ضرورت توسعه و فرهنگ عدل پذيري براي نيل به جامعه عدل موعود
چكيده
در اين مقاله ضمن اشاره به اهميت نقش اجراي عدالت در افزايش انسجام اجتماعي و اصلاح امور جامعه، مبحثي درباره مباني روانشناختي تمايل به عدالت و ظلم مطرح مي شود و با تأمل بر بنيانهاي روانشناختي رفتارهاي متمايل به ظلم يا ستمپذيري، برخي ترفندهاي دفاعي ظلمه و ظلم پذيران ، براي كاهش ناهنماهنگي شناختي، مورد بررسي قرار ميگيرند. سپس با اشاره به خطاهاي ادراكي محتمل در ارزيابي رفتارهاي اجتماعي و كژكاركرديهاي تمايل به ظلم در مواجهه با نابرابريهاي منفي و مثبت، بر اهميت نقش پذيرش فرهنگي در «تحقق جامعه عدل و پايداري آن» تأكيد ميشود.همچنين ضمن تأمل بر دشواري اقدام در عرصه فرهنگ جامعه، بر نقش خرده سيستمهاي آموزشي سيستم اجتماعي، در هدايت فرهنگ آن تأكيد شده، ضمن نتيجهگيري، نكاتي براي بهبود راهكارها و راهبردهاي آموزشي معطوف به ترويج روحيه عدالت خواهي و شعور عدلپذيري مطرح ميشود.و در نهايت، تأكيد ميشود كه اميد عناصر شكل دهنده جامعه به تحقق جامعه عدل و باور آنها به امكانپذير بودن استقرار نظام حكومتي مبتني بر عدالت اجتماعي، لازمه دستيابي به مشخصههاي جامعه عدل موعود است؛ جامعهاي كه تعين يافتن آن مستلزم تلاش و مجاهدت مستمر عناصر اجتماعي در اعتراض به وضع موجود و قيام براي احياء وضع مطلوب است.اصطلاحات و واژههاي كليدي:
1 ـ عدالت خواهي و عدل پذيري2 ـ بنيانهاي روانشناختي ظلم 3 ـ ترفندهاي دفاعي ظلمه 4 ـ نابرابريهاي مثبت و منفي 5 ـ پذيرش فرهنگي و بلوغ عدلپذيري 6 ـ خرده سيستمهاي آموزشي جامعه7 ـ اميد به تحقق جامعه عدل موعودمقدمه: عدالت اجتماعي، لازمه انجام و مشاركت آگاهانه جامعه
عرصه فرهنگي، عميقترين و ذهنيترين عرصه فعاليت هر سيستم اجتماعي است؛ از اين رو برنامهريزي و مبادرت به اقدام هدفمند در آن دشوار بوده، متضمن ملاحظه روابط پيچيده عناصر و فراگردهايي است كه سبب پويايي و تحول فرهنگ ميشوند.جالب توجه آنكه پايدارترين رفتارها و كاركردهاي عناصر اجتماعي از فرهنگ جامعه ريشه ميگيرند و ترويج روحيه عدلپذيري نيز از اين قاعده مستثني نيست؛ از اين رو اقدام در عرصه فرهنگ، علي رغم همه دشواريهاي آن، ضروري تحقق جامعه عدل است و در واقع، احياي مشخصههاي جامعه عدل موعود تا حد زيادي مستلزم اصلاحات عميق فرهنگي است؛ به گونهاي كه مردم را مشتاق زندگي در سايه حاكميت عدل نمايد و براي واكنش فعال در برابر هرگونه تمايل به تسري ظلم در جامعه، مستعد سازد.مطرح شدن ضرورت اصلاحات فرهنگي، بر وجود فاصله قابل توجه ميان وضع موجود و وضع مطلوب تأكيد دارد.در واقع هدف از اصلاحات اجتماعي، دستيابي به مختصات وضعيت مطلوب و شكل دهي جامعه نمونه و آرماني است.براي اصلاح رفتار سيستمهاي اجتماعي، بايد رفتار فردي و گروهي عناصر شكل دهنده آنها اصلاح گردد و جهت اين «تغيير رفتار» بايد متوجه منافع، اهداف، و نيازهاي اساسي جامعه باشد.آنچه براي همه سيستمهاي اجتماعي اهميت دارد، حفظ موجوديت و تأمين امنيت است. همواره تلاش براي بقا، بخش عمدهاي از تلاشهاي سيستمهاي مذكور را متوجه خود ساخته است. مساعي متفكران و صاحبنظران در اداره امور دولتها، به شكلگيري مجموعه متنوعي از نظريهها و حتي آموزهاي سياسي اقتصادي و فرهنگي براي بقا و توسعه جوامع انجاميده است. تنوع اين آموزهها به حدي است كه از «تجويز استبداديترين رويههاي كنترلي» تا «تحريم هر گونه رويه مداخلهآميز در امور جامعه» امتداد مييابد.2اين آموزهها ناگزير در سير تاريخ با محك آزمون آشنا شدهاند و تجربه نشان داده است كه اصلاحات مبتني بر استبداد و زور صرفا تا مقطع زماني استمرار اعمال قدرت برتر پايدار ميمانند، زيرا اين اصلاحات معمولاً؛ بر ساختارهاي عرصه سياسي جامعه اعمال ميشوند و عمدتا بر منابع قدرت سياسي متمركز ميگردند.