بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تا اينكه حضرت زهراعليهاالسّلام فرمودند: شما فقط مواد لازم خورشت را آماده بكن وداخل قابلمه بريز و روى چراغ بگذار، لازم نيست كه دستكارى كنى .در اين هنگام از خواب بيدار شد و تعجّب كرد، بعد به عنوان امتحان همان كار را انجام داد،وقت ظهر يا شام وقتى سرپوش را از قابلمه برداشت ديد غذا آماده است و عطر خورشتخانه را معطّر كرد. وى همواره به اين صورت غذا مى پخت و حتى روزى مهمان داشتند مهمانگفت من در طول عمرم اينطور غذا نخورده ام .تعجّب اينكه آن خانم با اينكه اين كرامت را بارها مى ديد، باز حوصله درست كردن غذا رانداشت . »
حيات اولياى خدا
هم او مى گويد: « روزى آقا فرمود: جنازه يكى از مردان پاك را (به نظرم فرمودند:گيلانى بود.) به نجف مى بردند، يك نفر قرآن خوان هم اجاره كرده بودند كه تا مقصدهمراه جنازه برود و قرآن بخواند، شبى از شبها همه از خستگى به خواب مى روند و قارىمشغول خواندن سوره مباركه « يس » مى شود و هنگام قرائت آيه كريمه (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يابَنى آدَمَ...)(147) لفظ « اَعْهَدْ » را آنطور كه بايد ادا نمى كند و چند بار آن را تكرارمى كند، ناگهان از داخل تابوت مى شنود كه آن مرد خدا دو يا سه بار با بيانى شيرينو با تجويد درست و قرائت اين كلمه را ادا مى كند. رعشه بر بدن مرد قارى مى افتد كهآدم مرده آن هم چند روز از فوتش گذشته چگونه شنيد كه من در اداء آيه كريمه مانده ام وبا بهترين طريق قرائت و تجويد آن را به من ياد مى دهد. روحش شاد! » حجة الاسلام والمسلمين آقاى تهرانى يكى از شاگردان آقا جريان فوق را به صورتذيل براى نويسنده نگاشته است : آن گونه كه ياد دارم حضرت استاد اين قضيه را مكرّربه اين صورت نقل مى كردند، كه جنازه يكى از بزرگان را به نجف مى بردند، يكى ازهمراهان مى گويد: در بين راه به منزل رسيديم ، و جنازه را در كاروانسراى كثيفىگذاشتند، من ديدم كه آنجا مناسب جنازه آن آقا نيست و شايد بى احترامى به او محسوبشود، لذا جنازه را از آنجا به جاى ديگر انتقال دادم ، و بالاى سر جنازه نشستم ومشغول شدم به قرائت قرآن و سوره « يس » ، به آيه « أَلَمْ أَعْهَدْ » كه رسيدم ، چون عربنيستم و بين « همزه » و « عين » خوب تمييز نمى دهم آن كلمه را تند خواندم ، ناگهانشنيدم كه جنازه دوبار با صداى بلند آن كلمه را با عربيّت و تميز بين « همزه » و « عين » ادا نمود.و نيز آقاى قدس مى گويد: « روزى آقا فرمودند: « در زمان قاجار آقايى در يكى ازمدارس علميّه تهران حجره داشت و معروف بود به كرامت داشتن ، ولى مقيّد بود چيزى از اوظهور و بروز نكند، در ميان طلاّب زمزمه مى افتد كه آقا موتِ ارادى دارد (يعنى هر وقتبخواهد، مى تواند اختياراً قالب تهى كند)، روزى عدّه اى جمع شدند و خدمت آقا رسيدند وگفتند: آقا، ما امروز آمده ايم تا از شما كرامتى ببينيم و هر چه عذر آوردقبول نكردند، ناچار راضى شد (خوب يادم نيست كه تعهّد گرفت كه تا من زنده ام بهكسى اظهار نكنيد، يا نگرفت ) و فرمود: من مى خوابم ، شما مرا صدا نزنيد و كارى به مننداشته باشيد.رو به قبله خوابيد و شهادَتَيْن را گفت و آنها ديدند كه آقا مُرد. وى را اين رو آن روكردند و ديدند كه واقعاً مرده است ، براى اطمينان چند جاى زير پاى آقا را با كبريتسوزاندند و ديدند كه واقعاً جان داده است .پس از مدتى آقا نَفَسى كشيد و نشست . همين كه نشست فرمود: به شما نگفتم با من كارىنداشته باشيد، چرا مرا از راه رفتن باز داشتيد؟ »
تهذيب نفس ، شرط درك خدمت امام زمان (عج )
حجة الاسلام قدس مى گويد: « روزى آقا فرمودند: در تهران استاد روحانيى بود كهلُمْعَتَيْن را تدريس مى كرد، مطّلع شد كه گاهى از يكى از طلاّب و شاگردانش كه ازلحاظ درس خيلى عالى نبود، كارهايى نسبتاً خارق العاده ديده و شنيده مى شود.روزى چاقوى استاد (در زمان گذشته وسيله نوشتن قلم نى بود، و نويسندگان چاقوىكوچك ظريفى براى درست كردن قلم به همراه داشتند) كه خيلى به آن علاقه داشت ، گممى شود و وى هر چه مى گردد آن را پيدا نمى كند و به تصور آنكه بچّه هايش برداشتهو از بين برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانى مى شود، مدتى بدينمنوال مى گذرد و چاقو پيدا نمى شود. و عصبانيت آقا نيز تمام نمى شود.روزى آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد مى گويد: « آقا، چاقويتان را در جيبجليقه كهنه خود گذاشته ايد و فراموش كرده ايد، بچه ها چه گناهى دارند. » آقا يادشمى آيد و تعجّب مى كند كه آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است .از اينجا ديگر يقين مى كند كه او با (اولياى خدا) سر و كار دارد، روزى به او مى گويد:بعد از درس با شما كارى دارم . چون خلوت مى شود مى گويد: آقاى عزيز، مسلّم است كهشما با جايى ارتباط داريد، به من بگوييد خدمت آقا امام زمان (عج ) مشرف مى شويد؟استاد اصرار مى كند و شاگرد ناچار مى شود جريان تشرّف خود خدمت آقا را به اوبگويد. استاد مى گويد: عزيزم ، اين بار وقتى مشرّف شديد، سلام بنده را برسانيد وبگوييد: اگر صلاح مى دانند چند دقيقه اى اجازه تشرّف به حقير بدهند.مدتى مى گذرد و آقاى طلبه چيزى نمى گويد و آقاى استاد هم از ترس اينكه نكند جواب، منفى باشد جراءت نمى كند از او سؤ ال كند ولى به جهت طولانى شدن مدّت ، صبر آقاتمام مى شود و روزى به وى مى گويد: آقاى عزيز، از عرض پيام من خبرى نشد؟ مىبيند كه وى (به اصطلاح ) اين پا و آن پا مى كند. آقا مى گويد: عزيزم ، خجالت نكشآنچه فرموده اند به حقير بگوييد چون شما قاصد پيام بودى (وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاالْبَلاغُ الْمُبينُ)(148) آن طلبه با نهايت ناراحتى مى گويد آقا فرمود: لازم نيست ما چند دقيقه به شما وقتِملاقات بدهيم ، شما تهذيب نفس كنيد من خودم نزد شما مى آيم . »