نگاهي به تاريخچهي نئومحافظهكاري و جايگاه آن در سياست آمريكا
سه عنصر مسيحيت، سرمايه و اسلحه نقش محوري در سياستهاي نئومحافظهكاران دارد. با گذشت نزديك به يك هزاره از خطابهي آغاز جنگهاي صليبي اول كه توسط پاپ اوربان دوم، رهبر كاتوليكها در 26 نوامبر 1095 عنوان شد، جورج بوش دوم، رييس جمهور آمريكا خطابه آغاز جنگ صليبي دوم را خواند. اوربان دوم از ويراني كليساها به دست تركها سخن ميگفت، بوش دوم نيز آن گاه در فكر ايراد خطابه جنگ افتاد كه به ادعاي وي اعراب برجهاي دوگانه سازمان تجارت جهاني را با خاك يكسان كردند.(1)به گزارش دفتر مطالعات بينالملل خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) دولت بوش يك دولت عملگرا با گرايش نئومحافظهكاري است. در اين دولت روشنفكران جايگاهي ندارند به گونهاي كه در ميان وزيران كابينهي بوش تنها ژنرال، سرمايهدار، كشيشزاده، تكنوكرات، قاضي و سياستمدار يافت ميشود، اما كسي مانند الگور كه روزنامهنگار يا نويسنده كتابي علمي درباره افزايش گرماي كره زمين باشد؛ ديده نميشود. براي اين دولت جنگ يا صلح فرقي نميكند و حتي جنگ براي صدور ايدئولوژي آمريكايي (جمع سكولاريسم مسيحي، سرمايهداري، نظاميگري و عملگرايي) مناسبتتر است.(2) يكي از اصطلاحاتي در دوران جديد و بويژه از زمان روي كار آمدن بوش و سياستهاي اتخاذ شده از سوي دولت وي در فرهنگ لغت سياسي كاربرد بيشتر و فزايندهاي پيدا كرده است؛ اصطلاح نئومحافظهكاري است. نئومحافظهكاري نوعي بنيادگرايي آمريكايي و مسيحي است و وقتي به پيشينه اين بنيادگرايي نگاه ميكنيم ميبينيم كه ريشه در اعتقادات پيوريتنهايي دارد كه در سده 17 و 18 ميلادي خود را مردم برگزيده از طرف خداوند و مروج يك بشارت جديد ملي ميدانستند.... پيوريتنهايي كه حكومت آنها به رهبري كرامول برانگلستان دوامي نيافت ، تعصب ايدئولوژيكي آنها روبه ضعف نهاد و زماني كه آنها به تدريج در انگلستان اعتبار خود را از دست ميدادند؛ در آمريكا به موفقيتهاي بزرگي دست يافتند. آنها به سرزمين جديد مهاجرت كردند و اين سرزمين جديد را همانند سرزمين موعود خودشان ميديدند و به مهاجران ساكن آن خطه به عنوان مردم برگزيده نگاه ميكردند و اروپاي قديم را نيز مصر دوران فرعون ميدانستند. كم كم مكتب پيوريتن به مكتب آمريكايي تغيير شكل داد و آمريكاييها خود را مردم برگزيده و يك نيروي پيشتاز كه مامور هديه كردن آزادي به دنيا بود تصور كردند، به طوري كه رالف والدوامرسون، راهب و نويسنده آمريكايي، آمريكا را آخرين كوشش آسماني از طرف نژادبشري معرفي كرد. هرمان ملويل نيز كه يكي از بزرگترين نويسندگان آمريكا در اواسط قرن نوزدهم بود؛ درباره ماموريت الهي آمريكا چنين نوشت: ما آمريكاييها خيلي عجيب هستيم، مردم برگزيده و اسراييل زمان معاصر.