علامه آيت الله سيدمحمدحسن ميرجهاني طباطبايي - ب‍ه‌ ی‍اد ح‍ض‍رت‌ آی‍ت‌ال‍ل‍ه‌ م‍ی‍رج‍ه‍ان‍ی‌ طب‍اطب‍ای‍ی‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ب‍ه‌ ی‍اد ح‍ض‍رت‌ آی‍ت‌ال‍ل‍ه‌ م‍ی‍رج‍ه‍ان‍ی‌ طب‍اطب‍ای‍ی‌ - نسخه متنی

مسعود احمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علامه آيت الله سيدمحمدحسن ميرجهاني طباطبايي

زندگي نامه

علامه آيت الله سيدمحمدحسن ميرجهاني طباطبايي، فرزند سيد جليل القدرو رباني ميرسيدعلي محمدآبادي جرقويه اي اصفهاني (ره) در روز دوشنبه بيست و دوم ماه ذي القعده الحرام سال 1319 هـ. ق (1279 هـ. ش) در قريه محمدآباد جرقويه سفلي از توابع استان اصفهان در خانواده اي مذهبي، شريف و دوستدار اهل بيت عصمت و طهارت قدم به عرصه وجود نهاد. تحصيلات

او پس از طي دوران طفوليت و کودکي در سن پنج سالگي وارد مکتب شده و در هفت سالگي تمام قرآن مجيد را به انضمام کتب فارسي فرا گرفت.

سپس به يادگيري مقدمات زبان عربي اعم از صرف و نحو پرداخت و قسمتي از کتاب سيوطي را نزد يکي از فضلاي روستاي محل سکونت خود فرا گرفت.

بعد از آن براي ادامه تحصيل وارد حوزه علميه اصفهان شده و در مدرسه صدر بازار ساکن گشتند.

در اصفهان از محضر بزرگاني هم چون عالم فرزانه آقاي شيخ محمدعلي حبيب آبادي (ره) و آقاي شيخ علي يزدي (ره) بهره برده و به فراگيري فقه، اصول و منطق اهتمام ورزيدند.

سپس سطوح وسطي و عاليه را در خدمت مرحوم حجت الاسلام شيخ محمدرضا رضوي خوانساري (ره) و ميرزا احمد اصفهاني (ره) و آيت الله محمدعلي فتحي دزفولي (ره) و آيت الله حاج سيدابوالقاسم دهکردي (ره) به پايان رسانيدند.

ايشان در درس خارج آيات عظام ميرزا محمدرضا مسجد شاهلي (ره) و آخوند ملاحسين فشارکي (ره) نيز حاضر مي شدند. نجف اشرف

در سال 1364 هـ. ق (1305 هـ. ش) با اجازه پدرشان راهي نجف اشرف گرديده و در آن ديار عالم پرور از وجود مبارک اساتيد ارجمندي چون آيت الله رجايي (ره)، حاج شيخ عبدالله مامقاني (ره) (صاحب رجال) و آيت الله آقا ضياء الدين عراقي (ره) بهره مند شدند.

جنبه والاي روحاني و اخلاقي و شخصيت علمي علامه ميرجهاني باعث شد از جمله ياران خاص مرجع اعلي آيت الله العظمي آقا سيد ابوالحسن اصفهاني (ره) گردند و در مسجد شيخ طوسي از انفاس قدسي آن بزرگوار استفاده نمايند، تا جاييکه، در مدت اقامت در نجف، نوشته ها و امور مالي آيت الله اصفهاني در دست علامه ميرجهاني قرار داشت. اقامت در مشهد و اصفهان

آيت الله ميرجهاني پس از چندي، بار ديگر به اصرار پدرشان با کوله باري از علم و فضيلت معنوي به اصفهان بازگشتند.

البته سکونت دوباره ايشان در اصفهان همزمان با اواخر عمر پدر برزگوارشان گشته بود و مدتي پس از فوت پدر، علامه راه مشهد را در پيش گرفتند و حدود هفت سال هم جواري با آقا علي ابن موسي الرضا (صلوات الله عليه) را اختيار نمودند.

علامه ميرجهاني در ادامه فعاليتهاي علمي خود در مشهد مقدس، به تصحيح نسخ خطي قديمي موجود درکتابخانه آستان قدس رضوي و تأليف و تصنيف وتدريس اشتغال داشتند.

محل اصلي فعاليتشان در مشهد، دو حجره در صحن عتيق بوده است. گويا وضعيت آب و هواي مشهد با مزاج ايشان سازگاري نداشته و در نهايت پس از هفت سال به تهران نقل مکان مي کنند.

علامه در تهران نيز به انجام وظايف ديني بالاخص تبليغ از طريق منبر و تأليف کتاب مشغول گشتند. کشف سيادت و شجرنامه

عداوت و دشمني حاکمان جور با خاندان مکرم رسول خدا (صلي الله عليه و اله) (سادات) در طول تاريخ اسلام، موجب گرديده است در برهه هايي از زمان عده اي از سادات، به منظور حفظ جان و بقاي نسل سادات، سيادت خويش را مخفي کنند از جمله اين موارد، خاندان ميرجهاني است که حدود سيصد سال دوران اختفاء سيادت ايشان و خاندانشان بوده است.

جريان از اين قرار بوده است که:

در زمان هجوم افغانها به ايران ظلم و ستم آنها بر مردم و زير پا گذاشتن علني دستورات و واجبات اسلام رشد و گسترش مي يابد.

