علی زیباترین سروده ی هستی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علی زیباترین سروده ی هستی - نسخه متنی

شهید دکتر مصطفی چمران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بسم الله الرحمن الرحيم


اي علي، اي علي، اي علي به من تهمت زدند. مرا محكوم مي كردند. به من فحش مي دادند. زيرا تو را دوست مي دارم.


اي علي، نمي داني كه چه جنايت ها كردند، چه ظلم ها، چه بدي ها، كه همه را تحمل كردم. فداكاري مي كردم، بازهم فحشم مي دادند، بدي مي كردند.


يكباره به خود آمدم، ديدم كه در سرتاسر ايران به من بد مي گويند، حتي مؤمنين به خدا نسبت به من اهانت مي كنند، مشكوك اند، مرا جنايتكار مي دانند، سَبّ مي كنند، فحش مي دهند. مگر نه اين بود كه به فرمان امام در كردستان جنگيدم و دشمنان را قلع و قمع كردم. در مقابل فداكاري ها و جانبازي ها، در راه پاسداري از انقلاب، چگونه ممكن است كه ايران را از فحش و ناسزا پر كنند، و از زمين و آسمان تهمت و شايعه بسازند، مرا جلاد تَلّ زَعتر2، جلاد كردستان بخوانند و حتي يك نفر در ايران از من دفاع نكند، همه سكوت كنند، گويي كه با سكوت خود، تهمت و شايعه ي دروغ را تصديق مي كنند.


به خود آمدم. ديدم كه همه بر قتل من كمر بسته اند، همه ي سازمان ها و احزاب مي خواهند مرا بكشند، همه روزه دوستان مرا به خاك و خون مي كشند، به خانه هاي آن ها مي ريزند، هر يك از دوستانم را بيابند يا مي كشند يا مي زنند يا اسير مي كنند. چرا اين طور است؟ زيرا من خواسته ام كه معيارهاي تو را پياده كنم، نتوانسته ام كه با سرنوشت ياران بي گناه بازي كنم، نتوانسته ام كه احساس تعهد و مسوليت وجداني خود را بكشم و در مقابل ظلم ها، و جنايت ها سكوت كنم.


شيعه ي علي از مرگ نمي ترسد. معيارهاي خدايي خود را در مذبحه ساستمداران قرباني نمي كند، و براي من زندگي ارزشي نداشت كه به خاطر آن اسارت فريبكاران و دغلكاران را بپذيرم و روح خود را بكشم، براي آن كه جسم خود را محافظت كنم.


اي علي، تو گفتي كه مرگ شرافتمندانه، هزاربار بر زندگي ننگين ترجيح دارد، و من نيز اين اعتقاد مقدس، همه ي وجودم آماده ي قرباني شدن كردم تا تسليم زندگي ننگين نشوم.


اي علي هنگامي كه جوان بودم از قهرمانان عالم لذت مي بردم، قهرماني هاي تو مرا فريفته بود. نبردهاي بدر و احد و خندق مرا به وجد مي آورد. هنگامي كه در خيبر را با يك دست مي كندي، ديگر از خوشحالي در پوست نمي گنجيدم.


اي علي، بزرگ تر شدم، به علم و ادب پرداختم، علم تو و ادب تو مرا فريفت.


اي علي بزرگ تر شدم، ايمان تو و عرفان تو مرا مبهوت كرد


اي علي اكنون دردها و غم هاي تو مرا مسحور كرده است. درد و غم پيوندي عميق بين من و تو به وجود آورده است كه در هر ضربان قلبم درد تو را احساس مي كنم، چه دردهاي كشنده اي. دردي كه تا مغز استخوان مرا مي سوزاند، دردي كه تو اسلام را بداني و بتواني پياده كني و سعادت انسان ها را تأمين كني. آن گاه ببيني كه به دست فرصت طلبان به گمراهي كشيده مي شود و تو مجبور به سكوت باشي، اما قتل عام ها جنايت ها، خيانت ها، ظلم و فسادها را در طول تاريخ ببيني و شكست اسلام را به دست خلفايي كه به نام اسلام خلافت مي كنند ببيني، انحراف را ببيني، راه حل را بداني و در حضور تو اسلام را قرباني كنند و تو ببيني كه رگ و پوستت را مي سوزانند. وجودت را قطعه قطعه مي كنند، فرزندانت را قتل عام مي نمايند، طاغوت ها و فرعون ها به وجود مي آورند، قارون ها، گنج ها از خون ملت مي دوشند، بلعم باعورها، مردم را فريب مي دهند و آن چنان اجتماعي به وجود مي آورند كه در مساجد آن ها براي قرن ها تو را لعنت مي كنند و به تو و خاندان تو فحش مي دهند، آن هم در منابر و نماز جمعه ها. اي علي چه درد بزرگي است كه هنوز هم در جامعه ي اسلامي ما به تو اهانت مي كنند، ارزش تو را نمي فهمند، و هنوز استعداد درك تو را نيافته اند. چه درد بزرگي است كه تو شاهد سقوط اسلام باشي و نتواني عملي انجام دهي.


