عاشورا، مؤلفه ها و ایستارهای سیاسی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاشورا، مؤلفه ها و ایستارهای سیاسی (1) - نسخه متنی

سیدموسی میرمدرس

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





عاشورا، مؤلفه‏ها و ايستارهاي سياسي

بستر عاشورا

بيش از پنجاه سال از رحلت رهبر عالم بشريت نگذشته بود و هنوز فرياد آن بزرگ رهبر الهي، در گوش‏ها طنين انداز بود كه:

حسن و حسين، بعد از پدرشان، پيشوايان امت من و سرور جوانان بهشتي هستند و مادرشان سرور زنان دو عالم و پدرشان سرور جانشينان پيامبر است.1

هنوز كساني مانند «جابر بن عبداللّه‏ انصاري»، «ابو سعيد خُدري»، «سهل بن سعد ساعدي»، «زيد بن ارقم»، و «اَ نَس بن مالك» زنده بودند و حديث «الحسن و الحسين سيّداشباب اهل الجنّة» را درباره آن دو امام از رسول خدا(ص) شنيده بودند2 و چه بسا به ياد داشتند كه چسان اميرالمؤمنين(ع) به اين روايت افتخار مي‏كردند و آن را از دلايل برتري خود برمي‏شمردند.3

مسلمانان مي‏دانستند كه پيغمبر خدا در مورد پيوند قلبي ديرينه مؤمنان با حسين فرموده‏است: به درستي كه دل‏هاي مؤمنان، شناخت نهفته و ديرينه از حسين دارند.4

آنان به خاطر داشتند كه رسول اكرم(ص) مي‏فرمود: همانا حسين بن علي، چراغ هدايت و كشتي نجات و پيشواي نيكي و خجستگي و امام عزت و افتخار است.5

كسي در محبّت و علاقه پيامبر به دخت گرامي‏اش حضرت زهرا(س) و فرزندان ارجمندش ترديد نداشت. از اصحاب و تابعين، كم نبودند كساني كه سيماي رسول خدا را به ياد مي‏آوردند، آن هنگام كه فرمود:

فاطمه پاره تن من است، آن كه او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.6

و:

همانا خداوند براي خشم فاطمه، به خشم مي‏آيد و براي رضايت او، خشنود مي‏شود.7

صحابه فراموش نكرده بود كه سيّد مرسلين به سوي علي، فاطمه، حسن و حسين ـ عليهم‏السلام ـ نظر كرد و فرمود:

با كساني كه با شما بجنگند، در جنگم و با كساني كه با شما صلح كنند، در صلحم.8

فرماندهان و اميران لشگر شام نيز به خوبي امام حسين را مي‏شناختند و منزلت وي را در چشم پيامبر درك مي‏كردند. از اين رو امام در ملاقاتي كه شبانه با عمر بن سعد داشت به او گفت:

واي بر تو! آيا مي‏خواهي با من جنگ كني در حالي كه مرا مي‏شناسي و مي‏داني پدر من كيست؟ آيا از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست، پروا نمي‏كني؟ اي مرد! اين جماعت را رها كن و همراه من باش كه اين عمل تو را به خدا نزديك مي‏كند!9

عمر پسر سعد ابن ابي وقّاص (فاتح جنگ قادسيه) است، سعد جزو معدود افرادي بود كه در جنگ احد، آن‏گاه كه عرصه برمسلمانان تنگ شد و حتي كساني چون عمر و عثمان از كار زار متواري گرديدند در كنار علي بن ابي طالب، تاپاي جان از رسول خدا(ص) دفاع كرد و اينك، به قول يكي از پژوهشيان معاصر، هنوز نيم قرن از جنگ قادسيه نگذشته بود كه پسر وي آماده قلع و قمع و سركوبي پسر پيامبر مي‏شود و چون آماده حمله گرديد همان جمله‏اي را گفت كه پدرش در جنگ قادسيه بر زبان آورد: «اي لشكر خدا سوار شويد و مژده باد شما را».10

شب عاشورا كه حضرت ابوالفضل(ع) از سوي امام حسين(ع) مأموريت يافت تا آن شب را مهلت بگيرد براي آن كه امام و اصحابش آخرين شب زندگاني خود را نيز به نماز و استغفار و مناجات پروردگارشان بپردازند، عمر بن سعد چون در قبول اين پيشنهاد به ترديد افتاد، موضوع را با فرماندهان لشكرش در ميان گذاشت. يكي از آنان به نام «عمر و بن حجّاج» گفت: سبحان اللّه‏! اگر اين‏ها ازترك و ديلم بودند و چنين مهلتي را از تو درخواست مي‏كردند بايستي به آنان پاسخ مثبت مي‏دادي، در صورتي كه اين‏ها فرزندان پيامبرند».11

حمزه فرزند مغيره بن شعبه ـ كه خواهرزاده عمربن سعد بود ـ نيز به وي توصيه و تأكيد كرد كه مبادا دست به خون حسين بيالايي و سوگند خورد كه اگر پادشاهي همه دنيا از آنِ تو باشد و از آن به خاطر نكشتن حسين، چشم پوشي كني، بهتر است از اين كه خدا را ملاقات كني در حالي كه به قتل حسين دست يازيده‏اي!12

آن‏گاه كه سپاه عمر سعد تصميم گرفت به سوي خيمه‏هاي سيد الشهداء يورش برد، حضرت فرمود:

اي پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز جزا نمي‏هراسيد، دست كم در زندگي اين دنياتان آزاد مرد باشيد و اگر خود را عرب مي‏پنداريد به نياكان خود بينديشيد و شرف عربي خود را پاس بداريد ـ آن گونه كه مدعي عربيت هستيد.13

شمر بن ذي‏الجوشن گفت: «چه مي‏گويي يا حسين؟»

امام حسين فرمود:

من با شما مي‏جنگم و شما با من مقاتله مي‏كنيد ولي اين زنان گناهي ندارند، تا من زنده هستم به اهل‏بيتم تعرض نكنيد و از يورش اين ياغيان و جاهلان ممانعت ورزيد.

شمر پاسخ داد: «حق با توست اي پسر فاطمه!»14

با اين ايستار و اوصاف، مسلمانان چگونه اجازه دادند و امويان چسان چنين بستري را گستردند و فضايي را پديد آوردند تا وجدان عمومي، پذيراي شهادت سپندترين فرزند اسلام و قرآن و ابرار همراهش گردد؟

به نظر مي‏رسد هفت مؤلفه اساسي، فضاي تحقق چنين حادثه دلخراشي را فراهم آورد و بستر چنين حركتي را مهيا ساخت. ولي پيش از بررسيدن اين مؤلفه‏ها، بايد به اين نكته كانوني اذعان داشت و تأكيد ورزيد كه در تحليل و بررسي پديده‏هاي سياسي ـ اجتماعي، اهميت و بهاي هر مؤلفه و عاملي بستگي به ميزانِ تأثيرگذاري آن دارد.

بنابراين تأثير هر كدام از اين مؤلفه‏ها با ديگري متفاوت است، از اين رو بايد همه آن‏ها را، به طور مجموعي، در تحقق فضاي شكل‏گيري عاشورا مؤثر دانست و اما آن‏ها عبارتند از:

1ـ بحران هويت و تغيير نسل

در هنگامه‏اي كه علي‏بن ابي طالب(ع) به مديريت سياسي جامعه اسلامي دست يافت، با دو نسلِ قبل و بعد از انقلاب اسلامي نبوي، روبه‏رو بود؛ يعني افراد جامعه ديني در دوران آن حضرت از نظر مقطع سني به دو نسل تعلق داشتند، كه هر كدام داراي ايستار و نگرگاه ويژه‏اي بودند.

