منزلت عرفا، مراتب و درجاتي پيدا ميكند. عرفان به معناي انقطاع از غير خدا و اتصال به خدا و «خداگونگي» است. اين جاست كه سوال ميشود راه رسيدن به اين مرتبهي الهي و رحماني چيست و چگونه است؟ و در همين جاست كه پاي «رياضت» به ميان كشيده ميشود؛ چه اين كه رياضت در خودشناسي و خودسازي مطرح است. به تعبير شيخالرئيس ابوعلي سينا در اشارات و تنبيهات، «رياضت» به سه هدف دور ساختن غير حق(چه موانع و آفات دروني و چه موانع و آفات بيروني)، تابع سازي نفس اماره به نفس مطمئنه تا از توهمات رهايي يابد و به آزادسازي خويشتن خويش بپردازد و نيز لطيف سازي درون خويش يا «خاشع» و نرم كردن ذات فرد نيازمند و متوجه است تا قابليت تنبه و آگاهييابي و استعداد پذيرش حالات و بارقههاي الهي را پيدا كند.«اوّلُ درجاتِ حركات العارفين ما يسمّونه هم الاراده و هو يعترّ المستبصر باليقين البرهاني او الساكن النفس الي العقد الايمان...»؛ يعني عارف با ارادهاي قوي به يقين برهاني مستبصر گردد و با ايمان قلبي به مقام «طمأنينه» و «سكينه» برسد. پس كسب مقام تخليه، تجليه و تحليه تا محو و لس و محق يا لطائف سبعهي عرفاني طبع، نفس، عقل، قلب، سرخفي و اخفي و... را پشت سرنهادن نياز به «رياضت» دارد و عرفان، بخصوص عرفان عملي، ارتباط وثيق و نسبت تام و تمام با رياضت دارد، لكن كدام رياضت؟ رياضتهاي غير شرعي يا رياضتهاي شرعي؟ اگر به آموزههاي ديني و اسلامي بنگريم، «تقوي» كه خداشناسي و خداترسي و خداپرستي در آن متجلي است، «رياضت نفس» ناميده شده است، سحر و سهر و زهد و صمت و صوم و... رياضت ناميده شدهاند و از همه مهمتر انجام واجبات الهي و ترك محرمات رياضت واقعي است. بنابراين از آنجا كه معرفت شهودي محصول عمل است و «سلوك» مقدمهي شهود و مكتب عرفان، مكتب عملي و سير و سلوك و مجاهده با نفس ـ كه «جهاد اكبر» ناميده شده با رياضت در هم تنيده است. پس اجراي برنامههاي دقيق و طي طريقت و مراحل و مقامات، اراده و رياضت قوي ميطلبد و «عزم» راستين و «جزم» حقيقي مايهي «ظفر» و فتوحات غيبي خواهد شد كه فرازهايي از خطبهي 210 نهجالبلاغه علي (ع): «قد احيا عقله و امات نفسه، حتي دق جليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق فأبان له الطريق و سلك به السبيل...» دلالت تام و كامل بر نسبت حقيقي و پيوند واقعي بين عرفان و رياضت دارد. نتيجه آن كه در عرفان اسلامي، انزوا گرايي و رهبانيت محض و رياضتهاي غير عقلاني و غير شرعي وجود ندارد؛ بلكه رياضت حقيقي مجاهده با خواهشهاي نفساني، ترك گناه و التزام به بايدها و نبايدها و دستورالعملهاي سلوكي و تحصيل مقام «يقين» در علم و عمل و از «خود طبيعي» هجرت كردن و به «خود خدايي» رسيدن ميباشد كه در احكام نوراني اسلام و فقه و شريعت جامع گنجانده شده تا شريعت با ظاهر و باطن و لايهها و ساحتهاي خود، انسان سالك را به سرمنزل مقصود برساند. اين نكته را هم بايد اضافه كنم كه «رياضت» در عرفان از «رياضت» در اخلاق عبور ميكند؛ يعني تمرين نفس، مهار نفس و سلطه و مديريت بر نفس، تا فرد از هواها و اميال نفساني، دنيايي، بخل، حسادت، دروغ، تهمت، زخم زبان و عيبجويي و هرزهزباني، هرزهخوري، هرزهنظري و... تهي و پاك شود و سپس در وادي عرفان و سير و سلوك قدم نهد و رياضتهاي سلوكي و عرفاني را با توجه به منازل و مراحل و مقامات متحمل شود كه در واقع همانا «مراقبت» روح، رياضت است. به تعبير مرحوم ميرزا عليآقا قاضيطباطبايي از «مراقبهي صغري» كه انجام واجبات، التزام به مستحبات، ترك مكروهات و مشتبهاتو... است تا «مراقبهي كبري» كه توجه تام به خدا و حضور كامل نزد خداي سبحان است. نكتهاي ديگر هم از استاد بزرگوار علامه حسن زاده آملي متذكر شويم كه بسيار مفيد، ثمر بخش و هشدارآميز و انذارانگيز است. ايشان در جلد اول هزار و يك كلمه ميفرمايد: «دائما طاهر باش و به حال خويش ناظر باش و عيوب ديگران را ساتر باش. با همه مهربان باش و از همه گريزان باش؛ يعني با همه باش و بيهمه باش. خداشناس باش در هر لباس باش.»