اي علي امروز هم تو را مي كوبند، حتي شيعيان تو هم تو را مي كوبند، هر كسي كه راه تو را در پيش بگيرد مي كوبند، گويا مقدر شده است كه پيروان راستين تو بايد مثل تو لعن و نفرين شوند، تكفر شوند، كوبيده شوند و در زجر و شكنجه، در دنيايي از غم و درد به ملاقات خدابروند، و آن قدر شكنجه ببيند كه هنگام شهادت فرياد برآورند: «فزت و رب الكعبه»، به خداي كعبه آزاد شدم.


اي علي تشنه ي عدالتم. تو كجايي؟ نمي داني از ظلم و ستم كه به نام اسلام مي كنند- چه رنجي مي برم؟ خوش داشتم لحظه اي در كنار عدالت بنشينم و دل دردمند خود را بر تو بگشايم و تو بين من و اين همه مدعيان اسلام و مكتب حكم مي كردي و داد مرا مي ستاندي.


اي علي، جز عشق و فداكاري از وجودم تراوش نكرده است، حسودان و توطئه چينان كه از اعمال گذشته ي من نمي توانند نقطه ضعفي پيدا


كنند، مي گويند در آينده خواهيد ديد كه او آدم تبهكاري است مي گويند نشان خواهد داد كه او جنايتكار است!


كساني كه خود يك قدم مثبت برنداشته اند، جز ريا و تزوير و تهمت و توطئه كاري نكرده اند، براي كوبيدن عمل صالح به چنين فريبي دست مي زنند و مردم عادي را بدين وسيله مي فريبند.


اي علي، من ناراحت ظلم و ستمي كه بر من رفته و مي رود نيستم، من خوشحالم كه هم درد توام و اين خود نعمتي است.ما ناراحتم كه چنين كساني بر سرنوشت ملت من حاكم شوند، به نام اسلام حرف بزنند، خود را مكتبي بنامند و اسلام را ضايع كنند. و بايد هزاروچهارصد سال ديگر صبر كرد تا شايد انقلاب ديگري به وجود بيايد كه از اين ناخالصي ها پاك باشد و ديگر نگران دسيسه و دروغ و سياست بازي نباشيم.


اي علي، آرزو مي كردم كه بعد از هزاروچهارصد سال انقلاب اسلامي ما پيروز شود، حق و عدل مستقر شود، حكومتي نظير حكومت تو برقرار گردد، عشق و محبت بين مردم انتشار پيدا كند، ايمان و عرفان در قلوب مردم جايگزين شود، طاغوت ها از بين بروند، انسان ها از همه ي قيد و بندهاي مادي و سياسي و اجتماعي آزاد شوند، فقط در مقابل خدا سجده كنند، مدينه ي فاضله اي به وجود آيد كه ديگر استثمار و استعمار وديكتاتوري و ظلم و فساد در آن نباشد، همه جا نور حق را ببينيم، از همه جا زمزمه ي سبحان الله و فرياد الله اكبر بشنويم، همه استعدادهاي ما بشكفد، با همه ي توان، با اخلاص و ايثار براي خودسازي و سازندگي جامعه بكوشيم.


هنگامي كه دشمني حمله كرد، بي محابا به جنگ او برويم و به آساني خود را قرباني اين مكتب كنيم، و ديگر دغدغه خاطر و وسوسه اي نماند اما اي خدا، با كمال تعجب مي بينم كه ظلم و ستم به نامي ديگر رخ مي نماياند، ريا و فريب و دروغ در لباس زهد و تقوا خود را مي آرايد تا جامعه را تسخير كند. افرادي ناچيز و بي تقوا با تهمت و شايعه، شيعيان راستين علي را مي كوبند تا از صحنه خارج كنند.


