ناهمواری های «راه خورشیدی» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ناهمواری های «راه خورشیدی» - نسخه متنی

آرش مردانی پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





ناهمواري‏هاي «راه خورشيدي»

اشاره:

بازگشايي گفتگوي نقادانه مي‏تواند دريچه‏هاي انديشه را بازگشوده و فرهيختگان را بصيرت افزايد و نوآموزان عرصه فرهنگ را نكته‏ها باز نماياند.

نقد حاضر با اين هدف نشر مي‏يابد صد البته پس از ارائه، باغ بازشنود ديدگاه‏هاي مؤلف راه خورشيدي باز خواهد بود.

چندي است كه كتاب «راه خورشيدي» به بازار آمده است. اين كتاب مظهر شور، شيدايي و دلدادگي است؛ گرچه عشق و سرسپردگي به گفته مولوي:




  • در وجود تو شوم من منعدم
    چون محبم حب يصمي و يصم



  • چون محبم حب يصمي و يصم
    چون محبم حب يصمي و يصم



اما نيرويي پرتوان و خلاقي است كه دلباخته را وا مي‏دارد، دست از پا نشناخته بي‏دريغ تمام هستي خود را درپاي دلدار بريزد. نويسنده پرتلاش «راه خورشيدي»، با سبك خاص خود، با روزي ده ساعت كار، توانسته به مدت شش ماه كتاب را به انجام برساند. از آغاز انتشار كتاب، ارزيابي‏هاي شفاهي و كتبي درباره آن آغاز گرديد كه طبق معمول، ارزيابي‏هاي شفاهي بسيار بيشتر و صادقانه‏تر بود. تاكنون از سوي دوستان و آشنايان نويسنده، نوشته‏هايي درباره اثر ياد شده نشر يافته كه به نظر مي‏رسد، تنها جنبه‏هاي مثبت را لحاظ كرده است. از اين رو، لازم بود جنبه‏هاي ديگر اثر بازنموده شود تا مگر با قرار گرفتن هر دو نقد در كنار هم، نقدي تمام عيار و منصفانه از آن صورت بندد.

تا آنجا كه به ياد دارم، نخستين اثري كه از استاد بزرگوار، شيخ محمد رضا حكيمي خراساني ديدم، كتاب «امام در عينيت جامعه» بود (شايد به سال 55 يا 54). از آن پس با آثار ديگر استاد آشنا شدم، چون حماسه غدير، جهش‏ها، بعثت ـ غدير ـ عاشورا، ادبيات و تعهد در اسلام، مجموعه ارجمند «مرزبانان حماسه جاويد» و سرانجام «مكتب تفكيك» كه در حكم «آواز قوي» او بود. گفتني است كه استاد حكيمي، چونان شادروان دكتر عبدالحسين زرين كوب در مجموعه آثار استاد ويژگي‏هايي وجود دارد؛ اصالت، نوآوري، بعد ادبي، جنبه ديني، تنوع، انقلابي‏گري... .

اين ويژگي‏ها، آثار استاد حكيمي را گيرا و پرجاذبه كرده بود كه موجب مي‏شد، همواره در انتظار آثار تازه استاد بمانيم.

در اين ميان، حس كنجكاوي ما را وا مي‏داشت، تا درباره نويسنده‏اي كه در وراي اين آثار است، خاصه پس از شنيدن ماجراي وصيتنامه دكتر شريعتي، پرس و جو كنيم، چنان‏كه درباره استاد محمد تقي شريعتي، استاد شهيد مطهري، استاد محمد تقي جعفري و جلال آل احمد پرس و جو مي‏كرديم؛ چرا كه آثار چنين كساني تنها يكي از جلوه‏هاي شخصيت آنان است و جلوه‏هاي ديگر مي‏توانست، بسي پرجاذبه‏تر و دلنشين‏تر بنمايد. از اين رو، از هر كس و در همه جا، چراغ به دست جوياي ايشان بوديم و هركس چيزي مي‏گفت و گاه مي‏بافت، افسانه‏اي و مي‏رفت به راه.

اما در اين گيرودار استاد حكيمي وضع خاصي داشت؛ از آن رو كه گويا ايشان، همواره از درز اطلاعاتي درباره خود ممانعت به عمل مي‏آوردند.

براي نخستين بار، وصيتنامه دكتر شريعتي، در «كتابشناسي توصيفي دكتر علي شريعتي» برخورد كردم كه نشان مي‏داد، استاد تغيير رويه داده است. از آقاي محمد اسفندياري ـ نويسنده كتاب ـ پرسيدم كه چگونه توانسته وصيتنامه را از استاد بگيرد؟ او در پاسخ دانستني‏هاي تازه و شنيدني‏اي را باز گفت و افزود كه دست‏اندركار نگارش خاطرات استاد است. در اين باره ايشان را تشويق كردم و بر بايستگي كار تأكيد نمودم.

سرانجام كتاب موعود با نام «راه خورشيدي» از چاپ درآمد، اما ـ با كمال تعجب ـ به يك ادعانامه سياسي بيشتر شبيه بود تا يك كتاب خاطرات و شرح حال.

يكي از نابساماني‏هاي فرهنگي ما اين است كه سياست‏زده شده، بل اسير پنجه قهر سياست است. صبغه سياسي كتاب غليظ و چندش آور است و مطالب آن را به شدت تحت الشعاع قرار داده است.

بيشتر كاستي‏هاي كتاب، از اين رويكرد نشأت مي‏گيرد؛ بدين دليل، لازم آمد كه مطالب كتاب محك بخورد تا سره از ناسره آن باز نموده شود. شايد كه از پيامدهاي ناساز آن اندكي پيشگيري شود.

عيارسنجي و نقد از دو زاويه صورت خواهد بست؛ يكي زاويه شيوه نگارش و ديگر زاويه داوري‏ها و چاره‏گري‏ها.

