عاشورا، مؤلفهها و ايستارهاي سياسي
بستر عاشورا
بيش از پنجاه سال از رحلت رهبر عالم بشريت نگذشته بود و هنوز فرياد آن بزرگ رهبر الهي، در گوشها طنين انداز بود كه: حسن و حسين، بعد از پدرشان، پيشوايان امت من و سرور جوانان بهشتي هستند و مادرشان سرور زنان دو عالم و پدرشان سرور جانشينان پيامبر است.1هنوز كساني مانند «جابر بن عبداللّه انصاري»، «ابو سعيد خُدري»، «سهل بن سعد ساعدي»، «زيد بن ارقم»، و «اَ نَس بن مالك» زنده بودند و حديث «الحسن و الحسين سيّداشباب اهل الجنّة» را درباره آن دو امام از رسول خدا(ص) شنيده بودند2 و چه بسا به ياد داشتند كه چسان اميرالمؤمنين(ع) به اين روايت افتخار ميكردند و آن را از دلايل برتري خود برميشمردند.3مسلمانان ميدانستند كه پيغمبر خدا در مورد پيوند قلبي ديرينه مؤمنان با حسين فرمودهاست: به درستي كه دلهاي مؤمنان، شناخت نهفته و ديرينه از حسين دارند.4آنان به خاطر داشتند كه رسول اكرم(ص) ميفرمود: همانا حسين بن علي، چراغ هدايت و كشتي نجات و پيشواي نيكي و خجستگي و امام عزت و افتخار است.5كسي در محبّت و علاقه پيامبر به دخت گرامياش حضرت زهرا(س) و فرزندان ارجمندش ترديد نداشت. از اصحاب و تابعين، كم نبودند كساني كه سيماي رسول خدا را به ياد ميآوردند، آن هنگام كه فرمود: فاطمه پاره تن من است، آن كه او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.6و:همانا خداوند براي خشم فاطمه، به خشم ميآيد و براي رضايت او، خشنود ميشود.7صحابه فراموش نكرده بود كه سيّد مرسلين به سوي علي، فاطمه، حسن و حسين ـ عليهمالسلام ـ نظر كرد و فرمود: با كساني كه با شما بجنگند، در جنگم و با كساني كه با شما صلح كنند، در صلحم.8فرماندهان و اميران لشگر شام نيز به خوبي امام حسين را ميشناختند و منزلت وي را در چشم پيامبر درك ميكردند. از اين رو امام در ملاقاتي كه شبانه با عمر بن سعد داشت به او گفت: واي بر تو! آيا ميخواهي با من جنگ كني در حالي كه مرا ميشناسي و ميداني پدر من كيست؟ آيا از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست، پروا نميكني؟ اي مرد! اين جماعت را رها كن و همراه من باش كه اين عمل تو را به خدا نزديك ميكند!9عمر پسر سعد ابن ابي وقّاص (فاتح جنگ قادسيه) است، سعد جزو معدود افرادي بود كه در جنگ احد، آنگاه كه عرصه برمسلمانان تنگ شد و حتي كساني چون عمر و عثمان از كار زار متواري گرديدند در كنار علي بن ابي طالب، تاپاي جان از رسول خدا(ص) دفاع كرد و اينك، به قول يكي از پژوهشيان معاصر، هنوز نيم قرن از جنگ قادسيه نگذشته بود كه پسر وي آماده قلع و قمع و سركوبي پسر پيامبر ميشود و چون آماده حمله گرديد همان جملهاي را گفت كه پدرش در جنگ قادسيه بر زبان آورد: «اي لشكر خدا سوار شويد و مژده باد شما را».10شب عاشورا كه حضرت ابوالفضل(ع) از سوي امام حسين(ع) مأموريت يافت تا آن شب را مهلت بگيرد براي آن كه امام و اصحابش آخرين شب زندگاني خود را نيز به نماز و استغفار و مناجات پروردگارشان بپردازند، عمر بن سعد چون در قبول اين پيشنهاد به ترديد افتاد، موضوع را با فرماندهان لشكرش در ميان گذاشت. يكي از آنان به نام «عمر و بن حجّاج» گفت: سبحان اللّه! اگر اينها ازترك و ديلم بودند و چنين مهلتي را از تو درخواست ميكردند بايستي به آنان پاسخ مثبت ميدادي، در صورتي كه اينها فرزندان پيامبرند».11حمزه فرزند مغيره بن شعبه ـ كه خواهرزاده عمربن سعد بود ـ نيز به وي توصيه و تأكيد كرد كه مبادا دست به خون حسين بيالايي و سوگند خورد كه اگر پادشاهي همه دنيا از آنِ تو باشد و از آن به خاطر نكشتن حسين، چشم پوشي كني، بهتر است از اين كه خدا را ملاقات كني در حالي كه به قتل حسين دست يازيدهاي!12آنگاه كه سپاه عمر سعد تصميم گرفت به سوي خيمههاي سيد الشهداء يورش برد، حضرت فرمود: اي پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز جزا نميهراسيد، دست كم در زندگي اين دنياتان آزاد مرد باشيد و اگر خود را عرب ميپنداريد به نياكان خود بينديشيد و شرف عربي خود را پاس بداريد ـ آن گونه كه مدعي عربيت هستيد.13شمر بن ذيالجوشن گفت: «چه ميگويي يا حسين؟»امام حسين فرمود:من با شما ميجنگم و شما با من مقاتله ميكنيد ولي اين زنان گناهي ندارند، تا من زنده هستم به اهلبيتم تعرض نكنيد و از يورش اين ياغيان و جاهلان ممانعت ورزيد.شمر پاسخ داد: «حق با توست اي پسر فاطمه!»14با اين ايستار و اوصاف، مسلمانان چگونه اجازه دادند و امويان چسان چنين بستري را گستردند و فضايي را پديد آوردند تا وجدان عمومي، پذيراي شهادت سپندترين فرزند اسلام و قرآن و ابرار همراهش گردد؟به نظر ميرسد هفت مؤلفه اساسي، فضاي تحقق چنين حادثه دلخراشي را فراهم آورد و بستر چنين حركتي را مهيا ساخت. ولي پيش از بررسيدن اين مؤلفهها، بايد به اين نكته كانوني اذعان داشت و تأكيد ورزيد كه در تحليل و بررسي پديدههاي سياسي ـ اجتماعي، اهميت و بهاي هر مؤلفه و عاملي بستگي به ميزانِ تأثيرگذاري آن دارد.بنابراين تأثير هر كدام از اين مؤلفهها با ديگري متفاوت است، از اين رو بايد همه آنها را، به طور مجموعي، در تحقق فضاي شكلگيري عاشورا مؤثر دانست و اما آنها عبارتند از:1ـ بحران هويت و تغيير نسل
در هنگامهاي كه عليبن ابي طالب(ع) به مديريت سياسي جامعه اسلامي دست يافت، با دو نسلِ قبل و بعد از انقلاب اسلامي نبوي، روبهرو بود؛ يعني افراد جامعه ديني در دوران آن حضرت از نظر مقطع سني به دو نسل تعلق داشتند، كه هر كدام داراي ايستار و نگرگاه ويژهاي بودند.ايستار و وضعيت نسل اول
