اخلاق و جنگ
داود الهامى اسلام و صلح
«صلح» كلمه بسيار مقدسى است، محور آرزوها و اميدهاست، همه مىدانند كه آزادى كامل تنها در سايه «صلح» به وجود مىآيد، همه از اهريمن مهيب جنگ گريزانند، همه فرشته و هماى زيباى صلح را تقديس مىكنند. شرق و غرب، دنياى سرمايهدارى و كمونيسم همه و همه خواستار صلحاند، خاطره بسيار تلخ و ناگوار جنگهاى گذشته به ويژه جنگ جهانى دوم هنوز از دلها محو نشده و خرابيهاى ناشى از آن هنوز مرمت نگرديده است. بزرگترين مسالهاى كه در دنياى امروز مطرح است و هماكنون در مجامع بينالمللى گفتگو درباره آن زياد است، مساله «خلع سلاح» عمومى مىباشد زيرا: رقابتها و مسابقات تسليحاتى جهان بشريت را بر سر دوراهىقرار داده است: محو و نابودى يا همزيستى مسالمتآميز. آرى لزوم «صلح و سازش» در دنياى امروز بيش از هر وقت ديگر به جهت اختراع سلاحهاى ويرانگر، احساس مىشود و بشر فهميده است كه بايد هرچه زودتر به اين جنگها و كشمكشها خاتمه داده شود. گرچه ممكن است، به نظر بعضيها عنوان «صلح و همزيستى مسالمتآميز» يك موضوع ابتكارى و يك كشف جديد محسوب شود، ولى اتفاقا هيچ مطلب تازه و كشف جديدى نيست، بلكه يكى از مسايلى است كه با تاريخ بشر برابرى دارد، عينا همان چيزى است كه از مفهوم انسانيت استفاده مىشود به اين معنى همزيستى مسالمتآميز اساس انسانيت است. اين كه مىگوئيم افراد بشر مىتوانند زندگى مسالمتآميز داشته باشند، درست مثل اين است كه بگوئيم انسان مىتواند انسان بوده باشد. اين كه بشر به خود آمده و تازه فهميده است كه بشر مىتواند با كمال صلح و صفا و برادرى و صميميتباهم زندگى كند، هيچ جاى تعجب نيست زيرا تازه معنى انسانيت را فهميده است و تازه به فطرت و طبيعتخدادادى خود پى برده است، انسان در درك اين مطلب بسيار دير كرده است و مىبايست هزاران سال پيش، اين مطلب را درك مىكرد البته بيگانه بودن بشر از فطرت و بيعتخود او را از مسير اصلى زندگى باز داشته است و به قول يكى از روانشناسان غرب (ژاك شواليه) : «اگر ما يك دهم تلاش خود را كه براى درك طبيعتبه كار بردهايم، در راه درك و شناختن خويش صرف مىكرديم، به چه ترقيات شگرفى در زمينه وظيفه و رفتار كه تابع آن است، نايل مىگشتيم» (1) . دكتر «الكسيس كارل» زيستشناس معروف مىنويسد: «بناى منظم و خيرهكننده تمدن جديد به وضع اسفناكى درآمده چون بدون توجه به سرنوشت طبيعت و احتياجات حقيقى انسان بالا رفته است و چون مولود اكتشافات، اتفاق علمى و تصورات و تئوريها و تمايلات آدمى استبا آن كه به دست ما ساخته شده معهذا در خور ما نيست... اگر گاليله و نيوتن و لاوازيه نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى بدن و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى ما با امروز فرقهاى زيادى داشت، مردان علم و رهروان طريق دانش، از پيش نمىدانند به كجا كشانده مىشوند و چه نتيجه به دست مىآورند» (2) . هرگاه دنياى امروز تازه فهميده است كه افراد بشر مىتوانند با كمال صلح و صفا باهم زندگى كنند، قرآن مجيد چهارده قرن قبل دنياى نوينى بر اساس صلح و صفا و برادرى و صميميت پىريزى كرده است. آرى موضوع «صلح» و زندگى مسالمتآميز از مسائل عميق و ريشهدار اسلام است و تمام نظامها و قوانين و دستورات و مقررات اسلامى روى آن پىريزى