تمايزات عرفان اسلامي و معنويت گرايي شرقي
پرداختن به تمايزات دشوار است و در يك مقاله كوتاه نميتوان حق مطلب را ادا كرد؛ چرا كه بايد ابتدا از «مكتب بودا»، علل و زمينههاي تكوين و تكامل و پيدايش و گسترش آن، اصول و دستورات آن سخن گفت و «عرفان بودايي» را در چرايي و چگونگياش به تحليل كشاند و يا اساساً عرفان هندويي از «برهمائيسم و ودانتيسم» باز شناخت و سپس به بودائيسم پرداخت و فرقههاي بودايي را كه به بازسازي و نقد و تكميل آيين بودايي برآمدهاند، بخصوص «هنيايانا» و «مهايانا» را به اجمال معرفي كرد و پس از آن به بررسي ريشههاي گسترش عرفان بودايي اهتمام ورزيد. اما به اجمال ميتوان گفت «بودا» دراثر يك تحول دروني و روحي، با ديدن چهار صحنهي «پيرمرد»، «بيمار»، «مرده» و «درويش» از زندگي آرام و تجملي و مقام و سلطنت آيندهاش دست شست و در دو مرحله (اول هفت سال، دوم سه سال) به رياضت پرداخت تا به مقام «بودهي» و كشف رسيد و با نائل شدن به «نيروانا» ضمن اين كه زهدورزي، خلوت نشيني و درويشي به دست آورد، به حقايقي هم دست پيدا كرد كه از جمله آنهامي توان به موارد ذيل اشاره كرد:1 ـ نيكي از نيكي و بدي از بدي زائيده ميشود(اصل سنخيت)؛2 ـ جهان را آغاز و انجامي است (اصل فاعليت و غائيت)؛3 ـ همه چيز در جهان در حال تغيير و حدوث است(اصل تغيير و دگرگوني)؛4 ـ جهان را كِردگاري است كه وحدت عمومي و جهاني را در جهان حكمفرما نمود (اصل وحدت در جهان)؛5 ـ آرامش و سكونت و سعادت آدمي زماني است كه از «من» بگذرد (اصل عدم خودخواهي و منگريزي)؛6 ـ خروج از رنج (رنجگريزي)؛ كه اين اصل خود عبارت است از شناخت ناپايداري جهان(فناپذيري عالم)، دروغين بودن تن و عبور از آن و اين كه زندگي رنج است و بايد با توجه به چهار حقيقت شناخت رنجها يا رنجشناسي (تولد، پيري، بيماري و مرگ)، ريشهشناسي رنج، رنجگريزي و دست آخرشناخت اسباب و وسايلي كه انسان را از رنج ميرهاند؛ مثل نظر، نيت، سخن، كردار راست، معاش از راه راست، سعي و عمل در راه راست، انديشه و تفكر درست، تمركز ذهن در معناي درستي و... از آن رهايي يافت. ايدئولوژي «بودا» بر «لا» امور سلبي و منفي قرار گرفته است، مثل اين كه جانوران را نيازاريد، دزدي نكنيد، دروغ نگوييد، زنا نكنيد، غيبت و عيبجويي نكنيد، خودخواهي نكنيد، كينه توزي نكنيد و جاهل نباشيد و البته بودا به بازسازي و اصلاح در آيينها و مكاتب گذشتهي برهمائيسم و ودانتيسم نيز پرداخت؛ يعني اصلاحگرا بود؛ مثل نفي نذر و قرباني در برابر خدايان وهمي، نفي واسطهها (برهماييان) در انجام دادن اعمال، رجعت دادن آدميان از تعدد به وحدت در پرستش، بازگشت به خويشتن دادن انسانها، نفي طبقات (كاستها) اجتماعي و... لذا با توجه به رويكرد اجمالي به «مكتب بودا»، در گسترش اين مكتب ميتوان به اين علل و ريشهها اشاره كرد كه:ـ مكتب بودا بسيار ساده و از نظر عملي آسان است (نبايدهاي بسيار كم و مشخص دارد)؛ـ مكتب «منفي» است؛ يعني دستور به «پرهيز» دارد، نه «ستيز» و انجام اعمال و افعال؛ـ اين مكتب اصلاحاتي در بازسازي مكتبهاي هندويي انجام داده است؛ـ زهدگرايي و رياضتپيشگي فردي و شخصي (زهد منفي و سلبي) در آن وجود داشته است؛ـ با ظالمان و مستبدان حاكم بر جهان درگيري نداشته است (مسؤوليتگريزي اجتماعي و سياسي)؛ـ در اصلاح جان، مدل اجتماعي و مديريتي خاص ارائه نداده و در نتيجه براي سياستهاي حاكم جهاني خطري نداشته است.