چرا بايد از خدا ترسيد؟
چرا بايد از خدا ترسيد؟ مگر خدا موجود ترسناكي است؟ ترس از خدا به چه معنا است و چگونه حاصل ميشود؟ابتدا بايد توجه كنيم كه معناي ترس از خدا چيست؟ ترس از خدا به معناي ترس از مسوءوليتهايي است كه انسان در برابر او دارد. ترس از اين كه در اداي رسالت و وظيفه خويش كوتاهي كند و به خوبي وظيفهاش را انجام ندهد؛ و به عبارتي، ترس از گناهان خود است. حضرت علي(ع) در اين زمينه ميفرمايد: «و لا يخافن الاذنبه؛ هيچ يك از شما ترس نداشته باشد مگر از گناه خويش.»1سرچشمههاي ترس از خدا چيست؟ ترس از خدا سرچشمههاي مختلفي دارد. شماري از آنها عبارت است از:الف) اعمال ناپاك و افكار آلوده سبب ترس ميگردد.ب) در مقربان، به خاطر قرب به ذات پاكش، كمترين ترك اولي و غفلت مايه وحشت ميشود.(اين دو مورد را خوف از تقصير گويند). ج) گاه مقربان هنگامي كه آن ذات نامحدود و بيپايان را تصور ميكنند و در مقابل به قصور ذاتي خود نظر ميدوزند، حالت خوف مييابند.(خوف از قصور) خداوند در اين زمينه ميفرمايد: « الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم؛ آنها كساني هستند كه وقتي نام خدا برده ميشود دلهايشان مملو از خوف پروردگار ميگردد».2فرق خوف و خشيت 1. برخي مانند راغب اصفهاني گفتهاند: فرق ميان اين دو آن است كه خشيت خوف توأم با تعظيم است و بيشتر از دانايي ناشي ميشود. از اين رو، خداي سبحان آن را به علما اختصاص داده ميفرمايد: «انما يخشي الله من عباده العلماء.»2. بعضي نيز گفتهاند: خوف هم از امر ناخوشايند حاصل ميشود و هم از ناحيه كسي كه ممكن است اين ناخوشايندي را به آدمي برساند. هم گفته ميشود: من از بيماري خوف دارم و هم گفته ميشود: من خوف دارم از اين كه فلان چيز بيمارم كند. برخلاف خشيت كه تنها از آورنده شر است. از اين رو، گفته ميشود: «خشيت الله؛ من از خدا ترسيدم» ولي گفته نميشود: «خشيت المرض؛ از بيماري ترسيدم». 3. برخي هم مانند علامه طباطبايي ميفرمايند: ظاهراً فرق ميان آن دو اين است كه خشيت به معناي تأثير قلبي از اقبال و روي آوردن شر يا نظير آن است و خوف به معناي تأثير عملي انسان است به اين كه از ترس در مقام اقدام برآمده، وسايل گريز از شر و محذور را فراهم سازد؛ هرچند كه در دل متأثر نگشته، دچار هراس نشده باشد. آنگاه علامه در مقام استدلال بر مدعاي خويش چنين ميآورد: و لذا ميبينيم خداي سبحان در توصيف انبيا ميفرمايد: «و لا يخشون احدا الا اللّه3»، و ترس از غير خدا را از ايشان نفي ميكند و حال آن كه خوف را در بسياري از جاها براي آنان اثبات نموده، از آن جمله ميفرمايد: «فاوجس في نفسه خيفةً موسي؛ در خود احساس ترس نمود4، و نيز ميفرمايد: «و اما تخافن من قوم خيانة؛ و اگر از مردمي ترس خيانتي داشتي.5»4. بين خداترسي و آگاهي ارتباط تنگاتنگ حكمفرما است. به علت اين كه خداترسي نتيجه هدايت به سوي خدا است، هر قدر معرفت انسان به خدا از عمق بيشتري برخوردار باشد، به آن اندازه ترسش هم عمق پيدا ميكند. اساساً بايد گفت هرگز خشيت بدون معرفت حاصل نميشود. لذا در آيه 28 سوره فاطر ميخوانيم: «انما يخشي الله من عباده العلما» به همين جهت، بايد گفت خوف ناشي از معرفت شرط اول بهشتي شدن است.5. همان طور كه انسان در