ايستار و وضعيت نسل اول

نسل نخست؛ مردماني بودند كه زمان رسول خدا(ص) را درك كرده، با آموزه‏هاي ديني آن حضرت آشنايي داشتند. اينان جهاد و مبارزه را لمس نموده، حوادث پس از رحلت پيامبر را نيز نظاره كرده و در قبال 25 سال سكوت علي(ع) و خلافت سه خليفه پيشين داراي تحليل و موضع بودند.

اين‏ها پس از كشتن عثمان براي بيعت با امام علي(ع) هجوم آوردند و خود آن حضرت در توصيف آن ميثاق با شكوه مي‏فرمايد:

روز بيعت، مردم بسان يال كفتار به دورم ريخته از هر سو روي به من نهادند؛ چندان كه از بسياري جمعيت، حسن به زحمت افتادند و دو طرف جامه‏ام پاره شد. مردم چون گله‏هاي انبوه گوسفندان مرا در ميان گرفتند.15

لكن ديري نپاييد كه اين كسان تاب اجراي عدالت را از كف داده، از فرمان رهبري سر بر تافتند. اميرمؤمنان(ع) در اين باره مي‏فرمايد:

آن‏گاه كه بيعتشان را پذيرفته، حكومت را به دست گرفتم، گروهي پيمان شكستند (ناكثين) و گروهي از جمع دينداران بيرون جستند (مارقين) و گروهي عليه عدالت شوريدند (قاسطين)، گويا هرگز كلام پروردگار را نشنيدند كه مي‏گويد: «تِلكَ الدّارُ اَلاْءَخِرَه نَجعلُها لِلّذينَ لايُريدونَ عُلُوّا في الارضِ و لافسادا و العقِبهُ لِلُمتَّقين16؛ سراي جاوداني را براي كساني قرار مي‏دهيم كه اراده برتري جويي و تبه‏كاري در زمين را ندارند و پايان كار، ويژه پرهيزكاران است.» آري سوگند به خدا اين آيه را شنيده و حفظ كردند ولي دنيا در ديده آنان آراسته شده و زيور آن، چشم‏هايشان را خيره نموده‏است.17

سرّ اين نافرماني در اين بود كه در دوران 25 ساله غصب ولايت، با تفسير و قرائتي از اسلام انس گرفته بودند كه به كلي با تفسير علوي، كه بر پايه عدالت همه جانبه، به‏ويژه عدالت اجتماعي، بنا شده بود، تقاوت داشت. از اين رو نافرماني و ناداني و ناباوري اينان به حدي رسيد كه آن پيشواي شكيبا و معصوم، زبان به نفرين و شماتتشان گشود:

اي نه مردان به صورت مرد، كه خردهاتان كودكانه و بسان عروسان پرده‏نشين است (خيال پردازانه). كاش شما را نديده بودم و نمي‏شناختم كه به خدا، پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن، اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! دلم را چركين كرده، سينه‏ام را از خشم آكنديد و كاسه‏هاي اندوه را جرعه جرعه به من نوشانديد و با نافرماني و ذلت پذيري، رأي و تدبيرم را تباه ساختيد.18

نتيجه چنين رويكردي اين شد كه گفته‏اند پس از جنگ جمل، دو سوم از مردم يا فريب قدرت طلباني را خوردند كه به نام خون خواهي عثمان، عَلَم مخالفت با حكومت علوي را برافراشتند يا به محافظه‏كاري و اعلام بي‏طرفي روي آوردند يا بهانه تراشي پيشه كردند و مدعي شدند در حال مطالعه حوادث هستند و به اين وسيله، خود را از ياري امام علي(ع) كنار كشيدند و بدين ترتيب امام بي‏نظيري چون علي‏بن ابي طالب كه به قول شبلي شُميل: «بي‏همتا نسخه‏اي است كه شرق و غرب جهان، نه در گذشته و نه امروز، صورتي برطبق آن نديده است»،19 در اقليت قرار گرفت و در جنگ نهروان و صفين وضعيت به مراتب از جنگ جمل بدتر شد. به هر روي نسلي كه پيامبر را درك كرده بود، تنها حدود يك سوم از آنان تا پايان مبارزه به امام علي(ع) وفادار ماندند.

ايستار و وضعيت نسل دوم

اما نسل دوم، كساني بودند كه به علت فاصله زماني، نه پيامبر را ديده بودند و نه از فداكاري‏هاي اهل‏بيت خبري داشتند و نه اميرمؤمنان را به درستي مي‏شناختند، از آن مهم‏تر در معرض تبليغات و تهاجمات فرهنگي آل اميه قرار داشتند، و تركيب جمعيتي جامعه اسلامي هم به سود ايشان در حال تغيير بود. ابن ابي الحديد با اشاره به موقعيت امام علي(ع)، در اين زمانه، مي‏نويسد: «دو نفر اول، علي را انكار كرده و پايين آوردند و عظمت او را در ميان مردم از بين بردند؛ به‏گونه‏اي كه به كلي فراموش شد و بيشتر كساني كه ويژگي‏ها و فضايل او را در زمان پيامبر مي‏شناختند، از دنيا رفتند و كساني آمدند كه او را تنها به عنوان يكي از مسلمانان عادي مي‏شناختند و نهايت چيزي كه در چشم اينان باقي بود اين كه وي پسر عموي رسول خدا و همسر دختر و پدر نوادگان اوست و غير از اين‏ها همه چيز فراموش شد و از سوي قريش كينه و انحرافي نسبت به او پيدا شد كه نسبت به هيچ كس ديگر، تاكنون رخ نداده است.»20

اين بيان، اقتباسي از اظهارات شخص اميرمؤمنان است كه وضعيت خويش را در آن دوران چنين روايت مي‏كند:

نزد مردم مسلم شد، آوازه قومي و فراموشي كساني ديگر و ما از كساني بوديم كه نامشان از يادها رفت و آتش آوازه‏شان خاموش شد و آواز و نام و نشانشان محو گرديد. سال‏ها بدين‏سان گذشت و بسياري از كساني كه ما را مي‏شناختند چهره در نقاب خاك كشيدند و كساني به وجود آمدند كه شناختي از ما نداشتند.21

به هر روي نسل دوم، داراي سه ويژگي برجسته بود:

يكم: به سبب شرايط و موقعيت سني، گرفتار تضاد نسل‏ها و عدم هماهنگي با نسل نخست بود؛ در نتيجه به باورها و معيارهاي نسل پيش از خود، به ديده ترديد مي‏نگريست؛ به‏ويژه آن كه مشاهده مي‏كرد، عملكرد آنان با رفتارشان هماهنگ نيست و اگر به طور زباني از آخرت دم مي‏زنند، همه همّ و غمشان دنياپرستي و ثروت اندوزي است.

دوم: دست خوشِ آسيمگي و بحران هويت فرهنگي و سياسي بود؛ يعني وضعيت دوران كودكي را رها كرده و هنوز در موقعيت دوران جواني، تثبيت نشده بود و از همه اندوه بارتر گرفتار چند گانگي الگوهاي رفتاري شده بود كه اكثر اين الگوها، آنان را به اموري چون تجديد حيات دوران جاهليت، تعصب‏هاي قومي و نژادي، خشونت‏ورزي، مال‏اندوزي و امثال آن فرامي‏خواندند كه بيگانه با آموزه‏هاي اخلاقي و تربيتي اسلام ناب بودند.

سوم: به علت نظام بسته خبري و سيستم قبيله‏اي، شناختي كه اين نسل از اسلام و رسول خدا و خلفاي پس از آن حضرت داشت، از منظر نسل اول بود كه آن هم به علت تعدد قرائت‏ها و اختلاف برداشت‏ها از اسلام و وجود نوعي تكثرگرايي فكري و سياسي، به جمع بندي مطلوبي نرسيده و عملاً دچار تضاد فكري شده بود.

امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ به ترتيب در چنين ساحتي، زعامت و رهبري امت اسلامي را برعهده گرفتند؛ يعني نسل نو ـ كه اكثريت مردم را تشكيل مي‏دادند، در عهد عثمان به دنيا آمده و تنها مدت پنج سال دوران علي(ع) را درك كرده و در دوران معاويه وارد اجتماع شده‏بودند ـ فاقد شناخت درست از خاندان علوي بود، از اين رو نسبت به فرايند امور سياسي ـ اجتماعي يا بي‏تفاوت بود يا متأثر از تبليغات بني‏اميه، كه مي‏كوشيد با تطميع و تهديد و تبليغات آنان را به سمت خود بكشاند. نسل كهن نيز گرفتار گرايش‏هاي سياسي ـ عقيدتي متضاد و بازيچه دست سياستمداران مكّار بود. پيامد چنين وضعيتي اين شد كه هنگامي كه امام حسين(ع) آشكارا و از مسير عمومي و همگاني، شهر پيامبر(مدينه النبي) را به قصد مكه ترك كرد، تاريخ‏نويسان گزارشي از واكنش قابل توجه توده مردم، بازتاب نداده‏اند و اين، نمونه‏اي از بي‏تفاوتي و تن آسايي مردم يكي از مهم‏ترين شهرهاي پيشينه‏دار اسلامي است كه سرشار از خاطرات پيامبر و علي و فاطمه و حسين ـ عليهم‏السلام ـ است.

افزون بر آن چه گفته آمد، كوفيان و بصريان از ديرينه سست ايماني و بي‏وفايي و پيمان شكني برخوردار بودند و شاميان، اسلام و پيامبر را هم از چشم معاويه مي‏نگريستند و برداشت آن‏ها از اسلام، با قرائت اموي بود، از اين رو نه با اسلام راستين آشنايي داشتند، نه با مفسران صلاحيت‏دار آن و طرفه آن كه وضعيت نسل جديد، در اين باره، نامناسب‏تر از نسل قديم بود.

2ـ قدرت‏پرستي و گروه‏گرايي

در اواخر دوران زندگاني پيامبر اسلام، دو ديدگاه درباره قدرت و حكومت در ميان مسلمانان خودنمايي مي‏كرد: ديدگاه اول، سياست علوي بود كه قدرت را تنها وسيله‏اي براي احقاق حق و از ميان برداشتن باطل مي‏دانست و في‏نفسه براي آن اصالت قايل نبود، در نتيجه به چنگ آوردن قدرت را به هر بهايي روا نمي‏شمرد. از اين رو اميرمؤمنان(ع) سياست راهبردي خود را در باب حكومت و زمامداري چنين بيان كرد:

سوگند به خدا اين كفش كهنه را از حكومت بر شما دوست‏تر دارم، مگر آن كه حقي را برپاسازم يا باطلي را براندازم.22

اما ديدگاه دوم، سياست اموي بود كه به قدرت اصالت مي‏داد و قدرت خليفه را بيش از قدرت اسلام مي‏خواست؛ به عبارت ديگر، دست يافتن به قدرت براي بني‏اميه، هدف بود و در رهيافت آنان، هدف وسيله را توجيه مي‏كرد. بدان جهت معاويه به عنوان قدرت مندترين منادي اين سياست ـ پس از امضاي قرارداد صلح با امام حسن(ع) در خطبه‏هاي نماز جمعه در ارودگاه نُخَيله ـ به طور شفاف اعلام كرد: «سوگند به خدا! من با شما نجنگيدم تا نماز به پا داريد و روزه بگيريد و حجّ به جا آوريد و زكات دهيد، زيرا شما خود اهل نماز و روزه و حج و زكات بوديد و آن‏ها را به جا مي‏آورديد. بلكه من با شما جنگيدم تا بر شما حكومت كنم و اين را خدا به من داد و شما از آن ناخرسند بوديد. توجه داشته‏باشيد، همانا من در حضور حسن بن علي تعهدهايي داده‏ام، بدانيد كه همه را زير پا مي‏نهم و به هيچ يك وفا نخواهم كرد.»23

بني‏اميه از آغاز هم به خاطر ترس از قدرت پيروز (اسلام) و نيز به دست آوردن حكومت ـ و به تعبير خودشان سلطنت ـ كه آن را موضوع چالش بين بني‏هاشم و بني‏اميه مي‏پنداشتند، به طور تاكتيكي، به اسلام رو آوردند و با تشكيل باند طُلقا (مسلمانان فتح) سرانجام به اين هدف هم دست يافتند.

امام علي(ع) در نامه مورخ ماه صفر سال 37 هجري به معاويه نوشت:

آن‏گاه كه خداوند عرب را گروه گروه به دين خويش در آورد و اين امت، از روي اختيار يا از سر اجبار تسليم اسلام شد، شما خاندان ابوسفيان از كساني بوديد كه براي دنيا يا از روي ترس، در دين اسلام وارد شديد.24

بعدها معاويه در شب‏نشيني‏اي با مغيره بن شعبه، پرده از چهره ظاهر فريب خويش برافكند و كفر خود را آشكار ساخت. مطرّف پسر مغيره در اين باره مي‏گويد: «با پدرم مغيره در دمشق، بر معاويه وارد شديم. پدرم پيوسته به كاخ معاويه مي‏رفت و با او گفت‏وگو مي‏كرد و در بازگشت، نزد من از عقل و درايت او ياد مي‏كرد و از آن چه در او ديده بود، با خرسندي تعجب مي‏نمود. تا اين كه شبي ـ كه از نزد معاويه برمي‏گشت ـ از خوردن شام اجتناب كرد و به كسي مي‏مانست كه اموالش به تاراج رفته باشد. مدتي صبر كردم و دريافتم كه حادثه‏اي موجب تأثر شديد وي شده است.

گفتم: چرا از سرشب تاكنون اندوهگيني؟

گفت: پسرم! من اكنون از نزد پليدترين مردم روزگار مي‏آيم!

گفتم: مگر چه روي داده است؟!

پاسخ داد: امشب با معاويه، خلوت كرده بودم و به او گفتم: يا اميرالمؤمنين! اكنون كه به آرزوهاي خود رسيده و حكومت را به دست گرفته‏اي، اگر با مردم به عدالت و نيكي رفتار كني، بزرگواري نموده‏اي و اگر با برادرانت (بني هاشم) به خوبي رفتار كني، صله رحم به جا آورده‏اي، به‏ويژه آن كه آنان هم، امروز در موقعيتي نيستند كه تهديدي براي حكومت تو به شمار آيند!

معاويه گفت: هيهات! هيهات! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گستري نمود و پس از مرگش، ياد او نيز مرد و تنها گاهي، نامي از او برده مي‏شود. پس از ابوبكر، عمر به خلافت رسيد و در مدت ده سال زحمت‏هاي فراواني متحمل شد ولي پس از مرگش، ياد او نيز مرد و تنها گاهي نامي از او برده مي‏شود.

پس از آن دو، برادر ما عثمان ـ كه كسي در شرافت نسب به وي نمي‏رسد ـ به حكومت دست يافت و آن چه بايد، به جا آورد ولي با مردنش، ياد او هم مرد ولي روزي پنج بار نام اين مرد هاشمي (پيامبر اسلام) با آواز بلند خوانده مي‏شود و مي‏گويند: «اشهد انّ محمدا رسول اللّه‏!»

بي مادر! اكنون با اين اوصاف، چه مي‏توان كرد جز آن كه نام او نيز به كلي دفن شود.»