1. صدق هنري

سيد قطب كه ناقدي توانا، زبردست و نكته سنج در ادب عربي بود، در اثر نخست خويش، «مهمه الشاعر في الحياه: مسئوليت شاعر در زندگي»، اصطلاحي وضع كرد كه «الصدق الفني: راستي هنري» نام دارد. مراد وي اين است كه گاه مانند شاعري، در بيان عواطف و يافته‏هاي دروني و احساسات خود، «صور خيالي» را بيش از حد به كار مي‏برد تا بگويد مظروف به اندازه ظرف است ولي در واقع چنين نيست. شاعري معاصر و نامبردار، درمقدمه يكي از مجموعه‏هاي شعري خود، خورده‏گيري برخي ناقدان خود را كه در بهره‏جويي از ايجازها افراط كرده بود، پذيرفته بود.

نويسنده كتاب «راه خورشيدي» بيش از يك مورد، در چنين خطايي در افتاده است؛ تو گويي ضرب المثل‏ها، ابيات كوتاه سخن‏هاي فراواني در چنته داشته كه مي‏خواسته به هر صورت كه شده مصرف كند. از اين‏رو ابيات و كوتاه سخن‏هاي مشابه به صورت مكرر بيان مي‏كند. گاه هم خواننده احساس مي‏كند كه نويسنده براي يك جمله زيبا، مناسبت‏سازي كرده، پيش درآمد و پس درآمد ترتيب داده و در متن جا انداخته است، چون جمله زيبا بوده است، نه براي افاده يك معناي تازه يا يك ايده مهم؛ شاهد مثال اين ادعا فراوان است كه برخي از آنها را مي‏آوريم و به برخي ديگر به ارجاع اشاره مي‏كنيم:
ص 36 و 37

نويسنده پس از تمجيد و تجليل از آقاي حكيمي، در خصوص خاطره وي كه مي‏گويد: به هنگام تحصيل كاسبان را مي‏ديد كه زحمت مي‏كشند تا طالبان علم تحصيل كنند و ايشان احساس مسئوليت مي‏كرده، آورده است:

«باري، اين خاطره حكيمي، اين سخن ناصر خسرو را به ياد مي‏آورد كه برغرور و ادعاي دانشوران مغرور خط بطلان مي‏كشد:




  • اگر شاعري را تو پيشه گرفتي
    يكي نيز بگرفت خنياگري را



  • يكي نيز بگرفت خنياگري را
    يكي نيز بگرفت خنياگري را



و مناسب‏تر از سخن ناصرخسرو، سخن اديب پيشاوري است كه به آقايان هشدار مي‏دهد، همان يك قرص نان كه در خوان داريد، حاصل تلاش صدها كارگر است.




  • ز سيصد فزون كارگر بايدي
    كه تا خواجه را نان به دست آيدي



  • كه تا خواجه را نان به دست آيدي
    كه تا خواجه را نان به دست آيدي



و فراتر از سخن اديب پيشاوري، سخن انوري است كه تذكر مي‏دهد، نان خوردن آقايان بسته به كار نهصد پيشه‏ور است:




  • آن شنيدستي كه نهصد كس ببايد پيشه‏ور
    تا تو نادانسته و بي‏آگهي ناني خوري



  • تا تو نادانسته و بي‏آگهي ناني خوري
    تا تو نادانسته و بي‏آگهي ناني خوري



و فراتر از همه اينها، سخن خواجه نصيرالدين‏طوسي در كتاب اخلاق ناصري است: در احاديث گويند كه آدم ـ عليه السلام ـ چون به دنيا آمد و غذاطلب كرد، او را هزار كار ببايست كرد تا نان پخته شد، و هزار و يكم آن بود كه نان سرد كرد، آنگه بخورد و در عبارت حكما همين معني يافته شود، براين وجه كه هزار شخص كار كن ببايد تا يك شخص كاركن ببايد تا يك شخص لقمه‏اي نان در دهن تواند نهاد.

و جدي‏تر از همه، حديث رسول خدا(ص) به روايت امام صادق(ع) است: الخبز فانه قد عمل فيه ما بين العرش الي الارض و ما فيها من كثير من خلقه؛ يعني نان را بزرگ داريد كه براي فراهم آمدن آن، هرچه ميان عرش تا است و بيشتر آفريده‏هاي روي زمين، كار مي‏كنند».

چنانكه مي‏بينيم مضمون همه شواهد يكي است و كافي بود، نويسنده يكي از اين همه را بياورد تا مرادش روشن شود يا مورد تأكيد قرار گيرد. در اينجا نكته‏اي است كه شايسته است بايد بدان توجه داشت؛ به اعتقاد من، استاد حكيمي به استفاده از وجوهات شرعي اشاره دارد؛ اگرچنين باشد، تمام شواهد كه نويسنده ياد كرده، بي‏مورد خواهد بود.
ص 17

در اينجا نويسنده به قول اشاعره اشاره مي‏برد كه «هرچه خدا كند عدل است» و مدعي است، كساني هستند كه با آنكه اين را براي خدا نمي‏پسندند، براي بندگان خدا مي‏پسندند و همه گفتار و كردار بنده را عين حق مي‏دانند و تصديق مي‏كنند. سپس براي بيان مطالب چهار عبارت را بيان مي‏كند كه همگي مضمون دارند:

«هرچه آن خسرو كند شيرين بود» و «هر عيب كه سلطان بپسندد، هنر است» و «هرچه دوست كند، دوست داشتني است» (كل مافصل المحبوب محبوب).

در صورتي كه با آوردن يكي از اين مثل‏ها بسنده مي‏نمود.

