شرایط و آداب سلوک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرایط و آداب سلوک - نسخه متنی

محمد حسین حسینی طهرانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شرائط و آداب سلوک

علامه سيد محمد حسين حسيني طهراني

بسم الله الرحمن الرحيم

تا فرصت باقي ميباشد بايد دست به سلوك و راه عرفان زد

شيخ ميفرمايد كه: «بدان اكنون كه كردن ميتواني» يعني اين زمان كه سرماية عمر عزيز و اسباب اين سير و سلوك مهيّا داري ، بدانكه انسان را از چنين كمالات ميتواند كه حاصل شود ؛ بلكه انسان فينفسالامر بجهت همين مخلوق است . پس آن مقدّمات كه موقوفٌ عليه حصول اين كمالات است مرتّب گردان و اسباب آنرا مهيّا ساز و مقصود آفرينش حاصل كن .

«چو نتواني چه سود آنگه كه داني» ؛ يعني آن زمان كه قوّت بدني كه اسباب تحصيل اين مطلوب بُوَد به ضعف مبدّل شود ، و از سلوك و رياضت بازماني ، و فرصت فوت شود و نتواني كه به اداء حقوق اين مقدّمات عمل نمائي ، دانستن كه ترا تحصيل اين كمالات ميسّر بوده و تو حاصل نكردهاي هيچ فايدهاي نخواهد داد الاّ زيادتي حسرت و ندامت ! شعر:




  • بود در اوّل همه بي حاصلي
    باز در اوسط همه بيگانگي
    باز در آخر كه پيري بود كار
    چون ز اوّل تا به آخر غافليست
    حاصل ما لاجرم بيحاصلي است



  • كودكيّ و بي دليّ و غافلي
    وز جواني شعبة ديوانگي
    تن خرف درمانده و جان گشته زار
    حاصل ما لاجرم بيحاصلي است
    حاصل ما لاجرم بيحاصلي است



و ميتواند بود كه مراد «چو نتواني چه سود آنگه كه داني» اين باشد كه چون روح انساني از بدن مفارقت نمود و اسباب تحصيل كمال نماند و دانست كه آنچه مطلوب بود حاصل نكرده و تمنّا مينمايد كه: فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَـ''''لِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ 86 ، آن زمان اين دانستن هيچ سودي ندارد غير از پشيماني كه اين يك عذاب ديگر است . چون منبع اين مشاهدات و مكاشفات كه ذكر كرده شد دل انساني است ميفرمايد كه: متن:




  • چه ميگويم حديث عالم دل
    ترا اي سر نشيب پاي در گل



  • ترا اي سر نشيب پاي در گل
    ترا اي سر نشيب پاي در گل



يعني حديث عالم دل كه عروج به عوالم لطيفه و مشاهدة انوار و تجلّيات الهي است با تو چه گويم كه سرنشيب شده ، از علوّ مراتب كمالات قلبي و روحي به أسفل السّافلين طبيعت افتاده و پاي سير و سلوك تو در گل لذّات جسماني و مشتهيات نفساني مانده است ، و مهروب را مطلوب و مطلوب را مهروب انگاشته و خود را مقيّد حصول مال و جاه گردانيدهاي ، و از ادراك كمالات معنوي كه لذّات باقي حقيقياند بالكلّ محرومي . شعر:




  • اهل دل شو يا كه بندة اهل دل
    هركه را دل نيست او بيبهره است
    رو به اسفل دارد او چون گاو و خر
    حقّ همي گويد كه ايشان في المثل
    همچو گاوند و چو خر بل هُم أضَلّ87



  • ورنه همچون خر فروماني به گل
    در جهان از بينوائي شهره است
    نيستش كاري بجز از خواب و خور
    همچو گاوند و چو خر بل هُم أضَلّ87
    همچو گاوند و چو خر بل هُم أضَلّ87



چون غرض از ايجاد عالم ، معرفت است و معرفت حقيقي جز انسان كامل را حاصل نيست ، پس عالم به طفيل انسان مخلوق شده باشد ؛ فلهذا فرمود كه: متن:

انسان كه دنبال خودشناسي نرود ، محرومترين خلائق است




  • جهان آنِ تو و تو مانده عاجز
    ز تو محروم تر كس ديد هرگز؟



  • ز تو محروم تر كس ديد هرگز؟
    ز تو محروم تر كس ديد هرگز؟



يعني جهان از آن تست و به جهت تو جهان را آفريدهاند تا همه آلات و اسباب تو باشند ، و تو را از براي معرفت خود آفريدهاند ؛ كه يَابْنَ ءَادَمَ ! خَلَقْتُ الاْشْيَآءَ كُلَّهَا لاِجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لاِجْلِي .88 و تو به لذّات طبيعي گرفتار و پايْبند شده و از تحصيل معرفت كه مخلوق براي آن گشتهاي عاجز مانده و تابع نفسامّاره گشته ، نميتواني كه ترك دو روزة لذّت فاني نموده ، كمالات جاوداني كه در ضمن معرفت الهي است به دست آري و خود را از حرمان ابدي خلاص نمائي !

پس بواسطة اين دنائت همّت و عدم انقياد ، محرومتر از تو و بينواتر از تو از موجودات كس نديده . زيرا كه باقي موجودات به جهت آنچه مخلوق شدهاند از آن تجاوز ندارند و نميدانند كه غير از آن كمالي كه ايشان دارند هست ، و بهجهت عدم قابليّت ، از حرمان آن كمال كه از انسان مطلوب است معذورند ؛ تو كه ميداني و به جهت آن مخلوق شدهاي فريفته و اسير لذّات بهيمي و تمتّعات نفساني گشته و از مقصود دو جهاني باز ميماني . شعر:




  • اين چه ناداني است يك دم با خود آي
    گنج عالم داري و كَدّ ميكني
    پادشاهي ، از چه ميگردي گدا؟
    گنجها داري ، چرائي بينوا؟



  • سود ميخواهي از اين سودا برآي
    خود كه كرد آنچه تو با خود ميكني؟
    گنجها داري ، چرائي بينوا؟
    گنجها داري ، چرائي بينوا؟



و چون از لذّات شهواني و مشتهيات نفساني خلاصي ندارد ميفرمايد كه: متن:




  • چو محبوسان به يك منزل نشسته
    بدست عجز ، پاي خويش بسته



  • بدست عجز ، پاي خويش بسته
    بدست عجز ، پاي خويش بسته



يعني همچون كسيكه بند گران بر پاي وي نهاده باشند و از آنجائي كه نشسته است نتواند كه بيرون رود ، تو در منزل تقليد و طبيعت و هواي نفس گرفتاري و از آن تجاوز نميتواني كرد . و پاي سير و سلوك خود به دست عجز بسته و پنداري كه از اين قيود خلاص نميتوان شد . و از غايت فسردگي كه از برودت تقليد و هواي نفس در تو اثر كرده ، گوئيا همچو مرده اصلاً حرارت شوق و ذوق عشق در تو نيست. شعر:




