رويكرد عقلى بر ضرورت وجود امام (قاعدهى امكان اشرف)
اشاره
در نوشتار پيشين (1) ، يك از ادلهى نياز علام و آدم به امام معصوم منصوب، نقد و بررسى شد (قاعدهى لطف) . رهاورد آن، پاسخ آخرين و مهمترين شبهات، و اثبات كارامدى آن بر تامين مدعا بود (نياز هميشگى به امام و پاسخ مثبتخداوند به آن نياز) . اين نوشتار، بر آن است تا يكى ديگر از ادلهاى را كه بر مدعاى مذكور اقامه شده و يا واجد شياستهگى آن است، بدون گرايش به سمت و سوى خاصى، نقد و بررسى كند، و نتيجهى آن را پيش روى دانشپژوهان اين رشته قرار دهد . (2) قاعدهى امكان اشرف
مراد از وجود امام، امامت عام است كه شامل رسول نبى هم مىشود و از آن جا كه ختم نبوت، قطعى و مسلم است، بيشترين هدف، اثبات مقام امامت، بعد از ختم رسالت، و در نهايت، استمرار اين وجود مبارك تا پايان عالم بشريت است . امامى كه به اذن خداوند و اقتضاى مقام خليفة الهى، تصرف در عالم تكوين دارد (3) و در درجات بالايى اقليم وجود، وطن دارد، بيشترين كارش هدايت موجودات امكانى به سوى آفريدگارشان است . هدايت تشريعى و رهبرى سياسى جامعه، تنها، گوشهى از وظايف او است . (4) . مراد از امام، امامتشخصى و يا حاكم سياسى جامعهى اسلامى نيست; زيرا، برهان عقلى بر امور جزئى اقامه نمىشود (5) ، هر چند وقتى برهان، نياز عمومى موجودات را به چنان وجودى، ثابت كرد، همان برهان و عقل مىگويند، چنان موجودى را با چنان ويژگىهايى (عصمت و هدايت تكوينى و . .). ، جزء وحى، كسى نمىشناسد، پس وحى، حتما، اقدام به معرفى آن كرده است . تفاوت دو قاعده (لطف، امكان اشرف)
قاعدهى لطف . بيشتر بعد اجتماعى و حكومتى و هدايت تشريعى و ظاهرى امام نگاه مىكرد، در حالى كه قاعدهى امكان اشرف، بيشترين نگاهاش به بعد وجودى، تكويينى و باطنى امام است . از ويژگىهاى مهم اين برهان، اين است كه همراه با اثبا اصل وجود امام، استمرار وجود مبارك او را در گسترهى عالم بشريت تا آخرين فرد اسنانى نيز ثابت مىكند . (6) امكان اشرف، با نگاه به كل هستى، ساختمان آن را به گونهى مىيابد كه جايگاه وجود امام، ذاتا، پيش از ساير انسانها است، در حالى كه قاعدهى لطف، با نگاهى به هستى آفريدگار و ذات و صفات كمالى او، در مىيابد كه لازمه هدفمندى خلقت و تكليف، وجود حتمى و مستمر امام است . پيشينه
سرنخ و ريشههاى اين قاعده، در سخنان ارسطو به چشم مىخورد (7) . حكماى اشراقى، توجه خاصى به آن كردهاند . اين قاعده، بعدا به دستحكماى مشاء رسيد و برهانى شد . شيخ الرئيس (8) ، شيخ اشراق (9) ، ميرداماد (10) ، ملاصدراى شيرازى (11) ملاهادى سبزوارى (12) علامهى طباطبائى (13) در بارهى اين قاعده سخن گفتهاندو شبهاد وارد بر آن را پاسخ دادهاند و گاهى نيز بر استحكام آن براهينى آوردهاند . پس آواى اين قاعده، در گسترهى فلسفهى قديم يونان و حكمت مشاء و اشراق و متعاليه، طنين انداخته، براى دانشمندان فلسفى و عرفانى و كلامى، دلربايى كرده و در اوج مابحث عمدهى علوم عقلى و نقلى آشيانه كرده است . طرح موضوع امكان اشرف در انديشهى فلسفى اسلامى، از ديدگاه تاريخى، به ابن سينا بر مىگردد . بىآنكه وى آن را به صورت قاعدهى در آورد و مانند مسئلهاى مستقل، به آن بپردازد و يا آن را در پاسخگويى به مسائل ديگر، به كاربرد او، بعد از بيان مفاد قاعده، آن را به ارسط نسبت مىدهد (14) . صد و اندى سال پس از او، شيخ اشراق، صريحا، اصل قاعده را به ارسطو باز مىگرداند . صدر المتالهين، چهارصد و اندى سال پس از شيخ اشراق، عين عبارات او را به كاربرد و به تفصيل قاعده پرداخت و طبق گفتهى خودش به قاعدهى ديگرى نيز دستيافت امكان اخس) (15) از اين گزارش، اهميت تلاش پيگير دانشمندان اسلامى در حفظ و گسترش و نوآورى دانش فلسفه و تمدن، آشكار مىشود . تقرير و مفاد
ارسطو: «بايد نسبتبه عالم بالا باور داشتبه موجوداتى كه با كرامتتر و با شرافتتر هستند . (16) » . ابن سينا: «كمال مطلق، حيثيت وجوب بدون امكان و وجود بدون عدم و فعل بدون قوه و حق بدون باطل است . هر آن چه از پس آن بيايد، ناقصتر از وجود اول است و . . . (17) » . سهروروى: «هر گاه ممكن اخس به وجود آمد، مستلزم آن است كه ممكن اشرف وجود داشته باشد . (18) » . متاخرين: «ممكن اشرف در مراتب وجود، اقدم از ممكن اخس است . بنابراين هر گاه ممكن اخس موجود شود، بايد ممكن اشرف پيش از آن موجود گشته باشد . (19) پس در صورتى كه وجود اشرف براى ما ثابت نباشد از وجود غيراشرف مىتوانيم وجود آن را كشف كنيم (20) . وجود و حيات و علم و رحمت و بقيهى كمالات غيرمتناهيه، از مبدا فياض به ممكنات اخس و پستتر نيم رسد مگر اين كه در مرتبهى قبل به اشرف (موجودات برتر) رسيده باشد . مثلا، لامپ لوستر، نخستبدنهى لوستر، بعد فضاى نزديك خود، بعد فضاى بالايى اتاق و سپس انسانهاى ساكن اتاق و در آخر، فرش و كف اتاق را روشن مىكند، و نشدنى است كه نخست فرش و كف اتاق را روشن كند، سپس قسمتهاى بالايى و نزديك خود را بنابرين، هرگاه كف و قسمتهاى پايينى اتاق روشن باشد، با علم قطعى و وجدانى، در مىيابيم كه فضاى بالايى و نزديك لوستر نيز روشن است . (21) بيان مفردات (قاعده، امكان، اشرف)
