دانش و دموكراسي
چكيده
دانش از راههاي گوناگون به توسعه دموكراسي ميانجامد؛ كه يكي حضور انديشه انتقادي در روشهاي علمي، و ديگري پذيرش كثرتگرايي و تنوع آرا و تلاش براي يافتن زمينههاي مشترك است.آيا جستوجوي دانش ناب در جهاني مملو از كمبود و منازعه، عاقلانه و منطقي است؟ من ترجيح ميدهم كه بگويم دانش ناب نياز به توجيه بيرون از خود (توجيه عرضي) ندارد و اينكه علم صرفا براي خاطر خودش، از جمله بزرگترين و مهمترين تلاشهاي بشري است. دليل منطقي كه معمولاً براي هزينه كردن پولهاي عمومي در انواع پروژههاي علمي ارائه ميشود، اين است كه طول عمر، سلامتي، ايمني، شادابي و كارايي ما را افزايش ميدهند و در مجموع، زندگي ما را لذتبخشتر ميسازند. به باور من، سواد علمي، دموكراسي را تقويت ميكند و اين نفع جانبي و مهم ترويج علم است. آيا از چنين حكمي ميتوان دفاع كرد؟ بهطور كل ميتوان گفت: كشورهايي كه از نظر علمي بسيار قوي هستند، داراي دموكراسيهاي قويتري نيز ميباشند؛ و كشورهايي كه علم در آنها از موقعيت ضعيفي برخوردار است، بين دولتي غيردموكراتيك تا استبدادي در نوسان ميباشند. اين موضوع، آشكارا، نوعي رابطه همبسته است؛ نه علّي و حتي اگر علّي هم باشد، مسير پيكان عليت نامشخص است.ميتوان بين فقدان درك و حقشناسي از علم، و وجود تعصب و عدم رواداري عوامفريبانه، رابطه نزديكي را تشخيص داد. اما باز هم بايد گفت كه اين هنوز هم علت نيست، بلكه نوعي رابطه همبسته است.انديشه انتقادي و دموكراسي
علم چگونه ميتواند منشأ دموكراسي شود؟ من در اينجا مايل به معرفي دو سازوكار هستم. ابتدا توسط ايجاد تغيير در روش انديشيدن افراد؛ و دوم توسط دگرگون كردن رابطه متقابل ميان كساني كه جامعه را تشكيل ميدهند. هرچه مردم از سواد علمي بيشتري برخوردار باشند، ميتوان انتظار داشت جمعيت بيشتري از آنها در جريانهاي سياسي شركت كنند و در چنين مكانهايي كارايي بيشتري نسبت به بقيه از خود نشان دهند يك چنين تكامل اجتماعي، احتمالاً، كند، غيرخطي، بينظم و ادواري خواهد بود؛ حتي ممكن است گاهي مسير عكس را نيز طي كند؛ اما به احتمال زياد اين گرايشي اجتنابناپذير است.انديشه انتقادي، جوهر روش علمي است. تشخيص دادن ميان فرض كردن و استنتاج نمودن، و ميان احتمال و اثبات، ميتواند ديدگاهها را دگرگون كند و مثلاً، به كلي، نتيجه انتخابات يك منطقه را تغيير دهد. مهارت شناختاري براي تفكيك قائل شدن ميان اميد، ايمان، امكان، احتمال و يقين، سلاح مؤثري، در جعبه نجات سياسي است.يك راهحل براي دگرگوني رابطه متقابل ميان اعضاي جامعه، اين است كه علم را به مثابه هماهنگ كننده بالقوه در نظر گيريم. يك چنين جامعهاي داراي ظرفيتي براي احترام گذاردن بر موضعهاي سياسي كثرتگرا، يعني همان ذات دموكراسي، است؛ چرا كه اعضاي آن ميتوانند درك كنند كه هيچ موضعي، حتي موضع خودشان، نميتواند به عنوان تنها موضع صحيح و با اطمينان نزديك به يقين، «مورد اثبات قرار گيرد.»به نظر ميرسد كه در ديدگاههاي سياسي معاصر، زبان معمول علمي تنها نيرويي باشد كه قادر است زمينه مشتركي فراهم آورد.ديدن اينكه چگونه دموكراسي توسط سواد علمي رشد ميكند، بسيار مسحور كننده است. در كشورهاي اسلامي، كه براي قرنها رهبري علمي جهان را در اختيار داشتند، نهضتي نوظهور براي تشويق اين انديشه كه علم با اسلام كاملاً سازگار است، وجود دارد.شتاب علم
