هدهد در سرزمین سبا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هدهد در سرزمین سبا - نسخه متنی

احمد حیدری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





فرهنگ و انديشه / گنجينه هدهد در سرزمين سبا

هواي لطيف صبحگاهي جسم و جان هدهد را صفا مي‏داد و شوق پرواز را در او بيشتر مي‏كرد. او ساعاتي پيش از فلسطين به پرواز در آمده و حالا به مملكت سبا (يمن فعلي) رسيده؛ زيبايي، سرسبزي و شادابي خيره‏كننده اين سرزمين چنان وي را به وجد آورده و مجذوب كرده كه متوجه غيبتش از بارعام سليمان نبي عليه‏السلام نيست. او شاهد سدي عظيم است كه بين دو كوه بزرگ واقع شده و در پشت آن سد، دريايي از آب شيرين، زلال و گوارا موج مي‏زند. در پايين دست سد، در دو طرف راست و چپ دره، دو پهنه وسيع از باغ‏هاي به هم پيوسته، سرسبز، پرمحصول، بهجت‏زا و شادي‏آفرين كه بر روي هم دو باغستان بزرگ را مي‏ماند، درختان ميوه از پرباري خم شده و شاخه‏هاي آنها به زمين رسيده است. آب‏هاي زلال از جويبارها روان و شن‏ها به مانند دانه‏هاي مرواريد در كف نهرها غلطان. در دو باغستان پهناور دو طرف دره، روستاها با فواصل معين و نزديك به هم با راههاي ارتباطي هموار و امن، شبكه ارتباطي منظمي را به نمايش گذاشته‏اند. زنان و مردان شب و روز در مزارع به كار مشغول و از فراواني نعمت شاداب و سرزنده، در امنيت كامل، از زندگي شاد و مرفّه خويش لذت مي‏برند. ميانه اين دشت سرسبز و زيبا، شهر سبا با برج و باروهاي بلند، ساختمان‏هاي مرتفع و خيابان‏هاي وسيع، خود مي‏نماياند و قصر ملكه سبا، همچون نگيني سبز در وسط شهر از دور نمايان است.

«و لقد كان لسبأ آية جنّتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربكم و اشكروا له بلدة طيّبة و ربُّ غفور ... و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياما امنين.» (سبأ: 15 و 18)

هدهد مسحور اين همه جمال و زيبايي، همچنان پرواز مي‏كرد تا صحنه‏هاي بيشتري از اين همه رنگ‏آميزي خيره‏كننده طبيعت را ببيند و جمال جميل پروردگارش را در آينه باصفاي اين دشت سرسبز حاصلخيز و پربركت مشاهده كند. او بر كنگره قصر فرود آمد. نگاهي به اطراف انداخت و به سوي تالار اصلي قصر پر كشيد. در تالار بزرگ قصر، پرده‏هاي رنگارنگ آويزان، شمعدان‏هاي بزرگ بر پا، چلچراغ‏ها آويخته، فرش‏هاي زربفتِ گسترده، تكيه‏گاه‏ها نهاده، ظرف‏هاي طلايي، نقره‏اي و بلورين فراوان چيده، اسباب پذيرايي مهيا و غلامان و كنيزان زيباروي فراوان دست به سينه به خدمت آماده و جلال و جبروت پادشاهي حاكم بود، اما در اين ميان آنچه حيرت فوق‏العاده هدهد را برانگيخت، تخت عظيم و بي‏مانند شاه بود.

هدهد از درباريان سليمان پيامبر است و در دربار ايشان عجايب و عظمت‏هاي فراوان مشاهده كرده؛ انسان‏ها، جنيان، پرندگان و باد همگي تحت تسخير و حكومت سليمان‏اند و هيچ كدام را ياراي سرپيچي نبوده و به فرمان او براي اعتلاي حكومتش كوشش مي‏كنند. مس مانند چشمه‏اي در اختيار او جاري است و باد بارگاه عظيم او را يكجا از زمين برمي‏كند و صبحگاهان فاصله يك ماه و عصرگاهان نيز فاصله يك ماه راه مي‏برد. جنّيان براي سليمان ساختمان‏هاي باشكوه، محراب‏هاي عظيم، ديگ‏هاي كوه‏پيكر و ثابت و تمثال‏هاي خيركننده مي‏سازند. معبد سليمان از بناهاي عظيمي است كه مانند آن در عظمت كمتر ديده مي‏شود.

«و لسليمان الريح غدّوها شهر و رواحها شهر و اسلنا له عين القطر و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه و من يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعير» (سبأ: 12)

و هدهد شاهد همه اين عظمت‏هاي بي‏نظير در حكومت سليمان پيامبر(ع) بود؛ با اين وجود تخت شاهي سبا چنان عظمتي دارد كه او را مسحور خود كرده است. براي لحظاتي نسبتا طولاني هدهد محو تماشاي عظمت تخت و جواهرات فراوان، گرانبها و بي‏نظيري بود كه بر آن تعبيه كرده و براي جلوس شاه ساخته‏اند. تا اينجا هدهد جز جمال، عظمت و شكوه نديده و غرق در لذت و شادي از اين ديدار غيرمنتظره و بدون مقدمه، در پوست خود نمي‏گنجد و سابقه اين تمدن كم‏نظير را در ذهن خود مرور مي‏دهد.

هدهد به ياد مي‏آورد كه اين سرزمين را سبا مي‏نامند زيرا اولين كسي كه پايه‏هاي عظيم اين تمدن را بنا نهاد، فردي «سبا» نام بود. «سبا»، همان عبدشمس پسر يَشْجُبْ پسر يَعْرُب پسر قحطان از نوادگان اسماعيل عليه‏السلام بود. از آنجا كه عبدشمس اولين كسي بود كه در جنگ، دشمنانش را به اسارت گرفت، او را سبا خواندند1. (از سَبْي به معناي اسارت).

وقتي «سبا» حكومت يمن را به دست گرفت، سد عظيم «مأرب» را بنا نهاد و با ايجاد شبكه‏هاي وسيع آبرساني در دو دشت گسترده سمت راست و چپ دره، دو باغستان بزرگ احداث كرد. روستاهاي فراواني در فواصل معين و نزديك به هم در آن باغ‏ها ساخت و راههاي ارتباطي فراخ و امن بنا نهاد و رعيتش را در آن روستاها سكونت داد و به آباداني آن دشت عظيم و بهره‏برداري از نعمت آب و زمين حاصلخيز وا داشت و پايه‏هاي تمدن چند صد ساله سبا را محكم كرد و بعد از آن فرزندان و نوادگانش حكومت را به دست گرفته و به استحكام هر چه بيشتر آن بنيان رفيع همت گماشته بودند و حالا هم بي‏گمان يكي از همان مردان و نوادگان نيرومند «سبا» بايد قدرت را در دست داشته باشد.