عيان از خدا ميترسد، در نهان نيز بايد از او بترسد؛ زيرا تا در دلي خوف خدا نباشد و در نهان و آشكار احساس مراقبت يك نيروي معنوي برخود نكند، انذارهاي انبيا و اوليا بياثر خواهد بود. براي همين است كه خدا ميفرمايد: «انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب؛ تو فقط كساني را انذار ميكني كه از پروردگار خود در غيب و پنهاني ميترسند.6»باز در اوصاف بهشتيان ميفرمايد: «من خشي الرحمن بالغيب؛ همان كسي كه از خداوند رحمان در نهان بترسد7». همانند داستان حضرت يوسف و زليخا.[1. نهج البلاغه، كلمه قصار82.2. حج(22)36.3. احزاب(33):39.4. طه(20):67.5. انفال(8):58، ترجمه الميزان، ج 11،ص 252.6. فاطر(35):18.7. ق(50): 33.]
توكل جايگزيني براي خودكشي
آيا كسي كه در برابر مشكلات به خدا توكل ميكند امكان دارد مشكلش حل نشود و براي رهايي از مشكلات به خودكشي روي آورد؟مختار ايماني/تربيت بدني زنجان«توكل» از «وكالة» برگرفته شده است. كسي كه كارش را به ديگري واگذار ميكند مُتّكِل است و وقتي به آن كه توكل ميكند، اعتماد كامل داشته باشد، او را «متوكل» گويند.پس توكل اعتماد قلبي به وكيل است. كسي كه خداوند را با تمام اوصافش(علم، قدرت، حكمت و...) شناخت، در تفويض امور خويش به او هيچ نگراني نخواهد داشت و دلش كاملاً آرام خواهد بود. البته توكل مراتبي دارد:مرتبه اول آن است كه اعتماد او به خداوند همانند اعتماد بر وكيل باشد.مرتبه دوم آن است كه حال بنده با خداوند همانند حال طفل با مادر خويش باشد كه جز او را نميشناسد و تنها به او پناه ميبرد.مرتبه سوم آن است كه بنده در برابر خداوند كاملاً خويشتن را بياختيار ببيند و به طور كلي خود را فراموش كند. اين مرتبه عاليترين مرتبه توكل است.وقتي آدمي به اين حقيقت رسيد كه «لا حول ولا قوة الا باللّه؛ هيچ حركت و نيرويي نيست جز آن كه به خداوند متكي است»، در مرحله عمل نيز به اين حقيقت بزرگ توجه خواهد داشت. از اينرو، امور خويش را به او وا ميگذارد و به او تكيه ميكند.البته تصور نشود كه متوكل چون امور خود را به خدا واگذار كرده است، بايد به گوشهاي بخزد و خمود و ساكن گردد. اين بينشي انحرافي در موضوع توكل است. موحد همه اسباب را ميبيند، ولي آنها را مجري اراده الاهي و تحت مشيت او ميداند. توكل كننده انتظار ندارد بدون جهاد به پيروزي برسد. او پيروزي را در مسير جهاد و با توكل بر خدا ميبيند؛ چرا كه زمام اسباب جملگي در دست او است. روزي پيامبر اكرم(ص) ديد كسي اسب خود را كنار كوچه نهاده و آهنگ حركت كرده است. حضرت فرمود: چرا آن را نميبندي؟ گفت: به خدا توكل كردم. حضرت فرمود: «اعقل راحلتك و توكل؛ اسب خود را ببند و به خدا توكل كن».1متوكل موظف است، در كنار پناهگاه امن و نقطه اتكاي مطمئن خود، به تلاش نيز دست يازد؛ اما انسان بدون توكل فقط به خود بسنده ميكند و اتكايي ندارد. اگر ابري بالا ميآيد و باران ميبارد، موحد اينها را مجريان اراده الاهي و تحت سيطره او ميداند؛ ولي كافر آنها را مستقل در تأثير ميپندارد.بنابراين، راه كسب توكل بالا بردن ميزان معرفت به خداوند و نقش او در هستي است. كسي كه خداوند را با اوصاف كمالياش شناخت و او را قدرتمندي با اراده در صحنه هستي ديد، ديگر حوادث جهان را تنها در قالب اسباب و علل عادي و مادي تفسير نخواهد كرد؛ مشيت نافذ او را در همه جا ميبيند و حوادث و امور را با در نظر گرفتن اين واقعيت بزرگ توضيح ميدهد.مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد: «حقيقت مطلب اين است كه نفوذ اراده و رسيدن به مقصود در عالم ماده نيازمند به يك سلسله اسباب و عوامل طبيعي و يك سلسله عوامل روحي و نفساني است. هنگامي كه انسان وارد ميدان عمل ميشود و كليه عوامل طبيعي مورد نياز را آماده ميكند، تنها چيزي كه ميان او و هدفش فاصله مياندازد همانا تعدادي از عوامل روحي(از قبيل سستي اراده و تصميم، ترس، شتابزدگي، كمتجربگي و بدگماني نسبت به تأثير علل و اسباب) است». در چنين وضعي اگر انسان به خداوند سبحان توكل داشته باشد، ارادهاش قوي و عزمش راسخ ميگردد و مزاحمات روحي در برابر آن خنثا خواهد شد؛ زيرا انسان در مقام توكل با مسببالاسباب پيوند ميخورد ـ با چنين پيوندي ديگر جايي براي نگراني و تشويش خاطر باقي نميماند ـ و با قاطعيت با موانع دست و پنجه نرم ميكند تا به مقصود برسد.خداوند متعال شخص متوكل را با امدادهاي غيبي كه از حيطه اسباب طبيعي و علل مادي فراتر است، ياري ميدهد. اميرموءمنان(ع) ميفرمايد: «من توكّل عليالله ذَلَّت له الصِّعاب و تسهَّلت عليه الاسبابُ و تبوَّءَ الخَفَض و الكرامة؛ هر كس به خدا توكل كند، سختيها براي او نرم و آسان و اسباب و وسيلهها برايش فراهم شود و در راحت و وسعت و كرامت جاي گيرد.»2ازاينرو، اگر وسائل و اسباب مادي فراهم شد و در عوامل ماوراي مادي بر خداوند توكل گرديد، دستيابي به مقصود حتمي خواهد بود: «من يتوكل عليالله فهو حسبه انّ الله بالغُ امره؛ هر كس بر خداوند توكل كند خداوند براي او كافي است كه امورش را كفايت و تدبير كند و خداوند امورش را به ثمر ميرساند»3.وقتي توكل با صداقت و نيت خالص تحقق يابد، دسترسي به مقصود حتمي خواهد بود. خودكشي و از بين بردن خود به سبب ناتواني در فائق آمدن بر مشكلات مادي و روحي موجب عذاب اخروي است. هيچ كس حق ندارد خود را به دست خود به هلاكت بكشاند. حيات وديعه و امانت الاهي است. انگيزه حيات آدمي رسيدن به كمال سعادت و فلاح و رستگاري است. هر كس در مسير حيات خود بايد موانع و مشكلات را كنار زند و به لذت دائمي و خوشبختي برسد. اگر اين مسير را طي كرد، به سعادت ميرسد. اگر در مسير سعادت قدم برنداشت و از ياد خدا غافل شد، حيات او نيز با سختي در ميآميزد. چاره چنين انساني ـ همان طور كه در ابتداي سخن اشاره شد ـ استفاده از دو عامل آگاهي و بينش و قدرت اختيار و تصميم است. چنين انساني كه شديداً دچار مصائب و سختيها است، بايد معرفت و بينش پيدا كند. بعد تصميم بگيرد و با اراده راسخ براي رسيدن به مقصود گام بردارد و در هر مرحله پيوسته بر خدا توكل كند تا مشمول توجّهات حضرت حق گردد؛ رهاورد خودكشي عذاب اخروي است نه رهايي از مشكلات. ان شاءاللّه خداوند همه ما را از متوكلان و متوسلان واقعي قرار دهد.براي آگاهي بيشتر به كتابهاي زير مراجعه شود:الف) نقطههاي آغاز در اخلاق عملي، آيتالله مهدوي كني، ص 512 و 533.ب) معراج السعاده، احمد نراقي، ص 784 ـ 789.[1. وسائل الشيعه، ج17، ص34.2. شرح غرر، ج5، ص425.3. طلاق(65):2.]
