عصمت امام از ديدگاه خرد
اشاره:
بحث درباره عصمت امام يكى از مهمترين و پر چالشترين بحثهاى امامت به شمار مىرود. در ميان مذاهب اسلامى، اماميه و اسماعيليه عصمت را از اساسىترين صفات امام مىدانند؛ در حالى كه مذاهب ديگر لزوم چنين صفتى را براى امام انكار كردهاند. در اين نوشتار پس از تبيين ماهيت عصمت، دلايل عقلى اماميه بر لزوم عصمت امام را بررسى خواهيم كرد. هم چنين ضمن بررسى اين ادله، به اشكالاتى كه منكران مطرح كردهاند پاسخ خواهيم داد. حقيقت عصمت
عصمت در لغت به معنى امساك، حفظ و منع است. چنان كه ابن فارس گفته است: عَصَم يدل على اِمساك و منع و ملازمة، والمعنى فى ذلك كله واحد، من ذلك أن يعصم اللّه تعالى عبده من سوء يقع فيه (1) كلمه عَصَم بر نگهدارى، مانع شدن و ملازم بودن دلالت مىكند و معناى اين واژگان يك چيز است، و اين كه خداوند بنده خويش را از امر ناگوارى كه بر او وارد شود نگه مىدارد، از اين باب است. ابن منظور نيز گفته است: العصمة فى كلام العرب المنع، و عصمة اللّه عبده أن يعصمه مما يوبقه»؛ (2) عصمت در كلام عرب به معنى منع است، و عصمت خداوند بنده خود را به اين است كه او را از آنچه موجب هلاكت او است باز دارد. وى در ادامه گفته است: الاعتصام الاِمتساك بالشىء، و منه شعر أبى طالب: ثمال اليتامى عصمة للأرامل، اى يمنعهم، من الضياع والحاجة اعتصام به معنى تمسك نمودن به چيزى است، و شعر ابوطالب از اين باب است (كه در وصف پيامبر صلىاللهعليهوآله ) گفته است: پناهگاه يتيمان و نگهبان بيچارگان است؛ يعنى آنان را از اين كه در اثر فقر و بيچارگى نابود شوند حفظ مىكند. راغب اصفهانى نيز گفته است: عَصْم به معنى امساك و نگهدارى است. وى سپس به آيه كريمه «لاعاصم اليوم من امر اللّه» (3) اشاره كرده و گفته است: مقصود اين است كه چيزى مانع از تحقق امر خداوند نخواهد شد (يعنى پناه بردن فرزند نوح به كوه نمىتواند او را از طوفان نجات دهد)(4) عصمت در اصطلاح متكلمان و حكماى اسلامى معناى لغوى منع و حفظ را در بر دارد. آنان معمولاً عصمت را نسبت به گناه مىسنجند؛ يعنى معصوم كسى است كه از ارتكاب گناه مصون و محفوظ است. در اين كه منشأ صيانت و حفظ معصوم از گناه اراده الهى است اختلاف و ترديدى وجود ندارد، اما از آن جا كه ديدگاه آنان درباره نحوه تأثيرگذارى اراده خداوند در حوادث و رخدادهاى جهان متفاوت است، در باره استناد عصمت معصومان به اراده الهى نيز تفسيرها و تعبيرهاى متفاوتى ارايه شده است. متكلمان اشعرى كه نظام اسباب و مسببات را نپذيرفته و به استناد بى واسطه حوادث به اراده الهى اعتقاد دارند، عصمت را به «نيافريدن گناه در معصوم از جانب خداوند» تعريف كردهاند. چنان كه قاضى عضدالدين ايجى گفته است: «و هى عندنا ان لايخلق اللّه فيهم ذنبا» (5) عصمت از نظر ما اين است كه خداوند گناهى را در معصومان نيافريند. ميرسيد شيريف گرگانى در شرح كلام او گفته است: اين تعريف مقتضاى اصل كلامى ما است كه همه اشيا بدون واسطه به فاعل مختار (خداوند) استناد داده مىشوند ( 6) سعدالدين تفتازانى نيز گفته است: «حقيقت عصمت اين است كه خداوند گناه را در بنده خود نيافريند؛ با اين كه بر انجام گناه توانا و مختار است».(7) متكلمان عدليه (اماميه و معتزله) كه به وجوب لطف بر خداوند اعتقاد دارند، عصمت را بر اين اساس تفسير كردهاند، چنان كه سيد مرتضى گفته است: اعلم ان العصمة هى اللطف الّذى يفعله تعالى، فيختار العبد عنده الاِمتناع من فعل القبيح؛ بدان كه عصمت عبارت است از لطفى كه خداوند در مورد (بنده خود) انجام مىدهد، و به واسطه آن انسان از فعل قبيح امتناع مىورزد. وى، آنگاه به ريشه لغوى عصمت كه به معناى منع است، اشاره مىكند در اصطلاح متكلمان اين معنا كار برد خاصى پيدا كرده است و آن اين گونه است: امتناع و خوددارى اختيارى انسان از گناه به واسطه لطفى كه خداوند در حق او انجام داده است. (8) خواجه نصير الدين طوسى، پس از نقل كلام فخرالدين رازى درباره عوامل و اسباب عصمت گفته است: بر مبناى عقيده معتزله؛ خداوند در حق معصوم لطفى را اعمال مىكند كه با وجود آن داعى بر ترك واجب و فعل معصيت ندارد، اگرچه بر انجام آن تواناست. (9) تعريف ياد شده به معتزله اختصاص ندارد؛ بلكه مورد قبول متكلمان اماميه نيز هست. اين تعريف بر مبناى قاعده لطف است كه متكلمان اماميه و معتزله بر آن توافق دارند. چنان كه فاضل مقداد گفته است: اصحاب ما و ديگر متكلمان عدليه در تعريف عصمت گفتهاند: «عصمت لطفى است كه خداوند به مكلف ارزانى مىدارد به گونهاى كه صدور معصيت از وى ممتنع مىگردد؛ زيرا با وجود لطف داعى بر انجام گناه ندارد بلكه صارف از آن در او موجود است، اگرچه بر انجام گناه توانايى دارد. (بر اين اساس)، صدور معصيت از معصوم به لحاظ قدرت او ممكن است و به لحاظ نداشتن داعى بر گناه و وجود صارف از آن، ممتنع خواهد بود». (10) حكماى اسلامى، مطابق اصول خود در باب توحيد افعالى كه افعال انسانى را از طريق نفس مختار و مريد انسان به خداوند نسبت مىدهند، عصمت را به عنوان ملكهاى نفسانى تعريف كردهاند كه بابودن آن سرزدن گناه از معصوم محال خواهد بود. محقق طوسى گفته است: «إنها ملكة لايصدر عن صاحبها معها المعاصى، و هذا على رأى الحكماء» (11) بر اساس ديدگاه حكما عصمت ملكهاى است كه از دارنده آن معصيت سر نمىزند. قاضى عضدالدين ايجى نيز گفته است: «و هى عند الحكماء ملكة تمنع عن الفجور»: عصمت از نظر حكما ملكهاى است كه مانع انجام گناهان است. وى آن گاه به اسباب پيدايش اين ملكه اشاره كرده و گفته است: اين ملكه به واسطه علم به پىآمدهاى ناگوار گناهان و نتايج ارزشمند طاعات و عبادات حاصل مىشود و در اثر وحى الهى در مورد اوامر و نواهى، مورد تأكيد قرار مىگيرد: و تحصل بالعلم بمثالب المعاصى و مناقب الطاعات و تتأكد بتتابع الوحى بالأوامر والنواهى. (12) به اعتقاد برخى از علماى اهل سنّت ملكه دانستن عصمت بر مبناى اشاعره نيز قابل تفسير و توجيه است. چنان كه مولوى عبدالعزيز فرهارى(13) پس از آوردن تعريف اشاعره و حكما گفته است: تطبيق نظريه حكما بر اصول اهل سنت آسان است؛ به اين بيان كه عصمت ملكهاى است نفسانى كه خداوند آن را در انسان مىآفريند و سبب عادى براى نيافريدن گناه در او خواهد بود».