زماني كه اين گفتار كفرآميز را براي مأمون (خليفه عباسي) نقل كردند، دستور داد معاويه را در سراسر سرزمين اسلامي، لعن كنند.25

رقابت سياسي احزاب

مهم‏ترين احزابي كه در هنگامه رحلت رسول خدا(ص) برخلاف نص الهي، داعيه‏دار قدرت و حكومت گشتند، سه جريان سياسي بودند:

1ـ حزب تَيْم و عَدي، به رهبري ابوبكر، عمرو سعد بن ابي وقّاص؛

2ـ حزب طُلَقا(مسلمانان فتح)، به قيادت ابوسفيان بن حرب؛

3ـ حزب انصار، به رهبري سعد بن عباده انصاري، كه رياست خزرج را بر عهده داشت.26

سوگمندانه اين سه جريان سياسي كه از سيطره و نفوذ گسترده‏اي برخوردار بودند، كوشيدند تا مناسبات و تعاملات حاكم بر جامعه را كه به بركت وحي و رسول خدا(ص) شكل گرفته بود، دگرگون سازند و عملاً به احياي مناسبات و معيارهاي دوران جاهليت چون خاك و خون و قبيله و قوم بازگشتند و برخلاف سيره و سفارش پيامبر اسلام، رفتار نموده، با قدرت‏طلبي و گروه‏گرايي شگفت‏انگيز، «معاش» را بر «معاد»، «خلافت» را بر «امامت»، «وراثت» را بر «نبوّت» و «دنيا» را بر «آخرت» ترجيح دادند.

امام علي(ع) در توضيح اين وضعيت اندوه بار مي‏فرمايد:

آگاه باشيد كه وضعيت كنوني شما بسان روزي است كه خداوند پيامبرش را برانگيخت.27

و نيز مي‏فرمايد:

و بدانيد كه همانا شما پس از آن كه هجرت نموديد، دوباره به جاهليت باز گشتيد و پس از دوستي و وحدت نخستين، پراكنده گشتيد. اكنون تنها اسمي از اسلام برخود داريد و فقط ظاهري از ايمان را مي‏شناسيد و به درستي كه شما رشته اسلام را گسستيد و حدود الهي را تعطيل كرديد و احكام آن را از بين برديد.28

به هر روي حزب تَيْم و عَدي، نسبت به دو حزب ديگر موقعيت برتري داشت، زيرا هم داراي پيشينه مسلماني بود و هم از پيوند خويشاوندي (سببي) با رسول خدا بهره‏مند، و حتي در خانه شخص اول جهان اسلام، خبرچين و خبرگير داشت.

حزب طلقاهم با اين كه از نظر نبوغ سياسي و ديپلماسي قبيلگي، از دو حزب ديگر ممتازتر بود ولي رهبران آن، سابقه دشمني با اسلام و مُهر طلقا بر پيشاني داشتند كه در ماجراي فتح مكه، پيامبر اسلام با كرامت و بلند نظري از آن‏ها گذشته و خطاب به آن‏ها فرموده بود: «اِذْهَبُوا اَنْتُم الطُلقا.» از اين رو زمينه اقبال عمومي به آن‏ها اندك بود.

با توجه به ديرينه منفور تاريخي امويان، حزب طلقا براي ايجادِ بستر پذيرش اجتماعي، با كساني چون عثمان بن عفّان و عبدالرحمن بن عوف ـ كه هم تمكّن مالي داشتند و هم شهرت و نفوذ اجتماعي ـ ائتلاف كرده،29 با كمك دست‏ياراني چون مغيره بن شعبه و بعدها عمرو بن عاص، اهداف خويش را تعقيب مي‏نمودند. در كينه‏جويي اينان با دين و سنبل‏هاي آن، همين بس كه امام علي(ع) هنگامي كه مردم عراق را براي جنگ با سپاه شام ـ در صفين ـ تحريك و تشويق مي‏كرد، فرمود:

به سوي دشمنان خدا و سنت رسول‏اللّه‏ و قرآن، حركت كنيد و به سمت باقي مانده احزاب، كشندگان مهاجرين و انصار رهسپار شويد.30

طرفه آن كه هم پيمانان آنان نيز بي‏پروا از «دين فروشي» سخن مي‏راندند؛ في المثل وقتي عمرو بن عاص از سوي معاويه دعوت به همكاري شد، وي با خواندن شعرهايي براي او، آشكارا مقصود خويش را بيان كرد:

اي معاويه تا وقتي بهره‏اي از دنيا نگيرم، دينم را به تو نخواهم داد، پس ببين چسان رفتار مي‏كني.

اگر رياست مصر را به من بدهي، سود خوبي از اين معامله برده‏اي؛ چرا كه شيخي را به دست آورده‏اي كه به نفع تو و به زيان دشمنت عمل خواهد كرد.31

اميرمؤمنان(ع) پس از درهم كوبيدن فتنه مارقين، به ارزيابي آينده جامعه اسلامي پرداخت و بني‏اميه را خطرناك‏ترين جريان براي دين و دنياي مردم بر شمرد و فرمود:

همانا ترسناك‏ترين فتنه‏ها، در ديده من فتنه فرزندان اميه است كه فتنه‏اي كور و تار است. حكومت آن فراگير و آزارش دامن‏گير مردم ديندار است و آن كس كه فتنه را نيك ببيند و به درستي بشناسد، آزارش به او مي‏رسد و آن كه فتنه را درك نكند، بلا از او دور است.32

باري، در ماجراي غمبار سقيفه، حزب تيم و عدي قدرت را قبضه نمود و سعد بن عباده (رهبر حزب انصار) را كه به خاطر عدم موفقيت در كسب قدرت، به طور تاكتيكي به حمايت از امام علي(ع) تمايل پيدا كرده بود، در حوران (منطقه‏اي در سوريه كنوني) ترور كردند.

حزب طلقا (امويان) در رقابت سياسي، از حزب تيم و عدي (حزب دو خليفه و سعد بن ابي وقاص) شكست خورد و خليفه دوم نيز سرانجام به پاس خدماتش به خليفه اول، از ناحيه وي به خلافت برگزيده شد ولي چون خليفه جديد نه تنها تمايل به همكاري با امويان از خودنشان نداد بل به نوعي مانع زياده خواهي آنان بود، تصميم به ترورش گرفتند. از اين رو مغيره بن شعبه ـ كه از دستياران و جاسوسان آن‏ها بود ـ با تحريك غلام خود به نام ابو لؤلؤ در اطراف مدينه، عمر را از پاي در آورد33 و زمينه روي كار آمدن عثمان را فراهم ساخت.

عثمان در حالي به خلافت رسيد كه پيري سالخورده بود و امويان دور او را گرفتند؛ به طوري كه مروان بن حَكَم عملاً او را به بازي گرفته بود و به پيشنهاد وي، بيشتر پست‏هاي حكومتي از سوي عثمان به آل اميه واگذار شده بود. به گفته دانشمند بلند آوازه اهل سنت، سيدقطب: «دوران سيزده ساله حكومت عثمان بود كه از معاويه، معاويه ساخت و براي وي، مال و سرباز و نيروي حكومتي در چهار گوشه شام گرد آورد. واقعا اين درد اسف‏انگيزي است كه علي سومين خليفه نشد.»34

بدين سان با روي كار آمدن عثمان، مكنون قلبي حزب طلقا تحقق يافت، لذا ابوسفيان در حضور عثمان، بي‏پرده گفت: «اي بني‏اميه! حكومت را همچون گويي كه به دست آورده‏ايد، محكم نگاه داريد، زيرا قسم به آن كسي كه سوگند مي‏خورم، سال‏ها بود كه احراز اين مقام را براي شما آرزو مي‏كردم، حالا كه به مقصود رسيده‏ايد بكوشيد تا خلافت را به كودكان انتقال دهيد.35 به خدا سوگند! نه عذابي است، نه حسابي و نه بهشتي است و نه جهنمي و نه رستاخيزي و نه قيامتي.»36

با اين حال پس از شورش مردم عليه عثمان و كشته شدن وي و هجوم مردم براي بيعت با اميرمؤمنان(ع)، طرفداران احزاب پيش گفته، به‏ويژه حزب طلقا با تغيير موضع و شعار، به شكل ديگري در مقابل امام علي(ع) ـ كه مي‏رفت تا با تبيين و تثبيت سياست علوي، مناسبات دوران جاهليت نوين را درهم بريزد ـ قد علم كردند.