براي پايدار ساختن اصلاحات، بايد عرصه اقتصادي و فرهنگي جامعه را نيز مورد توجه قرار داد؛ توجه به تعيّن مسائل اقتصادي و عمق مسائل فرهنگي، فرصت ارزندهاي براي طراحي برنامههاي اصلاحي پايدار فراهم ميسازد. ضرورت توجه به فرهنگ از آن روست كه استمرار موفقيت برنامههاي اصلاحات اجتماعي در گرو پذيرش و مشاركت آگاهانه عناصر شكل دهنده آن است و رعايت عدالت، لازمه مشاركت آگاهانه است.در واقع، عدالت3 از جمله لوازم حياتي هر نوع مشاركت اجتماعي است؛ به طوري كه حتي در ضعيفترين تشكّلّهاي انساي نيز استمرار حضور داوطلبانه افراد، در گرو ادراك آنان از نحوه و ميزان رعايت انصاف4 و عدالت است؛ هر چه افراد، رفتار سيستم اجتماعي را عادلانهتر ادراك كنند، تعهد آنان به مشاركت براي حفظ و توسعه آن بيشتر ميشود.از حضرت امام علي «عليه السلام» روايت شده است كه فرمودهاند:«اَلعدلُ أَقوي أَساسٍ5؛ عدل قويترين بنيانهاست».و: «اَلاِنصافُ يَألِفُ القلوُب6؛ انصاف و عدل دلها را پيوند ميدهد».بقاي سيستمهاي اجتماعي، وابسته به حفظ ثبات و حركت متوازن و متعادل آنهاست. التزام سيستم به رعايت عدالت مانع حاكميت «منافع بخشي» بر «منافع كلي» شده، ميان «نيازها و خواستههاي فرد فرد اعضاي جامعه» و «بقاي سيستم»، پيوند مستحكمي برقرار ميكند؛ به طوري كه همه افراد لااقل براي حفظ منافع خود، از سيستم اجتماعي حمايت نمايند؛ درحالي كه با افزايش بيعدالتي، پيوند منافع جمعي و منافع فردي بسياري از اعضاي اجتماع، ضعيفتر ميشود؛ از اين رو ميتوان گفت، كه عدالت لازمه بقا و انسجام سيستم است و براي حيات معقول در عرصههاي سياست، اقتصادي، و فرهنگ ضرورت دارد. شيوع رفتارهاي غيرمنصفانه در جامعه، روحيه كاري افراد را كاهش ميدهد و افراد را بر عليه سيستم اجتماعي بر ميانگيزاند؛ در حالي كه سلوك منصفانه7 موجب افزايش تعهد افراد و بقاي آنها د موقعيت موجود ميشود و به مساعي داوطلبانه آنها براي نيل به اهداف اجتماعي، پر و بال ميدهد. در واقع عدالت مردم را منسجم نگه ميدارد؛ در حالي كه بيعدالتي8 آنها را از هم جدا ساخته، پراكنده و متفرق ميسازد (فولگرو كروپانزانو، 1998، ×ii).عدالت بن مايه مشروعيت حاكميت است و ميتوان آن را به مثابه سنگ پايه9 اصلاحات اجتماعي در نظر گرفت.از اميرالمومنين امام علي (عليه السلام) نقل شده است كه چنين فرمودهاند: «جامعه را چيزي جز اجراي عدالت اصلاح نميكند10».و اينكه: «در حاكميت اسلامي، هيچ هزينهمندي بيهزينه نخواهد ماند و به هيچ كس (مسلمان يا غير مسلمان) ظلم نخواهد شد11».از حضرت امام موسي كاظم «عليه السلام» نيز روايت شده است كه :«اگر عدالت اجرا شود، همه مردم بينياز ميشوند12».همچنين از حضرت امام رضا (عليهالسلام) روايت شده است كه:«چون عدالت اجرا نشود حاكميت از چشم مردم ميافتد.»13مفهوم عدالت اهميت زيادي در مطالعات اقتصادي و سياسي دارد؛ به طوري كه به مثابه يكي از اصطلاحات محوري سياسي و اخلاقي، اهميت عالمگير يافته، به منزله نقطه ثقل نظريههاي سياسي و اجتماعي نمايان ميگردد (كمپبل، 2001،1).ضمن اينكه «عدل پذيري» مقولهاي فرهنگي است كه زمينههاي سياسي و اقتصادي تحقق عدالت اجتماعي را تحت تأثير قرار ميدهد: در واقع، استقرار «جامعه عدل» موكول به مشاركت مشتاقانه و فعالانه عناصر اجتماعي است؛ از اين رو فرهنگ عدلپذيري به مثابه ضروريترين الزامات دستيابي به جامعه عدل در نظر گرفته ميشود.مباني روانشناختي عدالت و ظلم