هدهد مبهوت از عظمت تخت شاهي به تفكر فرو رفته و سابقه تاريخي آن تمدن عظيم را مرور مي‏كرد كه ناگاه درب اصلي تالار باز شد و غلامان و قورچيان با فرياد بلند تشريف‏فرمايي حاكم و پادشاه را به اطلاع درباريان رساندند. وزيران، وكيلان، سرداران، ملازمان و مشاوران همگي براي اداي احترام به مقام سلطنت بر پاي ايستادند و آن گاه زني در جلال و جبروت شاهي در آستانه در، نمايان شد. هدهد كه اصلاً انتظار نداشت زني را در كسوت پادشاهي و حكومت سبا ببيند، از ديدن بلقيس در لباس شاهنشاهي و جلوس او بر آن تخت عظيم و نهادن تاج بر سر، مبهوت و متحير شد و به پي‏جويي بر آمد كه چگونه عرب با آن همه گردن‏فرازي و تعصب، به حكومت زني گردن نهاده و زمام امور را به او سپرده‏اند. او از تعصب عرب آگاه بود و مي‏دانست كه عرب پذيرفتن حكومت زن و غير عرب را ننگ مي‏داند.2

براي عرب كه بيشتر در بيابان‏هاي خشك حجاز و ديگر نواحي شبه جزيره گسترده بود و جنگ، هجوم و شبيخون عادت

هدهد كه اصلاً انتظار نداشت

زني را در كسوت پادشاهي

و حكومت سبا ببيند

از ديدن بلقيس

در لباس شاهنشاهي

و جلوس او بر آن تخت عظيم

و نهادن تاج بر سر

مبهوت و متحير شد

و به پي‏جويي بر آمد كه چگونه

عرب با آن همه گردن‏فرازي

و تعصب، به حكومت زني

گردن نهاده و زمام امور را

به او سپرده‏اند.

روزمره او گشته و خانه به دوش بيابان بود، پسر ياور او در جنگ و شبيخون و دختر بندي بر پاي بود كه نمي‏توانست همدوش او بجنگد و اسارتش مايه ننگ و سرافكندگي بود.

با توجه به اين زمينه بود كه عرب از جنس زن متنفر بوده و زن در نزد آنها حتي از حقوق انساني بهره‏مند نبود چه رسد به اينكه حاكم و پادشاه گردد و حالا هدهد مي‏ديد كه با وجود اين زمينه تاريخي، در اين سرزمين پهناور و تمدن عظيم، زني مقام سلطنت را به عهده دارد و مردان بزرگ مملكت، در بارگاه او به احترام بر پاي مي‏ايستند و فرامين وي را اجرا مي‏كنند و حكومتش از قدرت و استحكام كم‏نظيري برخوردار است و نشان مي‏دهد كه وزيران، درباريان و رعيت از سرِ رضا و رغبت بر حكم وي گردن نهاده‏اند.

پي‏جويي‏هاي هدهد براي او وجه حكومت يافتن «بلقيس» را آشكار كرد. آري، پس از سبا جانشينان او از مردان و پسران و نوادگان وي بودند تا اينكه نوبت به پدر بلقيس مي‏رسد. او قبل از اينكه وصيت كند، مي‏ميرد و مردم سبا برادرزاده وي را به حكومت برمي‏گزينند زيرا او را پسري نبود تا جانشين شود و تنها فرزند او بلقيس بود. شاه جوان بنده شهوت بود و تمام همّ و توان خود را براي ارضاي شهوت خويش صرف مي‏كرد و هر جا دختري زيباروي سراغ مي‏گرفت، به زور او را تصاحب كرده و دامن عفتش را مي‏آلود. او كه در هوسراني و عياشي غوطه‏ور بود، به طور طبيعي از اداره صحيح ملك و مملكت غافل گشته و فساد در كشور گسترش مي‏يافت. آتش هوسراني بي‏پايان شاه جوان، به سوي دخترعمويش بلقيس شعله كشيد. او كه از زيبايي و جمال خيره‏كننده بلقيس سخن‏ها شنيده بود، خواهش نابجاي خود را به بلقيس پيام داد و بلقيس عفيف كه از ظلم، عياشي و هوسراني او خون به دل داشت، با شنيدن اين پيام زشت، پيشنهاد قبيح و جسارت و خيره‏سري، به خروش آمد و آتش قهر و كينه و نفرت وجودش را مشتعل ساخت. او كه در مردان مملكت غيوري نيافت و همه را مقهور قدرت شاه ديد، خود به نابود كردن اين مجسمه فساد و تباهي همت گمارد و عموزاده را به كمك خويش دعوت كرد و به كمك افرادش او را كشت. آن گاه بزرگان و سران مملكت را فرا خواند و ضمن توبيخ آنان بر بي‏غيرتي و تحمل ظلم و ستم، كشته شدن شاه ستمگر را به اطلاعشان رساند و آنان را بر انتخاب فردي صالح، مدير، عاقل، دادگر و توانا به جانشيني وي مأمور ساخت. بزرگان مملكت با توجه به تهوّر، بي‏باكي، جرئت، عفت، پاكدامني، عقل و تدبير بلقيس، او را به حكومت برگزيدند و با رضا و رغبت حكومت وي را گردن نهادند و حالا ساليان درازي است كه بلقيس در اوج عظمت با قدرت و تدبير و عاقلانه و مدبرانه بر اين مملكت پهناور حكم مي‏راند.3

انحراف عقيدتي اهل سبا

گرچه ظاهرا سبا خداپرست بود و در ضمن سرودن اشعاري، پيش‏بيني ظهور پيامبر خاتم صلي اللّه‏ عليه و آله را كرده و آرزويش را براي رؤيت رسول خدا، ايمان آوردن به وي و ياريش اظهار نموده و فرزندان و پيروان خود را به پيروي از ايشان وصيت كرده بود4، ولي در گذر زمان آنان از صراط توحيد و خداپرستي منحرف شده و گرفتار شرك گشته بودند و خورشيد را به عنوان رب‏النوع و خدايي از خدايان مي‏پرستيدند. هدهد كه تا به حال محو تماشاي عظمت دربار و تخت بلقيس بود و متعجب از اينكه او به عنوان يك زن زمام سلطنت را در كف باكفايت خود داشت، با مشاهده سجده، خضوع و عبادت آنها در برابر خورشيد، چهره در هم كشيد و ابر غم بر چهره او سايه افكند. او از اينكه مي‏ديد قومي خورشيد را رب‏النوع و خداي نور و روشنايي مي‏دانند و آن را به خاطر نور، روشنايي و پرتوافكني‏اش بر تاريكي‏ها و آشكار ساختن اشياء، و خارج ساختن آنها از پنهاني ظلمت، مي‏پرستند و پرستش خدا را رها كرده‏اند، خشمگين و ناراحت بود. آخر چرا آنان به اين منبع محدود نور، روشنايي، انرژي، حرارت و حيات، كرنش مي‏كنند و در برابرش پيشاني بندگي بر خاك مي‏سايند ولي به خداوند خالق جهان كه همه موجودات را از ظلمت عدم، به ديار وجود آورده و نور حيات بدانان بخشيده و بر همه پنهان‏ها و آشكارها عالِم است و اين خورشيد هم مخلوقي از مخلوقات بي‏شمار اوست و آني بدون عنايت او نمي‏تواند دوام داشته باشد، توجه ندارند و از پرستش او اعراض كرده‏اند. آيا جز اين است كه شيطان آنان را گمراه كرده و پرستش مخلوقي ناتوان، وابسته و محتاج قدرت خداوند را براي آنان زيبا جلوه داده و راه هدايت را بر آنان بسته است.

«وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون اللّه‏ و ...» (نمل، آيه 27، 24، 25)

دربار سليمان پيامبر

سليمان بار عام داده و همه بزرگان، وزرا، مشاوران و سپاهيان اعم از آدميان، جنيان و پرندگان بر جايگاه خود قرار گرفته‏اند. ظاهرا بناست با سپاهيان براي انجام مأموريتي نظامي حركت كند و چون مسير بياباني است بايد از وضعيت آب و جايگاه آن و مقدار مسافت بين سپاه تا رسيدن به آب اطلاع يابد تا به اندازه كافي توشه آب برگيرند و در بيابان دچار كم‏آبي نگردند و هدهد مأمور آب‏يابي سليمان است. اين پرنده زيرك و توانا به قدرت خدادادي مي‏تواند از مسافت‏هاي بسيار دور آب را ببيند و حتي آب‏هاي زيرزميني و مسير آنان را تشخيص دهد و دريابد كه در كجا آب به سطح زمين نزديك‏تر است و با كمي كندن به آب مي‏رسند.5

سليمان براي حركت، از وضعيت قشون مختلف خبرگيري مي‏كند تا نوبت به پرندگان مي‏رسد. پرندگان كه بر بالاي بارگاه او بال‏هاي خود را باز كرده و به هم مي‏دادند تا سايباني باشند در جلوي تابش خورشيد، هر كدام در جاي معيني قرار مي‏گرفتند و آرايش و نظم نظامي كاملاً رعايت مي‏شد و چنانچه پرنده‏اي غايب بود، جاي او خالي و غيبت او كاملاً محسوس و آشكار بود.6 سليمان(ع) از احوال هدهد جويا شد و از جايگاه يك حاكم مقتدر و قدرتمند كه براي رعايت نظم و انضباط اهميت خاصي قائل است، لب به سخن گشود:

«مالي لا اري الهدهد ام»

او گرچه حاكمي قدرتمند و فرماندهي نظامي است، اما از ظلم و ستمگري به دور است و لذا در ابتدا بدون اينكه هدهد را مقصر معرفي كند، مي‏گويد:

«مرا چه مي‏شود كه هدهد را نمي‏بينم؟»

گويا هدهد آنجاست و مثلاً در بينايي سليمان(ع) ايرادي هست و يا مانعي خارجي نمي‏گذارد كه او هدهد را ببيند. آن گاه ادامه مي‏دهد اگر از غايباني باشد كه بدون رعايت نظم و انضباط و نظم نظامي و بدون گرفتن اجازه قبلي غيبت كرده باشد او را به سختي تنبيه كرده يا اعدامش مي‏نمايم مگر اينكه عذر و دليل آشكار و قانع‏كننده‏اي براي غيبتش ارائه دهد.

گزارش هدهد

طولي نمي‏كشد كه هدهد از سفر برمي‏گردد و به محضر سليمان(ع) مشرف مي‏شود تا گزارش سفر و علت غيبت ناگهاني خود را به عرض برساند:

«احطت بما لم‏تحط به و جئتك من سبأ بنبأ يقين اني وجدت امرأة تملكهم و اوتيت من كل شي‏ء و لها عرش عظيم وجدتها و قومها يسجدون للشمس» (نمل: 22 ـ 24)

در گزارش هدهد چهار نكته به چشم مي‏خورد:

1ـ پادشاه اين مملكت زني است و اين عجيب است.

2ـ اين حكومت از همه گونه قدرت و امكاناتي بهره‏مند است و حكومتي مقتدر و كم‏نظير مي‏باشد.

3ـ اين ملكه تخت عظيم و بي‏نظيري دارد كه توجه‏ها را به خود جلب مي‏كند.

4ـ او و مردمش خورشيدپرست هستند و از توحيد و خداپرستي منحرف‏اند.

پادشاهي يك زن چيز خلاف يا ناحقي نيست ولي چون خيلي نادر است، تعجب‏آور مي‏باشد اما مورد دوم و سوم احتياج به توضيح و روشنگري دارد تا انسان‏ها از منشأ اصلي حكومت و قدرت غافل نشوند و چشمشان به قدرت‏هاي محدود و كم‏دوام دنيايي و تاج و تخت‏هاي حقير آن دوخته نگردد و لذا خداوند تعالي بعد از نقل گزارش هدهد در يك جمله با رعايت تناسب كامل بين لغات مي‏فرمايد:

«اللّه‏ لا اله الا هو رب العرش العظيم»

گرچه حكومت بلقيس كافر، از همه گونه امكاناتي بهره‏مند است ولي مالك و ربّي به واقع جز خدا نيست. آن امكانات فراوان و كم‏نظير همه عاريتي و موقت است ولي مالكيت و ربوبيت حق‏تعالي ذاتي و مستمر است و در جنب حق‏تعالي هيچ مالك و رب ديگري نيست. ثانيا گرچه بلقيس را تخت عظيمي است ولي عظمت تخت بلقيس در مقابل تخت‏هاي پادشاهان ديگر نمود دارد و براي كساني خيره‏كننده است كه عظمت واقعي و مطلق را درك نكرده باشند و اما خداوند صاحب عرش و سلطنتي است كه عظمت آن مطلق است و هيچ عظمتي در قبال آن قابل مشاهده و توجه نمي‏باشد. مقام فرمانروايي حق‏تعالي داراي عظمت مطلق و بي‏نهايت است و در قبال آن عظمت جز حقارت و نيستي چيزي نيست.

و بدين گونه پيام مي‏دهد كه اي انسان‏ها گرچه حاكمان و حكومت‏هاي مقتدري در دنيا مي‏بينيد كه از سلطنت عظيم، قدرت فراوان و سرمايه و امكانات بسيار بهره‏مند هستند ولي اين عظمت‏هاي زودگذر و ناپايدار شما را از توجه به سلطنت الهيه و عرش عظيم ربوبي باز ندارد.

سليمان گزارش هدهد را مي‏شنود و بدون اينكه خشم و عصبانيت ناشي از غيبت

اين گمان دنياداران خودخواه

و مغرور است كه خود را

لايق داشتن نعمت مي‏دانند

و سخن سليمان بزرگ را

تحريف كرده و صدر آن را

بدون توجه به ذيل آن

تابلو كرده و بر سر

رقيبان موهوم خود مي‏كوبند

و حال آنكه صدر و ذيلِ

كلام سليمان پيامبر بر روي هم

معناي صحيح خود را

نشان مي‏دهد.

هدهد بر او چيره شود، در كمال متانت و وقار مي‏فرمايد:

«سننظر أصدقت ام كنت من الكاذبين؛

ما بررسي و دقت خواهيم كرد تا بدانيم كه تو راست مي‏گويي يا از دروغگوياني.»

نكته چهارم گزارش هدهد براي سليمان پيامبر(ع) اهميت خاصي دارد. او از اينكه زني حاكم و پادشاه مملكت سبا است، برنمي‏آشوبد زيرا آن مردم خود خواسته‏اند كه زني بر آنان حكم براند و اگر آن زن هم به عقل و تدبير زمام حكومت را به دست بگيرد و به داد حكومت براند، هيچ مانعي ندارد كه خيلي هم خوب است.

اين هم كه آن حكومت از امكانات فراوان برخوردار است و پادشاه آن حكومت از سلطنتي گسترده و تختي عظيم بهره‏مند است، نيز براي سليماني كه حكومت او بي‏نظير است و بر جن و انس و وحش و طيور حكم مي‏راند، اهميت چنداني ندارد و سليمان حاكمي خودخواه و انحصارگر نيست كه همه چيز را براي خود بخواهد و از اينكه ديگران را بهره‏مند، متمكن و صاحب شوكت و قدرت بيابد، به خشم آيد و جز ذلت، خواري، زيردستي و اطاعت‏پذيري آنان را چشم ديدن نداشته باشد.

