ناهمواريهاي «راه خورشيدي»
اشاره:
بازگشايي گفتگوي نقادانه ميتواند دريچههاي انديشه را بازگشوده و فرهيختگان را بصيرت افزايد و نوآموزان عرصه فرهنگ را نكتهها باز نماياند. نقد حاضر با اين هدف نشر مييابد صد البته پس از ارائه، باغ بازشنود ديدگاههاي مؤلف راه خورشيدي باز خواهد بود. چندي است كه كتاب «راه خورشيدي» به بازار آمده است. اين كتاب مظهر شور، شيدايي و دلدادگي است؛ گرچه عشق و سرسپردگي به گفته مولوي:
در وجود تو شوم من منعدم
چون محبم حب يصمي و يصم
چون محبم حب يصمي و يصم
چون محبم حب يصمي و يصم
1. صدق هنري
سيد قطب كه ناقدي توانا، زبردست و نكته سنج در ادب عربي بود، در اثر نخست خويش، «مهمه الشاعر في الحياه: مسئوليت شاعر در زندگي»، اصطلاحي وضع كرد كه «الصدق الفني: راستي هنري» نام دارد. مراد وي اين است كه گاه مانند شاعري، در بيان عواطف و يافتههاي دروني و احساسات خود، «صور خيالي» را بيش از حد به كار ميبرد تا بگويد مظروف به اندازه ظرف است ولي در واقع چنين نيست. شاعري معاصر و نامبردار، درمقدمه يكي از مجموعههاي شعري خود، خوردهگيري برخي ناقدان خود را كه در بهرهجويي از ايجازها افراط كرده بود، پذيرفته بود.نويسنده كتاب «راه خورشيدي» بيش از يك مورد، در چنين خطايي در افتاده است؛ تو گويي ضرب المثلها، ابيات كوتاه سخنهاي فراواني در چنته داشته كه ميخواسته به هر صورت كه شده مصرف كند. از اينرو ابيات و كوتاه سخنهاي مشابه به صورت مكرر بيان ميكند. گاه هم خواننده احساس ميكند كه نويسنده براي يك جمله زيبا، مناسبتسازي كرده، پيش درآمد و پس درآمد ترتيب داده و در متن جا انداخته است، چون جمله زيبا بوده است، نه براي افاده يك معناي تازه يا يك ايده مهم؛ شاهد مثال اين ادعا فراوان است كه برخي از آنها را ميآوريم و به برخي ديگر به ارجاع اشاره ميكنيم:ص 36 و 37نويسنده پس از تمجيد و تجليل از آقاي حكيمي، در خصوص خاطره وي كه ميگويد: به هنگام تحصيل كاسبان را ميديد كه زحمت ميكشند تا طالبان علم تحصيل كنند و ايشان احساس مسئوليت ميكرده، آورده است:«باري، اين خاطره حكيمي، اين سخن ناصر خسرو را به ياد ميآورد كه برغرور و ادعاي دانشوران مغرور خط بطلان ميكشد:
اگر شاعري را تو پيشه گرفتي
يكي نيز بگرفت خنياگري را
يكي نيز بگرفت خنياگري را
يكي نيز بگرفت خنياگري را
ز سيصد فزون كارگر بايدي
كه تا خواجه را نان به دست آيدي
كه تا خواجه را نان به دست آيدي
كه تا خواجه را نان به دست آيدي
آن شنيدستي كه نهصد كس ببايد پيشهور
تا تو نادانسته و بيآگهي ناني خوري
تا تو نادانسته و بيآگهي ناني خوري
تا تو نادانسته و بيآگهي ناني خوري
ص 17در اينجا نويسنده به قول اشاعره اشاره ميبرد كه «هرچه خدا كند عدل است» و مدعي است، كساني هستند كه با آنكه اين را براي خدا نميپسندند، براي بندگان خدا ميپسندند و همه گفتار و كردار بنده را عين حق ميدانند و تصديق ميكنند. سپس براي بيان مطالب چهار عبارت را بيان ميكند كه همگي مضمون دارند:«هرچه آن خسرو كند شيرين بود» و «هر عيب كه سلطان بپسندد، هنر است» و «هرچه دوست كند، دوست داشتني است» (كل مافصل المحبوب محبوب).در صورتي كه با آوردن يكي از اين مثلها بسنده مينمود.