در همين ايام دو برادر سيد، به نامهاي ميرجهان و ميرعماد که ازمسيري مي گذشته اند با دو افغاني که قصد تعرض به زني را داشته اند مواجه شده و با آنها درگير مي شوند که منجر به کشته شدن يکي از افغانها و فرار ديگري و آگاه شدن بقيه از اين قضيه مي شود.

اين ماجرا باعث مي شود ميرجهان و ميرعماد مخفيانه به اطراف شهر اصفهان، منطقه جرقويه مي گريزند. و سيادت خود را پنهان کنند تا جاييکه اطرافيان و نزديکان آنها به طورکلي از احوالشان بي اطلاع مي مانند و پس از چندي اعتقاد به فوت يا کشته شدن اين دو برادر سيد پيدا مي کنند و حتي اموالشان را هم بين وارث تقسيم مي کنند.

اين رويداد به همين صورت تا زمان آيت الله ميرجهاني ادامه مي يابد. در اين زمان ايشان به دليل احتمالاتي که بر سيد بودن خاندانشان مي داده اند به دنبال کشف قضيه رفته و بالاخره پس از تحقيق بسيار، سيادت خود را ثابت مي کنند و از آن پس اقوام، عموزاده ها و وابستگان به خانواده ميرجهاني مسمي به سيادت مي شوند.

سيادت علامه ميرجهاني در زمان مرجعيت عامه مرحوم آية الله سيدمحمدحسين طباطايي بروجردي کشف گرديد و هم چنين مورد تأييد نسابه بزرگ قرن اخير مرحوم آيت الله العظمي مرعشي نجفي قرار گرفت و پس از آنکه سالها عمامه سفيد بر سر داشت، به دست مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (قدس سره) عمامه سياه سيادت بر سر ايشان گذارده شد و به اين مناسبت توسط آيت الله بروجردي (ره) جشن مفصلي در مدرسه فيضيه برقرار گرديد. بازگشت به اصفهان

سالهاي آخر عمر پر برکت و گهربار ايشان بار ديگر در شهر اصفهان سپري شد، ولي حتي کهولت سن و پيري مانع از انجام فعاليتهاي علمي و مذهبي علامه نشد و بيان شيرين و رساي خود را در راه ترويج و گسترش دين مبين اسلام به کار بستند و قلوب بسياري از مردم را در جهت انس و آشنايي هر چه بيشتر با حق و حقيقت رهنمون شدند که آثار و برکات اين فعاليت هم اکنون نيز بر ما معلوم مي باشد. تأليفات

آيت الله ميرجهاني به خاطر جامعيت در علوم و تبحر در ادبيات و داشتن ذوق لطيف و آشنايي با علوم غريبه (جفر، رمل، اسطرلاب) داراي تأليفات موثر، متعدد و متنوعي در موضوعات:

حديث، شعر، علوم غريبه، نجوم، شيمي، طب قديم، رياضيات و ... مي باشند. که بسياري از آنها چاپ و حتي بعضي از آنها چندين بار چاپ شده که کل آثار و تأليفات علامه جمعاً بالغ بر پانصد و هفت اثر مي باشد. در ذيل به بعضي از آن تأليفات اشاره مي شود.

1- روايح السمات،

موضوع : شرح دعاي سمات

2- جنة العاصمه،

موضوع : تاريخ ولادت و حالات حضرت فاطمه سلام الله عليها

3- نوائب الدهور،

موضوع : علائم ظهور

4- البکاء للحسين عليه السلام،

موضوع : ثواب گريستن و عزاداري بر حضرت سيدالشهداء (عليه السلام)

5- تفسير ام الکتاب،

موضوع : تفسير سوره حمد

6- ديوان حيران،

موضوع : شعر به زبان فارسي

7- مستدرک نهج البلاغه الموسوم بمصباح البلاغه في مشکوة الصباغه، موضوع: خطبه هايي که مرحوم سيد رضي (رحمة الله عليه) در نهج البلاغه جمع آوري نکرده اند يا در آن اختلاف روايه وجود دارد.

8- ولايت کليه،

موضوع : ولايت اهل البيت (عليهم السلام)

9- الدرر المکنون (ديوان عربي)،

موضوع : الامام و الامامة و صفاتة الجامعه و تاريخ الائمه عليهم اسلام

10- کنوزالحکم و فنون الکلم

موضوع: کلمات و خطبه هاي امام حسن مجتبي عليه السلام

11- السبيکة البيضاء في نسبت بعض آل نبي الطباء،

موضوع : جزواتي در اسناد سادات عاليقدر در اين کتاب در مورد سيادت خود و خاندان ميرجهاني توضيحات کافي داده شده است.

12- مختصر کتاب ابصار المستبصرين،

موضوع : در بيان مناظره شيعه و سني

13- مقلاد الجنان و مغلاق الميزان،

موضوع : در زمينه ادعيه و زيارات

14- ذخيرة المعاد،

موضوع : ادعيه و آداب ساعات

15- رساله سعادت ابدي و خوشبختي هميشگي،

موضوع : آداب تشکيل مجالس مذهبي

16- لوامع النورفي علائم الظهور

17- شهاب ثاقب،

موضوع : در رد طايفه ضاله و مضله و طريقه منازعه با آنها.

18- مقامات الاکبرية،

موضوع : زندگاني حضرت علي اکبر عليه السلام

19- رساله اي در احکام رضاع،

موضوع: احکام شيردادن (فقه الرضاع)

20- رساله اي در اخبار مربوط به کواکب و نجوم فلکيات

21- رساله اي در احوالات حضرت زينب کبري عليها سلام الله

22- گنجينه سرور به صورت تلفيقي عربي و فارسي

23- نصيحت به هادي،

موضوع : دستورات اخلاقي و نصايح به پسرشان جناب هادي در باب تقوي و سير و سلوک

24- گنج رايگان،

موضوع : در بيان طلسمات و بعضي از علوم غريبه و اخبار و آثار ولايتي

25- رساله نورستان،

موضوع : در احوالات سرزمين نورستان

26- رساله اي در مورد آيات قرآني که مشتمل بر کلمه «رب» مي باشد. (84 آيه)

27- رساله اي در رياضيات

28- رساله اي در شيمي

29- رساله اي در طب قديم

30- صمديه منظومه،

موضوع : ادبيات عرب

31- قرآن به خط ايشان همراه با تفسير در حواشي آن و کشف الآيات

32- تقريرات حضرت آية الله سيد ابوالحسن اصفهاني (رحمة الله عليه)

33- ديوان حافظ به خط زيباي ايشان که هديه به کتابخانه آستان قدس رضوي (شماره ثبت 5802) و همچنين آثار علمي ديگري در فنون متنوعه چون رساله هاي متعددي در جفر و رمل و اسطرلاب و نجوم رحلت

سرانجام خورشيد نورافشان و گرمي بخش عمر اين علامه دهر و يگانه دوران پس از سالها تلاش بي وقفه در راه شناخت معارف دين در روز سه شنبه بيستم جمادي الثاني سال 1413 هـ. ق (1371 هـ. ش) به افول گراييد و جامعه علمي و مردم قدرشناس اصفهان را در فقدان وجود نوراني خود در سوگ نشاند.

مردم شريف اصفهان پيکر مطهر اين عالم مجتهد را پس از تشييع باعظمت و پرشکوه در بقعه علامه کبير مجلسي (رضوان الله تعالي عليه) واقع در مسجد جامع اصفهان به خاک سپردند. ويژگي ها کرامت و بخشش

علامه ميرجهاني در کنار همه فضايل و ويژگيهايي که داشتند از خط زيبايي نيز برخوردار بودند.

در زمان جواني يکي از ثروتمندان جرقويه (محله تولد و سکونت علامه در کودکي و نوجواني) از ايشان در خواست مي کند که يک قرآن با خط زيبا برايش بنويسند و در مقابل سي تومان (به ارزش حدود هشتاد سال پيش) به علامه بپردازد.

علامه ميرجهاني پس از کتابت قرآن، آن را مي برند و تحويل او مي دهند. اما آن فرد به هر دليل از پرداخت سي تومان مقرر خودداري مي کند و در عوض غلات زياد ( گندم، جو، ارزن و ...) به آقا مي دهد و علامه آنها را در انبار منزل ذخيره مي کنند.

پس از مدتي قحطي منطقه آنها را فرا مي گيرد و قيمت غله بسيار بالا مي رود. در چنين شرايطي افراد سودجو و طماعي پيدا مي شوند که از فرصت سوء استفاده کرده، پول و اشياء قيمتي مردم از قبيل طلا، نقره و ... را به قيمت کم و ناچيز گرفته و در قبلا آنها مقدار اندکي غلات با قيمت گزاف مي دهند.

علامه هنگاميکه اوضاع را اين چنين مي بينند اعلام مي کنند:

هر کس احتياج به غلات دارد بيايد، وسايل و اشيائي وديعه بگذارد و غلات مورد نياز خود را ببرد.

درضمن اسم صاحبان آنها را هم يادداشت مي نموده اند.

بعد از سه ماه که با الطاف حضرت حق (جل و علي) قحطي بر طرف مي شود، علامه اعلام مي کنند که افراد بيايند و وسايل به وديعه گذاشته شده را بگيرند، و در مقابل غلات هيچ بهايي از مردم دريافت نمي کنند.

مبارزه با هواي نفس

زماني که آية الله ميرجهاني ساکن تهران بودند مسجدي بود که شرايط مناسبي داشت و اهل مسجد از آقا درخواست کرده بودند امامت جماعت آنجا را عهده دار شوند اما ايشان قبول نمي کردند.

بعضي ها به ظاهر ايشان را نصيحت مي کردند و مي گفتند:

شما چرا امامت جماعت را تقبل نمي کنيد. اگر فبول کنيد مردم نيز به فيض مي رسند در ضمن اينکه براي شما هم چندان مشکل نيست.

علامه در جواب (به اين مضمون) فرمودند:

وقتي امام جماعت وارد مسجد مي شود، صفوف آماده جماعت را مي بيند و خادم براي ورود آقا صلوات مي فرستد و مردم هم سلام و احترام مي کنند، امام جماعت يک حالت خوشي پيدا مي کند و همين خوشي هواي نفس است. شما که امامت جماعت را مي پذيريد افراد نفس کشته اي هستيد، اما من مي ترسم.

وقتي ايشان اين مطلب را فرمودند مخاطب ايشان که در آن زمان امامت جماعت مسجد قائم را برعهده داشتند کناره گيري کرده و هر چه مردم اصرار نموده و متوسل به بيت آية ميلاني و آية الله قمي شدند باز نگشتند.

عقيده به رجعت

از عقايد قطعي و اختصاصي شيعيان بحث رجعت مي باشد. به اين معنا که در زمان ظهور قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله) ائمه و خوبان خوب، و هم چنين اشقياء و بدان بد باز مي گردند تا علاوه بر جزاء و پاداش اخروي در همين دنيا هم شاهد عزت اوليا و ذلت اعداء باشند و هر کدام بهره خود را از اين دنيا برگيرند.