نسل نخست؛ مردماني بودند كه زمان رسول خدا(ص) را درك كرده، با آموزههاي ديني آن حضرت آشنايي داشتند. اينان جهاد و مبارزه را لمس نموده، حوادث پس از رحلت پيامبر را نيز نظاره كرده و در قبال 25 سال سكوت علي(ع) و خلافت سه خليفه پيشين داراي تحليل و موضع بودند.اينها پس از كشتن عثمان براي بيعت با امام علي(ع) هجوم آوردند و خود آن حضرت در توصيف آن ميثاق با شكوه ميفرمايد: روز بيعت، مردم بسان يال كفتار به دورم ريخته از هر سو روي به من نهادند؛ چندان كه از بسياري جمعيت، حسن به زحمت افتادند و دو طرف جامهام پاره شد. مردم چون گلههاي انبوه گوسفندان مرا در ميان گرفتند.15 لكن ديري نپاييد كه اين كسان تاب اجراي عدالت را از كف داده، از فرمان رهبري سر بر تافتند. اميرمؤمنان(ع) در اين باره ميفرمايد: آنگاه كه بيعتشان را پذيرفته، حكومت را به دست گرفتم، گروهي پيمان شكستند (ناكثين) و گروهي از جمع دينداران بيرون جستند (مارقين) و گروهي عليه عدالت شوريدند (قاسطين)، گويا هرگز كلام پروردگار را نشنيدند كه ميگويد: «تِلكَ الدّارُ اَلاْءَخِرَه نَجعلُها لِلّذينَ لايُريدونَ عُلُوّا في الارضِ و لافسادا و العقِبهُ لِلُمتَّقين16؛ سراي جاوداني را براي كساني قرار ميدهيم كه اراده برتري جويي و تبهكاري در زمين را ندارند و پايان كار، ويژه پرهيزكاران است.» آري سوگند به خدا اين آيه را شنيده و حفظ كردند ولي دنيا در ديده آنان آراسته شده و زيور آن، چشمهايشان را خيره نمودهاست.17 سرّ اين نافرماني در اين بود كه در دوران 25 ساله غصب ولايت، با تفسير و قرائتي از اسلام انس گرفته بودند كه به كلي با تفسير علوي، كه بر پايه عدالت همه جانبه، بهويژه عدالت اجتماعي، بنا شده بود، تقاوت داشت. از اين رو نافرماني و ناداني و ناباوري اينان به حدي رسيد كه آن پيشواي شكيبا و معصوم، زبان به نفرين و شماتتشان گشود:اي نه مردان به صورت مرد، كه خردهاتان كودكانه و بسان عروسان پردهنشين است (خيال پردازانه). كاش شما را نديده بودم و نميشناختم كه به خدا، پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن، اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! دلم را چركين كرده، سينهام را از خشم آكنديد و كاسههاي اندوه را جرعه جرعه به من نوشانديد و با نافرماني و ذلت پذيري، رأي و تدبيرم را تباه ساختيد.18نتيجه چنين رويكردي اين شد كه گفتهاند پس از جنگ جمل، دو سوم از مردم يا فريب قدرت طلباني را خوردند كه به نام خون خواهي عثمان، عَلَم مخالفت با حكومت علوي را برافراشتند يا به محافظهكاري و اعلام بيطرفي روي آوردند يا بهانه تراشي پيشه كردند و مدعي شدند در حال مطالعه حوادث هستند و به اين وسيله، خود را از ياري امام علي(ع) كنار كشيدند و بدين ترتيب امام بينظيري چون عليبن ابي طالب كه به قول شبلي شُميل: «بيهمتا نسخهاي است كه شرق و غرب جهان، نه در گذشته و نه امروز، صورتي برطبق آن نديده است»،19 در اقليت قرار گرفت و در جنگ نهروان و صفين وضعيت به مراتب از جنگ جمل بدتر شد. به هر روي نسلي كه پيامبر را درك كرده بود، تنها حدود يك سوم از آنان تا پايان مبارزه به امام علي(ع) وفادار ماندند.ايستار و وضعيت نسل دوم
اما نسل دوم، كساني بودند كه به علت فاصله زماني، نه پيامبر را ديده بودند و نه از فداكاريهاي اهلبيت خبري داشتند و نه اميرمؤمنان را به درستي ميشناختند، از آن مهمتر در معرض تبليغات و تهاجمات فرهنگي آل اميه قرار داشتند، و تركيب جمعيتي جامعه اسلامي هم به سود ايشان در حال تغيير بود. ابن ابي الحديد با اشاره به موقعيت امام علي(ع)، در اين زمانه، مينويسد: «دو نفر اول، علي را انكار كرده و پايين آوردند و عظمت او را در ميان مردم از بين بردند؛ بهگونهاي كه به كلي فراموش شد و بيشتر كساني كه ويژگيها و فضايل او را در زمان پيامبر ميشناختند، از دنيا رفتند و كساني آمدند كه او را تنها به عنوان يكي از مسلمانان عادي ميشناختند و نهايت چيزي كه در چشم اينان باقي بود اين كه وي پسر عموي رسول خدا و همسر دختر و پدر نوادگان اوست و غير از اينها همه چيز فراموش شد و از سوي قريش كينه و انحرافي نسبت به او پيدا شد كه نسبت به هيچ كس ديگر، تاكنون رخ نداده است.»20اين بيان، اقتباسي از اظهارات شخص اميرمؤمنان است كه وضعيت خويش را در آن دوران چنين روايت ميكند:نزد مردم مسلم شد، آوازه قومي و فراموشي كساني ديگر و ما از كساني بوديم كه نامشان از يادها رفت و آتش آوازهشان خاموش شد و آواز و نام و نشانشان محو گرديد. سالها بدينسان گذشت و بسياري از كساني كه ما را ميشناختند چهره در نقاب خاك كشيدند و كساني به وجود آمدند كه شناختي از ما نداشتند.21به هر روي نسل دوم، داراي سه ويژگي برجسته بود:يكم: به سبب شرايط و موقعيت سني، گرفتار تضاد نسلها و عدم هماهنگي با نسل نخست بود؛ در نتيجه به باورها و معيارهاي نسل پيش از خود، به ديده ترديد مينگريست؛ بهويژه آن كه مشاهده ميكرد، عملكرد آنان با رفتارشان هماهنگ نيست و اگر به طور زباني از آخرت دم ميزنند، همه همّ و غمشان دنياپرستي و ثروت اندوزي است. دوم: دست خوشِ آسيمگي و بحران هويت فرهنگي و سياسي بود؛ يعني وضعيت دوران كودكي را رها كرده و هنوز در موقعيت دوران جواني، تثبيت نشده بود و از همه اندوه بارتر گرفتار چند گانگي الگوهاي رفتاري شده بود كه اكثر اين الگوها، آنان را به اموري چون تجديد حيات دوران جاهليت، تعصبهاي قومي و نژادي، خشونتورزي، مالاندوزي و امثال آن فراميخواندند كه بيگانه با آموزههاي اخلاقي و تربيتي اسلام ناب بودند.سوم: به علت نظام بسته خبري و سيستم قبيلهاي، شناختي كه اين نسل از اسلام و رسول خدا و خلفاي پس از آن حضرت داشت، از منظر نسل اول بود كه آن هم به علت تعدد قرائتها و اختلاف برداشتها از اسلام و وجود نوعي تكثرگرايي فكري و سياسي، به جمع بندي مطلوبي نرسيده و عملاً دچار تضاد فكري شده بود.امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ به ترتيب در چنين ساحتي، زعامت و رهبري امت اسلامي را برعهده گرفتند؛ يعني نسل نو ـ كه اكثريت مردم را تشكيل ميدادند، در عهد عثمان به دنيا آمده و تنها مدت پنج سال دوران علي(ع) را درك كرده و در دوران معاويه وارد اجتماع شدهبودند ـ فاقد شناخت درست از خاندان علوي بود، از اين رو نسبت به فرايند امور سياسي ـ اجتماعي يا بيتفاوت بود يا متأثر از تبليغات بنياميه، كه ميكوشيد با تطميع و تهديد و تبليغات آنان را به سمت خود بكشاند. نسل كهن نيز گرفتار گرايشهاي سياسي ـ عقيدتي متضاد و بازيچه دست سياستمداران مكّار بود. پيامد چنين وضعيتي اين شد كه هنگامي كه امام حسين(ع) آشكارا و از مسير عمومي و همگاني، شهر پيامبر(مدينه النبي) را به قصد مكه ترك كرد، تاريخنويسان گزارشي از واكنش قابل توجه توده مردم، بازتاب ندادهاند و اين، نمونهاي از بيتفاوتي و تن آسايي مردم يكي از مهمترين شهرهاي پيشينهدار اسلامي است كه سرشار از خاطرات پيامبر و علي و فاطمه و حسين ـ عليهمالسلام ـ است.افزون بر آن چه گفته آمد، كوفيان و بصريان از ديرينه سست ايماني و بيوفايي و پيمان شكني برخوردار بودند و شاميان، اسلام و پيامبر را هم از چشم معاويه مينگريستند و برداشت آنها از اسلام، با قرائت اموي بود، از اين رو نه با اسلام راستين آشنايي داشتند، نه با مفسران صلاحيتدار آن و طرفه آن كه وضعيت نسل جديد، در اين باره، نامناسبتر از نسل قديم بود.2ـ قدرتپرستي و گروهگرايي
در اواخر دوران زندگاني پيامبر اسلام، دو ديدگاه درباره قدرت و حكومت در ميان مسلمانان خودنمايي ميكرد: ديدگاه اول، سياست علوي بود كه قدرت را تنها وسيلهاي براي احقاق حق و از ميان برداشتن باطل ميدانست و فينفسه براي آن اصالت قايل نبود، در نتيجه به چنگ آوردن قدرت را به هر بهايي روا نميشمرد. از اين رو اميرمؤمنان(ع) سياست راهبردي خود را در باب حكومت و زمامداري چنين بيان كرد:سوگند به خدا اين كفش كهنه را از حكومت بر شما دوستتر دارم، مگر آن كه حقي را برپاسازم يا باطلي را براندازم.22 اما ديدگاه دوم، سياست اموي بود كه به قدرت اصالت ميداد و قدرت خليفه را بيش از قدرت اسلام ميخواست؛ به عبارت ديگر، دست يافتن به قدرت براي بنياميه، هدف بود و در رهيافت آنان، هدف وسيله را توجيه ميكرد. بدان جهت معاويه به عنوان قدرت مندترين منادي اين سياست ـ پس از امضاي قرارداد صلح با امام حسن(ع) در خطبههاي نماز جمعه در ارودگاه نُخَيله ـ به طور شفاف اعلام كرد: «سوگند به خدا! من با شما نجنگيدم تا نماز به پا داريد و روزه بگيريد و حجّ به جا آوريد و زكات دهيد، زيرا شما خود اهل نماز و روزه و حج و زكات بوديد و آنها را به جا ميآورديد. بلكه من با شما جنگيدم تا بر شما حكومت كنم و اين را خدا به من داد و شما از آن ناخرسند بوديد. توجه داشتهباشيد، همانا من در حضور حسن بن علي تعهدهايي دادهام، بدانيد كه همه را زير پا مينهم و به هيچ يك وفا نخواهم كرد.»23بنياميه از آغاز هم به خاطر ترس از قدرت پيروز (اسلام) و نيز به دست آوردن حكومت ـ و به تعبير خودشان سلطنت ـ كه آن را موضوع چالش بين بنيهاشم و بنياميه ميپنداشتند، به طور تاكتيكي، به اسلام رو آوردند و با تشكيل باند طُلقا (مسلمانان فتح) سرانجام به اين هدف هم دست يافتند.امام علي(ع) در نامه مورخ ماه صفر سال 37 هجري به معاويه نوشت:آنگاه كه خداوند عرب را گروه گروه به دين خويش در آورد و اين امت، از روي اختيار يا از سر اجبار تسليم اسلام شد، شما خاندان ابوسفيان از كساني بوديد كه براي دنيا يا از روي ترس، در دين اسلام وارد شديد.24بعدها معاويه در شبنشينياي با مغيره بن شعبه، پرده از چهره ظاهر فريب خويش برافكند و كفر خود را آشكار ساخت. مطرّف پسر مغيره در اين باره ميگويد: «با پدرم مغيره در دمشق، بر معاويه وارد شديم. پدرم پيوسته به كاخ معاويه ميرفت و با او گفتوگو ميكرد و در بازگشت، نزد من از عقل و درايت او ياد ميكرد و از آن چه در او ديده بود، با خرسندي تعجب مينمود. تا اين كه شبي ـ كه از نزد معاويه برميگشت ـ از خوردن شام اجتناب كرد و به كسي ميمانست كه اموالش به تاراج رفته باشد. مدتي صبر كردم و دريافتم كه حادثهاي موجب تأثر شديد وي شده است.گفتم: چرا از سرشب تاكنون اندوهگيني؟گفت: پسرم! من اكنون از نزد پليدترين مردم روزگار ميآيم!گفتم: مگر چه روي داده است؟!پاسخ داد: امشب با معاويه، خلوت كرده بودم و به او گفتم: يا اميرالمؤمنين! اكنون كه به آرزوهاي خود رسيده و حكومت را به دست گرفتهاي، اگر با مردم به عدالت و نيكي رفتار كني، بزرگواري نمودهاي و اگر با برادرانت (بني هاشم) به خوبي رفتار كني، صله رحم به جا آوردهاي، بهويژه آن كه آنان هم، امروز در موقعيتي نيستند كه تهديدي براي حكومت تو به شمار آيند!معاويه گفت: هيهات! هيهات! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گستري نمود و پس از مرگش، ياد او نيز مرد و تنها گاهي، نامي از او برده ميشود. پس از ابوبكر، عمر به خلافت رسيد و در مدت ده سال زحمتهاي فراواني متحمل شد ولي پس از مرگش، ياد او نيز مرد و تنها گاهي نامي از او برده ميشود.پس از آن دو، برادر ما عثمان ـ كه كسي در شرافت نسب به وي نميرسد ـ به حكومت دست يافت و آن چه بايد، به جا آورد ولي با مردنش، ياد او هم مرد ولي روزي پنج بار نام اين مرد هاشمي (پيامبر اسلام) با آواز بلند خوانده ميشود و ميگويند: «اشهد انّ محمدا رسول اللّه!» بي مادر! اكنون با اين اوصاف، چه ميتوان كرد جز آن كه نام او نيز به كلي دفن شود.»زماني كه اين گفتار كفرآميز را براي مأمون (خليفه عباسي) نقل كردند، دستور داد معاويه را در سراسر سرزمين اسلامي، لعن كنند.25رقابت سياسي احزاب
