عبادت در كلام امام على(ع)
عبادت در اسلام
عبادت و پرستش خداوند يكتا و ترك پرستش هر موجود ديگر، يكى از اصول تعليمات پيامبران الهى است. تعليمات هيچ پيامبرى از عبادت خالى نبوده است. چنانكه مىدانيم در ديانت مقدسه اسلام نيز عبادت سرلوحة همة تعليمات است. چيزى كه هست در اسلام عبادت به صورت يك سلسله تعليمات جدا از زندگى كه صرفا به دنياي ديگر تعلق داشته باشد وجود ندارد، عبادات اسلامى با فلسفه زندگى توام است و در متن زندگى واقع است. گذشته از اينكه برخى عبادات اسلامى به صورت مشترك و همكارى دسته جمعى صورت مىگيرد، اسلام به عبادتهاى فردى نيز آن چنان شكل داده است كه متضمن انجام پارهاى از وظايف زندگى است. مثلا نماز كه مظهر كامل اظهار عبوديت است، چنان در اسلام شكل خاص يافته است كه حتى فردى كه مىخواهد در گوشة خلوت به تنهايى نماز بخواند خود به خود به انجام پارهاى از وظايف اخلاقى و اجتماعى از قبيل نظافت، احترام به حقوق ديگران، وقتشناسى، جهت شناسي، ضبط احساسات، اعلام صلح با بندگان شايستة خدا و غيره مقيد مىگردد. از نظر اسلام هر كار خير و مفيدى اگر با انگيزة پاك خدايى توام باشد عبادت است. لهذا درس خواندن، كار و كسب كردن، فعاليت اجتماعى كردن اگر لله و فىالله باشد عبادت است. در عين حال، اسلام نيز پارهاى تعليمات دارد كه فقط براى انجام مراسم عبادت وضع شده است از قبيل نماز و روزه، و اين خود فلسفهاى خاص دارد. تلقي افراد از عبادت يكسان نيست، متفاوت است. از نظر برخى افراد عبادت نوعى معامله و معاوضه و مبادلة كار و مزد است، كار فروشى و مزد بگيرى است. همان طور كه يك كارگر، روزانه نيروى كار خود را براى يك كارفرما مصرف مىكند و مزد مىگيرد، عابد نيز براى خدا زحمت مىكشد و خم و راست مىشود و طبعا مزدى طلب مىكند كه البته آن مزد در جهان ديگر به او داده خواهد شد. و همان طور كه فايده كار براى كارگر در مزدى كه از كارفرما مىگيرد خلاصه مىشود و اگر مزدى در كار نباشد نيرويش به هدر رفته است، فايده عبادت عابد نيز از نظر اين گروه همان مزد و اجرى است كه در جهان ديگر به او به صورت يك سلسله كالاهاى مادى پرداخت مىشود. و اما اينكه هر كارفرما كه مزدى مىدهد به خاطر بهرهاى است كه از كار كارگر مىبرد و كارفرماى ملك و ملكوت چه بهرهاى ميتواند از كار بندة ضعيف ناتوان خود ببرد، و هم اينكه فرضا اجر و مزد از جانب آن كارفرماى بزرگ به صورت تفضل و بخشش انجام گيرد پس چرا اين تفضل بدون صرف مقدارى انرژى كار به او داده نمىشود، مسالهاى است كه براى اينچنين عابدهايى هرگز مطرح نيست. از نظر اين گونه افراد تار و پود عبادت همين اعمال بدني و حركات محسوس ظاهرى است كه به وسيلة زبان و ساير اعضاى بدن صورت مىگيرد. اين يك نوع تلقى است از عبادت كه البته عاميانه و جاهلانه است، و به تعبير بوعلى در نمط نهم اشارات خدا نشناسانه است و تنها از مردم عامى و قاصر پذيرفته است. تلقى ديگر از عبادت تلقى عارفانه است. بر حسب اين تلقى، مساله كارگر و كارفرما و مزد به شكلى كه ميان كارگر و كارفرما متداول است مطرح نيست و نمىتواند مطرح باشد. بر حسب اين تلقى، عبادت نردبان قرب است، معراج انسان است، تعالى روان است، پرواز روح است به سوى كانون نامرئى هستى، پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نيروهاى ملكوتى انسانى است، پيروزى روح بر بدن است، عاليترين عكس العمل سپاسگزارانه انسان است از پديد آورنده خلقت،اظهار شيفتگى و عشق انسان است به كامل مطلق و جميل على