ما كشتي آزادي دنيا و پيشقدمان دنياييم. محافظان اولي، كه از سرزمين پديدههاي ناآشنا فرستاده شدهايم براي يك راه جديد در دنياي جديد كه آن دنياي خود ماست، رهايي بخشندگان سياسي در ما آمدهاند، كاري كه به عهده ماست قدرت بخشيدن به تلقينهاي آنهاست. (3)پيوريتنها هنگامي كه از انگلستان به آمريكا آمدند؛ همانند بنيادگرايان افراطييي چون طالبان، ريشهاي بلند و سبيلهاي تراشيدهيي داشتند، با اين تفاوت كه به جاي دستار كلاهي با لبههاي بلند و به جاي ردا بندهايي بر تن داشتند؛ كه شلوار را بر شانه استوار ميساخت، آنان نيز ميان سرمايه و اخلاق پيوند برقرار كرده بودند و عبادت روزهاي يكشنبه را از ياد نميبردند. اين بنيادگرايان اينك ريش را نيز چون سبيل تراشيدهاند و شلوار را به جاي بند با كمربند استوار ميكنند. سكولارهاي مسيحي جديد گرچه از جدايي دين از دولت سخن ميگويند، اما خاطره مذهب را فراموش نكردهاند و همانند پدران خود از ادبيات مذهبي براي تحليل اجتماعي استفاده ميكنند و در جهان در پي شيطان ميگردند (4)نئومحافظه كاري محصول چارچوب فكري محافظهكاري و تركيب آن با رگههايي از ليبراليسم در دهههاي پاياني قرن بيستم در پاسخ به ركود و تورم در اقتصاد كشورهاي غربي و زير سوال رفتن كارايي سياستهاي كينزي و دولت رفاهي ميباشد. محافظه كارييي كه نسبت به عقل و طبع بشر بدبين ميباشد و عقل انساني را در برابر عقل كليتر نهفته در سنت يا مذهب به چيزي نميگيرد. محافظه كارييي كه انسانها را از حيث توانايي و استعداد با هم متفاوت ميداند و بنابراين نابرابري اجتماعي و اقتصادي را پديده يي طبيعي ميداند و هرگونه كوششي براي از ميان برداشتن نابرابريها را شكستپذير ميداند محافظه كارييي كه با توجيه نابرابري اجتماعي طبعا نهاد مالكيت را نيز به عنوان پديدهيي طبيعي توجيه ميكند و به گفته ادموند برك، پدر محافظهكاري،جوهر اصلي مالكيت اين است كه نابرابر باشد. محافظه كارييي كه به رغم گرايش محافظه كاران متاخر به اصول اقتصاد بازار آزاد، نگرش پدر سالارانه نسبت به جامعه دارد. در پس استدلالهاي محافظه كاران اين نكته نهفته است كه مردم به يك اندازه خردمند نيستند و بنابراين برخي بايد ديگران را راهنمايي كنند. از اين ديدگاه دموكراسي نه تنها مطلوب نيست، بلكه ناممكن است. در كشورهاي غربي، محافظه كاران تا آنجا كه توانستند از گسترش حق راي به مردم جلوگيري كردند و تنها به حكم اضطرار، قوانين اساسي مختلطي مركب از عناصر آريستوكراسي، اتوكراسي و دموكراسي را پذيرفتند. (5)در دهه 1980 بسياري از دولتهاي غربي در واكنش به بحران اقتصادي دهه 1970 با ترك سياستهاي كينزي به سوي راست حركت كردند. راست نو نوعي راديكاليسم دست راستي و تهاجمي است كه اصول خود را از ليبراليسم و محافظه كاري ميگيرد و در توصيف مواضعنئو ليبرالهاي نو و محافظه كاران نو هردو به كار ميرود؛ به طور كلي راست نو از لحاظ اقتصادي و سياسي، ليبرال است يعني بر آزاديهاي اقتصادي، كاهش مالياتها، بازار آزاد و دولت محدود تاكيد ميكند، ولي از نظر اخلاقي و فرهنگي و اجتماعي محافظهكار است و از حفظ نابرابريهاي طبيعي، جلوگيري از گسترش حقوق اجتماعي شهروندان، دولت نيرومند، اصول مذهبي، خانواده