رابطه عقل، عرفان و وحى از ديدگاه صدرالمتألّهين(2)
احمدحسين شريفى تأويل متون دينى
يكى از مهم ترين راه كارهاى زدودن تعارض از معارف بشرى و حقايق وحيانى تأويل متون دينى است. بسيارى از فيلسوفان و متكلّمانى كه درصدد تطبيق عقل و وحى برآمده اند، كوشيده اند با بهره گيرى از اين شيوه، معارف وحيانى را با آموزه هاى عقلانى تطبيق دهند. براى مثال، ابن رشد، كه به عنوان فيلسوف تطبيقى شناخته مى شود و مسأله عقل و وحى يكى از مهم ترين مشاغل فكرى او بود; تنها راه پيوند عقل و وحى را تأويل متون دينى مى دانست. وى با مبنا قراردادن عقل، هر گزاره دينى را كه با معارف فلسفى موردپسندش سازگارى نداشت، تأويل مى كرد. اما صدرالمتألّهين ضمن آن كه از تأويل برخى از گزاره هاى دينى در جهت تطبيق آن ها با مسلّمات و قطعيات فلسفى بهره برده، ولى هيچ گاه عقل را يگانه ميدان دار و معركه گردان حقايق و معارف ندانسته و معارف خردگريز و فراعقلى را نيز گردن نهاده است. وى مردم را در فهم آيات و روايات متشابه، به سه دسته و طبقه تقسيم مى كند: الف. گروهى كه آيات و روايات متشابه را به همان مفاهيم و معانى اوليه شان حمل مى كنند، بى آن كه مرتكب نقص و نقضى شده و به دام تشبيه يا تجسيم درافتاده باشند. اين دسته راسخان در علم و عالمان راستين اند. ب. دسته ديگر كسانى اند كه آيات و روايات متشابه را متناسب با قوانين و قواعد عقلى موردپسندشان معنا كرده و در واقع، دين را در برابر انديشه هاى فلسفى خود، به خضوع و خشوع وامى دارند. اينان را عالمان عقلگرا و فيلسوفان ظاهرگرا مى نامد; كسانى كه به عمق حقايق عقلى و فلسفى پى نبرده و درفهم اسرار علوم نظرى كوشش نكرده اند. اين گروه در واقع، همان فيلسوفان محض هستند كه ملّاصدرا بارها ديگران را از پى روى آنان برحذر داشته و از شرّ آنان به خدا پناه برده است. ج. گروه سوم كسانى اند كه آيات متشابه را كوركورانه به ظاهر لغوى شان اخذ كرده و مبتلا به تشبيه و تجسيم شده اند. اين دسته، كه همان فرقه هاى حنابله و مجسّم هستند، با تعطيل عقل و عدم استفاده از آن در فهم متون دينى، در اعتقادات خويش به انحراف كشيده شده اند. او پس از اين تقسيم بندى، مى گويد: دسته دوم و سوم، يعنى اهل تأويل و ارباب تشبيه، هر دو از جاده حق منحرف شده، هر كدام تنها با يك چشم به حقايق مى نگرند; اصحاب تجسيم با چشم چپ و ارباب تأويل با چشم راست. اما راسخان در علم كسانى اند كه با دو چشم سالم و حق بين مى نگرند; يعنى ضمن حفظ حرمت متون دينى، از عقل و انديشه بشرى نيز بهره مى گيرند. هماهنگى در هدف و اختلاف در شيوه كسب
راه هاى كسب معرفت در سه طريق عمده خلاصه مى شود: راه عقل، راه كشف و راه وحى. اين سه طريق، شيوه هاى متمايز و متفاوتى براى كسب معارف و حقايق هستند و هريك به سهم خويش در خدمت تبيين راه سعادت و هدايت انسان ها قرار مى گيرند. ملّاصدرا ضمن آن كه عقل و برهان را ميزان و معيار عرفان دانسته ، مكاشفات خردستيز را باطل و غيرمعتمَد مى داند، اما راه كشف و عرفان را از راه عقل و برهان يقين آورتر و مطمئن تر مى داند. او شهود نبوى و وحى را مطمئن ترين و متقن ترين شيوه كسب معرفت دانسته آن را معيار صحّت و سقم سايرمكاشفاتومشاهدات عرفانى مى داند. و بدين ترتيب، هماهنگى بين برهان و عرفان و قرآن به خوبى نمايان مى شود. البته منظور ملّاصدرا از هماهنگى و اتحاد عقل و كشف و وحى ، اتحاد آن ها به عنوان