الاطلاق، و بالاخره سلوك و سير الى الله است. بر حسب اين تلقى، عبادت پيكرى دارد و روحى، ظاهرى دارد و معنىاى آنچه به وسيلة زبان و ساير اعضاى بدن انجام مىشود پيكره و قالب و ظاهر عبادت است، روح و معنى عبادت چيز ديگر است. روح عبادت وابستگى كامل دارد به مفهومى كه عابد از عبادت دارد و به نوع تلقى او از عبادت و به انگيزهاى كه او را به عبادت بر انگيخته است و به بهره و حظى كه از عبادت عملا مىبرد و اينكه عبادت تا چه اندازه سلوك الىالله و گام برداشتن در بساط قرب باشد. تلقى نهج البلاغه از عبادت
تلقى نهجالبلاغه از عبادت چگونه است؟ تلقى نهج البلاغه از عبادت تلقى عارفانه است. بلكه سر چشمه و الهام بخش تلقيهاى عارفانه از عبادتها در جهان اسلام، پس از قرآن مجيد و سنت رسول اكرم كلمات على و عبادتهاى عارفانة على است. چنانكه مىدانيم يكى از وجهههاى عالى و دور پرواز ادبيات اسلامى (چه در عربى و چه در فارسى) وجهة روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احديت. انديشههاى نازك و ظريفى به عنوان خطابه، دعا، تمثيل، كنايه، به صورت نثر يا نظم در اين زمينه به وجود آمده است كه راستى تحسين آميز و اعجاب انگيز است. با مقايسه با انديشههاى ما قبل اسلام در قلمرو كشورهاى اسلامى مىتوان فهميد كه اسلام چه جهش عظيمى در انديشهها در جهت عمق و وسعت و لطف و رقت به وجود آورده است. اسلام از مردى كه بت يا انسان و يا آتش را مىپرستيدند و بر اثر كوتاهى انديشهها مجسمههاى ساختة دست خود را معبود خود قرار مىدادند و يا خداى لايزال را در حد پدر يك انسان تنزل مىدادند و احيانا پدر و پسر را يكى مىدانستند و يا رسما اهورا مزدا را مجسم مىدانستند و مجسمهاش را همه جا نصب مىكردند، مردمى ساخت كه مجردترين معانى و رقيقترين انديشهها و لطيفترين افكار و عاليترين تصورات را در مغز خود جاى دادند. چطور شد كه يكمرتبه انديشهها عوض شد، منطقها تغيير كرد، افكار اوج گرفت، احساسات رقت يافت و متعالى شد و ارزشها دگرگون گشت؟ سبعة معلقه و نهج البلاغه دو نسل متوالى هستند. هر دو نسل نمونه فصاحت و بلاغتاند اما از نظر محتوا تفاوت از زمين تا آسمان است. در آن يكى هرچه هست وصف اسب است و نيزه و شتر و شبيخون و چشم و ابرو و معاشقه و مدح و هجو افراد، و در اين يكى عاليترين مفاهيم انسانى. اكنون براى اينكه نوع تلقى نهجالبلاغه از عبادت روشن شود، به ذكر نمونههايى از كلمات على مىپردازيم و سخن خود را با جملهاى آغاز مىكنيم كه درباره تفاوت تلقيهاي مردم از عبادت گفته شده است. عبادت آزادگان
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد، و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار. [1] همانا گروهى خداى را به انگيزه پاداش مىپرستند، اين عبادت تجارت پيشگان است، و گروهى او را از ترس مىپرستند، اين عبادت عبادت برده صفتان است، و گروهى او را براى آنكه او را سپاسگزارى كرده باشند مىپرستند، اين عبادت آزادگان است. لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا النعمه. [2] فرضا خداوند كيفرى براى نافرمانى معين نكرده بود، سپاسگزارى ايجاب مىكرد كه فرمانش تمرد نشود. از كلمات آن حضرت است: الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك. [3] من تو را به خاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشت پرستش نكردهام، من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايستة پرستش يافتم. ياد حق