اما ماجراي مناسب‏سازي:

نويسنده در ص 397 مي‏نويسد: «... برخي از دوستداران او، برخي از افكارش را نمي‏پذيرند و حتي با آن مخالفند و نكته همين است كه عده‏اي ضمن مخالفت با افكار حكيمي، به او ارادت دارند». پس از دوازده سطر، باز به همين مطلب باز مي‏گردد كه در اينجاست كه براي مناسبت‏سازي، سخنان سابق را تكرار مي‏كند تا بتواند يك بيت كه به نظر او زيبا آمده، در كتاب جاي دهد؛

«استاد حكيمي از آن اندك شمار اشخاصي است كه مي‏شود برخي افكارش را قبول نداشت، اما نمي‏شود او را دوست نداشت. مي‏توان از برخي افكارش سرتافت». راست گفته‏اند كه:




  • دريغ است روي از كسي تافتن
    كه ديگر نشانه چنو يافتن



  • كه ديگر نشانه چنو يافتن
    كه ديگر نشانه چنو يافتن



كه چنان كه مي‏بينيد، مطلب جديدي را در برندارد.

كاستي ياد شده در صفحه‏هاي 386، 414، 406ـ404، 69، 59 و 60 مشاهده مي‏شود.

2. عربي‏زدگي سبك نگارش: پيش از اين اهتمام به زبان عربي، چه به صورت مستقل و چه در متن نگاشته‏هاي فارسي، به دو دليل انجام مي‏يافت: يكم. خيال اينكه زبان فارسي در انتقال يافته‏هاي بلند و دريافته‏هاي ژرف و پربار ناتوان است و زبان عربي پرتوان؛ از اين رو زبان عربي زبان علم به شمار مي‏آمد و بسياري از آثار دانشمندان ايراني به عربي نگارش يافت. ايرانيان در زبان عربي تبحر و مهارت يافتند و به قواعد زبان عربي پرداختند. به مثل جلال الدين محمد مولوي، سعدي شيرازي و حافظ شيرين سخن، در عربيت تبحر و حتي دعوي داشته‏اند. در صورتي كه قواعد زبان فارسي را هنديان بنياد نهادند و محققان هند و در دوران معاصر محققان روسي و ترك، منابع آن را فراهم كردند.

دوم. عربي گفتن و نوشتن فضيلت و كمال بود؛ خواجه شمس الدين محمد حافظ مي‏فرمايد:




  • اگر چه عرض هنر پيش يار بي‏ادبي است
    زبان خموش وليكن دهان پر از عربي است



  • زبان خموش وليكن دهان پر از عربي است
    زبان خموش وليكن دهان پر از عربي است



كه نشان از اين تلقي دارد. اين بود كه «عربي‏زدگي» بر نثر فارسي خيمه زد و بسياري مي‏خواستند، فضل و كمال خود را در نوشته‏هاي خود بازتاب دهند، از اين رو بي‏جهت و باجهت، عبارت‏ها و كلمات نامأنوس عربي را وارد متون فارسي مي‏كردند و فضل خود را نشان مي‏دادند.

اما به يكباره براي زبان فارسي احساس خطر شد و موج عربي‏ستيزي ـ نه عرب ستيزي ـ بالا گرفت. دكتر صاحب الزماني مي‏گويد: «اينك، در اين ميان «تصوف عشق»، به ويژه در مكتب مولوي و شمس، از اين وابستگي و تابعيت فارسي از عربي، آشكارا رنج برده و در فقد عربي‏زدگي و نحوي‏گري، و كسب استقلال براي زبان فارسي، بي‏پروا كوشيده است!»

و باز گويد: «... و شمس، چنان‏كه مي‏دانيم، با وجود تسلط بر زبان عربي و ستايش آن، فارسي را آشكارا بر آن ترجيح داده است.

ـ و زبان پارسي را چه شده است؟! بدين لطيفي و خوبي كه آن معاني و لطايف كه در «پارسي» آمده است، در «تازي» نيامده است.

ـ زهي قرآن پارسي؟ زهي وحي ناطق پاك».

در سال‏هاي پس از اين، گام‏هايي كارآمد و تأثيرگذار، در راه پيراستن زبان فارسي از عربي‏زدگي برداشته شد؛ «انديشه ساده نوشتن را در نخستين سال‏هاي سده يازدهم هجري، شيخ ابوالفضل ركني وزير اكبر شاه (963 ـ 1014 ق) بر زبان آورد... .وقتي زبان و بيان او را با ديگر نويسندگان همزمان، و به ويژه دبيران دربارها كنار هم مي‏گذاريم، مي‏بينيم كه كاربرد واژه‏هاي عربي از 60 تا 70 درصد، يكباره به 30 تا 40 درصد كاهش مي‏يابد. شيخ ابوالفضل مي‏گفت كه بايد كتاب‏ها را ساده كنيم، تا شماره بيشتري از مردم بتوانند كتاب بخوانند و خود او كليله و دمنه بهرامشاهي، ترجمه نصرالله منشي را ساده‏تر و كوتاه‏تر باز نوشت و به آن، عنوان عيار دانش داد... پس از مرگ ابوالفضل نزديك دو قرن، كسي به راه او نرفت تا در زمان قاجاريان، دبيراني چون ابوالقاسم قائم مقام، گام‏هاي تازه‏اي در اين راه برداشتند... ابوالقاسم قائم مقام، چهره سياسي سده سيزدهم هجري، در كنار بازيگري‏هاي چرخ سياست، بازار شعر و نويسندگي خود را هم از رونق باز نداشت و در نوشتن مقاله‏ها و نامه‏ها شيوه‏اي را پيش گرفت كه پيروي از روش سعدي بود، اما لطيفه‏هاي تازه هم در آن ديده مي‏شد، جمله‏هايش كوتاه و رسا بود؛ كلمات سنگين و ناآشناي تازي كه چند قرن آب و رنگ نگارش بود، در آن به چشم نمي‏خورد».

تازي كه چند قرن آب و رنگ نگارش بود، در آن به چشم نمي‏خورد.»

نويسنده «راه خورشيدي» در نگارش خود راه و رسم برافتاده را به كار گرفته است كه خدا نكند آغاز فصل جديدي از اين گونه نگارش‏ها باشد؛ خاصه اگر نويسنده بد سليقه و بي‏سواد هم باشد.