شيوه هاى كسب معارف عقلانى و عرفانى و وحيانى نيست، بلكه وى تفاوت در شيوه كسب اين معارف سه گانه را امرى مسلّم مى داند. اما اين اختلاف در روش كسب را به معناى اختلاف در غايت و مقصود نمى داند، بلكه اصولا منظور اصلى وى از تطبيق عقل و وحى، هماهنگى از نظر غايت و مقصود است: بارها گفته ايم كه فلسفه با اديان راستين الهى تضاد و اختلافى ندارد، بلكه مقصود و هدف هر دوى آن ها يك چيز است: شناخت خداى سبحان و صفات و افعال او. و اين معرفت و شناخت گاهى از راه وحى و پيامبرى به دست مى آيد كه نبوّت ناميده مى شود، و زمانى به شيوه سلوك عرفانى و عقلانى تحصيل مى گردد كه حكمت يا ولايت نام گذارى مى گردد. كسانى قايل به تضاد و اختلاف غايت دين و فلسفه اند كه توانايى تطبيق گزاره هاى دينى با براهين فلسفى را ندارند. شرايط حكيم تطبيقى
او درباره شرايط و خصوصيات حكيم واقعى و دين شناس و عقل شناس راستين، كه درصدد تطبيق معارف دينى با معارف عقلانى و فلسفى است، مى گويد: كسى قادر بر اين مهم است كه بهره مند از سه شرط تأييد الهى، كمال در علوم فلسفى، و آگاهى از اسرار تعاليم وحيانى باشد. او در جاى ديگر مى گويد: كسى كه در درون، از پيامبرى قلبى و از دلى زنده و بيدار برخوردار نباشد، سخن پيامبر بيرونى را نمى شنود... انسانى كه از نور حق بى بهره باشد، سخن پيامبر هدايت، نورانيت كلام اوومعارف كتاب او را فهم نخواهد كرد. عدم كفايت عقل و نيازمندى به وحى
ملّاصدرا با وجود دفاعى كه از حريم عقل و فلسفه به عمل آورد، اما هيچ گاه اين منبع معرفتى را براى هدايت بشر و وصول او به كمال نهايى و شناخت حقايق عالم كافى ندانست. وى علاوه بر اين كه در حوزه عرفان، بسيارى از حقايق عرفانى را خارج از دسترس عقل دانست و راه شناخت آن ها را كشف و شهود معرفى كرد، در قلمرو وحى نيز بسيارى از حقايق وحيانى را بيرون از حدود دسترس عقل دانسته، تنها راه شناخت آن ها را وحى و نبوّت مى داند: پاره اى از اسرار دين و عرصه هاى شريعت به حدى رسيده كه از قلمرو عقل و انديشه بيرونند، و تنها راه شناخت آن ها، ولايت و نبوّت است. و نسبت محدوده عقل و نور انديشه با قلمرو ولايت و نور آن، همچون نسبت نورحس بانورفكر است. بنابراين، در آن قلمرو از نيروى عقل و انديشه كار چندانى ساخته نيست. وى شناخت برخى از حقايق مربوط به خداشناسى، راهنماشناسى، خودشناسى و به ويژه مسائل مربوط به معادشناسى را جز از طريق تعليم الهى و هدايت آسمانى غيرممكن مى داند. در رساله سه اصل مى گويد: عقل نظرى از ادراك اوّليات امور اخروى عاجز است و از اين قبيل است: معرفت روز قيامت كه به قدر پنجاه هزار سال دنياست و سرّ حشر و رجوع جميع خلايق به پروردگار عالم و حشر ارواح و اجساد... و معناى صراط و ميزان و... سرّ شفاعت و معناى كوثر و انهار اربعه و درخت طوبى و بهشت و دوزخ و طبقات هريك و معناى اعراف و نزول ملائكه و شياطين و حفظه و كرام الكاتبين و سرّ معراج روحانى و هم جسمانى كه مخصوص خاتم الانبيا است و... ساير احوال آخرت... و هرچه از اين مقوله از انبياء(عليهم السلام)حكايت كرده اند، همه از علوم و مكاشفاتى است كه عقل نظرى در ادراك آن اعماست و جز به نور متابعت وحى سيد عربى و اهل بي ت نبوّت و ولايتش ادراك نمى توان كرد. اهل حكمت و كلام را از آن نصيبى چندان نيست:
اى دوست، حديث عشق ديگر گونه است
گرديده دل بازگشايى نفسى
معلوم شود كه اين حكايت چون است.
