1. جهان آينده هرگونه كه باشد، يا ديده شود، مذهب و آينده آن نيز همانگونه ديده ميشود. پس «جهان ديد» ضرورتي براي مذهب است و شايد به همين دليل است كه مذاهب براي نوع «جهان ديد» آيندهاي براي خود دارند و اين «جهان ديد» مختص به مذاهب و يا فلسفه شبيه به مذهب (مثل هگل) ميباشد، كه علّت آن نيز معنابخشي اين «جهان ديد» بر زندگي انساني است.2. معنابخشي از يك جهان به صورت پارادوكسيكال يا متضادگونه به وجود ميآيد و اين تضادگونه به طور اغلب بين عالم مادي و عالم معنوي است؛ يعني زماني كه اين حالت تضادگونه در يك فرد يا يك جامعه به وجود آيد، معنابخشي اوج ميگيرد و ادبيات، هنر، فلسفه و فرهنگهاي عامه عظيم به وجود ميآيند و تاريخ بشر از اين منظرِ شناختي و معرفتي، بسيار قابل بررسي و تأمل ميباشد.3. تاريخ غرب نيز از همين منظر قابل بررسي است. در مسيحيت غربي، چون انسان كامل، انسان كامل غير زميني است و چون آنها نه يك جهان پارادوكسيكال، بلكه يك جهان معنوي خالص داشتهاند (چون در مقابل يهوديت عملگرا و ماديگرا قيام كرده بود)، لذا اين تضاد را در سازمان ديني، يعني كليسا، جمع كرده بودند تا از طريق اين سازمان ديني، معنابخشي را به وجود آورند. با اين توضيح كه از سويي كليسا مظهر تجلي عيسي و مسيح و پدر ميباشد و از طرف ديگر، يك سازماني زميني است و تابعيت خاصي از قوانين زميني دارد.4. چون سازمان نميتواند پارادوكسيكال عمل كند و در نهايت به تصلب خواهد گراييد، پس معنازايي خود را از دست خواهد داد و كليسا نيز دچار همين وضعيت شد. آن قدر ماديت و دنيويت كليسا افزايش پيدا كرد كه به يك سازمان سكولار تبديل شده، املاك بزرگ و قدرت اقتصادي و سياسي مبتني بر آن و... كليسا را به يك دولت و حكومت تبديل كرد و قدرت اول جامعه را تشكيل داد، به طوري كه پادشاهان از كليسا مشروعيت خود را كسب ميكردند؛ پس سازمان كليسا يك سازمان بدون معنا و در نهايت خشن شد؛ چرا كه بر يك سري معاني تصلبي تأكيد و با مخالفين اين معاني، به گونهاي خشن برخورد ميكرد.5. زماني كه كليسا به اين وضعيت رسيد، زمينه براي تبديل آن به دولت سكولار آماده شد (چون خودش به يك نهاد سكولار ديني تبديل شده بود) دولت سكولار كه منبع معنابخشي خود، يعني مذهب را از دست ميدهد تنها منبع توليد معنايي كه جايگزين مذهب ميكند، «غريزه جنسي» است. تاريخ فرهنگي غرب نيز اين را تأييد ميكند. فلسفه سكولار غرب از مدرنيسم تا پسامدرنيسم همه و همه محور خود را مسئله جنسي قرار دادهاند و درباره معنابخشي آن در هنر و ادبيات، فلسفه و علم سخن ميگويند.6. غريزه جنسي تا حدي ميتواند معنازايي كند و اگر با مذهب و عرفان همراهي نكند بعد از اندك زماني به بيمعنايي خواهد رسيد، حال اگر اين بيمعنايي جنسي را به تعيينگرايي سكولاريسم در بعد معرفتي و نيز عقلانيتگرايي در بعد عملي و ساختاري، اضافه كنيم به خوبي علت بيمعنايي تمدن غرب را خواهيم يافت، كه زندگي يكنواخت و تكراري همراه با رفاه، سبب افسردگي و اضطراب خواهد شد. معنويتگرايي و شرقگرايي و شرقزدگي امروز غرب نيز دليل بر آن است.7. نتيجه اينكه، سازمان نميتواند با حالتي تضادگونه، معنابخشي كند و اين فقط از عهده «انسان كامل» برميآيد؛ چرا كه انسان ميتواند با جمع اضداد در وجود خود، معنابخشي كند. هر چه انسان بتواند اضداد را در وجود خود جمع كند معنابخشي بيشتري خواهد كرد، ولي زماني كه انسان كامل در مسيحيت و كليسا و پدران مقدس تجلي پيدا كرد، انسان كامل حالت اشرافي گرفت و فقط مناسك آن و صورت آن باقي ماند؛ پس انسان كامل مسيحي شكست خورد. (كتاب ذات مسيحيت فويرباخ).8. انسان كامل مذاهب شرقي، مثل هندوئيسم و بودائيسم نيز حالت اشرافي به خود گرفتهاند، يعني در يك حالت برتري همراه با آداب و رسوم قرار گرفتهاند. به همين دليل معنابخشي آنها بسيار كم بوده و بيشتر