اينها همه از نظر سليمان طبيعي، عادي و بجاست ولي از اينكه شنيد آن ملكه و مردمش آفتاب‏پرست هستند و از صراط توحيد و خداپرستي منحرف‏اند، به خشم آمد و نتوانست آن را تحمل و توجيه كند. سليمان پيامبر خداست و نمي‏تواند ببيند كه انسان‏ها در منجلاب شرك و كفر غوطه‏ور باشند. نامه‏اي براي ملكه سبا نوشت و به هدهد داد تا آن را به يمن برده و به طوري كه دستگير نشود به آنان برساند و عكس‏العمل آنان را مشاهده كرده و به سليمان اطلاع دهد. با اين امتحان اگر هدهد راست مي‏گفت، سليمان به وظيفه نبوت و هدايت‏گري خود اقدام كرده بود و اگر دروغ مي‏گفت دروغگويي‏اش آشكار مي‏گشت و به سزاي تخلف و دروغگويي خود مي‏رسيد.

بازگشت هدهد به سبا

هدهد در پي اجراي فرمان سليمان و مطابق دستور وي، به سبا بازگشت، به كاخ بلقيس رفت و نامه سليمان را به سوي او افكند. آن گاه در گوشه‏اي مخفي شد و ناظر عكس‏العمل آنان گرديد. بلقيس ناگهان متوجه شد كه نامه‏اي در كنار وي افتاده است و متحير كه حامل اين نامه چگونه از سدهاي متعدد حفاظتي كاخ گذشته و درب‏هاي متعدد كاخ مانع او نشده و كسي او را نديده و توانسته بدون هيچ مانعي نامه‏اش را در كنار وي قرار دهد به طوري كه هيچ كس حتي خود وي هم، حامل نامه را نديده است! اين نحوه رسيدن نامه به دست پادشاه مقتدر و حاكم قدرتمندي مانند او خيلي نامتعارف و حيرت‏زا بود. نامه را باز كرد و خواند. نامه‏اي مختصر و صريح از سليمان كه ادعاي پيامبري داشت و بلقيس و مردمش را به اطاعت از خودش به عنوان پيامبر خدا فرا خوانده بود. مشاهده اين نامه مختصر، صريح و قاطع كه به صورتي ناشناخته و حيرت‏زا به دست او رسيده بود، ملكه را مضطرب و آشفته ساخت. فوري دستور تشكيل جلسه مشاوره را صادر كرد.

جلسه مشورتي

بلقيس درباريان، وزيران، مشاوران و اميران را به حضور فرا خواند و اعلام كرد:

«يا ايها الملاء اني القي اليّ كتاب كريم انه من سليمان و انه بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم الا تعلوا عليّ و أتوني مسلمين» (نمل: 31 ـ 29)

شايد ملكه خبر حكومت بي‏نظير سليمان را شنيده ولي فعلاً او را پيامبر خدا نمي‏داند و برايش احترام خاصي قائل نيست ولي نامه‏اي را كه به دست او رسيده «نامه‏اي گرامي و ارزشمند» [كتاب كريم [معرفي مي‏كند زيرا:

1ـ نامه سر به مهر بود و سرگشاده نبود و اين حاكي از اهميت نامه داشت.7

2ـ نامه به طريق ناشناخته و غير عادي به دست وي رسيده و نشان از امور غير عادي داشت.

3ـ در پايان نامه مهر و امضاي سليمان(ع) بود كه با عنوان پيامبر خدا نامه را امضا كرده بود.

4ـ نويسنده نامه از خود هيچ تعريف و تمجيدي نكرده و فقط نبوت خود را يادآوري كرده بود تا اعلام كند كه از اين جهت است كه بدانان نامه نوشته و آنان را به اطاعت دعوت كرده است. و حال آنكه پادشاهان و آدم‏هاي قدرتمند بي‏ايمان، خود را بزرگ مي‏شمارند و با القاب فراوان از خود نام مي‏برند.

5ـ اين نامه بر خلاف نامه‏هاي فراوان ديگر كه به دست وي رسيده بود، با نام خداوند و با ذكر صفت رحمانيت و رحيميت او شروع شده بود كه حاكي از لطف و محبت خدا و پيامبر او (سليمان«ع») بود.

6ـ نامه از تهديد آشكار خالي بود و تطميع هم در آن مشاهده نمي‏شد.

7ـ نامه خيلي خلاصه و صريح تقاضاي اصلي در آن بدون مجامله مطرح شده بود.

8ـ نامه حاكي از آن بود كه اگر سليمان از آنان اطاعت و تسليم مي‏خواهد، خواستار اطاعت و تسليم آنان از شخص خودش نيست بلكه آنان را به نام خداوند و به اطاعت و تسليم از خداوند رحمان و رحيم و پيامبر او دعوت مي‏كند و آنان را از گردن‏كشي در برابر پيامبر خدا كه همان گردن‏كشي در برابر خداست نهي مي‏كند. نويسنده نامه خود را بنده‏اي از بندگان خدا مي‏داند كه از جانب خداوند رسالت پيام‏رساني و هدايت بر عهده دارد و براي انجام اين رسالت به آنان نامه

نوشته و اطاعتشان را خواسته است.

9ـ نامه حاكي از آن بود كه سليمان مي‏خواهد آنان را به خدا برساند زيرا «نبي‏اللّه‏»، «باب اللّه‏» و راه رسيدن به خداست و هر كس بخواهد به خدا برسد بايد با او همراه گردد از همين‏روست كه بلقيس هم به هنگام اعلام ايمان مي‏گويد:

«و اسلمت مع سليمان للّه‏ رب العالمين؛ (نمل: 44)

در معيت و به پيروي از سليمان به خداوند پروردگار جهانيان اسلام آوردم.»8

با توجه به موارد بالا، بلقيس نامه‏اي را كه به دستش رسيده بود، نامه‏اي ارزشمند معرفي كرد و به درباريان، وزيران، مشاوران و اميران اعلام كرد همان طور كه شنيديد صاحب نامه از ما اطاعت و تسليم طلب نموده و به طور ضمني ما را تهديد كرده كه در صورت عدم اطاعت و تسليم، با قهر او مواجه خواهيم شد. مي‏خواهم قبل از اينكه تصميم بگيرم از نظر شما آگاه گردم تا با علم و اطلاع كافي بر همه جوانب تصميم بگيرم و شما مي‏دانيد كه اين سيره هميشگي من است. من پادشاه مستبد و خودرأيي نيستم كه بدون مشورت با صاحب‏نظران و فقط بر مبناي فهم و برداشت و خواست خود تصميم بگيرم. مشورت از اركان اصلي در تصميم‏گيري‏هاي من است.

«افتوني في امري ما كنت قاطعة امرا حتي تشهدون» (نمل: 32)

بزرگان دربار بلقيس اظهار داشتند:

«نحن اولوا قوة و اولوا بأس شديد و الامر اليك فانظري ماذا تأمرين»

آنان بيشتر به تهديد ضمني نامه توجه كردند و در مقام جواب به اين تهديد بر آمدند كه ما حكومت قدرتمندي هستيم و در جنگ‏ها از قدرت فراوان برخورداريم و مي‏توانيم با صاحب نامه مقابله نماييم و با او بجنگيم ولي پيشنهاد صريح به جنگ ندادند بلكه از ملكه خواستند كه با دقت و تأمل بيشتري تصميم بگيرد. از جواب درباريان معلوم مي‏شود كه آنان نيز مردم عاقلي بوده‏اند و توانسته‏اند بر احساسات خود غلبه كرده و خودسر و گردن‏فراز و برتري‏طلب نبوده‏اند. بر عكس حكومت‏هاي استبدادي جاه‏طلب كه حاكم و درباريان خود را تافته جدا بافته مي‏دانند و همه انسان‏ها را تابع، عبد و فرمانبر خويش مي‏خواهند و چنانچه بشنوند حكومتي ديگر عرض اندام مي‏كند، هم حاكم مي‏خواهد آن حكومت را سركوب و منهدم نمايد و هم درباريان او را بر اين كار تشويق مي‏كنند و با دادن وعده‏ها و دلگرمي‏هاي غير واقعي حاكم را به هجوم بر آن حكومت وا مي‏دارند ولي در اينجا هم حاكم عاقل است و هم درباريان و هيچ كدام در پي تصميم‏گيري عجولانه و از سر خودبيني و تكبر نيستند.