وزگفت و شنيد اين سخن بيرون است
معلوم شود كه اين حكايت چون است.
معلوم شود كه اين حكايت چون است.
نقد و بررسى
هرچند هدف اصلى در مقاله حاضر، تبيين رأى صدرالمتألّهين درباب پيوند عقل و وحى بود، اما در پايان براى آگاهى از ميزان موفقيت وى و آشنايى بيش تر با جوانب كار اين فيلسوف بزرگ اسلامى، ذكر دو نكته مفيد است: 1. همان گونه كه ملاحظه شد، ملّاصدرا به شدت از افراط و تفريط در باب پيوند عقل و وحى پرهيز نمود و ضمن آن كه فيلسوفانى را كه مى خواستند تعاليم وحيانى را در خدمت آراء غيرقطعى خويش درآورند، مورد سرزنش و توبيخ قرار داد، در جهت ارائه انديشه اى معتدلانه در اين زمينه تلاش فراوانى به عمل آورد. اما اين كه ميزان موفقيت وى در تطبيق انديشه هاى فلسفى اش با تعاليم دينى تا چه اندازه بوده است، جاى تأمّل و بررسى دارد. براى مثال، آيا ملائكه مقرّبى كه در متون دينى از آنان سخن گفته مى شود، همان عالم عقول فلسفى است؟ و موارد ديگرى كه در ظاهر با گزاره هاى دينى ناسازگارند. به نظر مى رسد ملّاصدرا در اين زمينه، هرچند گام هاى استوارى برداشته، اما راه هاى ناپيموده فراوانى هنوز باقى هستند و بر فيلسوفان و حكيمان ديگر است كه با تمسّك به محكمات دينى و قطعيات عقلى، كار نيمه تمام او را به انجام رسانند. 2. نكته مهمى كه در ارزيابى كار صدرالمتألّهين و بسيارى ديگر از فيلسوفان بايد مورد توجه قرار گيرد، محدوده و قلمرو كار آنان است. توضيح آن كه نزاع عقل و وحى در طول تاريخ تفكر بشرى، مراحل گوناگون و صور متفاوتى به خود گرفته است. اولين جلوه گاه رابطه اين دو، در قالب پيوند فلسفه و دين مطرح بوده است. براى مثال، در مغرب زمين از فيلون اسكندرانى، معاصر حضرت عيسى(عليه السلام)، گرفته تا ترتوليان، ايمان گراى افراطى مسيحى، و آگوستين و توماس آكويناس و پيروان لاتينى ابن رشد و موسى بن ميمون يهودى، همه به هماهنگى يا ناهماهنگى انديشه هاى فلسفى با گزاره هاى دينى مى انديشيدند. و يا در جهان اسلام، كوشش افرادى همچون كندى، فارابى، ابن سينا، اخوان الصفا، غزّالى، ابن رشد، شهاب الدين سهروردى، ميرداماد و اكثر قريب به اتفاق متفكران در اين مسير بوده است. به عبارت ديگر، منظور از عقل در مسأله عقل و وحى نزد آنان، فلسفه و انديشه هاى فلسفى بوده است. البته ملّاصدرا افزون بر آن، عرفان و داده هاى عرفانى را نيز مورد بحث قرارداد. اما صورت هاى نوين ارتباط عقل و وحى، مسأله علم و دين و نظام ارزشى بشرى و نظام ارزشى دينى است كه حتى اگر بپذيريم ملّاصدرا و ساير فيلسوفان مسلمان در تطبيق حكمت و شريعت موفق بوده و سخن نهايى را بيان كرده اند، اما به يقين، در عرصه تطبيق علم و دين و نظام ارزشى بشرى و دينى هنوز جاى بحث هاى فراوان وجود دارد و بر فيلسوفان و انديشمندان است كه در اين موضوعات بسيار مهم و سرنوشت ساز انديشه كرده، راه چاره اى ارائه دهند. 1-همان، ج 5، ص 205
2- ر.ك: تمهيد القواعد
3- شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى، كليات، طيّبات، ص 662
4- ر.ك: صدرالدين شيرازى، شرح اصول الكافى، كتاب حجة ، تصحيح محمد خواجوى، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1367، ص 387ـ388
5- شرح اصول الكافى، كتاب الحجة ، ص 387ـ388
6- همو، الحكمة المتعاليه، ج 7، ص 326ـ327
7- همو، رساله سه اصل، ص 58ـ59
8- ر.ك: حنّا الفخورى و خليل الجرّ، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چ چهارم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373، ص 654ـ655
9- همو، الحكمة المتعالية، ج 9، ص 234 / ج 2، ص322
10- همو، رساله سه اصل، ص 7
11- ملاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 2، ص 343ـ344
12- مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح هانرى كربن، 1355 ش، ج 2، حكمة الاشراق، ص 12ـ13
13- همو، الحكمة المتعالية، ج 1، مقدمه چاپ سوم از محمدرضا مظفر، ص ىـ ل
14- همو، العرشيه، ص 70
15- براى مثال ابن رشد دو كتاب تهافت التهافت و فصل المقال فيما بين الحكمة و الشريعة من الاتصال را در پاسخ به اشكالات غزّالى و براى بيان هماهنگى دين و فلسفه به رشته تحرير درآورد.