اينك شاهد مثال‏هايي از شيوه نگارشي عربي زده نويسنده:

الف. گاه نويسنده مجله مستقل عربي وارد متن مي‏كند و جا مي‏اندازد:

ـ ص 86؛ هنگامي مي‏توان دو چيز را كنار هم نهاد و به هم ضميمه كرد كه ميان آنها سنخيت و تجانسي باشد (السنخيه عله الانضمام)، در غير اين صورت التقاط است.

ـ ص 156؛ گمان مي‏كنم، اگر همه آثار اساطين شيعه... در يك كتاب چكانده و خوشخوان شود، جملگي خوانندگان منصف آن بگويند: سلمنا! فثبت ولايه علي بن ابي‏طالب.

ـ ص 320؛ اين گونه كتاب‏ها در گذشته وجود نداشته و يا بسيار نادر بوده است و النادر كالمعدم.

ـ ص 337؛ توگويي اينان «جاهل بما كان و عالم بما لم يكن» هستند.

ـ ص 390؛ اگر هم اين بيماري شايع شود، نمي‏گويد: «البليه اذا عمت طابت» و «المحنه اذا شاعت سهلت» همچنين ص 333، ص 381، ص 391 و... .

شگفتا! مثل‏هايي كه به زبان عربي آمده، مشابه فارسي دارد كه گاه خود همراه مثل عربي آورده و گاه هم نياورده؛ خوب است كه نمونه‏هايي از هر قسم را بياوريم:

ـ گونه نخست كه به ترتيب در صفحه‏هاي 17، 375، 397 آمده است:




  • كل ما فصل المحبوب محبوب
    هرچه آن خسرو كند شيرين بود



  • هرچه آن خسرو كند شيرين بود
    هرچه آن خسرو كند شيرين بود






  • و استكبر الاخبار قبل لقائه
    فلما التقينا صفّر الخبر الخبر



  • فلما التقينا صفّر الخبر الخبر
    فلما التقينا صفّر الخبر الخبر






  • زخوبي و ديدار و فر و هنر
    بدانم كه ديدنش بيش از خبر



  • بدانم كه ديدنش بيش از خبر
    بدانم كه ديدنش بيش از خبر






  • و مليحه شهوت بها ضراتها
    و الفضل ما شهوت به الاعداء



  • و الفضل ما شهوت به الاعداء
    و الفضل ما شهوت به الاعداء






  • معترف گشته به حسنش همه همشويانش
    هنر آن است كه دشمن بپذيرد آن را



  • هنر آن است كه دشمن بپذيرد آن را
    هنر آن است كه دشمن بپذيرد آن را



ـ نمونه‏هايي از گونه دوم كه به ترتيب در صفحه‏هاي 381، 390، 413 وارد شده است:




  • ليس في الدار غيرنا ديار
    ليس في الدار غيرنا ديار



  • البليه اذا عمت طاب
    البليه اذا عمت طاب



  • لكل مقام مقال
    لكل مقام مقال



نويسنده در گونه نخست مي‏توانست به امثال فارسي بسنده كند و در موارد سه گانه پسين، مي‏توانست نمونه‏هايي فارسي بياورد؛ نظير




  • گر تو نه‏اي يار بگو يار كو
    جز تو در اين دايره ديار كو



  • جز تو در اين دايره ديار كو
    جز تو در اين دايره ديار كو



بلاي عام جشن تمام




  • نگويم لب ببند و ديده بر دوز
    وليكن هر مقامي را مقالي



  • وليكن هر مقامي را مقالي
    وليكن هر مقامي را مقالي



ب. گاه شبه جمله عربي را وارد بافت جمله فارسي مي‏كند:

ـ ص 163؛ كاتب خدا، ما بين الدفتين، مبهم نيست... .

ـ ص 236؛ استاد حكيمي، حوزه نشينان را، من‏الباب الي المحراب... فرا مي‏خواند... .

ـ ص 363؛ من اين بيت را، كه لسان القال اقبال لاهوري است... .

ـ ص 376؛ ... زندگي مي‏كند و قليل المأونه است... .

ـ ص 381؛ ... ثقيل الهضم شده است... .

ـ ص 395؛ اهل مدارا و اهل اغماض ولين العريكه است... .

3. بكارگيري واژه‏ها و اصطلاحات نامأنوس و ناآشنا:

به كارگيري كلمات و تركيب‏هاي نامأنوس و تاحدي بيگانه چون:

ناقلان آثار ثقيل الهضم، غايه القضوي، مهضوم، مهتوك، اساطين، پراتيك، پراكسيس مي‏شايد، تماوت، استضائه، ستيهندگي، خستو و... .

البته حساب واژه‏هايي چون ستيهنده جداست، چون واژه‏هايي اصيل در فارسي است كه حق حيات دارند، اما در كاربردهاي امروزين فارسي، بدان‏ها بي مهري شده است. تدبيري مي‏بايد انديشيد كه اين واژه‏ها كه گاه زيبا و با ظرفيت و كارا است، به جريان افتد. بد نيست كه چندي از اين واژه‏ها آورده شود:

آذرنگ، آوند (ظرف)، سگالش (توطئه)، چوانداختن (شايع كردن)، ايتوك (مژده)، اندخس (پناهگاه)، آك (آفت)، ايمه (بي‏فايده)، گرم فهم (تيزهوش)، همالان (همتايان)، يارمند (معاون)، ملالوش (شلوغي)، زردگوش( درون دار، و منافق)، راهگير (مسافر)، راستينه (واقعي)، دُروَند (كافر، فاسق)، امروزين، فردايين، خُردنگرش، چخيدن (دم زدن)، آبكوهه (موج آب)، آبگذار (معبر آب)، آتشين پنجه (ماهر)، آداك (جزيره)، آبورز (غواص) و... .

