مهدویت و فرقه ها (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مهدویت و فرقه ها (2) - نسخه متنی

رضا برنجکار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



مهدويت و فرقه‏ها(2)

اشاره:

انديشه پربار «غيبت و مهدويت‏» در طول تاريخ از دستبرد فكرى و عقيدتى و آسيب بدانديشان در امان نبوده و هر از چند گاهى كسانى با دستاويز قرار دادن اين انديشه به فريب مردم عوام پرداخته‏اند.

سابقه اين عمل حتى به پيش از دوران تولد امام مهدى، عليه‏السلام، مى‏رسد. جريان فطحيه و واقفيه و بسيارى از فرقه‏هاى ديگر كه در طول تاريخ بتدريج از جريان شيعه اماميه (اثنى‏عشرى) جدا گشته، دستاويزى جز رواياتى كه از طريق نبى اكرم، صلى‏الله‏عليه‏وآله، درباره غيبت آخرين امام نقل شده بود، نداشتند.

در سده‏هاى اخير نيز فرقه‏هايى انديشه ناب مهدويت را وسيله‏اى براى رسيدن به اهداف و آمال دنيوى خويش قرار دادند و چند صباحى خلق روزگار را به خود مشغول ساختند.

بدون شك آسيب‏شناسى انديشه مهدويت و پالايش اين انديشه از افكار انحرافى بر غناى هر چه بيشتر آن خواهد افزود و نسل جوان را نيز از درافتادن به برخى از اين انحرافها حفظ خواهد كرد. در سلسله مقالات حاضر تلاش شده كه به گونه‏اى علمى و مستند برخى از انديشه‏هايى كه در دوران معاصر در ارتباط با موضوع مهدويت مطرح شده‏اند مورد نقد و بررسى قرار گيرد. باشد كه مورد توجه اهل نظر قرار گيرد.

2. بابيه و بهائيه

بابيه

بنيانگذار فرقه بابيه سيدعلى محمد شيرازى است. از آنجا كه او در ابتداى دعوتش مدعى بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را طريق ارتباط با امام زمان مى‏دانست، ملقب به «باب‏» گرديد و پيروانش «بابيه‏» ناميده شدند. سيد على محمد در سال 1235 ق. در شيراز به دنيا آمد. در كودكى به مكتب شيخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت. شيخ عابد از شاگردان شيخ احمد احسائى (بنيانگذار شيخيه) و شاگردش سيدكاظم رشتى بود و لذا سيد على محمد از همان دوران با شيخيه آشنا شد، به طورى كه چون سيد على محمد در سن حدود نوزده سالگى به كربلا رفت در درس سيد كاظم رشتى حاضر شد. در همين درس بود كه با مسائل عرفانى و تفسير و تاويل آيات و احاديث و مسائل فقهى به روش شيخيه آشنا گرديد. قبل از رفتن به كربلا، مدتى در بوشهر اقامت كرد و در آنجا به «رياضت كشى‏» پرداخت. نقل شده است كه در هواى گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشيد اورادى مى‏خواند. پس از درگذشت‏سيدكاظم رشتى تا مريدان و شاگردان وى جانشينى براى او مى‏جستند كه مصداق «شيعه كامل‏» يا «ركن رابع‏» شيخيه باشد; ميان چند تن از شاگردان رقابت افتاد و سيد على محمد نيز در اين رقابت‏شركت كرد، بلكه پاى از جانشينى سيد رشتى فراتر نهاد و خود را باب امام دوازدهم شيعيان يا «ذكر» او، يعنى واسطه ميان امام و مردم شمرد. هجده تن از شاگردان سيدكاظم رشتى كه همگى شيخى مذهب بودند (و بعدها سيدعلى محمد آنها را حروف حى: ح ك و، ى 10 ناميد) از او پيروى كردند.