مثالهايي وجود دارد كه نظريهپردازي من از رابطه همبسته علم ـ دموكراسي را رد ميكند. براي مثال، اين نظريه نميتواند موفقيتهاي علمي نازيها و اتحاد شوروي را در جوامعي با پايينترين درجه دموكراسي توضيح دهد. كشف علمي توسط عوامل روانشناختي تحريك ميشود؛ مانند خلاقيت تحت فشار؛ جامعهشناسي حفاظت از خود؛ جامعهشناسي خودخواهانه و جامعهشناسي اشتراكي؛ مانند جنون جمعي و شوونيسم ملي. من مايلم پيشنهاد كنم كه روييدن افراد حامي دموكراسي مانند آندره ساخاروف، پدر سلاحهاي گرماهستهاي شوروي، در جامعهاي ميتواند محقق شود كه از نظر علمي شديدا غني، اما استبدادزده است و عملاً در عصري كه دستيابي به اينترنت براي فراهم آوردن و انجام علم سودمند ضروري است، اجتنابناپذير است. اين دو راهي است كه رهبران چين با آن مواجه هستند، كساني كه توسط افتخار به توسعه چين به شدت انگيخته شدهاند. آنها جهت پيشرفت ملي در برابر دو مسير قرار دارند: دستيابي آزاد به اينترنت و سرعت بخشيدن به علم بومي.بعضي ممكن است چنين استدلال كنند كه تكليف كردن «علم» به عنوان بالاترين معيار انديشه انساني به معناي دستكم گرفتن انديشه در عرصههاي ديگر است. علم، در واقع، با ساير انواع ادراك انسانيمتفاوت است؛ زيرا نيروي اصلي آن براي تحت تأثير قرار دادن توسعه سياسي و اجتماعي، نسبت به ساير انواع انديشه انساني از نظر محتوا، بيطرفتر يا خنثيتر است؛ يعني «روشي از انديشيدن» است و نه مجموعهاي از زمينهها و دادهها.نكته اصلي اين است كه درك درست و حقيقي از روش علمي انديشيدن، شخص را به تصديق و بازشناخت اين نكته واميدارد كه در كجا شواهد ادعايي درهم ميشكنند؛ يا بهطور آشكارا براي طرحريزي غيرممكن ميگردند. اين موضوع بهطور پيشيني، آگاهي يا درك قسم مختلفي از دانش يا «حقيقت» را برطرف نميكند؛ بلكه با دريافت تمايز مابين مدرك مستند (اثبات) و عقيده (يا ايمان)، ميبايد مردم را در برابر عقايد متفاوت ديگر بردبارتر سازد. يقينا براي ايجاد تغييرات سياسي، درك انسانمدارانه مكمل درك علمي است؛ اما، اساسا، از آنجا كه احترام به كثرتگرايي را با شدت زيادي موجب ميشود، منشأ انديشه انتقادي نيز خواهد بود. هنگامي كه شهروندان بتوانند ميان شاهد (اثبات)، احتمال، عقيده و اميد تمايز قائل شوند، و به انجام چنين چيزي خود را عادت دهند ديگر دموكراسي را نميتوان بيش از اين از آنها جدا نگه داشت.روح علم