حالت مناسكي به خود گرفتهاند. ارتباط تنگاتنگ اين نوع معنابخشي با صنعت امروز در كشورهاي ژاپن و آسياي شرقي و هند و چين، به خوبي نكته فوق را روشن ميكند، يعني معنويتي كه صنعت بيروح امروز و مدرن همراهي ميكند. به عبارت ديگر امروزه هندوئيسم و بودائيسم تبديل به يك فرهنگ يا نظام معنايي شدهاند تا يك معنابخشي، به همين دليل مذهب بودا و هندو ميتواند در مراحل اوليه معنابخشي كمك كند، ولي در مراحل پاياني آن توقف ميكنند.9. مذهب يهود با عملگرايي و اومانيسم و تاريخگرايي و قومگرايي و غريزهگرايي و حسگرايي، نميتواند با انسان كامل و نظريه آن همراه شود و اين بيمعنايي را با يك جهان قوميتگرايي و تشكيلات بسته، جبران كند، كه در اثر اين تشكيلاتگرايي قومي سعي در استيلاجويي بر ديگر مذاهب و اقوام دارند و اين استيلاجويي تنها منبع توليد معنا براي آنها ميباشد. پس منبع توليد معناي آنها نه براي ديگران، بلكه فقط خاص خودشان ميباشد. (در پسايهوديسم توضيح مفصل داده شده است).10. اهل سنت در جهان اسلام، منبع توليد معناي خود را از رجوع به سنت و گذشته به دست ميآورد، يعني از يك شبيهسازي زماني (و حتي مكاني) بين امروز و گذشته، سعي بر يافتن معنا دارد.روشنفكران مسلمان اهل سنت، مثل طالبان و وهابيت به دنبال ايجاد معرفت و ساختار مطابق سنت ميباشند و چون قصد بازگشت به سنت دارند و اين را با قدرت تمام ميخواهند دنبال كنند، پس همچون افغانستان و يا عربستان به خشونتهاي بسيار مبتلا ميشوند. و اينها آن قدر كه دشمن دارند يا ترسيم دشمني ميكنند، داراي دوست نيستند و انسانها را به صورت سفيد و سياه ترسيم ميكنند و فطرت الهي را ناديده ميگيرند. پس نميتواند دين جهاني باشد، چون با سنت و بازگشت به آن، فقط در يك جهان بسته و محدود ميتوان زندگي كرد نه در جهان باز شده امروزي.11. جهان امروز جهاني است كه هويتها به تمامي شكسته ميشوند؛ هويتهاي قومي و ديني و جغرافيايي و زباني و نژادي و... هويتها از بين نميروند، بلكه فقط شكسته ميشوند و هويتهاي انساني به طور جامع در تعامل واقع ميشوند، چون جهان رسانهها و جهان حمل و نقل، مرزها را درنورديده و آنها را ميشكند و هويتهاي انساني در تعامل با يكديگر واقع ميشوند و هويتهاي ديني در يك حالت هرمنوتيك و تفسيري واقع ميشوند؛ پس هويت ثابت ديني مثل جوامع قديم وجود نخواهد داشت.بنابراين دينهاي ميان ديني به وجود خواهند آمد و دينهايي خواهند ماند كه قدرت معنابخشي در دنياي امروز داشته باشند.12. مذاهب شيعه ايراني كه براساس «نظريه انسان كامل» تغذيه ميكند، در دنياي امروز و در فضاي «تعامل ميان ديني» ميتواند سخت معنابخشي كند. چون زمين و آسمان به وسيله انسان كامل به هم وصل ميشوند و جهان وصل شده را تقويت خواهند كرد و دچار اشرافيت انسان كاملِ مسيحيت و بودائيسم نخواهند شد؛ چون انسان كامل آن، تاريخي است و سيره زندگي آن بسيار زميني است. پس به صورت يك كل متضادگر و جمع اضداد تجلي پيدا ميكند و سنت شيعي با يك حالت فعاليت كامل با انسان كامل غايب نشاط و طراوت پيدا ميكند و انسانها به همان اندازه كه به او تقرب پيدا كنند خود نيز منبع فيض الهي ميشوند و ميتوانند سنت را طراوت و شادابي ببخشند؛ پس دچار خشونت در سطح جهاني نيز نميشوند به عبارتي ديگر نه دچار تصلّب سازماني مسيحيت ميشوند و نه دچار تصلب سنتي اهل سنت از اسلام و نه دچار عملگرايي يهودي و بيآرماني و ارزشي آنها.13. پس اهل تشيع و شيعه بايستي خود را بايد براي يك تعامل جهاني آماده كند و معنابخشي ميان ديني و ميان ذهني را رهيافت خود قرار دهد و با مرهم «انسان كامل تاريخي و سيرهاي» خود، دردهاي بشر امروزي را التيام بخشد و افسردگي و اضطراب بشر امروزي را بزدايد و با تفسير فطري خود از دين، انسانها را به درون خود توجه دهد و آنها را به سفري آفاقي و انفسي سوق دهد.