ملكه سبا به درباريان مي‏گويد:

«ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها» (نمل: 33)

سيرت پادشاهان اين گونه مي‏باشد كه هر گاه كشوري را فتح كنند آن كشور را ويران سازند و براي در هم شكستن هويت آن مردم و تحقير آنان و از بين بردن هسته‏هاي مقاومتشان، افراد بزرگ و مورد احترام را به ذلت و پستي مي‏كشند و افراد پست، رذل و بي‏هويت را عزت، بزرگي و آقايي مي‏دهند و عامل خود مي‏گردانند و با اين عمل خود زمينه استثمار و تسلط و بهره‏گيري بيشتر را فراهم مي‏سازند. ما اول بايد بفهميم كه سليمان واقعا پيامبر خداست يا اينكه بر خلاف ادعايش او هم يك پادشاه و ملك است. اگر او پيامبر خدا باشد، بايد به گونه‏اي تصميم بگيريم و اگر ملك و پادشاه باشد و در ادعاي نبوت دروغگو، به گونه‏اي ديگر. بنابراين فعلاً بايد در اين زمينه تحقيق كنيم:

«و اني مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون» (نمل: 35)

اگر سليمان پيامبر خدا باشد، به هيچ وجه هديه ما را هر چه هم ارزشمند باشد، نخواهد پذيرفت و چشم او را نخواهد گرفت و او همچنان بر اطاعت و پيروي خواستن از ما اصرار خواهد كرد؛ زيرا پيامبران دنياطلب و تسلط‏خواه نيستند. آنان خواهان هدايت و سعادت انسان‏هايند و جز به هدايت و سعادت آنان راضي نمي‏شوند ولي اگر پادشاهي دنياطلب باشد، هديه ما چشم او را مي‏گيرد و آن هديه را قبول مي‏كند يا با پرخاش و كوچك شمردن آن هديه، طلب مال و منال و خراج بيشتري مي‏نمايد. پادشاهان عامل و خراج‏ده مي‏خواهند نه چيز ديگر.

درباريان بر زيركي ملكه عاقل و تيزبين خود احسنت گفتند و گروه اعزامي با هدايايي ارزشمند و گران‏قيمت، روانه فلسطين شد.

سفيران بلقيس در بارگاه سليمان

هدهد به سرعت بازگشت و آنچه ديده و شنيده بود، به اطلاع سليمان پيامبر(ع) رساند و چند روز بعد نيز گروه اعزامي بلقيس وارد فلسطين شد. رئيس گروه اعزامي خواستار ملاقات رسمي با سليمان و ابلاغ پيام و تسليم هداياي ملكه سبا گشت و با اجازه سليمان، در جلسه رسمي حضور يافت و ضمن ابلاغ سلام و تحيت بلقيس، هداياي ملكه را به پيشگاه سليمان عرضه داشت. سليمان در نامه به ملكه به صراحت و وضوح خواستار شده بود كه ملكه و بزرگان مملكتش به حضور او برسند و اطاعت و پيروي خود را از وي اعلام كنند ولي جواب ملكه، اهداي مقداري جواهرات بود كه در نگاه خودش ارزشمند بود و اين اقدام ملكه در حقيقت سرپيچي از خواسته سليمان پيامبر بود. سليمان بعد از شنيدن اظهارات رئيس گروه اعزامي، به جواهرات اهدايي ملكه نگاهي تحقيرآميز كرد و با قاطعيت خاصي فرمود:

«أتمدونن بمال فما آتاني اللّه‏ خير مما اتيكم بل انتم بهديتكم تفرحون» (نمل: 36)

آيا شما چشم مرا به دنبال مال و منال دنيا مي‏كشيد؟ و مرا بدان دل‏خوش مي‏سازيد؟ اولاً مواهب مادي كه خدا به من داده از آنچه كه شما ارائه داده‏ايد، ارزشمندتر است ... من داراي چنان امكانات مادي بي‏نظيري هستم كه در حكومت ديگري اين امكانات را پيدا نمي‏كنيد. ثانيا اين شمايانيد كه به اين نعمت‏هاي مادي دل بسته‏ايد و چشمتان به سوي آنها مي‏دود و دل در گرو محبت آنها داريد ولي آنچه من بدان چشم دارم نه اين مواهب مادي بلكه مواهب معنوي خداوند است كه از آنها بهره‏مندم. نعمت عبوديت، ولايت و نبوت كه به من عطا شده با هيچ چيز قابل قياس نيست همه دنيا در برابر آن بي‏ارزش است چه رسد به اين

بزرگان مملكت با توجه به

تهوّر، بي‏باكي، جرئت، عفت

پاكدامني، عقل و تدبير بلقيس

او را به حكومت برگزيدند

و با رضا و رغبت حكومت وي

را گردن نهادند.

هداياي ناچيز شما. و آنچه من در پي آن هستم نه رسيدن به قدرت و سلطنت و امكانات، بلكه انجام وظيفه رسالت و هدايت كردن انسان و رساندن آنان به سعادت است. و اينجا بود كه سليمان به مرحله دوم در دعوت ـ يعني مرحله تهديد ـ اقدام كرد. در مرحله قبل فقط اعلام نبوت و دعوت به هدايت و سعادت بود بدون اينكه هيچ تهديد صريحي وجود داشته باشد ولي در اين مرحله او به تهديد صريح مي‏پردازد:

«ارجع اليهم فلنأتينهم بجنود لاقبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلّه و هم صاغرون» (نمل: 37)

مانور و قدرت‏نمايي سليمان

فرستادگان بلقيس با پيام سليمان پيامبر به سبا بازگشتند و بلقيس با سنجيدن جوانب مختلف كار، تصميم مي‏گيرد با سپاه خود به طرف فلسطين حركت كند و با سليمان ملاقات نمايد. تا اينجا براي بلقيس روشن شده كه سليمان در پي كشورگشايي، زورگويي، بنده‏گيري و قدرت‏طلبي نيست. در ملاقات حضوري با سليمان بهتر مي‏توان او را شناخت و مطابق اقتضائات تصميم گرفت ولي فعلاً روشن است كه به چنين حاكم قدرتمند دادگري مي‏توان اعلام اطاعت كرد و حكومتش را پذيرفت. بلقيس و سپاهش به سوي فلسطين حركت مي‏كنند. قبل از ترك كاخ، بلقيس به تخت عظيم خود متوجه مي‏شود و دستور مي‏دهد جواهرات گران‏بهاي تخت را جدا كرده در صندوق‏هاي متعدد قرار داده به صندوق‏خانه‏هاي مطمئن و امن بسپارند و تخت را نيز در يكي از اندروني‏هاي قصر قرار دهند و درب‏هاي آن اندروني را محكم ببندند و نگهبانان لازم را بگمارند.9 شايد بلقيس وصف قدرت سليمان را شنيده كه جن و وحش و پرندگان در خدمت اويند و قبلاً هم ديده بود كه چگونه نامه سليمان در اندرون قصر به دست خود وي رسيد بدون اينكه كسي بفهمد بنابراين چه بسا بعيد نباشد كه سليمان به دلايل مختلف بخواهد تخت او را كه مظهر و سمبل قدرت اوست ببرد و از دست او در آورد؛ پس لازم است كه هر اقدامي براي حفاظت آن مفيد است، اعمال گردد و حالا بلقيس با خيال راحت از ايمن بودن تخت از هر گونه دستبرد، به سوي پايتخت سليمان روان است.