مهمترين احزابي كه در هنگامه رحلت رسول خدا(ص) برخلاف نص الهي، داعيهدار قدرت و حكومت گشتند، سه جريان سياسي بودند:1ـ حزب تَيْم و عَدي، به رهبري ابوبكر، عمرو سعد بن ابي وقّاص؛2ـ حزب طُلَقا(مسلمانان فتح)، به قيادت ابوسفيان بن حرب؛3ـ حزب انصار، به رهبري سعد بن عباده انصاري، كه رياست خزرج را بر عهده داشت.26سوگمندانه اين سه جريان سياسي كه از سيطره و نفوذ گستردهاي برخوردار بودند، كوشيدند تا مناسبات و تعاملات حاكم بر جامعه را كه به بركت وحي و رسول خدا(ص) شكل گرفته بود، دگرگون سازند و عملاً به احياي مناسبات و معيارهاي دوران جاهليت چون خاك و خون و قبيله و قوم بازگشتند و برخلاف سيره و سفارش پيامبر اسلام، رفتار نموده، با قدرتطلبي و گروهگرايي شگفتانگيز، «معاش» را بر «معاد»، «خلافت» را بر «امامت»، «وراثت» را بر «نبوّت» و «دنيا» را بر «آخرت» ترجيح دادند.امام علي(ع) در توضيح اين وضعيت اندوه بار ميفرمايد: آگاه باشيد كه وضعيت كنوني شما بسان روزي است كه خداوند پيامبرش را برانگيخت.27و نيز ميفرمايد: و بدانيد كه همانا شما پس از آن كه هجرت نموديد، دوباره به جاهليت باز گشتيد و پس از دوستي و وحدت نخستين، پراكنده گشتيد. اكنون تنها اسمي از اسلام برخود داريد و فقط ظاهري از ايمان را ميشناسيد و به درستي كه شما رشته اسلام را گسستيد و حدود الهي را تعطيل كرديد و احكام آن را از بين برديد.28به هر روي حزب تَيْم و عَدي، نسبت به دو حزب ديگر موقعيت برتري داشت، زيرا هم داراي پيشينه مسلماني بود و هم از پيوند خويشاوندي (سببي) با رسول خدا بهرهمند، و حتي در خانه شخص اول جهان اسلام، خبرچين و خبرگير داشت.حزب طلقاهم با اين كه از نظر نبوغ سياسي و ديپلماسي قبيلگي، از دو حزب ديگر ممتازتر بود ولي رهبران آن، سابقه دشمني با اسلام و مُهر طلقا بر پيشاني داشتند كه در ماجراي فتح مكه، پيامبر اسلام با كرامت و بلند نظري از آنها گذشته و خطاب به آنها فرموده بود: «اِذْهَبُوا اَنْتُم الطُلقا.» از اين رو زمينه اقبال عمومي به آنها اندك بود.با توجه به ديرينه منفور تاريخي امويان، حزب طلقا براي ايجادِ بستر پذيرش اجتماعي، با كساني چون عثمان بن عفّان و عبدالرحمن بن عوف ـ كه هم تمكّن مالي داشتند و هم شهرت و نفوذ اجتماعي ـ ائتلاف كرده،29 با كمك دستياراني چون مغيره بن شعبه و بعدها عمرو بن عاص، اهداف خويش را تعقيب مينمودند. در كينهجويي اينان با دين و سنبلهاي آن، همين بس كه امام علي(ع) هنگامي كه مردم عراق را براي جنگ با سپاه شام ـ در صفين ـ تحريك و تشويق ميكرد، فرمود:به سوي دشمنان خدا و سنت رسولاللّه و قرآن، حركت كنيد و به سمت باقي مانده احزاب، كشندگان مهاجرين و انصار رهسپار شويد.30طرفه آن كه هم پيمانان آنان نيز بيپروا از «دين فروشي» سخن ميراندند؛ في المثل وقتي عمرو بن عاص از سوي معاويه دعوت به همكاري شد، وي با خواندن شعرهايي براي او، آشكارا مقصود خويش را بيان كرد:اي معاويه تا وقتي بهرهاي از دنيا نگيرم، دينم را به تو نخواهم داد، پس ببين چسان رفتار ميكني.اگر رياست مصر را به من بدهي، سود خوبي از اين معامله بردهاي؛ چرا كه شيخي را به دست آوردهاي كه به نفع تو و به زيان دشمنت عمل خواهد كرد.31اميرمؤمنان(ع) پس از درهم كوبيدن فتنه مارقين، به ارزيابي آينده جامعه اسلامي پرداخت و بنياميه را خطرناكترين جريان براي دين و دنياي مردم بر شمرد و فرمود: همانا ترسناكترين فتنهها، در ديده من فتنه فرزندان اميه است كه فتنهاي كور و تار است. حكومت آن فراگير و آزارش دامنگير مردم ديندار است و آن كس كه فتنه را نيك ببيند و به درستي بشناسد، آزارش به او ميرسد و آن كه فتنه را درك نكند، بلا از او دور است.32باري، در ماجراي غمبار سقيفه، حزب تيم و عدي قدرت را قبضه نمود و سعد بن عباده (رهبر حزب انصار) را كه به خاطر عدم موفقيت در كسب قدرت، به طور تاكتيكي به حمايت از امام علي(ع) تمايل پيدا كرده بود، در حوران (منطقهاي در سوريه كنوني) ترور كردند.حزب طلقا (امويان) در رقابت سياسي، از حزب تيم و عدي (حزب دو خليفه و سعد بن ابي وقاص) شكست خورد و خليفه دوم نيز سرانجام به پاس خدماتش به خليفه اول، از ناحيه وي به خلافت برگزيده شد ولي چون خليفه جديد نه تنها تمايل به همكاري با امويان از خودنشان نداد بل به نوعي مانع زياده خواهي آنان بود، تصميم به ترورش گرفتند. از اين رو مغيره بن شعبه ـ كه از دستياران و جاسوسان آنها بود ـ با تحريك غلام خود به نام ابو لؤلؤ در اطراف مدينه، عمر را از پاي در آورد33 و زمينه روي كار آمدن عثمان را فراهم ساخت.عثمان در حالي به خلافت رسيد كه پيري سالخورده بود و امويان دور او را گرفتند؛ به طوري كه مروان بن حَكَم عملاً او را به بازي گرفته بود و به پيشنهاد وي، بيشتر پستهاي حكومتي از سوي عثمان به آل اميه واگذار شده بود. به گفته دانشمند بلند آوازه اهل سنت، سيدقطب: «دوران سيزده ساله حكومت عثمان بود كه از معاويه، معاويه ساخت و براي وي، مال و سرباز و نيروي حكومتي در چهار گوشه شام گرد آورد. واقعا اين درد اسفانگيزي است كه علي سومين خليفه نشد.»34بدين سان با روي كار آمدن عثمان، مكنون قلبي حزب طلقا تحقق يافت، لذا ابوسفيان در حضور عثمان، بيپرده گفت: «اي بنياميه! حكومت را همچون گويي كه به دست آوردهايد، محكم نگاه داريد، زيرا قسم به آن كسي كه سوگند ميخورم، سالها بود كه احراز اين مقام را براي شما آرزو ميكردم، حالا كه به مقصود رسيدهايد بكوشيد تا خلافت را به كودكان انتقال دهيد.35 به خدا سوگند! نه عذابي است، نه حسابي و نه بهشتي است و نه جهنمي و نه رستاخيزي و نه قيامتي.»36با اين حال پس از شورش مردم عليه عثمان و كشته شدن وي و هجوم مردم براي بيعت با اميرمؤمنان(ع)، طرفداران احزاب پيش گفته، بهويژه حزب طلقا با تغيير موضع و شعار، به شكل ديگري در مقابل امام علي(ع) ـ كه ميرفت تا با تبيين و تثبيت سياست علوي، مناسبات دوران جاهليت نوين را درهم بريزد ـ قد علم كردند. حزب قاسطين، باند تجديد سازمان يافته حزب طلقا بود كه به قيادت معاويه، براي كسب قدرت و حفظ سلطنت آل اميه، به ترتيب در برابر امام علي و امام حسن ـ عليهماالسلام ـ صف آرايي كرد و سرانجام با پس مانده احزاب ارتجاعي، در كربلا اردوگاه زد.امام حسين(ع) به عنوان وارث امامت و سياست علوي، در روز عاشورا، با اشاره به اين فرايند حزبگرايي و قوم محوري و بازگشت به جاهليت نخستين، به لشكر عمر بن سعد فرمود: رحمت خدا از شما دورباد! شما سركشان امت و طفيليهاي احزاب فاسد هستيد كه قرآن را رها كردهايد.373ـ تجديد حيات سرمايهداري و اشرافيگري
