چشم به راه خورشید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشم به راه خورشید - نسخه متنی

سید علی نقی میرحسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



چشم به راه خورشيد!

تقديم به : آستان آخرين پيشواى نور، عدالت‏گستر عترت(عليهم‏السلام)، قائم آل محمد(ص)

سنت الهى همواره بر اين اصل استوار بوده كه، هيچ‏گاه زمينش رااز معصوم خالى نگذارد. خداوند همواره دعوتگران به حق وشيفتگان به راستى را در ميان امم و طوايف مى‏فرستد تا مردم رابه «حقيقت‏» فرا خوانند و جلوه‏هايى از نور «توحيد» را برقلبهاى زنگار گرفته آدميان بتابانند.

از سوى ديگر، از آغاز تاريخ تاكنون، روند جبارانه حكام ستمگربزرگترين مانع انتشار نور الهى بوده است. ظالمان تاريخ به‏خوبى مى‏دانستند كه با پخش انوار «وحى‏»، ديگر مخفيگاهى جهت‏پنهان ساختن نيات شومشان باقى نمى‏ماند و با انتشار انوار«خدايى‏» حقايق برجهان حاكم مى‏گردد و «مكر» و «فريب‏» و«تزوير» خاصيت‏خود را از دست مى‏دهد; بدين سبب، براى استقرارو استمرار سلطه خويش و گرم ماندن بازار «نيرنگ‏»، بر قلع وقمع خداداران و خدا پرستان همت گماردند.

اينجا بود كه يكى از بزرگترين اعجاز پروردگار تحقق يافت و درمقابل تيزبين‏ترين چشمان خصم، كدرترين پرده «پرخاش‏» و«انزجار» آويخته شد و آخرين برگزيده معصوم(ع) از ديدگان‏پنهان گشت تا مبادا رخسار پاكش به نگاه شوم جباران آلوده شود.

بگذار در حسرت هميشگى بسوزند و آلام برخاسته از «شگفتن‏شكوفه‏» گلستان هاشمى بر قلبهايشان ماندگار بماند.

از آن زمان، غيبت آغاز مى‏شود و بعد از گذشت قرنها هنوز ادامه‏دارد و اكنون آن دسته‏گل باغ معنا و آن ميوه باغ معصوميت، درعالم غيبت‏به سر مى‏برد و دوستانش بى‏صبرانه ديدارش را تاكنون‏به انتظار نشسته‏اند. افسوس كه اين آرزوى ديرينه به پايان‏نرسيد و اين «انتظار» گلوگير، به درازا كشيد و شوق ديدار«آفتاب‏» بر دلهاى دوستان باقى ماند.

نه تنها نسل ما، كه گذشتگانمان نيز از آدم تا خاتم و از خاتم‏تاكنون در آرزوى «لقاى‏» حضرتش بودند و هستند. اما از«ظهور» و «قيام‏» آقا خبرى نيست!

راستى آيا از خود پرسيده‏ايم چرا لقاى حضرت تحقق نيافته است؟ مگر زمين را ستم و نابرابرى و بيداد فرا نگرفته است؟ مگر دنيا به خانه مى‏فروشان و مى‏گساران تبديل نشده است؟ مگر زراندوزان و زرفروشان بر زمين حكم نمى‏رانند؟ پس چرا «انتظار» ما به پايان نمى‏رسد و اين درد كهن التيام‏نمى‏يابد؟ نكند عيب در انتظار ماست؟! آيا ما در شمار منتظران واقعى‏هستيم؟ حقيقت اين است كه: گوشه‏اى نشستن و سر به زانوى تحير نهادن‏انتظار نيست.

انتظار بى‏رنج، انتظار تن آسايى، انتظار ديدن و سكوت كردن،انتظار نيست.