انسانها در برابر بيعدالتي واكنشهاي متفاوتي از خود نشان ميدهند. اگر پيوستاري از واكنشهاي رواني در برابر عدالت و بيعدالتي را در نظر بگيريم، احتمالاً دو حالت افراطي تمايل به ستمگري و تمايل به ستمپذيري موجب ميشود كه افراد كمتر عادلانه رفتار كنند. به هر حال ميتوان چنين فرض كرد كه در حالت تمايل متعادل به حقپذيري، ميزان رعايت عدالت در رفتار بيشتر است .از اين رو ميتوان انسانهاي حق طلب و عدلپذير را در يك گروه (ب) و در برابر انسانهاي ستمگر و ستمپذير (الف و ج) قرار داد. قرار دادن افراد ستمگر و ستمپذير در يك گروه از آن روست كه فرض ميشود «افراد ستمپذير به نوعي بر مشروعيت ستمگري صحه ميگذارند». همچنين ميتوان فرض كرد «كساني كه به هنگام ضعف به راحتي در برابر ظلم تسليم ميشوند، احتمال بيشتري دارد كه در زمان قدرتمندي به گروه ستمگران بپيوندند».حضرت امام علي (عليه السلام) در نامهاي خطاب به حضرت امام حسن مجتبي (عليه السلام) ميفرمايند:وَ لاَ تَظلِمْ كما لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ14ستم مكن چنانكه دوست نداري بر تو ستم رود15.و اينكه: مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الحاجَةِ و الْجفاء عندَ الغني16چه زشت است فروتني هنگام نيازمندي، و درشتي به وقت بينيازي17.ظرافت حركت بر محور عدل به حدي است كه اندك انحرافي را لغزشي بزرگ مينماياند و ذات افراط را چون تفريط، و تفريط را چون افراط جلوه ميدهد؛ يعني عدول كننده از حق و عدل، در هر مسيري كه باشد ظالم است.در واقع ستمپذيري روي ديگر ستمگري است و هر آنكه دقيقا بر صراط عدل مستقر نباشد، مراتبي از تمايل به ظلم را در خود دارد! حال ممكن است به دليل فقدان قدرت آن را بالفعل نسازد.اما عدالتجويي و عدلپذيري و عدالتگري، بن مايه رفتار كسانيست كه ظلم را بهيچ وجه مشروع نميدانند، اصالت حق را غير قابل تحريف داسنته، و نسبيت در اجرا و تحقق آن را روا نميدارند.نيكولا ماكياولي18 در كتاب شاهزاده، راهبردي ظالمانه را براي دستيابي به قدرت سياسي و حفظ آن، شناسايي و ترويج مينمايد. به نظر او افراد مجازند براي جلو افتادن از ديگران، به هر عملي كه ضرورت داشته باشد، دست بزنند. برخي از اصول مورد نظر او عبارتند از:1 ـ هرگز از خود تواضع نشان ندهيد؛ زيرا هنگام رفتار با ديگران تكبّر بسيار مؤثرتر است.2 ـ تقوي و اخلاق براي افراد ضعيف مناسبند. افراد قدرتمند آزادند كه هرگاه لازم باشد براي نيل به اهدافشان اغواگري كنند، فريب بدهند، و دروغ بگويند.3 ـ ترسناك بودن بسيار بهتر از مورد علاقه بودن است.ماكياولي اصرار داشت كه افراد طالب قدرت بايد فقط رويكردي را بپذيرند كه بر پايه مصحلت و سودمندي19 بنا شده باشد. به ديگران اجازه دهند كه به اموري چون رفاقت و وفاداري، يا باورهايي درباره شرم و حيا و مساوات20 بپردازند، ولي «رهبران حقيقتا موفق» بايد همواره در وراي اينگونه امور رفتار كنند. آنها بايد صرفا مترصد آن باشند كه به هر عملي براي برنده شدن دست يابند.به هر حال علي رغم آنكه اكثر مردم با فلسفه سياسي ماكياولي موافق نيستند، چنين به نظر ميرسد كه برخي از كساني كه ما با آنها سر و كار داريم به بسياري از اين اصول ايمان دارند. از اين رو پذيرفتني است كه «توافق با اين آئين ظالمانه» يكي از ابعاد شخصيت اين گونه افراد را شكل ميدهد كه با توجه به اين پيشينه، ماكياول گرايي21 ناميده ميشود.