عرفان؛ رواانگاري؟(2)
زاهد ويسي پيوندهاي عرفان با شريعت اسلامي
اگرچه در بحث اسلامي بودن منبع تصوف تا حدودي به اين موضوع پرداخته شد، بهمنظور تكميل اين مساله و نيز تمهيد مقدمهاي براي نقد شريعتگريزي، بهتر ديديم اين مساله را در اينجا طرح كنيم. البته قبلاً با آوردن آياتي از قرآن مجيد نيز توجه داده شد كه دين اسلام به امور معنوي نيز توجه عميق دارد و حتي پيروان خود را به اموري تشويق كرده است كه بعدها از جمله اصول و اركان تصوف بهشمار آمد. برخلاف پژوهشگراني كه معتقدند تصوف اسلامي از منبعي خارج از دين اسلام نشات گرفته، لويي ماسينيون معتقد است: بذر حقيقي تصوف در قرآن است و اين بذرها آنچنان كافي و وافي هستند كه نيازي بدان نيست كه بر سفره اجنبي نشست. او در ادامه ميگويد: هر محيط ديني كه درمورد تقوا و تأمل و اخلاص به پيروان خود تاكيد اكيد كرده باشد، صلاحيت آن را دارد كه روح تصوف در آن ظهور كند پس تصوف اسلامي از قرآن - كه مسلمان آياتش را تلاوت ميكند و در آن آيات تأمل كرده و به انجام واجباتش قيام ميكند - سرچشمه گرفته و نمو يافته و تطور پذيرفته است. البته علاوهبراين، خود بزرگان صوفيه نيز با تصريح و ايما، به اين ارتباط وثيق اشاره كرده و ميان تصوف و منابع ديني به پيوندهاي عميقي اعتقاد داشتهاند؛ به عنوان مثال بشر حافي (متوفي 227هـ .ق) ميگويد: صوفي آن است كه قلبش براي خدا صفا يافته باشد. ذوالنون مصري (متوفي 245هـ .ق) ميگويد: صوفيان جماعتي هستند كه خداوند عزوجل را بر همه چيز ترجيح دادند و خداوند نيز آنان را بر همه چيز برتري داد. سري سقطي (متوفي 257هـ .ق) ميگويد: تصوف اسلامي براي سه معنا است: كسي كه نور معرفت او نور ورعش را خاموش نكند، در باطن به چيزي تكلم نكند كه ظاهر كتاب و سنت آن را نقض كند، و كرامات او را به هتك محارم الاهي وادار نكند. سهلبنعبدالله تستري (متوفي 283هـ .ق) ميگويد: صوفي آن است كه از تيرگي صفا يافته و مملو از فكر و انديشه باشد، از بندگان بگسلد و به خدا بپيوندد و طلا و خاك نزد او يكسان باشد. بديهي است اين بيانات جايي براي شك و ترديد درمورد پيوندهاي عرفاني و شريعت الهي باز نميگذارند و عقلاً نيز چنين است. چون فردي كه عاشق و دلباخته معبود و معشوقي است به همه آنچه كه به نحوي به او تعلق دارد علاقهمند است. اين امر در امور ساده وگذراي دنيوي نيز مطرح است و بعيد است كسي به وجود اين امر در عوالم معنوي ترديد داشته باشد. به قول سعدي:
چو عشقي كه بنياد آن بر هواست
عجب داري از سـالـكـان طريق
كه باشند در بحر معني غريق؟
چنين فتنهانگيز و فرمانرواست
كه باشند در بحر معني غريق؟
كه باشند در بحر معني غريق؟
شريعتگريزي و اباحيگري