اما ماجراي مناسبسازي:
نويسنده در ص 397 مينويسد: «... برخي از دوستداران او، برخي از افكارش را نميپذيرند و حتي با آن مخالفند و نكته همين است كه عدهاي ضمن مخالفت با افكار حكيمي، به او ارادت دارند». پس از دوازده سطر، باز به همين مطلب باز ميگردد كه در اينجاست كه براي مناسبتسازي، سخنان سابق را تكرار ميكند تا بتواند يك بيت كه به نظر او زيبا آمده، در كتاب جاي دهد؛«استاد حكيمي از آن اندك شمار اشخاصي است كه ميشود برخي افكارش را قبول نداشت، اما نميشود او را دوست نداشت. ميتوان از برخي افكارش سرتافت». راست گفتهاند كه:
دريغ است روي از كسي تافتن
كه ديگر نشانه چنو يافتن
كه ديگر نشانه چنو يافتن
كه ديگر نشانه چنو يافتن
اگر چه عرض هنر پيش يار بيادبي است
زبان خموش وليكن دهان پر از عربي است
زبان خموش وليكن دهان پر از عربي است
زبان خموش وليكن دهان پر از عربي است
كل ما فصل المحبوب محبوب
هرچه آن خسرو كند شيرين بود
هرچه آن خسرو كند شيرين بود
هرچه آن خسرو كند شيرين بود
و استكبر الاخبار قبل لقائه
فلما التقينا صفّر الخبر الخبر
فلما التقينا صفّر الخبر الخبر
فلما التقينا صفّر الخبر الخبر
زخوبي و ديدار و فر و هنر
بدانم كه ديدنش بيش از خبر
بدانم كه ديدنش بيش از خبر
بدانم كه ديدنش بيش از خبر
و مليحه شهوت بها ضراتها
و الفضل ما شهوت به الاعداء
و الفضل ما شهوت به الاعداء
و الفضل ما شهوت به الاعداء
معترف گشته به حسنش همه همشويانش
هنر آن است كه دشمن بپذيرد آن را
هنر آن است كه دشمن بپذيرد آن را
هنر آن است كه دشمن بپذيرد آن را
ليس في الدار غيرنا ديار
ليس في الدار غيرنا ديار
البليه اذا عمت طاب
البليه اذا عمت طاب
لكل مقام مقال
لكل مقام مقال
گر تو نهاي يار بگو يار كو
جز تو در اين دايره ديار كو
جز تو در اين دايره ديار كو
جز تو در اين دايره ديار كو
بلاي عام جشن تمام
نگويم لب ببند و ديده بر دوز
وليكن هر مقامي را مقالي
وليكن هر مقامي را مقالي
وليكن هر مقامي را مقالي
3. بكارگيري واژهها و اصطلاحات نامأنوس و ناآشنا:
به كارگيري كلمات و تركيبهاي نامأنوس و تاحدي بيگانه چون:ناقلان آثار ثقيل الهضم، غايه القضوي، مهضوم، مهتوك، اساطين، پراتيك، پراكسيس ميشايد، تماوت، استضائه، ستيهندگي، خستو و... .البته حساب واژههايي چون ستيهنده جداست، چون واژههايي اصيل در فارسي است كه حق حيات دارند، اما در كاربردهاي امروزين فارسي، بدانها بي مهري شده است. تدبيري ميبايد انديشيد كه اين واژهها كه گاه زيبا و با ظرفيت و كارا است، به جريان افتد. بد نيست كه چندي از اين واژهها آورده شود:آذرنگ، آوند (ظرف)، سگالش (توطئه)، چوانداختن (شايع كردن)، ايتوك (مژده)، اندخس (پناهگاه)، آك (آفت)، ايمه (بيفايده)، گرم فهم (تيزهوش)، همالان (همتايان)، يارمند (معاون)، ملالوش (شلوغي)، زردگوش( درون دار، و منافق)، راهگير (مسافر)، راستينه (واقعي)، دُروَند (كافر، فاسق)، امروزين، فردايين، خُردنگرش، چخيدن (دم زدن)، آبكوهه (موج آب)، آبگذار (معبر آب)، آتشين پنجه (ماهر)، آداك (جزيره)، آبورز (غواص) و... .سزوار است كه واژههايي از اين دست، در چشمانداز دانشوران خوش فكر و با سليقه قرار گيرد، تاپسند افتد و در چرخه واژههاي به كار رفته، جا باز كند. استاد دكتر كزازي دير زماني است كه به گونهاي جدي و گسترده، اين شيوه درست را در پيش گرفته كه به نظر ميآيد، در كار خود كامياب بوده است. استاد محمد رضا حكيمي هم، اندكي اين شيوه را به كار گرفته است؛ البته كساني هم بودند كه در اين راه، بخت يارشان نبود.
