شبهات دين و حكومت ديني آيت الله جوادي آملي
اسلام، از آغاز ظهورش با ويژگيهايي چون عمومي و جهاني و هميشگي بودن شناخته شده است، از طرفي اين دين به همه ابعاد زندگي آدمي نيز نظر دارد و تنها به بعد فردي و دروني و معنوي او نپرداخته بلكه به زندگي اجتماعي او نيز توجه كرده است. گرچه، پيوسته سؤالاتي در پيرامون اين دين وجود داشت و متكلمان و دين پژوهان به پاسخگويي آنها ميپرداختند اما در جهان جديد، چالشهاي تازهاي با عنوان سؤال و شبهه مطرح ميشود كه بايد مناسب با شرايط زماني به پاسخ آنها پرداخت. از اين رو در اين مباحث به شبهات و سؤالات مربوط به دين و حكومت ديني از اين بعد پرداخته ميشود.پس از اثبات ضرورت نبوت و لزوم تشكيل حكومت ديني و طرح مسئله ولايت فقيه، پاسخ به سؤالات و شبهات مباحث ياد شده جهت تثبيت ادله حكومت ديني ضروري است.قبل از ورود به بحث و طرح شبهات و پاسخ آنها، اشاره به چند نكته درباره لزوم شبههشناسي و ضرورت استقبال از آنها در محافل علمي شايان توجه است:1. شناخت زمان و لزوم شبهه شناسي
طرح مسايل ديني و شبههشناسي با شناخت زمان و مكان در ارتباط است. امام صادق (ع) ميفرمايد: «العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس(1)، كسي كه آگاه به زمان خود باشد، مورد هجوم خطاها قرار نميگيرد» و امور اشتباه انداز بر او مشتبه نميشود. عكس نقيضاش اين است. «مَن هَجمت عليه اللوابس فليس بعالم». يعني كسي كه شبهات زمان خود را نميشناسد و امر بر او مشتبه ميشود، عالم نيست. اگر قضيهاي صادق است، عكس نقيضش هم يقيناً صادق خواهد بود.مراد از عالم به زمان، آگاه از تقويم و فصول چهار گانه و سال و ماه نيست. علي (عليه السلام) درباره چگونگي تغيير و دگرگوني زمان ميفرمايد:«اذا تغيّر السلطان تغيّر الزمان(2)، آنگاه كه حكومت و سلطان و سياست تغيير يافت، زمان عوض ميشود» و در حديث ديگري چنين فرمود:«اذا تغيّرت نية السلطان تغيّر الزمان(3)، هنگامي كه انديشه دستگاه حكومتي عوض شد، زمان نيز تغيير مييابد».(يعني اوضاع سياسي، اجتماعي، اخلاقي، فرهنگي و اقتصادي و... جامعه تغيير مييابد.) بنابراين عالمان ديني بايد با احساس مسئوليت شبهات زمان خود را به حسب نياز روزشناسايي و پاسخ دهند و گرنه عالم به زمان نخواهند بود. تحرير و نجات بدنه دين از شبهات امري لازم است. هر مطلب نظري كه با بحث و بررسي ضروري شد و حق و باطل بودن آن روشن گرديد، حق ميماند و باطل از صحنه علم رخت برميبندد. از اين رو شبهاتي كه در گذشته نظري بود و لازم بود پاسخ آنها داده شود و امروزه آن شبهه و دفع آن ضروري گرديد و در نتيجه تاريخ مصرف آن گذشته است. اكنون بايد به سراغ شبهات جديد رفت و به پاسخ گويي از آنها پرداخت.2. نهي از طرح شبهات علمي در ميان عامه مردم
اين كه ميبينيم بزرگاني مانند ابن سينا و صدرالمتألهين خواندن فلسفه را بر افرادي كه داراي استعداد متوسطاند، تحريم كردهاند، براي آن است كه فهم شبهات علمي در توان افراد عادي نيست. درك شبهات فلسفي و كلامي مانند شبهه ابن كمونه استعداد فوق متوسط ميطلبد، سلامت فطرت، سريرت و سيرت مستقيم حسنه ميخواهد. شبهات فلسفي و كلامي غير از شبهات فقهي است. تفاوت شبه كلامي و فقهي در اين است. حل نشدن شبهه فقهي سبب فسق و عصيان انسان ميشود اما شبهه كلامي و فلسفي عقيده انسان را خراب ميكند و گاه آدمي را مرتد مينمايد. اين باري نيست كه هر كسي توان كشيدن آن را داشته باشد. حتي طرح بعضي از اين شبهات براي عالمان و محققان متوسط حوزوي روا نيست. تصور حديث «هو في الاشياء علي غير ممازجة خارج منها علي غير مباينة...