در آنچه گذشت، پارهاي از علل ظهور تصوف و عرفان در اسلام بيان شد و نحوه تلقي زاهدان و عابدان اوليه از دنيازدگي و علمزدگي نيز تا حدودي آورده شد؛ ولي در هيچ يك از آنها تصريح و حتي اشارهاي به گريز آنان از فرامين و مناسك ديني به ميان نيامد و اين امر نه بهخاطر عدم علاقه آنان به اين گذار يا فرونهادن، بلكه بهخاطر بيارتباطي ميان زهد و بيديني يا بيمبالاتي به اصول شرعي است. زيرا براساس آنچه از عشق و علاقه متصوفه به خدا و انسهاي محبوبانه آنها گفته شد، جايي براي بياهتمامي يا حتي كمتوجهي به فرامين او نميماند. بااينحال چنان كه بعد از اين خواهد آمد، در جريان گسترش و انتشار تصوف و عرفان، افراد و حتي فرقههايي پديد آمدند كه صريحاً به عدم تقيد خود به امور شرعي اذعان ميكردندو حتي به بيان دلايل و مدارك خود دراينباره ميپرداختند. از اينرو برخلاف نگاه اوليهاي كه به اين موضوع ميشود، شريعتگريزي صوفيان و عرفا، نه از روي غفلت و تغافل، بلكه براساس پارهاي الزامات فكري و مكتبي رخ داده است و همين امر تيغ تيز نقد را متوجه آنان ساخته و ميسازد و مبناي هرگونه مشروعيت آنها را ميلرزاند. زيرا اگر پژوهشگر امروزي بتواند در برابر نقدهاي متعدد منتقدان زاهدان و عابدان اوليه، با ارائه دلايل متعدد سياسي، اجتماعي، اقتصادي و حتي ديني از كنارهگيري و انزواي آنها دفاع كند، ولي در مراحل بعدي - كه تصوف گسترش يافت و در اثناي آن پارهاي اصول غيراسلامي وارد شد و ماجراهايي پديد آمد كه نه تنها هيچگونه مستند شرعي نداشت، بلكه آشكارا در مقابل شريعت الاهي قد علم كرد و مفاهيم و اصول آن را سطحي و بيمعنا پنداشت و . - هيچگونه دفاعي ندارد. حال بايد پرسيد علت اصلي اين امر چه بود؟ بهنظر ميآيد علت اين امر تحول عرفان و تصوف از روشي براي عبادت به روشي براي معرفت بود. بديهي است كه عبادت، امري متعبدانه و مبتني بر تقيد و پيروي است و ميتوان به فرامين موجود در كتاب و سنت نيز براي اداي هر چه بهتر آن بسنده كرد. اما آنچه معرفت و تلاش براي شناخت و تفسير ماجراهاي جاري در هستي ناميده ميشود، امري است كه نه تنها به اين حدود بسنده نميكند، بلكه يا آنها را به كناري مينهد يا آنها را تاويل و تفسير ميكند يا با تزريق آموزههاي بيگانه از اين منابع به آنها، ميكوشد به مرام دل خود برسد. بنابراين ميتوان شريعتگريزي را جلوهاي دانست كه در زيرساخت خود داراي مباني و اركان مشخصي است كه از آن جمله ميتوان به امور ذيل اشاره كرد: 1. علمگريزي: در بيان علل و عوامل پيدايش عرفان و تصوف در اسلام، از علمگريزي صوفيان به عنوان يكي از مهمترين علل اين امر ياد شد. با اينحال اگرچه اين موضوع در ظاهر، منطقي و موجه جلوه ميكرد، بهعنوان يك اجتهاد بشري، ايمن از خطا و اشتباه يا حتي آفت و آسيب نبود.چون اگرچه بيتوجهي به جار و جنجالهاي علمي و قيل و قالهاي كلامي يا نابسندگي علم فقه براي رساندن افراد به آرامش معنوي چندان مهم نباشد، بيگمان فروگذاشتن اين علوم و بيخبري از اصول و قواعد آنها، كه تا حد زيادي ميتواند فرد را در امور ظاهري و حتي فكري ياري دهد، آرامشزا و يقينآور نيست. بااينحال صوفيان كمكم در پي بيتوجهي به اين علوم، زمينه حضور كمرنگ يا حتي غيبت اين علوم را در مراكز خود فراهم ساختند و در نتيجه تسلط نسلهاي بعدي خود را به اين علوم منتفي ساختند. همين امر ضمن بياعتبار كردن آموزههاي آنان از لحاظ علمي، زمينه قوتبخشيدن به جنبههاي كشفي و ذوقي را مهيا ساخت و بهاينترتيب استنباطهاي دروني و ذوقيات شخصي يك شخص يا مسلك جاي بسياري از مسلمات علمي را گرفت و بهاينترتيب امكان