به عنوان بنياد جامعه و تضعيف اتحاديههاي كارگري دفاع ميكند و از نظر اجتماعي با كار زنان خانهدار آزاديهاي جنسي و جنبش فمينيسم مخالفت ميورزد. (6)آن چه به عنوان ايدئولوژي محافظهكاري متعارف (در غرب) شناخته ميشود؛ عمدتا ميانهرو، مسالمتجويانه و متعلق به طبقات بالاي جامعه سنتي بوده است، اما ايدئولوژي محافظهكاري وقتي شكل تندرو احياگر و خشونتآميز پيدا ميكند و با خواستهاي طبقات متوسط و پايين ما قبل سرمايهداري پيوند يابد، به صورت فاشيسم ظاهر ميشود، فاشيسم نوعي از محافظهكاري است كه به صورت جنبش تودهيي نمودار ميگردد. (7)امروز نئومحافظهكاري آمريكايي به وسيله تعداد قابل توجهي از روشنفكران دولتي، روزنامهها، انتشارات و سايتهاي اينترنتي مورد حمايت قرار ميگيرد. پدران بنيانگذار اين ايدئولوژي ايروينگ كريستول (كريستول پدر) ناتان گليزر و نورمن پودهورتز بودند. كريستول و گليزر به تاسيس روزنامه و به همراه فرانسيس فوكوياما، ساموئل هانتينگتون و ريچارد پرل به ايجاد كميته ويراستاري دست زدند. امروزه نسل جديدي از نئومحافظه كاران نقش عمدهاي در تعريف سياستهاي دولت بوش ايفا ميكنند. در كنار هفتهنامه استاندارد با مديريت ويليام كريستول (كريستول پسر) كه از سبك نوشتاري تندروانهيي برخوردار است، بنياد هريتيج و خصوصا موسسه آمريكن اينترپرايز ( American enterprise institute ) مستقيما سياست خارجي بوش را تحت تاثير قرار ميدهند. موسسه آمريكن اينترپرايز امروز محل تجمع متفكران تندروي شده است؛ كه مسوول سياستهاي گسترش طلبانهي آمريكا ميباشند. مهمترين اعضاي اين موسسه ريچارد پرل، توماس دانلي، ديويد فروم، ريول مارك گركت، مايكل لدين و جوشوا موراوكيك ميباشند. به مانند مايكل لدين كه براي مجله بازنگري جهان يهودي مطلب مينويسد، موراوكيك جزو بازهاي دولت بوش ميباشد و با جامعه يهوديان محافظه كار آمريكايي در ارتباط است. (8) اما بزرگترين خانواده نئومحافظهكاري در چارچوب پروژهي قرن آمريكايي جديد بنيان گذاشته شده است. اين پروژه در 1997 براي ماموريت تمدنسازي آمريكاي جهان گشا ايجاد شد. اين پروژه با همكاري ويليام كريستول، ربرت كاگان، دونالد رامسفلد، پل ولوفوويتز، دان كوايل، ديك چني، نورمن پودهورتز، فرانسيس فوكوياما، توماس دونلي، ريوئل مارك گركت، يوشوا موراوكيك و بسياري ديگر هدايت ميشود. (9)وقتي به تركيب دولت بوش نگاه ميكنيم با توجه به فرهنگ آمريكايي كه مبتني بر مسيحيت سرمايه و اسلحه ميباشد،دولت وي را يك دولت تمام عيار آمريكايي به معني خاص آن كه پيش از اين توضيح داده شد؛ مييابيم؛ از يك بعد عناصري چون جان اشكرافت، دادستان كل كشور، تامي تامپسون، وزير بهداشت كونداليزا رايس (كسي كه ميگويند نقش اصلي را در نگارش نطق جنگهاي صليبي بوش در ژانويه 2002 داشته است) در دولت بوش ميباشند كه مسيحيان افراط گرايي هستند كه ميشود آنها رابا طالبان مقايسه كرد؛ چرا كه در عرصه سياست خارجي جهان را به دو دسته يا بر ما يا عليه ما تقسيم ميكنند