روحيه معنويت محوري و آخرت جويي صدر اسلام كه موجد روحيه ديگر گرايي، زهدورزي، قناعتپيشگي و اهتمام به عدالت اجتماعي و اقتصادي بود، اندوهگنانه در دوران پس از پيامبر اسلام رو به افول نهاد و به باور سيدقطب: در دوران عمر بن خطّاب، روحيه ازدياد ثروت ـ از راه مقدم شمردن گروهي برگروه ديگر ـ آغاز شد38 و در عصر زمامداري عثمان بن عفّان به اوج رسيد.عثمان ميپنداشت كه پيشوا شدن وي به او آزادي تصرف در دارايي مسلمانان را ميدهد كه به دلخواه خود، بخشش كند. او بسياري اوقات، به منتقدان رفتارش ميگفت: «پس براي چه من رهبر شدهام؟!» وي تصور ميكرد كه خلافت به او اجازه و آزادي ميدهد كه بني مُعيط و بنياميه را ـ كه از خويشان و نزديكان وي بودند ـ به بهانه اين كه وظيفهاش، احترام به خانواده خود و نيكوكاري به آنهاست، برگرده مردم سوار كند، در حالي كه در ميان آنان، حَكَم بن عاص، مطرود رسول اللّه بود.عثمان به شوهر دخترش حارث بن حكم در شب عروسي، دويست هزار درهم از بيتالمال بخشيد! هنگام طلوع صبح، زيد بن ارقم ـ خزانهدار بيتالمال مسلمانان ـ نزد وي آمد، در حالي كه آثار حزن و ناراحتي از سيمايش پيدا و اشك از چشمانش سرازير شده بود. او از عثمان ميخواست كه استعفايش را بپذيرد. وقتي كه عثمان علت را جويا شد و فهميد كه علت آن، همان بخشش وي به دامادش از دارايي مسلمانان است با تعجب گفت: «ابن ارقم! از اينكه من به خويشان خود نيكي كردهام گريه ميكني؟»ولي اين مرد كه روح عالي اسلام را درك كرده بود، گفت: نه يا اميرالمؤمنين! من براين گريه ميكنم كه فكر كردم تو اين مال را در قبال آن چه در زمان پيامبر در راه خدا انفاق كرده بودي گرفته باشي، به خدا سوگند! اگر تو صد درهم به وي ميدادي باز هم زياد بود. عثمان به وي پرخاش كرد و گفت: ابن ارقم! كليدهاي خزانه بيتالمال را بگذار، ما كس ديگري را براي اين كار پيدا ميكنيم!نمونههاي اين خاصه خرجيها در دوران عثمان زياد است. وي روزي به زبير، ششصد هزار و به طلحه، دويستهزار درهم داد و يك پنجم ماليات آفريقا را به مروان بن حكم بخشيد! وقتي گروهي از اصحاب پيامبر و در رأس آنان عليابن ابيطالب(ع) به اين امر اعتراض كردند، عثمان به آنها جواب داد: «من قوم و خويش دارم».39امام علي(ع) در توصيف فرمانروايي عثمان و ايستار ايل و تبارش ميفرمايد:تا آن سومي به خلافت رسيد ... و خويشاوندان پدرياش (بنياميه) به پا خواستند و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند؛ بسان شتر گرسنهاي كه به جان گياه بهاري بيفتد، تا اين كه ريسمان تابيده او باز شد و اعمال او مردم را بر قتلش برانگيخت و شكم بارگي، وي را به نگون ساري كشيد.40مسعودي، مورخ شهير اسلامي، درباره حيف و ميلها و مال اندوزيهاي عصر عثمان، نوشته است: «عثمان در مدينه خانهاي ساخت و آن را با سنگ و آهك برآورد و درهاي خانه را از چوب ساج و عرعر (سروكوهي) ساخت و همو در مدينه، اموال و باغها و چشمههاي بسيار داشت ... در ايام عثمان، بسياري از صحابه ملكها و خانهها فراهم كردند و از جمله زبير بن عوام، خانهاي در بصره ساخت كه تاكنون (سال 332) معروف است و تجار و مالداران و كشتيبانان بحرين و ديگران آن جا فرود ميآيند و در مصر و كوفه و اسكندريه نيز خانههايي بساخت. آنچه درباره خانهها و املاك وي گفتيم هنوز هم معروف است و پوشيده نيست. موجودي زبير پس از مرگ، پنجاه هزار دينار بود و هزار اسب و هزار غلام و كنيز داشت و در ولاياتي كه گفتيم املاكي بهجا گذاشت.طلحه بن عُبيداللّه تَيمي در كوفه خانهاي ساخت كه هماكنون در محله «كُناسه» به نام «دارالطلحيين» معروف است. از املاك عراق روزانه هزار دينار در آمدداشت و بيشتر از اين نيز گفتهاند. در ناحيه «شراه» بيش از اين در آمد داشت. در مدينه نيز خانهاي بساخت و آجر و گچ و ساج در آن به كار برد.عبدالرحمن بن عوف زهري نيز خانه وسيعي بساخت. در طويله او يكصد اسب بود و هزار شتر و دهها هزار گوسفند داشت و پس از وفاتش يك چهارمِ يك هشتم مالش، هشتاد و چهار هزار دينار بود! سعد بن ابي وقّاص نيز در عقيق خانهاي مرتفع و وسيع بنا كرد و بالاي آن بالكنها ساخت.سعيد بن مُسيِّب ميگويد: وقتي زيد بن ثابت مرد، چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود كه آن را با تبر ميشكستند، به جز اموال و املاك ديگر كه قيمت آن يكصد هزار دينار بود.»41سوگمندانه، خليفه مسلمين و اعوان و انصارش، گوي سبقت را در تاراج بيتالمال از همديگر ربودند. و مردمي كه قادر بودند، نيز به پيروي از آنها به ثروت اندوزي و حرام خواري روي آوردند42 و چنان شد كه پس از روي كار آمدن امام علي(ع)، اصلاح امور بسيار دشوار گشت.