بازشناسي خرافات و اباطيل از حقايق و معارف قطعي دين در ميان آنها از بين رفت و حتي زمينه ورود بيپرواي افكار غيرديني به حوزه تعاليم آنها را ميسر ساخت. 2. التقاطگرايي: در مسير تكامل و گسترش آموزههاي صوفيانه، حوادث و رخدادهايي نيز در جامعه علمي، سياسي، فرهنگي و ديني دنياي اسلامي رخ داد كه بهنوبه خود بر مشرب صوفيان نيز موثر بود. گسترش قلمرو اسلامي كه از مدتها پيش آغاز شده بود، شهروندان متعددي را در كنارهم نشانده بود كه پارهاي از آنها به آيين اسلام مشرف شده بودند و دستهاي ديگر بر همان مسلك اجدادي خود سير ميكردند. بااينحال براساس قوانين اسلامي در مورد اينگونه افراد در جامعه، آنها در كنار ساير افراد زندگي ميكردند. از اين گذشته افكارو انديشههاي فلسفي و اعتقادي اين افراد و ساير تمدنهاي ديگر نظير هند و يونان نيز به قلمرو مسلمانان راه يافته بود و حتي بهطور رسمي مورد مطالعه، ترجمه و شرح و تفسير قرار ميگرفت. ويژگي اين آثار، برخلاف اشعار، ضربالمثلها و داستانهايي كه قبلاً نيز در ميان مردم انتشار مييافت، نظم و انضباط روشمند و از آن مهمتر توجه خاص آنها به بحث درباره هستي و امور آن بود. اين امر ضمن تأثير بر اقشار مختلفي از مردم، صوفيان را نيز دربرگرفت و با تزريق پيدا و پنهان مفاهيم و مصطلحات متعدد به آموزههاي آنها، زمينه تحول مبنايي در دستگاه ساده زاهدانه صرفاً مبتني بر عبادتورزي را فراهم كرد. از اينجا بود كه كمكم تصوف فلسفي پديدار شد و صوفيان اينبار با ادبيات نويني به شرح و بيان تعاليم خود پرداختند و اتفاقاً ازهمينجا به بعد ميزان وفاداري آنها به سنتهاي اوليه خود كم شد و مسير نفوذ و حضور افكار غيرديني و شرعي را در ميان آموزههاي خويش فراهم ساختند. ذكر اين نكته خالي از فايده نيست كه بسياري از آنچه خاورشناسان درباره تاثير و نفوذ عقايد غيراسلامي در پيدايش تصوف و عرفان اسلامي ميگويند، در همين برهه رخ داده است. همچنين اسم عارف نيز كمكم به جاي زاهد و عابد نشست و نشان داد كه مكتب تمام عياري است كه در كنار فلسفه و كلام، حتي به چند و چون هم ميپردازد! 3. تاويلگرايي: پيش از اين درباره ذوقگرايي صوفيان بحث شد. در ادامه آن بايد گفت كه ذوق خروشان و عاطفه سركش دستهاي از صوفيان و عرفا گاه آنان را به صورت مستقيم در مواجهه شريعت قرار ميداد و حتي تا حد كفر و زندقه پيش ميبرد. ناگزير بايد براي حفظ ظاهر و مشروعيت نيز راه چارهاي مييافتند و براي اين كار بهترين راه را در توسل به تاويل ديدند. با آن كه صوفيان بنيانگذاران تاويل در اسلام نيستند، اما با انتشار تصوف، صوفيه كه با تكفير مسلمانان روبهرو شد، براي دفاع از خود به تاويل و تفسير آيات مطابق طريقه و روش خود پرداختند؛ بدينسان كه بهجاي معاني ظاهري آيات، معاني باطني قايل شدند و اين امر باعث ايجاد علمي به نام مستنبطات شد و سراج در كتاب اللمع آن را چنين بيان ميكند: مستنبطات عبارت است از آنچه اهل فهم از محققان، از ظاهر و باطن كتاب خداي، عزوجل، استنباط كردهاند، همچنين از ظاهر و باطن اعمال و اقوال رسول خدا (ص) دريافته و خود در باطن و ظاهر به آنها عمل كردهاند. چون به آنچه