شده است، بدون اغراق مىتوان گفت: صلح و صفا روح اسم اسلام است زيرا كلمه «اسلام» از ماده «سلم» گرفته شده و بدين جهت متضمن معناى سلامتى و آرامش است. اسلام پيروان خود را به يك زندگى مسالمتآميز دعوت مىكند و از تبعيت گمراهان و گمراهكنندگان برحذر مىدارد «يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين» (3) . با توجه به اين كه (سلم) خيلى عاليتر و با دوامتر از صلح است، به معناى سلامتى و امنيت است و صورت يك صلح موقت ظاهرى را ندارد. قرآن مجيد در طى يك جمله كوتاه و رسا «الصلح خير» گمشده بشر را بيان فرموده و صلح را خير معرفى كرده است (4) . و در موارد متعددى مسلمانان را به ايجاد صلح موظف نموده، اساس ظلم را بر ايمان و اخوت استوار ساخته است آنجا كه فرموده: «انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم..» . (5) . «مؤمنان برادر يكديگرند، پس ميان برادران خود صلح دهيد» . قرآن مجيد صلح و سازش را تنها مخصوص مسلمانان نمىداند، بلكه در مورد غير مؤمنان كه ظلم و تعدى به مسلمين نكرده و عهد و پيمانها را محترم شمردهاند، جايز مىداند كه مسلمانان با آنان دوستى و همزيستى نمايند: «لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين. انما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم..» . (6) «خداوند شما را منع نمىكند كه با كسانى كه با شما در كار دين نجگنيده و از خانه و شهرتان بيرون نكردهاند، دوستى نمائيد و با عدالت و انصاف با آنان رفتار كنيد، به يقين خداوند مردم عادل را دوست مىدارد، فقط خداوند شما را از دوستى و اتحاد با آنهائى كه در كار دين با شما جنگ كردهاند، و از شهرتان بيرون نمودهاند و با يكديگر بر ضد شما همكارى كردهاند، نهى مىكند و كسانى كه آنها را براى خود دوست انتخاب كنند همانا ظالمند» . قرآن مجيد علاوه بر اين كه ادامه جنگ را تا آنجا كه به مرحله «يكون الدين لله» نهائى برسد مجاز و واجب مىداند و مىگويد: همين كه طرف از جنگ دست كشيد، به جنگ خاتمه دهيد، از اين مرحله نيز جلوتر رفته، به پيامبر دستور مىدهد به محض پيشنهاد صلح بدون نگرانى، صلح دوستى را برقرار سازيد. «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله انه هو السميع العليم. و ان يريدوا ان يخدعوك فان حسبك الله هو الذى ايدك بنصره و بالمؤمنين» (7) . «و اگر تمايل به صلح نشان دهند تو نيز از در صلح درآى و بر خداوند توكل كن، كه او شنوا و داناست و اگر از فريب آنها بيم دارى پس (بدان) خدا تو را كفايت مىكند، او همان كسى است كه تو را، با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد و ميان دلهاى آنان الفت انداخته است...» . امير مؤمنان على عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر اين جمله را خاطرنشان مىسازد كه : «و لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك لله فيه رضى، فان فى الصلح دعة لجنودك و راحة من همومك و امنا لبلادك..» . (8) و از صلح و آشتى كه رضا و خوشنودى خدا در آن است و دشمنت تو را به آن بخواند سرپيچى مكن، زيرا در آشتى راحت لشگريان و آسايش اندوهها و آسودگى براى اهل شهرهاست» . اين همان روحى است كه به اسلام اجازه مىدهد كه صلح عمومى را در روى زمين برقرار سازد و تمام ملتها و اديان را باهم بپيوندد و هر قسمت از تاريخ اسلام اين روح بزرگوارى را مجسم مىسازد. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هنگام فتح مكه، دستور داد كه سپاه او به چهار ستون تقسيم شوند و از چهار دروازه به مكه وارد گردند به همه آنها فرمان داد كه جز به هنگام اضطرار به كسى تعرض نكنند، خون كسى را نريزند و به احدى تجاوز ننمايند. قشون از چهار دروازه مكه بدون خونريزى وارد شهر شد، سپاهيان از چهارسو، در ميعادگاه به هم رسيدند و پيرامون مسجدالحرام حلقه زدند. سيل جمعيتسراپا باالتهاب و هيجان، كعبه را در ميان گرفته بود ده هزار سپاهى و هزاران تن از زن و مرد مكه، پايان كار را بىتابانه انتظار مىكشيدند. در همين موقع بود كه سردار قشون بر بالاى يك بلندى رفته، فرياد برآورد: «اليوم يوم الملحمة» ! امروز روز عذاب و انتقام است! اين نعرههاى پىدرپى، ترس و وحشت عجيبى در دل مردم مكه و سران آنها - كه رفتارهاى وحشيانه و ظالمانه نسبتبه مسلمانها و شخص پيامبر كرده بودند - به وجود آورده بود. قريش مرگ و حيات خود را با چشم مىديدند كه در ميان دو لب پيامبر است، لحظههاى حساسى مىگذرد. حضرت محمد صلى الله عليه وآله رسالتبزرگ خويش را كه بيستسال در آن راه كوشيده است، پايان داده و اينك او در پيروزى بزرگ و در اوج آرزوى ديرين خويش، با ده هزار شمشير زن كه همه در زير فرمان او هستند، سرنوشتشهرى را كه سيزده سال او را رنج داده و مرگ و حيات قومى را كه بيستسال او را در زير ضربات تهمت و دشنام و شمشير گرفتهاند، به دست دارد. او مىخواهد سخن بگويد، دلها مىتپد، دهها هزار تن سپاهى و غير سپاهى زن و مرد، كوچك و بزرگ، دشمن و دوست، چشم به لبان وى دوختهاند. هنگامى كه نعره «اليوم يوم الملحمة» سردار قشون به گوش پيامبر رسيد، حضرت بسيار آشفته گرديد و فورا على عليه السلام را فرستاد تا پرچم را از او بگيرد و اعلام دارد: «اليوم يومالمرحمة» ! امروز روز مرحمت و محبت است! در آن موقع حساس كه دلها مىتپيد، سخن آغاز كرد و قسمتى از تعاليم عاليه اسلام را بيان نمود، سپس خطاب به قريش فرمود: «اى گروه قريش، فكر مىكنيد كه چه رفتارى با شما خواهم كرد؟ گفتند: اى رسول خدا از تو جز نيكى و خوشرفتارى انتظارى نداريم تو برادر كريم و فرزند برادرى كريم هستى. پيامبر صلى الله عليه وآله با خوشروئى گفت: برويد، شما آزاد هستيد و كسى مزاحم شما نخواهد شد. اين جمله را فرمود و عفو عمومى را درباره قريش و مردم مكه كه آنهمه سوابق دشمنى و مخالفتبا وى داشتند، صادر كرد. شهرى كه بيستسال مردمآزارى كرده است، اكنون در اوج پيروزى او آزاد گرديد محمد صلى الله عليه وآله انتقام نگرفت دشمنان كينهتوز خود را شكست داد ولى از آن اسير نگرفت و كسى را به قتل نرساند و اموال آنها را غارت نكرد، با كمال مهر و محبت و صفا و صميميتشهر را فتح كرد. رفتار پيغمبر دلهاى سختترين دشمنان خويش را به هيجان آورد، كينههاى كهنه را شست و جاى آن را محبت وى پر كرد. آرى او، هرگاه كه به اوج قدرت و پيروزى مىرسيد، متواضعتر و مهربانتر مىشد و اين يكى از برجستهترين خصال او بود. پس از اعلام عفو عمومى غالب كسانى را كه به علتخيانتهاى نابخشودنى استثنا كرده بود، بالاخره آنها را عفو كرد و كوچكترين بهانه كافى بود كه او از خون خطرناكترين دشمنش