(14) در هر حال، سه ديدگاه پيشين بر اين كه معصوم براى انجام معصيت توانايى دارد و عصمت با اختيار منافات ندارد توافق دارند، در اين باره ديدگاه ديگرى نيز نقل شده است كه عصمت را با اختيار ناسازگار مىداند. مطابق اين ديدگاه فرد معصوم از نظر آفرينش جسمانى و روحانى با ديگر افراد بشر متفاوت است و همين تفاوت منشأ امتناع صدور معصيت از او مىباشد. يعنى ساختار آفرينشى او مستلزم عدم اختيار است.(15) نظريه ديگرى كه به ابوالحسن اشعرى نسبت داده شده اين است كه معصوم از نظر آفرينشى با ديگر افراد يكسان است، ولى عصمت عبارت است از قدرت داشتن بر انجام طاعات و نداشتن قدرت بر انجام معصيت(16)، دلايل عقلى و نقلى، تفسير جبرى عصمت را مردود مىسازد. از نظر عقل اگر عصمت مستلزم مجبور بودن معصوم در انجام طاعات و ترك معاصى باشد، مستحق مدح و ستايش نخواهد بود، چنان كه امر و نهى، تكليف و پاداش و كيفر نيز نامعقول خواهد بود. قرآن كريم نيز آشكارا يادآور شده است كه پيامبران با ديگر انسانها از نظر آفرينشى تفاوتى ندارند: «قل انما انا بشر مثلكم يوحى الىَّ» (17) : بگو من فقط بشرى مانند شما هستم با اين تفاوت كه بر من وحى مىشود. همچنين حضرت يوسف عليهالسلام تصريح كرده است كه او چون ديگر انسانها داراى نفس امّاره به گناه است كه چون مشمول رحمت خداوند است مىتواند از آن مصون بماند؛ «و ما ابرّىء نفسى انّ النفس لأمّارة بالسوء الا ما رحم ربّى».(18) تا اين جا روشن شد كه ديدگاه كسانى كه عصمت را با مختار بودن معصوم ناسازگار مىدانند، نادرست است؛ خواه اين ناسازگارى هم نسبت به انجام طاعات باشد و هم نسبت به ترك معاصى (ديدگاه اول) يا فقط نسبت به ترك معاصى باشد (ديدگاه ابوالحسن اشعرى). از سه ديدگاهى كه عصمت را با اختيار معصوم هماهنگ مىدانند، نظريه متكلمان عدليه استوارتر از دو ديدگاه ديگر (ديدگاه اشاعره و حكما) است. نظريه اشاعره چون با اصل عليت در تعارض است، پذيرفته نيست. ديدگاه حكما نيز اگر به گونهاى تفسير شود كه مستلزم اكتسابى بودن عصمت باشد، پذيرفته نيست؛ زيرا لازمه آن اين است كه معصومان در آغاز فاقد ويژگى عصمت باشند، و به تدريج، در سايه علم و عمل به آن دست يابند. نظريه درست در باب عصمت اين است كه پيامبران و امامان از آغاز خلقت داراى صفت عصمت مىباشند، و عصمت موهبتى است الهى كه به دليل شايستگى ويژه آنان، به آنها اعطا شده است. (19) آرى، مىتوان ديدگاه حكما را به گونهاى تفسير كرد كه با موهبتى بودن عصمت منافات نداشته باشد و آن اين است كه ملكه عصمت، محصول صفاى فطرت و خلوص نفس معصوم و نيز علم ويژهاى است كه او به صفات جمال و جلال خداوند از يك سو و پى آمدهاى خوب و بد طاعات و گناهان از سوى ديگر دارد. در پرتو اين صفاى فطرى و خلوص نفسانى و علم ويژه عشق به جمال محبوب وجود او را فرا مىگيرد، جز به رضاى معشوق نمىانديشد و از هر چه جز او است نفرت دارد. در نتيجه هرگز ميل به گناه در او پديد نمىآيد و چون ميل به گناه از اسباب ارتكاب گناه است، و با فرض نبودن سبب و علت وجود، مسبب و معلول ممتنع خواهد بود، صدور گناه از معصوم امكان وقوعى نخواهد داشت. اين همه از آثار لطف ويژه الهى نسبت به معصومان است. علامه طباطبايى در اين باره چنين گفته است: (20) خداوند برخى از بندگان خود را به استقامت فطرت و اعتدال خلقت آفريده است. در نتيجه آنان از آغاز با ذهنهايى وقّاد و ادراكهايى درست و نفوسى پاكيزه و قلبهايى سليم مسير زندگى را برگزيده و نشو و نما كردهاند و در پرتو صفاى فطرت و سلامت نفس از نعمت اخلاص بهرهاى شايان بردهاند. بهرهاى كه بسى بالاتر از آن است كه ديگران در پرتو تلاش و كوشش خويش به دست مىآورند؛ چرا كه درون آنان از هر گونه آلودگى كه مانع رشد و كمال معنوى است، پيراسته است. ظاهر اين است كه اين افراد همان كسانىاند كه قرآن آنان را مخلَصون ناميده است. آنان پيامبران الهى و امامان معصوماند كه به تصريح قرآن كريم خداوند، آنان را براى خود گرد آورده و برگزيده است؛ چنان كه فرموده است: «واجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم» (21) . و از ويژگى آنان اين است كه معرفت آنان به خداوند بر همگان برترى دارد. خداوند در حق آنان فرموده است «سبحان اللّه عما يصفون* الا عباداللّه المخلصين» (22) ؛ خداوند از آنچه او را بدان وصف مىكنند پيراسته است مگر وصف بندگان مخلَص خداوند. عصمت علمى
آن چه گفته شد مربوط به عصمت عملى بود، كه به نام عصمت از گناه معروف است. گونهاى ديگر از عصمت، عصمت علمى است؛ يعنى معصوم در حوزه علم و معرفت دچار خطا نمىشود. عصمت علمى داراى مراتب و ابعادى است كه عبارتند از: 1. عصمت در شناخت احكام الهى؛ 2. عصمت در شناخت موضوعات احكام شرعى؛ 3. عصمت در تشخيص مصالح و مفاسد امور مربوط به رهبرى جامعه اسلامى؛ 4. عصمت در امور مربوط به زندگى عادى اعم از مسايل فردى و اجتماعى، اگرچه در كتب كلاسيك كلامى درباره مراتب و ابعاد ياد شده مفصَّل و روشن بحث نشده است، ولى مىتوان گفت: درباره مورد نخست ترديدى نيست؛ يعنى درباره پيامبران، همه مذاهب اسلامى بر لزوم عصمت در علم به احكام شريعت و خطاناپذيرى معرفت آنان اتفاق نظر دارند، همان گونه كه از نظر كسانى كه عصمت را براى امام لازم مىدانند نيز در اين باره سخنى نيست، اما درباره ديگر مراتب عصمت علمى، ديدگاه مذهب غيرشيعى چندان روشن نيست. اگرچه مىتوان گفت بيشتر آنان عصمت در موارد ياد شده را براى پيامبران الهى لازم ندانستهاند، اما ديدگاه مشهور ميان شيعه لزوم عصمت پيامبران و امامان در همه مراتب ياد شده است. (23) حكيم لاهيجى در اين باره سخن جامع و گويايى دارد كه خلاصه آن را يادآور مىشويم: از نظر اماميه، همان گونه كه عصمت از ذنوب در امام شرط است، عصمت از عيوب نيز شرط است، خواه آن عيوب جسمانى باشد مانند بيمارىهاى مزمن يا نفرت آور همچون جذام، بَرص، نابينايى، ناشنوايى و گنگى، يا عيوب نفسانى مانند بخل، خسيس بودن، خشونت و ترش رويى، يا عيوب عقلانى مانند نادانى، جنون، بىهوشى و بيمارى فراموشى. همان گونه كه پيراستگى امام از عيوب ياد شده، در آغاز لازم است، پس از آن نيز نبايد چنين عيبهايى بر او عارض گردد. مشهور علما در باب عصمت، تنها عصمت از گناهان را مطرح مىكنند، و پيراستگى امام از عيوب ديگر را به عنوان شرايط جداگانه ذكر مىنمايند. ولى ما در اين كتاب (گوهر مراد) و كتاب «سرمايه ايمان» عصمت را در معناى اعم آن به كار بردهايم. معنايى كه عيوب نسبى مانند دنائت و پستى نياكان و ناپاكى مادران را هم شامل مىشود. (24)