افرادي كه با توصيههاي ماكياولي موافق هستند، مترصد سلطه جوئي22 بر ديگران از طرق ظالمانهاند؛ در حالي كه افراد مخالف با اين توصيهها، از مساوات و انصاف، وفاداري، و ساير اصول مردود از نظر ماكياولي، حمايت ميكنند.پژوهشهاي اخير نشان دادهاند كه افراد داراي تمايل زياد به ماكياولگرايي، شباهت بسيار زيادي به جنايتكاران رواني23 دارند؛ چنين افرادي چرب زبان و جذاب بوده24؛ به راحتي دروغ ميگويند؛ بدون نگراني ديگران را استثمار ميكنند و تحت سلطه خود قرار ميدهند؛ به ندرت از صدمه زدن به ديگران دچار احساس گناه يا ندامت ميشوند؛ سنگدل هستند؛ احتمال كمي دارد با ديگران احساس همدلي25 بنمايند.بعلاوه جنايتكاران رواني تمايل دارند كه از اميال آني26 خود تبعيت كنند؛ بي مسؤوليت باشند؛ و دچار نوعي احساس كسالت شوند. شواهد اخير نشان ميدهد كه افراد داراي تمايل زياد به ماكياولگرايي نيز دقيقا چنين خصلتهايي را نمايان ميسازند (گرين برگ و بارون، 2000: 110 و 111).به كارگيري تعبير جنايتكار رواني يا بيمار رواني به معناي ناگزيري ظالم از ارتكاب ظلم نيست. بلكه به تفاوت ويژگيهاي شخصيتي و رفتاري افراد ستمگر با ويژگيهاي شخصيتي انسانهاي متعادل اشاره دارد. واقعيت اين است كه افراد ستمگر و ستمپذير در جامعه وجود دارند و بر اساس ايدههاي خود رفتار ميكنند. بديهي است كه هرگاه تعداد اين گونه افراد افزايش يابد، جامعه با خطرات جدي مواجه ميشود.البته همواره افراد ستم پيشه و ظلمپذير توجيهاتي براي رفتار خود دارند؛ براي مثال در وضعيت اقتدار، دلايل رفتار خود را با اشاره به مواردي نظير «نيازمندي ديگران به هدايت شدن توسط آنها» ؛ «ضرورتهاي زمان و مكان» ؛ «و اهميت ايفاي نقش به مثابه ديكتاتور خيرخواه»، توجيه ميكنند! در وضعيت ضعف نيز ظلمپذيري خود را با اشاره به مواردي چون «شانس و اقبال»، «تقدير زمانه» و «الزام ستمگر به ستمگري براي حفظ قدرت» موجه جلوه ميدهند!بنابراين افراد ظالم و ظلمپذير «تعابير و تفاسير تحريف شدهاي از عدالت» در ذهن خويش دارند كه بويژه هنگام ارتكاب ظلم، براي تسكين وجدان و حفظ ثبات رواني خود، از آنها استفاده ميكنند.بدين ترتيب امكان دارد كه رفتارفرد ظالمانه باشد، ولي او آن را عادلانه ادراك كند؛ يا ممكن است رفتار ظالمانه خود راتوجيه نمايد و آن را كاملاً عادلانه جلوه دهد.همچنين امكان دارد رفتاري عادلانه، تحت ملاحظاتي ظالمانه ادراك شود؛ بويژه بسيار محتمل است كه «رفتار عادلانه»، غير منطقي، آرمانگرايانه، حيله گرانه و ناشي از ضعف ارزيابي شود يا به مقاصدي ديگر اِسناد27 داده شود.افراد معمولاً خود را علاقمند به عدالت نشان ميدهند؛ از اين رو، اگر مرتكب رفتاري غيرمنصفانه28 (اعم از ستمگري يا ستم پذيري) شوند، دچار عارضه ناهماهنگي شناختي29 ميشوند. اين ناهماهنگي هنگامي ايجاد ميشود كه دو ادراك مرتبط با هم، در تضاد با هم باشند. اين وضعيت براي افراد تنش30 ايجاد ميكند و آرامش رواني آنها را سلب مينمايد و سبب ميشود كه آنها براي تصحيح يكي از دانسته، يا باورهاي ناهماهنگ خود تلاش كنند تا تنش يا ناهماهنگي شناختي خود را كاهش دهند. بدين ترتيب فرد براي بازيابي هماهنگي شناختي، مبادرت به اصلاح رفتار خود ميكند. (هر سي و بلانچارد، 1988، 22).هنگاميكه افراد معتقد به ارزش عدالت در رفتار، مرتكب بيعدالتي شوند يا با ظلمه همنوا شده، ارتكاب ظلم را با ظلمپذيري خود تسهيل نمايند، ناگزير از آنند كه براي كاهش ناهماهنگي شناختي خود تلاش كنند. در يك حالت، ممكن است فرد رفتار و كردار ظالمانه يا ظلمپذيرانه خود را ترك كند و به هماهنگي شناختي برسد.