درگذرد. مردم مكه در برابر روحى بدين بلندى و دلى بدين پاكى مجذوب شدند و براى پذيرش يك فكر انقلابى كه همه پيوندهاى آنان را با گذشته قطع مىكرد، در زير ضربههاى اخلاقى و عاطفى شديد نرم گشتند و به آرامى در برابر پيامبر تسليم شدند. داستان فتح مكه بهترين نمونه عفو و گذشت پيامبر اسلام است. چقدر قيافه فاتح بزرگ اسلام، با قيافههاى فاتحين ديگر تفاوت دارد. و اين قيافه حقيقى اسلام است كه در زمان رسول اكرم صلى الله عليه وآله جلوهگر شد و با لشگركشيهاى ديگران اختلاف روش دارد و با تمام جنگهاى ملى و مسلكى قرون جديد نيز تفاوت اساسى دارد. در اينجا تذكر اين نكته لازم است و آن اين كه: نظام صلح اسلامى، اساسى و ريشهدار است و از اعماق دلها سرچشمه مىگيرد و حقوق همه در نظر گرفته شده و حق هيچ فردى پايمال نگشته است و با حفظ امتيازات ملتها، اسلام اعلان صلح مىدهد. البته معلوم است صلحى كه بر اين پايه محكم و استوار باشد، مسلما اساسى و شكستناپذير خواهد بود ولى «صلح» در دنياى امروز نمىتواند پايدار و ريشهدار باشد زيرا سران بزرگ دنيا تصور مىكنند تنها با مذاكرات و كنفرانسها و يك سلسله مشاجرات لفظى مىتوان فرشته فرارى «صلح» را باز گردانيد و به اين آرزوى بزرگ انسانى تحقق بخشيد، غافل از اين كه تنها با حرف نمىتوان دنياى كنونى را از لب پرتگاه جنگ رهانيد. بايد علل و عواملى كه باعثبروز جنگهاى سرد و گرم و تشديد اختلافات و وخامت اوضاع جهان مىشود، با فعاليتهاى پىگير و حسن نيت تمام آنها را سوزانيد زيرا بديهى است كه حوادث اجتماعى مانند حوادث جهان طبيعت معلول يك سلسله علل واقعى است كه تا آنها وجود دارد، چنين حوادثى را خواه ناخواه به دنبال خود مىكشاند. و مىتوان گفت: علت وخامت دنياى فعلى اين است كه همه يا غالب دولتها به حقوق خود قانع نيستند و به نام (حفظ منافع خود) همواره سعى دارند حقوق ديگران را پايمال كرده و تا آنجا كه امكان دارد، ديگران را استثمار و استعمار كنند. از اينجاست كه مىگويند: سازمان ملل متحد قدرت حل اين بحرانها و داورى عادلانه درباره اختلافات كشورها را ندارد زيرا اساس اين سازمان بعد از جنگ جهانى دوم به وسيله قدرتهاى بزرگ و صاحبان بزرگترين نيروى توليدى و صنعتى و تجارتى جهان به وجود آمد. آرى قدرتهاى بزرگ، مناطق نفوذ و حريم امنيتخود را در قلمرو مرزهاى جغرافيائى جهان در كنفرانس بر سر ميز مذاكره مطرح كردند و به نوعى توافق ضمنى و غير مدون براى به رسميتشناختن حقوق ناشى از قدرت دول فاتح جنگ دوم در سرزمينهاى ملل كوچك رسيدند و به همين جهتسازمان ملل براساس اين حقوق شناخته شده سياسى تحتالشعاع نفوذ قدرتهاى بزرگ جهان قرار گرفت. دولتهاى بزرگ درحالى دم از صلح مىزنند كه كاملا دستهاى خود را از اموال ملتهاى ضعيف پر كرده و ثروتهاى كلان و بيرون از حد اندوختهاند و ملتهاى ضعيف و كمرشد را به فقر و فلاكت انداختهاند و برنامههاى اقتصادى خود را طورى تنظيم كردهاند كه براى ملل ضعيف و عقبمانده يك دنيا بدبختى به وجود مىآورد. آيا در چنين شرايطى صلح! و زندگى مسالمتآميز چه معنى مىتواند داشته باشد؟ ! قدرتهاى بزرگ كه سرنوشت كشورها و ملتهاى عقبمانده را در دست دارند، هر روز سخنرانى مىكنند، شعار مىدهند، كبوتر صلح هوا مىكنند و به نام «صلح» منابع زرخيز كشورها را بين خود تقسيم مىكنند و با شكل جديد استعمار «نئكلنياليسم» به استعمار و استثمار ملتها ادامه مىدهند. اگر ثمره «صلح» در دنياى امروز اين باشد كه 23 جمعيت دنيا از گرسنگى رنجبرند و لوازم اوليه زندگى رانداشته باشند مسلما مرگ و نيستى براى گرسنگان از زندگى مسالمتآميز عصر ماشين بهتر است. براى اين كه قيافه زشت و كريه دنياى امروز رامجسم كنيم، خوب است نظرى به قسمت دوم مقاله «رانول فومرو» دانشمند معروف بيفكنيم او مىنويسد: «در هندوستان حد وسط سن 30 سال است در صورتى كه اهالى كشورهاى اروپائى بهطور متوسط بين 60 تا 70 سال عمر مىكنند، علت اختلاف چيست؟ يك نفر انگليسى ساليانه براى تامين بهداشتخود معادل 7500 فرانك سابق فرانسه، خرج مىكند در صورتى كه يك نفر از اهالى اندونزى ساليانه فقط معادل 150 فرانك در اين راه به مصرف مىرساند و تازه اگر بخواهد بيش از اين از خدمات درمانى استفاده كند، با كمبود پزشك مواجه خواهد شد» . در اروپا براى هر هزار نفر جمعيتيك پزشك وجود دارد در صورتى كه در آسيا براى هر بيست هزار نفر يك پزشك يافت مىشود. يكى از محققان امريكائى مىنويسد: «اگر مقدار غذائى كه يك نفر بنگالى مصرف مىكند به يك موش داده شود، آن موش از گرسنگى خواهد مرد» . ممكن است اين سخن مبالغه باشد ولى حكايت از نهايت كمبود غذا در ميان اين جمعيت مىكند. چندى پيش يكى از خبرنگاران مىگفت كه: چندين كودك را ديدم كه گرد لاشه سگى جمع شده و براى ربودن قطعه گوشتى جهتسد جوع با يكديگر نزاع مىكردند. درست است كه همواره فقر و جنگ در جهان وجود داشته است، ولى هيچ وقت تعداد فقرا به اندازه امروز نبوده است در سال 1935 گرسنگان 38درصد كل جمعيت جهان را تشكيل مىدادند امروز دوسوم جمعيت دنيا از گرسنگى رنج مىبرند تا ده سال ديگر سه چهارم جمعيت جهان را گرسنگان تشكيل خواهند داد. اگر در آتيه بسيار نزديكى عاطفه بشردوستى، انقلابى در روحيه انسانها به وجود نياورد، گرسنگى نسل بشر را از بين خواهد برد ولى بايد ديد علت اين همه بىعدالتى و بىتوجهى و قساوت چيست؟ چرا قرن اتمى فورا به قرن بمباتمى تبديل گرديد؟ علت آن است كه محبت و بشردوستى از جهان رختبربسته است. زيرا واژه «محبت» براى بسيارى از افراد كلمه بىمعنى پوچ و يادگارى از دوران گذشته به نظر مىرسد و حتى نشانه حماقتبه شمار مىرود. لذا موقعى كه دو ميليارد نفر از جمعيت جهان فرياد گرسنگى برمىآورند (و در همين كشور مرفه فرانسه هر سال 85000 نفر سالخورده بدون سر و صدا در نتيجه فلاكت جان مىسپارند) . مجلات مبتذل خبر مىدهند كه در آمريكا ساليانه معادل 2000 ميليارد فرانك سابق فرانسه براى خريد محصولات زيبائى و آرايش به مصرف مىرسد. در بعضى از سالنهاى آرايشى محله «مانهاتان» نيويورك گاهى بعضى از زنان براى بازيافتن جوانى از دست رفته خود، روزى 600000 فرانك خرج مىكنند در اين مورد هم آمريكا مانند ساير موارد حد نصاب را شكسته است» (9) . با چنين طرز فكر مادى كه بر دنياى امروز حكومت مىكند، نبايد انتظار پيروزى صلح و پيشرفت ايدههاى صلحطلبانه انسانها را داشت. در صورتى كه اسلام طرفدار و خواهان صلحى است كه بهطور تجزيهناپذير، بين همه ملتهاى جهان اعم از كوچك و بزرگ، ضعيف و قوى بايد عملى شود و اساس آن بر پايه تساوى حقوق ملتها استوار باشد. - مقررات مربوط به اسيران جنگى