  • زنده شو اين مردگي از خود ببر
    آتشي از عشق او در دل فروز
    خرمن تقليد را يكسر بسوز



  • گرم شو افسردگي از خود ببر
    خرمن تقليد را يكسر بسوز
    خرمن تقليد را يكسر بسوز



چون برودت طبع و هوي بر امزجة زنان غالب است فرمود كه: متن:




  • نشستي چون زنان در كوي إدبار
    نميداري ز جهل خويشتن عار



  • نميداري ز جهل خويشتن عار
    نميداري ز جهل خويشتن عار



يعني مانند زنان ، پشت به دولت معرفت كردهاي و روي توجّه به مقتضَيات طبيعت و هواي نفساني آورده و كوي ادبار و بدبختي را منزل اقامت خود گردانيده ، و فريفتة رنگ و بو گشته و به صورتِ ظاهر باز ماندهاي ، و پاي سير در طلب كمالات معنوي بيرون نمينهي و از جهل خود شرم نداري . شعر:




  • تا به كي همچون زنان اين راه و رسم و رنگ و بو؟
    چون زغن تا چند باشي بستة مردار تن
    در هواي سيرجان يك لحظه در پرواز شو



  • راه مردان گير و با صاحبدلان دمساز شو
    در هواي سيرجان يك لحظه در پرواز شو
    در هواي سيرجان يك لحظه در پرواز شو



راه وصول به معرفة الله ، عبور از نفس پرستي است

چون حصول كمالات وابستة مخالفت نفس و هواست فرمود كه: متن:




  • دليران جهان آغشته در خون تو
    سر پوشيده ننهي پاي بيرون



  • سر پوشيده ننهي پاي بيرون
    سر پوشيده ننهي پاي بيرون



يعني طالبان قرب مولي كه سالكان راه طريقتند و از غايت شجاعتي كه دارند ، پيوسته با نفس امّارة خود كه به موجب أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ89 دشمن دين است ، به محاربه و مقاتله مشغولند ، و دايم به حكم أَوْحَي اللَهُ تَعَالَي إلَي مُوسَي عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إنْ أَرَدْتَ رِضَآئِي فَخَالِفْ نَفْسَكَ ؛ إنِّي لَمْ أَخْلُقْ خَلْقًا يُنَازِعُنِي غَيْرَهَ90 به مخالفت و جدال او راسخ و ثابت قدمند و يك لحظه از مكر او ايمن نيستند و از قهر و غضب او آغشتة خون جگرند ؛ و تو پردة تقليد بر سر انداخته و چون زنان در خانة طبع و هوي ساكن گشته و پاي همّت در ميدان طلب نمينهي و از اين چاه طبيعت به در نميآئي . شعر:




  • نفس دون را زيردستي تا به كي؟
    همچو يوسف خوش برآ از قعر چاه
    تا شوي در مصر عزّت پادشاه



  • شو مسلمان ، بت پرستي تا به كي ؟
    تا شوي در مصر عزّت پادشاه
    تا شوي در مصر عزّت پادشاه



در راه وصول به معرفة الله ، اقتصار به مجرّد تقليد مستحسن نيست

چون در معرفة الله كه اصل جميع عقائد دينيّه است اقتصار به مجرّد تقليد مستحسن نيست ، فرمود كه: متن:




  • چه كردي فهم از اين دين العجايز
    كه برخود جهل ميداري تو جايز؟



  • كه برخود جهل ميداري تو جايز؟
    كه برخود جهل ميداري تو جايز؟



يعني از حديث: وَ عَلَيْكُمْ بِدينِ الْعَجآئِزِ91 چه فهم كردهاي كه بر خود جهل جايز ميداري و در معرفت الهي سعي و اجتهاد نمينمائي ؟ مگر كه چنين دانستهاي كه تفكّر در معرفت الله ممنوع است و قصد حضرت نبيّ صلّي الله عليه وآله وسلّم آن است كه چنانچه عجائز را قدرتي بر تفكّر و استدلال نيست شما نيز به دين ايشان باشيد ، به آن معني كه طلب معرفت يقيني ننمائيد و اقتصار به مجرّد تقليد بكنيد ؛ و بواسطة اين فهم كج ، خذلان جهل به خود راه داده و در راه طلب به قدم سعي نميروي ؟!

بدان كه بحقيقت ، معني اين حديث آنستكه در جميع أحكام شرعيّه از مأمورات و منهيّات كه دين عبارت از اوست بايد كه به طريق انقياد و متابعت همچو عجايز باشند و به عقل و هواي نفس تصرّفي در آن ننمايند ، و بيضرورتْ تأويلي كه خلاف ظاهر باشد نكنند ، كه حكمت أحكام شرعيّه به مجرّد عقل دريافته نميشود ؛ نه آنكه ترك تفكّر در معرفت الله نمايند و از طلب باز ايستند و همچو عجايز در خانة تقليد محض ساكن شوند . شعر:




  • آن دلي كو هست خالي از طلب
    آن سري كو را هواي دوست نيست
    جان كه جويايت نباشد كو به كو
    جان ندارد هر كه جوياي تو نيست
    دل ندارد هر كه شيداي تو نيست



  • دائماً بادا پر از رنج و تعب
    زو مجو مغزي كه او جز پوست نيست
    مردة بيجان بود جانش مگو
    دل ندارد هر كه شيداي تو نيست
    دل ندارد هر كه شيداي تو نيست



مراد از « عَلَيْكُمْ بِدينِ الْعَجآئِزِ » امر به انقياد محض است نه نهي از تفكّر در معرفة الله

چون مراد از حديث نه آنستكه به مجرّد تقليد اكتفا ميبايد نمود ، فرمودكه: متن:




  • زنان چون ناقصات عقل و دينند
    چرا مردان ره ايشان گزينند؟



  • چرا مردان ره ايشان گزينند؟
    چرا مردان ره ايشان گزينند؟



چون در حديث حضرت پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم آمده است كه: هُنَّ نَاقِصَاتُ الْعَقْلِ وَ الدِّينِ 92 يعني زنان در عقل و دين نقصان دارند ، پس عَلَيْكُمْ بِدينِ الْعَجا´ئِزِ مراد همين نباشد كه شما در دين تابع عجايز باشيد ، زيرا كه در دين ايشان را ناقص فرموده است ؛ بلكه مراد همانست كه در انقياد اوامر و نواهي و عدم تأويل به هواي نفس مثل عجايز باشيد ؛ و هرچه به عقل شما راست نباشد خود را در ادراك حقيقت آن قاصر دانيد ، كه كمال نبوّت اعلي از آن است كه هر كس را دسترسي به مقام حقايق أحكام او باشد . شعر:




  • چشم تو ادراك غيب آموخته
    چشمهاي ديگران بر دوخته



  • چشمهاي ديگران بر دوخته
    چشمهاي ديگران بر دوخته






  • آن يكي ماهي همي بيند عيان
    سالها گر ظنّ دوَد با پاي خويش
    نگذرد زاشكاف بينيهاي خويش



  • و آن يكي تاريك ميبيند جهان
    نگذرد زاشكاف بينيهاي خويش
    نگذرد زاشكاف بينيهاي خويش



چون اشارت فرمود كه زنان ناقصات دينند و مردان را طريق ايشان در تقليد قبول نمودن مناسب نيست ، و همچو ايشان در پس پردة تقليد متواري نبايد بود ، اكنون ميفرمايد كه: متن:

تا سالك از همه چيز نگذرد ، به مراد نخواهد رسيد




  • اگر مردي برون آي و نظر كن
    هر آنچ آيد به پيشت زان گذر كن



  • هر آنچ آيد به پيشت زان گذر كن
    هر آنچ آيد به پيشت زان گذر كن



يعني اگر مردي و صفت زنان كه تواري در كنج تقليد و طبع است بر تو غالب نيست ، به جهت سفر عالم معني و قرب حضرت مولي مهيّا شو و از مقام تقليد و طبع و هواي نفس كه موجب سكون و فسردگي است بيرون آي ، و در راه طلب هرچه از مراتب دنيا و عقبي پيش آيد و از حقّ خواهد كه ترا مشغول سازد از همه گذر كن و به هيچ مرتبه و منزلي از منازل توقّف مكن كه مجرّدان راه

طريقت و پاكبازان كوي حقيقت فرمودهاند كه همّت عاليِ سالك در راه طلب ميبايد كه چنان باشد كه اگر مراتب و مقامات تمامتِ كُمّل بر او عرض كنند به گوشة چشم نگاه بر آن ننمايد و از مطلوب حقيقي باز نماند . شعر:




  • زانكه گر جائي نظر خواهي فكند
    چيست زو بهتر ، بگو اي هيچ كس
    من نه شاهي خواهم و نه خسروي
    مرگ جان بادا دل درويش را
    گر گزيند بر تو هرگز خويش را



  • در كنار خويش سر خواهي فكند
    تا بر آن دلشاد باشي يك نفس؟
    آنچه ميخواهم من از تو هم توئي
    گر گزيند بر تو هرگز خويش را
    گر گزيند بر تو هرگز خويش را



إِنَّ اللَهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ '''' لِكَ لِمَن يَشَآءُ .93

چون ملاحظة اسباب و التفات به غيرمطلوب موجب بُعد و حرمان است فرمود كه: متن:




  • مياسا يك زمان اندر مراحل
    مشو موقوف همراه رواحل



  • مشو موقوف همراه رواحل
    مشو موقوف همراه رواحل



يعني شوق و عشق سالك طالب صادق ميبايد كه به مرتبهاي باشد كه در هيچ منزلي از منازل كه ميان بنده و حقّ است كه قطع آن ميبايد نمود تا وصول به مقصد حقيقي حاصل شود ، يك زمان توقّف ننمايد و آسايش نفس در منازل ندهد ، و موقوف همراه كاروانها نشود به جز شيخ كاملي كه مربّي او باشد كه بياو سلوك طريق ميسّر نيست . و به هواي لقاي محبوب چنان مست و ديوانه باشد كه نه منزل داند و نه آسايش ، و نه كاروان خواهد و نه همراه ، و نه بدرقه جويد و نه دليل . شعر:




  • پابرهنه ميروم در خار و سنگ
    تو مبين اين گامها را بر زمين
    يك دمِ هجران برِ عاشق چو سال
    وصلِ سالي متّصل ، پيشش خيال



  • زانكه من حيرانم و بيخويش و دنگ
    زانكه بر دل ميرود عاشق يقين
    وصلِ سالي متّصل ، پيشش خيال
    وصلِ سالي متّصل ، پيشش خيال



چون روشندلي به طريق متابعت نبيّ ميبايد كه باشد ، فرمود كه: متن:




  • خليل آسا برو حقّ را طلب كن
    شبي را روز و روزي را به شب كن



  • شبي را روز و روزي را به شب كن
    شبي را روز و روزي را به شب كن



يعني در طلب حقّ همچو إبراهيم خليل عليه السّلام مقيّد به تقليد إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا 94 مشو ، و به توجّه و طلب و ياد حقّ ، شب را روز و روز را شب كن. يعني يك زمان از طلب حقّ غافل مباش و يك نظر ، چشم انتظار از راه طلب برمگردان . شعر:




  • مرد بايد كز طلب وز انتظار
    ني زماني از طلب ساكن شود
    گر فرو استد زماني از طلب
    مرتدي باشد در اين ره بيادب



  • هر زمان صد جان كند بر وي نثار
    ني دمي آسودنش ممكن شود
    مرتدي باشد در اين ره بيادب
    مرتدي باشد در اين ره بيادب



چون حجاب نوراني همچو حجاب ظلماني مانع وصول است فرمود كه: متن:




  • ستاره با مه و خورشيد اكبر
    بود حسّ و خيال و عقل انور



  • بود حسّ و خيال و عقل انور
    بود حسّ و خيال و عقل انور



چون ترغيب و تحريص طالب سالك صادق كرده ، ميفرمايد كه از مقام تقليد قدم فراتر ميبايد نهاد و به متابعت أنبياء عليهم السّلام سلوك راه إله ميبايد نمود تا از مكاشفات انبياء بواسطة حسن متابعت ايشان هر كس به قدر استعداد فطري خود محظوظ گردند ، و چون بواسطة كمال عنايت الهي كه دربارة أنبياء عليهم السّلام است و نفسقدسي كه ايشان دارند ظاهر ايشان عين باطن شده و هرچه اولياء به سعي و اجتهاد هرچه تمامتر به ديدة سِرّ كه چشم بصيرت است از مراتب ولايت مشاهده مينمايند انبياء عليهم السّلام بهديدة سَر كه چشم ظاهر است مشاهده نمودهاند ، و بيان حالات و مكاشفات ايشان كماينبغي اعلي از فهم و ادراك ماست ،