عقايد و آرا
لزوم عصمت امام از عقايد مسلّم شيعه اماميه است. شيخ مفيد در اين باره گفته است: امامانى كه در اجراى احكام و اقامه حدود الهى و حفظ شرايع و تربيت بشر جانشينان پيامبرانند، هم چون پيامبران، معصوماند و صدور گناه صغيره (نيز) از آنان روا نيست. آنان در مسايل مربوط به دين و احكام الهى دچار لهو و نسيان نخواهند شد. اين مطلب مورد قبول همه اماميه است؛ مگر افراد شاذى كه با استناد به ظواهر پارهاى از روايات كه تأويلات درستى دارد، به اعتقادى نادرست گرويدهاند. (25) علامه حلّى نيز گفته است: اماميه بر اين عقيدهاند كه امامان، همچون پيامبران، بايد در تمام دوران زندگى از همه گناهان و پليدىها، عمدا و سهوا، معصوم باشند؛ زيرا آنان، همانند پيامبران حافظان شرع الهىاند... (26) شيعه اسماعيليه نيز عصمت امام را لازم مىدانند. آنان براى امام جايگاهى بس بلند قائلند كه از جايگاه پيامبران هم بالاتر است، بدون شك لازمه چنين اعتقادى درباره امامت، معصوم بودن امام است. خواجه نصيرالدين طوسى ديدگاه اسماعيليه درباره مقام امام را چنين باز گفته است: آنان امام را مظهر عالم امر مىدانند، امام نفس كل و حاكم بر عالم باطن است و پيامبر مظهر نفس كل مىباشد، و غير امام، جز به واسطه امام، به معرفت كامل به خداوند نمىرسد؛ از اين روى، آنان را تعليميه گويند. (27) قاضى عضدالدين ايجى، اماميه و اسماعيليه را به عنوان قائلان به لزوم عصمت امام بر شمرده است.(28) علامه حلّى نيز گفته است: اماميه و اسماعيليه معتقدند: «امام بايد معصوم باشد».(29) حميدالدين كرمانى دلايل هفتگانهاى را بر لزوم عصمت امام اقامه كرده است.(30) شيعه زيديه عصمت را از شرايط امامت ندانستهاند، ولى به عصمت سه امام نخست يعنى امام على بن ابىطالب، امام حسن مجتبى، و امام حسين سيد الشهدا عليهمالسلام اعتقاد دارند. گفته شده است اين عقيده به فرقه جاروديه اختصاص دارد.(31) ديگر مذاهب اسلامى معتزله، اشعريه، ماتريديه و... عصمت را از شرايط امامت ندانستهاند. اگرچه برخى چون جمال الدين حنفى از عصمت به عنان ملاك برترى امام ياد كرده و گفته است: افضل اين است كه امام هاشمى و معصوم باشد. (32) دلايل علماى معتزله، اشعريه و ماتريديه بر نفى لزوم عصمت براى امام را پس از بررسى دلايل اماميه بر لزوم عصمت امام بررسى و تحليل خواهيم كرد. از اين روى نقل كلمات آنان در اين باره در اين جا ضرورتى ندارد. 1. برهان امتناع تسلسل
مهمترين برهان عقلى بر لزوم عصمت امام، برهان امتناع تسلسل است. شكل منطقى اين برهان در قالب قياس استثنايى بدين صورت است: اگر امام معصوم نباشد، وجود امامان غيرمتناهى يا تسلسل در امامت لازم خواهد آمد. لازم، به حكم عقل محال و باطل است. پس ملزوم نيز محال و باطل خواهد بود؛ در نتيجه امام بايد معصوم باشد. منتج بودن قياس استثنايى مزبور به دو چيز بستگى دارد: يكى، درستى ملازمه، و ديگرى، نادرستى لازم. نادرستى لازم ترديدناپذير است؛ زيرا وجود امام در هر زمانى محدود است. به عبارت ديگر، فرض امامان غيرمتناهى در زمان محدود تناقض آلود است و امتناع تناقض از بنيادىترين بديهيات عقلى است. بنابراين، آن چه در اين استدلال به تبيين و اثبات نياز دارد، درستى ملازمه است؛ يعنى اثبات اين كه چرا در فرض معصوم نبودن امام، وجود امامان غير متناهى لازم مىآيد. براى تبيين ملازمه بايد علت نيازمندى جامعه دينى به امام، مورد توجه قرار گيرد كه اين مطلب در باب وجوب امامت و فلسفه آن بررسى شده است. براى علت و فلسفه وجوب امامت وجوه گوناگونى بيان شده است. يكى از اين وجوه كه متكلمان اماميه بسيار بدان پرداختهاند. اين است كه امام لطفى در حق مكلفان است. يعنى وجود امام در جامعه باعث مىشود كه مكلفان نسبت به انجام تكاليف عقلى و شرعى خويش توجه بيشترى داشته باشند. در نتيجه به انجام طاعات رغبت كنند و از ارتكاب گناهان دورى گزينند. با اين تحليل روشن مىشود كه لطف بودن امام در حق افراد جامعه مبتنى بر دو مطلب است: الف ـ مكلف بودن افراد؛ ب ـ خطاپذير يا معصوم نبودن آنان. در درستى اين دو مطلب كمترين ترديدى راه ندارد. بنابراين، ملاك نيازمندى افراد جامعه به امام، مكلف بودن و معصوم نبودن آنان است. در اين كه امام هم چون ديگر افرادى كه داراى شرايط تكليفاند مكلّف است، سخنى نيست. پس اگر او معصوم نباشد، ملاك نيازمندى به امام در او نيز موجود است و امام نيز به امام ديگرى نياز دارد. اين سخن درباره امامِ امام و هر امام ديگرى كه معصوم نباشد، نيز جارى خواهد بود. در نتيجه اگر امام معصوم، نباشد، بايد در يك زمان امامان نامتناهى وجود داشته باشد و چنان كه گذشت، اين امر محال است. اين استدلال در بيشتر كتابهاى متكلمان اماميه يافت مىشود. سيد مرتضى آن را استوارترين دليل عقلى بر لزوم عصمت امام دانسته است: هذا الدليل من آكد ما اعتمد عليه فى عصمة الامام من طريق العقول (33) خواجه نصيرالدين طوسى با عبارتى كوتاه به اين استدلال اشاره كرده و گفته است: «وامتناع التسلسل يوجب عصمته ( 34) امتناع تسلسل موجب اين است كه امام معصوم باشد». ابولصلاح حلبى در «تقريب المعارف»، (35) سديد الدين حمصى در «المنقذ من التقليد» (36) ، ابن ميثم بحرانى در «قواعد المرام» (37) ، علامه حلّى در آثار كلامى خود مانند «كشف المراد»، (38) «نهج المسترشدين» (39) ، «الباب الحادى عشر» (40) ، فاضل مقداد در كتابهاى كلامى خويش مانند: «اللوامع الإلهية» (41) ، «ارشاد الطالبين» (42) ، و «النافع يوم الحشر» (43) برهان امتناع تسلسل را بر لزوم عصمت امام آوردهاند. در اين جا براى آگاهى خوانندگان گرامى متن عبارت علامه حلّى را در كتاب كشف المراد نقل مىكنيم: ان الامام لو لم يكن معصوما لزم التسلسل، والتالى باطل، فالمقدم مثله، بيان الشرطية ان المقتضى لوجوب نصب الامام هو تجويز الخطأ على الرعية، فلو كان هذا المقتضى ثابتا فى حق الإمام وجب أن يكون له امام آخر و يتسلسل أو ينتهى الى امام لايجوز عليه الخطأ، فيكون هو الإمام الأصلى. اگر امام معصوم نباشد، تسلسل لازم مىآيد. تالى باطل است، پس مقدم نيز باطل است. بيان شرطيه (ملازمه) اين است كه مقتضى وجوب نصب امام جايز الخطا بودن مكلفان است. هرگاه اين مقتضى درباره امام هم ثابت باشد، بايد او هم امام ديگرى داشته باشد و اين مطلب يا به صورت غيرمتناهى ادامه مىيابد يا به امامى منتهى مىشود كه خطاپذير نيست و او امام اصلى براى عموم مكلفان است. بررسى اشكالات
