امام مهدی (ع) و سنت های الهی (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام مهدی (ع) و سنت های الهی (2) - نسخه متنی

ابراهیم شفیعی سروستانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



امام مهدى (ع) و سنت‏هاى الهى (قسمت دوم)

اشاره:

يكى از مهمترين موضوعاتى كه به هنگام بحث از انقلاب جهانى امام عصر (عج) مطرح مى‏شود اين است كه آن حضرت چگونه و با چه نيرويى در برابر نظام استكبارى حاكم بر جهان مى‏ايستد و همه تمدن‏هاى قدرتمند، اما فاسد، را به زانو در مى‏آورد؟ آيا ايشان با قدرت نظامى و با بهره‏گيرى از تسليحات و تجهيزات پيشرفته و قدرتمند خود موفق به فروپاشى اين تمدن‏ها مى‏شود، يا علل و عوامل ديگرى در كار است؟ ترديدى نيست كه حضرت مهدى (ع) با امدادهاى غيبى همراهى مى‏شود و همه قواى طبيعى و ماوراى طبيعى در خدمت ايشان است; اما به نظر مى‏رسد رمز اصلى پيروزى ايشان بر همه قدرت‏هاى شيطانى حاكم بر جهان، حركت ايشان در مسير سنت‏هاى الهى حاكم بر هستى و هماهنگى اين سنت‏ها با قيام رهايى بخش آن حضرت است . براى روشن‏تر شدن اين موضوع لازم است كه به بررسى سنت‏هاى الهى حاكم بر عالم تكوين و تشريع بپردازيم .

در شماره قبل پس از بررسى معناى لغوى سنت، اصل تغييرناپذيرى سنت‏هاى الهى و . . . به بررسى برخى از سنت‏هاى الهى حاكم بر جوامع انسانى پرداختيم وگفتيم كه براساس سنت تغيير ناپذير الهى، ظلم و بيدادگرى عامل نابودى تمدن‏هاست . اينك ادامه بحث را با بررسى ديگر سنت‏هاى الهى حاكم بر جوامع پى مى‏گيريم .

2 - 4 . وقت و اجل شرط نابودى تمدن‏ها :
اگر چه ظلم و ستم، خواه در صورت فردى و خواه در صورت اجتماعى آن، موجب نابودى اقوام و تمدن‏ها مى‏شود، اما اين نابودى زمانى به فعليت مى‏رسد كه مهلت و اجل آن اقوام و تمدن‏ها به سرآيد و به تعبير قرآن «موعد» نابودى آنها فرا رسد . به بيان ديگر از ديدگاه قرآن هر «جامعه مستقل از افراد، حيات و شخصيت و مدت و اجل‏» (1) مشخصى دارد و زمانى كه اين مدت و اجل به سرآيد ديگر هيچ چيز نمى‏تواند مانع نابودى آن قوم و ملت‏شود . در اين زمينه آيات متعددى در قرآن وارد شده كه از جمله مى‏توان به اين آيات اشاره كرد:

1 - 2 - 4 . آيه 58 سوره كهف: در اين آيه، كه پيش از اين نيز بدان اشاره شد، به صراحت‏بيان شده كه سنت‏خدا بر اين نيست كه به مجرد عصيان، نافرمانى و ستمگرى قومى آنها را گرفتار عذاب و هلاكت كند، بلكه خداوند براساس غفران و رحمت‏بى انتهاى خويش براى هر قومى موعد، اجل و يا سررسيدى تغييرناپذير قرار داده است و تا زمانى كه اين اجل سرنيايد، آن قوم هلاك نمى‏شوند:

وربك الغفور ذو الرحمة لو يؤاخذهم بما كسبوا لعجل لهم العذاب بل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا .

و پروردگار تو آمرزنده [و] صاحب رحمت است . اگر به [جرم] آنچه مرتكب شده‏اند، آنها را مؤاخذه مى‏كرد، قطعا در عذاب آنان تعجيل مى‏نمود [ولى چنين نمى‏كند] بلكه براى آنها سررسيدى است كه هرگز از برابر آن راه گريزى نمى‏يابند .