شرائط و آداب سلوك راه خدا

فأمّا در بيان مقامات و مكاشفات و تجلّيات كه سالكان و مكاشفان را كه اولياءاللهاند به متابعت انبياء عليهمالسّلام به طريق رياضت و سلوك حاصل ميشود ، مقدّمهاي ذكر كرده ميآيد تا فهم معاني كه شيخ در اين ابيات به مناسبت روش هر نبيّ اشاره به آن ميفرمايد آسان گردد:

بدانكه ولايت خاصّه كه كمال قرب است به حضرت حقّ به مرتبهاي كه اثنينيّت از مابين مرتفع گردد و وليّ بعد از فناء از خودي ، قائم به حقّ گردد ، جز بهطريق تصفيه كه رياضت نفس است به مجاهدات و تجريد از علايق و كدورات بشري و عوايق جسماني و توجّه به حضرت حقّ و التزام خلوت و مواظبت به ذكر و طاعت و عزيمت و انقطاع و تبتّل از خلق حاصل نميشود . و انبياء را عليهم السّلام بنا بر قُدس و نَزاهت كه دارند و زيادتي عنايت الهي كه دربارة ايشانست ، جهت ارشاد احتياجي به غير حقّ نيست ، اگرچه گاهي ملَك نيز واسطه ميشود ؛ فأمّا اتّفاق ارباب طريقت است كه غير مجاذيب ، باقي اصناف اولياء را بيارشاد صاحب كمالي كه مرشد وي باشد ، وصول حقيقي كه مقام ولايت است ميسّر نيست . شعر:




  • پير ، مالابدّ به راه آمد ترا
    اي خنك آن مرده كز خود رسته شد
    هركه شد در ظلّ صاحب دولتي
    نَبوَدش در راه ، هرگز حاجتي



  • در همه كاري پناه آمد ترا
    در وجود زندهاي پيوسته شد
    نَبوَدش در راه ، هرگز حاجتي
    نَبوَدش در راه ، هرگز حاجتي



چون انسان را جامعيّت جميع مراتب هست ، هرگه كه به طريق تصفيه كماينبغي اشتغال نمايد و دل او ـ كه به حقيقت ، برزخ جامع وجوب و امكان است ـ به سبب ذكر و توجّه كلّي به مبدأ و رفع موانع به نور قدس منوّر گشته ، صفائي تامّ حاصل كند، هر چه هست در او بنمايد و صور جميع اشياء از مادّيّات و مجرّدات در آن دل مكشوف گردد . و بواسطة صفا و مناسبت كه با عالم معني حاصل كرده ، مجرّدات كه در عالم جسماني صور حسّيّه ندارند مُشكَّل به أشكال محسوسات گشته ، بر او ظاهر شوند ؛ به مناسبتي كه ميان آن صورت و ايشان بوده باشد ؛ مثل جبرئيل كه بصورت دِحيَه و باقي صور بر حضرت پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم ظاهر ميشد . و حضرت حقّ گاه در عالم مثال ، متلبّس به لباس مظاهر حسّيّه بر او ظاهر شود ؛ و اين را در اصطلاح تأنيس ميخوانند كه عبارت از تجلّي حقّ است به صور مظاهر حسّيّه جهت تأنيس مريد مويّد به سبب تزكيه و تصفيه ؛ و اين ابتداي تجلّيات القلوب است.

تجلّيات عبارتند از: آثاري ، افعالي ، صفاتي ، ذاتي

اكنون بدانكه تجلّي كه ظهور حقّ است بر ديدة دل پاك سالك ، از روي كلّيّت به چهار نوع است: آثاري و أفعالي و صفاتي و ذاتي .

آثاري آن است كه به صورت جسمانيّات كه عالم شهادت است ، از بسائط عِلوي و سِفلي و مركّبات به هر صورت كه باشد حضرت حقّ را بيند ، و در حين رويت جزم داند كه حضرت حقّ است ؛ آنرا تجلّي آثاري ميخوانند . و از جميع تجلّيات ، اين تجلّي آثاري و تجلّيات صوري ، يعني در صورت انسان مشاهده نمودن ، أتمّ و اعلا است .

و تجلّي أفعالي آن است كه حضرت حقّ به صفتي از صفات فعلي كه صفات ربوبيّتاند متجلّي شود . و اكثر آن است كه تجلّيات أفعال ، متمثّل به

انوار متلوّنه نمايد ، يعني حضرت حقّ را به صورت نور سبز و نور كبود و نور سرخ و نور زرد و نور سفيد بيند .

و تجلّي صفاتي آن است كه حضرت حقّ به صفات سبعة ذاتيّه كه حيات و علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و كلام است متجلّي شود . و گاه باشد كه در تجلّي صفاتي نور سياه نمايد ، يعني حقّ را متمثّل بصورت نور سياه بيند .

و تجلّي ذاتي آن است كه سالك در آن تجلّي ، فاني مطلق شود و علم و شعور و ادراك مطلقاً نماند .

و تجلّيات مذكوره به حسب صفاء و اوقات مُتجلَّيعليه متفاوت است . اگر حضرت حقّ را مظهر خود بيند تجلّي كامل است ؛ فأمّا اگر خود مظهر حقّ شود يعني بيند كه خود ، حضرت حقّ است أتمّ و أكمل است ؛ زيرا كه تحقيق در ضمن اينست . و در جميع مراتب تجلّيات مذكوره ، حضرت حقّ را ديدن ، يا خود مظهر حقّ شدن ، در طريق تصفيه واقع است . و شنيدن موسي عليه السّلام نداي إِنِّي´ أَنَا اللَهُ رَبُّ الْعَـ''''لَمِينَ 95 و حديث رَأَيْتُ رَبِّي فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ96 و مَنْ رَءَانِي فَقَدْ رَأَي الْحَقَّ97 شهود عدولند بر جواز تجلّيات .