داخل في الأشياء لا كشيءداخل و خارج منها لا كشيء من خارج...(4)،براي اينان دشوار است، چه رسد به تصديق و اقامه برهان آن. چون همه اشياء طيب و طاهر و ملكوتي نيستند، چگونه ممكن است خداوند داخل در اشياء باشد؟...»بنابراين از طرح بعضي از مسايل و شبهات در جمع خواص نهي شده است چه رسد به توده مردم و جوانهايي كه حديث العهد به فطرت و اسلام هستند. ذهن جوانها مانند آيينه شفاف است. هرچه را در برابر آنها قرار دهيد، همان را نشان ميدهد و او نيز همان را ميگيرد.اما براي خواص مستعد طرح هر نوع شبههاي نه تنها اشكالي ندارد، بلكه لازم و سبب رشد و شكوفايي است. اينان بايد از شبهات استقبال كنند ونهراسند. نوشتن رسالههاي عميق علمي و تخصّصي در پاسخ به اين سؤالات و شبهات لازم است. فقهاي بزرگي مانند امام خميني (ره) در بحث حرمت خريد و فروش كتب ضلال، به جواز بلكه وجوب آن براي اهلش فتوا دادهاند. از اين رو علماي اين فن از دير زمان نسخ خطي كتابهاي ضلال را به بالاترين قيمت ميخريدند. خريد و فروش اين كتابها گرچه براي افراد عادي تكليفا حرام و وضعاً باطل بود. ولي براي صاحب آن انديشه و فكر جايز يا احياناً واجب بود.شايان ذكر است: گفتمان و مذاكره و محاجه بسيار مطلوب است. اساساً بخش قابل توجهي از سفرنامه اهل بيت (عليهمالسلام) را مناظرات و احتجاجات آنان تشكيل ميدهد. سفر آنها به حرمين شريفين براي مناظره با علماي صاحب نظر بلاد مختلف صورت ميگرفت. غالب احتجاجات امام صادق (عليه السلام) كنار مسجد الحرام بود.اكنون نيز اگر كسي وارد حوزه علميه شود و بگويد: دين كهنه شده و كپك زده و تاريخ مصرفش گذشته است، عالم ديني سخن او را ميشنود و با دليل پاسخ ميدهد و ثابت ميكند كه دين الهي تا روز قيامت براي هر عصر و مصري ميوه تازه است. و باطل در آن راه ندارد، «لا يأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه»(5)، اين گونه نقد و نظرها در حوزه علمي هيچ گونه محذور و اثر سويي ندارد. بلكه بايد از طرح شبهات در مجامع علمي استقبال كرد و اين نشانه آزاد انديشي و سبب رشد علمي است. در روايات به تضارب آرا و انديشهها توصيه شده است:«قال علي (عليه السلام) اضربوا بعض الرأي ببعض يتولد منه الصواب(6)، اين رأيها را به هم بزنيد تا صواب يعني انديشه ناب و راست و درست از آن متولد شود». آري، انسان بايد تلاش كند تا در ميان آرا و افكار به فكر صحيح برسد و آن را در سطح جهان منتشر كند و اين كار سهلي نيست. از اين رو، مرحوم شيخ و ديگران گفتهاند: اجتهاد مثل آن است كه انسان با مژه چشم چاه بكند و آب در آورد. به هر تقدير، طرح و نشر شبهات علمي در سطح جامعه كه سبب لغزش جوانان و عامه مردم ميشود، روا نيست. طرح شبهات علمي براي كساني كه مشكل دارند و زمينه كفر در آنها فراهم است؛«و أُشربوا في قلوبهم العجل»(7)،و بيمار دلند، «والذّين في قلوبهم مرض و المرجفون في المدينة»(8)، يا بر اساس سادهلوحي زود فريب ميخورند، به مصلحت نيست. از اين رو در فتاواي فقهي فقهامطالعه كتب ضلال براي خواص جايز بلكه در مواردي لازم است. اما براي عوام فتواي