آموختهاند عمل كردند، پروردگار عالم، علم آنچه را كه نياموختهاند، به ايشان عنايت خواهد كرد و آن علم اشارت است و علمي است كه چون خدا پرده از دل اصفياي خود برگرفت، بدان از معاني و لطايف اسرار مكنون و غرايب علوم و حكمتهاي طرفه كه در معاني قرآن و اخبار رسول خدا آمده است آگاه شوند . درواقع صوفيه مانند بسياري از فرق و طوايف ديگر هرجا ظواهر و نصوص شريعت را با عقايد مقبول خويش معارض يا مباين ميديدهاند، دست به تاويل آن نصوص ميزدهاند. اين تاويل درحقيقت عبارت است از تفسير باطني. بهاينترتيب زمينههاي مناسبي براي دفاع از كجرويهاي احتمالي، التقاطهاي ناروا و تزريق معاني نابجا به شريعت فراهم آمد. قول به حلول، اتحاد، وحدت وجود و مقولاتي مانند اينها، قطعاً جايي در تعاليم معمول اسلامي ندارد؛ ازاينرو اگر آنان براساس روش مورد استفاده خود به تاويل آيات و احاديث بپردازند، بايد ديد كه كجاها را قرباني اين اثبات ميكنند و چه اصولي را بهنام كشف و ذوق و وصل و مناسكي مانند اينها را در دين خدا تأسيس و ايجاد ميكنند. از اين گذشته اعتقاد به اوليا و تلقي رباني بودن از آنها به عنوان افرادي كه مورد عنايت خاص خدا هستند، موجب شود تا تصوري شبيه فراسوي نيك و بد در مورد آنها فراگير شود. به اين عنوان كه اين افراد فراتر از آنند كه گناه كنند يا شريفتر از آنند كه علماي ظاهري يا قشرينگر و گرفتارشدگان مسائل دنيوي بتوانند درمورد حقيقتعمل آنها نظر دهد . شايد اين عقيده از اينجا سرچشمه بگيرد كه صوفيه در شريعت معتقد به ظاهر و باطنند. بدينطريق كه ظاهر شريعت، يعني دين، ويژه عامه است و باطن آن يعني تصوف از آن اوليا است. البته نه خطاهاي صوفيان به همين مقدار محدود ميشود و نه استدلال آنان براي عدم تقيد به ظواهر شرعي در اين محدوده به پايان ميرسد. اما بههرحال بيش از اين، مجال بحث دراينباره نيست و فقط بهطور خلاصه به اجمالي از آنچه ابن جوزي درباره اهل اباحه آورده است اشاره ميشود. به گفته ابن جوزي اصل اساسي شبهات آنها اين است كه وقتي آنان درصدد بررسي مذاهب مختلف مورد اعتماد مردم برآمدند، شيطان مساله را بر آنان پيچيده ساخت و به آنها نماياند كه شبهه موجود ناشي از تعارض دلايل است، تشخيص درست و غلط آنها نيز دشوار است و هدف واقعي والاتر از آن است كه با علم بهدست آيد، بلكه كسب آن روزي و رزقي است كه به بنده خدا ارزاني ميشود و چنين نيست كه از راه طلب حاصل شود. شبهات آنها نيز بهطور خلاصه عبارتند از : 1. تعدادي بر اين باور بودند كه اگر امور از ازل مقدر است و گروهي سعادتمند و گروهي ديگر شقي و اهل عذابند، از سوي ديگر اهل سعادت شقي نميشوند و اهل شقات، سعادتمند نميگردند، همچنين اعمال ذاتاً مورد طلب نيستند، بلكه براي جلب سعادت و دفع شقاوت است؛ ازاينرو دليلي براي خستهكردن نفس در انجام عمل يا بازداشتن آن از لذت وجود ندارد؛ چون امر مقدر لا محاله واقع ميشود. 2. عدهاي گفتند خداوند از اعمال ما بينياز است و از آنها (اعمال) خواه معصيت يا عبادت، متاثر نميشود؛ ازاينرو نيازي نيست كه خود را بيدليل در امور بيفايده خسته كنيم. 3. دستهاي معتقد بودند ثابت شده است كه رحمت الاهي بسي گسترده و بيحد و حصر است و به ما هم ميرسد؛ بنابراين دليلي براي حرمان نفوس خود از خواستههاي آن نميبينيم. 