در حالت ديگر ممكن است كه رفتار ظالمانه خود را ادامه دهد ولي ناهماهنگي شناختي را با استفاده از برخي ترفندهاي دفاعي نظير موارد ذيل، كاهش دهد:1 ـ مفهوم عدالت را تحريف نمايد و رفتار خود را عادلانه بپندارد.2 ـ افراد عادل را «خوب»، ولي «آسيبپذير» ارزيابي كند و عدالت پيشگي را مغاير با واقعگرايي معرفي نمايد و ادعا كند تحقق عدالت امكانپذير نيست.3 ـ ارتكاب عمل ظالمانه را موقتا براي نيل به اهدافي به ظاهر مقدس و قابل احترام، ضروري قلمداد كند.همچنين افراد ظلمپذير ممكن است با روشهايي چون ترفندهاي ذيل، خود را متقاعد سازند كه بايد ظلم را تحمل كرد:1 ـ به خود تلقين نمايند كه عدالت شعاري فريبنده و آرمانگرايانه است كه در جهان واقع قابل دسترسي نيست.2 ـ خود را متقاعد سازد كه شرط «بقا و موفقيت»، همنوايي با صاحبان قدرت است و لااقل در كوتاه مدت بايد ظلم آنان را تحمل كرد تا در بلند مدت كامياب گشت.3 ـ با تحريف مفهوم صبر، آن را به جاي استقامت و پايداري، انفعال در برابر ظلم معني كنند و خود را صبور قلمداد نمايند.4 ـ ظلم را به تقدير زمانه نسبت دهند و خود را بيگناه، مظلوم، و ناگزير معرفي نمايند.5 ـ ادراك خود از وضعيت را تحريف نمايند و بيعدالتي را عدل انگاشته، رفتار خود را توجيه نمايند.هنگام ارزيابي يك رفتار از حيث ميزان عادلانه بودن، ممكن است چهار حالت افراطي در تلاقي دو پيوستار نسبي شگل بگيرد (نمودار شماره 2):الف) ادراك صحيح عدالت: رفتار عادلانه، به درستي ادراك ميشود.ب) ادراك نادرست از عدالت: رفتار ظالمانه، رفتاري منصفانه ادراك ميشود.ج) ادراك نادرست از بيعدالتي: رفتار عادلانه، رفتاري ظالمانه ادراك ميشود.د) ادراك صحيح بيعدالتي: رفتار ظالمانه، به درستي ادراك ميشود.بنابراين ممكن است دو نوع خطاي ادراكي رخ دهد: «رعايت عدل، ظلم انگاشته شود» و «ارتكاب ظلم، رفتاري عادلانه قلمداد گردد.»اين خطاهاي ادراكي ممكن است به قضاوت افراد درباره عملكرد سيستمهاي اجتماعي و حكومتها نيز تسري يابد.نكته قابل توجه آنست كه رفتار افراد بر مبناي «ادراك آنها از واقعيت» شكل ميگيرد، نه «خودواقعيت»! اين نكته نيز در خور توجه است كه ادراك رخدادهاي اجتماعي بسيار دشوارتر از ادراك وضعيت اشياء فيزيكي است (رضائيان، 1379: 36 و 42).نظريه برابري و كژكاركرديهاي فرهنگي ستمگري و ستمپذيري
نظريه برابري31 به مثابه يك مدل انگيزش، توضيح ميدهد كه چگونه افراد تلاش ميكنند تا در مبادلات اجتماعي32 به انصاف و عدالت نايل گردند. در اين نظريه با تأكيد بر نظريه ناهماهنگي شناختي، ادعا ميشود كه افراد قرباني بيعدالتي در مبادلات اجتماعي، براي اصلاح و جبران آن تلاش ميكنند. عمل33 اصلاحي ممكن است بي سر و صدا باشد براي مثال ممكن است رفتار افراد يا طرز تلقي آنها را درباره سرقت تغيير دهد و آنها را به سرقت از ظالم متمايل سازد)؛ يا ممكن است به صورت افراطي متجلي گردد براي مثال به تلاش براي صدمه زدن به افراد ديگر «به ويژه افراد ظالم» بينجامد. در واقع در هر تبادل اجتماعي ممكن است سه رابطه ادراك شود: برابري؛ نابرابري منفي34 و نابرابري مثبت35 (كراتينر و كينيكي، 2001، 238 و 239)نابرابري هنگامي ادارك ميشود كه فرد احساس كند كه نسبت دستاوردهاي36 او به آوردههايش37، در مقايسه با افراد ديگر برابر نيست .آوردهها يا دستمايههاي افراد، مواردي چون سن، تجربه، تحصيلات، موقعيت اجتماعي، وضعيت سازماني، شايستگيهاي كيفي، و ميزان سخت كوشي را در برميگيرد. بايد به اين نكته توجه داشت كه مقايسه آوردهها و دستاوردهاي افراد و ديگران، بر مبناي ادراك فرد مقايسه كننده انجام ميشود (سوتانز، 1989، 251). بنابراين در اينجا نيز ممكن است ادراكي نادرست به مثابه مبناي مقايسه، مدنظر قرار گيرد.