2 - 2 - 4 . آيه 34، سوره اعراف: در اين آيه نيز بر اين موضوع تاكيد شده كه هر امتى جدا از بقا و فناى تك تك افراد آن، بقا و فناى خاص خود را دارد و زمانى كه اجل امتى فرارسد هيچ چيز نمى‏تواند از آن جلوگيرى كند:

ولكل امة اجل فاذا جآء اجلهم لايستاخرون ساعة‏ولايستقدمون .

و براى هر امتى اجلى است; پس چون اجلشان فرارسد، نه [مى‏توانند] ساعتى آن را پس اندازند و نه پيش .

3 - 2 - 4 . آيه 48 و 49 سوره يونس: در آيات سخن از پرسشى است كه از سوى مشركان خطاب به رسول گرامى اسلام (ص) مطرح شده است . آن پرسش اين است كه: «خداوند چه زمانى بين ما و بين تو قضاوت مى‏كند و ما را هلاك و ايمان آورندگان به تو را نجات مى‏دهد» به بيان ديگر مشركان با كلامى كه جنبه تعجيز و استهزا داشت مى‏خواستند به پيامبر بگويند كه: «پروردگار تو هيچ كارى نمى‏تواند بكند، و اين تهديدهاى تو، بيهوده‏اى بيش نيست، وگرنه چرا عجله نمى‏كنى و آن را عملى نمى‏سازى؟» خداوند نيز در پاسخ اين استهزاى مشركان به پيامبر خود خطاب مى‏كند كه: «به آنها بگو من مالك نفع و ضرر خود نيستم، نه مى‏توانم ضررى از خود رفع كنم و نه منفعتى را به سوى خود جلب نمايم . اما اينكه چرا عذاب خدا نازل نمى‏شود به اين دليل است كه هر امتى اجل معينى دارد كه به هيچ وجه نمى‏تواند از آن تخطى كند . آن اجل خواه ناخواه فرا مى‏رسد بى آنكه ساعتى از زمان مقرر خود، پيش يا پس افتد» (2) :

ويقولون متى هذا الوعد ان كنتم صدقين × قل لآاملك لنفسى ضرا ولا نفعا الا ما شآء الله لكل امة اجل اذا جآء اجلهم فلايستاخرون ساعة ولايستقدمون .

مى‏گويند: «اگر راست مى‏گوييد، اين وعده چه وقت است؟» بگو: «براى خود زيان و سودى در اختيار ندارم، مگر آنچه را كه خدا بخواهد . هر امتى را زمانى [محدود] است . آنگاه كه زمانشان به سررسد، پس نه ساعتى [از آن] تاخير كند و نه پيشى گيرند .»

در تفسير الميزان در ذيل اين آيه چنين آمده است:

. . . هر امتى حياتى اجتماعى وراى حيات فردى كه مخصوص تك تك افراد است دارد، و حيات اجتماعى هر امتى از بقا و عمر آن مقدارى را دارد كه خداى سبحان برايش مقدر كرده‏است . و همچنين از سعادت و شقاوت و تكليف و رشد و ضد رشد و ثواب و عقاب سهمى را دارد، كه خداى تعالى برايش معين فرموده است و اين حقيقت از چيزهايى است كه تدبير الهى عنايتى به آن دارد . (3)

4 - 2 - 4 . آيه 61 سوره نحل: اين آيه نيز چون آيه پيشين بر اين حقيقت تاكيد مى‏كند كه كيفر الهى تنها در زمان معين آن فرا مى‏رسد:

ولو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دآبة ولكن يؤخرهم الى اجل مسمى فاذا جآء اجلهم لايستاخرون ساعة ولايستقدمون .

و اگر خداوند مردم را به [سزاى] ستمشان مؤاخذه مى‏كرد، جنبنده‏اى بر روى زمين باقى نمى‏گذاشت، ليكن [كيفر] آنان را تا وقتى معين باز پس مى‏اندازد، و چون اجلشان فرا رسد، ساعتى آن را پس و پيش نمى‏توانند افكنند .

5 - 2 - 4 . در آيه 45 سوره فاطر همين تعبير تكرار شده است .