سزوار است كه واژه‏هايي از اين دست، در چشم‏انداز دانشوران خوش فكر و با سليقه قرار گيرد، تاپسند افتد و در چرخه واژه‏هاي به كار رفته، جا باز كند. استاد دكتر كزازي دير زماني است كه به گونه‏اي جدي و گسترده، اين شيوه درست را در پيش گرفته كه به نظر مي‏آيد، در كار خود كامياب بوده است. استاد محمد رضا حكيمي هم، اندكي اين شيوه را به كار گرفته است؛ البته كساني هم بودند كه در اين راه، بخت يارشان نبود.




  • يا مگر من غلط شنيدستم
    يا كه پروانچي غلط كاراست.



  • يا كه پروانچي غلط كاراست.
    يا كه پروانچي غلط كاراست.



به هر تقدير، اين گونه از كاربرد، چنان نيست كه سزاوار آن همه منفعت گويي و ستايش باشد ؛ چرا كه هر كس اندك مايه ادبي و اندك قريحه سليم داشته باشد، مي‏تواند چنين تركيب‏هايي را جفت و جور كند. در اينجا مي‏توانم بيش از چهل نفر از فرهيختگان ايراني را نام ببرم كه به وضع واژه‏هايي تازه همت گمارده، رواج داده‏اند، اما كسي اين مسئله را براي ايشان منقبت به شمار نياورده است، اما چه بايدمان كرد كه نويسنده خواسته، از هر چيز آقاي حكيمي يك منقبت بسازد! وا اسفاهمي كنم!!!

4. كاستي‏هاي نگارش واژه‏ها و تركيب‏ها: در اين مورد، نكات زير را مي‏توان بر شمرد:

الف. لغزش املايي برخي عبارت‏هاي عربي:

ص 2؛ كل انا يترشح بمافيه.

گويا نويسنده، مثل را با اين نگارش از تفسير «روض الجنان و روح الجنان»، چاپ آستان قدس رضوي، برگرفته كه در نسخه اساس مصححان چنين آمده، اما در نسخه بدل «يرشح» بدون «تا» وارد شده است. به نظر مي‏رسد نسخه بدل درست است و آنچه در نسخه اساس آمده، خطا است. بر مبناي آنچه در «معجم الامثال» ميداني آمده است. ميداني مي‏گويد: «ويروي ينضع بمافيه»اي يتحلب، قال الشاعر:

و حسبكم هذا التفاوت بيننا و كل انأ بالذي فيه ينضع».

علامه علي اكبر دهخدا نيز به همين نحو ثبت كرده است؛ بنابراين بايسته بود كه در نگارش عبارت، دقت بيشتري مبذول شود.

ص 156؛ سلمنا! فثبت ولاية علي بن ابي‏طالب.

در اينجا بايد «ثبتت» مي‏نوشت؛ سليقه عرب‏ها اين املا را نمي‏پسندد.

ص 337 ؛ كثير البلوي و قليل الجدوي.

از آنجا كه كثير و قليل صفت موضوعات است، بايد عبارت «كثيرة البلوي و قليلة الجدوي» باشد. شاعران و اديبان پيشين ايراني، در ادب عربي تسلط و مهارت شگفت‏آوري داشتند و كساني چون منوچهري دامغاني، ديوان‏هايي از شعر عربي از برداشته‏اند؛ چنان كه خود گويد: «من بسي ديوان شعر تازيان دارم زبر»، و حافظ هم كه دهانش پر از عربي بوده است. گاه شاعر ايراني خود به عربي ديوان شعر سروده است؛ چنان كه ناصر خسرو اين گونه بود. او گفته است:




  • بخوان هر دو ديوان من تا ببيني
    يكي گشته با عنصري تجري را



  • يكي گشته با عنصري تجري را
    يكي گشته با عنصري تجري را



بنابراين، كساني چون سعدي، حافظ، عنصري و منوچهري دامغاني، اگر چنين زيبا، سليس و موفق عبارت عربي را در متن فارسي به كار مي‏بردند، با ظرافت‏ها، ريزه‏كاري‏ها، و خم و چم آن زبان آشنايي تام داشتند. از اين رو، عبارت عربي به بداهت بر زبانشان جاري مي‏شد. اما نويسندگان امروزين، افزون بر آنچه درباره استقلال زبان فارسي گذشت، به جهت عدم تسلط بر زبان عربي، بهتر است از به كارگيري عبارت‏هاي آن در متن فارسي دست فرو شويند و اگر نه فيش برداري از عبارت‏هاي عربي و به كارگيري آنها، نمي‏تواند نويسنده را از خطاهاي فاحش مصون دارد.

ب. نكته‏هاي املايي و دستوري فارسي

ص 135؛ شكوهبار.

چنين تركيبي در كتاب‏هاي لغت وجود ندارد و به نظر مي‏آيد كه چندان درست نباشد؛ گويا نويسنده واژه «شكوه» را با واژه‏هايي چون «گهر» يا «مشك»سنجيده است و از آنجا كه مي‏توان آن دو واژه را با «بار» تركيب كرد و گهر بار و مشكبار درست كرد، پنداشته كه پسوند «بار» را مي‏توان به شكوه وصل كرده و شكوهبار ساخت. چون «بار» در اينجا يا به معني «بارنده» است، يا به معني «ببار» و شكوهبار، به هيچ‏كدام راست نيايد. آنچه گفتيم بنابر قاعده بود، اما اگر پيشينيان به كار برده باشند يا در كتاب‏هاي لغت يافت شود، سخن ديگر است.

ص 135؛ «در خون تپيدن» تپيدن به معني بي‏قرار شدن، اضطراب داشتن، ضربان داشتن، لرزيدن، آمده است. هيچ يك از اين معاني با تركيب يادشده سازگار نيست؛ از اين رو بايد گفت: در خون غلطيد و يا غرق خون شد يا....

املاي واژه‏هاي مركب

چنان كه گفته‏اند، اصل در واژه‏هاي مركب، روي هم نوشتن است تا وقتي كه دو شرط فراهم باشد:

1. رسم الخط كلمه زشت و ناپسند ننمايد.