حزب قاسطين، باند تجديد سازمان يافته حزب طلقا بود كه به قيادت معاويه، براي كسب قدرت و حفظ سلطنت آل اميه، به ترتيب در برابر امام علي و امام حسن ـ عليهماالسلام ـ صف آرايي كرد و سرانجام با پس مانده احزاب ارتجاعي، در كربلا اردوگاه زد.

امام حسين(ع) به عنوان وارث امامت و سياست علوي، در روز عاشورا، با اشاره به اين فرايند حزب‏گرايي و قوم محوري و بازگشت به جاهليت نخستين، به لشكر عمر بن سعد فرمود:

رحمت خدا از شما دورباد! شما سركشان امت و طفيلي‏هاي احزاب فاسد هستيد كه قرآن را رها كرده‏ايد.37

3ـ تجديد حيات سرمايه‏داري و اشرافي‏گري

روحيه معنويت محوري و آخرت جويي صدر اسلام كه موجد روحيه ديگر گرايي، زهدورزي، قناعت‏پيشگي و اهتمام به عدالت اجتماعي و اقتصادي بود، اندوهگنانه در دوران پس از پيامبر اسلام رو به افول نهاد و به باور سيدقطب: در دوران عمر بن خطّاب، روحيه ازدياد ثروت ـ از راه مقدم شمردن گروهي برگروه ديگر ـ آغاز شد38 و در عصر زمامداري عثمان بن عفّان به اوج رسيد.

عثمان مي‏پنداشت كه پيشوا شدن وي به او آزادي تصرف در دارايي مسلمانان را مي‏دهد كه به دلخواه خود، بخشش كند. او بسياري اوقات، به منتقدان رفتارش مي‏گفت: «پس براي چه من رهبر شده‏ام؟!» وي تصور مي‏كرد كه خلافت به او اجازه و آزادي مي‏دهد كه بني مُعيط و بني‏اميه را ـ كه از خويشان و نزديكان وي بودند ـ به بهانه اين كه وظيفه‏اش، احترام به خانواده خود و نيكوكاري به آن‏هاست، برگرده مردم سوار كند، در حالي كه در ميان آنان، حَكَم بن عاص، مطرود رسول اللّه‏ بود.

عثمان به شوهر دخترش حارث بن حكم در شب عروسي، دويست هزار درهم از بيت‏المال بخشيد! هنگام طلوع صبح، زيد بن ارقم ـ خزانه‏دار بيت‏المال مسلمانان ـ نزد وي آمد، در حالي كه آثار حزن و ناراحتي از سيمايش پيدا و اشك از چشمانش سرازير شده بود. او از عثمان مي‏خواست كه استعفايش را بپذيرد. وقتي كه عثمان علت را جويا شد و فهميد كه علت آن، همان بخشش وي به دامادش از دارايي مسلمانان است با تعجب گفت: «ابن ارقم! از اين‏كه من به خويشان خود نيكي كرده‏ام گريه مي‏كني؟»

ولي اين مرد كه روح عالي اسلام را درك كرده بود، گفت: نه يا اميرالمؤمنين! من براين گريه مي‏كنم كه فكر كردم تو اين مال را در قبال آن چه در زمان پيامبر در راه خدا انفاق كرده بودي گرفته باشي، به خدا سوگند! اگر تو صد درهم به وي مي‏دادي باز هم زياد بود. عثمان به وي پرخاش كرد و گفت: ابن ارقم! كليدهاي خزانه بيت‏المال را بگذار، ما كس ديگري را براي اين كار پيدا مي‏كنيم!

نمونه‏هاي اين خاصه خرجي‏ها در دوران عثمان زياد است. وي روزي به زبير، ششصد هزار و به طلحه، دويست‏هزار درهم داد و يك پنجم ماليات آفريقا را به مروان بن حكم بخشيد! وقتي گروهي از اصحاب پيامبر و در رأس آنان علي‏ابن ابي‏طالب(ع) به اين امر اعتراض كردند، عثمان به آن‏ها جواب داد: «من قوم و خويش دارم».39

امام علي(ع) در توصيف فرمانروايي عثمان و ايستار ايل و تبارش مي‏فرمايد:

تا آن سومي به خلافت رسيد ... و خويشاوندان پدري‏اش (بني‏اميه) به پا خواستند و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند؛ بسان شتر گرسنه‏اي كه به جان گياه بهاري بيفتد، تا اين كه ريسمان تابيده او باز شد و اعمال او مردم را بر قتلش برانگيخت و شكم بارگي، وي را به نگون ساري كشيد.40

مسعودي، مورخ شهير اسلامي، درباره حيف و ميل‏ها و مال اندوزي‏هاي عصر عثمان، نوشته است: «عثمان در مدينه خانه‏اي ساخت و آن را با سنگ و آهك برآورد و درهاي خانه را از چوب ساج و عرعر (سروكوهي) ساخت و همو در مدينه، اموال و باغ‏ها و چشمه‏هاي بسيار داشت ... در ايام عثمان، بسياري از صحابه ملك‏ها و خانه‏ها فراهم كردند و از جمله زبير بن عوام، خانه‏اي در بصره ساخت كه تاكنون (سال 332) معروف است و تجار و مالداران و كشتي‏بانان بحرين و ديگران آن جا فرود مي‏آيند و در مصر و كوفه و اسكندريه نيز خانه‏هايي بساخت. آن‏چه درباره خانه‏ها و املاك وي گفتيم هنوز هم معروف است و پوشيده نيست. موجودي زبير پس از مرگ، پنجاه هزار دينار بود و هزار اسب و هزار غلام و كنيز داشت و در ولاياتي كه گفتيم املاكي به‏جا گذاشت.

طلحه بن عُبيداللّه‏ تَيمي در كوفه خانه‏اي ساخت كه هم‏اكنون در محله «كُناسه» به نام «دارالطلحيين» معروف است. از املاك عراق روزانه هزار دينار در آمدداشت و بيشتر از اين نيز گفته‏اند. در ناحيه «شراه» بيش از اين در آمد داشت. در مدينه نيز خانه‏اي بساخت و آجر و گچ و ساج در آن به كار برد.

عبدالرحمن بن عوف زهري نيز خانه وسيعي بساخت. در طويله او يكصد اسب بود و هزار شتر و ده‏ها هزار گوسفند داشت و پس از وفاتش يك چهارمِ يك هشتم مالش، هشتاد و چهار هزار دينار بود! سعد بن ابي وقّاص نيز در عقيق خانه‏اي مرتفع و وسيع بنا كرد و بالاي آن بالكن‏ها ساخت.

سعيد بن مُسيِّب مي‏گويد: وقتي زيد بن ثابت مرد، چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود كه آن را با تبر مي‏شكستند، به جز اموال و املاك ديگر كه قيمت آن يكصد هزار دينار بود.»41

سوگمندانه، خليفه مسلمين و اعوان و انصارش، گوي سبقت را در تاراج بيت‏المال از همديگر ربودند. و مردمي كه قادر بودند، نيز به پيروي از آن‏ها به ثروت اندوزي و حرام خواري روي آوردند42 و چنان شد كه پس از روي كار آمدن امام علي(ع)، اصلاح امور بسيار دشوار گشت.

