دستورالعملى از: فقيه ربانى حاج آقا مصطفى خمينى
در قبله ايمان , شهر خون و قيام و دامن خورشيد فروزنده اسلام چشم به جهان گشود. كوچكى خود را در فضاى ملكوتى ناله هاى نيمه شب و گستره عزم و نظم , قاطعيت و صراحت پدر به سرآورد. با راهنمايى پدر, علوم نقلى حوزه را فرا گرفت و حقايق حكمت و عرفان را به جان نوشيد در دوران جوانى به درجه اجتهاد نائل شد. لحظه لحظه هاى عمراو, عرصه آيه هاى قرآن و آواهاى نيايش و زيارات بود. گستره اعمال روزانه او مهبط فرشتگان بود و شب هنگام , نفس را چونان يك جنايتگر, كه در كمين ربودن ايمان وانسانيت اوست , محاكمه مى كرد و كارهاى خود را زير ذره بين قرار مى داد وانگيزه ها را با دقت تمام وارسى و نقد مى كرد. شبهاى او بستراشكها و نيايش بود. در هر نيمه شبى نقاب از رخساره رمزها مى گشود واسرارى رااز عالم بالا شهود مى نمود.از هر سپيده اى عروجى ساخت و ضمير خود را به فرامرز طبيعت رهنمون كرد. او, در آن عصر سرگردانى و بيگانگى بشر و در آن روزگار بى فروغ نيرنگ و دروغ , فريادى شد يادآورانسانيت و شيونى گشت يادآور غربت حق و حقيقت .او, جامعه بشرى را كه به نام تمدن هويت انسانى خود را وداع كرده بود, صلاى بازگشت به فطرت , داد. هنگامى كه نور تشيع ناب را در زندان عجز و پليدى خود گرفتار كرده و پروانگان به خون نشسته رااز فروغ روى يار محروم كردند, در قم , قد راست مى كند, پيام ملكوتى پدر را بر آلاله هاى عاشق خورشيد مى خواند و آنها را به قيام و هجرت از خود, دعوت مى كند. سخنان شورآفرين و ستم براندازاو, بنياد رژيم پهلوى را به لرزه مى افكند و در قلب آن شب پرستان وحشت مى افكند. مزدوران رژيم , جغد گونه بر ويرانه هاى ايمان امت اسلامى مى نشيند, خاموشى خورشيد را مى طلبند. با دستگيرى او, پدر در زندان , مى گويد :[ اين براى مصطفى خوب است آبديده مى شود]. بلنداى زندگى او, به طول انقلاب ايران است .او, پروانه ناآرام و خورشيدانقلاب بود. همه جا و در همه حال يار و فدايى پدر بود.او, در كنارامام , هم جان مى گرفت و نور مى يافت و هم هستى اش را در پيكره به ضعف نشسته انقلاب پانزده خرداد, تزريق مى نمود. لذا خون او, جان اين انقلاب مى شود و شهادتش لطف خفيه الهى را بر اين ملت فرو مى بارد واميد آينده اسلام , خود, عامل حيات اسلام مى شود. در ياد كرد روز شهادت او, قطره اى از مواعظ آن عزيز را, در تفسير مباركش بر قرآن كريم , مى آوريم براى تبرك جستن به نام او, و بهره ورى او ياداو. اين موعظه نيكو, بااين كه نيم سطرى از كتاب سلوك اوست , نشانه نيزنگرى و ژرفاى آن بزرگمرداست . ژرفايى و نكته بينى او دراين مواعظ حسنه , درست آورد مسافرت روحانى و سيراو در آفاق وانفس و جهادش با حيله ها و وسوسه هاى نفس و خناسگريهاى شيطان پليد مى باشد. دراينجا به يكى از نكته هاى دقيق اين دستورالعمل اشاراتى كوتاه داريم : از موانع پنهان قرب حق[ غل] است . غل غيراز كينه و حقداست . غل يك نوع خودخواهى است كه در جهت ارضاى آن , خوشبختى و سعادت ديگران را به شمار نمى آيد. اگر من براى اثبات شخصيت خود, وقوع حادثه اى را, كه در آن ديگران ضرر مى بينند, آرزو كنم , مصداق غل است . توفيق خودم را به بهاى بى توفيقى هم كلاسيها و همكارانم بخواهم[ غل] است . اين امر را پوششهاى بسيار و مصاديق فراوانى است , كه بايداز خدا شناخت آنها را طلب كرد. تنها, با نور عفو, گذشت و خدمت به ديگران است كه مى توان اين مرض رااز قلب زدود. چنانچه از عدم اتقان كارافراد, ياازاشتباه آنان خوشحال شوم , غل در قلبم لانه دارد. صحنه آزمايش , هنگامى است كه به عللى كارى يا خدمتى بر عهده ديگرى نهاده شده است .