چرا باید از خدا ترسید؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چرا باید از خدا ترسید؟ - نسخه متنی

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





چرا بايد از خدا ترسيد؟


چرا بايد از خدا ترسيد؟ مگر خدا موجود ترسناكي است؟ ترس از خدا به چه معنا است و چگونه حاصل مي‏شود؟

ابتدا بايد توجه كنيم كه معناي ترس از خدا چيست؟ ترس از خدا به معناي ترس از مسوءوليت‏هايي است كه انسان در برابر او دارد. ترس از اين كه در اداي رسالت و وظيفه خويش كوتاهي كند و به خوبي وظيفه‏اش را انجام ندهد؛ و به عبارتي، ترس از گناهان خود است. حضرت علي(ع) در اين زمينه مي‏فرمايد: «و لا يخافن الاذنبه؛ هيچ يك از شما ترس نداشته باشد مگر از گناه خويش.»1

سرچشمه‏هاي ترس از خدا چيست؟

ترس از خدا سرچشمه‏هاي مختلفي دارد. شماري از آن‏ها عبارت است از:

الف) اعمال ناپاك و افكار آلوده سبب ترس مي‏گردد.

ب) در مقربان، به خاطر قرب به ذات پاكش، كم‏ترين ترك اولي و غفلت مايه وحشت مي‏شود.(اين دو مورد را خوف از تقصير گويند).

ج) گاه مقربان هنگامي كه آن ذات نامحدود و بي‏پايان را تصور مي‏كنند و در مقابل به قصور ذاتي خود نظر مي‏دوزند، حالت خوف مي‏يابند.(خوف از قصور) خداوند در اين زمينه مي‏فرمايد: « الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم؛ آن‏ها كساني هستند كه وقتي نام خدا برده مي‏شود دل‏هايشان مملو از خوف پروردگار مي‏گردد».2

فرق خوف و خشيت

1. برخي مانند راغب اصفهاني گفته‏اند: فرق ميان اين دو آن است كه خشيت خوف توأم با تعظيم است و بيش‏تر از دانايي ناشي مي‏شود. از اين رو، خداي سبحان آن را به علما اختصاص داده مي‏فرمايد: «انما يخشي الله من عباده العلماء.»

2. بعضي نيز گفته‏اند: خوف هم از امر ناخوشايند حاصل مي‏شود و هم از ناحيه كسي كه ممكن است اين ناخوشايندي را به آدمي برساند. هم گفته مي‏شود: من از بيماري خوف دارم و هم گفته مي‏شود: من خوف دارم از اين كه فلان چيز بيمارم كند. برخلاف خشيت كه تنها از آورنده شر است. از اين رو، گفته مي‏شود: «خشيت الله؛ من از خدا ترسيدم» ولي گفته نمي‏شود: «خشيت المرض؛ از بيماري ترسيدم».

3. برخي هم مانند علامه طباطبايي مي‏فرمايند: ظاهراً فرق ميان آن دو اين است كه خشيت به معناي تأثير قلبي از اقبال و روي آوردن شر يا نظير آن است و خوف به معناي تأثير عملي انسان است به اين كه از ترس در مقام اقدام برآمده، وسايل گريز از شر و محذور را فراهم سازد؛ هرچند كه در دل متأثر نگشته، دچار هراس نشده باشد. آنگاه علامه در مقام استدلال بر مدعاي خويش چنين مي‏آورد: و لذا مي‏بينيم خداي سبحان در توصيف انبيا مي‏فرمايد: «و لا يخشون احدا الا اللّه3»، و ترس از غير خدا را از ايشان نفي مي‏كند و حال آن كه خوف را در بسياري از جاها براي آنان اثبات نموده، از آن جمله مي‏فرمايد: «فاوجس في نفسه خيفةً موسي؛ در خود احساس ترس نمود4، و نيز مي‏فرمايد: «و اما تخافن من قوم خيانة؛ و اگر از مردمي ترس خيانتي داشتي.5»

4. بين خداترسي و آگاهي ارتباط تنگاتنگ حكمفرما است. به علت اين كه خداترسي نتيجه هدايت به سوي خدا است، هر قدر معرفت انسان به خدا از عمق بيش‏تري برخوردار باشد، به آن اندازه ترسش هم عمق پيدا مي‏كند. اساساً بايد گفت هرگز خشيت بدون معرفت حاصل نمي‏شود. لذا در آيه 28 سوره فاطر مي‏خوانيم: «انما يخشي الله من عباده العلما» به همين جهت، بايد گفت خوف ناشي از معرفت شرط اول بهشتي شدن است.