سرّ آن كه آن حضرت، بيش از ساير امامان و پيشواي دين بر تقوا و تذكار معاد و اهتمام به آخرت، تأكيد و اصرار مي‏ورزيد، اين بود كه جامعه اسلاميِ معاصر حضرتش در گرداب و باتلاق دنيا گرايي، اشرافيت و حرام‏خواري فرو رفته بود و سال‏ها زمان مي‏خواست تا وضعيت به دوران رسول‏خدا باز گردد و او آمده بود كه چنين كند ولي به قول سقراط كه گفته بود: بيست سال به من تهمت زده‏اند و براي دفاع از خود، بيست سال زمان نياز دارم، آن حضرت نيز دست كم زماني برابر 25 سال لازم داشت تا اين اسب سركش را مهار كند ولي افسوس كه قدرت‏طلبان، سودجويان، برتري طلبان و اشراف نوكيسه نخواستند و نگذاشتند و هر روز فتنه‏اي علم مي‏كردند و آتشي بر مي‏افروختند.

در ژرفاي فاجعه همين بس كه عبيداللّه‏ بن عباس ـ فرمانده كل سپاه امام حسن(ع) ـ فريب مال دنيا را خورد و با تنها گذاشتن امام بي‏بديل خود به اردوگاه دشمنان قسم خورده امام، و قاتلان دو طفل شيرخوار خويش پيوست و پسر سعد بن ابي وقّاص با وقاحت تمام، آرزوي حكمراني بر ري را به خشنودي خدا و رسول ترجيح داد و بسياري از خواص، دل به دنيا و زرق و برق آن سپردند.

امام حسين(ع) بيش از هر كس ديگري در عصر خود، اين وضعيت را درك و ترسيم كرد و مي‏دانست كه مردم چسان از نمادهاي ديني فاصله گرفته‏اند، از اين رو پس از ورود به كربلا، در جمع ياران و خاندانش با اشاره به وضعيت پيش گفته فرمود:

مردم بنده دنيايند و دين لقلقه زبان آن‏هاست و دين را تا آن جا مي‏خواهند كه زندگاني خود را با آن سر و سامان دهند، چون پاي امتحان پيش آيد دينداران اندك خواهند بود.43

آري، چنين مردم زيان كاري كه به حرام خواري و زير پا گذاشتن دستورهاي الهي خو كرده‏اند، به فرموده قرآن:

(اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهمُ الشَّيْطنُ فَأَنْسهُمْ ذِكْرَ اللّه‏ِ أُوْلئكَ حِزْبُ الشَّيْطنِ اَلا اِنَّ حِزْبَ الشّيطنِ‏هُمُ الخسِرُوْنَ)44؛ شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را از خاطر آن‏ها برده؛ آنان حزب شيطانند. بدانيد حزب شيطان زيانكارانند.

و لذا سيد شهيدان(ع) نيز به اقتباس از همين آيه به سپاه دشمن فرمود: «لقد استحوذ عليكم الشيطن فاَنساكم ذكر اللّه‏ العظيم.»45

كساني كه گوشت و پوست و خون آنان از لقمه حرام و اموال نامشروع رشد يافته، از پذيرش سخن حق، دوري مي‏جويند و چنين شد كه در روز عاشورا، آن‏گاه كه حسين بن علي(ع) از سپاه عمر سعد خواست تا سكوت كنند كه سخن حضرت به گوششان برسد، و آنان پيوسته سر و صدا و هلهله مي‏كردند، حضرت فرمود:

واي بر شما، چرا به سخنانم گوش فرا نمي‏دهيد، در حالي كه من شما را به رشد و هدايت فرامي‏خوانم. پس (بدانيد) كسي كه از من پيروي كند، از هدايت يافته‏گان است و آن كس كه مرا نافرماني نمايد از هلاك شدگان، و همه شما از فرمانِ من سر پيچي كرديد و به سخنانم گوش‏فرا نداديد، (زيرا) هداياي شما از حرام به دستتان رسيده و شكم‏هايتان انباشته از اموال حرام است، در نتيجه خداوند بر دل‏هايتان مهر زده است.46

بنابراين، انباشتن شكم‏ها از اموال حرام و نامشروع، مانع درك حقيقت توسط سپاه عمر سعد شد و صفات اصلي آنان در محيط‏هاي نامساعد شكل گرفته بود و لذا چون مسلماني و شعارهاي اسلامي، صفات پيراموني آن‏ها به‏حساب مي‏آمدند، در جلوه نمودن دنيا، به كناري رفتند و صفات اصلي و خوي كفر پيشگي و دين ستيزي، خشونت ورزي و بي‏رحمي چهره نمود و دست به‏خون سپندترين فرزند اسلام آلودند.

4ـ تبليغات اغواگر و تهاجم فرهنگي امويان

معاويه در دوران خلافت عمر به ولايت شام گماشته شد، ولي در زمان خلافت عثمان، حاكم مطلق العنان آن سامان گشت و بر قلمرو فرمانروايي‏اش نيز افزوده گرديد. او در اين مدت، مردم شام را با اسلامي كه خود تفسير مي‏كرد، آشنا و باورمند ساخت و آنان نيز وي را نماينده اسلام نبوي مي‏دانستند.

در حالي كه در بيرون از شام و با وجود چهره‏هاي سرشناس جهاد و مبارزه و دانش و فضيلت ـ از اصحاب رسول خدا(ص) ـ معاويه از اعتبار و منزلتي برخوردار نبود، زيرا وي جزو حزب طلقا بود كه از روي ترس يا چشم داشت به حكومت، به همراه ابوسفيان، اسلام آورده بود. مادر او هند جگرخوار بود و نسب شناسان در انتساب معاويه به ابوسفيان هم ترديد داشتند.47 احاديثي از پيامبر نيز در لعن و نكوهش وي در دست مسلمانان بود، از جمله آن كه رسول خدا(ص) فرمودند:

خداوند، لعنت كند معاويه و ابوسفيان را48، خدا هرگز شكمش (معاويه) را سير نكند.49

و درباره معاويه و عمرو بن عاص نفرين كرد كه: «بارالها! آنان را در فتنه واژگون ساز و به سوي جهنم روانه نما.»50 هم‏چنين فرمود:

خلافت برخاندان ابوسفيان ـ رهاشدگان و پسران رهاشدگان ـ حرام است پس اگر روزي معاويه را بر فراز منبر من، مشاهده كرديد، او را بكشيد.51

افزون بر آن، كسي كه پس از كشتن عثمان، مسلمانان با وي ـ به عنوان خليفه رسول اللّه‏ ـ بيعت كرده بودند، درخشان‏ترين چهره اسلام و خوشنام‏ترين اصحاب و نزديكان پيامبر بود، بدان‏سان كه كسي قابل مقايسه با وي نبود. از اين رو در جنگ صفين، به روايت سعيد بن جبير: هشتاد نفر از «بدريون» و نهصد نفر از بيعت كنندگان زير درخت با پيامبر (بيعت رضوان)، در كنار او بودند52 و در كنار معاويه تنها عمروبن عاص و مغيره بن شعبه حضور داشتند. از طرفي امام علي(ع) حتي لحظه‏اي زمامداري معاويه را تحمل نمي‏كرد و در فلسفه مخالفت خود با ولايت معاويه، فرمود:

نبايد خداوند مرا در حالي ببيند كه گمراهان را بازو و ياور قرار داده‏ام.53

معاويه كه از ديرباز هواي حكمراني در سر داشت اما از ديرينه پيش گفته برخوردار بود، با كمك فتنه‏انگيزاني چون عمروبن عاص، مغيره بن شعبه و مروان بن حكم، پس از تجديد سازمان حزب طلقا، در قالب حزب قاسطين، به تهاجمات فرهنگي گسترده و تبليغات اغواگرانه پرداخت تا از منزلت منحصر به فرد امير مؤمنان(ع) بكاهد و بر اعتبار خود بيفزايد كه به مواردي از اين اقدام‏ها اشاره مي‏شود:

الف ـ ستايش و خون‏خواهي عثمان

وقتي رايزني انقلابيون در بازداشتن عثمان از رفتار ناپسندش كارگر نيفتاد و آنان تصميم گرفتند طومار حكومت وي را در هم بپيچند، عثمان از معاويه درخواست كمك كرد، اما معاويه در كمك رساندن به او تعلل ورزيد تا به دست انقلابيون به خاك افتاد.54 اين تعلل بدان سبب بود تا جاي پايي در حكومت آينده نيز براي خود پيدا كند ولي پس از روي كار آمدن حكومت علوي و بيعت شورانگيز مردم با آن حضرت، چون امام علي(ع)، ولايت جائرانه معاويه را به رسميت نشناخت و وي را عزل نمود، او نيز كشتن عثمان را بهانه قرار داد و با معرفي عثمان به عنوان خليفه مظلوم، مدعي خون خواهي وي شد و شگفت آن كه كسي را متهم به دست داشتن در قتل عثمان كرد كه به شهادت تاريخ، پاك‏ترين افراد در اين ماجرا بود و حتّي عمروبن عاص قبل از پيوستنش به معاويه، در پاسخ نامه وي، ضمن تجليل از امام علي(ع) و برشمردن ويژگي‏هاي منحصر به‏فردش، نوشت كه انتساب قتل عثمان به علي(ع)، دروغ، باطل و فريب است.55 هم‏چنين وي در گفت‏وگوي با معاويه ـ پس از پيوستن به او ـ گفت: «اي معاويه! تو اعراق زاهره و اخلاق ظاهري علي(ع) را منكري. و اللّه‏ كه ... ما به اين دنياي غدّار فريفته شده‏ايم و به زخارف بي‏حاصل و نمايش بي‏طايل او غرّه گشته، خدمت چنو مردي را كه متضمن سعادت ابدي است، فرو گذاشته‏ايم. يقين دان كه پشيمان شويم، اما وقتي كه پشيماني سود ندارد.»56

تبليغات گمراه كننده معاويه بدان سان بود كه پيك وي به اميرمؤمنان(ع) گفت: معاويه به گونه‏اي مردم را تحريك نموده كه شصت هزار پير مرد در زير پيراهن خونين عثمان گريه مي‏كنند.57 گر چه ممكن است رقم ياد شده، مبالغه‏آميز جلوه كند، اما گوياي عوام فريبي بزرگ معاويه است و لذا وقتي معاويه در حضور نامه‏رسان امام علي(ع) يعني جابربن عبداللّه‏ بجلي برمنبر رفت و از مردم شام خواست تا نظرشان را درباره خون خواهي عثمان بيان كنند، آنان نيز براي خون‏خواهي عثمان با وي بيعت نمودند.58

در راستاي ادعاي مذكور و نيز كم رنگ جلوه دادن احاديث پيامبر درباره اميرمؤمنان و همسر و فرزندان گرامي‏اش، معاويه به دست نشاندگانش دستور داد: «راوياني را كه در فضايل و بزرگواري‏هاي عثمان سخن مي‏گويند، به دقت شناسايي نموده، در مجالس آن‏ها شركت جوييد و بزرگشان بداريد و به همراه رواياتي كه درباره عثمان نقل مي‏كنند، نام هر يك از راويان، پدر و قبيله‏اش را براي من بفرستيد.»59

ب ـ ترور و تحقير شخصيت علي(ع)

معاويه پس از آن‏كه با زور و تزوير، گوش‏ها را از فضايل نداشته عثمان پر كرد، به كارگزارانش نوشت: «همانا روايات درباره عثمان زياد شده و همه جا را فراگرفته است، بنابراين مردم را به ساختن حديث درباره ابوبكر و عمرو ديگر صحابه فرا بخوانيد و هر حديثي كه از مسلمانان درباره ابوتراب (علي بن ابي‏طالب) شنيديد آن را رها نكنيد، مگر اين كه حديثي از صحابه، در ردّ آن براي من بياوريد، همانا اين كار را از هر چيز ديگر بيشتر دوست دارم و سبب چشم روشني من و موجب بطلان ادله ابوتراب و شيعيان اوست.»60

ابو هريره61 ـ كه هنگام نبرد صفين به حزب قاسطين پيوست ـ عمروبن عاص و سَمُرَه بن جندب و مغيره بن شعبه و حريز بن عثمان جزو سردمداران جعل حديث بودند.62 چنان كه سمره بن جندب چهار صد هزار درهم از معاويه گرفت و حديثي جعل كرد كه آيه: (و مِن النّاسِ مَن يُعجبكَ قولُه في الحيوه الدُّنيا و يُشهِدُ اللّه‏َ علي ما فِي قلبهِ و هُو اَلَدُّ الخِصامِ * و اذا تولّي سَعي في الارضِ لِيُفْسِدَ فيها و يُهْلِكَ الحَرْثَ و النَّسْلَ و اللّه‏ُ لايُحِبُّ الفسادَ)63 درباره حضرت علي(ع) نازل شده و آيه (و مِن النّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه‏ِ و اللّه‏ُ رَؤُفٌ بِالعباد)64 درباره ابن ملجم مرادي آمده است.65

رسول اكرم(ص) فرمودند:

از سه چيز پس از خود بر امتم بيمناكم:

1ـ گمراهي پس از شناخت حق،

2ـ فتنه‏ها و آشوب‏هاي اغواگر،

3ـ شكم پرستي و شهوتراني.66

اين هر سه در دوران معاويه به بالاترين شكل ممكن رسيدند، چه گمراهي‏اي از اين بالاتر كه جانشين منصوب پيامبر، يا لااقل داماد، پسر عمو و اولين مسلمان، در خطبه‏هاي نماز جمعه به دستور معاويه، لعن شود؟67 و معاويه با پول بيت‏المال مسلمين در مذمت و بدگويي امام آنان، حديث جعل كند68 و حتي با تبليغات دروغين به شاميان و پاره‏اي از ديگر بلاد بقبولاند كه تنديس عبادت، نماز نمي‏خواند!69

اگر نبود، مگر اين نكته كه اكنون نيز بسياري از برادران اهل‏سنت، معاويه را تا حد تقديس مي‏ستايند، كافي بود كه بدانيم درهم و دينارها و تبليغات گمراه‏كننده امويان، چسان هويت فتنه‏انگيز معاويه را واژگونه به مردم نماياند و شخصيت علي و خاندانش را برخلاف واقع!

معاويه بر آن بود كه سبّ و بدگويي از علي(ع) بايد آن قدر گسترش يابد كه كودكان با آن بزرگ شوند و جوانان با آن پير و هيچ كس فضيلتي از آن حضرت را نقل نكند.70

وقتي علي بن حسين، از مروان بن حكم، علت سبّ علي بن ابي طالب را، توسط بني‏اميه، پرسيد، در پاسخ گفت: «حكومت براي ما پا برجا نمي‏ماند، مگر باسبّ و تحقير علي»71.