2. با تلفظ آن سازگار باشد.

بعضي تركيب‏ها در جاي جاي كتاب «راه خورشيدي»، ازحيث رسم الخط، نازيبا مي‏نمايد؛ مانند سهمگين‏ترين، قلمگرداني، موضعگيري، پژوهشنگاري،... كه گويي سيماهايي پيچ در پيچ است. از اين رو پيشنهاد مي‏شود كه الفاظ ياد شده و نظاير آن جدا نگاشته شود، بدين قرار:

سهمگين‏ترين، قلم‏گرداني، موضع‏گيري، پژوهش‏نگاري، دلمشغولي‏ها، عدالت ورزي و... .

ص 339؛ مطرح: وي يكي از ده نويسنده ديني مطرح در ايران مطرح است.... درباره كلمه «مطرح» يكي از فضلا مي‏گويد:

در سال‏هاي اخير، اين كلمه را به معناي غيرمتعارفي كه مطلقاً در عربي يا در متون فارسي سابقه استعمال نداشته است، به كار مي‏برند و مثلاً مي‏گويند: «او شاعر مطرحي است». از استعمال مطرح در اين معني بايد پرهيز كرد و به جاي آن مي‏توان گفت: شاخص، بارز، برجسته، زبانزد، نام آور و نظاير اينها.

ص 364؛ ... ديگر اين كتاب را منتشر نمي‏كند.

كاربرد قيد «ديگر» در اين جمله، كاربردي محاوره‏اي و عاميانه است، چنان كه برخي از ادبا بر اين نكته اذعان كرده‏اند؛ بنابراين به جاي آن بايد گفت: «از اين پس اين كتاب را منتشر نمي‏كند».

ص 337؛ عتيقه جات.

بكار بردن «عتيقه جات» كاربردي عاميانه و به دور از فصاحت است. در اين باره گفته‏اند:

«علامت جمع «ات» گاهي به صورت «جات»، به دسته‏اي از واژه‏ها كه اغلب آنها واژه‏هاي فارسي است، وصل مي‏شود و حالت «جمع گروهه» به آنها مي‏بخشد، مانند اداره جات.... به هر حال، در فارسي فصيح بهتر است كه از اين نوع جمع كه بازمانده عربي مآبي دوران صفويه و قاجاريه است، احتراز شود و اين دسته از كلمات نيز مانند ديگر واژه‏هاي فارسي، به «ها» جمع بسته شوند. روزنامه‏ها...
ص 388؛ گعده.

گويا كلمه‏اي كه با دو حرف «گع··» شروع شود؛ در زبان فارسي نيامده است، يا بهتر بگويم يافت نشد؛ بنابراين واژه «گعده»در زبان فارسي ريشه ندارد. درواقع اين كلمه از لهجه عاميانه عربي عراق به زبان محاوره‏اي نجف رفتگان راه يافته است كه برخي در زبان محاوره به كار برند.
ص 337؛ قشقره.

اين واژه تركي و عاميانه است؛ البته به كار گرفتن واژه‏هاي عاميانه و محاوره‏اي، اگر نثر محاوره‏اي باشد، چون نثر جمال زاده(در يكي بود، يكي نبود) يا صادق هدايت يا آل احمد، غلط و ناپسند نيست، اما اگر نويسنده طرفدار نثر فصيح فارسي بوده و ديگران را به خاطر ننوشتن به زبان فصيح نكوهش مي‏كند، نبايد واژه‏هايي عاميانه آن هم در اصل تركي، در نوشته‏اش يافت شود.
ص 158: در رابطه.

[حرف اضافه مركب «در رابطه»... و نيز چند مركب «در اين رابطه» كه گرته‏برداري از دو لفظ انگليسي است، طي چند سال اخير، توسط مترجمان خبرگزاري‏ها و به خصوص دانشجويان از فرنگ برگشته رواج يافته است. با اين كه اين تركيب‏ها از لحاظ ساخت دستوري غلط نيست... در فارسي فصيح و نثر علمي كه به دقت و صراحت نياز دارد، بهتر است كه از استعمال آنها پرهيز شود. زيرا اولاً اين اصطلاحات معناي روشني ندارد و استعمال آنها در غالب اوقات، نشانه تنبلي ذهني و حاكي از لقلقه لسان است... و ثانياً اين اصطلاحات، غالباً به جاي «درباره» و «در اين باره» به كار گرفته است و دليلي ندارد كه اصطلاحات صحيح و اصيل اخير را از فارسي بيرون كنيم.

يادآوري

نويسنده بر «نثر فصيح» بسيار تأكيد ورزيده، به حدي كه در يك صفحه (288) در يازده سطر پنج بار لفظ «نثر فصيح» را تكرار كرده است؛ اشاراتي كه گذشت، گامي است در راه فصيح نويسي، تا سهم نويسندگان اسلامي از اقليم نثر فزوني گيرد؟!

5. آنجاكه «شرح كشاف دادن» است:

رومن رولان، اديب و نويسنده آتشين پنجه فرانسوي، در شرح حال لودويك فان بتهوون آهنگساز نامور آلماني، همواره تلاش دارد كه سخنان هنرمند نابغه را بدون شرح و پيش‏گفتار و پس گفتار بياورد؛ چه كسي بهتر از او مي‏داند كه توضيح واضح، كاري است نه چندان خردمندانه و سودمند. از اين رو آنگاه كه وصيت نامه يا متن چند نامه يا انديشه‏هاي بتهوون را عرضه مي‏دارد، حتي يك كلمه را هم به متن نيفزوده است.

در ميان دانشوران ايراني، استاد دكتر صاحب الزماني، در بخش دوم كتاب «خط سوم» كه درباره زندگي و مرگ شمس تبريزي است، تنها به روايت سخنان شمس مي‏پردازد و با آنكه متني عرفاني است و نثر آن قديمي (جز در مواردي اندك)، هرگز دست به توضيح نمي‏يازد و سخني را چنان كه بوده، مي‏آورد. در اين خصوص مقاله‏اي است به نام «در اقليم نثر جلال آل احمد» كه نويسنده پايبند اين اصل بوده كه توضيح واضح ندهد، هر چند كه در آخر اظهار نظر كرده است (يادنامه جلال آل احمد بكوشش علي دهباشي ج 1).