آقاي جلواني مي گويند:

علامه در يکي از سخنرانيها بيان نموده بودند که:

من زمان ظهور ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) زنده هستم و آن زمان را درک خواهم کرد.

بعد از فوت علامه شخصي خواب ايشان را مي بيند و سوال مي کند: مگر شما نفرموده بوديد در زمان ظهور زنده هستيد و آن زمان را درک مي کنيد؟

آقا فرموده بودند :

من خودم خواستم که بروم و زمان آقا امام زمان بر مي گردم.

دعا و اذکار

ذکر آقا يا حيٌ يا قيوم بود و مي فرمودند :

منظور از حي امام زمان است و منظور از قيوم هم که به معناي قيام کننده است نيز امام زمان مي باشد.

(اين ذکر در قرآن در سه مورد وارد شد و همانگونه که مي دانيم قرآن داراي بطوني مي باشد و منافاتي ندارد که حي و قيوم صفت براي ذات خداوند تبارک و تعالي باشد و در جاي ديگر اشاره به يکي از جلوه هاي بارز حيات و قيام الهي يعني حضرت بقيه الله الاعظم باشد). الحمدلله

از ديگر اذکار مدام آقا ذکر الحمدلله بود که به اتفاق کليه آشنايان درخلوت و جلوت و آهسته و گرفتاريها و شادماني ها به آن مي پرداختند.

مقامات و مدارج علمي

علامه ميرجهاني ، فقيهي عميق، محدثي خبير و عالمي محقق بودند.

تأمل و تتبع در آثار مکتوب ايشان مبين اين مطلب مي باشد.

ايشان مجتهدي مسلم بوده اند وقتي کتب ايشان را مرور مي کنيم تا حد زيادي با شخصيت علمي وادبي علامه آشنا مي شويم.

کتاب الدررالمکنونه را که بررسي مي کنيم، مي بينيم که بر ادبيات عرب کاملاً مسلط بوده اند ، توانسته اند اشعار عربي نغز و زيبا يي بسرايند.

هنگاميکه کتابهايشان را پيرامون ولايت کليه، شرح دعاي سمات، تفسير سوره حمد و ... مطالعه مي کنيم، در مي يابيم معلومات و دانشهاي بسياري در سينه داشته اند.

علامه ميرجهاني سه دوره کل بحارالانوار علامه مجلسي را مطالعه نموده بودند و چون حافظه اي بسيار قوي داشتند احاديث آن را به خاطرسپرده بودند. در کنار تمام اين دانشها، ايشان حافظ قرآن نيز بوده اند.

از جمله اساتيد بزرگوار علامه، مرجع عاليقدر جهان تشيع آقا سيدابوالحسن اصفهاني (رحمة الله عليه) بوده اند و علامه حدود پنج سال در بيت آية الله العظمي اصفهاني کاتب خاصشان بوده اند.

علامه خود نيز از مدرسان و اساتيد سرآمد حوزه هاي علميه اصفهان و مشهد مقدس بوده اند و سطوح عاليه فقه و اصول و تفسير قرآن کريم و ادبيات عرب را به طرز اديبانه و عالمانه تدريس مي نمودند.

در کنار همه آنها علامه از منبريهاي درجه اول و از خطابهاي شهير زمان خود بوده اند که در اصفهان و تهران و ... منبرها و سخنرانيهاي جالب و گرانبهايي داشته اند.

آقاي عبادي در اين باره مي گويند:

ايشان درمسجد سپهسالار تهران (شهيد مطهري) منبر مي رفتند. عجب منبري!... و از هيچ کس از مقامات دولتي و لشکري هم ترس نداشتند.

الا ان اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون.

مکارم اخلاق

ميهمانداري

ايشان بسيار مقيد بودند که ولو با زحمت بسيار از مهمان پذيرايي کنند در حاليکه خيلي مواقع کسي نبود در امر پذيرايي کمکشان کند.

آية الله سيدابوالحسن مهدوي مي فرمودند:

خدمتشان که مي رسيديم بيان مي کرديم که ما براي پذيرايي نيامده ايم ولي علامه خودشان مي رفتند چايي مي ريختند و مي آوردند. رضا و تسليم

زماني علامه مريض بودند و حضرت آية الله ناصري براي عيادت ايشان تشريف آورده بودند ما ( راوي حکايت ) نيز آنجا بوديم .

آية الله ناصري براي تسکين ايشان فرمودند:

اگر امام زمان مي خواستند مي توانستند شما را شفا دهند

(کنايه از اين که امام زمان از حال شما اطلاع دارند و صبر شما مورد رضايت ايشان است)

آية الله ميرجهاني در جواب فرمودند:

الحمدلله. برگزاري مجالس احياء امر اهل بيت ( ع )

علامه مدت زماني که در اصفهان بودند، اهتمام زيادي به گراميداشت اعياد مذهبي داشتند و در منزلشان اقدام به تشکيل مجالس مذهبي مي کردند و هم چنين عصرهاي جمعه هر هفته مجلس توسل نيز داشتند.

از جمله اعيادي که آقا اهميت بسزايي به آن مي دادند و مورد توجه ايشان بود، عيدالزهرا (سلام الله عليها) مصادف با نهم ربيع الاول بود.