قاعده
بيشتر دانشمندان، از اين اصل فلسفى - كلامى، تعبير به قاعده كردهاند كه به نظر مىايد به خاطر اين جهتباشد كه اثبات مسائلى زيادى بر اين اصل بنا شده است، مانند «ترتيب ريزش و فيضان هستى (صدور) از مبدا متعال (اثبات عقول و نفوس مجرد از ماده)» و «اولين صادر، اشرف موجودات است» و «اثبات عقول عرضيه (ارباب انواع و مثل افلاطونى)» (22) و «مسئلهى جواز اجتماع دو ميل به يك سو (23) » و «اثبات وجود صدا و بوى و مزه در افلاك (24) » و «اثبات علام مثل» (25) . و يا به جهت اين است كه مانند ساير قواعد فلسفى و كلامى و فقهى، مانند قاعدهى فقهى لاضرر، در ابواب متعدد فقهى . جارى مىشود وسائل زايدى با آن حل مىگردد . (26) امكان
از آن جا كه بستر قاعده، اقليم وجود است، و امكان، ملازم ماهيت و خارج از حلقهى وجود است، پس مراد از امكان، «ممكن» است; يعنى، موجودى كه ممكن است، و گر نه، امكان، چيزى نيست كه به «اشرف» يا «اخس» توصيف شود (شدت و ضعفى ندارد) . (27) اشرف
مراتب وجودى در فضاى ابن قاعده، چنين نمودى دارند: اخس (پستتر) ; خسيس (پست) ; شريف (عالى و بلند) ; اشرف (اعلى و بلندتر) (28) عالىترين مرتبهى وجودى، هميشه، اشرف، و دانىترين مرتبهى وجودى، هميشه، اخس است، اما مراتب موجود بين اين دو، آغاز و انجام هر كدام، نسبتبه پائين، اشرف و يا شريف و نسبتبه بالا، اخس يا خسيس است . بنابراين، هر او از اشرف، تمام اين مراتب ميانى است كه وجود مرحلهى پايينى، حكايت از وجود مراحلهى بلايى دارد . اشرف، يعنى، نزديكتر و جلوتر به مبدا هستى و داراى شدت وجود، و اخس، يعنى دورتر و پستتر به مبدا هستى و داراى وجود ضعيف (29) . هر يك از عقول فعال، نسبتبه آن چه از آن صادر مىشود، اشرف است و همهى عقول فعال، از امور مادى شريفتراند . در ميان ماديات نيز موجودات آسمانى، بر عالم طبيعتبرترى دراند . بوعلى سينا مىگويد: «مراد ارسطو از اشرف، در اينجا، چيزى است كه در ذات خود تقدم دارد و هستى، مرتبهى فروتر از آن، تنها پس از هستى آن امر متقدم امكانپذير است .» (30) . انگيزهى طرح و جايگاه قاعده
مبدا متعالى، برتر از لايتناهى بمالايتناهى است، و در حد اعلاى نامحدودى و بىانتهايى است و در همگى كمالهايش، از جمله فياضيت و صدور مخلوقات نيز، كما و كيفا، بىحد و مرز است، و از طرفى، مجموعهى ممكنات كه زمينهى جريان و صدور فياضيت الهىاند، همراه با محدوديتاند، پس ممكن نيست كه فيض بىحد و مرز الهى، در ظرف محدود ممكنات، به يك باره نمود كند . فاعل، تام و تمام است، اما ضعف در قابل است . پس به ناچار، در زمينهاى استمرار آفرينش الهى، تقدم و تاخر و تورد رخ مىنمايد . مثلا، اگر اقيانوس بزرگى را در بر كسى به نمايش در آوريد . روشن است كه تنگى بر كه، مانع نمودارى يك جا و يك بارهى اقيانوس است، و تنها وقتى عجايب مخلقوات اقيانوس به نمايش در مىآيد كه هر قسمتى را به نوبت و اندك اندك به نمايش درآوريد . اين جا، پرسشى طرح مىشود كه «نوبتبندى ريزش موجودات چه گونه و بر چه پايهى باشد؟» . قاعدهى امكان اشرف آمده تا به اين پرسش پاسخ دهد (انگيزه) . پس اينك، جايگاه اين بحث نيز روشن شد . اين قاعده، در مبحث علت و معلول و از متفرعات اصل «الواحد لايصدر عنه الا الواحد» است، و در نهايتبه درد توجيه صادر اول از مبدا متعال مىخورد . (31) براهين قاعده
بن مايهى سخن در اين نوشتار، همين جا است كه «كدامين گواه و برهان، اين كبراى كلى (قاعده) را مسلم و قطعى مىسازد؟» . دانشمندان اين وادى، براهينى را ابداع و تقرير كرده و يا توضيح دادهاند . اين جا به فراخور حال، به بيان دو يا سه دليل بسنده مىشود . دليل يكم
مفاد قاعده، يك قضيهى فطرى است و چندان نيازى به اقامهى برهان ندارد; يعنى، فطرت آدميان، در صورت درك صحيح از آن، گواهى به صحت آن مىدهد . از اين رو مىتوان اين قاعده را مانند يك امر بديهى، مانند دو نصف چهار است، به شماره آورد . (32) نمونهى ملموستر از اين دريافت عام در گسترش دامنه ايجاد را مىتوانيم در رفتار انسان مشاهد كنيم . گروهى را به خانهى خود دعوت كردهايد، در توزيع طعام، مىبينيد تمايل طبيعى و فرطر آزاد شما، به اين است كه غذاى هر چه بهتر و بيشتر را در برابر ميهمان بزرگتر و عزيزتر قرار دهيد و بر همين معيار، از ديگران پذيرايى كنيد . اين خواست، نمودارى ديگر از اصل مذكور در افاضه و بخشش است كه در ترازى پايين انجام گرفته است . (33) دليل دوم