سالك پس از فناء در تجلّي ذاتي ، باقي به بقاء حقّ ميگردد

و بقاء بالله كه به حسب حال ، كاملان واصل را دست ميدهد آنستكه بعد از فناء سالك در تجلّي ذاتي ، به بقاء حقّ باقي گردد و خود را مطلق بيتعيّن جسماني و روحاني بيند ؛ و علم خود را محيط به همة ذرّات كاينات مشاهده نمايد، و متّصف به جميع صفات الهي باشد ، و قيّوم و مدبّر عالم باشد ، و هيچ چيز غير خود نبيند ؛ و مراد به كمال توحيد عياني اين است . شعر:




  • آن كه سُبحاني همي گفت آن زمان
    هم ازين رو گفت آن بحر صفا
    آن أنا الحقّ گفت اين معني نمود
    ليسَ في الدّارَين آن كو گفته است
    چون نماند از توئي با تو اثر
    بيگمان يابي از اين معني خبر98



  • اين معاني گشته بود او را عيان
    نيست اندر جُبّهام الاّ خدا
    گر به صورت پيش تو دعوي نمود
    دُرّ اين معني چه نيكو سفته است
    بيگمان يابي از اين معني خبر98
    بيگمان يابي از اين معني خبر98



و آنچه سر حلقة سلطانان جهان و واصلان با ايقان: شيخ أبي محمّد روزبِهان و شيخ شمس الدّين محمّد الدَّيلميّ قُدّس سرُّهما از واقعات خود نوشتهاند همه از اين مراتب است كه خبر دادهاند .

و باز در مراتب تصفيه ، سالكان را معراج روحاني به بدن مثالي و گاه بيبدن حاصل ميشود چنانچه سالك ميبيند كه عروج به آسمانها گاه به ترتيب و گاه بيترتيب مينمايد . و در هر آسماني به حسب مناسبت كه در ميانه بوده باشد ، ارواح انبياء و اولياء و ملئكه مشاهده مينمايد . و از آسمانها تا به عرش و از بالاي عرش سيران مينمايد . و كيفيّات و كمّيّات مكشوفات اولياء كما ينبغي ، خارج از تحرير و تقرير است ، و برون از احاطة ادراك عقول است . عربيّةٌ:

فَثَمَّ وَرآءَ الْعَقْلِ عِلْمٌ يَدِقُّ عَنْ مَدارِكِ غاياتِ الْعُقولِ السَّليمَةِ99




  • عقل اينجا ساكت آمد يا مضلّ
    زانكه دل با اوست با خود نيست دل



  • زانكه دل با اوست با خود نيست دل
    زانكه دل با اوست با خود نيست دل



بعد از تمهيد مقدّمه شروع به معني بيت نموده ميگوئيم كه: «ستاره با مه و خورشيد اكبر» ، يعني چون سالك مسافر سير إلي الله كرده و ضرورت او را برجميع مراتب تنزّلات عبور بايد نمود تا به مقام اطلاق رسد و نقطة اخيرة دايره به اوّل متّصل گردد ؛ و چون سير او به عالم مثال كه عالم ملكوت و ربوبيّت است برسد ، قواي روحانيّات را متمثّل به صور مثالات كه مناسب صفاي سالك باشد مشاهده نمايد . و چون فرموده بود كه: «خليل آسا برو حقّ را طلب كن» اكنون بهمناسبت روش حضرت إبراهيم عليه السّلام كه:

وَ كَذَ '''' لِكَ نُرِي´ إِبْرَ '''' هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَـ''''وَ '''' تِ وَ الاْرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَالْمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا ـ إلي ءَاخر ا لاَ ية .100

شيخ ميفرمايد كه: اگر ستاره و ماه و خورشيد اكبر يعني آفتاب كه بزرگتر است از كواكب و ماه مشاهده رود ، بدانكه آن كواكب ، صورت متمثّلة حسّ مشترك است كه قوّة اوّل است از قواي باطنه ؛ و ماه ، صورت متمثّلة قوّة خيال است كه در مرتبة دوّم است از قواي باطنه ، و در استفاضة نور از عقل به مثابة قمر است نسبت با آفتاب ؛ و آفتاب صورت متمثّلة عقل است ، و مناسبت بينهما ظاهر است ؛ چو قوّة عاقله سبب تنوير ظلمت جهل وجود انساني است به نور علم .

و سالك را در مشاهدة اين صور مثالي دو حالت است: يكي آنكه در آن حين كه ميبيند ميداند كه همين آفتاب و ماه و ستاره است ، و اين محتاج تعبير
است ؛ يعني از صورت او در گذشته نظر بر مآل او نمايند كه كدام معني است كه متلبّس به اين صورت گشته .

و حالت دوّم آنكه در حين رويت ايشان ، چنان ميداند كه اين ستاره يا آفتاب يا ماه ، حضرت حقّ است ؛ آن زمان داخل در تجلّيات آثاري باشد .

سالك بايد از تجلّيات حسّي و خيالي و عقلي عبور نمايد

و چون در آية كريمه اشاره به معني اوّل است و محتاج تعبير است فرمود: متن:




  • بگردان زان همه اي راهرو روي
    هميشه لا اُحبُّ ا لاَ فلين گوي



  • هميشه لا اُحبُّ ا لاَ فلين گوي
    هميشه لا اُحبُّ ا لاَ فلين گوي



يعني در راه إله هرچه پيش ميآيد از مراتب حجاب نوراني ، از آنهمه روي ميبايد گردانيد ؛ چنانچه از حجب ظلماني روي گردانيده . و به متابعت حضرت إبراهيم عليه السّلام التفات به صور حواسّ و عقل نبايد نمود ، و متوجّه واحد مطلق بوده ، به هيچ مرتبه از مراتب تعيّنات مقيّد نبايد شد ؛ كه هرچه در قيد تعيّن است ، از وجهي كفر راه سالك است . و إعراض از همه به حكم لاَ´أُحِبُّ ا لاْ فِلِينَ ميبايد نمود، زيرا كه صور مظاهر اسماء الهيّه را افول و انقراض است و تا از سرحدّ محسوس و معقول درنميگذرند همچو إبراهيم عليهالسّلام ، مشاهدة نور الانوار كه انوار محسوسه و معقوله تمام در او محو و مستهلكاند نميتواند نمود ؛ و تا به مرتبة اطلاقي و وحدت حقيقي نميرسند ، از شرك اغيار خلاص نمييابند و معرفت تامّه كه مطلوب است حاصل نميشود و از حقّ محجوبند . شعر:




  • بتپرستي چون بماني در صور
    هركه او در ره به چيزي ماند باز
    شد بتش آن چيز ، گو با بت بساز



  • بگذر از صورت برو معني نگر
    شد بتش آن چيز ، گو با بت بساز
    شد بتش آن چيز ، گو با بت بساز



چون مشاهدة ذات مطلق در مراتب تجلّيات اسماء و صفات آسانتر است فرمود كه: متن:




  • و يا چون موسي عمران در اين راه
    برو تا بشنوي إنّي أنا الله



  • برو تا بشنوي إنّي أنا الله
    برو تا بشنوي إنّي أنا الله



يعني در سير و سلوك راه إله همچو إبراهيم خليل عليه السّلام روي از مظاهر گردانيده توجّه به عالم اطلاق كن ، و يا به حكم الطُّرُقُ إلَي اللهِ بِعَدَدِ أنْفاسِ الْخَلا´ئِقِ 101 همچو موسي بن عمران عليه السّلام در اين راه حقّ چندان برو كه تجلّي حقّ در صور مظاهر حسّيّه مشاهده نمائي ؛ كه نُودِيَ مِن شَـ''''طِيءِ الْوَادِ الاْيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَـ''''رَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَـ''''مُوسَي''''´ إِنِّي´ أَنَا اللَهُ رَبُّ الْعَـ''''لَمِينَ .102

و بنا بر مقدّمهاي كه در بيان تجلّي گذشت معلوم ميشود كه اين تجلّي كه حضرت موسي را واقع شد از تجلّيات آثاري است . شعر:




  • بشنود إنّي أنا الله چون كليم از هر درخت
    آيت حسن تو خواند جان ما از هر ورق
    حال عارف برتر از كشف و كرامات آمدست



  • هر كه او بر طور دل از بهر ميقات آمدست
    حال عارف برتر از كشف و كرامات آمدست
    حال عارف برتر از كشف و كرامات آمدست




86 آية 12، از سورة 32 : السّجدة: «(بار پروردگارا ! ما بصيرت پيدا نموديم و گوش فرا داديم) پس ما را برگردان تا عمل صالح بجاي آوريم . تحقيقاً اينك ما بر مقام يقين استواريم!»

87 اشاره است به آية 179 از سورة 7 : الاعراف: أُولَـ''''ئِكَ كَالاْنْعَـ''''مِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (م)

88 ـ «الجواهر السّنيّة في الاحاديث القدسيّة» شيخ حرّ عاملي ، طبع نجف اشرف ، ص 361 : قال أي الحافظ رجب البرسيّ:

و جآء في الاحاديث القدسيّات: إنَّ اللَهَ يَقولُ: عَبْدي ! خَلَقْتُ الاْشْيآءَ لاِجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لاِجْلي ؛ وَهَبْتُكَ الدُّنْيا بِالاْءحْسانِ وَ الاْ´خِرَةَ بِالاْءيمانِ .

و در تفسير «حدآئق الحقآئق» تأليف معين الدّين فَراهي هَروي مشهور به ملاّ مسكين ، طبع سوّم ، ص 378 و 379 آورده است:

» لطيفة جليله: زلَيخا چون درها را ببست ، يوسف نگاه كرد زليخا را آراسته ديد . سلام كرده ، روي از وي بگردانيد و به ديوار روي آورد ، و صورت خويش با زليخا بر ديوار منقوش ديد . چشم از آنجا برداشت و به سقف خانه انداخت ، همان صورت در نظر وي درآمد . چشم از آنجا برداشته بر زمين افكند ، همان صورت ديد ؛ متحيّر گشت . كذلك اي درويش ! مجموع أطباق سموات و أرضين از سقفِ فلكِ اطلس تا به فرشِ زمين مسدّس مبنيّ بر محبّت حضرت اقدس است جلّ و علا . زليخا را مقصود از بنا و تصويرِ آن قصر ، آن بود كه يوسف چون در آن قصر درآيد و به اطراف و جوانب آن نظر كند ، و در هرچه بيند ، همه جمال وي مشاهده كند و سلسلة عشق و محبّت در حركت آيد . و مقصود از آفرينش اجرام عِلْوي و اجسام سفلي توجّه اين مشت خاك به جناب قدس آن حضرت بوده است ؛ يابْنَ ءَادَمَ ! خَلَقْتُ الاْشْيآءَ كُلَّها لَكَ وَ خَلَقْتُكَ لاِجْلي . و هرچه خلعت وجودش پوشانيدهاند ، جام شهودش نوشانيده و آئينة جمال نماي ذات و صفات خود گردانيده تا عارف در هرچه نگاه كند همه حسن و جمال محبوب خود بيند ؛ چنانچه فقير تو گويد:

گر گشائي ديدة دل ، حسن او بيني همه ور ببندي ديدة بدبين ، نكو بيني همه

آفتابي را كه اندر روزن دل تافته است با همه ذرّات عالم روبرو بيني همه

ناظر حقّ باش در مرآت ذرّات وجود تا در اين آئينهها ديدار او بيني همه

عكس روي است آنكه ميتابد ز آئينه نه روي آينه بردار تا خود جمله رو بيني همه

يك سر مو گر شود از عالم وحدت پديد هر دو عالم كمتر از يك تار مو بيني همه

از گلستان معاني يك گلت نآمد بدست بس كه در گلزار صورت رنگ و بو بيني همه

بادة وحدت به هر ظرفي نميگنجد معين نيست اين زان مي كه در خمّ و سبو بيني همه «

و شيخ محيي الدّين عربي در «الفتوحات المكّيّة» ، طبع قديم در جلد سوّم

(ص 123 ) ،باب 333 را با اين عنوان گشوده است: في معرفة مَنزلِ «خَلَقْتُ الاْشْيآءَ مِنْ أجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ مِنْ أجْلِي ؛ فَلا تَهْتِكْ ما خَلَقْتُ مِنْ أجْلي فيما خَلَقْتُ مِنْ أجْلِكَ» .

و از طبع 1395 هجريّه ، در الجزء السّابع و العشرون ، باب السّتّون ، ص 358 گويد: وأنزل في التّوراة: «يابْنَ ءَادَمَ ! خَلَقْتُ الاْشْيَآءَ مِنْ أجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ مِنْ أجْلي» .

89 اين حديث را در «بحار الانوار» طبع كمپاني ، ج 15 ، در جزء دوّم كه در اخلاق است ، در ص 0 4 از «عُدّة الدّاعي» نقل فرموده است . و مرحوم آية الله بحر العلوم در رسالة منسوب به خود در ص 94 آورده است . و حقير در رسالة «لبّ اللباب» كه تقرير درسهاي حضرت استاد علاّمه ميباشد در ص 73 آوردهام . و در «حدآئق الحقآئق» ص 711 آورده است .

90 «خداي تعالي به موسي علي نبيّنا و آله و عليه السّلام وحي كرد: اگر رضاي مرا ميطلبي با نفس خودت مخالفت كن ! من آفريدهاي را نيافريدهام كه با من بر سر نزاع درآيد غير از نفس.»