بر اين استدلال اشكالاتى وارد شده است كه لازم است آنها را بررسى كنيم: اشكال اول
فلسفه وجوب امامت و دليل نياز امت به امام آن چيزى نيست كه در استدلال بيان شده است؛ (خطاپذيرى و معصوم نبودن مكلفان) بلكه فلسفه آن اين است كه اگر امت بدون امام باشد احكام و حدود الهى اجرا نمىشود و از كيان امت اسلامى در برابر هجوم دشمنان دفاع نخواهد شد. در نتيجه ضررها و مفاسد بزرگى بر جامعه وارد خواهد شد و چون دفع اين گونه ضررها و مفاسد ـ هر چند احتمالى يا ظنى باشد ـ از نظر شرع واجب است، امامت نيز واجب خواهد بود. (44) از سوى ديگر، براى دفع اين گونه ضررها معصوم بودن امام لازم نيست، بلكه علم، اجتهاد، عدالت و حسن اعتقاد او كافى است. اصولا، انسان معصوم نيز از خطاپذيرى مصون نيست؛ زيرا او نيز مانند ديگران مكلف است و مشمول امتحان الهى است. گذشته از اين، بر فرض كه ضررهاى ياد شده با وجود امام غيرمعصوم دفع نشود، مشكلى پيش نخواهد آمد؛ زيرا امت اسلامى كه بهترين امتهاست و نيز علماى شريعت مانع و دافع ضررها و مفاسد ياد شده خواهند بود. (45) ارزيابى
در اين كه اجراى احكام اسلامى، حدود الهى و دفاع از كيان اسلام و مسلمين از اهداف امامت و وظايف امام است، ترديدى نيست. متكلمان اماميه هرگز چنين اهداف يا وظايفى را در باب امامت انكار نكردهاند، بلكه بر آنها تصريح نيز كردهاند. (46) سخن در اين است كه امور ياد شده يگانه يا اساسىترين فلسفه امامت نمىباشد، ولى در هر حال، اين پرسش همچنان مطرح است كه آيا امت اسلامى به آن دليل كه معصوم است به امام نياز دارد يا به خاطر آن كه غير معصوم است. هرگاه بپذيريم كه اجراى احكام اسلامى و حدود الهى از اهداف مهم امامت است، به گونهاى كه بدون امام از اين جهت جامعه اسلامى با ضررها و مفاسد عظيمى مواجه مىشود (47) ، بىشك مفاسد ياد شده بر معصوم نبودن امت بار مىشود؛ چرا كه اگر عموم مكلفان معصوم باشند، در اجراى احكام الهى كوتاهى نخواهند كرد و زمينهاى براى اجراى حدود شرعى فراهم نخواهد شد. بنابراين، افراد جامعه اسلامى از آن جهت كه معصوم نيستند، به امام نياز دارند. هرگاه امام معصوم نباشد، اين ملاك در او نيز موجود است. پس امام نيز به امام ديگرى نياز دارد. اگر او هم معصوم نباشد، به امام ديگرى نياز دارد و اين امر نهايتى نخواهد داشت، مگر اين كه معصوم بودن امام را بپذيريم. سيد مرتضى در پاسخ به اين اشكال كه علت نياز به امام، اقامه حدود شرعى است، گفته است: در اين جا دو فرض بيش نيست: فرض اول اين كه نياز به امام در صورتى است كه فرد يا افرادى مستحق اجراى حدود شرعى باشند. فرض دوم اين كه وجود امام لازم است تا اگر مستحق اجراى حدود تحقق يافت، امام حدود الهى را اجرا كند. (به عبارت ديگر يا مقصود فعليت استحقاق اجراى حدود است يا شأنيت استحقاق). فرض اول نادرست است؛ زيرا لازمه آن اين است كه تنها افراد خطاكار و فاسقان نيازمند امام باشند؛ در حالى كه وجوب امامت همگانى است. فرض دوم نيز به اعتقاد اماميه باز مىگردد؛ زيرا مفاد آن اين است كه چون افراد جامعه اسلامى جايز الخطا و غيرمعصوماند، بايد در جامعه امامى باشد تا هر گاه كسى مرتكب خطايى شد كه مستحق اجراى حدود الهى است، امام حدود الهى را اجرا كند. (48) اين سخن تفتازانى كه «براى جلوگيرى از ضررها و مفاسدى كه به خاطر نبودن امام بر جامعه اسلامى وارد مىشود، معصوم بودن امام لازم نيست، بلكه علم و عدالت و حسن اعتماد امام كافى است» پاسخگوى اشكال تسلسل نيست؛ زيرا در فرض معصوم نبودن امام احتمال اين كه او نيز مرتكب گناهى شود كه مستحق اجراى حدود الهى است وجود دارد و چنان كه گذشت ملاك نياز به امام همين احتمال يا شأنيت استحقاق اجراى حدود است نه استحقاق آن به صورت بالفعل، در اين صورت، امام نيز به امام ديگرى نياز دارد و تسلسل لازم خواهد آمد. اما اين سخن وى كه «معصوم نيز جايزالخطاست چون او نيز مورد تكليف و امتحان الهى است». بسيار شگفت آور است؛ زيرا جواز يا امكان خطا در باره انسان معصوم، جواز و امكان ذاتى است، نه جواز و امكان وقوعى، چنان كه در بحث مربوط به حقيقت عصمت يادآور شديم، از آن جا كه در معصوم انگيزه گناه وجود ندارد، بلكه عامل بازدارنده از آن در وى موجود است، سر زدن گناه از او، وقوع معلول بدون علت تامه است كه محال است. بنابراين، تفتازانى امكان ذاتى را با امكان وقوعى خلط كرده است. سخن پايانى تفتازانى نيز بى پايه است؛ زيرا اگر امت اسلامى يا علماى شريعت براى دفع ضررهاى ناشى از نبودن امام كافى مىبود، اصولا امامت واجب نمىشد. اين در حالى است كه مهمترين دليل وى و ديگر دانشمندان اهل سنت بر وجوب امامت اين است كه اگر امام نباشد، براى جامعه اسلامى ضررها و مفاسد مهمى پيش خواهد آمد و چون دفع اين گونه ضررها و مفاسد در شريعت اسلام واجب است، پس نصب امام نيز واجب است. اصولاً اجراى حدود الهى توسط عموم امت يا علماى اسلامى امكانپذير نيست و به هرج و مرج مىانجامد و امامت و رهبرى يگانه دستگاه لازم براى تحقق بخشيدن به هدف مزبور است. سيف الدين آمدى در تبيين وجوب وجود امام در بين امت اسلامى گفته است: مىدانيم كه مقصود شارع از اوامر و نواهى، تشريع حدود و قصاص و احكام مربوط به معاملات و زناشويى و احكام جهاد و برپايى شعاير اسلامى در اعياد و جمعهها، همگى براى اصلاح معاش و معاد مسلمانان بوده است و اين هدف جز با وجود امامى مطاع از جانب شرع كه مسلمانان زمام امور خويش را به دست او بسپارند، تحقق نخواهد يافت. بدين جهت گفتهاند: «الدين اسٌّ والسلطان حارسٌ؛ دين اساس است و زمامدار نگهبان آن.» بر اين اساس، نصب امام از مهمترين مصالح مسلمانان و بزرگترين اركان دين است. (49) تفتازانى نيز آن جا كه دلايل وجوب امامت را آورده است، دليل ياد شده را به عنوان دومين دليل وجوب امامت بر شمرده و گفته است: چون شارع به اقامه حدود و حفظ مرزها و آماده بودن سپاه براى جهاد با دشمنان و بسيارى از امور مربوط به حفظ نظام امر كرده است، امورى كه جز با امام انجام شدنى نيست، و از طرفى، آن چه واجب مطلق بدون آن تحقق نمىيابد، واجب است، پس وجود امام نيز واجب است. (50) اشكال دوم