اگر ميان دو چيز هيچ رابطه و مناسبت ذاتى نباشد و از هم بيگانه باشند، هيچ علاقه و ارتباط على و معلولى نيز بين آنها نخواهد بود، اما اگر مناسبت و ارتباط باشد، بالاخره ميان آنها به نحوى ارتباط على و معلولى برقرار است و به حكم اصل سنخيت ميان علت و معلول، در قدم نخست، آن معلولهاى صادر مىشوند كه به علت نزديكتر و ارتباط تنگترى دارند . بنابرين، اگر معلول ممكنى از بارى تعالى صادر شود (به عنوان صادر نخست) و در عالم امكان و اقليم ابداع، ممكنى اشرف از آن قابل تحقق باشد - كه هنوز موجود نشده - در اين صورت، لازم مىآيد . امر ابداع و ايجاد، برخلاف مناسبت ذاتى (سنخيت على و معلولى) جريان يافته باشد، كه اين، امرى باطلى است; زيرا، يقينا، ممكن اشرف، به حسب مرتبهاش، در شرافت و فضل، به مبدا متعال، نزديكتر، و به او، انسب است . لذا مناسبتى كه بين او و بارى تعالى برقرار است تامتر و اولى از مناسبتى است كه بين اين ممكن اخس و واجب تعالى موجود است . پس لا محاله، ابتدائا، ممكن اشرف و سپس ممكن اخس محقق خواهد شد . (34) دليل سوم
اگر موجود اشرف، در مرتبهاى مقدم بر غيراشرف به وجود نيايد، يا همراه آن به وجود مىآيد و يا در مرتبهاى متاخر از آن و يا اصلا به وجود نمىآيد . اگر همراه آن به وجود آيد - مثلا جوهر عقلانى همراه با جوهر جسمانى از علت نخستين صادر شوند - قاعدهى «الواحد» نقض مىشود . اگر بعد از آن به وجود آيد، مثلا جوهر عقلانى بعد از جوهر جسمانى به وجود آيد و جوهر جسمانى واسطه در صدور آن باشد - لازم مىآيد وجود علت پستتر از وجود معلوم باشد . اگر اصلا به وجود نيايد، معنايش اين است كه علت اول، صلاحيت صدور معلول اشرف را ندارد و اين، خلف فرض است; چون، وجود و تماميت علت اول، فرض واقعى برهان بود . پس تنها فرض صحيح، همان است كه اشرف، جلوتر از غير اشرف موجود شود . (35) همين بيان را حاجى سبزوارى به نظم كشيده است:
الممكن الاخص اذ محققا
لانه لولاه ان لم يفض
و ان اخس فاض قبل الاشراف
وان مع الاشر فى الصدور
بواحدها ما مصدر الكثير (36)
فالممكن الاشرف فيه سبقا
فجهة تفضل حقا يقتضى
علل الاقوى عند ذا بالاضعف
بواحدها ما مصدر الكثير (36)
بواحدها ما مصدر الكثير (36)
فرزانگان و قاعده
ابن سينا; وى، به قاعدهى امكان اشرف، كاملا توجه داشته و آن را معتبر دانسته است . او مىگويد «الطبعة مالم يوف على النوع الاتم شرايط النوع الانقص بكماله لم تذخل في النوع الثانى (37) سهروردى; وى، براى اين قاعده، فوايد بسيار عميق و عظمى معتقد است، او به كمك و با به كار بردن آن، به اثبات بسيارى از مسائل دستيافته . . . (38) ميرداماد; وى، از شبهات احتمالى بر برهان قاعده، پاسخ گفته و در مقام دفاع و اثبات، ادلهى جديدى نيز اقامه كرده است: «ان لنا على اصل القاعدة برهانا آخر ابسط والطف . الست قددريتبما ادريناك . . . (39) » . ملاصدرا; وى مىگويد: «سالها بر اين قاعده اشكل داشتم تا اين كه خداوند، دلام را روشن ساخت و آن را حل كردم (40) .» . در جاى ديگر مىفرمايد: «هذا اصل شريف، برهانى، عظيم جداوه، كريم دؤواه كثير فوائده، متفر منافعه، جليل خيراته و بركاته وقد نفعنا الله به نفعا كثيرا . . . (41) » حاجى سبزوارى; او نيز به پيروى از حكماى سلف، در كتاب منظومه حكمت و حاشيه بر اسفار، به برهانى كردن مفاد قاعده پرداخته است . (42) علامهى طباطبائى; او كه يادگار مكتب حكمت متعاليه در عصر حاضر بود، با يك تقرير ابتكارى و جالب، دستبه تحكيم و تبيين مفاد قاعده زد (43) . با توجه به براهين سه گانه و سخنان بزرگان فن، هر گونه شك و ترديدى از اعتبار و اتقان قاعده برداشته مىشود و جايى براى طرح و نقد شبهات و توهمات احتمالى (44) - بويژه كه رسالت اصلى اين نوشتار اثبات وجود امام با استفاده از قاعدهى مذكور است - نمىماند . امكان اشرف و اثبات وجود امام (45) (صغرا) :
بىشك، انسانى كه همهى كمالات انسانى را دارد (امام) وجودش شريفتر از انسانهاى ديگر است كه تنها برخى از آن كمالات را دارند .(كبرا) :
هر گاه شىء ممكنى تحقق يابد كه كمالات وجوديش كمتر از شىء ممكنى ديگرى است، آن ممكن شريفتتر بايد پيش از او موجود باشد (قاعدهى امكان اشرف) (46)(نتيجه) :
از مشاهدهى اين همه انسانهايى كه تنها برخى از كمالات را دارند، به اصل وجود امام پى مىبريم . به اقتضاى قاعده، محال است كه افراد انسان، وجود، حيات و علم، جمال، . . . را از مبدا فياض دريافت كرده باشند، لكن در مرتبهى پيشين، انسان كامل دريافت نكرده باشد . (47) فلاسفه اشراق، آن وجود پيشين را حكمهى قديسهى الهيه، و حكماى مشاء، عقل فعال، و حكماى پهلوى كدبانوى عالم، و عرفا، انسان كامل، و اديان الهى، حجة الله مىدانند . بنابرين، اگر يك فرد از افراد بشر، روى زمين باشد، بايد فرد ديگرى نيز باشد كه انسان كامل و حجةالله و . . . در او متظاهر شود . زمين، هرگز، از وجود حجت، خالى نمىتواند باشد . پس جرگهى عالم بشريت، بدون انسان كامل، طفره و محال است . (48) اگر ترتيب بالذات موجودات را تفحص كنى، همواره كامل و شريف را پيش از ناقص و خسيس مىيابى (49) » . محقق طبرسى نورى (متوفاى 1321 ق) با بيان شيوا و كوتاه، ضمن اقامهى برهان، اصل صغرا و كبرا را نيز برهانى مىكنند: «شكى نيست كه هر كسى قابل تلقى وحى از حضرت افريدگار نخواهد بود و هر فردى از افراد انسان را تحمل ايشان به او امر و نواهى ربانى نمىباشد و اين مطلب ثابت استبه وجدان و عيان، چه تفاوت مراتب انسان، امرى است ظاهر و هويدا (بيان صغرى) [از آن جا كه مراتب پايينى، شايسته دريافت وحى و . . . را ندارند] پس لازم است از وجود شخصى كه ممتاز باشد به قابليت امور مذكوره و ذوجهتين باشد، تا از جههتى تلقى وحى الهى نمايد و به جهتى ديگر تبليغ اوامر و نواهى به مكلفين (50) (بيان كبرى و نتيجه) .» .كاراى قاعده بر اثبات مدعا