از جمله ثمرات بسيار تلخ و ناگوار جنگ، موضوع اسيران جنگى است و گرفتن اسيران جنگى به عنوان غنيمت از دوران قديم ميان ملتها معمول بوده است و تاريخچه آن به اعصار بسيار كهن منتهى مىگردد. قبل از اسلام در جنگها هيچ اصول اخلاقى و انسانى مراعات نمىشد و با اسيران جنگى، خيلى ظالمانه رفتار مىكردند و هرقدر مىتوانستند از شكنجه و آزار مضايقه نمىگرديد و بعد از دادن هر نوع شكنجه و آزار، به وضع بسيار دلخراشى مىكشتند. چنان كه «توماس واكر» دانشمند غربى در كتاب خود مىنويسد: «در دوران ساسانيان يا پيش از آن نسبتبه اسيرانى كه مىگرفتند، خيلى ظالمانه رفتار مىكردند و آنها را كور مىنمودند و شكنجه مىدادند و بالاخره آنها را مىكشتند يا دار مىزدند» (10) . شدت عملى را كه قانون عبرى قائل بود كمتر از عمل خشونتآميز ايرانيان نبود (11) . انتظار مىرفت دين يهود به داد اسيران جنگى برسد و نسبتبه آنان حس ترحم و شفقت مردم را تحريك كند، نه تنها به داد آنها نرسيد، بلكه خشونت و شدت عمل بيشترى درباره آنان مقرر داشته است. در فصل بيستم از تورات آمده است: «وقتى كه براى جنگ به نزديك شهرى مىرسى ... هر يك از افراد ذكور ساكن آن شهر را با شمشير بكش ولى زنها و كودكان و مواشى و آنچه در شهر است، حتى آنچه غنيمت در آنجاست مانند يك شكارى! براى خود، بگير» (12) . قانون اسلام درباره اسيران جنگى كاملا منطقى و انسانى است، مسلمانان بعد از پايان جنگ، تمام اسيران را تحتالحفظ به نزد رهبر مسلمانان مىآوردند، او نيز طبق وظيفه مذهبى، يكى از سه موضوع را با در نظر گرفتن مصالح درباره آنان اجرا مىنمايد يا دستور مىدهد آنان را بدون قيد و شرط آزاد كنند و يا اگر صلاح دانست در مقابل پرداخت غرامتى به عنوان فديه دستور آزادى آنها را صادر مىكند و يا اگر مصلحت اقتضا كند حكم به بردگى آنان مىنمايد و در صورت لزوم امام مىتواند اسيرانى را كه دستگير شدهاند، با اسيران مسلمان مبادله كنند. اين قانون كلى اسلام درباره اسيران جنگى است. در قانون اسلام كشتن اسير به هيچ وجه جايز نيست و به اين حكم قرآن صراحت دارد آنجا كه مىفرمايد: (بعد از آن كه جنگ تمام شد) يا اسيران را آزاد كنيد يا غرامت و فديه بگيريد» (13) . آيه صراحت دارد در اين كه بعد از غلبه بر دشمن و اسير گرفتن، كشتن اسير جايز نيست زيرا كه «من و فداء» يعنى آزاد كنيد يا فديه بگيريد را ذكر نموده اما قتل را ذكر نكرده است، اگر كشتن اسير جايز بود، مىبايست فرموده باشد. چنانكه «فاضل مقداد» در «كنزالعرفان» مىنويسد: «ولى اگر پس از خاتمه جنگ اسير شد، امام مختار است كه او را آزاد كند و يا اين كه فديه بگيرد به هر حال كشتن اسير بعد از جنگ جايز نيست و در هر صورت چه در حال جنگ اسير شود و چه بعد از جنگ، اگر مسلمان شود، او را نمىتوان كشت» (14) . سيره و عمل پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز به همين طرز بود و در بعضى از جنگها مصلحت مسلمين اقتضا مىكرد كه اسرا فديه بدهند و آزاد گردند چنانكه در جنگ بدر فديه گرفتن را ترجيح دادن. آنان كه ثروت و مال داشتند، با پرداخت فديه آزاد گرديدند و چند تن از اسيران كه خواندن و نوشتن مىدانستند، به دستور پيامبر به آموزش كودكان مسلمان پرداختند، قرار بر آن بود كه هر يك از