به حرمت داده شده است. خريد و فروش و نشر آن نيز حرام است. اگر اهلبيت (عليهم السلام) محاجّه و مناظره علمي را به بعضي از اصحاب خود اجازه دادهاند و از برخي نهي فرمودهاند، ناظر به اين جهت است. امام صادق (عليه السلام) شاگردان بسياري مانند زراره، هشام بن حكم، هشام بن سالم و... در رشتههاي گوناگون علوم ديني تربيت كرد. اما وقتي سخن از مناظره به ميان ميآمد، به برخي ميفرمود:«... يا هشام لاتكاد تقع تلوي رجليك اذا هممت بالأرض طرت، مثلك فليكلم الناس...»(9)، يعني «أنّك كلما قربت تقع من الطيران علي الارض تلوي رجليك،كما هو داب الطيور ثم تطيرو لا تقع و الغرض أنك لا تغلب من خصمك قط و اذا قرب أن يغلب عليك تجد مفراً حسناً فتغلب عليه»(10)، بيان مضمون سخن امام (عليه السلام) اين است كه به برخي از شاگردانش مانند هشام بن حكم ميفرمود: تو در مناظرات علمي شركت كن. چون اوج ميگيري و نميافتي ولي برخي ديگر را نهي ميفرمود.3. ضرورت پاسخگويي به شبهات
مهمترين رسالت حوزهها، شناخت دين، تبيين صحيح و تحليل مباني آن بر اساس برهان و استدلال و دفاع از دين است و پاسخ به شبهاتي كه در مورد دين مطرح ميشود به صورت واجب عيني يا كفايي از مهمترين رسالتهاي حوزه به شمار ميرود. زيرا يكي از بهترين راههاي حمايت از دين پاسخ به شبهات مربوط به آن است و اگر دين تبيين و تعليل نشود و كسي از دين دفاع و حمايت نكند، چه بسا در طول زمان از ياد مردم برود و به دست فراموشي سپرده شود. چون همان گونه كه باطل به ترك ذكرش ميميرد؛ «الباطل يموت بترك ذكره»، حق نيز اين گونه است. اين اصل كلي است. دليلش هم روشن است. نزديك به دوهزار و پانصد سال در اين مملكت (ايران) حق مرده بود. زيرا كسي به ياد حق نبود. مردم ساكت بودند. انقلاب اسلامي با شهدايي كه تقديم كرده است از انقلاب اسلامي و اسلام دفاع كرده است اما اين به تنهايي براي دفاع از حوزه دين كافي نيست. بلكه همواره براي بقاء حق و دين بايد از حوزه فكري دين دفاع و حمايت شود، تا حق از ياد مردم نرود.گرچه خداوند فرمود: من اگر بخواهم دين و آيين خود را با معجزه حفظ كرده و همه مردم روي زمين را مسلمان ميكنم، لكن نظام دنيا بر تكامل اختياري آدمي است؛«ولو شاء ربّك لأمن من في الأرض كلّهم جميعاً»(11)،يعني خداوند ميتواند در دلهاي همه مردم روي زمين اثر كند و آنان را مسلمان و موحد گرداند يا با رعب آنها را به سوي اسلام بكشاند به گونهاي كه هيچ كافري روي زمين نباشد؛ اما اين كمال نيست. از اين رو فرمود:«و لو يشاء اللّه لانتصر منهم ولكن ليبلوا بعضكم ببعض».(12)4. تفاوت شبهه علمي با شهوت عملي
شبهات بر دو قسمند، برخي علمياند و پاسخ عالمانه ميطلبند، بعضي از شبهات نيز برخاسته از شهوت عملي است. آنان كه با اصل دين و دين داري مشكل دارند، شبهه آنان به گفته شارح مقاصد شبهه اوباش است. «اوباش» جمع «وَبش» يا «وَبَش» به معناي چركهاي روي ناخن است. «گال»، «جرب» و «گر» در اصطلاح نساب «وبش» گفته ميشود. فرومايهها را نيز اوباش گويند. اوباش كسانياند كه به دنبال رهايي و آزادي بيحد و مرزند. آنان كه ميگويند: ما نيازي به دين و پيامبر نداريم و احكام ديني را اسطوره و خرافات ميپندارند. به دنبال رهايي از ديناند.قرآن كريم با اشاره به هر دو دسته فرمود: آنان كه درباره معاد حرف دارند، دو گروهند:1. كساني كه شبهه علمي دارند و ميگويند: چه كسي اين استخوانهاي پوسيده را دوباره زنده ميكند؟ خداوند ميفرمايد: بگو همان كسي كه او را بار اول آفريد؛«و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم* قل يحييها الذي أنشأها اوّل مرّة و هو بكل خلق عليم»(13)، و در جاي ديگر نيز ميفرمايد: آيا انسان گمان ميكند ما در جمع كردن استخوان هايش عاجزيم؟ ما بر جمع كردن و برگرداندن خطوط ريز سر انگشتان او نيز قادريم؛«أيحسب الإنسان ألن نجمع عظامه* بلي قادرين علي أن نسوي بنانه»(14)، آري، قدرت بيكران الهي محدوديت ندارد.2. آنان كه گرفتار شهوت عملياند و با اساس دين مشكل دارند و ميخواهند آزاد و رها باشند؛«بل يريد الانسان ليفجر أمامه»(15).شبهات هميشه بوده و خواهد بود. در زمان پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز وجود داشته است. دنيا هرگز خالي از لغو و باطل نبوده و نيست. آنجا كه لغو و باطل و گناه راه ندارد، قيامت است؛«لا لغو فيها و لا تأثيم»(16).در مورد شبهات اوباش جاي هيچ نگراني نيست و بايد حساب آن را از شبهات دانشمندان جدا كرد. شبهات علمي براي پيشرفت علم مفيد است از اين رو بايد به آنها پاسخ داد. چنانچه به شبهات علمي منكران بعثت كه در كتابهاي كلامي مانند: تجريد الاعتقاد خواجه طوسي، مواقف قاضي عضدايجي، شرح مواقف ميرسيدشريف، شرح مقاصد سعد تفتازاني پاسخ داده شده است. سعد تفتازاني در شرح مقاصد هشت شبهه منكران بعثت را طرح ونقد كرده است، در شبهه پنجم به تفاوت ميان شبهه علمي با شهوت عملي اشاره كرده و ميگويد: برخي از منكران نبوّت بعثت انبياء را محال ميدانند و منكر رابطه انسان با خدا شده و گفتهاند: رسالت حق است ولي بر عهده فرشتگان است. ارتباط بشر با ربّ العالمين ممكن نيست. اثبات معجزه آسان نيست و...بعضي گفتهاند: احتياجي به نبوت نيست.مانند براهمه ـ گروهي بودند كه در هند و چين و ژاپن به سر ميبردند، مشابه همين سخن را دارند ـ اينها شبهات عالمانه است كه پاسخ عالمانه نيز ميطلبد. اما عده ديگري از منكران وحي و نبوت كسانياند كه دين و بعثت و معجزات را اسطوره و امر خرافي و مخالف آزادي و لذائذ بشري ميپندارند، اينان اوباشي هستند كه داراي ملت و مكتب خاصي نيستند. هيچ برهاني براي سخنان خود ندارند ولي از نوع عملكردشان برميآيد كه با نبوّت مخالفند؛«المنكرون للنبوة، منهم من قال باستحالتها و لا اعتداد بهم،ومنهم من قال بعدم الاحتياج اليها كالبراهمة(جمع من الهند أصحاب البرهام) و منهم من لزم ذلك من عقائدهم كالفلاسفة النافين لاختيار الباري و علمه بالجزئيات و ظهور الملك علي البشر و نزوله من السموات، و منهم من لاح ذلك من علي أفعاله و أقوامه كالمصرين علي الخلاعة و عدم المبالات و في التكاليف و دلالة المعجزات و هؤلاء احاد أوباش من الطوائف، لا طائفة معينه يكون لها ملة و نحلة».(17)شبهات علمي پيام الهي است بايد از آنها استقبال كرد و نبايد آنها را سركوب و خفه كرد. و گرنه بيمهري ميكند و سبب رنجش ميشود و كمكم عقده ميگردد و انسان را از بسياري كمالات علمي محروم ميكند. پس بايد از اين قسم شبهات كه سبب ترقي و بالندگي علمي است استفاده كرد. اساساً پيشرفت علوم و فنون به بركت پرسش و پاسخهاي علمي است.شبهات دين و حكومت ديني
پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشكيل حكومت در پرتو آموزهها و تعليم اسلامي و حضور دين در صحنههاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي سؤالات و اشكالات فراواني مطرح شده است كه حكومت اسلامي و مباني آن را به چالش ميكشاند.شبهات و سؤالات مربوط به دين و حكومت ديني سه قسم است و هر قسم زير مجموعه فصل مستقلي قرار ميگيرد.الف ـ شبهاتي كه متوجه اصل دين است خواه دين حكومت داشته باشد يا نداشته باشد. مانند احكام فقهي: مسائلي چون حكم قتل مرتد، حرمت نشر كتب ظلال و... به لحاظ اين كه اين احكام با آزادي انديشه و حق حيات كه از حقوق اوليه بشر است منافات دارد و با اين حقوق هماهنگ نيست. شبهاتي از اين قبيل كه اساساً كاري به حكومت ندارد. قبل از انقلاب اسلامي ايران و استقرار حكومت ديني نيز وجود داشت. مشكل سازمان ملل و جوامع غربي و مجامع حقوقي جهان از دير زمان با اسلام روي جهات ياد شده است. اكنون نيز كشورهايي كه حكومت اسلامي ندارند، درگير اين گونه شبهاتند. ب ـ شبهات و سؤالاتي كه مربوط به حكومت ديني است. آيا دين حكومت دارد؟ اگر حكومت دارد مفاسدش چيست؟ اگر حكومت نداشته باشد چه مفاسدي به دنبال دارد؟ و...ج ـ شبهاتي كه متوجه حاكم ديني است. آيا حاكم بايد فقيه جامع الشرايط باشد يا مؤمن عادل هم ميتواند حاكم اسلامي باشد؟ حاكميّت فقيه جامع الشرايط به نحو ولايت است يا وكالت يعني حاكم والي و ولي مردم از سوي صاحب شريعت است يا وكيل و نماينده مردم از طرف جمهور؟و...فصل يكم. شبهات مربوط به دين1. دين و آزادي
يكي از شبهات حكومت ديني كه نشأت گرفته از تفكر سكولاريستي است، مربوط به نسبت دين و آزادي است به اين صورت كه دخالت دين در سياست و حكومت ديني مستلزم اكراه و اجبار است و حكومتي كه به پشتوانه قدرت عمل كند و با اكراه و اجبار سازمان يابد،كالاي شيطان است، نه دين خدا. زيرا هر حكومتي با پشتوانه قدرت ايجاد ميشود و باقي ميماند و قدرت سبب اكراه و اجبار خواهد بود. حاكم قادر امت را به پذيرش و اجراي قوانين وادار ميكند و بر تخلّف از آن كيفر ميدهد. هر حكومتي با اكراه و اجبار همراه است و اين هم، با آزادي انسان كه حقّ اوليه و مسلّم اوست، مخالف است، هم با متن دين مخالف است. زيرا قرآن ميفرمايد:«لا اكراه في الدين»(18)،و چون در دين اكراهي نيست، هر كس خود بايد آن را بپذيرد و به آن عمل كند، پس دين امر شخصي است و افراد در پذيرش و عدم آن آزادند.افزون بر آن در قرآن هرگونه سلطهاي براي رهبران الهي نفي شده است، خداوند متعال در آيات فراواني كه با تأكيد زياد نيز همراه است، به رسول گرامي اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد:«فذكّر انّما أنت مذكّر* لست عليهم بمصيطر(19)؛پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهندهاي. تو بر مردم سيطره نداري».«و قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر(20)؛و بگو:حق از پروردگارتان (رسيده) است. پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند».«و ما جعلناك عليهم حفيظاً و ما أنت عليهم بوكيل(21)؛تو حفيظ و وكيل مردم نيستي»؛«ان أنت إلا نذير(22)،تو فقط بيم دهندهاي» ؛ «و ما علي الرّسول الاّ البلاغ(23)،بلاغ مصدر باب تفعيل است يعني تو فقط مبلّغ و معلّمي». غير از صفت تبليغ هر صفت ديگري نفي شده است؛«ما أنا عليكم بوكيل(24)،من وكيل شما نيستم»؛«فان أعرضوا فما أرسلناك عليهم حفيظاً ان عليك الا البلاغ(25)،پس اگر روي برتابند، ما تو را بر آنان نگهبان نفرستادهايم. بر عهده تو جز رسانيدن (پيام) نيست».