يا مگر من غلط شنيدستم
يا كه پروانچي غلط كاراست.
يا كه پروانچي غلط كاراست.
يا كه پروانچي غلط كاراست.
بخوان هر دو ديوان من تا ببيني
يكي گشته با عنصري تجري را
يكي گشته با عنصري تجري را
يكي گشته با عنصري تجري را
املاي واژههاي مركب
چنان كه گفتهاند، اصل در واژههاي مركب، روي هم نوشتن است تا وقتي كه دو شرط فراهم باشد: 1. رسم الخط كلمه زشت و ناپسند ننمايد. 2. با تلفظ آن سازگار باشد. بعضي تركيبها در جاي جاي كتاب «راه خورشيدي»، ازحيث رسم الخط، نازيبا مينمايد؛ مانند سهمگينترين، قلمگرداني، موضعگيري، پژوهشنگاري،... كه گويي سيماهايي پيچ در پيچ است. از اين رو پيشنهاد ميشود كه الفاظ ياد شده و نظاير آن جدا نگاشته شود، بدين قرار:سهمگينترين، قلمگرداني، موضعگيري، پژوهشنگاري، دلمشغوليها، عدالت ورزي و... .ص 339؛ مطرح: وي يكي از ده نويسنده ديني مطرح در ايران مطرح است.... درباره كلمه «مطرح» يكي از فضلا ميگويد:در سالهاي اخير، اين كلمه را به معناي غيرمتعارفي كه مطلقاً در عربي يا در متون فارسي سابقه استعمال نداشته است، به كار ميبرند و مثلاً ميگويند: «او شاعر مطرحي است». از استعمال مطرح در اين معني بايد پرهيز كرد و به جاي آن ميتوان گفت: شاخص، بارز، برجسته، زبانزد، نام آور و نظاير اينها. ص 364؛ ... ديگر اين كتاب را منتشر نميكند. كاربرد قيد «ديگر» در اين جمله، كاربردي محاورهاي و عاميانه است، چنان كه برخي از ادبا بر اين نكته اذعان كردهاند؛ بنابراين به جاي آن بايد گفت: «از اين پس اين كتاب را منتشر نميكند». ص 337؛ عتيقه جات. بكار بردن «عتيقه جات» كاربردي عاميانه و به دور از فصاحت است. در اين باره گفتهاند: «علامت جمع «ات» گاهي به صورت «جات»، به دستهاي از واژهها كه اغلب آنها واژههاي فارسي است، وصل ميشود و حالت «جمع گروهه» به آنها ميبخشد، مانند اداره جات.... به هر حال، در فارسي فصيح بهتر است كه از اين نوع جمع كه بازمانده عربي مآبي دوران صفويه و قاجاريه است، احتراز شود و اين دسته از كلمات نيز مانند ديگر واژههاي فارسي، به «ها» جمع بسته شوند. روزنامهها...ص 388؛ گعده. گويا كلمهاي كه با دو حرف «گع··» شروع شود؛ در زبان فارسي نيامده است، يا بهتر بگويم يافت نشد؛ بنابراين واژه «گعده»در زبان فارسي ريشه ندارد. درواقع اين كلمه از لهجه عاميانه عربي عراق به زبان محاورهاي نجف رفتگان راه يافته است كه برخي در زبان محاوره به كار برند.
ص 337؛ قشقره. اين واژه تركي و عاميانه است؛ البته به كار گرفتن واژههاي عاميانه و محاورهاي، اگر نثر محاورهاي باشد، چون نثر جمال زاده(در يكي بود، يكي نبود) يا صادق هدايت يا آل احمد، غلط و ناپسند نيست، اما اگر نويسنده طرفدار نثر فصيح فارسي بوده و ديگران را به خاطر ننوشتن به زبان فصيح نكوهش ميكند، نبايد واژههايي عاميانه آن هم در اصل تركي، در نوشتهاش يافت شود.