انتظار واقعى، سلاح كشنده و دشنه زهرآگينى است كه قلب دشمنان‏خاندان عصمت و طهارت(عليهم السلام) را مى‏درد و در برابروسوسه‏هاى آنان كه در قالب «زدودن جامعه دينى و ترويج فساد وبى‏بندو بارى‏» سخن مى‏گويند، مقاومت مى‏كند.

انتظار، مكتب ماندگار، انقلاب‏ساز، عزت بخش و جنبش آفرين است.

منتظر نه ستمگر است و نه ستم پذير.

منتظر نه تماشاگر است و نه بى‏تفاوت و خلوت پسند. منتظر،اصلاحگر، خيرانديش، آرمانخواه، هدايتگر و آمر و ناهى است.

آيا ما در حال سپرى كردن چنين انتظارى هستيم و يا با تداعى‏تدريجى و مقطعى خوانده‏ها و شنيده‏هاى خويش بدون كمترين تفكرو معرفت زندگى مسالمت‏آميزى براى خود جستجو مى‏كنيم؟! به‏راستى، نه دنياى ما دنياى عزت است و نه زندگى ما! دنيا، دنياى‏ذلت و فرومايگى است. اهريمن حكمران زمين است و ما پيوسته مطيع‏اهريمن! اهريمن چيست؟

اهريمن بت‏پرستى و طغيانگرى و مال اندوزى است و آن امام پوشيده‏از نظرها، دشمن همه اينها.

آيا در وجود ما، تخم بت‏پرستى و مال اندوزى و طغيانگرى پاشيده‏نشده است؟آيا ما شيفته «مقام‏» و عاشق «طلا» و تشنه «دلار» نيستيم؟آيا «تجمل‏» و «مصرف‏گرايى‏»، ما را در كام خود فرو نبرده‏است؟ما طلا پرستان با «گاوپرستان‏» بنى‏اسرائيلى چه تفاوتى داريم؟خداوند گاوپرستان بنى اسرائيلى را مورد خشم خويش قرار داد،چون به پرستش «گاو» پرداختند. ما كه «طلا» مى‏پرستيم، چه؟آيا خشم و قهر خدا دامنگيرمان نخواهد شد؟ ما كه فراهم كننده‏خشم خداييم، چگونه مى‏توانيم اسباب خشنودى خدا و عبدصالح او،حضرت «بقيه‏الله (عج‏») را فراهم كنيم؟آيا با مقيم ساختن «ولى‏الله‏» در جزيره «خضراء» و با نوشتن‏نمايشنامه «كنكور» و «ظهور» مى‏توانيم رضايت‏حضرت را فراهم‏كنيم يا در جهت تازه ساختن جراحات ديرينه آن امام همام(ع)،گام برمى‏داريم؟! اينجاست كه «بيداران‏» را درد فرا مى‏گيرد و«عاشقان‏» را سوزش; سوزشى كه به مراتب سوزناكتر از درد«هجران‏» است. آيا درد «آشنا» را نشناختن و «آفتاب‏» راانكار كردن سوزناكتر از درد هجران نيست؟

فراموش نكنيم كه او را «غايب‏» پنداشتن، خطاست. او آشكاراست، از آفتاب هم آشكارتر. راهش روشن، پيامش روشن و آرمانش‏روشن.

ما غايبيم. ما كه در ظلمت فرو رفته و با تاريكى انس گرفته‏ايم.

نه هدف روشن داريم و نه جهت روشن. نه پيام داريم و نه آرمان ورسالت. در زنجيرهاى ساخته خويش گرفتاريم كه رهايى از آن به‏تصورمان نمى‏آيد. شايسته است كه «رجعت‏» دوباره كنيم و درپى‏شناخت‏خود و امام خويش برآييم و با ندامت‏به پيشگاه حضرتش،عرض ادب كنيم: اماما! از اين‏كه غبار كردار بد، شالوده زندگيمان را احاطه‏ساخته است، شرمنده‏ايم و از اين‏كه امراض جسمى و روحى تن وجانمان را فرسوده، بيمناكيم.