اگر فرد چنين ادراك كند كه در نسبتِ «دستاوردها به آوردههاي خودش»، از «نسبت دستاوردها به آوردههاي فرد مورد مقايسه» بيشتر است، احساس نابرابري مثبت ميكند و در حالت عكس دچار احساس نابرابري منفي ميشود. افراد در برابر احساس نابرابري منفي ناشكيباترند. افرادي كه احساس ميكنند حقشان پايمال شده است، با شدت بيشتري براي اصلاح وضعيت برانگيخته ميشوند (كراتينر و كي ني كي، 2001: 241 و 242).نكته قابل تأمل اين است كه افراد براي نيل به برابري چه مسيري را انتخاب ميكنند؛ براي مثال آنكه احساس نابرابري منفي ميكند چگونه «نسبت دستاوردها به آوردههاي خود» را افزايش ميدهد. آيا براي احقاق حق خويش به چانهزني ميپردازد تا دستاوردهايش را فزوني بخشد؟ يا مرتكب فعاليت منفي شده از آوردههاي خويش ميكاهد؟ يا ادراك خود از «دستاوردها و آوردههاي خود و ديگري» را تغيير ميدهد؟ به هر حال جهت اين اصلاح به عوامل متعددي بستگي دارد؛ احتمالاً اعتقادات، باورها، ارزشها، و هنجارهاي پذيرفته شده فردي، و همچنين واقعيتها، مصنوعات و نمادهاي شكل گرفته در جامعه، بر انتخاب نحوه و جهت اصلاح رفتار فرد تأثير دارند.همچنين اينكه آيا ميان روش انتخابي فرد براي نيل به برابري، و «ميزان تمايل وي به ماكياول گرايي» رابطه وجود دارد يا خير، فرضيهاي در خور بررسي است. در اينجا از نظر مديريت رفتار اجتماعي، اين موضوع حائز اهميت است كه چگونه بايد تلاش افراد براي نيل به برابري را در جهت منافع اجتماعي هدايت كرد.از لحاظ نظري، بهترين حالت مفروض براي استمرار حيات، انسجام، و رشد و توسعه جامعه آنست كه اساسا نابرابري وجود نداشته باشد. ولي در حالتي كه نابرابري ادراك ميشود، مطلوب آنست كه افراد به ترتيب ذيل عمل كنند:1 ـ بررسي كنند كه آيا واقعا نابرابري وجود دارد؛ زيرا چه بسا كه نابرابري ادراك شده با واقعيت منطبق نباشد؛2 ـ در صورت اطمينان از وجود نابرابري، از طريق مذاكره براي اصلاح رويههايي كه موجب نابرابري شدهاند اقدام نمايند، تا بدين ترتيب احتمال بروز نابرابري در رفتار با ساير اعضاي اجتماع كاهش يابد. البته جامعه نيز موظف است كه مسؤولانه، ساز و كارهاي مناسبي را براي رفع نابرابريهاي احتمالي پيش بيني نمايد.با توجه به مباحث پيشين، چنين به نظر ميرسد كه در صورت ادراك نابرابري، واكنشهاي افراد عدلپذير و حق طلب با واكنشهاي افراد ظلمپذير يا ستمگر متفاوت خواهد بود.احتمالاً افراد حق طلب با «ارائه بازخورهاي منفي يا مثبت»38 زمينه اصلاح سيستم مبادله اجتماعي را فراهم ميسازند، ولي كژكاركرديهاي افراد ظلمپذير يا ستمگر در «همنوايي با سيستم موجود يا سؤ استفاده از آن «تجلي» مييابد.اهميت پذيرش فرهنگي در تحقق جامعه عدل
پايداري سيستمهاي عدالت مدار در جوامع انساني، به ميزان مساعي هوشيارانه و آگاهانه مردم در حمايت از سيستمهاي مذكور بستگي دارد؛ همچنانكه نظامهاي حكومتي ستمگر نيز نميتوانند در ميان مردم عدالتجو و ظلمستيز باقي بمانند. حكومت ظلمه در ميان افراد حق طلب فقط دو راه در پيش روي دارد «كنارهگيري از قدرت»؛ يا «ترك رفتار ظالمانه و يادگيري رفتار جديد».در واقع تا زماني كه مردم ظلمپذير نباشند، حكومت ظلم پاگير نميشود و استقرار نمييابد؛ و تا زماني كه مردم عدالت جو و حق طلب نباشند، قدر و منزلت زندگي در حكومت عدل را در نمييابند و حكومت عدل پايدار نميماند؛ بنابراين، هدايت فرهنگ جامعه به سوي افزايش بلوغ عدلپذيري، از بنيانيترين اقدامات براي برپايي حكومت عدل است.