اي علي، به لبنان رفتم تا با محرومين و مستضعفين آن جا انيس و هم درد باشم. عده اي كه لباس دين به تن كرده بودند مرا دشمن مي داشتند، از علم و تواضع و فداكاري و استعدادهاي من وحشت داشتند، مرا متهم مي كردند كه يا جاسوسم يا بهايي؛ زيرا ممكن نيست كه كسي با اين همه علم و اين همه امكانات و مقام و زندگي خوب امريكا را رها كند و با كمال تواضع، در كمال فقر، بدون هيچ پاداشي، در دامان خطر در جنوب لبنان با فقرا هم نشين و هم درد باشد. از نظر آن ها بايد دليل ديگر وجود داشته باشد. لابد زير كاسه نيم كاسه اي است! خدايا چه بگويم؟ چگونه به درگاه تو استغاثه كنم؟ كه عده اي مرا اين چنين لعن و نفرين كنند. درحالي كه با همه ي وجود براي كمك به آن ها آمده ام و از زندگي و همه مزايا شيرين آن، گذشته ام، و زن و فرزند را فدا كرده ام، در گوشه فقر و گمنامي در دامان خطر، در ميان طوفان هاي تهمت و ناسزا مي خواهم خدمتي به شيعيان محروم تو كنم. آن جا نيز اين چنين مرا استقبال مي كنند، و بر دل دردمندم نمك مي پاشند.


اي علي، در لبنان موسي صدر را ديدم كه با اخلاص و ايثار براي محرومين كار مي كرد و در دلش درد زجرديدگان موج مي زد، ديدم كه شيعيان تو را متحد مي كند، به آن ها قدرت مي دهد، به آن ها شخصيت مي دهد. هويت تاريخي آن ها را زنده مي كند، تشيع را كه براي آن ها عقده ي حقارت به جايگاه انقلابي خود برمي گرداند و مكتب سرخ تشيع را رواج مي بخشد، و در سايه ي شهادت و فداكاري ارزش و هويت تاريخي شيعه به او باز مي گردد. جواناني كه غرب زده بودند، خدا را نمي شناختند، همه ي وجود خود را تسليم دشمنان كرده بودند، يكباره زنده مي شوند، صوراسرفيل در آن ها دميده مي شود، جاني تازه مي گيرند و فرياد اعتراض عليه رژيم طاغوتي برمي دارند. انقلابي بزرگ درمي گيرد، جوانان با عشق و شور و شوق به استقبال شهادت مي روند و مردمي زنده و متحرك قدم در مرحله ي حيات مي گذارند كه حركتي عظيم و اجتماعي و تاريخي را پي ريزي مي كنند. مي بينم كه موسي صدر چگونه حيات و هستي خودرا وقف شيعيان و محرومان كرده است، و با چه نيروي خدادادي اين حركت عظيم تاريخي را هدايت مي كند. اما با كمال تأسف شاهديم كه باران تهمت و افترا از همه اطراف بر او مي بارد. و اين نواده ي تو را مي كوبند، لعن و نفرين مي كنند، و بزرگترين گناهي كه بر من مي شمرند اين است كه چرا از او حمايت مي كنم!


اي علي، وضع بر من سخت شد، همه درندگان دندان تيز كردند كه مرا بدرند، همه ي صيادان اجتماع دام انداختند كه به دام بياندازند، همه ي توطئه گران فاسد براي نابودي من شروع به غعاليت كردند، نقشه ها ريختند، دسيسه ها طرح كردند. و من، هنگامي كه خود را كشته يافتم، به سيم آخر زدم، تصميم گرفتم كه علي وار در برابر جبّاران با فريادي سخت طنين انداز كنم و تا زنده ام آزاد باشم و جز خدا نپرستم. در مقابل هيچ قدرتي تعظيم نكنم و هيچ حقي را فداي مصلحت ننمايم و آزادي و شرف خود را به رندگي نفروشم. اين چنين كردم. به گرداب هاي خطر فرو رفتم، طوفان هاي سخت مرا به هر طرف پرت كرد. در ميان امواج مرگ غوطه مي خوردم. گاهي زير امواج دفن مي شدم، گاهي بالا مي آمدم و چشمانم به آسمان و ستارگان مي افتاد كه هنوز مي درخشند. بازهم مي گفتم:


«اي خداي جز تو نمي خواهم، جز تو به راهي نمي روم، جز تو نمي گويم، دنيا را سه طلاقه كرده ام و از راه خود برنمي گردم، دست از حق برنمي دارم. الله، الله من به مكتب خود پاي بندم.»


موجي ديگر مرا پائين مي برد. ديگر چشمك ستاره اي را نمي ديدم و امواج خروشان مرا مي ربود و اين رقص عاشقانه آن قدر ادامه مي يابد تا روزي در زير امواج سهمگين مدفون شوم و به سوي خداي خود بازگردم

/ 12