يك سيستم سياسي كاملاً دموكرات، به تمامي شهروندانش، حق انتخاب رهبران و نمايندگان خود را ميدهد. مسئوليت دوجانبهاي كه در قراردادهاي اجتماعي، بهطور ضمني، وجود دارد، اين است كه ميتوان حقوق شهروندي را با ازخودگذشتگي و قوه تشخيص اعمال نمود. دموكراسي هنگامي بهطور موفقيتآميز كار ميكند كه شركت كنندگان در آن، در جريان اطلاعات آزاد قرار داشته باشند و قادر به انجام تصميمگيري و قضاوت مستقل باشند. به چالش گرفتن عقايد جاري در حوزههاي مختلف علمي، به واسطه شكاكيتي خوشبينانه، ذهنيت و فضاي فكري سالمي براي جامعهاي دموكراتيك و اهل بردباري فراهم ميكند.روح علمي، براي همه مردم، امري آشنا و معمول است. روح علمي از فرهنگها درميگذرد؛ و عناصر گوناگون جامعه را با يكديگر پيوند ميدهد؛ درك و لذت از زيبايي و فوايد كشفيات جديد را انتقال ميدهد؛ و درهمبافتگي خيره كننده جهان پهناور را به اطلاع مردم ميرساند. علم، ذهن ما را باز ميكند. پس منافع غيرقابلوصف اينترنت، تلسكوپ هابل و ساير پديدههاي علمي را مشاهده ميكنيم.اشاره
طرفداران دموكراسي، غالبا، از تأثيرات مثبت دموكراسي بر دانش سخن گفتهاند، اما تأثير دانش بر دموكراسي، كمتر مورد توجه و تحقيق قرار گرفته است. روشن است كه در اين مقاله، مراد از «دانش»، علوم تجربي است و مراد از «دموكراسي» همان شيوههاي رايجي است كه گروهي با كسب آراي اكثريت مردم، مشروعيتِ حكومت بر آنها را پيدا ميكنند. در ميان مباحث متنوعي كه در اين مقاله آمده است، در مجموع دو دليل عمده بر تأثير مثبت علوم بر رشد و توسعه دموكراسي ذكر شده است: يكي حضور انديشه انتقادي در روشهاي علمي است كه سبب ارتقاي سطح تشخيص و ارزيابي افراد جامعه ميشود و ديگري، پذيرش كثرتگرايي و تنوع آرا و انظار و تلاش براي يافتن زمينههاي مشترك.در اينجا ملاحظاتي پيرامون نكات اصلي مقاله ارائه خواهد شد:1. ترديدي نيست كه روش علمي، به دليل بررسي جزئي پديدهها، ذهن دانشمندان و دانشآموختگان را در شناخت و تحليل مسائل عيني، تقويت و آمادهتر ميسازد. اما در اين مقاله، فوايد ياد شده به گونهاي بيان شده است كه گويا در ساير روشها، انديشه انتقادي يا كثرتگرايي وجود ندارد. واقعيت آن است كه در روشهاي فلسفي نيز اين دو ويژگي، بهطور جدي، وجود دارد. تاريخ هم نشان ميدهد كه فيلسوفان توانستهاند توان ارزيابي و انتقاد را در جامعه توسعه و تعميق بخشند.در واقع، روشهاي گوناگون علمي، فلسفي، تاريخي و... ، در اين جهت، مكمل يكديگرند؛ با اين تفاوت كه هر كدام، حوزهاي از معارف و لايهاي از شناختهاي بشري را پوشش ميدهند؛ بهطوريكه انكار به يك روش، بدون توجه به ساير شيوهها، چه بسا، سبب سطحانديشي يا جزمانديشي خواهد شد. براي مثال، از آنجا كه دانش تجربي تصرف در طبيعت و كسب قدرت را بيش از جستوجوي حقيقت مدنظر قرار ميدهد، و با حذف كليه عوامل غيرمحسوس، معرفت را به پديدارها و عناصر ظاهري و اينجهاني محدود ميسازد، ممكن است دانشمندان را از درك بنيادهاي نظري و حقايق فراحسي و عقلاني محروم سازد.