معاويه تنها به انكار فضايل و بدگويي علي(ع) بسنده نكرد بل به جنگ رواني عليه آن امام نيز دست يازيد؛ في‏المثل مورخان نوشته‏اند كه معاويه گوسفندان كوچكي را در اختيار نوجوانان شامي، كه اميدهاي آينده حزب قاسطين بودند، قرار مي‏داد و پس از آن‏كه اينان با اين بره‏ها انس مي‏گرفتند، دستور مي‏داد آن‏ها را بدزدند بعد شايع مي‏كردند كه كار علي بن ابي‏طالب بوده‏است تا بذر كينه امام را در دل‏هاي آن‏ها بكارد.

بني‏اميه به كمك شاعر مسيحيِ بي‏مسؤوليتي به نام اخطل نيز با هجو و طعن و لعن اصحاب و بزرگان مهاجرين و انصار به ترور شخصيت آن‏ها پرداختند تا مبادا فضايل آن‏ها، سران آل‏اميه را تحت الشعاع قرار دهد.72

ادامه دارد


1 ـ جويني خراساني، فرائد السمطين، ج 1، ص 55.

2 ـ رك: تاريخ طبري، ج 5، ص 425؛ ابن اثير، كامل ، ج 3، ص 170؛ مفيد، ارشاد، ج 2، ص97؛ ابن عساكر، تهذيب تاريخ دمشق الكبير، ج 4، ص 317.

3 ـ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، نامه 28، ص 894.

4 ـ عباس قمي، سفينة البحار، ج 1، ص 257.

5 ـ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 60.

6 ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 1361، 1374، ح 3510، 3556.

7 ـ ذهبي، ميزان الاعتدال، ج 1، ص 535، ح 2002؛ هندي، كنز العمال، ج 12، ص 111، ح 34237.

8 ـ ابن حنبل، مُسند، ج 2، ص 442؛ ابن عساكر، تهذيب تاريخ دمشق الكبير؛ ج 4، ص 319.

9 ـ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 245.

10 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 416؛ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 89؛ شهيدي، قيام امام حسين(ع)، ص 163.

11 ـ ابن طاووس، لهوف، ص39؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 417؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج 3، ص184- 185؛ ابن اثير، كامل ، ج 3، ص 166.

12 ـ رك: تاريخ طبري، ج 5، ص 409؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 177؛ كامل، ج 3، ص 162.

13 ـ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 33؛ ابن طاووس، لهوف، ص 52.

14 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 450.

15 ـ نهج البلاغه، خطبه سوم، ص 51.

16 ـ قصص(28) آيه 83.

17 ـ نهج البلاغه، همان.

18 ـ همان، خطبه 27، ص 95-96.

19 ـ جرج جرداق، امام علي، صداي عدالت انساني، ج1، ص 55.

20 ـ شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 28-29.

21 ـ همان، ج 20، ص 299.

22 ـ همان، خطبه 33، ص 111.

23 ـ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 14؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46.

24 ـ نهج البلاغه، نامه 17، ص 863.

25 ـ مسعودي، مروج الذهب، ج 4، ص 41.

26 ـ قبيله اوس جزو اين حزب به شمار نمي‏رفت.

26 ـ قبيله اوس جزو اين حزب به شمار نمي‏رفت.

27 ـ نهج البلاغه، خطبه 16، ص 66.

28 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 179، 182.

29 ـ رك: صادق آئينه‏وند، تاريخ سياسي اسلام، ص 92-94.

30 ـ منقري، وقعه صفين، ص 94.

31 ـ همان، ص 39؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 288؛ مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 363.

32 ـ نهج البلاغه، خطبه 92، ص 273-274.

33 ـ ر ك: صادق آئينه‏وند، تاريخ سياسي اسلام، ص 92-94.

34 ـ عدالت اجتماعي در اسلام، ترجمه محمدعلي گرامي و سيدهادي خسرو شاهي، ص 310.

35 ـ مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 351-352.

36 ـ رك: ابن ابي الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص 53.

37 ـ ابن شعبه حرّاني، تحف العقول، ص 241؛ ابن طاووس لهوف، ص 42؛ طبرسي، احتجاج، ج 2، ص 98.

38 ـ عدالت اجتماعي در اسلام، ص 337.

39 ـ رك: همان، ص 303-304.

40 ـ نهج البلاغه، خطبه 3، ص 51.

41 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 341-342.

42 ـ الناس علي دين ملوكهم (بحارالانوار، ج 102، ص 8؛ كشف الغمه في معرفه الائمه، ج 2، ص 233.)

43 ـ بحارالانوار، ج 75، ص 117 .

44 ـ مجادله (58) آيه 19.

45 ـ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 253.

46 ـ همان، ج 2، ص 6.

47 ـ ابن طاووس، الطرائف، ص 501؛ بغدادي، كتاب المُنَمَّق، ص 118-120.

48 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 79.

49 ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2010، ح 96 (كتاب البرّ و الصله و الآداب، باب مَن لعنه النّبي.)

50 ـ اسعد وحيد القاسم، در جستجوي حقيقت، ص 127.

51 ـ ابن نما، مثير الاحزان، ص 10؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 185؛ابن طاووس، لهوف، ص 10.

52 ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 500 .

53 ـ منقري، وقعه صفين، ص 52.

54 ـ بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 287؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 368.

55 ـ ابن جوزي، تذكره الخواص، ص 84-85.

56 ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 481-482.

57 ـ رك: تاريخ طبري، ج 4، ص 444.

58 ـ رك: منقري، وقعه صفين، ص 32؛ ابن اعثم، الفتوح، ص 464؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 137.

59 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 11، ص 44.

60 ـ همان، ص 45.

61 ـ رجال حديث، اجماع كرده‏اند كه ابو هريره بيش از همه اصحاب از رسول‏خدا، حديث نقل كرده است، در حالي كه بيش از يك سال و نه‏ماه ـ و طبق برخي روايت‏ها تنها سه سال ـ با پيامبر محشور بوده است. با اين حال صحاح اهل‏سنت 5374 حديث از او نقل كرده‏اند و با اين كه ابو هريره خود مي‏گفت: «هيچ يك از اصحاب پيامبر بيش از من از او، حديث نقل نكرده‏اند مگر عبداللّه‏ بن عمر»، تمام روايت‏هاي ابن عمر 722 حديث است كه بخاري تنها هفت و مسلم بيست حديث از او نقل نموده‏اند». (رك: اسعد وحيد القاسم، در جستجوي حقيقت، ص 197-198.)

62 ـ رك: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63، 69.

63 ـ «و از مردم، كساني هستند كه گفتار آنان، در زندگي دنيا مايه اعجاب تو مي‏شود (در ظاهر، اظهار محبت شديد مي‏كنند) و خدا را بر آن چه در دل دارند گواه مي‏گيرند (اين در حالي است كه) آنان، سرسخت‏ترين دشمنانند. (نشانه آن، اين است كه) هنگامي كه روي برمي‏گردانند (و از نزد تو خارج مي‏شوند) در راه فساد در زمين، كوشش مي‏كنند و زراعت‏ها و چهارپايان را نابود مي‏سازند. (با اين كه مي‏دانند) خدا فساد را دوست نمي‏دارد.» [بقره(2) آيه 204-205]

64 ـ «بعضي از مردم [با ايمان و فداكار، همچون علي(ع) در «ليله المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر] جان خود را به خاطر خشنودي خدا مي‏فروشند و خداوند نسبت به بندگان، مهربان است». [بقره (2) آيه 207]

65 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73.

66 ـ نراقي، جامع السعادات، ج 2، ص 4.

67 ـ اميني، الغدير، ج 10، ص 257.

68 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 56-73، الغدير، ج 11، ص 28.

69 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 43.

70 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 57.

71 ـ بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 184.

72 ـ رك: آئينه‏وند، تاريخ سياسي اسلام، ص 159-160.

/ 1