على محمد در آغاز امر بخشهايى از قرآن را با روشى كه از مكتب شيخيه آموخته بود تاويل كرد و تصريح كرد كه از سوى امام زمان، عليه‏السلام، مامور به ارشاد مردم است. سپس مسافرتهايى به مكه و بوشهر كرد و دعوت خود را آشكارا تبليغ نمود. يارانش نيز در نقاط ديگر به تبليغ ادعاهاى على محمد پرداختند. پس از مدتى كه گروه‏هايى به او گرويدند، ادعاى خود را تغيير داد و از هدويت‏سخن گفت و خود را مهدى موعود معرفى كرد و پس از آن ادعاى نبوت و رسالت‏خويش را مطرح كرد و مدعى شد كه دين اسلام فسخ شده است و خداوند دين جديدى همراه با كتاب آسمانى تازه به نام «بيان‏» بر او نازل كرده است. على محمد در كتاب بيان خود را برتر از همه پيامبران دانسته و خود را مظهر نفس پروردگار پنداشته است.

در زمانى كه على محمد هنوز از ادعاى بابيت امام زمان، عليه‏السلام، فراتر نرفته بود به دستور والى فارس در سال 1261 ق. دستگير و به شيراز فرستاده شد و پس از آنكه در مناظره با علماى شيعه شكست‏خورد اظهار ندامت كرد و در حضور مردم گفت: «لعنت‏خدا بر كسى كه مرا وكيل امام غايب بداند. لعنت‏خدا بر كسى كه مرا باب امام بداند.» پس از اين واقعه شش ماه در خانه پدرى خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد. در همين قلعه با مريدانش مكاتبه داشت و از اينكه مى‏شنيد آنان در كار تبليغ دعاوى او مى‏كوشند به شوق افتاد و كتاب «بيان‏» را در همان قلعه نوشت. دولت محمد شاه قاجار براى آنكه پيوند او را با مريدانش قطع كند در سال 1264 ق. وى را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكى اروميه منتقل كرد. پس از چندى او را به تبريز بردند و در حضور چند تن از علما محاكمه شد. على محمد در آن مجلس آشكارا از مهدويت‏خود سخن گفت و «بابيت امام زمان‏» را كه پيش از آن ادعا كرده بود به «بابيت علم خداوند» تاويل كرد. على محمد در مجالس علما نتوانست ادعاى خود را اثبات كند و چون از او درباره برخى مسائل دينى پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربى را غلط خواند. در نتيجه وى را چوب زده تنبيه نمودند و او از دعاوى خويش تبرى جست و توبه‏نامه نوشت. اما اين توبه نيز مانند توبه قبلى او واقعى نبود، از اين رو پس از مدتى ادعاى پيامبرى كرد. پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق. مريدان على محمد، آشوبهايى در كشور پديد آوردند و در مناطقى به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان ميرزا تقى خان اميركبير صدراعظم ناصرالدين شاه تصميم به قتل على محمد و فرو نشاندن فتنه بابيه گرفت. براى اين كار از علما فتوا خواست. برخى علما به دليل دعاوى مختلف و متضاد او و رفتار جنون‏آميزش شبهه خبط دماغ را مطرح و از صدور حكم اعدام او خوددارى كردند. اما برخى ديگر على محمد را مردى دروغگو و رياست‏طلب مى‏شمردند و از اين رو حكم به قتل او دادند. على محمد همراه يكى از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز تيرباران شد.

همان‏طور كه ديديم سيد على محمد آراء و عقايد متناقضى ابراز داشته است اما از كتاب «بيان‏» كه آن را كتاب آسمانى خويش مى‏دانست، برمى‏آيد كه خود را برتر از همه انبياى الهى و مظهر نفس پروردگار مى‏دانسته و عقيده داشت كه با ظهورش آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است. على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را «من يظهره‏الله‏» (كسى كه خدا او را آشكار مى‏كند) خوانده است و در ايمان پيروانش بدو تاكيد فراوان كرد. او نسبت‏به كسانى كه آيين او را نپذيرفتند خشونت‏بسيارى را سفارش كرده است. وى از جمله وظايف فرمانرواى بابى را اين مى‏داند كه نبايد جز بابيها كسى را بر روى زمين باقى بگذارد. باز دستور مى‏دهد غير از كتابهاى بابيان همه كتابهاى ديگر بايد محو و نابود شوند و پيروانش نبايد جز كتاب بيان و كتابهاى ديگر بابيان، كتاب ديگرى را بياموزند.