دنياي بد!
مقصود از دنياي مذموم چيست؟ اين كه در حديث ميفرمايند:«حب الدنيا رأس كل خطيئة»؛ منظور چيست؟اعظم شاكريدر تبيين معناي «دنيا» بايد گفت دنياي مذموم، «خود» انسان است. انسان «بد» خود دنيا است. آسمان، زمين، درخت، كوه، صحرا و دريا هيچ كدام دنيا نيست. اينها از «آيات الاهي»اند و خداي سبحان از همه آنها با تجليل ياد كرده است1. در قرآن مجيد و روايات اهلبيت(ع) هرگز از آسمان و اختران به بدي ياد نشده، و از زمين، كوهها، معادن دل زمين، دريا و موجودات دريايي بدگويي نشده است، اينها دنيا نيستند. «دنيا» كه ضمير و قلب، متوجه او است، مجموعهاي از «عناوين اعتباري» است كه انسان تبهكار را به خود سرگرم و مشغول كرده است. مجموعه خود خواهيها است كه دنيا را شكل داده است؛ و گرنه شما به آسمان يا زمين برويد، دنيا را پيدا نميكنيد؛ زيرا همه اينها «آيات الاهي»اند؛ موجوداتي كه تسبيحگوي حقاند و مستقمياً براي عبادت خداي سبحان و به طور غير مستقيم براي نفع ما خلق شدهاند.«دنيا» يعني مجموعه عناوين اعتباري كه انسان در نهان و نهاد خود بافته و ميسازد؛ همين من و مايي كه برخي به آن مبتلايند: نظر من اين است، دلم ميخواهد فلان كار را بكنم، دلم ميخواهد اين طور بپوشم و... . البته ميتوان از شر اينها نجات پيدا كرد، اين كار شدني و اين راه رفتني است و همه ما بايد بكوشيم با «مراقبت مستمر» آن را طي كنيم.[
1. فصلت(41):11.]