ص 158: در رابطه.[حرف اضافه مركب «در رابطه»... و نيز چند مركب «در اين رابطه» كه گرتهبرداري از دو لفظ انگليسي است، طي چند سال اخير، توسط مترجمان خبرگزاريها و به خصوص دانشجويان از فرنگ برگشته رواج يافته است. با اين كه اين تركيبها از لحاظ ساخت دستوري غلط نيست... در فارسي فصيح و نثر علمي كه به دقت و صراحت نياز دارد، بهتر است كه از استعمال آنها پرهيز شود. زيرا اولاً اين اصطلاحات معناي روشني ندارد و استعمال آنها در غالب اوقات، نشانه تنبلي ذهني و حاكي از لقلقه لسان است... و ثانياً اين اصطلاحات، غالباً به جاي «درباره» و «در اين باره» به كار گرفته است و دليلي ندارد كه اصطلاحات صحيح و اصيل اخير را از فارسي بيرون كنيم.
يادآوري
نويسنده بر «نثر فصيح» بسيار تأكيد ورزيده، به حدي كه در يك صفحه (288) در يازده سطر پنج بار لفظ «نثر فصيح» را تكرار كرده است؛ اشاراتي كه گذشت، گامي است در راه فصيح نويسي، تا سهم نويسندگان اسلامي از اقليم نثر فزوني گيرد؟!5. آنجاكه «شرح كشاف دادن» است:
رومن رولان، اديب و نويسنده آتشين پنجه فرانسوي، در شرح حال لودويك فان بتهوون آهنگساز نامور آلماني، همواره تلاش دارد كه سخنان هنرمند نابغه را بدون شرح و پيشگفتار و پس گفتار بياورد؛ چه كسي بهتر از او ميداند كه توضيح واضح، كاري است نه چندان خردمندانه و سودمند. از اين رو آنگاه كه وصيت نامه يا متن چند نامه يا انديشههاي بتهوون را عرضه ميدارد، حتي يك كلمه را هم به متن نيفزوده است. در ميان دانشوران ايراني، استاد دكتر صاحب الزماني، در بخش دوم كتاب «خط سوم» كه درباره زندگي و مرگ شمس تبريزي است، تنها به روايت سخنان شمس ميپردازد و با آنكه متني عرفاني است و نثر آن قديمي (جز در مواردي اندك)، هرگز دست به توضيح نمييازد و سخني را چنان كه بوده، ميآورد. در اين خصوص مقالهاي است به نام «در اقليم نثر جلال آل احمد» كه نويسنده پايبند اين اصل بوده كه توضيح واضح ندهد، هر چند كه در آخر اظهار نظر كرده است (يادنامه جلال آل احمد بكوشش علي دهباشي ج 1). اما نويسنده «راه خورشيدي» به توضيح واضحات سخن استاد حكيمي پرداخته است. كمتر جايي ميبينيم كه سخن استاد حكيمي بدون مقدمه و موّخره باشد. در صورتي كه سبك نگارش استاد حكيمي براي مخاطبانش به حدكافي گويا و روشن است و مخاطب ميتواند، بدون هيچ رنج و زحمتي، مقصود و مراد استاد را در يابد. از آن همه شواهد كه كران تا كران كتاب را در بر گرفته، تنها يك شاهد ميآوريم(ص 143). «باري، در نظر حكيمي، در هر عاشورا دو شهيد موجود است (حسين و عاشورا)، و لذا مظلوميت آن مضاف شده است؛ پس بايد يك عاشورا براي حسين بر پا داشت و افزون بر اين، «بايد عاشورايي باز براي عاشورا گرفت». به عبارت ديگر، يك مصيبت براي «حسين عاشورايي» است و مصيبت ديگري براي «عاشوراي حسين» و مصيبت دوم بيشتر است و مظلوميت عاشورا، بيشتر از مظلوميت حسين(سخن استاد):اگر كسي عاشورا را با همه ابعاد آن بشناسد، اصل مصيبت امام حسين(ع) را فراموش ميكند و براي «عاشوراي حسين» به سوگ مينشيند(قيام جاودانه ص 92).