سليمان نيز غايت و هدفش اين است كه انسان‏ها متوجه گردند، او پيامبر خداست و به منبع قدرت لايزال الهي متصل است و حامل پيام هدايت خداوند براي آدميان مي‏باشد. اگر انسان‏ها اين مطلب را دريابند، مقصود سليمان حاصل است و دعوت نبوت به هدف اجابت مي‏رسد. او براي موفق شدن خود در رساندن پيام خدا و هدايت مردم از هيچ اقدام صحيحي دريغ نمي‏ورزد. بعد از خبر دادن هدهد متوجه شده قومي در مملكت سبا خورشيد را مي‏پرستند و از توحيد و خداپرستي منحرف شده به شرك گرفتار آمده‏اند. نامه نوشته و به بهترين وجه آنان را به اسلام دعوت كرده است ولي آنان سرپيچي كرده‏اند و حالا براي ملاقات او به سوي مركز حكومتش در حركتند. در اينجا مانور قدرت الهي بهترين وسيله براي متنبّه ساختن آنهاست؛ و هيچ قدرت‏نمايي و مانوري در اين شرايط بهتر از اين نيست كه تخت ملكه يعني مظهر قدرت و شوكتش را آن هم آن تختي كه در عظمت كم‏نظير است و براي حمل آن تا فلسطين جمع زيادي انسان قدرتمند لازم است و زماني طولاني، از درون قصرش بدون جنگ و خونريزي در آورده و قبل از رسيدن سپاه بلقيس به مركز حكومت خود منتقل كند. سليمان پيامبر خداست و خودش مي‏تواند به اعجاز الهي در آني تخت ملكه را از سبا به فلسطين بياورد ولي در اين ميان مطلب ديگري نيز خود مي‏نمايد و آن نماياندن خليفه و جانشين خودش به درباريان است. جانشين سليمان بايد كسي باشد كه بيشترين شباهت را در علم، قدرت، اخلاق و دينداري به او داشته باشد؛ كسي كه به كتاب الهي به طور مطلق يا حداقل به جوانب و اسراري از علوم كتاب الهي دسترسي داشته باشد تا بتواند با تكيه بر آن علم، رهبري جامعه اسلامي بعد از سليمان پيامبر را به عهده بگيرد. از اين‏رو سليمان در بارعام خود اعلام مي‏كند:

«يا ايها الملاء ايكم يأتيني بعرشها قبل ان يأتوني مسلمين» (نمل: 38)

از آدميان و وحوش و پرندگاني كه در سپاه سليمان حاضرند، چنين كار سختي برنمي‏آيد ولي گروه جن را چنين قدرتي هست.

«قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك و اني عليه لقوي امين» (نمل: 39)

يكي از جنيان قدرتمند و سركشي كه سليمان به خدمت گرفته بود گفت: «من آن تخت را قبل از اينكه تو از مقام حكومت براي رفتن به استراحتگاه برخيزي مي‏آورم. به راستي كه من هم توان اين كار را دارم و هم آن را به امانت و صحيح خواهم آورد.»

مقصود سليمان هنوز حاصل نشده ولي زمينه آن فراهم آمده است. فعلاً معلوم شد كه در بين درباريان سليمان فردي هست كه مي‏تواند تخت را به فاصله چند ساعت از يمن تا فلسطين بياورد ولي قدرت آن فرد، ناشي از طبيعت و خلقت اوست. خداوند در جنيان

مشاهده اين نامه مختصر

صريح و قاطع كه

به صورتي ناشناخته و حيرت‏زا

به دست او رسيده بود

ملكه را مضطرب و آشفته ساخت.

فوري دستور تشكيل

جلسه مشاوره را صادر كرد.

چنين قدرتي قرار داده ولي اين قدرت ناشي از بندگي و عبوديتي كه زمينه ولايت است نمي‏باشد. وصيّ سليمان بايد قدرتمندي باشد كه قدرتمندي او جلوه عبوديت و بندگي او باشد. با پيمودن مراحل بندگي به مقام قرب رسيده و علم الهي به او افاضه شده و به آن علم قدرت و سلطه بر جهان يافته باشد و سليمان منتظر است تا چنين فردي قيام كند. گرچه سليمان او را مي‏شناسد ولي مي‏خواهد درباريان او را بشناسند و حالا زمان شناساندن اوست.

«قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك؛ (نمل: 40)

و آن كس كه به علم كتاب الهي دانا بود گفت كه من پيش از آنكه چشم بر هم زني تخت را بدين جا آرم.»

آصف بن‏برخيا، برترين صحابي سليمان، كسي كه به تعليم سليمان به مراحلي از علم كتاب الهي دست يافته و قدرت تصرف در جهان را به دست آورده، برخاست و به اذن سليمان در كمتر از چشم به هم زدني تخت را نزد سليمان حاضر ساخت.

شكرگزاري سليمان

سليمان فرزند داود پيامبر است كه خداوند پدرش و آل او ـ يعني سليمان ـ را به شكرگزاري امر كرده تا از قليل بندگان شكور خداوند باشند و حالا اين بنده شكور خدا، فضل و رحمت الهي را بر خويش نثار شده مي‏بيند زيرا علاوه بر خودش كه از نعمت عبوديت، ولايت و نبوت بهره‏مند است، در زيرمجموعه حكومتي او نيز فردي هست كه به مراتب بالايي از عبوديت رسيده و نعمت ولايت به او نيز اهدا شده و قدرت تصرف در هستي را دارد. مشاهده اين تفضل الهي، حس قدرداني از شكرگزاري سليمان را برانگيخت و دست تشكر به آستان خدا بالا برد و عرض كرد:

«هذا من فضل ربي ليبلوني أ اشكر ام اكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربي غني كريم؛ (نمل: 40)

اين توانايي از فضل خداي من است تا مرا بيازمايد كه نعمتش را شكر مي‏گويم يا كفران مي‏كنم و هر كه شكر نعمت حق كند، شكر به نفع خويش كرده همانا خدا (از شكر خلق) بي‏نياز (و بر كافر هم به لطف عميم) كريم و مهربان است.»

تابلوي جاودانه

اين كلام پرمغز سليمان بايد تابلوي زيبايي باشد كه هميشه در مقابل چشمان ما جلوه‏گر باشد و ما را به فلسفه نعمت‏هاي خداوند متذكر كند. سليمان پيامبر با صدايي رسا به ساحت حق‏تعالي عرض مي‏كند كه اگر فردي از زيرمجموعه من چنين قدرتي دارد كه تخت عظيم و غول‏پيكر بلقيس را در كمتر از چشم به هم زدني از يمن به فلسطين مي‏آورد، اين جز تفضل الهي نيست. نه من، نه او و نه هيچ كس ديگر به خودي خود و از خود چيزي نداريم. هر قدرت و تواني كه هر كس دارد، تفضل خدا بر اوست. و اما تفضل‏هاي خدا به انسان‏ها دليل بر فضيلت ذاتي و شايستگي واقعي و

فرستادگان بلقيس با پيام

سليمان پيامبر به سبا بازگشتند

و بلقيس با سنجيدن جوانب

مختلف كار، تصميم مي‏گيرد

با سپاه خود به طرف

فلسطين حركت كند

و با سليمان ملاقات نمايد.