هدايت فرهنگ بايد به گونهاي انجام شود كه سطح آگاهي و ميزان آشنايي مردم با شاخصهاي نظام عدل را فزوني بخشد تا مردم از توان ارزيابي اعمال حكام و تشخيص مراتب حقگرايي در رفتار آنها، برخوردار گردند.با در نظر گرفتن دو پيوستار نسبي «مراتب تمايل رهبران به عدالت پيشگي» و «مراتب بلوغ پيروان براي حقطلبي و ظلم ستيزي»، چهار حالت كلي درباره حكومتها قابل تصور است (نمودار شماره 4): الف) حكومت پايدار عدل؛ ب) حكومت ناپايدار عدالتگرا؛ ج) حكومت ناپايدار ظلمگرا؛ د) حكومت نسبتا بلند مدت ظلمه.جاي نمودار 4در حالت مفروض (د) يعني شرايطي كه رهبران يك جامعه ظلم گرا باشند و مردم نيز در برابر ظلم آنان بي تفاوت باشند، احتمال سيطره بلند مدت ظلمه بر جامعه مذكور افزايش مييابد؛ اما با توجه به كاهش انگيزه تلاش، سطح بازدهي جامعه، و سطح توانمندي بالفعل اجتماع تنزل خواهد يافت و جامعه به سوي حالت ركود متمايل ميگردد. در حالتي كه رهبران ظالم با مردمي ظلمستيز مواجه ميشوند (حالت ج)، به طور طبيعي احتمال بقاي حكومت ظلمه بسيار كاهش مييابد؛ در حالتي كه رهبراني عادل با مردمي ظلمپذير و عدلستيز سر و كار داشته باشند، چندان نميتوان به دوام حكومت عدل خوشبين بود؛ اما در حالتي كه رهبران عادل با مردمي حق طلب و حق شناس و عدالت جو سر و كار داشته باشند، حكومت عدل مستقر ميگردد و فرهنگ عدل بر رفتار و كردار مردمان سايه ميافكند و جامعه در مسير هدايت و رشد و تعالي قرار ميگيرد.بدين ترتيب به نظر ميرسد كه استقرار پايدار حكومت عدل، مستلزم زمينهسازي فرهنگي است و نميتوان رفتار عادلانه را به جامعهاي كه شايسته آن نيست تحميل كرد؛ يعني اجراي عدالت مستلزم آمادگي39 مردم است.البته همه مردم تمايل دارند كه با آنها عادلانه رفتار شود؛ ولي گويا تعاريف متفاوتي از عدالت را مد نظر خود دارند.گاهي اختلاف نظر افراد درباره مفهوم عدالت از منافع تضاد40 آنها ريشه ميگيرد (ميللر، 1999: 25)؛ همچنين شايد بتوان ادعا كرد كه گرايش افراد به پذيرش ـ مفهوم خاصي براي واژه عدالت ـ به ميزان بلوغ و آمادگي آنها بستگي دارد.در تقسيمبندي استربا از ديدگاههاي آموزههاي فلسفي سياسي درباره عدالت، آرمان سياسي نهايي جوامع سوسياليستي، «برابري»، و آرمان سياسي نهايي جوامع ليبرال «آزادي» فرض ميشود. (اِستربا، 1999: 2 و 3).ميتوان فرض كرد كه تعبير سوسياليستي مفهوم عدالت، در جامعهاي كه ميانگين بلوغ افراد در آن نسبتا پايين است، بيشتر طرفدار داشته باشد و با افزايش مراتب بلوغ تعابير ديگري مورد توجه آنها قرار گيرد. بدين ترتيب در شرايطي مفروض كه ميانگين بلوغ اجتماعي افزايش يابد، تا حدي كه نياز به احترام41 و خود شكوفايي42 محرك اصلي اعضاي جامعه به شمار آيد (ر. ك: هرسي و بلانچارد، 1988: 430 و 431) احتمال دارد كه تعاريف ديگري از عدالت براي آنها جلب توجه نمايد؛ همچنين در صورتي كه ارضاي نياز به زيبائي شناختي43 دغدغه اصلي افراد يك جامعه باشد، احتمالاً تعابير ظريفتر و جالبتري از مفهوم عدالت مبناي ساخت جامعه آرماني آنها خواهد بود و تغيير شكل برجستهاي در ساختار و محتواي نهادهاي اجتماعي و انساني مشاهده خواهد شد (ر.ك: رضائيان، 1379، 115). ميتوان انتظار داشت كه انسانهاي بالغتر بيشتر متمايل به دستيابي به حقوق حقه خود باشند و تمايلات عدالت جويانه در آنها بيشتر بر محور حقطلبي فعال باشد. بدين ترتيب ميتوان فرض كرد كه «افراد بالغتر در برابر بيعدالتي مثبت و منفي واكنش مشابهتري داشته باشند؛ ولي افراد نابالغتر حساسيت چنداني در برابر بيعدالتي مثبت از خود نشان ندهند.