اگر امام به خاطر آن كه عهدهدار اداره جامعه اسلامى و مجرى احكام و حدود الهى است بايد معصوم باشد، حكام و واليان منصوب از سوى او نيز بايد معصوم باشد؛ زيرا آنان نيز به نمايندگى از امام عهدهدار امور مزبورند. ولى اماميه به چنين لازمى ملتزم نيستند و بطلان لازم دليل بر نادرستى ملزوم است. امام الحرمين جوينى در اين باره گفته است: كل ما يحاولون به اثبات عصمة الإمام يلزمهم عصمة ولاته و قضاته و جباته للأخرجة (51) لازمه آن چه اماميه با آن عصمت امام را اثبات مىكنند اين است كه عصمت واليان، قضات و گردآورندگان خراج از سوى او را هم اثبات كنند. پيش از وى ابوبكر باقلانى نيز به گونهاى اين اشكال را يادآور شده است، وى گفته است: همانگونه كه امير سپاه، قاضى، گردآورنده خراج و صدقات از جانب امام لازم نيست معصوم باشند، معصوم بودن امام نيز لازم نيست؛ زيرا او در اين گونه امور وظيفهاى بيش از آن چه نمايندگان او انجام مىدهند، بر عهده ندارد». (52) سيف الدين آمدى نيز اين اشكال را دركتاب غايةالمرام بيان كرده است.(53) قاضى عبدالجبار معتزلى نيز اين اشكال را به گونهاى متفاوت با آن كه در كلمات متكلمان اشعرى آمده، مطرح كرده است. وى مىگويد: اماميه، اميرانى را كه امام تعيين مىكند معصوم نمىدانند، بنابراين، با اين كه امير با افراد تحت امارت خود از نظر معصوم نبودن همانند است، ولى در اجراى حدود و احكام الهى از آنان ممتاز است، و هرگاه از امير گناهى سر زند كه مستحق اجراى حد باشد، توسط امام عزل مىشود. امام نيز هر گاه چنين گناهى مرتكب گردد، توسط امت عزل خواهد شد. بنابراين، معصوم نبودن امام با اين كه او نسبت به اجراى احكام و حدود الهى بر ديگران ممتاز است، منافات ندارد. (54) ارزيابى
با دقت در سخنان متكلمان اماميه، روشن مىشود كه نكته اساسى در برهان امتناع تسلسل بر لزوم عصمت امام هيچ كدام از نكاتى كه در عبارتهاى ياد شده آمده نيست؛ يعنى آنان از اين نظر كه امام، مجرى احكام و حدود الهى يا عهده دار امور مربوط به نظام سياسى جامعه اسلامى است، عصمت را براى امام واجب ندانستهاند تا گفته شود: واليان و اميرانى كه امام بر مىگزيند، نيز عهدهدار چنين امورى هستند، پس بايد آنان نيز معصوم باشند. نكته اساسى در استدلال آنان اين است كه خواه وجوب امامت را بر اساس قاعده لطف تبيين كنيم خواه بر اساس اين كه امامت مقدمه تحقق يافتن مقاصد شريعت در زمينه حفظ نظام اجتماعى امت اسلامى است، در هر حال، آن چه زمينه ساز اين جنبهها است، دو چيز مىباشد: يكى اين كه افراد جامعه اسلامى مكلف به تكاليف الهىاند. ديگرى اين كه آنان خطاپذير و غيرمعصومند. نقش عدم عصمت، به ويژه در باره برپايى حدود اسلامى آشكار است. بنابراين، معصوم نبودن مكلفان ـ دست كم ـ يكى از اسباب نيازمندى افراد جامعه اسلامى به امام است. هرگاه امام معصوم نباشد اين سبب در او نيز موجود است و او هم به امام نياز دارد كه لازمه آن تسلسل محال است. بنابراين، اشكال متكلمان اشعرى و معتزلى ـ با تعبيرهاى گوناگون آن ـ بر برهان امتناع تسلسل بر عصمت امام از بىدقتى در ركن اساسى استدلال متكلمان اماميه سرچشمه مىگيرد. اشكال سوم
راه رهايى از تسلسل در باب امامت تنها معصوم بودن امام نيست؛ زيرا اگر اجماع امت را معصوم از خطا بدانيم، مىتوان گفت: اگرچه امام معصوم نيست، ولى چون امت معصوم است و بر گفتار و كردار امام نظارت دارد، خطاهاى احتمالى امام را به وى گوشزد مىكند و اگر اعتنا نكند، وى را از مقام امامت عزل مىكند و فرد مناسب ديگرى را به امامت بر مىگزيند. (55) بر اين اساس، امام براى هر يك از افراد امت لطف است و مجموع امت براى امام لطف مىباشند و چون جهت مختلف است، دور لازم نخواهد آمد. (56) ارزيابى
فرضيه جايگزين كردن عصمت اجماع امت به جاى عصمت امام پذيرفتنى نيست؛ زيرا مجموع امت بدون در نظر گرفتن امام معصوم نيست. چرا كه از نظر شيعه حجيت و عصمت اجماع به خاطر حجيت و عصمت امام است و از نظر اهل سنت نيز چون امام يكى از افراد امت است، بدون او اجماع تحقق نمىيابد. (57) اشكال چهارم
همان گونه كه فرض معصوم نبودن امام مستلزم تسلسل در مورد امام است، فر ض معصوم بودن امام نيز مستلزم يكى از دو مطلب است: يكى معصوم بودن امت و ديگرى تسلسل در مورد مأموم (امت)؛ زيرا امام در صورتى لطف است كه دست او در اداره جامعه باز باشد و بتواند رفتار جامعه را تحت كنترل خود قرار دهد. تحقق اين امر در گرو آن است كه امت معصوم باشند و از اطاعت امام روى بر نتابند كه واقعيت چنين نيست. از سوى ديگر، تسلسل در وجود امت نيز باطل است. بنابراين، لطف بودن امام معصوم كه مورد اعتقاد شيعه است، نيز باطل است. (58) ارزيابى
تحليل ياد شده مبناى استوارى ندارد؛ زيرا وجود امام معصوم به خودى خود لطف است و تصرف او در امور جامعه لطف ديگرى است. به ديگر سخن، لطف بودن امام معصوم را مىتوان از دو سويه مطالعه كرد؛ يكى از سويه ظاهرى و سياسى يعنى كنترل اعمال و رفتار جامعه و ديگرى از سويه باطنى و معنوى. باز بودن دست امام مربوط به سويه نخست است. ولى از سويه دوم اعتقاد و باور مردم به وجود امامى معصوم كه در پيدا و پنهان، موازين شريعت را رعايت مىكند و گفتار و كردار او مظهر و معيار حق است، در عقيده، اخلاق و رفتار آنان تأثيرگذار است. گذشته از اين كه او از طريق ولايت و هدايت تكوينى نيز نفوس آماده و شايسته را به كمال مىرساند. آرى، تحقق كامل لطف امامت در گرو آن است كه امت از او اطاعت كنند و اوامر و نواهى او را گردن نهند، ولى اگر چنين نكردند، محروميت از لطف كامل امامت به خود آنان بر مىگردد و نه به امام مربوط مىشود، نه به خداوند. اين است معناى عبارت محقق طوسى كه گفته است: وجوده لطف و تصرفه لطف آخر وعدمه منا (59) وجود امام لطف است و تصرف او لطف ديگرى است و عدم اين لطف از جانب ما است. اشكال پنجم