بهائيه

فرقه بهائيه، فرقه‏اى منشعب از فرقه بابيه است. بنيانگذار آيين بهائيت، ميرزا حسينعلى نورى معروف به بهاءالله است و اين آيين نيز نام خود را از همين لقب برگرفته است. پدرش از منشيان عهد محمدشاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانى بود و بعد از قتل قائم مقام فراهانى از مناصب خود بركنار شد و به شهر نور رفت. ميرزا حسينعلى در 1233 در تهران به دنيا آمد و آموزشهاى مقدماتى ادب فارسى و عربى را زير نظر پدر و معلمان و مربيان گذراند. پس از ادعاى بابيت توسط سيد على محمد شيرازى در شمار نخستين گروندگان به باب درآمد و از فعال‏ترين افراد بابى شد و به ترويج‏بابيگرى، بويژه در نور و مازندران پرداخت. برخى از برادرانش از جمله برادر كوچكترش ميرزا يحيى معروف به «صبح ازل‏» نيز بر اثر تبليغ او به اين مرام پيوستند.

پس از اعدام على محمد باب به دستور اميركبير، ميرزا يحيى ادعاى جانشينى باب را كرد. ظاهرا يحيى نامه‏هايى براى على محمد باب نوشت و فعاليتهاى پيروان باب را توضيح داد. على محمد باب در پاسخ به اين نامه‏ها وصيت‏نامه‏اى براى يحيى فرستاد و او را وصى و جانشين خود اعلام كرد. برخى گفته‏اند اين نامه‏ها توسط ميرزا حسينعلى و به امضاى ميرزا يحيى بوده است و حسينعلى اين كار و نيز معرفى يحيى به عنوان جانشينى باب را براى محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و على محمد در پاسخ به نامه‏ها ميرزا يحيى را وصى خود ندانسته بلكه به او توصيه كرده كه در سايه برادر بزرگتر خويش حسينعلى قرار گيرد. در هر حال، پس از باب عموم بابيه به جانشينى ميرزا يحيى معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان يحيى بيش از نوزده سال نداشت، ميرزا حسينعلى زمام كارها را در دست گرفت. اميركبير براى فرونشاندن فتنه بابيان از ميرزا حسينعلى خواست تا ايران را به قصد كربلا ترك كند و او در شعبان 1267 به كربلا رفت، اما چند ماه بعد، پس از بركنارى و قتل اميركبير در ربيع‏الاول 1268 و صدارت يافتن ميرزا آقاخان نورى، به دعوت و توصيه شخص اخير به تهران بازگشت. در همين سال تيراندازى بابيان به ناصرالدين شاه پيش آمد و بار ديگر به دستگيرى و اعدام بابيها انجاميد، و چون شواهدى براى نقش حسينعلى در طراحى اين سوءقصد وجود داشت، او را دستگير كردند. اما حسينعلى به سفارت روس پناه برد و شخص سفير از او حمايت كرد. سرانجام با توافق دولت ايران و سفير روس، ميرزا حسينعلى به بغداد منتقل شد و بدين ترتيب بهاءالله با حمايت دولت روس از مرگ نجات يافت. او پس از رسيدن به بغداد نامه‏اى به سفير روس نگاشت و از وى و دولت روس براى اين حمايت قدردانى كرد. در بغداد كنسول دولت انگلستان و نيز نماينده دولت فرانسه با بهاءالله ملاقات و حمايت دولتهاى خويش را به او ابلاغ كردند و حتى تابعيت انگلستان و فرانسه را نيز پيشنهاد نمودند. والى بغداد نيز با حسينعلى و بابيان با احترام رفتار كرد و حتى براى ايشان مقررى نيز تعيين شد. ميرزا يحيى كه عموم بابيان او را جانشين بلامنازع باب مى‏دانستند، با لباس درويشى مخفيانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاءالله به بغداد رسيد. در اين هنگام بغداد و كربلا و نجف مركز اصلى فعاليتهاى بابيان شد و روز به روز بر جمعيت ايشان افزوده مى‏شد. در اين زمان برخى از بابيان ادعاى مقام «من يظهره اللهى‏» را ساز كردند. مى‏دانيم كه على محمد باب به ظهور فرد ديگرى پس از خود بشارت داده بود و او را «من يظهره الله‏» ناميده بود و از بابيان خواسته بود به او ايمان بياورند. البته از تعبيرات وى برمى‏آيد كه زمان تقريبى ظهور فرد بعدى را دو هزار سال بعد مى‏دانسته است، بويژه آنكه ظهور آن موعود را به منزله فسخ كتاب «بيان‏» خويش مى‏دانسته است. اما شمارى از سران بابيه به اين موضوع اهميت ندادند و خود را «من يظهره‏الله‏» يا «موعود بيان‏» دانستند. گفت‏شده كه فقط در بغداد بيست و پنج نفر اين مقام را ادعا كردند كه بيشتر اين مدعيان با طراحى حسينعلى و همكارى يحيى يا كشته شدند يا از ادعاى خود دست‏برداشتند. آدمكشى‏هايى كه در ميان بابيان رواج داشت و همچنين دزديدن اموال زائران اماكن مقدسه در عراق و نيز منازعات ميان بابيان و مسلمانان باعث‏شكايت مردم عراق و بويژه زائران ايرانى گرديد و دولت ايران از دولت عثمانى خواست‏بابيها را از بغداد و عراق اخراج كند. بدين ترتيب در اوايل سال 1280 ق. فرقه بابيه از بغداد به استانبول و بعد از چهارماه به ادرنه منتقل شدند. در اين زمان ميرزا حسينعلى مقام «من يظهره اللهى‏» را براى خود ادعا كرد و از همين جا نزاع و جدايى و افتراق در ميان بابيان آغاز شد. بابيهايى كه ادعاى او را نپذيرفتند و بر جانشينى ميرزا يحيى (صبح ازل) باقى ماندند، «ازلى‏» نام گرفتند و پذيرندگان ادعاى ميرزا حسينعلى (بهاءالله) «بهائى‏» خوانده شدند. ميرزا حسينعلى با ارسال نوشته‏هاى خود به اطراف و اكناف رسما بابيان را به پذيرش آيين جديد فرا خواند و ديرى نگذشت كه بيشتر آنان به آيين جديد ايمان آوردند.