علامه در اين روز مبارک برخلاف بقيه مجالس، کليه شرکت کنندگان در مجلس را مشايعت مي کردند. ارادت به امام حسن( ع)

هر چند علامه شيفته و علاقمند به تمام اهلبيت و حضرت صاحب الامر( ع) بودند، اما ارادت و احترام خاصي نسبت به کريم آل طه حضرت امام حسن مجتبي (عليه السلام) داشتند و ايام ولادت و شهادت اين ابر مرد مظلوم دنياي اسلام را ارج مي نهادند.

علامه مي فرمودند:

خود حضرت امام حسين (عليه السلام) ، نيز شيفته امام حسن عليه السلام بوده است.

لازم به ذکر است که آيه الله ميرجهاني خودشان هم از سادات حسني بودند. تهجد و شب زنده داري

از ديگر خصوصيات بارز علامه مناجات و شکرگزاري در دل شب با آفريدگار خوبيها و تلاوت قرآن کريم هنگام خوابيدن بود.

آقاي مسعود احمدي در اين باره مي گويد :

ايشان بارها در بيان رمز عبوديت و بندگي آيات ابتدايي سوره مزمل را تلاوت مي کردند.

قم الليل الا قليلا نصفه او نقص منه قليلا او زد عليه و رتل القرآن ترتيلا

حجة الاسلام محمدحسن شريعتي مي فرمودند:

اوائل که ما در منزل ايشان زندگي مي کرديم گاه بعضي شبها مي ديدم آقا تا نيمه هاي شب مشغول عبادت و اذکار و اورادي بودند.

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از لطف دعاي شب و ورد سحري بود انس با قرآن

از ويژگيهاي بزرگان دين اسلام هم نشيني و دوستي خالصانه با کتاب انسان ساز وحي مي باشد. علامه ميرجهاني نيز از جلوه هاي آشکار اين مدعا مي باشند. ايشان از کودکي و سنين کم با قرآن مأنوس شدند و تا آخر عمر با برکت خود حافظ، قاري و کاتب کلام الله مجيد بودند.

علامه در اواخر عمر هر سه روز يک ختم قرآن مي نمودند.

روضه خواني امام حسين (عليه السلام)

حجة الاسلام عبدالجواد شريعتي نقل مي کنند:

آقا مي فرمودند:

من هر موقع چشم بر هم مي گذارم، مي بينم که آقا عبدالله الحسين به من مي فرمايند: روضه مرا بخوان.

ايشان اهل روضه خواني و مرثيه خواني بودند و خودشان هم مجالس عزاداري مي گرفتند. علامه حتي براي اجنه نيز روضه مي خواندند. تبري

از ديگر جلوه هاي شخيتي و اخلاقي علامه ابراز نفرت و برائت از دشمنان اهل بيت بود.

مراسمي که ايشان در روز عيد الزهرا در منزلشان منعقد مي کردند در بين مردم و همسايه ها مشهور و زبانزد بوده است. ساده زيستي و صفاي باطن

علامه فردي بي اعتنا به زخارف دنيوي بودند.

ملاکها و ارزشهاي افراد دينا طلب براي ايشان مطرح نبود. يکي از ملکات نفساني اولياء دين، ساده زيستي و از وصاياي معصومين مي باشد.

حضرت رسول اکرم (ص) در حديث مشهور به اباذر مي فرمايند:

يا اباذر: کن کانک في الدنيا غريب او کعا بر سبيل وعد نفسک من اصحاب القبور.

اي اباذر در دنيا مانند غريبي يا رهگذري باش و خود را اصحاب قبور به حساب بياور.

انفاق و دستگيري از فقرا

آية الله شوشتري در اين باره مي فرمايند:

در تهران و در منزل علامه بوديم که سائلي به درب منزل آمد.

خود آقا درب منزل را باز کردند و مقدار پول زيادي به او کمک کردند و آن سائل خوشحال و شادمان رفت و ...

رفقاي ما مي گفتند که انفاق آقا به صورت مخفيانه زياد بوده است.

معاشرين و دوستان

رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم):

المرء علي دين خليله و قرينه

انسان به دين ، (مانند ) دوست و ياورش است.

علامه ميرجهاني از همان دوران کودکي و نوجواني تا اواخر عمر و دوران کهنسالي با صالحين و علماء دين و پرهيزکاران زاهد مصاحبت و نشست و برخاست داشته اند.

از جمله رفقاي نزديک ايشان مي توان به حضرت آية الله ميلاني اشاره نمود.

ارتباط علامه با آيه الله ميلاني بسيار محکم و زبانزد مي باشد، تا جاييکه حتي خود آية الله ميلاني درخواست کرده بود که با آقا عقد اخوت و برادري بخوانند.

علامه در صحن آزادي (نو) در مشهد حجره اي داشتند که اکثراً آنجا بودند و آية الله ميلاني هم، جليس و هم نشين ايشان بوده اند و حتي رسم اين دو بزرگوار اين بوده که تحويل سال جديد را در همان حجره و داخل حرم حضرت ثامن الحجج مي گذارنده اند به علاوه مدتي نيز با يکديگر همسايه و هم جوار بوده اند و در مشهد، خيابان آية الله شيرازي (بالا خيابان) کوچه اي که هم اکنون به کوچه مدرسه آيت الله خوئي معروف است مسکن و منزل داشته اند.

از ديگر مصاحبان و نزديکان آقا که در جهاتي مرشد و راهنماي آقا بوده اند حاج ملا آقاجان زنجاني مي باشند که در منزل علامه نماز جماعت اقامه مي کردند و آية الله ميرجهاني به ايشان اقتداء مي نمودند.