بازيابى علمى مدعا (اثبات وجود امام) از دل اين قاعدهى شريف، بسته به تجيزه و تحليل پيروزمندانهى يك پيش فرض و دو شرطى دارد كه خبرگان فن، آن دو را در مورد و مجراى قاعده معتبر دانستهاند . پيش فرض; امام، هر چند از لحاظ ماهيتبا ساير انسانها يكسان است، اما از لحاظ مرتبهى وجودى، در ميان افراد ماهيت (حداقل) (51) برخوردار از ويژگىهاى است كه موجب تقدم و نشديد و قو ت او مىشود . شرط اول; قاعده، در موردى جارى مىشود كه ممكن اشرف و اخس تحتيك ماهيتباشند . صدر المتالهين مىفرمايند: «المشهور عند المعتبرين لهذه القاعده ان يراعى في جريانها سرطان، احدهما استعمالهاى في متحدى الماهية للشريف والخسيس دون غيره (52) .» . شرط دوم; دانشمندان اين فن . قاعده را در عالم «ابداعيات» (خارج از عالم كون و فساد)، يعنى عالم امر جارى كردهاند، نه در عالم حركات و طبيعت و كائنات (53) . ملاصدرا مىفرمايد: «و (الشرط) الثاني; استعالها فيما فوق الكون و الابداعيات دون ما تحت الكون وما فى عالم الحركات .» . (54) اثبات پيشفرض
دقت در نظم پديدههاى جهان طبيعت، به سادگى، ترتيب وجودى انواع اين قلمرو را روشن مىكند . وقتى آثار و ساز كار موجودات بىجان با گياهان سنجيده مىشود، ديده مىشود كه گياهان، نمودهاى برترى دارند، پوستهى سخت دانه را مىشگافند، با جوانهى لطيف و نازك، نيزههاى خورشيدى را شكار مىكنند و با تكيه بر ريشههاى باريك در دل خاك و تاريك، به فراهم كردن مواد كانى مىپردازند تا بر ايند اين همه تلاش، تناورى و افراشتگىاش باشد . وقتى جانوران با گياه سنجيده مىشود، برترى موجودى آنها ملموس و مشهود است . بهره گرفتن گياهان از باد و جنگل و آب و كوهستان، نگهدارى از لانه و نوزاد، تبعيت محض از سر گروه، . . . ، همه و همه، حكايت از نوعى آگاهى آنها مىكند . وقتى انسان با آنان دو گروه سنجيده مىشود، موجودى است كاملا برتر تمام طبيعت را اسير كمند و رام خود كرده، از همه كام مىگيرد، بىآن كه به آنها خسارتى پس دهد بر آنها فرمانروايى مىكند . تا اينجا وجود مراتب (موجودات اشرف و اخس) در جهان مادى طبيعت، وجدانى و محسوس است . در ميان افراد نوع انسانى نيز افرادى به چشم مىخورند كه در زمرهى رهبران الهى و امامان معصوم و نوابغ روزگار و . . . مىشوند . اينان، از ديدگاه چهارچوبهى بشرى، همانند ديگر افراد اين نوع هستند، اما به سبب ويژگى خاصشان از تمايزى ويژه برخوردارند . موجودى كه مىتواند هم با سرچشمهى اصلى وجودها و هم با حلقههاى پايينى وجود مرتبط باشد (55) ، موقعيت و جايگاه ممتازى در ميان افراد هم نوع و هم ماهيتخود دارد، رويى به سوى خالق دارند و رويى به سوى خلق . از همين روى است كه قافلههايى از دل و جان آدميان را به دنبال دارند و چه بسيارند در ميان كاروان بشريت كه براى امير كاروان فداكارى و ايثار مىكنند (56) ، بلكه انسان عالى، واسطهى فيض به تمام عالم است; چون، انسان، پس آفرينشاش، معلم ملائكه شد . (57) تمام گفته آمد . با وجدان و شهود باطنى و تجربهبا ظاهرى قابل لمس است . شرط يكم
فراهم بدون اين شرط در مورد اثبات مدعا، بسيار روشن است; چون، ذات مبارك امام و ذات ساير افراد، همه، تحتيك ماهيت نوعى (انسان) داخل هستند . از اين گذشته، تقرير برهان قاعدهى اشرف، بنابر حكمت صدرايى كه تكيه بر تشكيك وجود دارد، تمام موجودات را شامل مىشود . در اين تقرير، صحبت از ماهيت واحد نيست، بلكه صحبت از وجود و مراتب آن است كه مرتبهى نازارى وجود، حكايت از تحقق مرتبهى عالى مىكند . به بيان روشنتر، در تطبيق قاعدهى امكان اشرف بر اثبات امامت، دو راه پيشرو است: الف) از افراد اخس و يا خسيس ماهيت انسانى به تحقق فرد اشرف; ب) از وجود مراتب اخس يا خسيس به وجود مراتب اشرف . طبق بيان اول، شرط مذكور، تامين شده است و طبق بيان دوم، اصولا، شرط مذكور لازم و لحاظ نشده است . شرط دوم