آنان پس از آن كه ده تن از كودكان مسلمان را خواندن و نوشتن آموختند، بدون پرداخت فديه آزاد گردند و اين براى نخستين بار و آخرين بار در تاريخ بشر بود كه به فرمان پيامبر، آموزش و دانش به جاى غنيمت جنگى پذيرفته گشت نه پيش از آن و نه بعد از آن، كسى نديده و نشنيده بود يك فرمانده كه در جنگ پيروز شده است آموزش كودكان را به جاى فديه و نيمتبپذيرد. و در بعضى از جنگها هم اسيران جنگى را بدون قيد و شرط آزاد مىساخت چنانكه با اسيران قبيله (طى) اينچنين رفتار كرد. ارباب سيره نوشتهاند: على بن ابيطالب عليه السلام را با سريهاى به سرزمين قبيله طى فرستاد تا بتهايشان را بشكند. على عليه السلام بر آنان تاخت و آنان را شكست داد و با اسيرانى كه خواهر عدى بن خاتم، بزرگ قوم، در آن ميان بود، به مدينه باز گشت. پس از آن كه مسلمانان اسراى طى را به مدينه آوردند و در جنب مسجد در خانهاى نگاه داشتند، پيغمبر بر آنها گذشت و دختر حاتم كه زنى بلند بالا بود، برخاست و گفت: اى رسول خدا پدرم مرده است و سرپرستم غايب، بر من منت نه كه خدا بر تو منت نهد. پيامبر فرمود: سرپرست تو كيست؟ گفت: عدى بن حاتم. فرمود: آن كه از خدا و رسولش فرارى است؟ ! دختر حاتم مىگويد: فردا پيغمبر بر من گذشت و سخنم را تكرار كردم و او نيز پاسخ ديروزش را تكرار فرمود. فردا طبق معمول كه هر روز پيغمبر هتسركشى اسرا مىآمد بر من گذشت و من چون نوميد بودم برنخاستم، مردى از پى او مرا اشاره كرد كه: برخيز با او گفتگو كن. دختر حاتم باز گفته خود را تكرار كرد پيغمبر فرمود: انجام مىدهم اما در رفتن عجله مكن تا از خويشانت كسى را كه بر او اعتماد كنى، بيابى كه تو را به ديارت برساند. وى مىگويد: از كسى كه پشتسر پيغمبر بود، جويا شدم گفتند: او على بن ابيطالب عليه السلام است. كاروانى از طايفه طى يا قضاعه رسيدند، پيش پيغمبر رفتم و گفتم: اى رسول خدا عدهاى از قوم من آمدهاند كه در آن ميان كسى كه مورد اعتماد من باشد، هست. پيامبر لباسهاى نوى به من داد و بر مركبى نشاند و مخارج سفرم را داد و به شام روانه كرد» (15) . آرى اسلام درباره اسيران جنگى، جنبههاى اخلاقى و انسانى را ناديده نگرفته است، اسيرى كه تا چندى پيش دشمن سرسخت اسلام و مسلمين بوده و به روى آنان شمشير كشيده بود، اكنون بىچاره و بىپناه شده و تمام هستى خود را از دست داده است، بازهم هر چه باشد انسان است و بعد از آنهمه رنج و مصيبت كه ديده، قابل ترحم مىباشد. اسلام در همه حال طرفدار بىپناهان و بيچارگان است توصيه مىكند و به مسلمانان دستور مىدهد كه تا مىتوانند با اسيران جنگى مدارا كنند. يكى از ياران پيغمبر نقل مىكند كه هر موقع پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مىخواست اسرا را بين مسلمانان تقسيم كند (چون در آن زمان زندانى كه قابل نگهدارى آنان باشد، وجود نداشت) درباره آن خطاب به مسلمانان كرده و مىفرمود: «استوصوا بالاسارى خيرا» توصيه كنيد كه با اسيران خوشرفتارى كنند (16) . مسلمانان طبق توصيه پيامبر با اسيران خوشرفتارى مىكردند. برادر مصعب در جنگ بدر به دستيكى از مسلمانان اسير شده بود. او مىگويد: روزى برادرم مصعب بر من گذشت و به آن كسى كه مرا اسير كرده بود، توصيه نمود كه از او محافظت كن، مادرش زن پولدارى است ممكن است فديه او