از ديگر كاستيهاي معرفت تجربي، نگرش انحصاري به موضوعات خاص و ظهور پديده «تخصصگرايي» است. امروزه عقيده بر آن است كه اگرچه رويكرد تخصصي سبب رشد و گسترش روزافزون دانش بشري ميشود، ولي اگر اطلاعات تخصصي با معرفتهاي عامتر و اصوليتر همراه نگردد، فرد را به تدريج از دغدغههاي انساني به دور ميدارد و او را به ابزاري براي پيشبرد اهداف اجتماعي يا صنعتي بدل خواهد ساخت. همچنين ميبايست از فقدان «كلنگري» در علم، به عنوان يكي از محدوديتهاي روش تجربي ياد كرد. اين كاستيها تنها در سايه توجه به روشهاي گوناگون، و به كارگيري ايده چند روشي1 در حوزه شناخت امكانپذير است.در اينجا جا دارد كه از روشهاي شهودي و فطري هم ياد كنيم كه بدون اتكا به آنها، بسياري از مدعاهاي علمي و فلسفي نيز قابل پذيرش و اثبات نخواهد بود.2. توجه به ايده چند روشي نه تنها در پويايي و ژرفايي شناخت بشري مؤثر است، بلكه در مقوله دموكراسي و مشروعيت نظامهاي سياسي نيز راهگشاست. آنچه در صحنه سياست عرضه ميشود ــ بر خلاف تلقي نويسنده محترم ــ منحصر به پديدههاي جزئي نيست؛ بلكه در نگاه دقيقتر، همان ايدههاي جزئي هم برخاسته از نظريههاي عامتر و جامعتري است كه بدون حل و فصل آنها نميتوان به نتايج بحثهاي جزئي در عرصه سياست اميدوار بود. براي مثال، احزاب چپ در طول يكصد سال گذشته، با ارائه برنامههاي سياسي و اقتصادي، ذهنيت نخبگان كشورهاي مختلف را به خود جلب نمودند و اتفاقا بيشترين طرفداران خود را از دانشآموختگان علوم تجربي جذب ميكردند. به ظاهر، برخي شاخصها و دادههاي تجربي در رشتههاي گوناگون علمي نيز ايدههاي آنان را تأييد ميكرد و يا دستكم آنها را نقض نمينمود. حضور نگرشهاي فلسفي، تاريخي و فطري در اينگونه شرايط سبب ميشود كه برنامههاي سياسي و حزبي با نگاهي عميقتر مورد بررسي قرار گرفته، و خطاهاي احتمالي يك روش، از سوي ساير روشها تصحيح گردد.آثار و فوايد روش علمي در عرصه سياست را نميتوان انكار كرد؛ ولي در عين حال، بايد از زيانهاي احتمالي آن نيز سخن گفت. حضور دانش تجربي در عرصه سياست، خودرسته يا ناخودرسته، حضور تكنيكها و دستاوردهاي تكنولوژيكي را مجاز و مشروع ميسازد. استفاده از اين ابزارها در تبليغات سياسي و فشار بر قوه داوري و تشخيص شهروندان، تنها يكي از پيامدهاي حاكميت تكنولوژي نوين در عرصه سياست است كه حتي با اندكي تأمل ميتوان محورهاي ديگري را هم بر آن افزود. دانش تجربي از آنجا كه به موضوع خود به عنوان «سوژه» يا ماده منفعل و قابل تصرف مينگرد و «غايتانديشي» را از حوزه معرفت حذف ميكند، وقتي كه به عرصه مناسبات انساني قدم ميگذارد، كمترين تأثير آن تبديل هويتهاي ممتازِ انساني ــ به عنوان موجودات داراي شعور، اراده و احساسهاي ويژه و منحصر به فرد ــ به «توده»هاي بيشكلي است كه از طريق انواع فنآوريهاي نوين رسانهاي و ارتباطي به سمت اهدافِ صاحبان قدرت هدايت ميشوند. آنچه امروزه در غرب در نقد دموكراسيهاي جديد گفته ميشود، تا اندازهاي به بحث دانش و دموكراسي ارتباط مييابد.1. poly methodic