نسبت شادي و دين
آيا دين ميتواند شادي مورد نياز انسان را تأمين كند؟ آيا تعاليم مذهبي و دستورهاي ديني مانع شادي و شادماني انسان نميگردد؟ برايمثال، آيا سفارش به گريه و عزاداري موجب غم و اندوه و افسردگي انسان نميگردد؟ ترانه ترابيان/گرافيكارمغان دين براي بشر شادي، بهجت و سرور به معناي واقعي و عميق آن ميباشد. دين هم بشر را با شادي واقعي آشنا كرده و هم راه رسيدن به آن و بهرهمندي كامل از آن را پيش روي او نهاده است. خواندن دعايي با شور و حال و نمازي با حضور قلب، نجوايي شبانه و زمزمهاي عاشقانه، كمك به انساني افتاده، نوازش يتيمي غمگين، سير كردن گرسنهاي بينوا، زيارت بارگاه انساني پاك، ديدار وابستگان و گفتوگو با دوستي صميمي كه همگي از سفارشهاي دين و تعاليم پرمحتواي آن است، همان سرور و نشاطي را به دنبال دارد كه ديدن بهار طربانگيز و صبح پرلطافت و قطرهاي شبنم بر رخسار گل سرخ و زمزمه جويبار و وزش نسيم روح فزا. هر دو نوع شادي برگرفته از يك حقيقت و هر دو جلوهاي از زيبايي وعظمت و كمال خداوند بزرگ و كريم است. نگاهي گذرا به تعاليم ديني نشان ميدهد، شادي و سرزندگي از آثار ايمان مذهبي است؛ چرا كه مذهب بر زمينههاي پيدايش شادي سفارش كرده و نشانههايش را ستوده است. نداشتن نگراني و اضطراب و غم و اندوه و رسيدن به اطمينان قلبي اساس هر نوع شادي است و اين ممكن نيست مگر با ايمان به قدرت مطلقي كه سرچشمه همه نيكيها است.1 به همين دليل، عميقترين و عاليترين شاديها و سرورها از آنِ مردان پاك سيرت و آشنا با خداوند است. در حديثي از پيامبر(ص) ميخوانيم: «ركعتان في جوف الليل أحب اليّ من الدنيا و مافيها؛ دو ركعت نماز در دل شب نزد من از دنيا و آنچه در آن است، ارزندهتر و دوست داشتنيتر است.»2حضرت صادق(ع) ميفرمايد: اگر مردم از فضيلت شناخت خداوند متعال آگاه بودند، چشمان خود را به بهرههاي مادي كه خداوند به دشمنانش بخشيده نميدوختند و دنياي آنها در نظرشان از چيزي كه زير پالگد ميكنند، بيارزشتر بود و از شناخت خداوند چنان لذت ميبردند كه گويا پيوسته در باغهاي بهشت با دوستان خدا، همنشين و همراهند.3در دين اسلام دستورهاي فراواني كه زمينهساز شادي و سرور است وارد شده است: مانند سفارش به حسن خلق و گشادهرويي و ديدار برادران ايماني با روي گشاده و چهره شكفته و تلاش براي شادي كردن مؤمنان؛ چنان كه در روايت آمده است: «الق اخاك بوجه منبسط؛ با رويي گشاده با برادران ملاقات كن.»4 «ايما مسلم لقي مسلما فسره، سرّه الله عزوجل؛ هر مسلماني كه مسلماني را ببيند و او را مسرور كند، خداوند را شاد كرده است.»5 در بهشت خانهاي است به نام خانه شادي، تنها كسي كه يتيمان و بچهها را خوشحال كند به آن داخل ميشود.6بوي خوش عامل مهم شادماني است و متقابلاً بوي بد عامل نااميدي و افسردگي؛ در روايات اسلامي توجه ويژهاي به استفاده از عطريات و بوي خوش شده است و خوشبو بودن از ويژگيهاي پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ و از سنتهاي آن حضرت شمرده شده است؛ حضرت صادق ـ عليه السلام ـ ميفرمايد: رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ براي بوي خوش بيشتر از خوراك خرج ميكرد.7رنگ روشن شادي آفرين است؛ در دين نيز به پوشيدن لباسهاي روشن و به ويژه سفيد، توجه زيادي شده است؛ در حال نماز بر پوشيدن لباس سفيد تأكيد شده و پوشيدن لباس سياه در اين حال مكروه شمرده شده است؛ در حديثي از پيامبر بزرگ اسلام(ص) آمده است: «لبسوا البياض فأنهما اطيب و اطهر و كفنوا فيها موتاكم؛ لباسهاي سفيد بپوشيد، چون بهتر و پاكتر است و مردگان خود را در آنها كفن كنيد.»8در اسلام آراستگي ظاهري امتيازي براي فرد و يكي از نشانههاي ايمان شمرده شده است. هر مسلمان مؤمني از كودكي با حديث «النظافة من الايمان» آشنا است؛ نقش آراستگي ظاهر در آرامش و نشاط روحي و ايجاد شادي و انبساط فردي و اجتماعي انكارناپذير است.كار جوهر آدمي و نشانه حيات او است، انسان تنبل، بهرهاش از زندگي اندك و سلامتياش در معرض خطر و شادابياش برباد است. كار و تلاش از انحرافات و لغزشها جلوگيري ميكند؛ زمينه بسياري از مفاسد اخلاقي و اجتماعي را از بين ميبرد و بر سرزندگي و نشاط ميافزايد. در روايات اسلامي به حدي بر اهميت كار وتلاش در راه كسب روزي حلال و تأمين هزينههاي زندگي تأكيد شده كه انسان غرق در شگفتي و حيرت ميشود. حضرت صادق(ع) در روايتي ميفرمايد: فرد زحمتكش كه براي رفاه خانوادهاش ميكوشد، همانند مجاهد در راه خدا است.9سير و سفر در شهرها وسرزمينهاي مختلف و گشت و گذار در طبيعت و ديدن منظرههاي زيبا و آشنايي با آداب و رسوم ملتها، گذشته از فايدههاي فراوان مادي و معنوي، آدمي را از افسردگي ميرهاند و به سلامتي جسم و روان و ايجاد شادابي كمك شاياني ميكند. از اين رو، دين مقدس اسلام مردم را بسيار بدان سفارش كرده است و تعبير «سيروا في الارض» را در آيات متعددي از قرآن ميتوان يافت. 10توصيه به شركت در مجالس شادي مثل مجالس عروسي و وليمه و اطعام دادن در هنگام ازدواج و تولد فرزند وخريد خانه و برگشت از حج و زيارت11 كه هدف از از آنها ايجاد انس و الفت و صفا بين مؤمنان و شاد و مسرور ساختن آنها است، گواه اهميت دادن دين مبين به مقوله شادي وسرور است. سفارش به پوشيدن لباسهاي نيكو و زيبا و زينت كردن و معطر بودن و شادي كردن و شاد ساختن يكديگر در اعياد اسلامي، به ويژه عيد سعيد غدير و تأكيد بر صله ارحام و اطعام دادن و دست دادن و مصافحه با مؤمنان و زيارت آنها و تبسم كردن به روي آنها و هديه دادن به آنها، شاهد ديگري بر توجه اسلام به اين امر است.بايد دانست شادماني تنها در لذتهاي مادي گذرا خلاصه نميشود. شادماني واقعي در نزديك شدن به هدف والاي آفرينش و آراسته شدن به خصلتها و خويهاي انساني و الاهي است. به گفته ارسطو: «شادماني عبارت است از پروراندن عاليترين صفات و خصايص انساني.»12 بنابراين، لذت و خوشي تنها با عوامل مادي به دست نميآيد. عوامل معنوي نيز در ايجاد شادي مؤثرند. گاهي انجام كارهايي كه عادتا بايد لذتبخش باشند، نه تنها لذتي به انسان نميبخشد، بلكه عذاب وجدان و تشويش روحي نيز ميآورد؛ چرا كه روح و وجدان آماده لذت بردن نيستند. يك غذاي لذيذ يا رابطه جنسي و يا خانه بسيار زيبا، اگر حرام و نامشروع و غير معقول باشد، براي انسان سالم و طبيعي تلخ و ناگوار است. پرهيز از گناه در بيشتر مواقع، پرهيز از لذتهاي مادي سطحي است؛ ولي در عين حال شادي آور است؛ زيرا روح آدمي به گونهاي است كه گاه از پرهيز و رياضت معقول سرخوش ميشود. ارضاي تمايلات به هر صورت و در هر شرايط شادي آور نيست. گاه پرهيز از لذت، لذت بخشتر از نيل به لذت است.13اگر مادري برخلاف ميل فرزند دلبندش او را از خوردن غذايي زيانبار بازداشت، آيا مانع شادماني او شده است؟ اگر پزشكي براي راحت ساختن بيماري كه غدهاي در مغز دارد، با چاقوي تيز جراحي جمجمهاش را شكافت، آن غده دردآور را بيرون آورد و او را از غم و درد جانكاه رهانيد، به او شادي نبخشيده است؟ آيا درست است بگوييم اين پزشك با شكافتن استخوان اين بيمار او را آزرده ساخته و شادماني را از او گرفته است؟ آيا منع بيمار از بعضي غذاها و كارها، محروم كردن او از سرور و شادماني است؟ آيا منع از شراب خواري كه ارزندهترين گوهر وجود آدمي يعني عقل را محجوب و پوشيده ميسازد و بزرگترين جنايتها و زشتترين كارها را آسان و زيبا جلوه ميدهد، بازداشتن انسان از شادي و شادماني است؟ آيا سفارش به دوري از تهمت و غيبت و دروغ و ريا و نگاه ناروا و رابطه ناسالم كه زمينهساز هزاران آسيب فردي و اجتماعي و بستر همه ناهنجاريهاي رواني و اجتماعي است، دور كردن انسان از شادي است؟ آيا سفارش به ارتباط با كانون عظمت و كمال يعني خداوند متعال و رسيدن به سكون و اطمينان قلب در پرتو اين ارتباط كه محور اصلي آموزههاي ديني و مذهبي است، شادي بخش نيست؟ آيا دستور به نماز و عبادت و صله رحم و انفاق به تهيدستان و گذشت و بزرگواري و كمك به برادران ديني و پيشي گرفتن در نيكي و خوبي و تقوا و پاكدامني و عفت و وقار و اخلاص در اعمال و تكبر نورزيدن و خودپسند نبودن و هزاران دستور فردي و اجتماعي و اخلاقي و اقتصادي و سياسي ديگر، زمينه ساز شادي حقيقي و راستين بشر در دنيا و آخرت نيست؟ ستودن اعمالي چون گريه از خوف خداوند و عظمت و كبرياي او و گريستن بر خطاها و گناهان و نيز گريه و سوگواري در عزاداري اولياي الاهي و انسانهاي برجسته و ممتاز و سفارش به آنها، به هيچ وجه با سرزندگي و نشاط ناسازگار نيست. گريهاي كه از سر عشق به خداوند و يادآوري عظمت او باشد، پيوند با درياي بيكران همه نيكيها و زيباييها و سرچشمه همه شاديها و بهجتها است. گريستن بر مظلوميت اولياي الاهي و جفايي كه بر آنان رفته است، در واقع گريستن بر پنهان شدن خورشيدهاي تابان و زندگي بخش و چيرگي ظلمت و تيرگي بر آسمان انسانيت است؛ چنين گريهاي نه تنها به افسردگي نميانجامد بلكه به گواهي تاريخ و تجربه، هماره نيروي معنوي و قدرت روحي و سرزندگي را افزايش ميدهد و پويايي و تحرك جامعه انساني را رونق ميبخشد. كاظم مصطفايي[
1. حديث مهر، سالنماي تحصيلي جوان82ـ1381.2. علل الشرايع، شيخ صدوق، ج2، ص363.3. ميزان الحكمة، ج6، ص155، ح11937.4. همان، ج1، ص418، ح1707.5. همان، ج3، ص439، ح8466.6. همان، ج3، ص438، ح8461و8460.7. همان، ج5، ص574، ح11021.8. سفينة البحار، شيخ عباس قمي، ج1، ص291.9. ميزان الحكمة، ج4، ص119، ح7203.10. مثل نحل(16):36، نمل(27):69 و انعام(6):11.11. سفينه البحار، شيخ عباس قمي، ج4، ص763.12. حديث مهر، سالنامه تحصيلي جوان 82ـ1381.13. همان.]