لازمه اين كه معصوم نبودن مكلفان ملاك نيازمندى آنان به امام است اين است كه غير از امام فرد ديگرى معصوم نباشد؛ زيرا در آن صورت فردى در ميان امت يافت خواهد شد كه نه امام باشد و نه مأموم؛ زيرا بر اساس ديدگاه شيعه درباره عصمت امامان اهل بيت عليهمالسلام ، اميرالمؤمنين عليهالسلام در زمان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و امام حسن و امام حسين در زمان حضرت على عليهالسلام و امام حسين در زمان امامت امام حسن عليهالسلام امام نبودند، ولى چون معصوم بودند، مأموم نيز نمىتوانند باشد. اين مطلب خلاف اجماع امت اسلامى است. اجماع مسلمانان بر اين است كه افراد امت اسلامى يا امامند يا مأموم و فردى بيرون از دو عنوان ياد شده وجود ندارد. (60) ارزيابى
معصوم نبودن مكلفان يگانه ملاك نياز به امام معصوم نيست، بلكه يكى از ملاكهاى نيازمندى جامعه اسلامى به امام معصوم است. فرد معصوم از اين نظر كه گناهى از او سر نمىزند دستورهاى خداوند را دربست به كار مىبندد، و به امام نياز ندارد، ولى اين سخن، نياز او را به امام از جنبههاى ديگر نفى نمىكند، براى نمونه مىتوان فرض كرد كه فرد معصوم در دريافت پارهاى از معارف و احكام الهى به امام معصوم نياز دارد و خداوند آگاهى او از اين دقايق را تنها در آموزش او از امام دانسته است؛ زيرا بديهى است كه فرد معصوم از غيرمعصوم معرفت نمىآموزد. ولى دريافت معرفت از معصوم، به ويژه معصومى كه در جايگاه امامت و رهبرى خداوندى جاى دارد، مانعى ندارد. سيد مرتضى در اين باره چنين گفته است: ما تنها به اين دليل نياز معصوم به امام را نپذيرفتيم كه امام براى او نسبت به اجتناب از فعل قبيح و انجام فعل واجب لطف باشد، ولى نياز او را به امام در زمينههاى ديگر نفى نكرديم. بر اين اساس مانعى ندارد كه اميرمؤمنان به دليل معصوم بودن در زمان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از نظر فعل واجبات و ترك قبايح از امامت پيامبر بىنياز باشد، ولى از نظر معرفت و مانند آن به امامت او نياز داشته باشد و همين گونه است امام حسن و امام حسين در زمان امامت اميرالمؤمنين عليهالسلام . (61) عبارت زير از سديد الدين حمصى نيز ناظر به مطلب ياد شده است: ان المعصوم يستغنى عن رئيس يكون لطفاله، ولكن ربما يحتاج الى مقتدى يأخذ عنه معالم الشرع (62) معصوم به امامى كه براى او لطف (در انجام واجبات و ترك محرمات) باشد نياز ندارد، ولى چه بسا به پيشوايى نياز دارد كه معالم شريعت را از او بياموزد. 2. برهان حفظ شريعت
نخستين برهان عقلى اماميه بر لزوم عصمت امام «لطف بودن امام» بود. دومين برهان عقلى آنان بر حافظ شريعت بودن امام استوار است. اين برهان دو مقدمه دارد: يكى اين كه حفظ شريعت واجب است و ديگرى اين كه حفظ شريعت جز با امام معصوم امكانپذير نيست. در درستى مقدمه اول اختلاف و ترديدى راه ندارد، و مورد اجماع امت اسلامى است. شريعت اسلامى آخرين شريعت آسمانى است و همه مكلفان تا روز قيامت بايد به آن معتقد و ملتزم باشند. از سويى، اعتقاد و التزام به شريعت اسلام در گرو حفظ آن است. بر اين اساس، حفظ شريعت اسلامى واجب است. در اين مطلب نيز كه خداوند حافظ شريعت اسلامى است سخنى نيست، ولى اراده خداوند ـ در قلمرو تكوين و تشريع ـ با اسباب و وسايل مناسب بروز مىيابد. اكنون بايد ديد شريعت اسلامى با كدام سبب و واسطه حفظ مىشود و در آينده نيز حفظ خواهد شد؟ بىشك قرآن كريم، نخستين سرچشمه و منبع شريعت اسلامى است از سوى ديگر، قرآن كريم از هر گونه كاهش و افزايش به دور و محفوظ مانده است. حفظ قرآن وعده بىچون و چراى خداوندى است كه قطعا تحقق يافته است؛ چنان كه فرموده است: «انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون» (63) در اين كه اين آيه كلام خداوند است، ترديدى نيست. مفاد اين آيه اين است كه خداوند قرآن را نازل كرده و آن را حفظ خواهد كرد.
مصطفى را وعده كرده الطاف حق
من كتاب و معجزت را حافظم
بيش و كم كن را زقرآن رافضم
گر بميرى تو نميرد اين سبق
بيش و كم كن را زقرآن رافضم
بيش و كم كن را زقرآن رافضم
ارزيابى
سخن تفتازانى در نقد دليل متكلمان اماميه پذيرفته نيست. اصولاً اگر درست انديشيده شود روشن مىگردد كه سخن وى ربطى به استدلال پيشين ندارد؛ زيرا چنان كه گفته شد، كتاب و سنت در بردارنده تفاصيل احكام شريعت نيستند. اجماع نيز علاوه بر اين كه اعتبارش وابسته به نقل است كه اعتبار آن نيز وابسته به حجيت و عصمت اجماع مىباشد و در نتيجه مستلزم دور باطل است، اصولاً موارد آن اندك است. اجتهاد نيز ظنّى و خطاپذير است: اما اين كه تفتازانى گفته است: «اگر امام در اجتهاد خود خطا كند، مجتهدان ديگر وى را بر خطايش آگاه مىسازند». مگر مجتهدان ديگر معصومند كه بتوان رأى آنان را معيار تشخيص خطاى اجتهاد امام دانست؟ بنابراين، براى حفظ و تبيين شريعت به صورت كامل راهى جز حافظ معصوم وجود ندارد كه مصداق آن همان امام معصوم است. 3. پيامدهاى معصوم نبودن امام
اگر امام معصوم نباشد، ممكن است مرتكب خطا و گناه شود. اين امر پيامدهايى (77) دارد كه از نظر عقل و شرع مردود است: الف: نهى از منكر يكى از فرايض مهم اسلامى است. فعل منكر از هر كسى كه صادر شود بر ديگر مكلفان است كه آن را محكوم كنند و اگر مكلفى بر انجام منكرى تصميم گرفته است، بايد او را نهى نمايند. بىشك، مقام امامت نه تنها مانع از نهى از منكر نخواهد شد، بلكه به دليل موقعيت ويژه اجتماعى او نهى از منكر نسبت به او از اهميت بالاترى برخوردار خواهد بود. چنان كه اميرمؤمنان عليهالسلام مخالفت با پيشواى ستمگر را برترين عمل شايسته در راه خدا دانسته است. (78) بر اين اساس اگر امام، معصوم نباشد چه بسا در گفتار و رفتار خود مرتكب گناه و منكرى شود، در اين صورت، بر افراد امت واجب است كه گفتار و كردار او را انكار و در آن باره با او مخالفت كنند. ولى اين عمل با وجوب اطاعت از امام و تعظيم و تكريم او منافات دارد. ب: مقام و منزلت اواز افراد عادى امت هم پايينتر خواهد بود؛ زيرا زشتى جرم و گناه با توجه به مقام و جايگاه افراد متفاوت است. چه بسا گناه صغيرهاى كه اگر از امام سر زند، نسبت به مقام و جايگاه او ناپسندتراز گناه كبيرهاى است كه از يكى از افراد عادى امت سر زند. اميرمؤمنان عليهالسلام درباره مسئوليت ويژه رهبران جامعه اسلامى فرموده است: خداوند بر پيشوايان عدالت را واجب كرده است كه زندگى خود را از نظر اقتصادى و معيشتى با ضعيفان و فقيران اندازهگيرى كند تا سختى فقر و تهى دستى آنان را از پاى در نياورد. (79) خداوند خطاب به همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله فرموده است: «لستنّ كأحد من النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض»(80) شما همانند ديگر زنان نيستيد. اگر پروا پيشهايد عشوهگرانه سخن نگوييد كه بيمار دلان نسبت به شما طمع ورزند. حاصل آن كه خطا و گناه، حتى اگر كوچك باشد، با مقام و منزلت ويژه امام كه در آيين اسلام براى او نوشته شده است، سازگارى ندارد. ج: سر زدن خطا و گناه از امام بر وثاقت و اعتبار او آسيب مىرساند و در نتيجه اطاعت و فرمانبرى كامل از او حاصل نخواهد شد و سرانجام هدف از امامت به گونهاى كامل تحقق نخواهد يافت. شيخ طوسى به دو پيامد گذشته اشاره كرده و گفته است: امام بايد از آغاز تا پايان عمر، در گفتار و رفتار خود از خطا و اشتباه و فراموشى معصوم باشد؛ زيرا اگر گناهى از او سر زند، جايگاهش در دلها سقوط مىكند و اگر دچار اشتباه و فراموشى شود به گفتههاى او اعتماد نخواهد شد. در نتيجه فايده نصب او در جايگاه امامت باطل خواهد شد. (81) عبارت زير از محقق طوسى نيز بيانگر پيامدهاى سه گانه معصوم نبودن امام است كه پيش از اين يادآور شديم: ولوجوب الإنكار عليه لواقدم على المعصية فيضاد أمر الطاعة، ويفوت الغرض من نصبه ولانحطاط درجت عن اقل العوام، (82) اگر از امام گناهى سر زند، بايد عمل او را انكا كرد، انكار بر او با امر به اطاعت از وى تضاد دارد و هدف از نصب او از دست خواهد رفت و در فرض ياد شده مقام او از كمترين افراد عادى جامعه پايينتر خواهد بود.(83) ارزيابى
از پيامدهاى سه گانه ياد شده پيامد نخست قابل مناقشه است؛ زيرا اگر عصمت امام با دليل ديگرى اثبات نشده باشد مىتوان گفت وجوب اطاعت از او مشروط به غيرگناه است، چنان كه وجوب اطاعت از فرماندهان سپاه ـ كه امام آنان را تعيين مىكند ـ بر افراد سپاه مشروط به دستورهايى است كه معصيت خداوند در آنها بنا شد. زيرا در معصيت خالق اطاعت از مخلوق لازم نيست. «لاطاعة لمخلوق فى معصية الخالق» تفتازانى در نقد اين استدلال گفته است: «والجواب ان وجوب طاعته انما هو فيما لايخالف الشرع». (84) اما، پيامدهاى دوم و سوم بر فرض معصوم نبودن امام وارد و در خور اعتناست. البته، با دقت بيشتر روشن مىشود كه نكته اساسى در اين استدلال پيامد سوم است؛ يعنى اگر امام، معصوم نباشد، خطاهاى سهوى و عمدى او موجب مىشود كه وثاقت و اعتبار او نزد افراد كاهش يابد، در نتيجه به اغراض و اهداف امامت، چه در مسايل سياسى و اجتماعى، و چه در امور تربيتى و اخلاقى، آسيب وارد مىشود. البته، منظور اين نيست كه هدفهاى امامت به كلى از دست مىرود، بلكه مقصود اين است كه اغراض و اهداف امامت به صورت كامل تحقق نمىيابد. چون امامت صرفا يك مقام و منصب عادى و بشرى نيست، بلكه مقام و منصبى است دينى و امام خليفه و جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله به شمار مىرود.(85) تا آن جا كه امكان دارد بايد كاملترين مصداق آن تحقق يابد. در اين كه امام بايد داراى صفت عصمت باشد، هيچ گونه محذور عقلى يا شرعى به نظر نمىرسد، در اين صورت محروم شدن جامعه اسلامى از پيشواى معصوم پس از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله پذيرفته و عقلانى نمىنمايد، مگر آن كه اين محروميت ناشى از سوء اختيار و انتخاب مردم باشد، اما تا آن جا كه مسئله امامت به خداوند و رسول اكرم صلىاللهعليهوآله باز مىگردد، نبايد نقصانى بر آن وارد شود. بنابراين، مقتضاى قواعد عقلى و شرعى اين است كه جانشين پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و پيشواى جامعه اسلامى پس از او، همانند پيامبر از صفت عصمت برخوردار باشد تا مورد وثوق و اعتماد كامل امت قرار گيرد و قول و فعل او الگوى كامل زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان باشد. 1. احمدبن فارس، معجم المقاييس فى اللغة، ص 779، دارالفكر، بيروت، 1418 ه الطبعةالثانية. 2. ابن منظور، لسان العرب، ج 10، ص 175، دار صادر، بيروت، 2000 م، الطبعة الاولى. 3. هود، 43. 4. العصم الاِمساك: قال: «لا عاصم اليوم من امر اللّه» اى لاشىء يعصم منه. المفردات فى غريب القرآن، ص 337. 5. شرح المواقف، ج 8، ص 280. 6. همان. 7. حقيقة العصمة أن لايخلق اللّه تعالى فى العبد الذنب مع بقاء قدرته و اختياره. شرح العقائد النسفية، ص 113 8. رسائل الشريف المرتضى، ج 3، ص 326، مؤسسةالنور، بيروت. 9. تلخيص المحصل، ص 369، دارالاضواء، بيروت. 10. اللوامع الإلهية، ص 243، تحقيق آيةاللّه قاضى طباطبايى، دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1422 ق. 11. تلخيص المحصّل، ص 369. 12. شرح المواقف، ج 8، ص 281، نيز ر.ك: اللوامع الإلهية، ص 244. 13. وى، از علماى برجسته ماتريدى است كتاب شرح العقائد النسفيه تأليف سعدالدين تفتازانى را شرح كرده و آن را «النبراس» ناميده است. در سال 1239 ه .ق وفات كرده است. 14. النبراس، ص 532، پاكستان، مكتبة حقانية و مكتبة امدادية. 15. تلخيص المحصل، ص 368؛ شرح المواقف، ج 8، ص 281. 16. تلخيص المحصل، ص 368. ارشادالطالبين الى نهج المسترشدين، ص 301، در كتاب اللوامع الالهية اين قول به اشاعره نسبت داده شده است، ص 244، ولى با توجه به مطالب ياد شده در متن چنين نسبتى پذيرفته نيست. 17. كهف / 109. 18. يوسف / 53. ر.ك: تلخيص المحصل، ص 368 ـ 369؛ شرح المواقف، ج 8، ص 281؛ اللوامع الإلهية، ص 243. 19. العصمة تفضّل من اللّه على من علم انه يتمسّك بعصمته. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص 106، قم، منشورات الرضى. 20. الميزان، ج 11، ص 162. 21. انعام / 87. 22. صافات / 159 ـ 160. 23. در اين باره ر.ك: على ربانى گلپايگانى، الكلام المقارن، ص 241 ـ 251. 24. ملا عبدالرزاق لاهيجى، گوهر مراد، ص 469-468، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372 ه .ش؛ سرمايه ايمان، ص 115، انتشارات الزهراء، قم، 1364. 25. اوائل المقالات، ص 65، مصنفات الشيخ المفيد، ج 4، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، قم، 1413 ه . 26. نهج الحق و كشف الصدق، ص 164، منشورات دارالهجرة، قم، 1414 ه .ق. 27. قواعد العقائد، تحقيق على الربانى الگلپايگانى، ص 116، مركز مديريت حوزه علميه قم، 1416 ه . 28. شرح المواقف، ج 8، ص 351. 