تا اينجا براي بلقيس

روشن شده كه سليمان

در پي كشورگشايي، زورگويي

بنده‏گيري و قدرت‏طلبي نيست.

در ملاقات حضوري با سليمان

بهتر مي‏توان او را شناخت

و مطابق اقتضائات

تصميم گرفت.

محبوبيت آنان در درگاه خداوند نمي‏باشد زيرا اين دنيا خانه امتحان و آزمايش است و انسان‏ها در تمام لحظات در بوته آزمونند و هر تفضل، بخشش يا منعي، وجهي از امتحان و آزموني است كه شامل افراد شده است. اين تفضل خداوند بر من نيز از اين قانون عام مستثنا نمي‏باشد بلكه تحت همين ضابط كلي است. خداوند چنين تفضلي به من كرده تا مرا بيازمايد و معلوم گرداند كه آيا من شاكر نعمت خداوند هستم يا اينكه كفر مي‏ورزم؟ آيا نعمت را از خدا مي‏دانم يا آن را ناشي از توان، علم و تدبير خود دانسته و به خود نسبت مي‏دهم؟ آيا از اين نعمت در جهت رضاي خدا استفاده مي‏كنم يا مطابق هوا و هوس خويش به كامراني مي‏پردازم؟ و به طغيان و گردن‏فرازي و تفاخر رو مي‏كنم؟ و بعد ادامه مي‏دهد كه اگر كسي روش اول را پيش گيرد: نعمت را از خدا بيند و مطابق رضاي خدا از آن استفاده كند و شاكر درگاه خدا باشد، خودش بهره خواهد برد و به خدا نفعي نرسانده چه اينكه او غني مطلق است و بندگان را نرسد كه به ساحت مقدسش سود و زياني برسانند و اگر هم كفر بورزد باز هم خداوند بي‏نياز كريمي است كه از كفر بندگان به او ضرري نمي‏رسد.

تابلوي واقعي

متأسفانه در طول تاريخ پيام هدايت‏آفرين خداوند و بندگان صالح او، مورد گزند تحريف لفظي يا معنوي قرار گرفته و اين كلام پرمغز سليمان(ع) نيز از اين آفت در امان نبوده است. بسياري از ثروتمندان دنيا را مي‏بينيم كه صدر كلام سليمان را تابلوي زيبايي كرده و بر آستان در ورودي كاخ خود يا در تالار اصلي قصر خويش آويخته‏اند كه:

«هذا من فضل ربي؛

اين دارايي از فضل خداي من است.»

و با اين كلام مي‏خواهند به بينندگان بگويند كه اين كاخ، قصر و مال و منال را خداوند به من بخشيده است. گويا من محبوب درگاه خداوند هستم و چون در آن درگاه از ارزش و اعتبار برخوردارم اينها را به من عطا كرده است. شما نبايد گمان ببريد كه اينها به ناحق به من رسيده و يا من صلاحيت داشتن اينها را ندارم. اين سخن همه دنياداران است كه:

«انما اوتيته علي علمٍ عندي؛ (قصص: 78)

من اين مال و ثروت فراوان را به علم و تدبير خود به دست آوردم.»

«و لئن اذقناه رحمةً منّا من بعد ضرّاءَ مسّته ليقولنّ هذا لي و ما اظنّ السّاعةَ قائمةً و لئن رجعت الي ربي ان لي عنده للحسني؛ (فصلت: 50)

و اگر ما به انسان پس از رنج و ضرري كه به او رسيده نعمت و رحمتي نصيب كنيم، البته خواهد گفت كه اين نعمت براي من است و گمان نمي‏كنم كه قيامتي بر پا شود و به فرض اينكه به سوي خدا برگرديم باز هم براي من نزد خدا بهترين نعمت خواهد بود.»

آري، اين گمان دنياداران خودخواه و مغرور است كه خود را لايق داشتن نعمت مي‏دانند و سخن سليمان بزرگ را تحريف كرده و صدر آن را بدون توجه به ذيل آن تابلو كرده و بر سر رقيبان موهوم خود مي‏كوبند و حال آنكه صدر و ذيلِ كلام سليمان پيامبر بر روي هم معناي صحيح خود را نشان مي‏دهد و كساني كه مي‏خواهند سخن سليمان را تابلو كنند و نگين اطاق خود سازند يا بر بالاي خانه خود نصب كنند، بايد از قول آن پيامبر بزرگ بنويسند:

«هذا من فضل ربي ليبلوني أ اشكر ام اكفر؛

اين نعمت را خدا به من بخشيده تا مرا بيازمايد كه آيا شكر مي‏كنم يا كفر مي‏ورزم؟»

در حضور نور

سليمان دستور تدارك مراسم استقبال رسمي از بلقيس را صادر كرده و براي آزمايش هوش و ذكاوت او و نشان دادن قدرتش به وي، دستور داد، ظاهر تخت بلقيس را تغيير داده و او را در معرض ديد وي قرار دهند. بلقيس به بارعام سليمان مشرف شده كه فردي از او پرسيد: آيا تخت شما اين گونه بود؟ بلقيس با مشاهده تخت با اينكه آن را تغيير داده بودند، آن را شناخت و فهميد كه سليمان داراي چنان قدرتي است كه مي‏تواند تخت عظيم او را از مركز حكومتش با اينكه آن را در محل مطمئن و امن قرار داده و درِ آنجا را به قفل‏هاي محكم بسته و نگهبانان فراوان بر حفاظت آن گماشته است، در مدت بسيار كمي به فلسطين بياورد. پس در مقابل چنين قدرتي مقاومت بي‏فايده است. لذا در جواب سؤال مطرح‏شده گفت:

«كانه هو و اوتينا العلم من قبلها و كنّا مسلمين و صدّها ما كانت تعبد من دون اللّه‏ انها كانت من قومٍ الكافرين؛ (نمل: 42 و 43)

گويا اين تخت همان تخت من است و ما قبل از اين در مقابل قدرت شما تسليم شده بوديم (ولي هنوز ايمان نياورد زيرا) اعتقادات مشركانه‏اش او را از ايمان آوردن به توحيد باز مي‏داشت چون او از قوم كافري بود.»

رفتار دقيق و حساب شده سليمان پيامبر به خصوص مانور قدرت ايشان، توانست اثر مناسب گذارده و ملكه سبا را به تسليم وا دارد ولي غايت سليمان تسليم شدن بلقيس و همراهانش نيست. او خواهان ايمان آوردن و هدايت يافتن آنان است، از اين‏رو لازم مي‏بيند با مانور ديگري، به بلقيس بفهماند كه او خواهان دنيا و عِدّه و عُدّه نيست. او از چنان امكاناتي برخوردار است كه حتي در مخيله بلقيس هم نمي‏گنجد؛ پس شايسته نيست در مقابل خواسته حق او مقاومت گردد.

سليمان به كارگزاران تواناي خود دستور مي‏دهد كاخي بي‏مانند و استثنايي برايش بسازند و مهندسان و بناهاي دربار سليمان طرح كاخي بلورين را اجرا مي‏كنند كه كف، ديوارها و سقف كاخ از بلور است. از زير كف آن آب جاري است و حيوانات دريايي و ماهي‏ها در آن جويبارها شناورند. در تالار كاخ، تخت سليمان قرار دارد كه بر آن جلوس كرده و اجازه تشريف‏فرمايي به بلقيس داده است.