سرّ آن كه آن حضرت، بيش از ساير امامان و پيشواي دين بر تقوا و تذكار معاد و اهتمام به آخرت، تأكيد و اصرار ميورزيد، اين بود كه جامعه اسلاميِ معاصر حضرتش در گرداب و باتلاق دنيا گرايي، اشرافيت و حرامخواري فرو رفته بود و سالها زمان ميخواست تا وضعيت به دوران رسولخدا باز گردد و او آمده بود كه چنين كند ولي به قول سقراط كه گفته بود: بيست سال به من تهمت زدهاند و براي دفاع از خود، بيست سال زمان نياز دارم، آن حضرت نيز دست كم زماني برابر 25 سال لازم داشت تا اين اسب سركش را مهار كند ولي افسوس كه قدرتطلبان، سودجويان، برتري طلبان و اشراف نوكيسه نخواستند و نگذاشتند و هر روز فتنهاي علم ميكردند و آتشي بر ميافروختند.در ژرفاي فاجعه همين بس كه عبيداللّه بن عباس ـ فرمانده كل سپاه امام حسن(ع) ـ فريب مال دنيا را خورد و با تنها گذاشتن امام بيبديل خود به اردوگاه دشمنان قسم خورده امام، و قاتلان دو طفل شيرخوار خويش پيوست و پسر سعد بن ابي وقّاص با وقاحت تمام، آرزوي حكمراني بر ري را به خشنودي خدا و رسول ترجيح داد و بسياري از خواص، دل به دنيا و زرق و برق آن سپردند.امام حسين(ع) بيش از هر كس ديگري در عصر خود، اين وضعيت را درك و ترسيم كرد و ميدانست كه مردم چسان از نمادهاي ديني فاصله گرفتهاند، از اين رو پس از ورود به كربلا، در جمع ياران و خاندانش با اشاره به وضعيت پيش گفته فرمود: مردم بنده دنيايند و دين لقلقه زبان آنهاست و دين را تا آن جا ميخواهند كه زندگاني خود را با آن سر و سامان دهند، چون پاي امتحان پيش آيد دينداران اندك خواهند بود.43آري، چنين مردم زيان كاري كه به حرام خواري و زير پا گذاشتن دستورهاي الهي خو كردهاند، به فرموده قرآن: (اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهمُ الشَّيْطنُ فَأَنْسهُمْ ذِكْرَ اللّهِ أُوْلئكَ حِزْبُ الشَّيْطنِ اَلا اِنَّ حِزْبَ الشّيطنِهُمُ الخسِرُوْنَ)44؛ شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را از خاطر آنها برده؛ آنان حزب شيطانند. بدانيد حزب شيطان زيانكارانند.و لذا سيد شهيدان(ع) نيز به اقتباس از همين آيه به سپاه دشمن فرمود: «لقد استحوذ عليكم الشيطن فاَنساكم ذكر اللّه العظيم.»45كساني كه گوشت و پوست و خون آنان از لقمه حرام و اموال نامشروع رشد يافته، از پذيرش سخن حق، دوري ميجويند و چنين شد كه در روز عاشورا، آنگاه كه حسين بن علي(ع) از سپاه عمر سعد خواست تا سكوت كنند كه سخن حضرت به گوششان برسد، و آنان پيوسته سر و صدا و هلهله ميكردند، حضرت فرمود: واي بر شما، چرا به سخنانم گوش فرا نميدهيد، در حالي كه من شما را به رشد و هدايت فراميخوانم. پس (بدانيد) كسي كه از من پيروي كند، از هدايت يافتهگان است و آن كس كه مرا نافرماني نمايد از هلاك شدگان، و همه شما از فرمانِ من سر پيچي كرديد و به سخنانم گوشفرا نداديد، (زيرا) هداياي شما از حرام به دستتان رسيده و شكمهايتان انباشته از اموال حرام است، در نتيجه خداوند بر دلهايتان مهر زده است.46بنابراين، انباشتن شكمها از اموال حرام و نامشروع، مانع درك حقيقت توسط سپاه عمر سعد شد و صفات اصلي آنان در محيطهاي نامساعد شكل گرفته بود و لذا چون مسلماني و شعارهاي اسلامي، صفات پيراموني آنها بهحساب ميآمدند، در جلوه نمودن دنيا، به كناري رفتند و صفات اصلي و خوي كفر پيشگي و دين ستيزي، خشونت ورزي و بيرحمي چهره نمود و دست بهخون سپندترين فرزند اسلام آلودند.4ـ تبليغات اغواگر و تهاجم فرهنگي امويان
معاويه در دوران خلافت عمر به ولايت شام گماشته شد، ولي در زمان خلافت عثمان، حاكم مطلق العنان آن سامان گشت و بر قلمرو فرمانروايياش نيز افزوده گرديد. او در اين مدت، مردم شام را با اسلامي كه خود تفسير ميكرد، آشنا و باورمند ساخت و آنان نيز وي را نماينده اسلام نبوي ميدانستند.در حالي كه در بيرون از شام و با وجود چهرههاي سرشناس جهاد و مبارزه و دانش و فضيلت ـ از اصحاب رسول خدا(ص) ـ معاويه از اعتبار و منزلتي برخوردار نبود، زيرا وي جزو حزب طلقا بود كه از روي ترس يا چشم داشت به حكومت، به همراه ابوسفيان، اسلام آورده بود. مادر او هند جگرخوار بود و نسب شناسان در انتساب معاويه به ابوسفيان هم ترديد داشتند.47 احاديثي از پيامبر نيز در لعن و نكوهش وي در دست مسلمانان بود، از جمله آن كه رسول خدا(ص) فرمودند:خداوند، لعنت كند معاويه و ابوسفيان را48، خدا هرگز شكمش (معاويه) را سير نكند.49و درباره معاويه و عمرو بن عاص نفرين كرد كه: «بارالها! آنان را در فتنه واژگون ساز و به سوي جهنم روانه نما.»50 همچنين فرمود:خلافت برخاندان ابوسفيان ـ رهاشدگان و پسران رهاشدگان ـ حرام است پس اگر روزي معاويه را بر فراز منبر من، مشاهده كرديد، او را بكشيد.51افزون بر آن، كسي كه پس از كشتن عثمان، مسلمانان با وي ـ به عنوان خليفه رسول اللّه ـ بيعت كرده بودند، درخشانترين چهره اسلام و خوشنامترين اصحاب و نزديكان پيامبر بود، بدانسان كه كسي قابل مقايسه با وي نبود. از اين رو در جنگ صفين، به روايت سعيد بن جبير: هشتاد نفر از «بدريون» و نهصد نفر از بيعت كنندگان زير درخت با پيامبر (بيعت رضوان)، در كنار او بودند52 و در كنار معاويه تنها عمروبن عاص و مغيره بن شعبه حضور داشتند. از طرفي امام علي(ع) حتي لحظهاي زمامداري معاويه را تحمل نميكرد و در فلسفه مخالفت خود با ولايت معاويه، فرمود: نبايد خداوند مرا در حالي ببيند كه گمراهان را بازو و ياور قرار دادهام.53معاويه كه از ديرباز هواي حكمراني در سر داشت اما از ديرينه پيش گفته برخوردار بود، با كمك فتنهانگيزاني چون عمروبن عاص، مغيره بن شعبه و مروان بن حكم، پس از تجديد سازمان حزب طلقا، در قالب حزب قاسطين، به تهاجمات فرهنگي گسترده و تبليغات اغواگرانه پرداخت تا از منزلت منحصر به فرد امير مؤمنان(ع) بكاهد و بر اعتبار خود بيفزايد كه به مواردي از اين اقدامها اشاره ميشود:الف ـ ستايش و خونخواهي عثمان