6 - 2 - 4 . در سوره نوح نيز موضوع اجل اقوام و امت‏ها به بهترين شكلى بيان شده است . در آغاز اين سوره هدف از فرستادن نوح را انذار قومش پيش از فرارسيدن عذاب دردناك و به بيان ديگر سرآمدن اجل و وقت مقرر دانسته، مى‏فرمايد:

انآ ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك من قبل ان ياتيهم عذاب اليم .

ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه: «قومت را، پيش از آنكه عذابى دردناك به آنان رسد، هشدار ده .»

آنگاه به نقل سخنان نوح خطاب به قومش پرداخته، مى‏فرمايد:

قال يقوم انى لكم نذير مبين × ان اعبدوا الله واتقوه واطيعون × يغفر لكم من ذنوبكم ويؤخركم الى اجل مسمى ان اجل الله اذا جآء لايؤخر لو كنتم تعلمون .

[نوح] گفت: اى قوم من، من شما را هشدار دهنده‏اى آشكارم، كه خدا را بپرستيد و از او پروا داريد و مرا فرمان بريد . [تا] برخى از گناهانتان را بر شما ببخشايد و [اجل] شما را تا وقتى معين به تاخير اندازد . اگر بدانيد، چون وقت مقرر خدابرسد، تاخير بر نخواهد داشت .

7 - 2 - 4 . آيه 11 سوره رعد: در اين آيه بر اين نكته تاكيد شده است كه هرگاه اراده خداوند به نابودى قومى تعلق گيرد ديگر هيچ قدرتى نمى‏تواند مانع تحقق اين اراده شود . به عبارت ديگر با فرارسيدن اجل مقرر هر قوم و پايان يافتن مهلت آنها، هيچيك از توانايى‏ها، امكانات و تجهيزات آنها نمى‏تواند اندكى اين اجل مقرر را به تاخير بيندازد:

. . . و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال .

. . . و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد، هيچ برگشتى براى آن نيست و غير از او حمايتگرى براى آنان نخواهد بود .

نتيجه‏گيرى:

نتيجه‏اى كه از آيات ياد شده به دست مى‏آيد چنين است:

همه اقوام و تمدنهاى ستم‏پيشه، هر چند قدرتمند و داراى توان نظامى و اقتصادى قابل توجه، براساس سنت الهى، اجل و سرآمد معين و مشخصى دارند و بالاخره روزى طعم نابودى و فنا را مى‏چشند . در چنين روزى هيچ‏كس و هيچ‏چيز نمى‏تواند مانع سقوط و فروپاشى آنها شود . حتى اگر آنها همه توان نظامى و اقتصادى خود را به كار گيرند حتى لحظه‏اى نيز نمى‏توانند اجل معين خود را به تاخير اندازند .

براين اساس مى‏توان گفت كه چون در زمان ظهور امام مهدى (ع) اجل و مهلت تمدن‏هاى ستم‏پيشه به سر آمده و عمر آنها پايان يافته است، هرگونه مقاومتى از سوى اين تمدن‏ها بى‏فايده است و هيچ عاملى نمى‏تواند موجب بقا و استمرار حيات آنها شود و به همين دليل آن امام مى‏تواند در ظرف مدت نسبتا كوتاهى همه نظام‏ها و حكومت‏هاى خودكامه، ستمگر و كفر پيشه را از روى زمين براندازد و حكومت عادلانه خود را برقرار سازد .

3 - 4 . تغيير نعمت‏ها به دليل تغيير رفتار و روحيات امت‏ها :
از آيات متعددى از قرآن استفاده مى‏شود كه اقبال و ادبار خداوند به هر قومى تابعى از روحيات، اعمال و رفتار آنهاست و بقا و زوال نعمت‏هاى الهى براى هر ملتى وابسته به عملكرد آن ملت است .

استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين زمينه مى‏نويسد:

قرآن كريم نكته فوق‏العاده آموزنده‏اى در مورد سنت‏هاى تاريخ يادآورى مى‏كند و آن اينكه مردم مى‏توانند با استفاده از سنن جاريه الهيه در تاريخ، سرنوشت‏خويش را نيك يا بد گردانند . . . يعنى سنت‏هاى حاكم بر سرنوشت‏ها در حقيقت‏يك سلسله عكس‏العمل‏ها و واكنش‏ها در برابر عمل‏ها و كنش‏هاست . عمل‏هاى معين اجتماعى عكس‏العمل‏ها و واكنش‏ها در برابر عمل‏ها و كنش‏هاست . عمل‏هاى معين اجتماعى عكس العمل‏هاى معينى به دنبال خود دارد . از اين رو در عين آنكه تاريخ با يك سلسله نواميس قطعى و لايتخلف اداره مى‏شود، نقش انسان و آزادى و اختيار او به هيچ وجه محو نمى‏گردد . (4)

در اينجا به برخى از آياتى كه اين موضوع از آنها استفاده مى‏شود اشاره مى‏كنيم:

1 - 3 - 4 . آيات 52 و 53 سوره انفال: در اين آيات پس از بيان اين موضوع كه چگونه خاندان فرعون و كسانى كه پيش از آنها بودند، پس از كفر ورزيدن، به كيفر گناهان خود گرفتار آمدند، اين گرفتار آمدن را ناشى از يك قاعده كلى در نظام آفرينش دانسته، مى‏گويد: خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمى‏دهد، مگر آنكه آنها آنچه را در دل دارند تغيير دهند:

كداب ءال فرعون والذين من قبلهم كفروا بايت الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوى شديد العقاب × ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم وان الله سميع عليم .

[رفتارشان] مانند رفتار خاندان فرعون و كسانى است كه پيش از آنان بودند: به آيات خدا كفر ورزيدند; پس خدا به [سزاى] گناهانشان گرفتارشان كرد . آرى، خدا نيرومند سخت كيفر است . اين [كيفر] بدان سبب است كه خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشت تغيير نمى‏دهد، مگر آنكه آنان آنچه را در دل دارند تغيير دهند، و خداى شنواى داناست .

علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مى‏فرمايد:

عقابى كه خداوند معاقبين را با آن عذاب مى‏كند هميشه به دنبال نعمت الهى‏اى است كه خداوند قبل از آن عقاب ارزانى داشته، به اين طريق كه نعمت را برداشته عذاب را به جايش مى‏گذارد و هيچ نعمتى از نعمت‏هاى الهى به نقمت و عذاب مبدل نمى‏شود مگر بعد از تبديل محلش كه همان نفوس انسانى است . پس نعمتى كه خداوند آن را برقومى ارزانى داشته وقتى به آن قوم افاضه

مى‏شود كه در نفوسشان استعداد آن را پيدا كنند و وقتى از ايشان سلب گشته و مبدل به نقمت و عذاب مى‏شود كه استعداد درونى‏شان را از دست داده و نفوسشان مستعد عقاب شده باشد . و اين خود يك قاعده كلى است در تبدل نعمت‏به نقمت و عقاب . . . (5)

2 - 3 - 4 . آيه 11 سوره رعد: در اين آيه نيز به صراحت‏سرنوشت اقوام را ناشى از تغيير حال آن دانسته، مى‏فرمايد:

. . . ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم . . . .

. . . در حقيقت‏خدا حال قومى را تغيير نمى‏دهد، تا آنان حال خود را تغيير دهند .

علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مى‏فرمايد:

از قضاياى حتمى و سنت جاريه الهى يكى اين است كه همواره ميان احسان و تقوى و شكر خدا، و ميان توارد نعمت‏ها و تضاعف بركات ظاهرى و باطنى و نزول و ريزش آن از ناحيه خدا ملازمه بوده و هر قومى كه احسان و تقوى و شكر داشته‏اند خداوند نعمت را برايشان باقى داشته، و تا مردم وضع خود را تغيير نداده‏اند روز بروز بيشتر كرده است . . . واما اينكه اگر فساد در قومى شايع شود و يا از بعضى از ايشان سر بزند نقمت و عذاب هم برايشان نازل مى‏شود . آيه شريفه از تلازم ميان آنها ساكت است، نهايت چيزى كه از آيه استفاده مى‏شود اين است كه: خداوند وقتى روش خود را تغيير مى‏دهد و عذاب مى‏فرستد كه مردم رفتار خود را عوض كرده باشند، البته اين مطلب امكان دارد نه اينكه به فعليت در آوردنش واجب باشد; زيرا اين از آيه استفاده نمى‏شود (6) .