91 در «احاديث مثنوي» طبع دوّم ، ص 225 و 226 در تحت شمارة 742 گويد:

» هم در اوّل عجز خود را او بديد مرده شد دين عجائز برگزيد

اشاره بدين حديث است: عليكم بدين العجآئز . («إحيا´ء العلوم» ج 3 ، ص 57 ؛ و مولّف «اللولو المرصوع» ص 51 آنرا موضوع شمرده است . رجوع كنيد به: «إتحاف السّادة المتّقين» ج 7 ، ص 376 كه دربارة اين حديث بحثي مفيد كرده و شواهدي بر صحّت آن آوردهاست.) «

آية الله حاج شيخ محمّد حسين آل كاشف الغطاء (ره) در كتاب «الفردوس الاعلي» طبع سوّم ، ص 224 آورده است: و لعلّ هذا المراد من الكلمة المأثورة: «عليكم بدين العجا´ئز» . و آية الله حاج سيّد محمّد علي قاضي شهيد (ره) در تعليقه گويد:

» مراد شيخنا از بودن اين كلمه «مأثورة» شايد آن باشد كه از بعضي از پيشينيان مأثور است ، نه آنكه بدين عبارت مأثور است از يكي از معصومين عليهم السّلام ؛ زيرا كه اين سخن از پيغمبر و يا اهل بيت معصومين او عليهم الصّلوة و السّلام مأثور نيست . و أحدي از محدّثين از طريق اصحاب ما اماميّه و يا از طريق اهل سنّت در جوامع حديثيّه از آنان صلوات الله عليهم نقل نكرده است ؛ همانطور كه ما در بعضي از مجاميع خودمان در اين باره تحقيق به عمل آوردهايم .

حافظ أبوالفضل محمّد بن طاهر بن أحمد مقدّسي در كتابش: «تذكرة الموضوعات» ص 0 4 ، ط 2 مصر ، سنة 1354 گفته است: عليكم بدين العجائز داراي اصلي نيست ؛ نه روايت صحيحهاي و نه روايت سقيمهاي راجع به آن وارد نشده است مگر از محمّد بن عبدالرّحمن بَيلَماني به غير اين عبارت . او داراي نسخهاي بوده است و در نقل خبر متّهم بوده است .

و جماعتي از علماء مانند شيخ بهائي و شاگردش فاضل جواد و فاضل مازندراني معتقدند به آنكه اين كلمه از گفتار سفيان ثَوري از متصوّفة عامّه ميباشد . قوشْجي در «شرح تجريد» گفته است: عمرو بن عبيدة چون ميان ايمان و كفر ، اثبات منزلهاي نمود عجوزهاي گفت: خدا ميفرمايد: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَ مِنكُم مُؤْمِنٌ و بر اين اساس ميان بندگانش قرار نداده است مگر كافر و مومن را . سفيان گفت: عليكم بدين العجآئز .

محقّق قمّي (قدّه) صاحب «قوانين» گويد: آنچه مذكور ميباشد در ألسنه و مستفاد است از كلام محقّق بهائي (قدّه) در حاشية «زبده» آن است كه اين سخن حكايتي است از چرخ دولاب او و دست باز داشتن از آن براي اظهار عقيدهاش به وجود صانع محرّك أفلاك مدبّر عالم . و سيّد الحكماء سيّد داماد قدّس سرّه در «الرّواشح السّماويّة» ص 2 0 2 ، ط طهران ، از بعض علماء نقل كرده است كه عليكم بدين العجآئز از موضوعات است . و از كتاب «البدرالمنير» نقل است كه: اين لفظ داراي اصلي نميباشد وليكن ديلمي مرفوعاً روايت كرده است كه چون آخر الزّمان فرا رسد و ميان آراء و أهواء اختلاف پيدا شود فَعَلَيْكُمْ بِدينِ أهْلِ الْباديَةِ وَ النِّسآءِ ! قِفوا عَلَي ظَواهِرِ الشَّريعَةِ وَ إيّاكُمْ وَ التَّعَمُّقَ إلَي الْمَعاني الدَّقيقَةِ ! أي فإنّه لَيْسَ هناكَ مَن يَفهَمها ـ انتهي . «

92 «نهج البلاغة» در ضمن رسالة 14 ، از باب رسائل ؛ و از طبع مصر ، مطبعة عيسي البابي الحلبي ، با شرح شيخ محمّد عبده ، ج 2 ، ص 15 ، آورده است كه:

وَ لا تَهيجُوا النِّسآءَ بِأذًي وَ إنْ شَتَمْنَ أعْراضَكُمْ وَ سَبَبْنَ اُمَرآءَكُمْ ! فَإنَّهُنَ ضَعيفاتُ الْقُوَي وَالاْنْفُسِ وَ الْعُقولِ . إنْ كُنّا لَنُؤْمَرُ بِالْكَفِّ عَنْهُنَّ وَ إنَّهُنَّ لَمُشْرِكاتٌ .

و با لفظ فَإنَّهُنَّ ضِعافُ الْقُوَي وَ الاْنْفُسِ وَ الْعُقولِ در «فروع كافي» در كتاب جهاد از طبع سنگي ، ج 1 ، ص 338 ؛ و از طبع حروفي ، ج 5 ، ص 39 در ضمن روايت مفصّلتري كه سيّد رضيّ مختار آن را در «نهج البلاغة» ذكر كرده است ، از حديث مالك بن أعيَن روايت نموده است كه او گفت: حَرَّضَ أميرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهِ النّاسَ بِصِفّينَ فَقالَ: إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ دَلَّكُمْ عَلَي تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أليمٍ ـ تا پايان وصيّت و سفارش بر جهاد .

و در «شرح نهج البلاغه» خوئي ، طبع حروفي ، ج 18 ، ص 166 آورده است كه در دو روايت «كافي» و نَصر بن مُزاحم: فَإنَّهُنَّ ضِعافُ الْقُوَي وَ الاْنْفُسِ وَ الْعُقولِ آمده است ، ولي در روايت طبريّ فَإنَّهُنَّ ضِعافُ الْقُوَي وَ الاْنْفُسِ است و كلمة عقول را نياورده است .

و در خطبة 78 از «نهج البلاغة» وارد است: و مِن خطبةٍ له عليه السّلام بعدَ حربالجمل في ذمّ النّسآء:

مَعاشِرَ النّاسِ ! إنَّ النِّسآءَ نَواقِصُ الاْءيمانِ ، نَواقِصُ الْحُظوظِ ، نَواقِصُ الْعُقولِ ؛ فَأمّا نُقْصانُ إيمانِهِنَّ فَقُعودُهُنَّ عَنِ الصَّلَوةِ وَ الصّيامِ في أيّامِ حَيْضِهِنَّ ، وَ أمّا نُقْصانُ حُظوظِهِنَّ فَمَواريثُهُنَّ عَلَيالاْنْصافِ مِنْ مَواريثِ الرِّجالِ ، وَ أمّا نُقْصانُ عُقولِهِنَّ فَشهَادَةُ امْرَأَتَيْنِ كَشَهادَةِ الرَّجُلِ الْواحِدِ ؛ فَاتَّقوا شِرارَ النِّسآءِ وَ كونوا مِنْ خيارِهِنَّ عَلَي حَذَرٍ ، وَ لا تُطيعوهُنَّ في الْمَعْروفِ حَتَّي لا يَطْمَعْنَ في الْمُنْكَرِ .