5. همان طور كه انسان در عيان از خدا مي‏ترسد، در نهان نيز بايد از او بترسد؛ زيرا تا در دلي خوف خدا نباشد و در نهان و آشكار احساس مراقبت يك نيروي معنوي برخود نكند، انذارهاي انبيا و اوليا بي‏اثر خواهد بود. براي همين است كه خدا مي‏فرمايد: «انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب؛ تو فقط كساني را انذار مي‏كني كه از پروردگار خود در غيب و پنهاني مي‏ترسند.6»

باز در اوصاف بهشتيان مي‏فرمايد: «من خشي الرحمن بالغيب؛ همان كسي كه از خداوند رحمان در نهان بترسد7». همانند داستان حضرت يوسف و زليخا.

[
1. نهج البلاغه، كلمه قصار82.

2. حج(22)36.

3. احزاب(33):39.

4. طه(20):67.

5. انفال(8):58، ترجمه الميزان، ج 11،ص 252.

6. فاطر(35):18.

7. ق(50): 33.]

توكل جايگزيني براي خودكشي

آيا كسي كه در برابر مشكلات به خدا توكل مي‏كند امكان دارد مشكلش حل نشود و براي رهايي از مشكلات به خودكشي روي آورد؟

مختار ايماني/تربيت بدني زنجان

«توكل» از «وكالة» برگرفته شده است. كسي كه كارش را به ديگري واگذار مي‏كند مُتّكِل است و وقتي به آن كه توكل مي‏كند، اعتماد كامل داشته باشد، او را «متوكل» گويند.

پس توكل اعتماد قلبي به وكيل است. كسي كه خداوند را با تمام اوصافش(علم، قدرت، حكمت و...) شناخت، در تفويض امور خويش به او هيچ نگراني نخواهد داشت و دلش كاملاً آرام خواهد بود. البته توكل مراتبي دارد:

مرتبه اول آن است كه اعتماد او به خداوند همانند اعتماد بر وكيل باشد.

مرتبه دوم آن است كه حال بنده با خداوند همانند حال طفل با مادر خويش باشد كه جز او را نمي‏شناسد و تنها به او پناه مي‏برد.

مرتبه سوم آن است كه بنده در برابر خداوند كاملاً خويشتن را بي‏اختيار ببيند و به طور كلي خود را فراموش كند. اين مرتبه عالي‏ترين مرتبه توكل است.

وقتي آدمي به اين حقيقت رسيد كه «لا حول ولا قوة الا باللّه‏؛ هيچ حركت و نيرويي نيست جز آن كه به خداوند متكي است»، در مرحله عمل نيز به اين حقيقت بزرگ توجه خواهد داشت. از اين‏رو، امور خويش را به او وا مي‏گذارد و به او تكيه مي‏كند.

البته تصور نشود كه متوكل چون امور خود را به خدا واگذار كرده است، بايد به گوشه‏اي بخزد و خمود و ساكن گردد. اين بينشي انحرافي در موضوع توكل است. موحد همه اسباب را مي‏بيند، ولي آن‏ها را مجري اراده الاهي و تحت مشيت او مي‏داند. توكل كننده انتظار ندارد بدون جهاد به پيروزي برسد. او پيروزي را در مسير جهاد و با توكل بر خدا مي‏بيند؛ چرا كه زمام اسباب جملگي در دست او است. روزي پيامبر اكرم(ص) ديد كسي اسب خود را كنار كوچه نهاده و آهنگ حركت كرده است. حضرت فرمود: چرا آن را نمي‏بندي؟ گفت: به خدا توكل كردم. حضرت فرمود: «اعقل راحلتك و توكل؛ اسب خود را ببند و به خدا توكل كن».1

متوكل موظف است، در كنار پناهگاه امن و نقطه اتكاي مطمئن خود، به تلاش نيز دست يازد؛ اما انسان بدون توكل فقط به خود بسنده مي‏كند و اتكايي ندارد. اگر ابري بالا مي‏آيد و باران مي‏بارد، موحد اين‏ها را مجريان اراده الاهي و تحت سيطره او مي‏داند؛ ولي كافر آن‏ها را مستقل در تأثير مي‏پندارد.

بنابراين، راه كسب توكل بالا بردن ميزان معرفت به خداوند و نقش او در هستي است. كسي كه خداوند را با اوصاف كمالي‏اش شناخت و او را قدرتمندي با اراده در صحنه هستي ديد، ديگر حوادث جهان را تنها در قالب اسباب و علل عادي و مادي تفسير نخواهد كرد؛ مشيت نافذ او را در همه جا مي‏بيند و حوادث و امور را با در نظر گرفتن اين واقعيت بزرگ توضيح مي‏دهد.