اعتراف مى‏كنيم كه كينه و كدورت و اختلاف و جداييها تار وپودمان را از هم گسسته است. وسوسه‏هاى شيطانى قدرت تفكر وتعقل‏ما را ربوده است. با بى‏حرمتى و ناسپاسى و هتك حرمت ديگران‏خوى گرفته‏ايم. فضاى زندگيمان را بدبينى و حقارت پوشانده است.

نجات بخشى، جز شما سراغ نداريم. خودمان را از عاشقان مكتب وراهيان راهت مى‏دانيم. روزمان را با «يادتو» آغاز مى‏كنيم وشبمان را با ذكر تو به سحر مى‏رسانيم و همواره در انتظارديدارت لحظه شمارى مى‏كنيم. آرزوداريم كه ديدگان بى‏فروغمان باجمال نورانى‏ات آشنا شود و آنگاه قلبهايمان از تپيش بازماند.

اماما! گاه كه درد غيبتت دلهايمان را به تلاطم مى‏آورد، دست‏به‏آسمان مى‏گشاييم و با نجواهاى غريبانه، ظهورت را مى‏طلبيم. آيارخ عيان خواهيد كرد؟ تا كى در سراپرده غيبت پنهانى كه «دنيا» را «دشمنان‏عيسى(ع‏») گرفته است و «دشمنان موسى(ع‏») بر آن فرمان‏مى‏رانند.

«ناكثين‏» در مكه و مدينه جولان مى‏دهند.

«كربلا و نجف‏» به اردوگاه قاسطين و مارقين تبديل شده است. ازهرسو آواز محزون يتيمانى كه دنبال نان مى‏دوند و به نان‏نمى‏رسند، شنيده مى‏شود و مرثيه مادران جوان از دست داده ومردان مجروح دلهايمان را به درد آورده است.

اماما! تا نيايى، درياى زندگيمان از اسارت توفان رها نمى‏شود.

بيا كه زورقهاى شكسته‏مان را بادبانى و ما بى‏صاحبان را صاحب!بيا كه هر دردى را درمانى و اطبا را طبيب!




  • رواق منظر چشم من آشيانه توست
    كرم نما و فرودآ كه خانه خانه توست



  • كرم نما و فرودآ كه خانه خانه توست
    كرم نما و فرودآ كه خانه خانه توست



غربت على عليه السلام (1)

محمد جواد هاشمى

درد نشسته در دل ما را دوا على است محراب عشق و آينه روح ماعلى است تصوير او در آينه‏ام آن چنان شگفت پنداشتم كه معبد دل‏را خدا على است آن حق حق مداوم و اندوه مرغ شب هشدار مى‏دهد كه‏امام شما على است‏حتى بهار فرصت فرياد كردنش از اشك گرم وزمزمه چاه با على است وقتى ظهور مى‏كند از غرب، آفتاب تنهانشان روشن او ذكر ياعلى است ديشب شكسته‏اند

ترازوى آفتاب خون مى‏چكد ميان دو ابروى آفتاب آن سايه‏اى كه‏حرمت مهتاب را شكست‏خنجر نشانده است‏به پهلوى آفتاب از سايه‏سايه‏هاى نفسگير كوچه‏ها بايد پناه برد به سو سوى آفتاب حتى‏نبست پنجره يك لحظه پلك خويش ديشب به يمن ديدن گيسوى آفتاب اى‏آفتاب كعبه و محراب عاشقى با خود مرا ببر به فراسوى آفتاب مرابه خلوت سجاده باز دعوت كن قنوت خيس مرا لحظه‏اى اجابت كن شبيه‏غنچه خاموش در شب باغم كمى براى من از آفتاب صحبت كن اگر چه‏مثل درختان بلند بالايى به همنشينى با خار و خاك عادت كن شب‏گريستنم ماه پچ پچش اين بود: براى يافتنش بازهم سماجت كن

/ 1