سهروردي و اقبال(1)
محمد بقايي(ماکان) در پهنه آسمان تاريخ تفکر ايراني- اسلامي دو اخگر فروزان درخشيدن گرفتند که هر چند همانند شهابي تا قب ديرنپائيدند ولي تأثيري شگرف بر ايام بعد از خويش نهادند و از همين دو آوازه ئي چختني يافتند. يکي از اين دو، شهاب الدين سهروردي است که در 38 سالگي (587 ق./1208) به فتواي مضيان حلبي به شهادت رسيد، و ديگري محمد اقبال، که گرچه به مرگ طبيعي در 61 سالگي (1256 ش/ 1873) درگذشت ولي در واقع «غم اين خفته ئي چند» موجب در گذشت زود هنگامش شد. شباهت فکري و شوده زندگي اين دو فرزانه چندان به هم شبيه است که بررسي همه دقايق آنها بيش از اندازه يک مقالت است، بنابراين ضمن نگاهي اجمالي به مشابهت هاي فکري آنان، برخي هماننديهاي مهمترشان مورد بررسي قرار خواهد گرفت. سهروردي جوان زماني درخشيدن گرفت که بناي فلسفه به دست شخصيت هاي آزموده و پر آوازه ئي نظير ابو حامد محمد غزالي، مجدود سنائي و افضل الدين بديل خاقاني ضربه هاي اساسي ديده بود، اينان اهل فلسفه را به بي ديني و يونان گرائي يعني غرب زدگي متهم مي کردند. او ب ابداع «حکمت اشراق» بناي کهنه فلسفه را که مخالفانش رو به ويراني برده بودند بار ديگر آبادان ساخت. اقبال در کتاب سير فلسفه در ايران که رساله دکتراي اوست اشارتي به اين موضوع دارد. او اين کتاب را کم و بيش در ايامي از عمر خويش به تحرير در آورد که سهروردي بيش از آن نزيست. اقبال مي نويسد «شهاب الدين يحيي سهروردي به برکت رهائي فکري مسلمانان پديد آمد و آهنگ ساختن فلسفه ئي نو کرد. او از مفاهيم ديرينه يکسره چشم نپوشيد، بلکه به اقتضاي فکر اصيل ايراني خويف به رغم تهديدات متنفذان تنگ نظر به استقلال انديشيد. او در فلسفه، سنت هاي فکري ايران باستان را که اندکي در آثار محمد زکرياي رازي و ابو حامد غزالي و اسماعيليان جلوه گر شده بود با افکار حکيمان و الاهيات اسلامي همساز کرد.» اقبال از همان آغاز شروع بحث خود در مورد سهروردي بغض و خشم خود را نسبت به جريان واپسگرايي که شمع حيات اين انديشمند بي بديل را خاموش ساخت در قالب کلماتي نظير «تهديدات متنفذان تنگ نظر» نشان مي دهد. در آن ايام نيز جريان متحجر يا به قول اقبال «حاکم وکوته بين» چندان قوت داشت و چنان تابوئي از او ساخت که تا يک قرن گذشته کسي او را شهيد عنوان نداد، يا حداقل اعتراضي جدي نکرد که از چه رو بايد او را به تقليد از مفتيان حلبي من باب تخفيف «مقتول» ناميد؟ از شهر زوري نخستين شارح حکمت الاشراق گرفته تا قطب الدين شيرازي و ملاصدرا و حاجي سبزواري و ديگر شارحان آثار وي. حتي مرحوم شريعتي نيز در تجسس هايش براي کشف نمونه هايي در اثبات از خودرميدگي با به اصطلاح وي «جن زدگي» اختياري حرفي از اين بابت با مخاطبانش نگفت. ز خودرميده چه داند نواي من ز کجاست جهان او دگر است و جهان من دگر است نخستين کسي که عنوان مقتول را با اعتراضي شديد و با نهيب به همه انديشمندان و نويسندگان اسلامي از کنار نام وي حذف کرد، علامه اقبال لاهوري بود. او تقريباً در يک قرن پيش از زماني که سي و سه ساله بود در کتاب سيري در فلسفه ايران مي نويسد «شهاب الدين سهروردي که بعداً به «شيخ مقتول، شهرت يافت، هنوز در بحبوحه شباب بود که سرآمد همه حکيمان عالم اسلام شد... فيلسوف جوان عقايد مستقل خود را در ملب باز نمود. زم انديشان خون آشام که در همه اقاليم و اعصار براي پوشانيدن ناتواني فکري خود به زور توسل جستهاند، بر او رشک بردند و به سلطان صلاح الدين ايوبي نوشتند که تعاليم سهروردي اسلام را به خطر مي اندازد و سرکوبي آن واجب است. سلطان درخواست آنان برآورد. پس فيلسوف جوان ايراني در سال سي و ششم عمر خويش با ارامش به مرگ تن داد- مرگي که او را در زمره شهيدان حقيقت در آورد و بدو نامي جاويد بخشيد. امروز آن مردم کشان و بسا آدمکشان ديگر مرده و پوسيده اند، ولي فلسفه ئي که به بهاي جاني تمام شد همچنان زنده است و انبوه حقيقت جويان را به سوي خود مي کشد. سهروردي شخصيتي ممتاز داشت. از استقلال فکري و قدرت تعميم و نظام پردازي برخوردار بود واز همه اينها بالاتر، نسبت به سننايراني وفادار... اين فرزانه تيز انديش در سراسر دستگاه فکري خود هماهنگي تامي ميان عقل و عاطفه برقرار ساخت و از اين رو بيش از ساير متفکران از عهده تسخير اذهان برآمد و به همين سبب از رشک حکيمان معاصر خود به گزند افتاد. اينان به انگيزه کوتاه فکري او را به سختي آزردند و حتي پس از شهادت او هم آرام نيافتند و اين شهيد بزرگ عالم علم را در زمره شهيدان در نياوردند و به تحقير «شيخ مقتول، ناميدندش» زيرا از اين عنوان بوي گناه مي آيد. گناه او چه بود؟ اين بود که به کليت فرهنگ اين ملک مي انديشيد و آن را يکپارچه مي خواست. اقبال نيز مانند سهروردي در نوشته ها و گفته هايش بر اين باور است که فرهنگ و حکمت و تصوف ايراني همانند تاريخ اين کشور قدمتي بسيار کهن دارند و چنين نيست که بي پشتوانه و بي بن مايه، يکباره در دوره ئي خاص چنان شکوفا شده باشند. سهروردي نيز با حکمت اشراق ثابت نمود که عرفان و حکمت در ايران قدمتي حداقل سه هزار ساله دارند و بناي اسلامي آنها بر عرصه افکار عرفاني و فلسفي حکماي تاريخ کهن ايران قوام يافته. اصطلاحات عرفاني حکمت اشراق نظير سلطان انوار اسفهبديه، نور اعظم، خيره خسرواني، مينو، گيتي، هور قليه، سروش، فروردين، گوهر، بهرام، هورَخش، شهريار، اسفهبد، فره کياني، هورَخش صغير، هورَخش کبير و بهمن دليلي بر اين مدعاست. اقبال نيز در آثار خود واژگان فرهنگ و سنت هاي کهن ايراني را بسيار بکار برده است. او حداقل در آثار منظوم فارسي خود سي بار از جام جم، بيست بار از ايران وسنت هاي آن، بيست و پنج بار از عجم و به کرات از شهرياران باستاني ايران ياد مي کند و همه را مرادف شوکت، اقتدار، افتخار، عظمت و شکوفائي فرهنگي به کار مي برد. اگر سهروردي زنجاني گفته است.
ز استــاد چـو وصـــف جـام جـم بشنـــودم
خــود جـام جهـان نمــاي جـم مـن بـــودم
خــود جـام جهـان نمــاي جـم مـن بـــودم
خــود جـام جهـان نمــاي جـم مـن بـــودم
اين دل که مرا دادي، لبـريز يقيـن بـادا
اين جـام جهـان بينـم روشـن تـر از اين بـادا
اين جـام جهـان بينـم روشـن تـر از اين بـادا
اين جـام جهـان بينـم روشـن تـر از اين بـادا
کـــارگـاه زنـــدگـي را محـــرم اســـت
او جــم اسـت و شعــر او جــام جــم اسـت
او جــم اسـت و شعــر او جــام جــم اسـت
او جــم اسـت و شعــر او جــام جــم اسـت
نـواي مـن بـه عجـم آتـش کـهن افــروخت
عـرب ز نغمـه شوقـم هنـوز بـي خبـر اسـت
عـرب ز نغمـه شوقـم هنـوز بـي خبـر اسـت
عـرب ز نغمـه شوقـم هنـوز بـي خبـر اسـت
شبـي به ميـکده خـوش گفت پيـر زنـده دلـي
بـه هـر زمـانه خليـل اسـت و اتش نمـرود
بـه هـر زمـانه خليـل اسـت و اتش نمـرود
بـه هـر زمـانه خليـل اسـت و اتش نمـرود
هـر چـه در غيـب اسـت آيــد رو بـه رو
در زبـان خـود چـه سـان گـويم کـه چيست
ايــن جهــان نــور و حضـور و زنـدگي اسـت
پيــش از آن کـــز دل بــرويـد آرزو
ايــن جهــان نــور و حضـور و زنـدگي اسـت
ايــن جهــان نــور و حضـور و زنـدگي اسـت
بـــا حضـورش ذره هــا ماننـــد طـــور
بـي حضــور او نـه نـور و نــي ظهــور
بـي حضــور او نـه نـور و نــي ظهــور
بـي حضــور او نـه نـور و نــي ظهــور
درون سينـــه آدم چـــه نــور اســت؟
چـــه نـوري! جـان فـروزي، سينــه تــابـي
از او ابليـــس و آدم را نمـــــودي
از او ابليــــس و آدم را گشــــودي
چه نـور اسـت ايـن که غيب او حضور اسـت؟
نيـــرزد بـــا شعـــاعش آفتــــابــي
از او ابليــــس و آدم را گشــــودي
از او ابليــــس و آدم را گشــــودي
هست ايـن ميکـده و دعوت عـام است اينـجا
قسمت بـاده بـه انـدازه جـام است اينجــا
قسمت بـاده بـه انـدازه جـام است اينجــا
قسمت بـاده بـه انـدازه جـام است اينجــا
طلعتـــش رخشنــــده همچــون آفتــاب
پيــــکري روشـــن ز نـــور سرمــــدي
در ســـراپايــش ســــرور سرمــــدي
شيــب او فرخنـــده چــون عهــد شبـــاب
در ســـراپايــش ســــرور سرمــــدي
در ســـراپايــش ســــرور سرمــــدي
منبع: باشگاه انديشه 28/1/1384