مرحوم علامه طباطبايي مي‏فرمايد: «حقيقت مطلب اين است كه نفوذ اراده و رسيدن به مقصود در عالم ماده نيازمند به يك سلسله اسباب و عوامل طبيعي و يك سلسله عوامل روحي و نفساني است. هنگامي كه انسان وارد ميدان عمل مي‏شود و كليه عوامل طبيعي مورد نياز را آماده مي‏كند، تنها چيزي كه ميان او و هدفش فاصله مي‏اندازد همانا تعدادي از عوامل روحي(از قبيل سستي اراده و تصميم، ترس، شتابزدگي، كم‏تجربگي و بدگماني نسبت به تأثير علل و اسباب) است». در چنين وضعي اگر انسان به خداوند سبحان توكل داشته باشد، اراده‏اش قوي و عزمش راسخ مي‏گردد و مزاحمات روحي در برابر آن خنثا خواهد شد؛ زيرا انسان در مقام توكل با مسبب‏الاسباب پيوند مي‏خورد ـ با چنين پيوندي ديگر جايي براي نگراني و تشويش خاطر باقي نمي‏ماند ـ و با قاطعيت با موانع دست و پنجه نرم مي‏كند تا به مقصود برسد.

خداوند متعال شخص متوكل را با امدادهاي غيبي كه از حيطه اسباب طبيعي و علل مادي فراتر است، ياري مي‏دهد. اميرموءمنان(ع) مي‏فرمايد: «من توكّل علي‏الله ذَلَّت له الصِّعاب و تسهَّلت عليه الاسبابُ و تبوَّءَ الخَفَض و الكرامة؛ هر كس به خدا توكل كند، سختي‏ها براي او نرم و آسان و اسباب و وسيله‏ها برايش فراهم شود و در راحت و وسعت و كرامت جاي گيرد.»2

ازاين‏رو، اگر وسائل و اسباب مادي فراهم شد و در عوامل ماوراي مادي بر خداوند توكل گرديد، دستيابي به مقصود حتمي خواهد بود: «من يتوكل علي‏الله فهو حسبه انّ الله بالغُ امره؛ هر كس بر خداوند توكل كند خداوند براي او كافي است كه امورش را كفايت و تدبير كند و خداوند امورش را به ثمر مي‏رساند»3.

وقتي توكل با صداقت و نيت خالص تحقق يابد، دسترسي به مقصود حتمي خواهد بود. خودكشي و از بين بردن خود به سبب ناتواني در فائق آمدن بر مشكلات مادي و روحي موجب عذاب اخروي است. هيچ كس حق ندارد خود را به دست خود به هلاكت بكشاند. حيات وديعه و امانت الاهي است. انگيزه حيات آدمي رسيدن به كمال سعادت و فلاح و رستگاري است. هر كس در مسير حيات خود بايد موانع و مشكلات را كنار زند و به لذت دائمي و خوشبختي برسد. اگر اين مسير را طي كرد، به سعادت مي‏رسد. اگر در مسير سعادت قدم برنداشت و از ياد خدا غافل شد، حيات او نيز با سختي در مي‏آميزد. چاره چنين انساني ـ همان طور كه در ابتداي سخن اشاره شد ـ استفاده از دو عامل آگاهي و بينش و قدرت اختيار و تصميم است. چنين انساني كه شديداً دچار مصائب و سختي‏ها است، بايد معرفت و بينش پيدا كند. بعد تصميم بگيرد و با اراده راسخ براي رسيدن به مقصود گام بردارد و در هر مرحله پيوسته بر خدا توكل كند تا مشمول توجّهات حضرت حق گردد؛ رهاورد خودكشي عذاب اخروي است نه رهايي از مشكلات. ان شاءاللّه خداوند همه ما را از متوكلان و متوسلان واقعي قرار دهد.

براي آگاهي بيش‏تر به كتاب‏هاي زير مراجعه شود:

الف) نقطه‏هاي آغاز در اخلاق عملي، آيت‏الله مهدوي كني، ص 512 و 533.

ب) معراج السعاده، احمد نراقي، ص 784 ـ 789.

[
1. وسائل الشيعه، ج17، ص34.

2. شرح غرر، ج5، ص425.

3. طلاق(65):2.]

دنياي بد!