وقتي اجازه ورود به اطلاع بلقيس رسيد، خواست وارد شود. نگاهي به كاخ انداخت و بر آستان كاخ ميخكوب شد. بلورهاي كف چنان شفاف و صاف‏اند كه از آب تشخيص داده نمي‏شوند و بلقيس گمان مي‏كند لجّه آبي است كه بايد وارد آن شود. شايد به ذهن او خطور كرد كه چرا او را به درون اين لجه و گرداب مي‏فرستند؟ آيا مي‏خواهند او را بكشند؟ چگونه تخت سليمان آن وسط قرار داده شده است؟ آيا فرمان ورود را اجابت كند يا تمرد نمايد؟ اگر اجابت نكند در مقابل قدرت سليمان تاب مقاومت نمي‏آورد پس چه كند؟ شايد خود را از اجابت فرمان ناچار ديد پس براي اينكه لباس‏هايش خيس نشود دست برد و دامن خود را بالا گرفت. پاهاي بلقيس پيدا شد و سليمان، پيامبر عفيف خدا چهره برگرداند و به او گفت: كف كاخ شيشه صاف است (و لجه آب نيست) و كاخ بلورين است. دامن بينداز و پيش آي. اين مانور قدرت كوبنده چنان در نفس بلقيس اثر گذارد كه بي‏درنگ متوجه خداوند يگانه شد و عرضه داشت:

«رب اني ظلمت نفسي و اسلمت مع سليمن للّه‏ رب العالمين؛ (نمل: 44)

پروردگارا از اينكه تا به حال به شك و ترديدها اجازه خودنمايي دادم و از تسليم شدن به دعوت هدايت سليمان ابا ورزيدم و بر شرك خود اصرار داشتم، پشيمانم. خدايا من تا به حال بر خويش ظلم مي‏كردم و حالا به همراه سليمان به پيروي و اطاعت از او به تو اي پروردگار جهانيان ايمان آورده و در مقابل مشيت و دستورهايت تسليم هستم.»

عاقبت نيكو

اين عاقبت نيكوي گردن نهادن به حكم عقل و دوري گزيدن از استكبار، خيره‏سري و خودرأيي و استبداد بود. بلقيس از همان ابتدا عاقلانه حرف مي‏زد و عاقلانه عمل مي‏كرد و بالاخره نور هدايت، عقل مسير او را روشن كرد تا به نور هدايت وحي رساند و نور علي نور گرديد و مسلمان و موحد شد و شايسته آن گشت كه داستان هدايت يافتنش در كتاب جاويدان خدا ثبت گردد و براي هميشه تاريخ اسوه آدميان شود.

سليمان نبي(ع) از عقل، فطانت، زيركي، عفت و جمال بلقيس به وجد آمد و متمايل به ازدواج با وي شد. شايد بعضي از جنيان متمرد و ديگر درباريان سليمان نيز از قبل چنين سرنوشتي را براي بلقيس رقم مي‏زدند و از تحقق آن وحشت داشتند زيرا نتيجه وصلت سليمان پيامبر با آن جلال و جبروت با بلقيس پادشاه با آن حكومت مقتدرش، مي‏توانست فرزندي باشد كه وارث آن حكومت شده و همچنان آنان را به تسخير خود بگيرد و در راه رسيدن به اهدافش به خدمت وا دارد. پس به نجوا نشستند و در پي چاره‏اي بودند تا شايد سليمان را از ازدواج با بلقيس منصرف كنند. آنان خبردار شده بودند كه ساق پاي بلقيس پرموست. از اين‏رو در ساختن قصر ملاقات تدبير كردند و ساخت بلوري را برگزيدند تا بلقيس به هنگام ورود آن را بركه‏اي از آب بپندارد و لباسش را بالا بگيرد و در نتيجه ساق پايش آشكار شده و موهاي آن نمايان گردد، شايد سليمان از ديدن موهاي ساق پا به او بي‏رغبت گردد ولي سليمان آنقدر جمال، ادب و كمال در بلقيس سراغ دارد كه آن عيب جسماني در كنار آنها خود نمي‏نماياند و حالا كه تصميم گرفته با او ازدواج كند در پي علاج آن عيب است. متخصصان فن را فرا مي‏خواند و با كمك گرفتن از آنها داروي لازم را مي‏سازد تا با استفاده از آن موهاي زائد زائل گردد و بدين گونه بلقيس بعد از هدايت يافتن به صراط ايمان، با سليمان پيامبر ازدواج كرد.10

سليمان او را همچنان بر حكومت سبا باقي داشت و خود نيز هر از چند گاهي براي ملاقات با وي به سبا مي‏رفت و بدين گونه بلقيس با تعقل و زيركي، راه سعادت دنيا و آخرت را پيمود و سال‏ها در اوج شادي به عنوان همسر سليمان و پادشاه مقتدر سبا حكومتش را ادامه داد. بعد از بلقيس نيز حاكمان سبا حكومت دادگرانه را ادامه دادند تا اينكه كم كم دوباره به كفر، شرك، ظلم، ستم و استبداد گراييدند و خداوند نيز بر آنان قهر گرفت و سيلي ويرانگر بر سدشان فرستاد كه آن را شكست و تمام باغ‏هاي سرسبز دو طرف دشت را ويران كرد و زمين حاصلخيز آن دشت پربركت را شست و شوره‏زاري بر جاي گذارد كه كمي علف تلخ، گز و درخت‏هاي سدر بر آن مي‏روييد و آن همه مجد عظمت به ويرانه‏اي تبديل شد و آن تمدن به حافظه تاريخ سپرده گشت.

«فاعرضوا فارسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنتيهم جنتين ذواتي اكلٍ خمطٍ و اثلٍ و شي‏ءٍ من سدرٍ قليل ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازي الا الكفور و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قريً ظاهرةً و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياما امنين فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزّقناهم كل ممزقٍ ان في ذلك لاياتٍ لكل صبارٍ شكورٍ »

(سبأ: 16 ـ 19)

اميد است داستان زيبا و عبرت‏آموز سليمان(ع) و بلقيس كه از داستان‏هاي احسن القصص خداوندي است، براي ما تابلوي هدايت و عبرت و درس‏آموزي باشد.


1 ـ تاريخ ابن‏خلدون، ج1، ص54 ـ 58؛ البدايه و النهايه، ابن‏كثير، ج2، ص158 ـ 160.

2 ـ دايرة‏المعارف، فريد وجدي، ج2، ص344.

3 ـ الكامل في التاريخ، ابن‏اثير، ج1، ص233.

4 ـ ابن‏كثير، پيشين.

5 ـ ابن‏اثير، پيشين، ص234؛ مجمع‏البيان، طبرسي، جزء 18، ص213؛ الفرقان، محمد صادقي، ج19 و 20، ص177.

6 ـ مجمع‏البيان، جزء 18، ص213؛ الفرقان، ج19، ص177.

7 ـ در روايات وارد شده: «مهر داشتن نامه از كريم بودن است.»

8 ـ مورد 8 و 9 از تفسير الفرقان استفاده شده است.

9 ـ الفرقان، جزء 19 و 20، ص198.

10 ـ بنا بر بعضي نقل‏ها سليمان فرمود: «زن مسلمان حتما بايد ازدواج كند» و با پيشنهاد خود بلقيس او را به عقد ازدواج پادشاه هَمْدان در آورد. (تاريخ طبري، ج1، ص345 ـ 350).

/ 1