از اين آيات استفاده ميشود كه پيامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) فقط وظيفه ابلاغ پيام الهي را بر عهده دارد، مأمور و وكيل تنظيم كفر و دين و مردم نيست. قرآن نميخواهد مردم را با اجبار و اكراه دين دار كند. فقط بايد به ارشاد و تبليغ پرداخت خواه آن را بپذيرند و يا نپذيرند. از اين رو دخالت دين در سياست روا نيست. چون حكومت ناگزير با اجبار و اكراه همراه است و دين اگر بخواهد با پشتوانه حكومت و قدرت در دلها نفوذ كند، امر الهي نخواهد بود.كوتاه سخن اين كه هم از جهت مبدأ قابلي كه انسان كريم است و آزاد آفريده شده است، هم به لحاظ مبدأ فاعلي كه خدا فرمود:«لا اكراه في الدين، اجبار و اكراه در دين راه ندارد»، آزادي و كرامت از يك سو و نفي اكراه و اجبار از سوي ديگر نشانه آن است كه دين حكومت ندارد.به اين سؤال و اشكال به دو شكل اجمالي و تفصيلي ميتوان پاسخ داد. پاسخ اجمالي آن است كه آزادي بر دو قسم است:1ـ آزادي تكويني2ـ آزادي تشريعي، آدمي به لحاظ تكوين آزاد آفريده شده است نه مجبور و مكره گرچه به لحاظ تشريعي آزاد نيست كه هر راهي را برود و هركاري را انجام دهد بلكه براي رسيدن به سعادت و فلاح بايد در چارچوب تعاليم دين حركت كند در غير اين صورت به فلاح و سعادت نخواهد رسيد و آياتي كه براي نفي حكومت ديني مورد استناد مستشگل قرار گرفت ناظر به آزادي تكويني آدمي است نه آزادي تشريعي به اين صورت كه انسان به لحاظ عقيده در تكوين آزاد است توضيح اين كه مفاد آيه شريفه،«لا اكراه في الدين»، از دو حال خارج نيست، يا اخبار است، يا انشاء، در هر دو صورت، به معناي رهايي انسان نيست. خداوند هرگز انسان را به حال خود رها نكرده است. پس دو معنا براي آيه شريفه متصوّر است:1. دين كه بخش اصيل آن را اعتقادات تشكيل ميدهد، اكراهپذير نيست. چون دين امر قلبي است و امر قلبي مبادي علمي دارد كه با حصول آن مبادي، عقيده پديد ميآيد و با عدم آن عقيده پديد نميآيد. اگر دين بر پايه روايات اهل بيت (عليهم السلام) ووحي و گيرندگان وحي الهي است ؛ «قال الصادق (عليه السلام):هل الدين الا الحبّ(26)»،اين امر قلبي با فشار زندان و سرنيزه به دست نميآيد. اگر دين قبول يا نكول از يك جهان بيني است، قبول و نكول با تهديد و فشار و اكراه و اجبار حاصل نميشود. اين گونه امور با برهان و دليل حاصل ميشوند، نه تحميل و زور. جزم علمي كه تحت رهبري برهان است، غير از عزم عملي است. جزم علمي در اختيار انسان نيست، به خلاف عزم عملي كه كاري به جهان بيني ندارد. عزم عملي در محدوده ايمان و كفر امر اختياري است. يعني ميان نفس و ايمان، اراده فاصله است. اما جهان بيني مربوط به علم است علم و فهم امر ضروري و بديهي است. از اين رواگر مسئلهاي براي انسان ضروري شد، نسبت به فهم آن مضطر است. فهم در اختيار دليل است. پس دين اكراهپذير نيست. گرچه مجبور كردن انسان به اسلام ظاهري و گفتن شهادتين يا وادار كردن به خواندن نماز و گرفتن روزه و انجام حج و... ممكن است، اما هيچ يك از اينها با نيت قرب الهي سازگار نيست. چون نيت و عقيده با اجبار و اكراه حاصل نميشود. طبق اين معنا آيه شريفه متضمّن انشا و تكليف نيست، بلكه گزارش از يك واقعيت