يکي ديگر از اساتيد اخلاقي ايشان مرحوم شيخ حسنعلي نخودکي اصفهاني بوده است که پير و مرشد علامه بوده اند.

اواخر عمر هم که علامه به اصفهان آمده بودند در بين علماي اين ديار احترام خاص نسبت به آية الله سيدمرتضي موحد ابطحي قائل بودند و در پايان ديدارها ايشان را تا درب منزل بدرقه مي کردند.

حکايات برمزار استاد

علامه ميرجهاني در زمان کودکي و نوجواني، نزد استادي به نام «غلامعلي» آموزش خط مي ديده اند و به استاد خود علاقه وافري داشته اند.

پس از چندي استاد ايشان فوت مي کند و ايشان يک عصر جمعه براي زيارت بر سر مزار استاد رفته و شروع به تلاوت قرآن مي کنند تا اينکه هوا کم کم رو به تاريکي مي گذارد.

در اين هنگام صدايي به گوش علامه مي رسد که:

فرزندم محمدحسن، برگرد که مادرت منتظر و دلواپس توست.

ايشان به منزل باز مي گردند و مي بينند که مادرشان دلواپس ايشان شده و منتظر است. زيارت حضرت علي ابن موسي الرضا ( ع)

علامه ميرجهاني مي فرمودند:

روزي از حرم امام هشتم (عليه السلام) بيرون آمدم که باران گرفت. ياد آن روايت افتادم « کسي که هنگام رفتن به زيارت يک قطره باران به او بخورد، تمام گناهانش بخشيده مي شود.»

خيلي خوشحال شدم و اراده کردم دوباره به حرم بازگردم. داخل صحن عتيق که شدم، ديدم داخل صحن را مانند صحراي عرفات چادر سفيد زده بودند و با طنابهاي محکم آنها را بسته بودند.

تمام صحن اين گونه بود و انتهاي صحن ديواري سياه رنگ مانند دود بود. گنبد و ضريح هم ميان زمين و آسمان معلق بود. حيرت کردم و از پير مردي که آنجا بود، پرسيدم: صحن چرا اينطور است ؟

تبسمي کرد و گفت: اينجا هميشه اين گونه است: اين چادرها متعلق به دوستان و محبان است که به زيارت مي آيند و آنها که ولايت آقا را قبول ندارند در آن ديوار سياه محو مي شوند...

سيرت باطني افراد

علامه مي فرمودند:

سي يا چهل روز بود که از مدرسه صدر بيرون نرفته بودم. حتي براي گرفتن نان و غذا، زيرا از جرقويه ( زادگاه ايشان ) نان خشک و غيره آورده بودم.

تا اينکه غذا تمام شد و سه روز بود که چيزي براي خوردن نداشتم پولي هم نبود تا چيزي بخرم و روي درخواست کردن از کسي را هم نداشتم.

تا اينکه ديدم يکي از طلبه ها کاهو گرفته و مشغول شستن آنهاست و برگهاي زرد آن را دور مي ريزد. صبر کردم تا کارش تمام شد.

وقتيکه خلوت شد رفتم و برگهاي زرد را جمع کردم و با عجله به حجره بردم تا رفع گرسنگي نموده و تلف نشوم.

پس از مدتي مجبور شدم به طرف ميدان امام بروم (شايد براي استحمام).

از مدرسه بيرون آمده و به بازار رفتم. به محض ورود به بازار حيوانات بسياري را ديدم و دانستم که آنها همان اهل بازار هستند وحشت مرا فرا گرفت.

فقط دو نفر را به صورت انسان مشاهده نمودم يکي آقا سيدجعفر ساعت ساز که شغلش تعمير و فروش ساعت بود و ديگري شغلش ترمه فروشي اما بقيه همگي حيوان بودند.

در حالي که مي رفتم از ترس عباي خود را روي سرم کشيدم تا کسي را نبينم. ولي از از ديدن پاي افرادي که از کنارم مي گذشتند وحشت مي کردم تا اينکه نزديک حمام شاه (نزديک ميدان امام) رسيدم و احساس کردم که از ترس ديگر قادر به حرکت نيستم.

به مدرسه بازگشتم استادم آقاي سيدمحمدرضا خراساني (ره) مرا ديد و گفت:

چه پيش آمده است؟ دعوا کرده اي که رنگ صورتت تغيير کرده؟

جريان را برايشان تعريف کردم. استاد هم فوري خادم مدرسه به نام مشهدي عباس را صدا زد و يک کاسه با مقداري پول به او دادند و فرمودند:

برو از بازار سيرابي بگير و بياور وقتي آورد به من فرمود:

از اين طعام بخور، من نخوردم و ايشان اصرار نمود و گفتند:

من استاد تو هستم و امر من بر تو لازم است.

من هم به اکراه از آن طعام خوردم و پس از آن به حالت عادي برگشتم و ديگر همه را به صورت انسان مي ديدم.زيارت مشهد به صورت پياده

از معدود افراد با همتي که سعادت نصيب آنان شد و پياده به پابوس حضرت ثامن الائمه مشرف شدند (اصفهان تا مشهد) مي توان از علامه ميرجهاني نام برد که دو مرتبه توفيق اين امر را پيدا کردند.

در سفر اول علامه به ملاقات حاج شيخ حسنعلي نخودکي اصفهاني (رحمة الله عليه) رفته بودند.

خودشان مي فرمودند:

ازدحام جمعيت بسيار بود و روز اول موفق به ديدار نشدم. روز دوم نشستم تا خلوت شد و خدمت رسيدم .