29. كشف المراد، ص 492، فاضل قوشجى نيز بر اين مطلب كه اسماعيليه قائل به وجوب عصمت امام مىباشند تصريح كرده است، شرح تجريد الاعتقاد، ص 366. 30. المصابيح فى اثبات الإمامة، ص 74 ـ 76 به نقل از اسماعيليه، مجموعه مقالات، ص 142. 31. الجارودية تزعم ان عليا والحسن والحسين كانوا ائمة معصومين عن الخطأ والمعصية. ابو منصور بغدادى، اصول الدين، ص 147؛ دارالفكر، بيروت، 1417ه . نيز ر.ك: دكتور احمد محمود صبحى، الزيدية، ص 64، دارالنهضة العربية، بيروت، 1411 ه . 32. والأفضل أن يكون هاشميا و كونه معصوما، اصول الدين، ص 275، تحقيق الدكتور عمر وفيق الداعوق، دارالبشائر الإسلامية، بيروت، 1419 ه . 33. الشافى فى الامته، ج 1، ص 289، نيز ر.ك: الذخيرة فى علم الكلام، ص 430. 34. تجريداى اعتقاد، مبحث امامت. 35. تقريب المعارف، ص 100. 36. المنقذ من التقليد، ج 2، ص 278. 37. قواعد المرام، ص 177. 38. كشف المراد، ص 492. 39. نهج المسترشدين، مبحث امامت. 40. الباب الحادى عشر، مبحث امامت. 41. اللوامع الإلهية، ص 330. 42. ارشاد الطالبين، ص 333. 43. النافع يوم الحشر فى شرح باب الحادى عشر، ص 69. 44. شرح المواقف، ج 8، ص 351. والجواب منع كون الحاجة اليه لجواز الخطأ على غيره فىالأحكام، بل لما تقدم من دفع الضرر المظنون. 45. شرح المقاصد، ج 5، ص 251 و الضرر المظنون من عدمه يندفع بعلمه و اجتهاده و ظاهر عدالته و حسن اعتقاده و ان لم يكن معصوما، الا يرى ان الخطأ جائز على المعصوم ايضا لما عرفت من ان العصمة لاتزيل المحنة و ان لم يندفع بذلك فكفى بخير الأمم و علماء الشرع مانعا دافعا. 46. ر.ك: فصلنامه انتظار، شماره 6، مقاله فلسفه امامت از ديدگاه متكلمان اسلامى. 47. عضدالدين ايجى در اين باره گفته است: «فى نصب الاِمام دفع مضرّة لايتصور اعظم منها»، شرح المواقف، ج 8، ص 346. 48. الشافى فى الإمامة، ج 1، ص 296. 49. غايةالمرام فى علم الكلام، ص 366، تحقيق حسن محمود عبداللطيف، قاهره، 1391 ه . 50. شرح المقاصد، ج 5، ص 236 ـ 237. 51. كتاب الارشاد الى قواطع الادلة فى اصول الاعتقاد، ص 172، دارالكتب العلمية، بيروت، 1416 ه . 52. كتاب تمهيد الاوائل و تلخيص الدلائل، ص 476؛ مؤسسة الكتب الثقافية، بيروت، 1414 ه . 53. لواشترطت العصمة فى الإمام لأمن متبعيه لوجب اشتراطها فى حق القضاة والولاة ايضا، فانه ليس يلى ببيعته أشياء أكثر ممايلى خلفاؤه و أولياؤه. غايةالمرام فى علم الكلام، ص 384. 54. المغنى، ج 20، قسمت اول، ص 84. 55. المنقذ من التقليد، ج 2، ص 281. 56. اللوامع الإلهية، ص 330؛ قواعد المرام، ص 178. 57. دو مدرك پيشين. 58. اين اشكال را سديد الدين حمصى از ابوالحسين معتزلى با تفصيل بيشترى نقل كرده است. ر.ك: المنقذ من التقليد، ج 2، ص 281 ـ 282. 59. كشف المراد، ص 491. نيز ر.ك: المنقذ من التقليد، ج 2، ص 283. 60. الشافى، ج 1، ص 295؛ المنقذ من التقليد، ج 2، ص 279. 61. الشافى، ج 1، ص 295. 62. المنقذ من التقليد، ج 2، ص 280. 63. حجر / 9. 64. نحل / 44. 65. به گفته ابن خلدون، ابوحنيفه در احكام فقهى حدود هفده حديث نبوى را معتبر دانسته است، مالك بن انس، احاديثى را كه در كتاب الموطأ نقل كرده، برگزيده است كه حدود سيصد حديث است. ولى احمدبن حنبل پنجاه هزار حديث را در مسند خود گردآورده است. (مقدمه ابن خلدون، ص 444 ـ 445) 66. همان 67. اين حديث را جمع كثيرى از محدثان و دانشمندان اسلامى از راههاى گوناگون از حدود ده نفر از اصحاب پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله روايت كردهاند. چنان كه تعداد بسيارى از تابعين نيز آن را روايت كردهاند. علامه ميرحامد حسينى هندى 14 نفر از آنان را نام برده است، وى، آنگاه بيش از 140 محدث اهل سنت را از قرن سوم تا قرن سيزدهم هجرى نام برده است كه اين حديث را در كتابهاى خود آوردهاند. ر.ك: نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار، ج 10، ص 27 ـ 39. نيز ر.ك: الغدير، ج 6، ص 61 ـ 77. 68. ر.ك: الغدير، ج 3، ص 96. 69. همان، ص 95 ـ 96. 70. ر.ك: الشافى، ج 1، ص 179 ـ 181 و 185. 71. مقصود از اجتهاد در عبارت فوق، به دست آوردن دليل ظنى در مورد احكامى است كه دليلى از شرع وجود ندارد، چنين اجتهادى در عرض كتاب و سنت است، و با اجتهاد مصطلح بين شيعه كه در طول كتاب و سنت است تفاوت دارد. 72. المنقذ من التقليد، ج 2، ص 256 ـ 257. 73. قواعد المرام، ص 178 ـ 179. 74. توضيح اين كه آيات و رواياتى كه به آنها بر حجيت اجماع استدلال شده است، وقتى قابل استدلالاند كه احتمال نسخ و اضمار و تخصيص در آنها داده نشود، نفى اين احتمال به اين است كه اگر چنين بود براى ما نقل مىشد و اين مطلب منوط به اين است كه امت در نقل چيزى از شريعت فرو گذار نكرده است، و اين مطلب در گرو آن است كه امت را معصوم از خطا بدانيم. پس استدلال به اين ادله منوط به عصمت امت (اجماع) است، حال اگر عصمت و حجيت اجماع را منوط به آنها نماييم دور باطل لازم خواهد آمد. (ارشاد الطالبين، ص 334) 75. اللوامع الإلهية، ص 331 ـ 332؛ ارشاد الطالبين، ص 333 ـ 335. 76. شرح المقاصد، ج 5، ص 252. 77. بايد گفت كه گاهى هر يك از پيامدهاى ياد شده به عنوان دليل مستقل بر وجوب عصمت امام مطرح شده است. 78. وافضل من ذلك كله كلمة عدل عند امام جائر، نهج البلاغه، حكمت 374. 79. ان اللّه فوض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كى لا يتبيّغ بالفقير فقره، نهج البلاغه، خطبه 209. 80. همان 81. الرسائل العشر، رساله «مسائل كلامية»، ص 98، مؤسسة النشر الاسلامى، قم. 82. كشف المراد، ص 492. 83. عدهاى ديگر از متكلمان اماميه نيز پيامدهاى سه گانه عدم عصمت امام را بيان كردهاند كه از آن جمله است: فاضل مقداد در كتاب، اللوامه الالهية، ص 332؛ شيخ محمدحسن مظفر در كتاب «دلائل الصدق» ج 2، ص 16. در كتاب «الباب الحادى عشر»، ص 68 پى آمد سوم مورد تأكيد واقع شده است... سقط محله من القلوب و انئفت فائده نصبه». 84. شرح المقاصد، ج 5، ص 250. 85. مؤلف و شارح مواقف در پاسخ اين اشكال كه اگر امام از طريق بيعت تعيين شود، نيابت و خلافت او از جانب بيعت كنندگان است نه از جانب خدا و پيامبر صلىاللهعليهوآله گفتهاند: «انتخاب اهل بيعت جنبه طريقى دارد و خود مثبت امامت نمىباشد، و شأن آن در اين باره مانند شأن قياس و اجماع بر احكام شريعت است»، شرح المواقف، ج 8، ص 351.