ريشه همه آثار معنوى اخلاقى و اجتماعى كه در عبادت است در يك چيز است: ياد حق و غير او را از ياد بردن. قرآن كريم در يك جا به اثر تربيتى و جنبه تقويتى روحى عبادت اشاره مىكند و مىگويد: «نماز از كار بد و زشت باز مىدارد» و در جاى ديگر مىگويد: «نماز را براى اينكه به ياد من باشى بپا دار»، اشاره به اينكه انسان كه نماز مىخواند و در ياد خداست همواره در ياد دارد كه ذات دانا و بينايى مراقب اوست، و فراموش نمىكند كه خودش بنده است. ذكر خدا و ياد خدا كه هدف عبادت است، دل را جلال مىدهد و صفا مىبخشد و آن را آماده تجليات الهى قرار مىدهد. على درباره ياد حق كه روح عبادت است چنين مىفرمايد: ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلاءللقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة وما برح لله عزت الاؤه فىالبرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم. [4] خداوند ياد خود را صيقل دلها قرار داده است. دلها بدين وسيله از پس كرى شنوا و از پس نابينايى بينا و از پس سركشى و عناد رام مىگردند. همواره چنين بوده و هست كه خداوند متعال در هر برههاى از زمان و در زمانهايى كه پيامبرى در ميان مردم نبوده است، بندگانى داشته و دارد كه در سر ضمير آنها با آنها راز مىگويد و از راه عقلهايشان با آنان تكلم مىكند. در اين كلمات خاصيت عجيب و تأثير شگرف ياد حق در دلها بيان شده است تا جايى كه دل قابل الهامگيرى و مكالمه با خدا مىگردد. حالات و مقامات
در همين خطبه حالات و مقامات و كرامتهايى كه براى اهل معنى در پرتو عبادت رخ مىدهد توضيح داده شده است. از آن جمله مىفرمايد: قد حفت بهم الملائكة و تنزلت عليهم السكينة و فتحت لهم ابواب السماء و اعدت لهم مقاعد الكرامات في مقام اطلع الله عليهم فيه فرضى سعيهم و حمد مقامهم يتنسمون بدعائه روح التجازو... فرشتگان آنان را در ميان گرفتهاند، آرامش بر ايشان فرود آمده است، درهاى ملكوت بر روى آنان گشوده شده است، جايگاه الطاف بىپايان الهى بر ايشان آماده گشته است، خداوند متعال مقام و درجه آنان را كه به وسيلة بندگى به دست آوردهاند ديده و عملشان را پسنديده و مقامشان را ستوده است. آنگاه كه خداوند را مىخوانند، بوى مغفرت و گذشت الهى را استشمام و پس رفتن پردههاى تاريك گناه را احساس مىكنند. شب مردان خدا
از ديدگاه نهج البلاغه دنياى عبادت دنياى ديگرى است. دنياى ديگرى است. دنياى عبادت آكنده از لذت است، لذتى كه با لذت دنياى سه بعدى مادى قابل مقايسه نيست. دنياى عبادت پر از جوشش و جنبش و سير و سفر است، اما سير و سفرى كه «به مصر و عراق و شام» و يا هر شهر ديگر زمينى منتهى نمىشود، به شهرى منتهى مىشود «كو را نام نيست». دنياى عبادت شب و روز ندارد، زيرا همة روشنايى است، تيرگى و اندوه و كدورت ندارد، يكسره صفا و خلوص است. از نظر نهجالبلاغه چه خوشبخت و سعادتمند است كسى كه به اين دنيا پا گذارد و نسيم جانبخش اين دنيا او را نوازش دهد. آن كس كه به اين دنيا گام نهد، ديگر اهميت نمىدهد كه در دنياى ماده و جسم بر ديبا سر نهد يا برخشت: طوبى لنفس ادت الهى ربها فرضها و عرت بجنبها بوسها و هجرت فى الليل غمضها حتى اذا غلب الكرى عليها افترشت ارضها وتوسدت كفها فى معشر اسهر عيونهم خوف معادهم وتجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمت بذكر ربهم شفاههم و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم. اولئك حزب الله، الا ان حزب الله هم المفلحون . [5] چه خوشبخت و سعادتمند است آن كه فرايض پروردگار خويش را