مقصود از دنياي مذموم چيست؟ اين كه در حديث مي‏فرمايند:«حب الدنيا رأس كل خطيئة»؛ منظور چيست؟

اعظم شاكري

در تبيين معناي «دنيا» بايد گفت دنياي مذموم، «خود» انسان است. انسان «بد» خود دنيا است. آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و دريا هيچ كدام دنيا نيست. اين‏ها از «آيات الاهي»اند و خداي سبحان از همه آن‏ها با تجليل ياد كرده است1. در قرآن مجيد و روايات اهل‏بيت(ع) هرگز از آسمان و اختران به بدي ياد نشده، و از زمين، كوه‏ها، معادن دل زمين، دريا و موجودات دريايي بدگويي نشده است، اين‏ها دنيا نيستند. «دنيا» كه ضمير و قلب، متوجه او است، مجموعه‏اي از «عناوين اعتباري» است كه انسان تبهكار را به خود سرگرم و مشغول كرده است. مجموعه خود خواهي‏ها است كه دنيا را شكل داده است؛ و گرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نمي‏كنيد؛ زيرا همه اين‏ها «آيات الاهي»اند؛ موجوداتي كه تسبيح‏گوي حق‏اند و مستقمياً براي عبادت خداي سبحان و به طور غير مستقيم براي نفع ما خلق شده‏اند.

«دنيا» يعني مجموعه عناوين اعتباري كه انسان در نهان و نهاد خود بافته و مي‏سازد؛ همين من و مايي كه برخي به آن مبتلايند: نظر من اين است، دلم مي‏خواهد فلان كار را بكنم، دلم مي‏خواهد اين طور بپوشم و... . البته مي‏توان از شر اين‏ها نجات پيدا كرد، اين كار شدني و اين راه رفتني است و همه ما بايد بكوشيم با «مراقبت مستمر» آن را طي كنيم.

[
1. فصلت(41):11.]

نسبت شادي و دين

آيا دين مي‏تواند شادي مورد نياز انسان را تأمين كند؟ آيا تعاليم مذهبي و دستورهاي ديني مانع شادي و شادماني انسان نمي‏گردد؟ براي
مثال، آيا سفارش به گريه و عزاداري موجب غم و اندوه و افسردگي انسان نمي‏گردد؟

ترانه ترابيان/گرافيك

ارمغان دين براي بشر شادي، بهجت و سرور به معناي واقعي و عميق آن مي‏باشد. دين هم بشر را با شادي واقعي آشنا كرده و هم راه رسيدن به آن و بهره‏مندي كامل از آن را پيش روي او نهاده است.

خواندن دعايي با شور و حال و نمازي با حضور قلب، نجوايي شبانه و زمزمه‏اي عاشقانه، كمك به انساني افتاده، نوازش يتيمي غمگين، سير كردن گرسنه‏اي بينوا، زيارت بارگاه انساني پاك، ديدار وابستگان و گفت‏وگو با دوستي صميمي كه همگي از سفارش‏هاي دين و تعاليم پرمحتواي آن است، همان سرور و نشاطي را به دنبال دارد كه ديدن بهار طرب‏انگيز و صبح پرلطافت و قطره‏اي شبنم بر رخسار گل سرخ و زمزمه جويبار و وزش نسيم روح فزا.

هر دو نوع شادي برگرفته از يك حقيقت و هر دو جلوه‏اي از زيبايي وعظمت و كمال خداوند بزرگ و كريم است. نگاهي گذرا به تعاليم ديني نشان مي‏دهد، شادي و سرزندگي از آثار ايمان مذهبي است؛ چرا كه مذهب بر زمينه‏هاي پيدايش شادي سفارش كرده و نشانه‏هايش را ستوده است. نداشتن نگراني و اضطراب و غم و اندوه و رسيدن به اطمينان قلبي اساس هر نوع شادي است و اين ممكن نيست مگر با ايمان به قدرت مطلقي كه سرچشمه همه نيكي‏ها است.1 به همين دليل، عميق‏ترين و عالي‏ترين شادي‏ها و سرورها از آنِ مردان پاك سيرت و آشنا با خداوند است. در حديثي از پيامبر(ص) مي‏خوانيم: «ركعتان في جوف الليل أحب اليّ من الدنيا و مافيها؛ دو ركعت نماز در دل شب نزد من از دنيا و آنچه در آن است، ارزنده‏تر و دوست داشتني‏تر است.»2