منازعات ازليه و بهائيه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و كشتار رواج يافت و هر يك از دو طرف بسيارى از اسرار يكديگر را باز گفتند. بهاءالله در كتابى به نام «بديع‏»، وصايت و جانشينى صبح ازل را انكار كرد و به افشاگرى اعمال و رفتار او و ناسزاگويى به او و پيروانش پرداخت. در برابر، عزيه خواهر آن دو در كتاب «تنبيه‏النائمين‏» كارهاى بهاءالله را افشا كرد و يك بار نيز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است كه در اين ميان صبح ازل برادرش بهاءالله را مسموم كرد و بر اثر همين مسموميت‏بهاءالله تا پايان عمر به رعشه دست مبتلا بود. سرانجام حكومت عثمانى براى پايان دادن به اين درگيريها بهاءالله و پيروانش را به عكا در فلسطين و صبح ازل را به قبرس تبعيد كرد، اما دشمنى ميان دو گروه ادامه يافت. بهاءالله مدت نه سال در قلعه‏اى در عكا تحت نظر بود و پانزده سال بقيه عمر خويش را نيز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج‏سالگى در 1308 ق. در شهر حيفا از دنيا رفت.

ميرزا حسينعلى پس از اعلام «من يظهره اللهى‏» خويش، به فرستادن نامه (الواح) براى سلاطين و رهبران دينى و سياسى جهان اقدام كرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترين مقام ادعايى او ربوبيت و الوهيت‏بود. او خود را خداى خدايان، آفريدگار جهان، كسى كه «لم يلد و لم يولد» است، خداى تنهاى زندانى، معبود حقيقى، «رب ما يرى و ما لايرى‏» ناميد. پيروانش نيز پس از مرگ او همين ادعاها را درباره‏اش ترويج كردند، و در نتيجه پيروانش نيز خدايى او را باور كردند و قبر او را قبله خويش گرفتند. گذشته از ادعاى ربوبيت، او شريعت جديد آورد و كتاب «اقدس‏» را نگاشت كه بهائيان آن را «ناسخ جميع صحائف‏» و «مرجع تمام احكام و اوامر و نواهى‏» مى‏شمارند. بابيهايى كه از قبول ادعاى او امتناع كردند، يكى از انتقاداتشان همين شريعت‏آورى او بود، از اين رو كه به اعتقاد آنان، نسخ كتاب بيان نمى‏توانست در فاصله بسيار كوتاه روى دهد. بويژه آنكه احكام «بيان‏» و «اقدس‏» هيچ مشابهتى با يكديگر ندارند; اساس بابيت، از بين بردن همه كتابهاى غيربابى و قتل عام مخالفان بود، در حالى كه اساس بهائيت، «رافت كبرى و رحمت عظمى و الفت‏با جميع ملل‏» بود. با اين حال ميرزا حسينعلى در برخى جاها منكر نسخ بيان شد.