اما نويسنده «راه خورشيدي» به توضيح واضحات سخن استاد حكيمي پرداخته است. كمتر جايي مي‏بينيم كه سخن استاد حكيمي بدون مقدمه و موّخره باشد. در صورتي كه سبك نگارش استاد حكيمي براي مخاطبانش به حدكافي گويا و روشن است و مخاطب مي‏تواند، بدون هيچ رنج و زحمتي، مقصود و مراد استاد را در يابد. از آن همه شواهد كه كران تا كران كتاب را در بر گرفته، تنها يك شاهد مي‏آوريم(ص 143). «باري، در نظر حكيمي، در هر عاشورا دو شهيد موجود است (حسين و عاشورا)، و لذا مظلوميت آن مضاف شده است؛ پس بايد يك عاشورا براي حسين بر پا داشت و افزون بر اين، «بايد عاشورايي باز براي عاشورا گرفت». به عبارت ديگر، يك مصيبت براي «حسين عاشورايي» است و مصيبت ديگري براي «عاشوراي حسين» و مصيبت دوم بيشتر است و مظلوميت عاشورا، بيشتر از مظلوميت حسين(سخن استاد):اگر كسي عاشورا را با همه ابعاد آن بشناسد، اصل مصيبت امام حسين(ع) را فراموش مي‏كند و براي «عاشوراي حسين» به سوگ مي‏نشيند(قيام جاودانه ص 92).

مختصر اين كه در ديده حكيمي، يك حسين مظلوم در عاشورا وجود دارد و يك عاشوراي مظلوم در تاريخ؛ ظلمي كه بر عاشورا رفته، بيش از ظلم بر حسين است و مصيبت آن بيشتر. عاشورا را دو مظلوميت است و دچار مظلوميت مضاعف....».

چنانكه مي‏بينيم عبارت استاد حكيمي رسا است و نيازمند آن مقدمه و اين مؤخره نيست و اگر خواننده خود تمام اين صفحه و صفحه پيشين را بخواند.، بهتر مي‏تواند به مطلب پي ببرد.

نويسنده «راه خورشيدي» گاه در توضيح واضحات هم به خطا رفته است. به مثل پرداختن فقها به امور فردي و غفلت از امور سياسي را سكولاريسم سنتي و جريان جدايي دين از سياست كه علي عبدالرازق نماينده برجسته آن است، سكولاريسم مدرن ناميده است(ص 132 و 133) كه نه اين درست است و نه آن و اكنون جاي پرداختن به اين مطلب نيست.

گفتني است كه نويسنده در آخر كتاب فصلي را تحت عنوان «اندرز» آورده است. اين فصل مجموعه‏اي از توصيه‏ها و باورداشت‏هاي استاد حكيمي، بدون هيچ شرح و توضيحي است و اي كاهش كه نويسنده از آغاز تا انجام كتاب چنين مي‏كرد. اين بنده كه در واپسين صفحه‏هاي كتاب از كثرت ستايش و مدح و ثناگويي به تنگ آمده بودم، ادامه مطالعه كتاب برايم دشوار مي‏نمود. با رسيدن به اين فصل، نفس راحتي كشيدم و توانستم كتاب را به پايان بياورم.

6. خرد، خام گفتارها را پزد:

نويسنده در جاي جاي كتاب خود، باز هم براي عمارت ساحت آقاي حكيمي، به روحانيت تاخته و حتي گاه الفاظي به كار آورده است كه به دور از نزاكت است، چون: اصالة آخوندي، مغزهاي بسته، رساله توجيه المسائل رساله حل المسائل، عالم بودن و... حل المسائل گرديدن مهم نيست، انسان شدن مهم است... تحقيق در عتيقه جات... .

چه خوش گفته است حكيم ابوالقاسم فردوسي: «... هميشه زبان را نگهدار باشد»

در سخني كه به دنبال مي‏آيد، نويسنده به مرحله ديگري از ستيز و پرخاش پا مي‏گشايد (ص 288، 289): «درميان نويسندگان اسلامي... دارندگان نثر فصيح اندك هستند و اندك‏تر از آنان نويسندگان صاحب سبك و از ميان همين معدود نويسندگان اسلامي كه از نثر فصيح برخوردارند، شمار اندك‏تري از حوزه‏هاي علميه بر خاسته‏اند. نثر فصيح و سبك ادبي، بيشتر از آن ديگر نويسندگان است و سهم اندكي از آن، از آن نويسندگان اسلامي است و بهره اندك‏تري از اين، از آن روحانيت است.

سخن در اين است كه بيشترين كتاب‏هاي ديني به قلم روحانيون است و چون چنين است، بايد بيشترين و بهترين نثرهاي فصيح از آن آنان باشد. زبان برگردن زبان آوران حق دارد و نمي‏توان از زباني بيشترين استفاده را كرد و حق آن را نگذارد.

آنچه گفتيم درباره نابرخورداري روحانيت از امتياز نثر فصيح فارسي بود؛ اگر هم بتوان از اين امتياز اعراض كرد، از اين نقص نمي‏توان اغماض كرد كه سست‏ترين و شكسته‏بسته‏ترين نثر فارسي از آن روحانيون است اندوهگينانه مي‏گويم كه اگر بخواهيم آشفته‏ترين و ضعيف‏ترين نمونه‏هاي نثر را گرد آوريم، بيشترين آن به روحانيون اختصاص دارد...».