حضرت صادق(ع) مي‏فرمايد: اگر مردم از فضيلت شناخت خداوند متعال آگاه بودند، چشمان خود را به بهره‏هاي مادي كه خداوند به دشمنانش بخشيده نمي‏دوختند و دنياي آن‏ها در نظرشان از چيزي كه زير پالگد مي‏كنند، بي‏ارزش‏تر بود و از شناخت خداوند چنان لذت مي‏بردند كه گويا پيوسته در باغ‏هاي بهشت با دوستان خدا، همنشين و همراهند.3

در دين اسلام دستورهاي فراواني كه زمينه‏ساز شادي و سرور است وارد شده است: مانند سفارش به حسن خلق و گشاده‏رويي و ديدار برادران ايماني با روي گشاده و چهره شكفته و تلاش براي شادي كردن مؤمنان؛ چنان كه در روايت آمده است:

«الق اخاك بوجه منبسط؛ با رويي گشاده با برادران ملاقات كن.»4 «ايما مسلم لقي مسلما فسره، سرّه الله عزوجل؛ هر مسلماني كه مسلماني را ببيند و او را مسرور كند، خداوند را شاد كرده است.»5

در بهشت خانه‏اي است به نام خانه شادي، تنها كسي كه يتيمان و بچه‏ها را خوشحال كند به آن داخل مي‏شود.6

بوي خوش عامل مهم شادماني است و متقابلاً بوي بد عامل نااميدي و افسردگي؛ در روايات اسلامي توجه ويژه‏اي به استفاده از عطريات و بوي خوش شده است و خوشبو بودن از ويژگي‏هاي پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ و از سنت‏هاي آن حضرت شمرده شده است؛ حضرت صادق ـ عليه السلام ـ مي‏فرمايد: رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ براي بوي خوش بيش‏تر از خوراك خرج مي‏كرد.7

رنگ روشن شادي آفرين است؛ در دين نيز به پوشيدن لباس‏هاي روشن و به ويژه سفيد، توجه زيادي شده است؛ در حال نماز بر پوشيدن لباس سفيد تأكيد شده و پوشيدن لباس سياه در اين حال مكروه شمرده شده است؛ در حديثي از پيامبر بزرگ اسلام(ص) آمده است: «لبسوا البياض فأنهما اطيب و اطهر و كفنوا فيها موتاكم؛ لباس‏هاي سفيد بپوشيد، چون بهتر و پاك‏تر است و مردگان خود را در آن‏ها كفن كنيد.»8

در اسلام آراستگي ظاهري امتيازي براي فرد و يكي از نشانه‏هاي ايمان شمرده شده است. هر مسلمان مؤمني از كودكي با حديث «النظافة من الايمان» آشنا است؛ نقش آراستگي ظاهر در آرامش و نشاط روحي و ايجاد شادي و انبساط فردي و اجتماعي انكارناپذير است.

كار جوهر آدمي و نشانه حيات او است، انسان تنبل، بهره‏اش از زندگي اندك و سلامتي‏اش در معرض خطر و شادابي‏اش برباد است. كار و تلاش از انحرافات و لغزش‏ها جلوگيري مي‏كند؛ زمينه بسياري از مفاسد اخلاقي و اجتماعي را از بين مي‏برد و بر سرزندگي و نشاط مي‏افزايد. در روايات اسلامي به حدي بر اهميت كار وتلاش در راه كسب روزي حلال و تأمين هزينه‏هاي زندگي تأكيد شده كه انسان غرق در شگفتي و حيرت مي‏شود. حضرت صادق(ع) در روايتي مي‏فرمايد: فرد زحمتكش كه براي رفاه خانواده‏اش مي‏كوشد، همانند مجاهد در راه خدا است.9

سير و سفر در شهرها وسرزمين‏هاي مختلف و گشت و گذار در طبيعت و ديدن منظره‏هاي زيبا و آشنايي با آداب و رسوم ملت‏ها، گذشته از فايده‏هاي فراوان مادي و معنوي، آدمي را از افسردگي مي‏رهاند و به سلامتي جسم و روان و ايجاد شادابي كمك شاياني مي‏كند. از اين رو، دين مقدس اسلام مردم را بسيار بدان سفارش كرده است و تعبير «سيروا في الارض» را در آيات متعددي از قرآن مي‏توان يافت. 10

توصيه به شركت در مجالس شادي مثل مجالس عروسي و وليمه و اطعام دادن در هنگام ازدواج و تولد فرزند وخريد خانه و برگشت از حج و زيارت11 كه هدف از از آن‏ها ايجاد انس و الفت و صفا بين مؤمنان و شاد و مسرور ساختن آن‏ها است، گواه اهميت دادن دين مبين به مقوله شادي وسرور است. سفارش به پوشيدن لباس‏هاي نيكو و زيبا و زينت كردن و معطر بودن و شادي كردن و شاد ساختن يكديگر در اعياد اسلامي، به ويژه عيد سعيد غدير و تأكيد بر صله ارحام و اطعام دادن و دست دادن و مصافحه با مؤمنان و زيارت آن‏ها و تبسم كردن به روي آن‏ها و هديه دادن به آن‏ها، شاهد ديگري بر توجه اسلام به اين امر است.