مهمترين برهان او بر حقانيت ادعايش، مانند سيدباب، سرعت نگارش و زيبايى خط بود. نقل شده كه در هر شبانه روز يك جلد كتاب مى‏نوشت. بسيارى از اين نوشته‏ها بعدها به دستور ميرزا حسينعلى نابود شد. نوشته‏هاى باقيمانده او نيز مملو از اغلاط املايى، انشايى، نحوى و غير آن بود. مهمترين كتاب بهاءالله ايقان بود كه در اثبات قائميت‏سيد على محمد باب در آخرين سالهاى اقامت در بغداد نگاشت. اغلاط فراوان و نيز اظهار خضوع بهاءالله نسبت‏به برادرش صبح ازل در اين كتاب سبب شد كه از همان سالهاى پايانى زندگى ميرزا حسينعلى پيوسته در معرض تصحيح و تجديدنظر قرار گيرد.

بهائيه پس از بهاءالله

پس از مرگ ميرزا حسينعلى، پسر ارشد او عباس افندى (1260 - 1340 ق.) ملقب به عبدالبهاء جانشين وى گرديد. البته ميان او و برادرش محمدعلى بر سر جانشينى پدر مناقشاتى رخ داد كه منشا آن صدور «لوح عهدى‏» از سوى ميرزا حسينعلى بود كه در آن جانشين خود را عباس افندى و بعد از او محمد على افندى معين كرده بود. در ابتداى كار اكثر بهائيان از محمدعلى پيروى كردند اما در نهايت عباس افندى غالب شد. عبدالبهاء ادعايى جز پيروى از پدر و نشر تعاليم او نداشت و به منظور جلب رضايت مقامات عثمانى، رسما و باالتزام تمام، در مراسم دينى از جمله نماز جمعه شركت مى‏كرد و به بهائيان نيز سفارش كرده بود كه در آن ديار بكلى از سخن گفتن درباره آيين جديد بپرهيزيد. در اواخر جنگ جهانى اول، در شرايطى كه عثمانيها درگير جنگ با انگليسيها بودند و آرتور جيمزبالفور، وزير خارجه انگليس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلاميه مشهور خود مبنى بر تشكيل وطن ملى يهود در فلسطين را صادر كرده بود، مسائلى روى داد كه جمال پاشا، فرمانده كل قواى عثمانى، عزم قطعى بر اعدام عبدالبهاء، و هدم مراكز بهائى در عكا و حيفا گرفت. برخى مورخان، منشا اين تصميم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگليس كه تازه در فلسطين مستقر شده بود، مى‏دانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگليس در فلسطين دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبدالبهاء و بهائيان بكوشد. پس از تسلط سپاه انگليس بر حيفا، عبدالبهاء براى امپراتور انگليس، ژرژ پنجم، دعا كرد و از اينكه سراپرده عدل در سراسر سرزمين فلسطين گسترده شده به درگاه خدا شكر گزارد. پس از استقرار انگليس در فلسطين، عبدالبهاء از دولت انگليس نشان شهسوارى (نايت هود) دريافت كرد و به عنوان «سر» ملقب گرديد. عبدالبهاء در سال 1340 ق. درگذشت و در حيفا به خاك سپرده شد. در مراسم خاكسپارى او نمايندگانى از دولت انگليس حضور داشتند و چرچيل، وزير مستعمرات بريتانيا، با ارسال پيامى مراتب تسليت پادشاه انگليس را به جامعه بهائى ابلاغ كرد.