شيخ حسنعلي نخودکي رحمة الله عليه گفتند:

بفرماييد چه کار داريد؟

گفتم: همه درد جسمي دارند و من درد روحي ...

و اين ملاقات که قبل از هجرت علامه به نجف و هم جواري با اميرالمومنين (ع ) صورت پذيرفت، نقطه عطفي در مسير سير و سلوک ايشان بوده است.

مکتوب آسماني

حاج آقا معادي نقل مي کنند:

در زمان جنگ ايران و عراق علامه بين جمع به مناسبتي فرمودند:

خواب ديدم در سر تا سر آسمان مطالبي نوشته شده است.

از علامه پرسيدند:

مطالب چه بود؟

علامه (توريه نمودند) و فرمودند:

نتوانستم بخوانم.

آقاي معادي مي گويند:

پس از اتمام جلسه به آقا عرض کردم:

اگر من که آدم بي سوادي هستم اين عذر را مي آوردم قابل قبول بود، ولي شما چگونه مي فرماييد که نتوانستيد بخوانيد؟!

تا اينکه علامه تعبير خواب فرمودند :

جنگ تمام مي شود و سپس عراق به کويت حمله مي کند و بعد آمريکا وارد جنگ شده و از کويت حمايت مي کند و عراق را از کويت بيرون مي راند و اين اتفاقات يکي پس از ديگري روي داد.مومنان اجنه

پسر علامه نقل مي کردند:

در زمان کودکي در محله خواجوي اصفهان منزل داشتيم و شبها پدرم منبر و سخنراني داشتند و افراد دنبالشان مي آمدند و ايشان را مي بردند.

يک شب من هم همراه پدرم راهي شدم. از محله خودمان که خارج شديم از مسيري گذشتيم که کوچه ها و گذرهايي داشت در حاليکه در آن زمان در بيرون از محله خواجوي خانه و آبادي وجود نداشت و من در آن لحظه متوجه اين مطلب نبودم بالاخره وارد باغي شديم که جمعيت زيادي در آن بود. پدرم به منبر رفته و براي آنها سخنراني نمودند.

پس از اتمام منبر که خواستيم برگرديم، ديگر اثري از آن جمعيت نديدم و در تمام طول مسير برگشت هم از آن فردي که همراه ما مي آمد و فانوس به دست داشت به شدت مي ترسيدم و يکي از ويژگي هاي اهل آن مجلس اين بود که پاهايي شبيه سم داشتند. بعد فهميدم که آنها، مجلس گروهي از مومنان و شيعيان از طايفه اجنه بوده است. خدا خودش مي فرستد

در زمان کهولت و پيري علامه، ايشان يک بار به زيارت امام رضا آمدند و من ( نوه علامه) در بازگشت همراهشان با هواپيما به اصفهان آمدم. علامه ناراحتي دل درد داشتند و داروي دل درد، موجب پا درد ايشان مي شد.

هنگاميکه به اصفهان رسيديم و وارد خانه شديم بعد از مدتي درب خانه را زدند. درب را که باز کرديم با کمال تعجب مواجه با پزشکي از کشور هندوستان شديم. او وارد شد، آقا را عيادت نمود و در رفتار خود ادب و احترام و تواضع را در حد اعلائي رعايت مي کرد تا جايي که حتي زانوي علامه را مي بوسيد.

گفت: من آمده ام اصفهان گفته اند: شما مشهد مشرف شده ايد، رفتم مشهد گفته اند: به اصفهان برگشته ايد.

آقا را معاينه کرد و نسخه اي نوشت.

سپس خودش رفت دارو را تهيه کرد و آمپولي را که لازم بود تزريق کرد.

بعد از اين ماجرا علامه رو به بنده کردند و فرمودند:

جواد تو راه خدا را برو، ديگر لازم نيست دنبال دکتر بروي، خداوند خودش دکتر مي فرستد.

تو راه خدا را برو ديگر لازم نيست دنبال دارو بروي، خداوند خودش دارو مي فرستد...

در سفر بازگشت هنگاميکه سوار هواپيما شديم ايشان شروع به تلاوت سوره مبارکه انعام نمودند و وقتيکه به فرودگاه اصفهان رسيديم سوره را ختم نموده بودند.

در همان سفر يک شب صداي ناله و مناجات آقا را شنيدم و از درب اتاق به صورت مخفيانه نگاه کردم.

ديدم که ايشان فرش اتاق را کنار زده و صورتشان را کف اتاق نهاده و مشغول مناجات و راز و نياز با خداوند مي باشند.

فردا صبح خدمتشان عرض کردم:

شما که بيمار هستيد، بهتر است شبها بيشتر استراحت کنيد و شب زنده داري بر شما خوب نيست ايشان جواب فرمودند:

تنها زماني که من هيچ دردي احساس نمي کنم، همان دل شب است. زيارت ائمه بقيع ( ع)

علامه چندين سفرمشرف به بيت الله الحرام شده بودند.

از جمله اين سفرها، سفري است که به امر مرجع عاليقدر آقا سيدابوالحسن اصفهاني (رحمة الله عليه) براي راهنمايي و کمک به سيد محمد (پسر آقا سيدابوالحسن اصفهاني) در مناسک حج، رفته بودند.

ايشان در اين سفر علاوه بر کسب فيوضات معنوي و انجام مناسک، توفيق راهيابي به داخل خانه خدا و داخل حجره (ضريح) پيامبر و قبرستان بقيع را پيدا کرده بودند.