در اين جا به مطلبي از استاد علامه طباطبايي (رض) كه در مجموعهي رسائل در خصوص عرفانهاي هندي، مسيحي و مجوسي آمده است و در تحليل ريشههاي توسعه و گسترش آيين بودا به كار ميآيد، اشاره ميكنم. ايشان ميفرمايد:«دستوراتي كه عرفانهاي هندي، مسيحي، مجوسي براي سالكان و پيروان خود بيان ميكنند، حالت سلبي و منفي دارند. به بيان ديگر، دستورات و فرامين آنها، دستور به پرهيز و دوري از اوصاف و افعالي خاص است. انسان براي اوج گرفتن و تعالي يافتن بايد خود را با تكيه بر فرامين اين آيينها از امور متعدد و بسياري، محروم سازد، بدون آن كه امكان جايگزيني اعمال مشروعي كه با تعالي او تعارضي ندارند، مورد توجه و امر قرار گرفته باشد؛ در حالي كه در عرفان اسلامي هم جنبههاي سلبي و منفي وجود دارد و نيز دستوراتي در محروم ساختن نفس از اعمال و اوصاف خاصي صادر شده است و هم جنبهي ايجابي و مثبت موجود است كه با تكيه بر امور معنوي و مادي به اشباع نيازها و تامين خواستههاي مشروع و جبران خلأهاي وجودي ميپردازد.عرفان اسلام، هم پيرايش است و هم آرايش؛ براي مثال در عين حال كه دستور به پرهيز از روابط نامشروع ميدهد؛ ليكن از طرف ديگر، راه مشروع تامين نياز جسماني را روشن ميكند».از دلايل و ريشههاي گسترش مكتب بودايي اين است كه عرفان بودايي داراي رياضتهاي شاقهي شرعي در دو بعد بايدها و نبايدها يا گرايش و گريز و يا اثبات و سلب توامان نيست و لذا براي كساني كه به دنبال عرفاني آسان و سلبي و حتي عرفانهاي منهاي خدا و شريعت ميگردند، داراي جذابيست مخصوص به خود است و با اعمال و رفتارهاي متناقض آنها سازگاري دارد.اما ريشهاي كه ميشود براي گسترش آيين بودايي در ايران ذكر كرد اين است كه با توجه به شريعت محوري عرفان اسلامي در ايران و رياضتهاي شرعي در بعد واجبات و محرمات ميباشد و عرفان بودايي با لااباليگري و سوء استفادههاي اخلاقي سازگاري داشته و اين كه عرفان بودايي منهاي سياست است و با تز جدايي دين از سياست همخواني دارد، اين آيين در ايران گسترش يافته و ترويج ميشود. دورنماي عرفان در عصر حاضر
تحليل فلسفي جهان و تحصيل و تبيين مولفههاي بنيادين فرهنگ و معرفت جهاني بخصوص چالشهاي جدي بين واقعيتهاي روبنايي و حقائق زيربنايي در غرب كه با يك رويكرد غرب شناسانه در ساحتهاي مختلف تاريخي، علمي، فلسفي و اجتماعي ممكن خواهد بود، نشان ميدهد كه جايگاه «دين»، اخلاق و معنويت در دنياي كنوني چگونه است و غرب با تجارب فرهنگي و فلسفي و اجتماعياش در طول چهار قرن چگونه برخورد خواهد كرد؟ كه البته نه تنها اين پرسش و پاسخها بسيار جدي خواهند بود؛ بلكه چند مولفه مهم وجود دارد كه دورنماي معنويتخواهي و عرفانگرايي را در قرن 21 بخصوص جهان غرب بهتر و بيشتر نشان خواهد داد: اول اين كه دينگرايي فطري انسانهاست و نميتوان با آن مبارزه كرد و مبارزاتي كه در گذشته با دين و در قالبهاي ماترياليستي و امانيستي صورت گرفته، مبارزهاي بيهوده بوده است.دوم اين كه معنويت خواهي، نياز وجودي و عرفان، گرايش دروني انسان است كه ميتوان آنرا مهجور كرد؛ لكن نابود شدني و محوپذير نيست.ديگر اين كه جهان جديد با توجه به تجربهي ايسمها و مكتبهاي الحادي، مادي و بشري و حتي بهرهوري از هر آنچه در دنيا و طبيعت وجود دارد، يعني اشباع افراطي غرايز شهواني و نفساني انسانها، به تدريج به اين نكته پي برد كه تنها برخورداري از طبيعت و تجمل و عافيت و ماديتهاي نفساني كافي نيست؛ بلكه ويرانگر نيز خواهد بود. لذا بايد به خويشتن از دست رفتهاش برگردد و اين «با خودبيگانگي» خود را به «با خوديگانگي» و رجوع به اصل خويش تبديل نمايد و اين معنا البته در پرتو دين و عرفان ممكن است.و سرانجام اين كه گرايشهاي معنوي در جهان غرب بخصوص جوانان آن جوامع، وجود رشتههاي روانشناسي عرفاني، عرفان درماني و معناگرايي، به دنبال زيستن و خوشبختي حقيقي رفتن، اخلاقگرايي و فضيلت مداري و نيز بحث از «بحران هويت» و «بحران اعتماد» و آخرالزمان بودن و در نهايت، متافيزيك محوري و تاسيس كارگاههاي علم و دين و گسترش نيايش و پرستش در ميان ملل و اقوام مختلف، حاكي از يك واقعيت انكارناپذير به نام «معنويتخواهي» است كه حتي دانشمندان آن ديار به تئوريزه كردن آن، التيام بين علم و دين و نيز هماهنگسازي فيزيك و متافيزيك و ايدئولوژيگرايي و سنتگرايي پرداختند... لذا «دين» به معناي غيبگروي و گرايش به خدا و معنويت و در نهايت عرفان، از يك منزلت ويژهاي در غرب برخوردار خواهد شد و غرب با همهي تجارب علمي و صنعتي و ايدئولوژيك خود به دين و متافيزيك بازگشت ميكند كه طليعهي آن قابل شهود است. بشر خسته از ماديت و صنعت و تكنولوژي، تنها به سوي معنويت و سنت و ايدئولوژي در حال حركت است و در اين صورت بايد عصر جديد را عصر ايمان و علم، عصر سنت و صنعت، عصر ايدئولوژي و تكنولوژي، عصر دين و اخلاق و ارزشهاي الهي ـ انساني، عصر تكامل وجودي انسانها و نيز عصر بازگشت به اصل از دست رفته و «روزگار وصل به اصل» ناميد.قرن بيست و يكم، قرن حاكميت دين و مذهب و پيشرفت بشر در همهي عرصههاي مادي و معنوي است؛ چرا كه غرب به افراطگرايياش در برابر تفريط محورياش پيبرده و خواهان «اعتدال» در پرتو دين و معنويت است. اين معنا را در يك مطالعهي بين جوانان غربي و گرايشهاي آنها و نيز در ميان كتابها، مقالات و نظريات دانشمندان و انديشمندان غرب ميتوان جستوجو كرد.عرفان و فعاليتهاي اجتماعي