هر سي و بلانچارد بلوغ پيروان را بر حسب درجهاي كه «ميخواهند» و «ميتوانند» وظايف خود را انجام دهند، رتبه بندي ميكنند. بدين ترتيب با افزايش توان و تمايل44 افراد، رفتار رهبران نيز بايد متناسب با سطح بلوغ آنها تغيير نمايد (كوفي، كوك، وهارنسيكر، 1994:302).با فرض اينكه «اجراي عدالت بر مبناي آرمان سوسياليستي» در ميان جامعهاي با بلوغ نسبتا پايين امكانپذير باشد، «اجراي عدالت بر مبناي حق» مستلزم زمينهاي با بلوغ اجتماعي بالاتر است. زيرا شايد بتوان براي «توسعه برابري» در ميان عناصر اجتماعي، با استفاده از سبكهاي دستوري، ساز و كارهاي اجرايي سادهاي را به جامعه ديكته كرد؛ ولي «اجراي عدالت بر مبناي حق» به ساز و كارهاي پيچيدهتري براي تشخيص و ارزيابي حقوق فردي و اجتماعي نياز دارد كه اجراي آنها در گرو مشاركت صادقانه و از خودگذشتگي اعضاي جامعه است؛ بنابراين براي «اجراي عدالت حق گرا»، جامعه و زمينهاي با سطح آمادگي مورد نياز است و متناسب با آن، سبك رهبري در چنين جامعهاي متمايل به جلب مشاركت و تفويض امور به افراد خواهد بود.از حضرت امام علي (عليه السلام) در حكمت 4266 غرر و درر چنين روايت شده است: بِالعُدُولِ عَنِ الحقِّ تَكُونُ الظَّلالةُ؛ يعني انحراف از حق موجب گمراهي است؛ منظور اين است كه ميانه حق و باطل، واسطهاي وجود ندارد (شرح غرر الحكم و درر الكلم، جلد سوم، شماره 4266).بنابراين ادراك «عدالت حق مدار علوي» و گرايش عملي به سمت آن مستلزم برخورداري از توان تشخيص و سطح بلوغ نسبتا بالايي است: از اين رو چنين فرض ميشود كه سطح بلوغ و آمادگي پيروان، علاوه بر اينكه «تعبير ترجيحي آنها از مفهوم عدالت45» را تحت تاثير قرار ميدهد، بر ميزان «قابليت آنها براي مشاركت در اجراي عدالت» نيز تاثير دارد؛ بنابراين تأكيد ميشود كه اگر هدف سيستم اجتماعي، دستيابي به مختصات جامعه آرماني و نمونه اصلي جامعه انساني، بر مبناي «عدالت حق گرا» است، ابتدا بايد براي توسعه شعور عدلپذيري در عرصه فرهنگي خواهد اقدام كند.چنين اقدامي مستلزم توجه به پويائيهاي عرصه فرهنگي و ملاحظه دشواري اقدام در آن است.
1. عضو هيأت علمي سازمان مطالعه و تدوين و دانشجوي دكتري مديريت سياستگذاري عمومي (دوره تحقيق)
2. براي مطالعه بيشتر رجوع كنيد به مقاله «عدل موعود، حلقه آخر سلسله چالشهاي بشري براي تصويريگري جامعه عدل»؛ نشريه گل نرگس، جهاد دانشگاهي علوم پزشكي تهران؛ ويژهنامه دومين جشنواره دانشجويي منتظران موعود (عج)، مهرماه 1381، ص 33.
3. jvstice.
4. fairness.
5. شرح غررالحكم و دررالكلم جلد اول، شماره 863.
6. شرح غررالحكم و دررالكلم، جلد اول، شماره 1130.
6 _ ovtcomes
7. fair treatment.
8.injustice.
9. carnerstone.
10. حكيمي، 1368، 5.
11. حكيمي، 1368، 5.
12. حكيمي، 1368، 6.
13. حكيمي، 1368، 6.
14. نهج البلاغه، نامه 31.
15. نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، 1378: 301.
16. نهج البلاغه، نامه 31.
17. نهجالبلاغه، ترجمه شهيدي، 1378: 306.
18. Niccolo Machiavelli.
19. expediency and vsefvlness.
20. fairplay.
21. Machiavellianism.
22. manipvlation.
23. psychopaths.
24. glib and charming.
25. empathy.
26. impvlsive.
27. attribution.
28. conflicting interests.
29. cognitive dissonance.
30. tension.
31. equity theory.
32. social exchanges.
33. corrective action.
34. negatire ineqvity.
35. positire ineqvity.
36. readiness.
37. conflicting interests.
37. conflicting interests.
41. willingness
42. yustice conception