بايد دانست شادماني تنها در لذت‏هاي مادي گذرا خلاصه نمي‏شود. شادماني واقعي در نزديك شدن به هدف والاي آفرينش و آراسته شدن به خصلت‏ها و خوي‏هاي انساني و الاهي است. به گفته ارسطو: «شادماني عبارت است از پروراندن عالي‏ترين صفات و خصايص انساني.»12 بنابراين، لذت و خوشي تنها با عوامل مادي به دست نمي‏آيد. عوامل معنوي نيز در ايجاد شادي مؤثرند. گاهي انجام كارهايي كه عادتا بايد لذتبخش باشند، نه تنها لذتي به انسان نمي‏بخشد، بلكه عذاب وجدان و تشويش روحي نيز مي‏آورد؛ چرا كه روح و وجدان آماده لذت بردن نيستند. يك غذاي لذيذ يا رابطه جنسي و يا خانه بسيار زيبا، اگر حرام و نامشروع و غير معقول باشد، براي انسان سالم و طبيعي تلخ و ناگوار است.

پرهيز از گناه در بيش‏تر مواقع، پرهيز از لذت‏هاي مادي سطحي است؛ ولي در عين حال شادي آور است؛ زيرا روح آدمي به گونه‏اي است كه گاه از پرهيز و رياضت معقول سرخوش مي‏شود. ارضاي تمايلات به هر صورت و در هر شرايط شادي آور نيست. گاه پرهيز از لذت، لذت بخش‏تر از نيل به لذت است.13

اگر مادري برخلاف ميل فرزند دلبندش او را از خوردن غذايي زيانبار بازداشت، آيا مانع شادماني او شده است؟

اگر پزشكي براي راحت ساختن بيماري كه غده‏اي در مغز دارد، با چاقوي تيز جراحي جمجمه‏اش را شكافت، آن غده دردآور را بيرون آورد و او را از غم و درد جانكاه رهانيد، به او شادي نبخشيده است؟ آيا درست است بگوييم اين پزشك با شكافتن استخوان اين بيمار او را آزرده ساخته و شادماني را از او گرفته است؟

آيا منع بيمار از بعضي غذاها و كارها، محروم كردن او از سرور و شادماني است؟

آيا منع از شراب خواري كه ارزنده‏ترين گوهر وجود آدمي يعني عقل را محجوب و پوشيده مي‏سازد و بزرگ‏ترين جنايت‏ها و زشت‏ترين كارها را آسان و زيبا جلوه مي‏دهد، بازداشتن انسان از شادي و شادماني است؟

آيا سفارش به دوري از تهمت و غيبت و دروغ و ريا و نگاه ناروا و رابطه ناسالم كه زمينه‏ساز هزاران آسيب فردي و اجتماعي و بستر همه ناهنجاري‏هاي رواني و اجتماعي است، دور كردن انسان از شادي است؟

آيا سفارش به ارتباط با كانون عظمت و كمال يعني خداوند متعال و رسيدن به سكون و اطمينان قلب در پرتو اين ارتباط كه محور اصلي آموزه‏هاي ديني و مذهبي است، شادي بخش نيست؟

آيا دستور به نماز و عبادت و صله رحم و انفاق به تهي‏دستان و گذشت و بزرگواري و كمك به برادران ديني و پيشي گرفتن در نيكي و خوبي و تقوا و پاكدامني و عفت و وقار و اخلاص در اعمال و تكبر نورزيدن و خودپسند نبودن و هزاران دستور فردي و اجتماعي و اخلاقي و اقتصادي و سياسي ديگر، زمينه ساز شادي حقيقي و راستين بشر در دنيا و آخرت نيست؟