انجام مىدهد (الله، يار و حمد و قول هو الله كار اوست)، رنجها و ناراحتيها را (مانند سنگ آسيا دانه را) در زير پهلوى خود خرد مىكند، شب هنگام از خواب دورى مىگزيند و شب زندهدارى مىنمايد، آنگاه كه سپاه خواب حمله مىآورد زمين را فرش و دست خود را بالش قرار مىدهد، در گروهى است كه نگرانى روز بازگشت خواب از چشمانشان ربوده، پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالى مىكنند، لبهاشان به ذكر پروردگارشان آهسفته حركت مىكنند، ابر مظلم گناههايشان بر اثر استغفارهاى مداومشان پس مىرود. آنانند حزب خدا، همانا آنانند رستگاران! شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست. ترسيم چهره عبادت و عباد در نهجالبلاغه
در فصل پيش طرز تلقي نهج البلاغه از عبادت بيان شد، معلوم شد كه از نظر نهج البلاغه عبادت تنها انجام يك سلسله اعمال خشك و بىروح نيست. اعمال بدنى صورت و پيكرة عبادت است، روح و معنى چيز ديگر است. اعمال بدنى آنگاه زنده و جاندار است و شايسته نام واقعى عبادت است كه با آن روح و معنى توام باشد. عبادت واقعى نوعى خروج و انتقال از دنياى سه بعدى و قدم نهادن در دنيايى ديگر است، دنيايى كه به نوبه خود پر است از جوشش و جنبش و از واردات قلبى و لذتهاى خاص به خود. در نهجالبلاغه مطالب مربوط به اهل سلوك و عبادت فراوان آمده است. به عبارت ديگر، ترسيمها از چهره عبادت و عبادت پيشگان شده است، گاهى سيماى عباد و سلاك از نظر شب زندهدارىها، خوف و خشيتها، شوق و لذتها، سوز و گدازها، آه و نالهها، تلاوت قرآنها ترسيم و نقاشى شده است، گاهى واردات قلبى و عنايات غيبى كه در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصيبشان مىگردد بيان شده است، گاهى تأثير عبادت از نظر «گناه زدايى» و محو آثار تيرة گناهان مورد بحث قرار گرفته است، گاهى به اثر عبادت از نظر درمان پارهاى بيماريهاى اخلاقى و عقدههاى روانى اشاره شده است و گاهى ذكرى از لذتها و بهجتهاى خالص و! بىشائبه و بىرقيب عباد و زهاد و سالكان راه به ميان آمده است. شب زندهدارىها
اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتلونه ترتيلا، يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم، فاذا مروا بآية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنوا انها نصب اعينهم، و اذا مروا بآية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم، فهم حانون على اوساطهم، مفترشون لجباههم و اكفهم و ركبهم و اطراف اقدامهم، يطلبون الى الله تعالى فى فكاك رقابهم، و اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقياء. [6] شبها پاهاى خود را براى عبادت جفت مىكنند، آيات قرآن را با آرامى و شمرده و شمرده تلاوت مىنمايند، با زمزمة آن آيات و دقت در معنى آنها غمى عارفانه در دل خود ايجاد مىكنند و دواى دردهاى خويش را بدين وسيله ظاهر مىسازند، هرچه از زبان قرآن مىشنوند مثل اين است كه به چشم مىبينند، هرگاه به آيهاى از آيات رحمت مىرسند بدان طمع مىبندند و قلبشان از شوق لبريز مىگردد، چنين مىنمايد كه نصب العين آنهاست، و چون به آيهاى از آيات قهر و غضب مىرسند بدان گوش فرا مىدهند و مانند اين است كه آهنگ بالا و پايين رفتن شعلههاى جهنم به گوششان مىرسد، كمرها را به عبادت خم كرده و پيشانيها و كف دستها و زانوها و سر انگشت پاها به خاك مىسايند و از خداوند آزادى خويش را مىطلبند. همينها كه چنين شب زندهدارى مىكنند و تا اين حد روحشان به دنياى دگير پيوسته است، روزها مردانى هستند اجتماعى، بردبار، دانا، نيك و پارسا. واردات قلبى