را بياورد و به تو تقديم كند. او گفت: من همراه يك دسته از انصار بودم وقتى كه مرا از بدر آوردند، همين كه غذاى شام و ناهارشان آماده مىشد، نان را به من اختصاص مىدادند و خودشان خرما مىخوردند و اين خوشرفتارى بر اثر توصيه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بود كه درباره ما به آنها امر كرده بود. حتى اگر يك لقمه نانى به دستشان مىافتاد، آن را به من مىدادند و هم او مىگفت: من حيا مىكردم آن را رد كنم يا به يكى از آنان بدهم زيرا به محض اين كه غذائى به دستشان مىافتاد، فورى به من مىدادند (17) . على عليه السلام مىفرمود: غذا دادن و نيكى نمودن به اسير در اسلام واجب است و كشتن او ناجوانمردى محسوب مىشود و بعد به آيه شريفه «و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا» استشهاد مىنمود يعنى از جمله اوصاف مؤمنان اين است كه به فقير و يتيم و اسير اطعام مىكنند (18) . آرى «اسير» در اسلام به اندازه يتيم و فقير قابل ترحم و شفقت است نيكوئى و احسان به اسيران به قدرى مورد توجه اسلام است كه قرآن كريم غذا دادن به آنان را در شمار صفات برجسته ابرار و مقربين ذكر كرده است. در قانون اسلام، نفقه اسير به عهده آن كسى است كه او را اسير كرده است و او شرعا موظف است تمام وسائل آسايش و راحتى اسير خود را فراهم كند. امام صادق عليه السلام مىفرمايد: مؤنه (هزينه زندگى) اسير به عهده آن كسى است كه او را دستگير كرده استبدين ترتيب سرباز اسلامى موظف است عداوت و احساسات را كنار بگذارد و با آن كسى كه چندى پيش قصد قتل او را داشت، احسان و نيكى كند، لازم است او را طعام دهد و سيراب سازد و در محل راحت و زير سايه جاى دهد، اسير كافر هم باشد بايد با او مدارا كرد (19) . اين بود مختصرى از اصول و تعاليم اخلاقى اسلام كه در ميدان جهاد به ارتش و سربازان اسلام تعليم مىدهد و همين مقدار براى نماياندن چهره اسلام در ميدان جنگ و رافت و مداراى فوقالعاده كافى است. خلاصه، مقررات اخلاقى و انسانى از نظر اسلام به قدرى مهم است كه حتى اگر منافع آنان را هم تهديد كند، باز مقدس و محترم است و رعايت اصول اخلاقى حتى تا آنجا كه خسارتهاى فراوان براى مسلمين پديد آورد، لازم است. بهطور كلى، اسلام مبادى و اصول عالى اخلاقى و انسانى را در روى زمين محكم و پابرجا ساخته است و بدين وسيله به اخلاق و انسانيت عظمتخاصى بخشيده است و آن مقدار از خسارات و مشكلات مادى كه فرضا به جامعه بشريت وارد كرده، به وسيله نيروى «اخلاق» جبران نموده است. 1) خلاصه فلسفه: ص 102. 2) انسان موجود ناشناخته، ص 35. 3) سوره بقره: آيه 208. 4) سوره نساء: آيه 127. 5) سوره حجرات: آيه 10. 6) سوره ممتحنه: آيات 7- 8. 7) سوره انفال: آيه 61- 62. 8) نهجالبلاغه، فيض الاسلام، ج2، ص 1018. 9) مجله خواندنيها به نقل از چهره جهاد در اسلام، ص 170. 10) تاريخ قانون عمل، ج1، ص 61. 11) جنگ و صلح در اسلام: ص 193. 12) تورات، فصل بيستم، جمله 1017. 13) سوره محمد صلى الله عليه وآله آيه 4. 14) كنزالعرفان: ص 188. 15) سيره حلبى: ج3، ص 231- 232، چاپ قاهره. 16) سيره ابن هشام: ج2، ص 299- تفسير صافى: ذيل آيه «فاما منا بعد و اما فداء» . 17) سيره ابن هشام: ج3، ص 300. 18) وسائل الشيعه: ج11، ص 69. 19) فروع كافى: ج1، ص 337.