اگر گناه ميكنم تقصيري ندارم!
آيا من حق دارم بگويم «من راضي به زندگي نيستم يعني به جبر زندهام و اگر گناهي ميكنم ـ كه حتماً ميكنم ـ به حساب من نيست. زيرا من اصلاً راضي نيستم كه پا به اين جهان گذاشتهام. اگر خداوند مرا نميآفريد، من هم گناه نميكردم و مجبور نبودم آن همه عذاب آخرت را تحمل كنم.اولاً، انسان بدون اختيار خويش پا به عرصه هستي گذاشته است؛ اما در مقابل از نعمتي بي نظير به نام «وجود» و آثار آن برخوردار گشته است. «عدم»، «نيستي» و «نداري» نقمت است و خسران بي نظير. خداوند لطف بسيار فرموده كه ما را از عرصه نيستي به هستي درآورده است. ما بايد شكرگزار چنين هديهاي باشيم؛ هر چند اختيار و اراده ما در آن هيچ نقشي نداشته باشد.ثانياً، آدمي در آمدن به عالم هستي مختار نيست؛ ولي خداوند، بر اساس لطف و رحمتش، انسان را در چگونه زيستن و چگونه بودن و چگونه رفتن و چگونه حركت كردن كاملاً آزاد گذاشته است. اين امر نعمتي بس گرانبها است كه متأسفانه بشر از آن به خوبي استفاده نميكند. بله، اگر خداوند انسان را در اين زمينه نيز با اجبار روبهرو ميساخت و او در كژانديشي و كژعملي يا درستانديشي و صحيح كرداري مجبور بود، ميتوانست اين پرسش را مطرح كند؛ ولي حقيقت امر چنين نيست.اگر شما به حقيقت انسان و مقام و جايگاه و منزلت او واقف شويد، اين چنين شكوه نميكنيد. سخن در اين باره فراوان است؛ ولي توجه شما را به سه نكته اصلي كه تفكر در آن موجب خواهد شد شما كمي از اين بدبيني فاصله بگيريد، جلب ميكنم:1. انسان گل سرسبد هستي و تاج و جوهره اصلي آن و اشرف تمام مخلوقات است و درواقع همه جهان براي او آفريده شده است.1
تاج كرّمناست بر فرق سرت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض
اي غلامت عقل و تدبير است و هوش
چون چنيني خويش را ارزان مفروش2
طوق اعطيناك آويز برت
جمله فرع و پايهاند و او غرض
چون چنيني خويش را ارزان مفروش2
چون چنيني خويش را ارزان مفروش2
آدم اسطرلاب اوصاف علوست
هر چه در وي مينمايد عكس اوست
همچو عكس ماه اندر آب جواست4
وصف آدم مظهر آيات اوست
همچو عكس ماه اندر آب جواست4
همچو عكس ماه اندر آب جواست4
خويشتن نشناخت مسكين آدمي
خويشتن را آدمي ارزان فروخت
بود اطلس خويش بر دلقي بدوخت14
از فزوني آمد و شد در كمي
بود اطلس خويش بر دلقي بدوخت14
بود اطلس خويش بر دلقي بدوخت14
1. اسراء(17):70؛ ميزان الحكمة، ج اول، ص 360 ـ 361.
2. مثنوي معنوي.
3. تفسير موضوعي قرآن كريم، آيت الله عبدالله جوادي آملي، ج 13، ص 59 ـ 71.
4. مثنوي.
5. محمد(47):38.
6. نساء(4): 28.
7. اسراء(17):11.
8. احزاب(33): 72.
9. همان.
10. حجر(15):21.
11. نساء(4):79.
12. تفسير موضوعي قرآن كريم، ج13، ص 78و79.
13. همان، ج 14، ص134.
14. مثنوي.