از مهمترين رويدادهاى زندگى عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امريكا بود. اين سفر نقطه عطفى در ماهيت آيين بهايى محسوب مى‏گردد. پيش از اين مرحله، آيين بهايى بيشتر به عنوان يك انشعاب از اسلام يا تشيع و يا شاخه‏اى از متصوفه شناخته مى‏شد و رهبران بهائيه براى اثبات حقانيت‏خود از قرآن و حديث‏به جستجوى دليل مى‏پرداختند و اين دلايل را براى حقانيت‏خويش به مسلمانان و بويژه شيعيان ارائه مى‏كردند. مهمترين متن احكام آنان نيز از حيث صورت با متون فقهى اسلامى تشابه داشت. اما فاصله گرفتن رهبران بهائى از ايران و مهاجرت به استانبول و بغداد و فلسطين و در نهايت ارتباط با غرب، عملا سمت و سوى اين آيين را تغيير داد و آن را از صورت آشناى دينهاى شناخته شده، بويژه اسلام، دور كرد. عبدالبهاء در سفرهاى خود تعاليم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوين روشنگرى و مدرنيسم و اومانيسم متداول بود، آشتى داد. البته بايد توجه داشت كه خود بهاءالله نيز در مدت اقامتش در بغداد با برخى از غربزده‏هاى عصر قاجار مثل ميرزا ملكم خان، كه به بغداد رفته بودند آشنا شد. همچنين در مدت اقامتش در استانبول با ميرزا فتحعلى آخوندزاده كه سفرى به آن ديار كرده بود آشنا گرديد. افكار اين روشنفكران غربزده در تحولات فكرى ميرزا حسينعلى بى‏تاثير نبود. نمونه‏اى از متاثر شدن عبدالبهاء از فرهنگ غربى مساله وحدت زبان و خط بود كه يكى از تعاليم دوازده‏گانه او بود. اين تعليم برگرفته از پيشنهاد زبان اختراعى «اسپرانتو» است كه در اوايل قرن بيستم طرفدارانى يافته بود، ولى بزودى غير عملى بودن آن آشكار شد و در بوته فراموشى افتاد. موارد ديگر تعاليم دوازده‏گانه عبارت است از: ترك تقليد (تحرى حقيقت)، تطابق دين با علم و عقل، وحدت اساس اديان، بيت‏العدل، وحدت عالم انسانى، ترك تعصبات، الفت و محبت ميان افراد بشر، تعديل معيشت عمومى، تساوى حقوق زنان و مردان، تعليم و تربيت اجبارى، صلح عمومى و تحريم جنگ. عبدالبهاء اين تعاليم را از ابتكارات پدرش قلمداد مى‏كرد و معتقد بود پيش از او چنين تعاليمى وجود نداشت. اين اصول دوازده‏گانه متاثر از تفكر ماسونى و نظريه‏پردازان مشرب فراماسونرهاى انگليسى است. ماسونيت‏با نشر اين تعاليم سعى در استحاله تمامى فرهنگهاى مذهبى در تفكر و فرهنگ غربى داشت چنانكه پيامد نشر اين تفكر «امانيسم‏» و «ليبراليسم‏» مذهب همه روشنفكران گرديد و مبشر جهانى شد كه با تبليغ فرهنگ جهانى سعى در مستولى ساختن فرهنگ و تمدن مغرب‏زمين بر تمامى سرزمينهاى غيرغربى داشت.