به نظر مىرسد سرنوشت نهايى اثبات مدعا با قاعدهى امكان اشرف . در گرو تامين و فراهم شدن همين شرط است . آيا مىتوان مفهوم اين شرط را به گونهى تعميم داد تا در عالم عنصرى و بشريت نيز پياده شود؟ آيا از وجود مطلق عالم مادى به وجود عالم برتر كه وجود امام از آن عالم است نمىتوان رسيد؟ علت وضع چنين شرطى در اجراى اين قاعده چيست؟ آيا با كشف علت نمىشود تعميمى در شمول قاعده داد؟ آيا طرح اين قاعده بر اساس محوريت مراتب تشكيكى وجود و با تقرير صدرايى و اضافه كردن قاعدهى امكان اخس، نمىتواند ره برد؟ كنكاش كامل و پاسخ دقيق به پرسشهاى پيشين، هر چند از توان نگارنده و حوصلهى اين نوشتار بيرون است، اما به عنوان گشودن روزنهى جديد و ارزيابى نسبى از كاراى قاعده بر اثبات مدعا، به ادامهى سخن پرداخته مىشود . 1 - تعارض اين دو شرط و نتيجهى آن
اين كه افراد ممكن (اشرف، شريف، خسيس، اخس) حتما تحتيك ماهيت نوعى باشند، ظهورش در اين است كه مراد، عالم طبيعت و حركات و ماديات است; چون، انواع ممكنات، مفارق از ماده (عالم امر و ابداع و مجردات) نوعشان منحصر به فرد است و طبعت از هيچ ماهيت مجردهاى دو فرد نخواهيم داشت تا يك ماهيت نوعى، آنها را تحتخود جمع كند تا بين تقدم و تاخر بالشرف برقرار باشد . (58) در حالى كه شرط ديگر مىگويد، اين قاعده، تنها در عالم ما فوق كون (مجردات) جارى است . از آن جا كه تقرير كنندگان مفاد و برشان، قاعدهى امكان اشرف، در مقام طرح و توضيح پا را از دايرهى مجردات پايينتر گذاشتهاند، يعنى شرط دومى را در عمل فراموش كرده و ناديده انگاشتهاند . (59) كمترين چيزى كه به دست مىآيد، عدم پابندى به شرط دوم است و اين، راه را براى جريان قاعدهى در عالم طبيعت و حركات باز مىكند . 2 - تعميم شرط دوم
مىگويند، چون عالم ماده . آلوده به تزاحمات و تنازعات و موانع است، پس نمىتوان به طور حتم و قطعى، حكم كرد كه از وجوب خس به وجودهاى شريف و اشرف پى مىبريم; چون، ممكن است وجودهاى شريف و اشرف، با برخورد مزاحمات و موانع، موجود نشده باشند . علامهى طباطبائى مىفرمايند، نهايت چيزى را كه اين علت ثابت مىكند، اين است كه در عالم كون و فساد (ماديات تنها) قاعده جارى نمىشود، نه اين كه در مطلق عالم كون; چون، از ديد حكما، اجرام عالى، دائم الوجودند و منزه از كون و فسادند، و در عين حال، از عالم ابداع هم نيستند . پس قاعدهى امكان اشرف، فىالجمله، در اين عالم نيز جارى است . (60) و شايد بر همين اساس باشد كه استاد مصباح فرمودهاند: «برخى از فلاسفه، با قاعدهى امكان اشرف، اين عالم را نيز ثابت كردهاند» . ابن سينا، آن جا كه مسئلهى امكان اشرف را در چهرهى كلى بيان مىكنند، مىگويد: «. . . پس هر يك از عقول فعال نسبتبه آن چه از آن صادر مىشود، اشرف است و همهى عقول فعال از امور مادى شريفترند . در ميان ماديات نيز موجودات آسمانى، بر عالم طبيعتبرترى دارند . (61) » . ملاصدرا، علت اعتبار شرط دوم را رفع يك مشكل مىداند . و آن مشكل اين است كه; در ميان اشخاص و افراد مادى (مانند انسان) هستند كسانى كه از رسيدن به مرتبهى شرافتبازماندهاند . اگر قاعدهى امكان اشرف در مورد آنها جارى مىبود، بايد همه، به مرتبهى شرافت مىرسيدند، حال آن كه وجود افراد خسيس و ناقص جسمى و معنوى، قابل انكار نيست . در اين باره مىتوان گفت، رفع مشكل، تنها در سايهى جارى نكردن قاعدهى امكان اشرف در جهان ماديات نيست . اگر پايههاى اين قاعده برهانى شده - كه چنين است - ديگر به اين سادگىها از سريان يك حكم كلى عقلى نمىشود جلوگيرى كرد، بويژه كه رفع آن مشكل، راهى ديگرى دارد، و آن اين كه در جهان ماده و عنصريات ماهيات و افراد اشرف، مانند عالم ابداع و مجردات، تقدم و تفضل ذاتى دارند و صدورشان ذاتا مقدم بر ماهيات و افراد اخس است، همان طور كه خداوند، ابتدائا آدم را بدون پدر و مادر و تقدم نطفه و . . . با قدرت خويش آفريد . اما اين كه در تداوم هستى مادى، چهرهى كار وارونه مىشود، اين، به خاطر تنگناى طبيعت و جهان مادى است و تاخر افراد و ماهيات شريف، تاخر زمانى است نه ذاتى . به قول صدر المتالهين اگر صفحهى وجود و مراتب ذاتى موجودات را ورق بزنى، در مىيابى كه شريف، هميشه بر خسيس مقدم است، وجوب بر امكان . . . اتصال و پيوستگى بر انفصال و جدايى، وجود بر عدم، خير بر شر و راستى بر دروغ . . . (62) شايد با استفاده از همين مطلب، پاسخ آن پرسش معروف را كه «ايا اول تخم مرغ بود و بعدا مرغ پيدا شد يا اين كه اول مرغ بود و بعد تخم مرغ به وجود آمد؟» ، بتوان داد; زيرا، آن چه ذاتا در دار هستى سبقت گرفته و با دست قدرت پروردگار ايجاد شده است، همان نوع كامل و اشرف و موجود متكاملتر است (63) بعدا تظاهرات وجودى در دار ماده و عناصر به خاطر وجود تنگنا و به خاطر استمرار نوع در جهان حركات و بعد از آفرينش، اولين نوع كامل و توليد تخم آن توسط آن نوع، ديگر انواع و افراد تكثير مىيابند . كوتاه سخن اين كه تقدم و تاخر زمانى كه در ميان پديدههاى طبيعى نمايان مىشود، ناشى از سببت اعدادى (زمينهسازى) انواع اخس نسبتبه اشرف است، اما سببيت ذاتى تمليك وجودى، همواره از نوع عالى به دانى است; يعنى، نظام وجود يافتن انواع طبيعى، چون ساحت ايجاد گشتن ابداعيات است . در فعل و انفعالهاى