قد احبى عقله و امات نفسه، حتى دق جليله و لطف غليظه و برق له لا مع كثير البرق، فابان له الطريق و سلك به السبيل و تدافعته الابواب الى باب السلامة و دار الاقامة، و ثبتت رجلاه بطمانينة بدنه فى قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضى ربه. [7] عقل خويش را زنده و نفس خويش را ميرانده است، تا آنجا كه ستبريهاى بدن تبديل به نازكى و خشونتهاى روح تبديل به نرمى شده است و برق پر نورى بر قلب او جهيده و راه را بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است. پيوسته از ابن منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرين منزل كه منزل سلامت و بار انداز اقامت است رسيده و پاهايش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسايش، ثابت ايستاده است. اينهمة به موجب اين است كه دل و ضمير خود را به كار گرفته و پروردگار خويش را خشنود ساخته است. در اين جملهها چنانكه مىبينيم سخن از زندگى ديگرى است كه زندگى عقل خوانده شده است، سخن از مجاهده و ميراندن نفس اماره است، سخن از رياضت بدن و روح است، سخن از برقى است كه بر اثر مجاهده در دل سالك مىجهد و دنياى او را روشن مىكند، سخن از منازل و مراحلى است كه يك روح مشتاق و سالك به ترتيب طى مىكند تا به منزل مقصود كه آخرين حد سير و صعود معنوى بشر است مىرسد يا ايها الناس انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه. [8] سخن از طمانينه و آرامشي است كه نصيب قلب ناآرام و پر اضطراب و پر ظرفيت بشر در نهايت امر مىگردد الا بذكر الله تطمئن القلوب . [9] در خطبة 221 اهتمام اين طبقه به زندگى دل چنين توصيف شده است: يرون اهل الدنيا يعظمون موت اجسادهم و هم اشد اعظاما لموت قلوب احيائهم. اهل دنيا مردن بدن خويش را بزرگ مىشمارند اما آنها براى مردن دل خودشان اهميت قائل هستند و آن را بزرگتر مىشمارند. خلسهها و جذبههايى كه روحهايى مستعد را مىربايد و بدان سو مىكشد، اينچنين بيان شده است: صبحوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى. [10] با دنيا و اهل دنيا با بدنهايى معاشرت كردند كه روحهاى آن بدنها به بالاترين جايگاهها پيوسته بود. لولا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب اگر اجل مقدر و محتوم آنها نبود، روحهاى آنها در [11] بدنهاشان يك چشم به هم زدن باقى نمىماند از شدت عشق و شوق به كرامتهاى الهى و خوف از عقوبتهاى او. قد اخلص لله فاستخلصه. [12] او خود را و عمل خود را براى خدا خالص كرده است، خداوند نيز به لطف و عنايت خاص خويش او را مخصوص خويش قرار داده است. علوم افاضى و اشراقى كه در نتيجه تهذيب نفس و طى طريق عبوديت بر قلب سالكان راه سرازير مىشود و يقين جازمى كه نصيب آنان مىگردد، اينچنين بيان شده است: هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون. [13] علمى كه بر پايه بينش كامل است بر قلبهاي آنان هجوم آورده است، روح يقين را لمس كردهاند، آنچه بر اهل تنعم سخت و دشوار است بر آنان نرم گشته است و با آن چيزى كه جاهلان از آن در وحشتند انس گرفتهاند. گناه زدايى