  • ستيزه بجايي رساند سخن
    كه ويران كند خانه‏هاي كهن



  • كه ويران كند خانه‏هاي كهن
    كه ويران كند خانه‏هاي كهن



در آغاز ارزيابي سخن فوق، نقد يكي از ادبيان مترجم را درباره چند و چون نثر «ديگر نويسندگان» مي‏آوريم كه نويسنده «راه خورشيدي» ادعا دارد، «نثر فصيح و سبك ادبي، بيشتر از آن ديگر نويسندگان است». وي در نقد خود مي‏گويد:

«من در دو سال گذشته يكي از داوران «بنياد هوشنگ گلشيري» بودم. در سال گذشته حدود هفتاد ـ هشتاد كتاب از نويسندگان ايراني خواندم و امسال كمتر از سال پيش. پس از خواندن كتاب‏ها بسيار متأسف مي‏شدم كه چرا نويسندگان ما اين گونه مي‏نويسند، به خاطر آن كه تأليف در سطح پايين‏تري قرار دارد. تأليف‏هايي كه در اين دو سال بالاجبار خواندم، در مقايسه با آثار نويسندگان خارجي، بسيار ضعيف بودند. به نظر مي‏رسد كه نويسندگان ما به زبان فارسي اهميت نمي‏دهند و گويي فارسي را بلد نيستند».همه مي‏دانند كه تقسيم كار، پديده‏اي طبيعي، مطلوب و بايسته زندگي امروزين است. ميان روحانيت، چون بسياري از اصناف، گونه‏اي از تقسيم كار هست. از اين رو برخي كار افتاء را به عهده گرفته‏اند و برخي كار تدريس، و برخي ديگر خطابه و گروه چهارمي مديريت و گروه پنجمي تأليف و تصنيف. در اين فراگشت، هيچ ضرورتي وجود ندارد كه همه راه آقاي حكيمي را بروند و به مثل با نثر فصيح بنويسند و صاحب سبك شوند. از اين رو، تنها كساني از روحانيت را مي‏توان طرف خطاب قرار داد كه به فراخور ذوق، توان و علاقه خود به نويسندگي روي آورده‏اند و به مثل گفت: «نويسندگان روحاني، چنين‏اند يا چنان»

همين جا بايد يادآوري كرد كه بدور از انصاف است كه كردار برخي از اشخاص را كه خود روحانيت از وجودشان در رنج است، به كل روحانيت نسبت داد و في‏المثل گفت: «روحانيت سست‏ترين نثر را دارد!»

با اين وجود، بايد اذعان كرد كه «نويسندگان روحاني»، چون هر صنف ديگر درگير نويسندگي، نويسندگاني توانا، متوسط و ضعيف دارد.

اما اين كه «بهره اندك‏تري از نثر فصيح از آن روحانيت است...»

به نظر مي‏آيد در اينجا بايد نسبت سنجي كرد، هم در ميان روحانيان نويسنده و نويسندگان اصناف ديگر، مثل دانشگاهيان، روزنامه‏نگاران، پژوهندگان و حتي نويسندگان حرفه‏اي؛ آن‏گاه نسبت توليد هر فرد به گروه خود را سنجيد. در اين صورت، مي‏توان گفت كه نسبت توليد روحانيون نويسنده، به نويسندگان اصناف ديگر كم بوده است يا زياد، و گر نه، نمي‏توان به صورت گتره‏اي سخن گفت.

در اين راه مي‏توان نويسندگان روحاني را به چند دسته طبقه‏بندي كرد كه از هر دسته چند تن را نام مي‏بريم؛

يكم. روحانياني كه به نثر قدما قلم زده‏اند: از اين گروه مي‏توان: حكيم مهدي الهي قمشه‏اي، حكيم ابوالحسن شعراني و علامه حسن حسن زاده آملي را نام برد. اينان نثري محكم، جا افتاده و يكنواخت دارند؛ اگر سوپر«من»هاي ادب فارسي احساس خجالت نكنند، بايد از نثر نيرومند و رساي شيخ عباس قمي نام برد؛ خاصه در مفاتيح.

دوم. روحانياني كه نثرشان بين قديم و جديد در نوسان است؛ از اين دسته بايد از بانوامين اصفهاني، ميرزا احمد آشتياني و ابوعبدلله زنجاني ياد كرد؛ نثر اينان روشن، گرم و استوار است.

سوم. كساني كه نثرشان امروزي است؛ از اين كسان مي‏توانيم از آيت ا... خامنه‏اي، آيت ا.... مكارم شيرازي و شيخ نعمت‏ا... صالحي نام برد.

شادوران علي صفايي حائري (عين‏صاد) از اين گروه است. نثر اين بزرگان زيبا، پرجاذبه و رسا است.

چهارم. دسته ديگر از نويسندگان امروزي هستند كه پس از امروزي‏هاي نخست قرار مي‏گيرند. از اينان مي‏توان ارجمند مردان زير را نام برد: سيد رضا صدر، سيد هادي خسروشاهي و ابراهيم اميني.

پنجم. حوزويان شخصي؛ نويسندگان نامور و اديب بسياري از حوزه برخاسته‏اند كه اگر چه لباس روحانيت را به تن نداشتند، اما سرمايه آنها، آموخته‏هاي حوزوي بود و برخي از آنان همچنان مدرس علوم حوزه هستند: استاد بزرگوار محمد شهابي خراساني، استاد دكتر فخر الدين شادمان، استاد سيد محمد تقي مدرس رضوي... .




  • بزرگ آن كس كو به گفتار راست
    زبان را بياراست و كژي نخواست



  • زبان را بياراست و كژي نخواست
    زبان را بياراست و كژي نخواست



به هر حال، امروزه شيوانويسي، اگر نگوييم در حوزه يك موج شده، دست كم مي‏توان گفت كه شيوا نويسان پرشمارند و چشمگير. نويسنده با اين داوري، به بسياري از دوستان و آشنايان اهل قلم حوزوي خود جفا روا داشته، چنان كه در طول و عرض كتاب، به خاطر برجسته نمودن چهره آقاي حكيمي، به بسياري از كسان جفا كرده است.
ادامه دارد

/ 1