پس از عبدالبهاء، شوقى افندى ملقب به شوقى ربانى فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنابه وصيت عبدالبهاء جانشين وى گرديد. اين جانشينى نيز با منازعات همراه بود زيرا بر طبق وصيت‏بهاءالله پس از عبدالبهاء بايد برادرش محمد على افندى به رياست‏بهائيه مى‏رسيد. اما عبدالبهاء او را كنار زد و شوقى افندى را به جانشينى او نصب كرد و مقرر نمود كه رياست‏بهائيان پس از شوقى در فرزندان ذكور او ادامه يابد. برخى از بهائيان رياست‏شوقى را نپذيرفتند و شوقى به رسم معهود اسلاف خود به بدگويى و ناسزا نسبت‏به مخالفان پرداخت. شوقى برخلاف نياى خود تحصيلات رسمى داشت و در دانشگاه امريكايى بيروت و سپس در آكسفورد تحصيل كرده بود. نقش اساسى او در تاريخ بهائيه، توسعه تشكيلات ادارى و جهانى اين آيين بود و اين فرايند بويژه در دهه شصت ميلادى در اروپا و امريكا سرعت‏بيشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره‏اى بهائى موسوم به «مشرق‏الاذكار» به اتمام رسيد. تشكيلات بهائيان كه شوقى افندى به آن «نظم ادارى امرالله‏» نام داد، زير نظر مركز ادارى و روحانى بهائيان واقع در شهر حيفا (در كشور اسرائيل) كه به «بيت العدل اعظم الهى‏» موسوم است اداره مى‏گردد. در زمان حيات شوقى افندى حكومت اسرائيل در فلسطين اشغالى تاسيس شد و شوقى از تاسيس اين دولت‏حمايت كرد و مراتب دوستى بهائيان را نسبت‏به كشور اسرائيل به رئيس جمهور اسرائيل ابلاغ كرد.

بنابر تصريح عبدالبهاء پس از وى بيست و چهار تن از فرزندان ذكورش، نسل بعد از نسل با لقب «ولى امرالله‏» بايد رهبرى بهائيان را برعهده مى‏گرفتند و هر يك بايد جانشين خود را تعيين مى‏كرد. اما شوقى افندى عقيم بود و طبعا پس از وفاتش دوران ديگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در ميان بهائيان ظاهر شد. ولى سرانجام همسر شوقى افندى، روحيه ماكسول و تعدادى از گروه 27 نفرى منتخب شوقى ملقب به «اياديان امرالله‏» اكثريت‏بهائيان را به خود جلب و مخالفان خويش را طرد و بيت‏العدل را در 1963 تاسيس كردند. از گروه اياديان امرالله در زمان حاضر سه نفر يعنى روحيه ماكسول و دو تن ديگر در قيد حيات‏اند و با كمك افراد منتخب بيت‏العدل كه به «مشاورين قاره‏اى‏» معروف‏اند رهبرى اكثر بهائيان را برعهده دارند. به موازات رهبرى روحيه ماكسول، چارلزميس ريمى نيز مدعى جانشينى شوقى افندى را كرد و گروه «بهائيان ارتدكس‏» را پديد آورد كه امروزه در امريكا، هندوستان و استراليا و چند كشور ديگر پراكنده‏اند. عده‏اى ديگر از بهائيان به رهبرى جوانى از بهائيان خراسان، به نام جمشيد معانى كه خود را «سماءالله‏» مى‏خواند، گروه ديگرى از بهائيان را تشكيل دادند كه در اندونزى، هند، پاكستان، و امريكا پراكنده‏اند. (1)

پى‏نوشت:

1) در نگارش اين مقاله، از كتاب «دانشنامه جهان اسلام‏»، ج‏1، ص‏16-19، ص‏733-743 استفاده شد.

/ 1