وقتي رايزني انقلابيون در بازداشتن عثمان از رفتار ناپسندش كارگر نيفتاد و آنان تصميم گرفتند طومار حكومت وي را در هم بپيچند، عثمان از معاويه درخواست كمك كرد، اما معاويه در كمك رساندن به او تعلل ورزيد تا به دست انقلابيون به خاك افتاد.54 اين تعلل بدان سبب بود تا جاي پايي در حكومت آينده نيز براي خود پيدا كند ولي پس از روي كار آمدن حكومت علوي و بيعت شورانگيز مردم با آن حضرت، چون امام علي(ع)، ولايت جائرانه معاويه را به رسميت نشناخت و وي را عزل نمود، او نيز كشتن عثمان را بهانه قرار داد و با معرفي عثمان به عنوان خليفه مظلوم، مدعي خون خواهي وي شد و شگفت آن كه كسي را متهم به دست داشتن در قتل عثمان كرد كه به شهادت تاريخ، پاكترين افراد در اين ماجرا بود و حتّي عمروبن عاص قبل از پيوستنش به معاويه، در پاسخ نامه وي، ضمن تجليل از امام علي(ع) و برشمردن ويژگيهاي منحصر بهفردش، نوشت كه انتساب قتل عثمان به علي(ع)، دروغ، باطل و فريب است.55 همچنين وي در گفتوگوي با معاويه ـ پس از پيوستن به او ـ گفت: «اي معاويه! تو اعراق زاهره و اخلاق ظاهري علي(ع) را منكري. و اللّه كه ... ما به اين دنياي غدّار فريفته شدهايم و به زخارف بيحاصل و نمايش بيطايل او غرّه گشته، خدمت چنو مردي را كه متضمن سعادت ابدي است، فرو گذاشتهايم. يقين دان كه پشيمان شويم، اما وقتي كه پشيماني سود ندارد.»56تبليغات گمراه كننده معاويه بدان سان بود كه پيك وي به اميرمؤمنان(ع) گفت: معاويه به گونهاي مردم را تحريك نموده كه شصت هزار پير مرد در زير پيراهن خونين عثمان گريه ميكنند.57 گر چه ممكن است رقم ياد شده، مبالغهآميز جلوه كند، اما گوياي عوام فريبي بزرگ معاويه است و لذا وقتي معاويه در حضور نامهرسان امام علي(ع) يعني جابربن عبداللّه بجلي برمنبر رفت و از مردم شام خواست تا نظرشان را درباره خون خواهي عثمان بيان كنند، آنان نيز براي خونخواهي عثمان با وي بيعت نمودند.58در راستاي ادعاي مذكور و نيز كم رنگ جلوه دادن احاديث پيامبر درباره اميرمؤمنان و همسر و فرزندان گرامياش، معاويه به دست نشاندگانش دستور داد: «راوياني را كه در فضايل و بزرگواريهاي عثمان سخن ميگويند، به دقت شناسايي نموده، در مجالس آنها شركت جوييد و بزرگشان بداريد و به همراه رواياتي كه درباره عثمان نقل ميكنند، نام هر يك از راويان، پدر و قبيلهاش را براي من بفرستيد.»59ب ـ ترور و تحقير شخصيت علي(ع)
معاويه پس از آنكه با زور و تزوير، گوشها را از فضايل نداشته عثمان پر كرد، به كارگزارانش نوشت: «همانا روايات درباره عثمان زياد شده و همه جا را فراگرفته است، بنابراين مردم را به ساختن حديث درباره ابوبكر و عمرو ديگر صحابه فرا بخوانيد و هر حديثي كه از مسلمانان درباره ابوتراب (علي بن ابيطالب) شنيديد آن را رها نكنيد، مگر اين كه حديثي از صحابه، در ردّ آن براي من بياوريد، همانا اين كار را از هر چيز ديگر بيشتر دوست دارم و سبب چشم روشني من و موجب بطلان ادله ابوتراب و شيعيان اوست.»60ابو هريره61 ـ كه هنگام نبرد صفين به حزب قاسطين پيوست ـ عمروبن عاص و سَمُرَه بن جندب و مغيره بن شعبه و حريز بن عثمان جزو سردمداران جعل حديث بودند.62 چنان كه سمره بن جندب چهار صد هزار درهم از معاويه گرفت و حديثي جعل كرد كه آيه: (و مِن النّاسِ مَن يُعجبكَ قولُه في الحيوه الدُّنيا و يُشهِدُ اللّهَ علي ما فِي قلبهِ و هُو اَلَدُّ الخِصامِ * و اذا تولّي سَعي في الارضِ لِيُفْسِدَ فيها و يُهْلِكَ الحَرْثَ و النَّسْلَ و اللّهُ لايُحِبُّ الفسادَ)63 درباره حضرت علي(ع) نازل شده و آيه (و مِن النّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ و اللّهُ رَؤُفٌ بِالعباد)64 درباره ابن ملجم مرادي آمده است.65رسول اكرم(ص) فرمودند:از سه چيز پس از خود بر امتم بيمناكم:1ـ گمراهي پس از شناخت حق،2ـ فتنهها و آشوبهاي اغواگر،3ـ شكم پرستي و شهوتراني.66اين هر سه در دوران معاويه به بالاترين شكل ممكن رسيدند، چه گمراهياي از اين بالاتر كه جانشين منصوب پيامبر، يا لااقل داماد، پسر عمو و اولين مسلمان، در خطبههاي نماز جمعه به دستور معاويه، لعن شود؟67 و معاويه با پول بيتالمال مسلمين در مذمت و بدگويي امام آنان، حديث جعل كند68 و حتي با تبليغات دروغين به شاميان و پارهاي از ديگر بلاد بقبولاند كه تنديس عبادت، نماز نميخواند!69اگر نبود، مگر اين نكته كه اكنون نيز بسياري از برادران اهلسنت، معاويه را تا حد تقديس ميستايند، كافي بود كه بدانيم درهم و دينارها و تبليغات گمراهكننده امويان، چسان هويت فتنهانگيز معاويه را واژگونه به مردم نماياند و شخصيت علي و خاندانش را برخلاف واقع!معاويه بر آن بود كه سبّ و بدگويي از علي(ع) بايد آن قدر گسترش يابد كه كودكان با آن بزرگ شوند و جوانان با آن پير و هيچ كس فضيلتي از آن حضرت را نقل نكند.70وقتي علي بن حسين، از مروان بن حكم، علت سبّ علي بن ابي طالب را، توسط بنياميه، پرسيد، در پاسخ گفت: «حكومت براي ما پا برجا نميماند، مگر باسبّ و تحقير علي»71.معاويه تنها به انكار فضايل و بدگويي علي(ع) بسنده نكرد بل به جنگ رواني عليه آن امام نيز دست يازيد؛ فيالمثل مورخان نوشتهاند كه معاويه گوسفندان كوچكي را در اختيار نوجوانان شامي، كه اميدهاي آينده حزب قاسطين بودند، قرار ميداد و پس از آنكه اينان با اين برهها انس ميگرفتند، دستور ميداد آنها را بدزدند بعد شايع ميكردند كه كار علي بن ابيطالب بودهاست تا بذر كينه امام را در دلهاي آنها بكارد.بنياميه به كمك شاعر مسيحيِ بيمسؤوليتي به نام اخطل نيز با هجو و طعن و لعن اصحاب و بزرگان مهاجرين و انصار به ترور شخصيت آنها پرداختند تا مبادا فضايل آنها، سران آلاميه را تحت الشعاع قرار دهد.72ادامه دارد1 ـ جويني خراساني، فرائد السمطين، ج 1، ص 55.