16- همو، رساله سه اصل، تصحيح سيدحسين نصر، تهران، دانشكده علوم معقول و منقول، 1340 ش، ص 7
17- صدرالدين شيرازى، منتخب مثنوى، ضميمه رساله سه اصل، ص 140
18- ملّاصدرا، الحكمة المتعاليه، ج 2، ص 322ـ323 / الرسائل (رسالة فى سريان الوجود)، ص 138
19- همو، العرشية، تصحيح و ترجمه غلامحسين آهنى، تهران، مولى، 1361، ص 69
20- آ.ج. آربرى، عقل و وحى از نظر متفكران اسلامى، ترجمه حسن جوادى، چ دوم، تهران، اميركبير، 1372، ص 5
21- شمس الدين محمدحافظ شيرازى،ديوان،غزل 48/ غزل 72
22- ر.ك: محمد غزّالى، تهافت الفلاسفه
23- محمدبن رشد، فصل المقال فيمابين الشريعة و الحكمة من الاتصال، بيروت، مكتبة التربية، 1987
24- همو، تفسيرالقرآن الكريم، ج 1، مقدمه محسن بيدارفر، ص 26ـ28
25- ر.ك: مصطفى الزلمى، فلسفة الشريعة، بغداد، دارالرسالة للطباعة، 1979 / محمدرضا مظفر، اصول الفقه
26- همو، الحكمة المتعالية، ج 2، ص 321ـ322 / همو، الرسائل (رسالة فى سريان الوجود)، ص 138
27- صدرالدين شيرازى، تفسير القرآن الكريم،تصحيح محمد خواجوى، ج 7 (سوره واقعه)، قم، بيدار، 1361، ص 124
28- atonement
29- م.م. شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه زيرنظر نصرالله پورجوادى، تهران، نشردانشگاهى، 1363، ج 1، ص 790
30- همو، الحكمة المتعالية فى الاسفار الاربعه، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1981 م، ج 1، ص 12
31- همو، الحكمة المتعالية، ج 7، ص 326
32- همو، شرح اصول الكافى، كتاب الحجة ، باب ان الارض لايخلو من حجة ، حديث 2، ص 479
33- شمس الدين محمدحافظ شيرازى،ديوان،غزل 48/ غزل 72
34- همو، الحكمة المتعالية، چ چهارم، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 6، 1990م، ص 286 / ص 263
35- شرح اصول الكافى، كتاب الحجة ، ص 387ـ388
36- همو، تفسيرالقرآن الكريم، ج 1، مقدمه محسن بيدارفر، ص 26ـ28
37- همو، الحكمة المتعاليه، ج 1، مقدمه مؤلف / همو، مفاتيح الغيب / همو، شرح اصول الكافى، كتاب الحجة ، ص 387ـ388
38- همو، الحكمة المتعالية، ج 8، ص 303
39- Trinity
40- همو، المشاعر، ص 3 / همو، الحكمة المتعالية، ج 1، ص 12 / همو، الحكمة المتعالية، ج 1، ص 12 / همو، تفسيرالقرآن الكريم، ج 7 (سوره واقعه)، ص 10ـ11
41- Incarnation
42- شيخ محمود شبسترى، گلشن راز
43- همو، تفسيرالقرآن الكريم، ج 7 (سوره واقعه)، ص 281ـ283
44- همو، المشاعر، اصفهان، مهدوى، بى تا، ص 5
45- همو، الحكمة المتعالية، ج 9، ص 234 / ج 2، ص322
46- همو، الحكمة المتعاليه، ج 7، ص 326ـ327
47- همو، الحكمة المتعاليه، ج 3، ص 362
48- همو، تفسيرالقرآن الكريم، ج 7 (سوره واقعه)، ص 10
49- منبع:فصلنامه معرفت، شماره 6