است. بنابراين ربطي به آزادي انسان ندارد. پس استدلال به آن براي نفي حكومت ديني نارواست. زيرا موضوع آن عقيده است و اكراه در عقيده راه ندارد.2. مراد از آيه شريفه «لا اكراه في الدين» اين است: دين، چه حق باشد يا باطل، به لحاظ جهان بيني، اكراهپذير نيست، بلكه انسان تكويناً در قبول حق و باطل آزاد است. اين معنانيز بي ارتباط با معناي اول نيست. انسان آزاد است، يعني آزاد آفريده شده است. موجودي كه آزاد خلق شده، بر خلاف آفرينش او نميتوان كاري انجام داد. اكراه و اجبار گرچه در محدوده بدن و ظاهر محقق ميشود. يعني وادار كردن انسان به انجام دادن يا انجام ندادن كاري، گفتن يا نگفتن سخني ممكن است. از اين رو، محدوده تن گاهي در اختيار انسان است، گاهي در اختيار بيگانه، گاهي خود ميرود، گاهي او را ميبرند. اما فهميدن و باور كردن چيزي درباره انسان مختار، اكراه بردار نيست. اختيار براي موجود متفكر مختار مثل ناطقيت براي انسان و زوجيت براي اربعه است عرض لازم او است. هرگز نميتوان اختيار را از انسان گرفت پس از جهت تكويني او در انتخاب راه حق يا باطل آزاد است؛ «و هديناه النجدين»(27)؛«انّا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً»(28)، چيزي را كه انسان مالك اوست مانند قلب كه ملك طلق اوست، نه ملك مشاع، اكراهپذير نيست. اما تن كه ملك مشاع او و ديگري است، اكراهپذير است. پس اختيار براي انسان عرض و وصف لازم است، نه عرض مفارق، اختيار براي انسان مانند زوجيت براي اربعه است كه زوالناپذير است. از اين رو، در مواردي كه انسان از روي اجبار و اكراه كاري را انجام ميدهد در حقيقت كار او نيست و لذا عقاب هم ندارد؛«عن ابي عبداللّه (عليهالسلام) قال قال رسول اللّه (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم):رفع عن امّتي تسعة اشياء... و ما اكرهوا عليه... و ما اضطروا اليه...»(29). پس اگر كسي را تهديد و مجبور به افطار روزه ماه رمضان كند و او براي حفظ جان خود،اين كار را انجام دهد، گرچه روزهاش باطل ميشود و قضا دارد، امّا به لحاظ تكليف معصيت نكرده است و كفاره هم ندارد، چون عصيان مربوط به كار آزادانه است و از روي اختيار اين كار را انجام نداده است. البته اگر ديگري با توسل به زور روزهاش را باطل كند. مثل اين كه دهانش را باز كند و در حلقش آب بريزد، يا سرش را زير آب ببرد، در اين صورت روزه او نيز صحيح است و قضا هم ندارد. چون آب خوردن مبطل روزه است، نه خوراندن آب، سر به زير آب بردن مبطل است نه اين كه ديگري سر او را در آب فرو ببرد.كوتاه سخن اينكه قلب انسان در دسترس كسي نيست، تا بتوان چيزي را با اجبار و اكراه به آن تحميل كرد. از اين رو، دين نه با اجبار وارد قلب ميشود، نه با اكراه از آن خارج ميگردد. اين مطلب مربوط به بحثهاي تكويني است و در راستاي اين گونه مباحث آيات فراواني نازل شده است، آياتي كه به آنها براي نفي حكومت ديني استدلال شده از اين قبيل است يعني مربوط به آزادي تكويني است، نه تشريعي، پس اگر ذات اقدس الهي به پيامبرش (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: تو نميتواني ايمان را در قلب مردم جاي دهي، من آنان را آزاد آفريدم. تو مصيطر و مسلّط و مهيمن بر آنها و وكيلشان نيستي. تو فقط مبلّغي و وظيفه ارشاد و تبليغ داري و.. ؛ همه اين دستورات الهي به رسول گرامي (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) ناظر به دايره تكوين است، نه تشريع. پس استدلال به اين آيات براي اثبات مدعا ناصواب است و آيات ياد شده مانند آيه شريفه «لا اكراه في الدين» يا ناظر به اين معناست كه اساساً دين اكراهپذير نيست، يا بدين معناست كه موجود مختار بالذات تكويناً آزاد آفريده شده است و در برابر اين حريت و آزادي تكويني اكراه معنا ندارد؛«انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً»(30)؛ «فمن اهتدي فانما يهتدي لنفسه و من ضلّ فانما يضلّ عليها»(31).اما در فضاي تشريع كه جاي بايد و نبايد و الزام است، اين آزادي وجود ندارد. انسان آزاد نيست هر عقيده و مكتبي را بپذيرد و نسبت به هر ديني قبول و نكول داشته باشد. انسان در فضاي مكتب تشريعي عبد است، نه حر.دو راه در برابر انسان قرار دارد: سعادت و شقاوت، فلاح و طغيان. در فضاي تشريع بايد راه مستقيم حق، يعني راه خير و صلاح و فلاح را طي كند، نه راه شرّ و گناه را. پس آزاد نيست. چون همه تكليفهايي كه از سوي شارع مقدس رسيده است، راه را يك سويه نمايانده است. راه همه حرامها و باطلها و فسادها را بسته است و در مقابل راه همه صلاحها و فلاحها و واجبها و مستحبها را گشوده است. پس راه شريعت يك طرفه است. يعني اگر انسان خواهان فلاح و سعادت است بايد صراط مستقيم الهي را بپيمايد،چون اگر انسان در فضاي شريعت آزاد باشد، وعيد به مؤاخذه و عذاب معنا ندارد.آيات فراواني نظير«خذوه فغلّوه ثم الجحيم صلّوه* ثم في سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه»(32)؛ بيانگر ضرورت بندگي انسان در برابر خداست. اين تهديدها براي آن است كه انسان آزاد نيست. در فضاي تشريع همه بندهاند و بنده بايد مطيع اوامر و نواهي مولا باشد؛ وگرنه به عذاب سخت الهي گرفتار ميشود و اين عذاب هم نتيجه عمل خود اوست؛ «انّما تجزون ما كنتم تعملون»(33)؛چون خداوند به وسيله انبياء (عليهم السلام) و عقل انسان را به سوي فلاح و صلاح ابدي دعوت كرد و اگر از سوخت و سوز جهنم سخن به ميان آورد، براي اين است كه انسان به سوء اختيار خود گرفتار آن نگردد. از اين رو فرمود: خودتان را آتش گيره و هيزم جهنم نسازيد، زيرا شما ميتوانيد شجره طوبي باشيد؛«قوا أنفسكم و اهليكم ناراً وقودها الناس و الحجارة»(34).ادامه دارد
1. كافي، ج 1، ص 27،ح29.
2. بحار،ج 74،ص 232،ح2.
3. غررو درر،ج3،ص 120.
4. بحار،ج 4، ص 27،ح 2، باب 5.
5. سوره فصلت، آيه 42.
6. شرح غرر و درر،ج 2،ص 266.
7. سوره بقره، آيه 93.
8. سوره احزاب، آيه 60.
9. بحار، ج 23، ص 13،ح 12.
10. بحار، ج 23، ص 16.
11. سوره يونس، آيه 99.
12. سوره محمد(ص)، آيه 4.
13. سوره يس، آيه 78 ـ 79.
14. سوره قيامت، آيه 3 ـ 4.
15. سوره قيامت، آيه 5.
16. سوره طور، آيه 23.
17. شرج المقاصد، ج 5، مقصد ششم، ص 9.
18. سوره بقره، آيه 256.
19. سوره غاشيه، آيه 21 - 22.
20. سوره كهف، آيه 29.
21. سوره انعام، آيه 107.
22. سوره فاطر، آيه 23.
23. سوره مائده، آيه 99.
24. سوره يونس، آيه 108.
25. سوره شوري، آيه 48.
26. بحار، ج 69، ص 237.
27. سوره بلد، آيه 10.
28. سوره انسان، آيه 3.
29. وسايل الشيعه ، ج 15، باب 56،ص 369،ح 20769.
30. سوره انسان، آيه 3.
31. سوره يونس، آيه 108.
32. سوره حاقه، آيه 30 - 32.
33. سوره تحريم، آيه 7.
34. همان، آيه 6.