ستودن اعمالي چون گريه از خوف خداوند و عظمت و كبرياي او و گريستن بر خطاها و گناهان و نيز گريه و سوگواري در عزاداري اولياي الاهي و انسان‏هاي برجسته و ممتاز و سفارش به آن‏ها، به هيچ وجه با سرزندگي و نشاط ناسازگار نيست. گريه‏اي كه از سر عشق به خداوند و يادآوري عظمت او باشد، پيوند با درياي بي‏كران همه نيكي‏ها و زيبايي‏ها و سرچشمه همه شادي‏ها و بهجت‏ها است. گريستن بر مظلوميت اولياي الاهي و جفايي كه بر آنان رفته است، در واقع گريستن بر پنهان شدن خورشيدهاي تابان و زندگي بخش و چيرگي ظلمت و تيرگي بر آسمان انسانيت است؛ چنين گريه‏اي نه تنها به افسردگي نمي‏انجامد بلكه به گواهي تاريخ و تجربه، هماره نيروي معنوي و قدرت روحي و سرزندگي را افزايش مي‏دهد و پويايي و تحرك جامعه انساني را رونق مي‏بخشد.

كاظم مصطفايي

[
1. حديث مهر، سالنماي تحصيلي جوان82ـ1381.

2. علل الشرايع، شيخ صدوق، ج2، ص363.

3. ميزان الحكمة، ج6، ص155، ح11937.

4. همان، ج1، ص418، ح1707.

5. همان، ج3، ص439، ح8466.

6. همان، ج3، ص438، ح8461و8460.

7. همان، ج5، ص574، ح11021.

8. سفينة البحار، شيخ عباس قمي، ج1، ص291.

9. ميزان الحكمة، ج4، ص119، ح7203.

10. مثل نحل(16):36، نمل(27):69 و انعام(6):11.

11. سفينه البحار، شيخ عباس قمي، ج4، ص763.

12. حديث مهر، سالنامه تحصيلي جوان 82ـ1381.

13. همان.]

اگر گناه مي‏كنم تقصيري ندارم!

آيا من حق دارم بگويم «من راضي به زندگي نيستم يعني به جبر زنده‏ام و اگر گناهي مي‏كنم ـ كه حتماً مي‏كنم ـ به حساب من نيست. زيرا من اصلاً راضي نيستم كه پا به اين جهان گذاشته‏ام. اگر خداوند مرا نمي‏آفريد، من هم گناه نمي‏كردم و مجبور نبودم آن همه عذاب آخرت را تحمل كنم.

اولاً، انسان بدون اختيار خويش پا به عرصه هستي گذاشته است؛ اما در مقابل از نعمتي بي نظير به نام «وجود» و آثار آن برخوردار گشته است. «عدم»، «نيستي» و «نداري» نقمت است و خسران بي نظير. خداوند لطف بسيار فرموده كه ما را از عرصه نيستي به هستي درآورده است. ما بايد شكرگزار چنين هديه‏اي باشيم؛ هر چند اختيار و اراده ما در آن هيچ نقشي نداشته باشد.

ثانياً، آدمي در آمدن به عالم هستي مختار نيست؛ ولي خداوند، بر اساس لطف و رحمتش، انسان را در چگونه زيستن و چگونه بودن و چگونه رفتن و چگونه حركت كردن كاملاً آزاد گذاشته است. اين امر نعمتي بس گرانبها است كه متأسفانه بشر از آن به خوبي استفاده نمي‏كند. بله، اگر خداوند انسان را در اين زمينه نيز با اجبار روبه‏رو مي‏ساخت و او در كژانديشي و كژعملي يا درست‏انديشي و صحيح كرداري مجبور بود، مي‏توانست اين پرسش را مطرح كند؛ ولي حقيقت امر چنين نيست.

اگر شما به حقيقت انسان و مقام و جايگاه و منزلت او واقف شويد، اين چنين شكوه نمي‏كنيد. سخن در اين باره فراوان است؛ ولي توجه شما را به سه نكته اصلي كه تفكر در آن موجب خواهد شد شما كمي از اين بدبيني فاصله بگيريد، جلب مي‏كنم:

1. انسان گل سرسبد هستي و تاج و جوهره اصلي آن و اشرف تمام مخلوقات است و درواقع همه جهان براي او آفريده شده است.1




  • تاج كرّمناست بر فرق سرت
    جوهر است انسان و چرخ او را عرض
    اي غلامت عقل و تدبير است و هوش
    چون چنيني خويش را ارزان مفروش2



  • طوق اعطيناك آويز برت
    جمله فرع و پايه‏اند و او غرض
    چون چنيني خويش را ارزان مفروش2
    چون چنيني خويش را ارزان مفروش2