مختصر اين كه در ديده حكيمي، يك حسين مظلوم در عاشورا وجود دارد و يك عاشوراي مظلوم در تاريخ؛ ظلمي كه بر عاشورا رفته، بيش از ظلم بر حسين است و مصيبت آن بيشتر. عاشورا را دو مظلوميت است و دچار مظلوميت مضاعف....».چنانكه ميبينيم عبارت استاد حكيمي رسا است و نيازمند آن مقدمه و اين مؤخره نيست و اگر خواننده خود تمام اين صفحه و صفحه پيشين را بخواند.، بهتر ميتواند به مطلب پي ببرد. نويسنده «راه خورشيدي» گاه در توضيح واضحات هم به خطا رفته است. به مثل پرداختن فقها به امور فردي و غفلت از امور سياسي را سكولاريسم سنتي و جريان جدايي دين از سياست كه علي عبدالرازق نماينده برجسته آن است، سكولاريسم مدرن ناميده است(ص 132 و 133) كه نه اين درست است و نه آن و اكنون جاي پرداختن به اين مطلب نيست. گفتني است كه نويسنده در آخر كتاب فصلي را تحت عنوان «اندرز» آورده است. اين فصل مجموعهاي از توصيهها و باورداشتهاي استاد حكيمي، بدون هيچ شرح و توضيحي است و اي كاهش كه نويسنده از آغاز تا انجام كتاب چنين ميكرد. اين بنده كه در واپسين صفحههاي كتاب از كثرت ستايش و مدح و ثناگويي به تنگ آمده بودم، ادامه مطالعه كتاب برايم دشوار مينمود. با رسيدن به اين فصل، نفس راحتي كشيدم و توانستم كتاب را به پايان بياورم.6. خرد، خام گفتارها را پزد:
نويسنده در جاي جاي كتاب خود، باز هم براي عمارت ساحت آقاي حكيمي، به روحانيت تاخته و حتي گاه الفاظي به كار آورده است كه به دور از نزاكت است، چون: اصالة آخوندي، مغزهاي بسته، رساله توجيه المسائل رساله حل المسائل، عالم بودن و... حل المسائل گرديدن مهم نيست، انسان شدن مهم است... تحقيق در عتيقه جات... . چه خوش گفته است حكيم ابوالقاسم فردوسي: «... هميشه زبان را نگهدار باشد» در سخني كه به دنبال ميآيد، نويسنده به مرحله ديگري از ستيز و پرخاش پا ميگشايد (ص 288، 289): «درميان نويسندگان اسلامي... دارندگان نثر فصيح اندك هستند و اندكتر از آنان نويسندگان صاحب سبك و از ميان همين معدود نويسندگان اسلامي كه از نثر فصيح برخوردارند، شمار اندكتري از حوزههاي علميه بر خاستهاند. نثر فصيح و سبك ادبي، بيشتر از آن ديگر نويسندگان است و سهم اندكي از آن، از آن نويسندگان اسلامي است و بهره اندكتري از اين، از آن روحانيت است. سخن در اين است كه بيشترين كتابهاي ديني به قلم روحانيون است و چون چنين است، بايد بيشترين و بهترين نثرهاي فصيح از آن آنان باشد. زبان برگردن زبان آوران حق دارد و نميتوان از زباني بيشترين استفاده را كرد و حق آن را نگذارد. آنچه گفتيم درباره نابرخورداري روحانيت از امتياز نثر فصيح فارسي بود؛ اگر هم بتوان از اين امتياز اعراض كرد، از اين نقص نميتوان اغماض كرد كه سستترين و شكستهبستهترين نثر فارسي از آن روحانيون است اندوهگينانه ميگويم كه اگر بخواهيم آشفتهترين و ضعيفترين نمونههاي نثر را گرد آوريم، بيشترين آن به روحانيون اختصاص دارد...».
ستيزه بجايي رساند سخن
كه ويران كند خانههاي كهن
كه ويران كند خانههاي كهن
كه ويران كند خانههاي كهن
بزرگ آن كس كو به گفتار راست
زبان را بياراست و كژي نخواست
زبان را بياراست و كژي نخواست
زبان را بياراست و كژي نخواست
ادامه دارد