وجودى، آشكارا دريافت مىشود كه درخت، سبب ذاتى بذر است و نيز حيوان، بنايد نمود يافتن نطفه، فاعليت واقعى وجودى، ميان نوع عالى به نوع دانى است . (64) استاد حسنزاده آملى در مورد دليل و حكمت اعتبار شرط مذكور مىفرمايند: از آن جا كه مشاهده مىشود در جهان مادى، گاهى موجود اشرف، متاخر از موجودات اخس لباس هستى مىپوشند، وجود نازنينى اشرف الانبياء بعد از ساير انبياء و حتى انسانهاى معمولى، به اقليم طبيعت گام نهادند . پس مىتوان گفت، قاعدهى امكان اشرف، در جهان ماديات قابل تطبيق نيست . (65) اين بيان نيز در جريان و اعتبار قاعدهى امكان اشرف (حداقل در مورد اثبات مدعاى ما) مشكلى ايجاد نمىكند; چون، بحث در اثبات شخصى و وجود خاص يك امام نيست، بكله مدعا اين است كه وجود مبارك و اشرف امام، در ميان قافلهى موجودات انسانى، مقدم و جلوتر بوده و هست . تا آدم ( عليهالسلام) بود، امام و نبى بود هر چه كاروان بشريتبه جلو آمد، باز ولى و نبى و امام دوران بوده است تا مىرسد به عصر خاتم الانبياء ( صلىالله عليهو آلهوسلم) و بعد از آن كه هم چنان وجود مستمر آخرين اميد مىدرخشد، وجود امامان، ذاتا، مقدماند، هر چند در دار ماديات، نمودشان به ترتيب باشد . (66) 3 . علت و دليل شرط عموميت ندارد
نكتهى مهمى كه در تبيين مبناى شرط دوم مىشود گفت، اين است كه تنازع و تزاحم در جهان ماده، بالجمله نيست، بلكه مواردى هست كه بدون برخورد با موانع، راه سعادت و تكامل نهايى خود را پيش گيرد . وجود استثنا موجب بر هم خوردن كليت اين شرط مىشود، و مىتوان گفت، در مورد وجود امام، اين تزاحم و تنازعات (حداقل در اصل بودش، نه نمودش) منتفى باشد و وجود انسانهاى عادى موجود در مراتب پايينى، كشف از وجود مبارك او مىكند . استاد آشتيانى، بعد از تجزيه و تحليل اين شرط، صريحا مىفرمايند: «و لزوم اعتبار اين شرط به مذاق حتما و فلاسفه است، ولى برخى از اهل مكاشفه و شهود، اين شرط را اعتبار نمىنمايند . (67) » . آن چه بنيان علتشرط مذكور را شست مىكند، اين نكته است كه تنازعات و تزاحمات پديد آمده در جهان طبيعت، بدون هيچ ضابطهى، نشايد، بلكه از آن جايى كه كشمكشها و برخوردهاى انواع طبيع، مقدمهى رسيدن به كمال و در جهت تعالى است (68) . تحتيك ضابطه حكيمانهاى هستند . لذا اين تصادمات، هيچگاه، به نابودى انواع نمىانجامد .نتيجهى گفتار در آينهى روايات
دستاورد تحليل و تطبيق قاعدهى امكان اشرف بر موضوع امامت، اين شد كه در سراى آفرينش، همواره، وجود اشرف و انسان كامل و ولى خدا، يعنى همان امام زمان (عجلاللهتعالىفرجهالشريف) هست و پرتوافشانى مىكند، و وجود و آرامش اين قافله، مرهون وجود آن قافله سالار است . روايات شريف نيز چنين مقام و منزلتى را برا امام معصوم ( عليهمالسلام) ثابت مىدارد . محقق لاهيجى، در توضيح يك فقره از همين گونه روايات، يعنى «ثم ثبت ذالك فى كل دهر وزمان (69) » مىفرمايند: و بالجمله، واجب استبودن پيغمبرى يا امامى در هر زمان تا حجتخداى تعلى باشد بر خلق . و ببايددانست كه اين كلام شريف با اين و جازت، مشتمل استبر خلاصهى افكار و انظار حكماى سابقين و علماى لاحقين، بلكه اشاره استبه حقايقى كه غايت فكر و نظ اكثر متكلمين به آن نرسيده . و اگر فلاسفهى اقدمين را استماع اين كلام مقدس ممكن مىشد، هر آين، اقرار مىنمودند به معجزه بودن اين كلام قدسى; كه جان تشنه داند قيمت آب . (70) » و «لوبقيت الارض بلاحجة لساختباهلها (72) » ; يعنى، ساختار وجودى اين جهان، بدون وجود امام، بر هم مىريزد . پس، از بر هم نخوردن و برقرارى اين جهان، پى به وجود با ارزش امام و جتخدا مىبريم . اكنون نيز كه هنگامهى غيبتحجتخدا است، خورشيد وجودىشان از پشت ابرها نورافشانى مىكند و وجود ابرها، مانع كار خورشيد نمىشود . اميرالمؤمنين على (ع) فرمودند: «اللهم بلى لاتخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا او خائفا مخمورا . (73) » . حسن ختام اين نوشته را، شمسى از هنرى كربن قرار مىدهيم . او كه مقام استادى دانشگاه فرانسه را داشته و سالها با علامهى فرزانه (طباطبايى (رحمةالله عليه) مذاكراتى داشته، در يكى از كنفرانسهاى گفتهاند، مذهب شيعه را بر ساير اديان و مذاهب ترجيح دادهاند و آن را اختيار كردهاند; براى اين كه فقط، مذهب شيعه است كه اساس آن بر ادامهى فيض از جانب پروردگار است و اين، بر طبق عقل سليم است . آقاى طباطبايى نقل مىكردند كه اقاى كربن مىگفتند، در موقع راز و نياز با حق متعال، دعاهاى منقول از امام زمان و خليفة الرحمان را مىخوان . على الظاهر آقاى كربن، اولا اعتقاد به امام زمان پيدا كردهاند و از راه اعتقاد به وجود مقدس ايشان، شيعه شدهاند . ذالك فضل الله يؤئيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم . (74) 1) ر . ك: انتظار، سال دوم، ش ششم، ص 63، زمستان 1381 . 