معتقد به اين هستند كه آمريكا بر كرسي حق نشسته است و به دنبال صدور فرهنگ آمريكايي از هر طريقي به تمام جهان هستند. از بلوك مسيحي كابينه بوش كه بگذريم در بلوكهاي ديگر نيز عناصر تشكيل دهنده يك دولت آمريكايي تمام عيار به چشم ميخورد. در بلوك سرمايه ديك چني نماينده سرمايهداران آمريكا ميباشد كسي كه برخي اورا پدر خوانده جورج دبليو بوش ميدانند. وي بازمانده كابينه بوش اول و جرالد فورد، صاحب يك شركت بزرگ نفتي در دالاس و تصحيح كننده خطاهاي فاحش بوش در اطلاعات عمومي سياسي است. دان ايوانز، وزير بازرگاني نيزيك سياستمدار نفتي است، وي مدير كمپاني نفتي هوستون ميباشد كه صد ميليون دلار به بوش در انتخابات رياست جمهوري كمك كرد و از سوي او دوست مادام العمر من نام گرفت. بلوك بعدي فرهنگ آمريكايي همانگونه كه گفته شد؛ اسلحه است كه نقش مهمي در كابينه بوش ايفا ميكند. آمريكاييها چنان به اسلحه علاقمندند كه در قانون اساسي مختصر و مفيد خود، بندي را به صورت اختصاصي به عنوان حق مسلح بودن ملت در نظر گرفتهاند. جورج بوش دوم مانند همه جمهوري خواهان برخلاف همه دموكراتها عاشق اسلحه است؛ چرا كه به كمك آنها ميتواند نوع زندگي آمريكايي را صادر كند. به همين دليل است كه كالين پاول، رييس سابق ستاد ارتش آمريكا كه در سال 1990 به فرمان بوش پدر جنگ خليج فارس را رهبري كرد؛ با وجود رنگ پوستش وزير خارجه شد. در واقع گرچه عرف حاكم بر دولت آمريكا عملا از حاكميت ژنرالها بر وزارت دفاع جلويگري ميكند، اما مانع از سلطه آنان بر ديپلماسي نميشود؛ چنان كه ژنرال پاول وزير خارجه است و دونالد رامسفلد غيرنظامي وزير دفاع. البته رامسفلد سخنگوي كاخ سفيد در دوره نيكسون و وزير دفاع كابينه فورد آن قدر طرفدار ميليتاريسم هست كه جاي خالي ژنرالها را پر كند. (10)ميتوان با توجه به مطالب عنوان شده به اين نتيجه رسيد كه بنيادگرايي مختص دين و فرهنگ خاصي نيست؛ بلكه در همه اديان و فرهنگ ها ميتواند نمود داشته باشد؛ چرا كه بنيادگرايي لفظي عام است كه بر صفات مشخصي در هر زمان و مكاني ميتواند اطلاق شود. حاكميت نئومحافظه كاران و راستگرايان افراطي بر آمريكا نيز نوعي بنيادگرايي آمريكايي قرن بيست و يكمي است كه ريشه در فرهنگ پيوريتني اين كشور دارد كه خود را ملت برگزيده براي هدايت جهانيان به سمت تمدن اعلي ميدانند و كشور خود را ارضي موعود تلقي ميكنند. 1- سكولارهاي صليبي، همشهري ماه، سال اول، اسفند 1380.2- همان.3- آندرين، چارلز.اف، زندگي سياسي و تحولات اجتماعي، ترجمه مهدي تقوي. تهران: انتشارات موسسه عالي علوم سياسي و امور حزبي، 1351، ص 108-106.4- خروج راست گرايان افراطي بر دولت فدرال آمريكا: دجال ولوياتان، همشهري ماه، سال اول، آذر 1380.5- بشيريه، حسين، تاريخ انديشهها و جنبشهاي سياسي در قرن بيستم، محافظه كاري در قرن بيستم، مجله اطلاعات سياسي- اقتصادي، سال يازدهم، فروردين- ارديبهشت1376.6- همان.7- همان.8- repid.com 9- IbId 10- سكولارهاي صليبي، همان.