4. عدهاي ديگر مدتي به رياضت نفس پرداختند، ولي چون ايجاد صفا و نور در جان خود را سخت ديدند، گفتند: چرا خود را در امري به زحمت بيندازيم كه حصول آن دشوار و دستنيافتني است؛ ازاينرو اعمال و عبادات را كنار گذاشتند. 5. عدهاي ديگر مدتي به رياضت نفس پرداختند و گمان كردند كه به مرحله تجوهر رسيدهاند؛ درنتيجه گفتند: ديگر به اعمال خود توجهي نداريم، چون اوامر و نواهي، رسوم و مناسك عوام است و اگر آنان نيز به حد تجوهر ميرسيدند، اين اعمال از آنها هم ساقط ميشد. 6. گروهي ديگر در رياضت راه مبالغه را در پيش گرفتند و چيزهايي شبيه كرامات يا روياهاي صادقانه ديدند يا بر اثر انديشه و خلوت، كلمات و عبارات لطيفي بر زبان آنها جاري شد؛ درنتيجه گمان كردند كه به مقصود رسيدهاند و كسي كه به وصال برسد، ديگر نيازي به سلوك ندارد و علاوه براين، آفات و آسيبهاي متعدد ديگري نيز در بستر عرفان پديد آمد كه مجال پرداختن به آنها را در اينجا نميبينيم. فقط بايد متذكر شد كه اينگونه كارهاي عرفا يا نتايج عرفانپردازي افراطي چندان هم آزاد و بيانتقاد نبود، بلكه از همان روزگاران اوليه مورد انتقاد علما، فقها و حتي عرفاي معتدل قرار گرفت؛ از آن جمله ابوالقاسم قشيري در كتاب خود به نام رساله قشيريه به نقد اين مسلك ميپردازد و به عنوان نمونه در همان آغاز كتاب ميگويد: بدانيد رحمكم الله كه خداوندان حقيقت از اين طايفه پيشتر برفتند و اندر زمانه ما از آن طايفه نماند، مگر اثر ايشان واندر طريقت فترت پيدا آمد لا بلكه يكسره مندرس گشت بحقيقت و پيران كي اين طريقت را دانستند، برفتند و اندكياند برنايان كه به سيرت و طريقت ايشان اقتدا كنند. ورع برفت و بساط او برنوشته آمد و طمع اندر دلها قوي شد و بيخ فرو برد و حرمت شريعت از دلها بيرون شد و ناباكي اندر دين قويترين سببي دانند و دست بداشتند تميز كردن ميان حلال و حرام. ترك حرمت و بيحشمتي دين خويش كردند و آسان فراز گرفتند گزاردن عبادتها و نماز و روزه را خوار فراز گرفتند و همه ميل گرفتند به حاصل كردن شهوتها و و بسنده نكردند و اشارت كردند به برترين حقايق و احوال و دعوي كردند كه ايشان از حد بزرگي برگذشتند و به حقيقت وصال رسيدند و ايشان قائماند به حق و اگرچه ظاهر اين سخن بيانگر وضعيتي ناراحتكننده است، ولي نشان ميدهد كه اساس رساله قشيريه براي نقد اين رويكردها و دفاع از حقيقت تصوف اسلامي است. امام محمد غزالي نيز در آثار مختلف خود با نقد اينگونه افكار و رويكردها، مدعيان تصوف را بر نه دسته تقسيم ميكند و به نقد و ارزيابي افكار و عملكرد آنها در تصوف و نحوه تعامل آنها با مناسك ديني ميپردازد. علاوه بر اين بايزيد بسطامي نيز به يكي از همنشينان خود ميگويد: برخيز پيش آن فرد برويم كه خود را با سمت ولايت مشهور كرده است؛ (البته او مردي مشهور به زهد و پارسايي بود.) رفيق بايزيد ميگويد پيش او رفتيم. وقتي از منزلش خارج شد و به مسجد آمد، آب دهانش را به طرف قبله انداخت. بايزيد برگشت و به او سلام نكرد