2) برخى از محققان، قاعدهى «امكان اشرف» را براى اثبات وجود امام به كار بستهاند . ضمن ارج نهادن به زحماتشان، يادآور مىشود كه به پيش فرضها و پيش شرطهاى اين قاعده، كمتر توجه شده، لذا از كارايى آن كاسته شده است . ر . ك: محمدرضا باقى، مجالس حضرت مهدى، چاپ دوم، انتشارات نصايح، 1379; سيد محمدتقى رضوى، امام دوازدهم (ع) در نظام آفرينش، مشكوة، مسلسل 22، بهار 1368، ص 70 - 59 . 3) آية الله مرتضى حائرى، خلافت در قرآن، بينات، شماره 11، سال سوم، ص 20 . به كوشش حسين رضوانى . 4) يحيى يثربى، فلسفهى امامت، انتشارات وثوق، چاپ اول، 1378، ص 123 به بعد . قيصرى (شارح بزرگ مكتب ابن عربى) در اوصاف خليفهى خدا مىگويد: «والخليفةلابد ان يكون موصوفا بجميع الصفات الالهية الا الوجوب الذاتى و متحققا بكل اسمائه ليعطى مظاهر الاسماء كلها ما يطلبونه و يوصل كلا منهم الى كماله، والا لايقدر على الخلافة . . . (به نقل از رسالهى توحيد و نبوت و ولايت، مقصد 3، فصل 3) . 5) آية الله جوادى آملى، پيرامون وحى و رهبرى، چاپ سوم، انتشارات الزهراء، ص 135 . 6) امام دوازدهم ( عليهالسلام) در نظام آفرينش، ص 65 . 7) ابن سينا، التعليقات، ص 5 و ص 21، تحقيق عبدالرحمان بدوى، دفتر تبليغات اسلامى شهاب الدين سهروردى، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، ص 435، تصحيح هنرى كربن، چاپ سوم، پژوهشگاه علوم: «و اجماله الامام الباحثين ارسطو من اشارة اشار اليها في كتاب السماء و العالم، ما معناه انه يحبب ان يعتقد في العلويات ما هو الاكرام لها و الاشرف .» . 8) التعليقات، ص 21; «فكل واحد من العقول الفعالة اشرف مما يليه وجميع العقول الفعالة اشرف من الامور المادية، ثم السماويات من جملة الماديات اشرف من عالم الطبيعة، و يزيد (ارسطو) بالاشرف هنها ما هو اقدم في ذاته ولايصح وجود تاليه الا بعد وجود متقدمه .» . 9) مجموعه مصنفات، ج 1، ص 434 . 10) محمد بن محمد ميرداماد، القبسات، ص 372، دانشگاه تهران، 1374 ش . 11) صدر الدين محمدشيرازى، الحكمة المتعاليه، ج 7، ص 244، چاپ سوم، دار احياء التراث بيرون: فى قاعدة امكان الاشرف الموروثة من الفيلسوف الاول (ارسطو) . . .» . 12) حاج ملاهادى سبزوارى، شرح المنظومه، فن الحكمة، ص 203، چاپ اول، لقمان 1372 . 13) علامه محمدحسين طباطبائى، نهاية الحكمة، ص 318، قم، جامعهى مدرسين . 14) دايرة المعارف بزرگ اسلامى، شرفالدين خراسانى، ج 10، ص 231، چاپ اول، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى، تهران، 1380 ش . 15) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 257 . 16) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 244 (به نقل از ارسطو، السماء و العالم) ; مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1 . ص 435; القبسات، ص 372 . (به نقل از اسماء والعالم و نيز به نقل از اثولوجيا) . 17) التعليقات . 18) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ص 434 . 19) فضل الله خالقيان، قاعدهى امكان اشرف (خرد نامهى صدرا، شماره 14، سال 1377، ص 71; نهاية الحكمة، ص 319 . 20) دكتر همايون همتى، عالم مثال از ديدگاه شيخ اشراق (مشكوة، سال 1372، شماره 39، ص 101) . 21) مجالس حضرت مهدى، ص 41 . 22) الحمكة المتعالية، ج 7، ص 109 و ج 2، ص 58; يحيى سهروردى، التلويحات، ج 1، ص 51، چاپ تهران; القبسات، ص 380 . 23) الحكمة المتعالية، ج 4، ص 81: «لان قاعدة الامكان الاشرف دلت على انها في اقصى الممكن من قويها الطبيعية . 24) الحكمية المتعادليه، ج 8، ص 177 . 25) نهاية الحكمة، چاپ جامعهى مدرسين، قم، ص 318 - 319 . خود عالمه، بر چنين استنتاجى اشكال دارند . 26) محمدكاظم خراسانى، كفاية الاصول، ص 430، چاپ چهارم، جامعهى مدرسين، 1418 ق . 27) شرح منظومه . 28) امام دوازدهم ( عليهالسلام) در نظام آفرينش . ص 62، التعليقات، ص 21 . 29) الحكمة المتعاليه، ج 7، ص 257 . 30) التعليقات، ص 21 . 31) القبسات، ص 372 . 32) مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ص 434: «و مما ينبغى ان من جملة ما حمل القدماء على اعتقاد الاشرف والاكرام في الامور السماوية وغيرها شهادة الفطرة بوقوع الاشرف فالاشرف .» . 33) امام دوازدهم ( عليهالسلام) در نظام آفرينش، ص 61 . 34) القبسات، ص 378 . 35) آيةالله مصابح سزدى، آموزش فلسفه، ج 2، ص 175، چاپ هشتم، سازمانتبليغات اسلامى، تهران، 1377 ش . 36) شرح منظومه، ص 203 . 37) غلام حسين دينانى، قواعد كلى فلسفى، چاپ دوم، مؤسسهى مطالعات وزارت فرهنگ، تهران، 1365 ش . (به نقل از وسايل ابن سينا، ج 2، ص 24، چاپ تركيه) ; الحمكة المتعالية، ج 6، ص 97 . 38) التلويحات، ج 1، ص 51 . 39) القبسات، ص 377 . در ص 380 مىگويد: «واذتم ميقات البرهان في تاسيس الاصول القوانين فقد جان حسين تفريح ما يتفرع عليها من اثبات جواهر عالم القدس . . .» . 