2. حقيقت انسان كتابي نيازمند شرح است و شارح آن كسي جز مصنف آن يعني آفريدگار هستي نمي‏تواند باشد؛ زيرا نويسنده اين كتاب او است. بنابراين، توجه به آيات و روايات در اين باب ضرورت دارد. قرآن از آن‏جا كه مبدأ فاعلي انسان را خداوند مي‏داند، معتقد است هر چه آدمي معرفت بيش‏تري به مبدأ فاعلي خود پيدا كند، جهان را و خويشتن را بهتر مي‏شناسد؛ زيرا آفريدگار هستي در خلقت خود تجلي و ظهور مي‏كند. از آن‏جا كه همه آفرينش نشانه‏ها و مظاهر اسماي او است، مي‏توان با شناخت عميق‏تر خداوند و نام‏هاي اعظمش، به مقام انسان بيش‏تر نائل گشت. 3




  • آدم اسطرلاب اوصاف علوست
    هر چه در وي مي‏نمايد عكس اوست
    همچو عكس ماه اندر آب جواست4



  • وصف آدم مظهر آيات اوست
    همچو عكس ماه اندر آب جواست4
    همچو عكس ماه اندر آب جواست4



3. قرآن كريم در بيش از پنجاه آيه به وصف‏هاي نكوهيده اشاره و به جهت وجود آن‏ها در آدمي، انسان را سرزنش كرده است؛ صفاتي مانند بخل5، ضعف6، عجله7، ظلم8، جهل9 و... . همه اين‏ها به طبيعت انسان باز مي‏گردد و منشأ پيدايش آن‏ها جاذبه‏هاي طبيعي انسان است؛ چنان كه سرچشمه فضائل جذبه‏هاي فرا طبيعي است. بايد به اين نكته توجه داشت كه صفات رذيله در عالم ملكوت ريشه ندارد و مشمول اصل جامع «و ان من شئ الاعندنا ناخزائنه و ما ننزله الابقدر معلوم»10، نخواهد بود. بر اساس آيه «و ما اصابك من سيئة فمن نفسك»11، همه بدي‏ها از پيش خود انسان است.12

خواهر گرامي، از اين حقيقت غفلت نكنيد كه نور باطني از فطرت انسان پرتو افشان مي‏شود. اگر اين منبع الاهي يعني فطرت زنده به گور نشود و غبار آلودگي‏ها هواهاي نفساني آن را نپوشاند، همواره پر فروغ خواهد بود؛ امّا اگردر پشت ظلمت گناه پنهان گردد، انسان گنهكار حقيقت خود را نمي‏بيند و از آن رو كه نوري ندارد، خود را گم كرده، پس از مدتي به كلي فراموش مي‏كند. بدانيد كه فطرت شما تنها با علم و محبّت پر فروغ خواهد ماند؛ زيرا علم، خدا و مبدأ فاعل آدمي را به انسان مي‏نماياند و محبت انسان را به مبدأ اصلي خويش يعني خداوند متعال مي‏رساند: «العلم يدل عليه و الوجه يدّل له»13. اگر مي‏خواهيد حركت و جنبشي داشته باشيد و از گناهان و آلودگي‏ها رهايي يابيد، به علم و سپس عمل نيازمنديد. بنابراين، بدون علم به دنبال معرفت الاهي رفتن جهل است و بدون عمل تنها در پي درس و بحث حوزه و دانشگاه بودن، عمري چون سنگ آسيا به گرد خود چرخيدن و سپس توقف و ناتواني است.

انسان‏ها بايد در شناخت خويشتن بكوشند تا خويش را ارزان نفروشند.




  • خويشتن نشناخت مسكين آدمي
    خويشتن را آدمي ارزان فروخت
    بود اطلس خويش بر دلقي بدوخت14



  • از فزوني آمد و شد در كمي
    بود اطلس خويش بر دلقي بدوخت14
    بود اطلس خويش بر دلقي بدوخت14




1. اسراء(17):70؛ ميزان الحكمة، ج اول، ص 360 ـ 361.

2. مثنوي معنوي.

3. تفسير موضوعي قرآن كريم، آيت الله عبدالله جوادي آملي، ج 13، ص 59 ـ 71.

4. مثنوي.

5. محمد(47):38.

6. نساء(4): 28.

7. اسراء(17):11.

8. احزاب(33): 72.

9. همان.

10. حجر(15):21.

11. نساء(4):79.

12. تفسير موضوعي قرآن كريم، ج13، ص 78و79.

13. همان، ج 14، ص134.

14. مثنوي.

/ 1