اين خطبه را در «نهج البلاغة» ج 1 ، ص 129 از طبع مصر با تعليقة شيخ محمّد عبده آورده است . و در «سفينة البحار» ج 2 ، ص 587 در مادّة نَسَأ از كج نط 53 («بحار» ج 23 از طبعكمپاني ، باب 59 ، ص 53 ) آورده است . و نيز آقا جمال الدّين خوانساري در شرح «غُرَر الحِكم و دُرَر الكَلِم» آمدي ، ج 6 ، ص 2811 و 2812 به شمارة 9877 ذكر نموده است .

و در «حدآئق الحقآئق» ، طبع سوّم ، ص 438 ، ملاّ مسكين گويد: » كيد زنان را عظيم خواند زيرا كه زن دام شيطان است: النِّسآءُ حَبآئِلُ الشَّيْطان ِ . و عقل وي با نقصان ناقِصاتُ الْعقلِ وَ الدّينِ آن ، مرد با كمال عقل در چنگ كيد و مكر وي اسير و ناتوان. «

93 صدر آية 48 ، از سورة 4: النّسآء: «خداوند نميآمرزد شركي را كه به او آورده شود ، و غير از آنرا هرچه باشد ، براي هركس كه بخواهد ميآمرزد.»

94 قسمتي از آية 23 ، از سورة 43: الزّخرف: «ما پدرانمان را بر آن طريقه يافتيم.»

95 ذيل آية 0 3 ، از سورة 28: القصص: «من تحقيقاً خداوند ميباشم كه پروردگار جهانيان هستم.»

96 در هامش جزء دوّم از «انسان كامل» عبد الكريم جيلي ، طبع 1316 ـ مطبعة ازهريّة مصريّه ، ص 61 كه «المضنون به علي غير أهله» تصنيف غزالي طبع شده است ، آمده است: قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: رَأَيْتُ رَبّي في أحْسَنِ صورَةٍ .

97 در تعليقة 2 ، از ص 171 از همين كتاب ، مصدر اين حديث ذكر شده است .

98 در تعليقة 2 ، از ص 172 از همين كتاب آمده است كه: سُبحاني ما أعظم شأني گفتار بايزيد بسطامي است . و اينك گفته ميشود كه: در رسالة «عشق و عقل» ص 89 ، شيخ نجمالدّين رازي گويد:

» هنوز تنة وي در بيضة أنانيّت مانده ، اين بانگ كند كه: أنا الحقّ ؛ و چون تنه از بيضة وجود برآورد پاي وي در بيضه مانده ، اين نوا زنَد كه: سُبحاني ما أعظم شأني . «

و مصحّح كتاب در تعليقات خود در ص 113 گويد: » اين عبارت از سخنان بايزيد بسطامي است («كشف المحجوب» چاپ ژوكوفسكي ، لنينگراد سال 1926 ، ص 327 ). عِراقي در «لمعات» اين سخن بايزيد را با سخن خود درآميخته است: «گاه عاشق را حلّة بهاء و كمال در پوشاند و به زيور حسن و جمال بيارايد ، تا چون در خود نظر كند همه رنگ معشوق بيند ؛ بلكه خود را همه او بيند ؛ گويد: سُبحاني ما أعظمَ شأني ؛ مَن مِثلي و هل فيالدّارَين غيري ؟» («أشعّة اللمعات» جامي ، چاپ سنگي ص 54 و 55 ) «

99 بيت 675 از تائيّة كبراي ابن فارض است . و امّا در دو نسخة چاپي حقير كه اوّلي در 1372 هجريّة قمريّه در دار العلم ، و دوّمي در 1382 در دار صادر بيروت به طبع رسيده است بجاي لفظ «العقل» ، «النّقل» وارد است: فثَمّ ورآءَ النّقل . و بنابراين ترجمة اين بيت چنين ميگردد: «پس در ماوراي علوم منقوله ، علمي وجود دارد كه از محلّ ادراك نهايت عقلهاي سليم دقيقتر است.» و اين مضمون مناسب است ، به خلاف آنكه اگر در نسخه «العقل» بوده باشد . چرا كه شيخ ابن فارض در بيت پيش از اين ميفرمايد:

و لا تكُ مِمّن طَيَّشَتْهُ دروسُهُ بحيثُ استقلَّتْ عقلَه و استقرَّتِ

«و نبوده باش از آنان كه دروس او وي را سبك مغز و بدون هدف نموده ، بطوريكه اين دروس عقل او را ربوده و خود بجاي آن تمكّن يافتهاند.» يعني بطوريكه علوم منقوله هدف اصلي آنها شده و عقل را از دست داده و تا آخر عمر به قيل و قال گذرانيده و به عقل خود نيامدهاند تا راه چاره بجويند .

100 آية 75 و 76 ، از سورة 6: الانعام: «و اي پيمبر ! اينطور ما به إبراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان ميدهيم ، و به جهت آنكه وي از صاحبان يقين باشد . پس چون شب او را فرا گرفت ستارهاي ديد . (گفت: اينست پروردگار من ! پس چون آن ستاره غروب كرد گفت: من اُفول كنندگان را دوست نميدارم.)»

101 «راههاي به سوي خدا به تعداد نفس كشيدنهاي مخلوقات ميباشد.» و بعضي بعدد نفوسِ الخلا´ئِق گفتهاند ، يعني: «به تعداد جانهاي مخلوقات» . و علي كلّ تقدير ، اين عبارت مضمون حديثي نيست بلكه گفتار حكيمانة بعضي از حكماء ميباشد .

102 قسمتي از آية 30 ، از سورة 28: القصص: «و چون موسي به سمت آتش آمد ، از كنار طرف راست وادي در زمين بدون سقفِ بركت داده شده به وي از درخت ندا آمد كه: اي موسي! من هستم خداوند ، پروردگار عالميان!»

کتاب اللهشناسي / جلد اول / قسمت يازدهم: خود شناسي، عبور از نفس پرستي، منظور از : عليکم بدين العجائز، شرائط و آداب سلوک

پايگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدسسره

/ 1