ماهيت عرفان و جامعهگرايي و پيشينهي عرفان را به طور همه جانبه بررسي و تبيين كرد كه بالاخره انتظار ما از عرفان چيست و ما به دنبال كدام عرفان و كدام سياست و تعامل اجتماعي هستيم؟اگر به تعاريف عرفان توجه شود كه ما عرفان را به معناي خدامحوري و خداباوري در همهي امور و به مقام خلافت الهي رسيدن و جامع اسماء جمال و جلال الهي شدن و عرفان قرآني را عرفان ولايي و عرفان مثبت و برين دانستيم؛ در اين صورت در عرفان ناب و جامع اسلامي، عقل و خرد، سياست و مديريت، جهاد و امر به معروف و نهي از منكر، درد خدا و درد خلق و بينشهاي الهي و گرايشهاي توحيدي و ارزشهاي ديني و انساني با هم جاي دارند و هيچ كدام جانشين ديگري نيستند؛ نه خدا جاي خلق خدا را تنگ ميكند و نه خلق جاي خالق را ميگيرد. وقتي انگيزهها الهي و رحماني شد و كار براي خدا و با نگرش توحيدي انجام گرفت، نماز باشد يا دعا و حج و جهاد و حكومت و سياستورزي و... فرقي نخواهند داشت. اين جامعيت و همخواني، در آيات و احاديث و آموزههاي اسلامي و در كاركردهاي ديني و سيره و رفتار پيشوايان اسلامي متجلي است. خداخواهي و مسؤوليتانديشي در برابر جامعه نه «مفهوما» و نه «مصداقا» مانعة الاجتماع نيستند و آيات 37 سورهي نور، 118 توبه، 29 فتح، 24 انفال و نيز عملكرد پيامبر اكرم(ص) و علي(ع) و امامان معصوم(عليهم السلام) و بزرگان اهل عرفان حقيقي در گسترهي فرهنگ اسلامي، بهترين ادله و شواهد بر اثبات اين معنا هستند؛ چه اين كه نسبت بين شريعت و طريقت و حقيقت نسبت «واحد» با مراتب و درجاتش يا وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت است و «نماز» كه عاليترين مظهر عرفان عملي اسلام ناب است، «خدا و خلق» را با هم و «فرد و جامعه» را در هم تنيده دارد. پس عرفان و سياست، عرفان و جهاد، عرفان و جامعه و... با هم هستند و در عرفان متعالي و مترقي اسلام ناب روابط چهارگانهي انسان با خدا، انسان با خود، انسان با جهان و انسان با جامعه، درست، منطقي و نظاموار ترسيم و تصور شده است كه علي(ع) و امام حسين(ع) از الگوهاي برتر عرفان ولايي هستند، لذا براي اين كه بتوان قضاوتي درست و همه جانبه داشت، بايد عرفان ناب شيعي را از غير آن جدا و تفكيك كرد، آفات و آسيبهاي عرفان اسلامي را شناخت و از آن زدود؛ بين معنويت و سياست و ايمان و عمل واقعي جمع كرد؛ الگوهاي كامل عرفاني را از معصومين(عليهم السلام) تا اصحاب و ياران ويژهي آنها و عالمان و عارفان حقيقي به نسل جوان امروز معرفي كرد؛ اصل ولايت در عرفان را با همهي مراتب و تجليات و مصاديقش با اصول و پيشفرضها و نگرشهاي بزرگان اهل معرفت، درست تبيين كرد، عرفان ناب اسلام را با حضرت امام(رض) و انديشههاي عرفاني، حكومتي، سياسي و اجتماعياش از نظر تئوريك و نظري و سيرهي اخلاقي ـ عرفاني امام از جهت عملي و عينياش به تفسير و تصوير كشاند تا با نشان دادن و متجلي ساختن شالوده و عصارهي عرفان ناب اهل بيتي و ولايي، دوران جديد در سيماي نوراني و سيرهي علوي او، عرفان و حماسه و حماسههاي عرفاني امام و فرزندان معنوي مكتب امام به درستي تبيين و تبليغ شوند و مدعيان عرفان و درويش و صوفيگري يا دكانداران عرفان رسوا شوند كه هم خداگريز و هم خلقستيزند. به قول خود حضرت امام(ره):
«با هستي و هستيطلبان پشت به پشتيم
با نيستي از روز ازل گام به گاميم»
با نيستي از روز ازل گام به گاميم»
با نيستي از روز ازل گام به گاميم»