2 ـ رك: تاريخ طبري، ج 5، ص 425؛ ابن اثير، كامل ، ج 3، ص 170؛ مفيد، ارشاد، ج 2، ص97؛ ابن عساكر، تهذيب تاريخ دمشق الكبير، ج 4، ص 317.
3 ـ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، نامه 28، ص 894.
4 ـ عباس قمي، سفينة البحار، ج 1، ص 257.
5 ـ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 60.
6 ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 1361، 1374، ح 3510، 3556.
7 ـ ذهبي، ميزان الاعتدال، ج 1، ص 535، ح 2002؛ هندي، كنز العمال، ج 12، ص 111، ح 34237.
8 ـ ابن حنبل، مُسند، ج 2، ص 442؛ ابن عساكر، تهذيب تاريخ دمشق الكبير؛ ج 4، ص 319.
9 ـ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 245.
10 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 416؛ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 89؛ شهيدي، قيام امام حسين(ع)، ص 163.
11 ـ ابن طاووس، لهوف، ص39؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 417؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج 3، ص184- 185؛ ابن اثير، كامل ، ج 3، ص 166.
12 ـ رك: تاريخ طبري، ج 5، ص 409؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 177؛ كامل، ج 3، ص 162.
13 ـ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 33؛ ابن طاووس، لهوف، ص 52.
14 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 450.
15 ـ نهج البلاغه، خطبه سوم، ص 51.
16 ـ قصص(28) آيه 83.
17 ـ نهج البلاغه، همان.
18 ـ همان، خطبه 27، ص 95-96.
19 ـ جرج جرداق، امام علي، صداي عدالت انساني، ج1، ص 55.
20 ـ شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 28-29.
21 ـ همان، ج 20، ص 299.
22 ـ همان، خطبه 33، ص 111.
23 ـ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 14؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46.
24 ـ نهج البلاغه، نامه 17، ص 863.
25 ـ مسعودي، مروج الذهب، ج 4، ص 41.
26 ـ قبيله اوس جزو اين حزب به شمار نميرفت.
26 ـ قبيله اوس جزو اين حزب به شمار نميرفت.
27 ـ نهج البلاغه، خطبه 16، ص 66.
28 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 179، 182.
29 ـ رك: صادق آئينهوند، تاريخ سياسي اسلام، ص 92-94.
30 ـ منقري، وقعه صفين، ص 94.
31 ـ همان، ص 39؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 288؛ مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 363.
32 ـ نهج البلاغه، خطبه 92، ص 273-274.
33 ـ ر ك: صادق آئينهوند، تاريخ سياسي اسلام، ص 92-94.
34 ـ عدالت اجتماعي در اسلام، ترجمه محمدعلي گرامي و سيدهادي خسرو شاهي، ص 310.
35 ـ مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 351-352.
36 ـ رك: ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 53.
37 ـ ابن شعبه حرّاني، تحف العقول، ص 241؛ ابن طاووس لهوف، ص 42؛ طبرسي، احتجاج، ج 2، ص 98.
38 ـ عدالت اجتماعي در اسلام، ص 337.
39 ـ رك: همان، ص 303-304.
40 ـ نهج البلاغه، خطبه 3، ص 51.
41 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 341-342.
42 ـ الناس علي دين ملوكهم (بحارالانوار، ج 102، ص 8؛ كشف الغمه في معرفه الائمه، ج 2، ص 233.)
43 ـ بحارالانوار، ج 75، ص 117 .
44 ـ مجادله (58) آيه 19.
45 ـ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 253.
46 ـ همان، ج 2، ص 6.
47 ـ ابن طاووس، الطرائف، ص 501؛ بغدادي، كتاب المُنَمَّق، ص 118-120.
48 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 79.
49 ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2010، ح 96 (كتاب البرّ و الصله و الآداب، باب مَن لعنه النّبي.)
50 ـ اسعد وحيد القاسم، در جستجوي حقيقت، ص 127.
51 ـ ابن نما، مثير الاحزان، ص 10؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 185؛ابن طاووس، لهوف، ص 10.
52 ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 500 .
53 ـ منقري، وقعه صفين، ص 52.
54 ـ بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 287؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 368.
55 ـ ابن جوزي، تذكره الخواص، ص 84-85.
56 ـ ابن اعثم، الفتوح، ص 481-482.
57 ـ رك: تاريخ طبري، ج 4، ص 444.
58 ـ رك: منقري، وقعه صفين، ص 32؛ ابن اعثم، الفتوح، ص 464؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 137.
59 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 11، ص 44.
60 ـ همان، ص 45.
61 ـ رجال حديث، اجماع كردهاند كه ابو هريره بيش از همه اصحاب از رسولخدا، حديث نقل كرده است، در حالي كه بيش از يك سال و نهماه ـ و طبق برخي روايتها تنها سه سال ـ با پيامبر محشور بوده است. با اين حال صحاح اهلسنت 5374 حديث از او نقل كردهاند و با اين كه ابو هريره خود ميگفت: «هيچ يك از اصحاب پيامبر بيش از من از او، حديث نقل نكردهاند مگر عبداللّه بن عمر»، تمام روايتهاي ابن عمر 722 حديث است كه بخاري تنها هفت و مسلم بيست حديث از او نقل نمودهاند». (رك: اسعد وحيد القاسم، در جستجوي حقيقت، ص 197-198.)
62 ـ رك: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63، 69.
63 ـ «و از مردم، كساني هستند كه گفتار آنان، در زندگي دنيا مايه اعجاب تو ميشود (در ظاهر، اظهار محبت شديد ميكنند) و خدا را بر آن چه در دل دارند گواه ميگيرند (اين در حالي است كه) آنان، سرسختترين دشمنانند. (نشانه آن، اين است كه) هنگامي كه روي برميگردانند (و از نزد تو خارج ميشوند) در راه فساد در زمين، كوشش ميكنند و زراعتها و چهارپايان را نابود ميسازند. (با اين كه ميدانند) خدا فساد را دوست نميدارد.» [بقره(2) آيه 204-205]
64 ـ «بعضي از مردم [با ايمان و فداكار، همچون علي(ع) در «ليله المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر] جان خود را به خاطر خشنودي خدا ميفروشند و خداوند نسبت به بندگان، مهربان است». [بقره (2) آيه 207]
65 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73.
66 ـ نراقي، جامع السعادات، ج 2، ص 4.
67 ـ اميني، الغدير، ج 10، ص 257.
68 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 56-73، الغدير، ج 11، ص 28.
69 ـ تاريخ طبري، ج 5، ص 43.
70 ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 57.
71 ـ بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 184.
72 ـ رك: آئينهوند، تاريخ سياسي اسلام، ص 159-160.