نتيجه‏گيرى:

گفتيم كه براساس يكى از سنت‏هاى تغييرناپذير الهى، اقبال و ادبار خداوند به هر قوم يا ملتى تابعى از روحيات، اعمال و رفتار آنهاست و بقا و زوال نعمت‏هايى كه خداوند به جامعه‏اى ارزانى داشته، ارتباطى ناگسستنى با واكنش‏هاى آنها در برابر اين نعمت‏ها دارد .

به عبارت ديگر سرنوشت هر قومى در گرو عملكرد آنهاست، و هر قوم مى‏تواند با رفتار و اعمال مناسب و يا نامناسب خود رنوشت‏خود را نيك و يا بد گرداند . بر اين اساس مى‏توانيم بگوييم كه در ظهور امام مهدى (ع) نيز خواست و تمناى درونى انسان‏ها نقش دارد و قطعا اگر مردم از صميم دل خواهان درك نعمت‏بزرگ الهى; يعنى وجود امام معصوم (ع) در جامعه شوند و با رفتار و عملكرد خود نيز اين موضوع را نشان دهند، خداوند نيز اين نعمت را بر آنها ارزانى خواهد داشت .

4 - 4 . امامت، وراثت و خلافت مؤمنان صالح :

يكى ديگر از قوانين و سنت‏هاى الهى حاكم بر جوامع بشرى، خلافت، امامت و وراثت نهايى مستضعفان صالح و اهل ايمان است . از آيات متعددى از قرآن كريم چنين برمى‏آيد كه براساس يك قانون و سنت الهى، بندگان مؤمن و صالح خداوند كه جز در مقاطع محدودى از تاريخ كره خاك، همواره به استضعاف كشانده شده و خوار شمرده مى‏شدند; در نهايت زمين را به ارث مى‏برند و پيشوايان و حاكمان زمين مى‏گردند .

برخى از اين آيات به شرح زير است :

1 - 4 - 4 . آيه 105 سوره انبيا: در اين آيه با تعبير «كتبنا» كه اشاره به يك امر ثابت، مقرر و مفروض دارد، بيان مى‏كند كه در كتاب‏هاى آسمانى وراثت‏بندگان صالح خدا پيش بينى شده است:

ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصلحون .

و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد .

در تفسير الميزان در باره اين آيه چنين آمده است:

«وراثت‏» و «ارث‏» به طورى كه راغب گفته به معناى انتقال مالى است‏به تو بدون اينكه معامله‏اى كرده باشى . و مراد از وراثت زمين اين است كه سلطنت‏برمنافع، از ديگران به صالحان منتقل شود و بركات زندگى در زمين مختص ايشان شود، و اين بركات يا دنيايى است كه برمى‏گردد به تمتع صالحان از حيات دنيوى كه در اين صورت خلاصه مفاد آيه اين مى‏شود كه به زودى زمين از لوث شرك و گناه پاك گشته جامعه بشرى صالح كه خداى را بندگى كنند و به وى شرك نورزند در آن زندگى كنند; همچنانكه آيه «وعد الله الذين ءامنوا منكم وعملوا الصلحت ليستخلفنهم فى الارض . . . . يعبدوننى لايشركون بى شيا» (7) از آن خبر مى‏دهد . و يا اين بركات اخروى است كه عبارت است از مقامات قربى كه در دنيا براى خود كسب كردند، چون اين مقام هم، از بركات حيات زمينى است هر چند كه خود از نعيم آخرت است; همچنانكه آيه: «وقالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده واورثنا الارض نتبوا من الجنة حيث نشآء» (8) كه حكايت كلام اهل بهشت است و آيه: «اولئك هم الورثون الذين يرثون الفردوس‏» (9) بدان اشاره مى‏كند . از همين جا معلوم مى‏شود كه آيه مورد بحث‏خاص به يكى از دو وراثت‏هاى دنيايى و آخرتى نيست‏بلكه هر دو را شامل مى‏شود (10) .

2 - 4 - 4 . آيه 55، سوره نور: در اين آيه خداوند به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى‏دهند وعده مى‏دهد كه سرانجام در زمين به خلافت مى‏رسند و از بيم و هراس رهايى مى‏يابند:

وعد الله الذين ءامنوا منكم وعملوا الصلحت ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لايشركون بى شيا ومن كفر بعد ذلك فاولئك هم الفسقون .

خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد . همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است‏به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را به من شريك نگردانند، و هر كس از آن به كفر گرايد، آنانند كه نافرمانند .

علامه طباطبايى در تفسير اين آيه، پس از اشاره به اختلاف نظر فراوانى كه در ميان مفسران در زمينه مراد از اين آيه وجود دارد، و همچنين بيان ديدگاه خود در اين زمينه، مى‏فرمايد:

آنچه از همه مطالب برآمد اين شد كه خداى سبحان به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى‏دهند، وعده مى‏دهد كه به زودى جامعه‏اى برايشان تكوين مى‏كند كه جامعه به تمام معنا صالح باشد، و از لكه ننگ كفر و نفاق و فسق پاك باشد، زمين را ارث برد و در عقايد افراد آن و اعمالشان جز دين حق، چيزى حاكم نباشد، ايمن زندگى كنند، ترسى از دشمن داخلى يا خارجى نداشته باشند، از كيد نيرنگ بازان، و ظلم ستمگران و زورگويى زورگويان آزاد باشند . و اين مجتمع طيب و طاهر با صفاتى كه از فضيلت و قداست دارد هرگز تا كنون در دنيا منعقد نشده و دنيا از روزى كه پيامبر (ص) مبعوث به رسالت گشته تا كنون، چنين جامعه‏اى به خود نديده، ناگزير اگر مصداقى پيدا كند، در روزگار مهدى (ع) خواهد بود; چون اخبار متواترى كه از رسول خدا (ص) و ائمه اهل‏بيت (ع) در خصوصيات آن جناب وارد شده از انعقاد چنين جامعه‏اى خبر مى‏دهد (11) .

نتيجه‏گيرى:

حاصل مباحثى كه در اين قسمت‏بيان شد اين است كه، براساس يك سنت تغييرناپذير الهى، حاكميت نهايى جهان از آن صالحان و مستضعفان است و بالاخره روزى جهان در اختيار صاحبان واقعى آن; يعنى بندگان صالح و مؤمنان به خدا و رسول او، قرار مى‏گيرد . در اين روز جهانيان طعم شيرين عدالت، امنيت و معنويت را مى‏چشند و بى‏هيچ بيم و هراسى خداى يگانه را پرستش مى‏كنند . اما پرسش اين است كه اين سنت الهى به دست چه كسى محقق خواهد شد؟

ترديدى نيست كه امام مهدى (ع) تنها تحقق بخش اين سنت الهى در تاريخ است و جز او كسى نخواهد توانست وعده خدا بر حاكميت صالحان را محقق كند . بنابراين مى‏توان نتيجه گرفت كه چون امام مهدى (ع) تنها ذخيره الهى براى تحقق سنت‏ياد شده است، خداوند او را از راه‏هاى گوناگون يارى خواهد داد تا بتواند سنتش را در ميان بندگان جارى و وعده‏اش را محقق سازد . در اين صورت جايى براى اين پرسش كه آن حضرت چگونه در برابر همه دنياى ظلم مى‏ايستد و چگونه قدرت‏هاى نظامى و سياسى زمان ظهور را در هم مى‏شكند؟ باقى نمى‏ماند .

1 . ر . ك: مطهرى، مرتضى، قيام و انقلاب مهدى (ع)، ص 17 .

2 . ر . ك: طباطبايى، سيد محمد حسين، ترجمه تفسير الميزان، ترجمه‏سيدمحمدباقر موسوى همدانى ج 10، ص‏104 - 105 .

3 . همان، ص 105 .

4 . مطهرى، مرتضى، همان، ص 19 .

5 . طباطبائى، سيد محمد حسين، همان، ج 10، ص 132 .

6 . همان، ج 13، ص 426 - 427 .

7 . سوره نور (24)، آيه 55 .

8 . سوره زمر (39)، آيه 74 .

9 . سوره مؤمنون (23)، آيه 11 .

10 . طباطبائى، سيد محمد حسين، همان، ج 14، ص 465 - 466 .

11 . همان، ج 15، ص 215 .

/ 1