اگر من , آرزوى توفيق او را بكنم واو را دراين راستا, يارى دهم , پاك نفسم . ولى اگر شرمسارى و ناموفقى او را آرزو كنم و يااز چنين پيش آمدى براو ناراحت واندوهگين نشوم , ميكرب غل , در وجودم لانه كرده است . در اين راستاست كه خداوند به ما دستور مى دهد كه با توسل به اسم [ربوبى] او, پيراستن دل راازاين مرض طلب كنيم :[ ربنا تجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوالله]. بدان اى برادرم , دوست عزيز و بزرگوارم . پس از فهم آنچه دراين سطور آمد و بعداز آن كه به علوم عادى آگاه گرديدى و رسوم ظاهرى را بر پاداشتى , بايد تلاشى بى امان را براى رسيدن به برترين مقصد, والاترين هدف , شيرين ترين مسلك و دلپذيرترين شيوه پيشه كنى و آن :[ جان جهان شدن] است . رسيدن به اين مقام والا و بلند, جز با دور كردن پستيها, تيرگيها و حجابهاى ماده و مدت و جلب صفات كمال و برتراز راه عمل به دستور شرع انور و حركت بر مقتضاى ايمان و كوشش دراجراى فرامين الهى واحكام عملى - بدنى و قلبى نشايد. هرگاه دريافتى , خدا نعمتهاى ظاهرى و باطنى گرانقدرى , به تو بخشوده و بهره هاى آشكار و نهان بى شمارى نصيبت فرموده و با ارسال پيام آورانى از عالم ملكوت وابلاغ كتابهاى آسمانى , وسايل تكامل و ترقى و رسيدن به مقام امن :[ بقاء بالله] را برايت آماده كرده است و آنچه را براى بهزيستى در دنيا و قوام يافتن زندگى سعادتبخش , لازم مى نمود, به طور كامل , بى كم و كاست و حتى از كامل هم بيشتر, براى تو برقرار نمود. بر توست او را براين نعمت سپاس گذارى ,از غيراو روى گردانده و با تمام هستى محواو گردى , بگونه اى كه لحظه ها, حركات , ساعات و آنات زندگى ات خدانماى , شود. با همه اعضاء و در تمام كارها ستايشگر, سپاسگزار, ثناگوى و نغمه خوان او باشى و دراين بستر, همه حركتهاى خود را با نظام شريعت حضرت ختمى مرتبت , صلى الله عليه و آله , همسو و همگون سازى . شگفتا! آيا وجدانت اجازه مى دهد, با توان و قدرتى كه اوارزانى ات داشته , بر خوان گسترده اش او را, نافرمانى و سركشى كنى ؟ آيا مى پسندى , توان , اراده و حكمت او را در آنچه ناروا شمرد به كارگيرى و بى حرمتى روا دارى ؟ پناه مى بريم به خداى داناى شنوااز شيطان رانده شده از درگاه خدا. پس اى عزيز! به اين اصطلاحات خنك و خيالهايى كه بيشتر آن بيهوده است بسنده نكن , بايسته است عمر گرانمايه ات را در ستايش او به كارگيرى , بگونه اى كه زبان , قلب , كارها و همه احوال تو نمايشگاه حمد او گردد و قلبت سرشاراز محبت او, خوشنود به داده هاى او و تسليم فرمان او, باشد شيفته معروف باشد و بر منكرات كينه ورزد. جهاداكبر را پيشه كن , تاالگويى حق نماگردى و مشمول پاداش شهيدان , كه در سخنان معصومين آمده است , گردى . وقتى چنين شد واهل حال گشتى والهامهاى قلبى به تو روى آورد, بهشتى را كه بندگان صالح خدا با كار شايسته و پالايش دلهاى سخت , بدان رسند, به ارث برى . علامت آن : پيدايى عشق و علاقه به انابه و توبه است چه , پديدار شدن پشيمانى و تضرع درانسان ,اولين گامى است كه بنده در ساحت قدس ربوبى مى گذارد و شيرينى دلپذير قرب او را, مى چشد. معبودا! كينه رااز دل ما بزداى , تا لياقت جلوس بر مادبه ات را بيابيم . بارالها! طعم عفو, شيرينى آمرزش و رحمت خود را بر ما بچشان , تااز سياهيهاى ذلت بيرون بيابيم و لباس كفر و نفاق رااز تن بدريم . به تو شكوه مى بريم كه تو ملجا هر شكايتى. از ره رفته اى چنين نقل شد: حمد را سه رويه است . نخست : وقتى كه نعمتى از خدا به تو رسيد, عارف به دهنده آن بشوى . ديگر آن كه به آنچه تو را بخشود, خرسند باشى سوم آن كه تا نيرويش در بدن توست , نا فرمانى اش نكنى . از سقطى , در باب جايگاه و شرايط حمدى كه مقصود را برآرد, چنين رسيده است . از او پرسش شد, چگونه مى توان حق طاعت او را پاس داشت ؟ گفت : من سى سال از گفتن يك ( الحمد الله ) استغفار كرده و آمرزش خواستم . پرسيده شد: چگونه ؟ گفت : در شهر بغداد آتش سوزى در گرفت , مغازه ها و خانه هاى بسيارى بسوخت . خبر دادند: مغازه من نسوخته است . گفتم : [الحمدلله] . در حقيقت , من , براين كه مغازه ام , در بين بقيه مغازه ها, سالم مانده است , شادمان شدم واين , خلاف دين و مروت است زيرا مروت حكم مى كرد كه :از سوختن مغازه ها و خانه هاى ديگران اندوهگين گردم. من , در پى بررسى درستى و نادرستى اين سخن نيستم , ولى به خوبى دريافته ام كه انسان را نفسى فريب دهنده , حيله گر, تيز و دمخور با شيطان رانده شده است . نهايت هم نفس اماره , كشاندن انسان به دامن اين دمخور خبيث است . بسيار ديده مى شود كه انسان بر خوانى پراز نعمت نشسته , مشغول خوردن است و هيچ توجهى به صاحب نعمت ندارد و حتى يك مرتبه او را به زبان نمى آورد و گاهى پيش مى آيد كه غذاى سفره باب طبع او نيست : هم كم است و هم پايين , ولى خدا را به ياد مى آورد و بسيار حمد و سپاس او مى كند, بى خبرازاين كه اين حمد و سپاس در وراى خود نوعى كفر,الحاد و ناخوشنودى به داده خدا را در بر دارد.او, مى خواهد بااين حمد زبانى , خشم و ناراحتى درونى خود را فرو نشاند. به خدااز شر دشمنان شيطان و نفس اماره پناه مى بريم . 1. علامه بزرگوار, حاج آقا مصطفى خمينى را تفسيرى جامع وارجمند بر قرآن است .اگر چه مجال ادامه آن را نيافت , ولى در همين زمان اندك , روشن نوينى را در تفسير قرآن پى ريخت .او, همه دانشها را در جهت به نطق در آوردن قرآن به كار گرفت و هر آيه را با نگاه فقهى ,اخلاقى , عرفانى فلسفى ,اجتماعى و... كندوكاو كرد. در پايان تفسير بيشتر آيات , عنوانى را به[ اخلاق و موعظه] اختصاص داد. و بااين فرازاخلاق و پند واندرز, خواننده را با خود, به ملكوت آسمانها مى برد و راههاى سلوك را به رهروان كوى يار, نشان مى دهد. موعظه اى كه پيش ديد شماست موعظه اى است كه در پايان تفسير آيه [ الحمدلله رب العالمين] سوره[ فاتحه الكتاب] آمده است . (تفسيرالقرآن الكريم , ج 1.268) حوزه-شماره40