40) الحكمة المقالبة، ج 7، ص 254 - 255: انه قد وقع لنا في سالف الزمان اشكال معضل على قاعدة امكان الاشرف . . . و هذا الاشكال مما عرضته على كثير من فضلاء العصر، وما قدر احد على حله الى ان نور الله قلبي وهدانى ربي الى صراط مستقيم . . .» . 41) همان، ص 244 . 42) شرح المنظومه، ص 203; الحكمة المتعالية، ص 250، حاشيهى، س قده . 43) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 245، حاشيهى ط قد; قواعد كلى فلسفى، ص 21 . 44) ميرزا مهدى آشتيانى، اساس التوحيد، ص 130 تا 150، انتشارات مولى، تهران، 1360 ايشان، اشكالات وارد بر قاعدهاى امكان اشرف را مشروحا پاسخ دادهاند . 45) همان طورى كه گفته شد، قاعدهى امكان اشرف، وجود امام را كه در ميان قافلهى موجودات ممكن در مرتبهى ويژهى قرار دارد، ثابت مىكند كه رهبرى دينى و سياسى و اجتماعى افراد بشر، تنها گوشهى از وظايف او است . 46) شالوده برهان، به صورت بالا، در منابع حكمت و فلسفه آمده است، ر . ك: على شيروانى، ترجمه و شرح نهاية الحكمة، ج 3، ص 363، چاپ چهارم، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1376 . 47) مجالس حضرت مهدى ( عليهالسلام)، ص 41 . 48) مجالس حضرت مهدى (عجلاللهتعالىفرجهالشريف)، ص 42; غلام حسين دنيانى، نيايش فيلسوف، ص 137، چاپ اول، دانشگاه رضوى مشهد . 49) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 249: «و انك لو تصفحت الاشياء و ترتيبها بالذات لابالعرض لوجدت ان الشريف متقدم دائما على الخسيس و . . . و الخير على الشر والصدق على الكذب» . 50) سيد اسمعيل طبرسى نورى، كفاية الموحدين، ج 1، ص 511، انتشارات عليمه اسلاميه، (چهار جلدى) ; احمد حميدالدين الكرمانى، المصابيح فى اثبات الامامة، ص 60، چاپ اول، دارالمنتظر، بيروت، 1416 ق . 51) آن چه مورد تاييد عقل و نقل است، برترى وجود امام بر بسيارى از ماهيات و موجودات، اما اثبات برترى امام در حد ساير افراد ماهيت انسانهاى غير امام) نيز براى اقامه و صحتبرهان مورد بحث، كافى است . 52) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 247 . 53) مجموعه مصئفات شيخ اشراق، ص 434 - 435 اهم از ارسطو و هم خودش، شرط مذكور را معتبر مىداند) ; القبسات، ص 372 . 54) الحكمة المتعالية، ح 7، ص 247 . 55) عبدالرزاق لاهيجى، گوهر مراد، ص 364، تصحيح زين العابدين قربانى، چاپ اول، وزارت فرهنگ، 1372 ش; علامه حلى، انوار الملكوت، ص 187 . تحقيق نجمى زنجانى، چاپ دوم، بيدار (دليلى خوبى براى اشرفيت رهبران الهى دارد). 56) كفاية الموحدين، ج 1، ص 511، انتشارات علميه اسلاميه; فلسفهى امامت، ص 123 (به نقل از ابن عربى و قيصرى) و نيز ص 112 . بر مبناى اصول و قواعد صدرايى، رابطهى وحى و اعجاز يا علم و قدرت را بر اساس يك حقيقت عينى مىتوان استوار ساخت . آن حقيقت عين، همان وجود امام است كه از لحاظ درجهى كمال در حد برت و فوق العاده بوده و در نتيجه، منشا آثار فوق العاده هم قرار مىگيرد كه يك از آنها، وحى، و ديگرى، اعجاز است . 57) جواد على كسار، بحثحول الامامة، ص 138، چاپ اول، دارالصادقى، ايران 1419 ه . ق . از سورهى بقره آيه سى و يكم وعلم الآدم الاسماء كلها . . . يا آدم انبئهم . . . استفاده شده است . 58) نهاية الحكمة، ص 316 . 59) مثلا ملاصدرا در توضيح چگونگى تقدم اشرف مىگويد: «لو تصفحت الاشياء وترتيبها بالذات لابالعرض لوجدت ان الشريف متقدما دايما على الخسيس . . . والاتصال على الانفصال والوجود على العدم والخير على الشر . . .» . صفحه گردانى، اشيا، اتصال، انفصال، شر، . . . هر ظهور دارند كه عالم طبيعت و ماده مراد وى است . الحكمة المبقالبة، ج 7 . ص 249؟ التلويحات (ضمنمجموعه مصنفات شيخ اشراق) ج 1، ص 51، تصحيح هنرى كربن، تهران، 1396 ق: «. . . وقد وجد الاجسام والماديات و الماهيات المجردة عن المادة غير ممتنعة . . .» . 60) الحكمة المتعالية، ج 7، ص 248، حاشيهى - ط مد . 61) التعليقات، ص 21 . 62) الحكمة المتعالبة، ج 7، ص 249 . 63) قاعدهى امكان اشرف، ص 75 . 64) امام دوازدهم ( عليهالسلام) در نظام آفرينش، ص 62 - 63; اساس التوحيد، ص 145: «اخس، مقدمهى وجودى، و به وجهى، علت اعدادى اشرف است و اشرف فاعل ما به الوجود اخس است .» . 65) شرح المنظومه، با تعليقهى آية الله حسن زاده آملى، چاپ اول، نشر ناب، 1416، قم، ج 3، ص 730 . 66) مراد از تقدم اشرف بر انس، ذاتى است نه زمانى، همان ج 3، ص 731 . 67) اساس التوحيد، ص 134 . 68) نهاية الحكمة، ص 312 (مبحثشرور) . 69) ثقةالاسلام كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 168، باب الاضطرار الى الحجة، حديث 1 . 70) گوهر مراد، تحقيق قربانى، چاپ او، وزارت فرهنگ، ص 357 . 71) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 23، ص 38، باب 1، حديث 66 . 72) همان، ص 37، حديث 64 . 73) نهج البلاغه، حكمت 147 . 74) آية الله شيخ مرتضى حائرى، خلافت در قرآن (بينات، سال سوم، شماره 11، ص 21)