از نظر تعليمات اسلامى هر گناه اثرى تاريك كننده و كدورت آور بر دل آدمى باقى مىگذارد و در نتيجه ميل و رغبت به كارهاى نيك و خدايى كاهش مىگيرد و رغبت به گناهان ديگر افرايش مىيابد. متقابلا عبادت و بندگى و در ياد خدا بودن وجدان مذهبى انسان را پرورش مىدهد، ميل و رغبت به كار نيك را افزون مىكند و از ميل و رغبت به شر و فساد و گناه مىكاهد، يعنى تيرگيهاى ناشى از گناهان را زايل مىگرداند و ميل به خير و نيكى را جايگزين آن مىسازد. در نهج البلاغه خطبهاى هست كه دربارة نماز، زكات و اداء امانت بحث كرده است، پس از توصيه و تاكيدهايى درباره نماز مىفرمايد: و انها لتحت الذنوب حت الورق و تطلقها اطلاق الربق و شبهها رسول الله صلى الله عليه و آله بالحمإ تكون على باب الرجل فهو يغتسل منها فىاليوم و الليلة خمس مرات، فما عسى ان يبقى عليه من الدرن. [14] نماز گناهان را مانند برگ درختان مىريزد و گردنها را از ريسمان گناه آزاد مىسازد. پيامبر خدا نماز را به چشمة آب گرم كه بر در خانة شخص باشد و روزى پنج نوبت خود را در آن شستشو دهد تشبيه فرمود. آيا با چنين شستشوها چيزى از آلودگى بر بدن باقى مىماند؟ درمان اخلاقى
در خطبه 234 پس از اشاره به پارهاى از اخلاق رذيله از قبيل سركشى، ظلم، كبر، مىفرمايد: و عن ذلك ما حرس الله عباده المؤمنين بالصلوات و الزكوات و مجاهدة الصيام فىالايام المفروضات تسكينا لاطرافهم و تخشيعا لابصارهم و تذليلا لنفوسهم و تخفيضا لقلوبهم و اذهابا للخيلا، عنهم. چون بشر در معرض اين آفات اخلاقى و بيماريهاى روانى است، خداوند به وسيله نمازها و زكاتها و روزهها بندگان مؤمن خود را از اين آفات حراست و نگهبانى كرد. اين عبادات دستها و پاها را از گناه باز مىدارند، چشمها را از خيرگى باز داشته به آنها خشوع مىبخشند، نفوس را رام مىگردانند، دلها را متواضع مىنمايند و باد دماغ را زايل مىسازند. انس و لذت
اللهم انك آنس الآنسين لاولياءك و احضرهم بالكفاية للمتوكلين عليك، تشاهدهم فى سرائرهم و تطلع عليهم فى ضمائرهم و تعلم مبلغ بصائرهم، فاسرارهم لك مكشوفة و قلوبهم اليك ملهوفة، ان اوحشتهم الغربة آنسهم ذكرك و ان صبت عليهم المصائب لجاوا الى الاستجارة بك پروردگارا، تو از هر انيسى براى دوستانت انيسترى و از [15] همه آنها براى كسانى كه به تو اعتماد كنند براى كارگزارى آمادهترى. آنان را در باطن دلشان مشاهده مىكنى و در اعماق ضميرشان بر حال آنان آگاهى و ميزان بصيرت و معرفتشان را مىدانى رازهاى آنان نزد تو آشكار است و دلهاى آنها در فراق تو بيتاب است. اگر تنهايى سبب وحشت آنان گردد، ياد تو مونسشان است و اگر سختيها بر آنان فرو ريزد به تو پناه مىبرند. و ان للذكر لاهلا اخذوه من الدنيا بدلا. [16] همانا ياد خدا افراد شايستهاى دارد كه آن را به جاى همه نعمتهاى دنيا انتخاب كردهاند. در خطبه 150 اشارهاى به مهدى موعود (عجل الله فرجه الشريف) دارد و در آخر سخن، گروهى را در آخرالزمان ياد مىكند كه شجاعت و حكمت و عبادت توامان در آنان گرد آمده است مىفرمايد: ثم ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل، تجلى بالتنزيل ابصارهم و يرمى بالتفسير فى مسامعهم و يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح. سپس گروهى صيقل داده مىشوند و مانند پيكان در دست آهنگر تيز و بران مىگردند، به وسيله قرآن پرده از ديدههايشان برداشته مىشود و تفسير و توضيح معانى قرآن در گوشهاى آنان القا مىگردد، جامهاى پياپى حكمت و معرفت را هر صبح و شام مىنوشند و سرخوش باده معرفت مىگردند. [1]. البلاغه، كلمات قصار، حكمت 229.
[2]. البلاغه، كلمات قصار، حكمت 282. [3]. ج 41، ب 101/ ص 14، با اندكى اختلاف. [4]. 213. [5]. 45. [6]. 184. [7]. 210. [8]. 6. [9]. 28. [10]. 139. [11]. 184. [12]. 86. [13]. 139. [14]. 190. [15]. 218. [16]. 213.