و گفت كه او به يكي از آداب پيامبر(ص) بيتوجهي كرد، چگونه ممكن است نسبتبه آنچه ادعا ميكند امين باشد. همچنين ميگويد: اگر ديديد كه يك فرد كراماتي دارد كه ميتواند در هوا بپرد، فريفته نشويد تا ببينيد وضعيت او هنگام مواجهه با امر و نهي و حفظ حدوث و آداب شريعت چگونه است. سهل تستري نيز ميگويد: اصول طريقه ما هفت مورد است: تمسك به كتاب خداي تعالي، اقتدا به سنت پيامبر (ص)، خوردن حلال، خودداري از آزردن ديگران، دوري از گناهان، توبه و اداي حقوق. جنيد هم ميگويد: همه راهها بر خلق بسته است جز طريق كسي كه دنبالهرو پيامبر (ص) باشد، از سنتش پيروي كند و به راه او پايبند باشد كه اگر چنين كند، راه همه خير و خوبيها بر او باز است. باز هم گفته است: كسيكه قرآن را حفظ نكند و حديث ننويسد، دراينراه (تصوف) مورد تبعيت قرار نميگيرد؛ زيرا كار ما مقيد به كتاب و سنت است. غزالي هم دراينباره ميگويد: بايد دانست كه سالك راه خداي تعالي اندك و مدعيان آن فراوانند و ما ميكوشيم علامت او را به تو معرفي كنيم. سالك كسي است كه همه افعال اختياري او مطابق با ميزان شرع و محدود به حد و مرز آن باشد زيرا سلوك در اينراه تنها پس از آراسته شدن به تمامي مكارم شرعي امكانپذير است و كسي دراينراه به وصال ميرسد كه بر تمامي نوافل مواظبت داشته باشد. ديگر وضعيت كسي كه در اداي واجبات اهمال ميكند، مشخص است. و اگر سئوال شود كه آيا مرتبه سالك بهجايي ميرسد كه پارهاي از وظايف شرعي از او ساقط ميشود يا انجام بعضي از محظورات ضرري به او نميرساند، همچنانكه در مورد پارهاي از مشايخ اين سهلانگاري نقل شده است؟ در جواب ميگويم: بايد دانست كه اين مساله عين غرور است و محققان (اين علم) گفتهاند: اگر ديدي كه انساني در هوا پرواز ميكند و بر روي آب راه ميرود، ولي كاري خلاف امر شرع انجام ميدهد، بايد دانست كه او شيطان است و اين نظر درستي است. ابوالحسن شاذلي هم دراينباره ميگويد: هرگاه كشف عرفاني تو با كتاب و سنت تعارض يافت، به كتاب و سنت تمسك كن و كشف را رها كن و به نفس خود بگو: خداوند تعالي ثبات قدم من را در كتاب و سنت تضمين فرموده است؛ ولي اين تضمين را در مورد كشف، الهام و مشاهده نداده است، مگر بعد از عرضه آنها بر كتاب و سنت. در عصر جديد نيز رينيه گنو - كه از مسيحيت به دين اسلام درآمد و نام خود را عبدالواحد يحيي نهاد - دراين باره ميگويد: بعضي از افرادي كه ميپندارند جزء صوفيه هستند يا ضرورت شريعت را انكار ميكنند يا در انجام آن اهمال به خرج ميدهند. شريعت و حقيقت چنان با هم در ارتباطند كه انگار دو مظهر از يك شيء واحد هستند: يكي خارجي و ديگري داخلي است يا يكي ظاهر و ديگري باطن است؛ ازاينرو جماعتهايي كه در حال حاضر در غرب ديده ميشوند و مدعي سلوك بر طريق صوفيه هستند و بااينحال بر هيچ شريعت الاهيي اتكا ندارند، جز خدعه و نيرنگ چيز ديگري نيست و بديهي است كه اين جماعتها از ديدگاه صوفيه حقيقي، هيچ چيزي نيستند. كسانيكه ميخواهند بر طريق صوفيان سلوك كنند، اگر بهطور كامل به شريعت التزام نداشته باشند، حتي به اولين مراحل طريق هم نايل نميشوند.
منبع: فصلنامه كتاب نقد، شماره 35