در يکي از سفرها در حال مناجات و راز و نياز در پشت قبرستان بقيع بوده اند که نگهبان و قبرکن بقيع (که با کمال تعجب شيعه و اهل خميني شهراصفهان بود ) به ايشان مي گويد:

آيا مايل هستيد از نزديک به زيارت ائمه بقيع بپردازيد؟

آقا مي فرمايند:

آري.

مي گويد: شما کسي از دوستان را مطلع نکنيد و ساعت 10 شب پس از صرف شام تشريف بياوريد.

علامه به هتل رفته و پس از صرف شام به قبرستان بقيع مراجعت کرده و داخل مي شوند و بالاي سر چهار امام مظلوم بقيع (صلوات الله عليهم اجمعين) مشغول زيارت و عبادت مي شوند تا اينکه نزديک روشني هوا نگهبان مي گويد:

برويد، که درب مسجد النبي را ديگر باز کرده اند و الا براي من درد سر درست مي شود.

در محضر يار

جناب حجة الاسلام کرماني (داماد علامه) نقل مي کنند که: پس از مهاجرت آقا به اصفهان از ايشان پرسيدم: شما چرا از مشهد به اصفهان رفتيد؟

علامه در جواب من اين يک بيت را فرمودند:

گر در يمني چو با مني پيش مني گر پيش مني چو بي مني در يمني

سپس عرضه داشتند:

من با اينکه در اصفهان هستم از جزئيات زندگي و امور شما خبر دارم، اما شما که مشهد هستيد مواظب باشيد که جاي ديگري نباشيد. درخواست کتاب

حاج آقا معادي نقل مي کنند که:

من در مغازه مشغول کسب و کار بودم فردي که هيچ سابقه آشنايي قبلي با او نداشتم، پيشم آمد و از من در خواست کتابهايي از علامه ميرجهاني کرد.

من بسيار تعجب کردم و از او اصل مطلب را جويا شدم.

گفت: من کتابهاي فراواني داشتم ولي از ايشان کتابي نداشتم و آشنايي هم که کتب آقا را از او بگيريم، پيدا نکردم.

براي همين به سر مزار علامه رفتم و از خودشان درخواست کتابهايشان را نمودم، شب در خواب، علامه را ديدم و آدرس شما را به من دادند.

زيارت جامعه و سوره ياسين

آقاي جواد رضوي که در هيئت ابا الفضل خدمت مي کنند و مرد خالصي هم مي باشند خواب مي بينند که علامه مي فرمايند:

بر سر قبر من زيارت جامعه بخوان.

و درموردي ديگر آقاي محمود حسام هم در خواب علامه را مي بينند که مي فرمايند:

بر سر مزار من سوره ياسين بخوان. عيدي

آقاي معادي نقل مي کنند که:

شب عيد غدير يا تولد حضرت زهرا، سلام الله عليها بود.

پيش خودم گفتم: اگر آقا زنده بودند خدمتشان مي رسيدم و عيدي مي گرفتم (علامه درآن ايام جلوس داشتند و به بازديد کنندگان عيدي مي دادند.) شب در خواب آقا را ديدم که فرمودند:

بيا عيدي بگير، عيديت هست بيا .

بصيرت باطني

حاج آقاي معادي مي گفت :

همراه اصغر آقاي معمار رفتيم خدمت آقا.

اصغر آقا مغازه اي داشت در فلکه سبزه ميدان (ميدان قيام اصفهان) که از او گرفته بودند و ما هم به خاطر همين مشکل خدمت علامه رسيده بوديم آقا خودشان رفتند چايي آوردند و مشغول پذيرايي شدند.

ما هنوز حرفي نزده بوديم که علامه ميرجهاني به من عرض کردند:

دکانش را به او مي دهند. سلام مرا برسانيد

يکي از دوستان نقل مي کنند :

يکي دفعاتي که به زيارت مشهد مقدس نائل شده و خدمت آقا رسيديم، ديدم که رييس شهرباني وقت مشهد نزد آقا بود و بسيار احترام مي گذاشت مي گفت:

طبق فرمان شما عمل کردم.

رييس شهرباني مرد بسيار خوبي بود و براي زائرين کربلا و عتبات عاليات با مبلغ 15 تومان تذکره صادره مي نمود او شب مدارک لازم را مي گرفت و صبح گذرنامه و تذکره را تحويل مي داد.

همواره به زائرين مي گفت:

به امام حسين (عليه السلام) سلام مرا برسانيد و بگوييد:

عبدالله (اسم رييس شهرباني) سلام رسانيد.

مهرباني با حيوانات

:سيد فاطمي چاي فروش، عده اي از جمله علامه ميرجهاني را به باغي در نصوح آباد مشهد دعوت مي نمايد. هنگام انداختن سفره و آماده شدن براي صرف غذا آقا را در بين خود نمي بينند.

آقاي فاطمي مشغول جستجو مي شود و مي بيند که ايشان به باغ ديگري رفته اند و در بين يک جوبه انگور نشسته اند.

او به آقا نزديک مي شود و ناگهان با صحنه اي وحشتناک و هول انگيز مواجه مي شود. علامه به او مي گويند:

نترس و بيا جلو تر.

ماجرا از اين قرار بوده است که:

گرداگرد آقا را انواع و اقسام مارها و شير و حيواناتي ديگر فرا گرفته و ايشان مشغول نوازش و دعا کردن آنها بوده اند. پس علامه مي فرمايند:

اينها هم مخلوقات خدايند و بي جهت به کسي آزار نمي رسانند.

سيدفاطمي به آقا مي گويند: بياييد تا برويم. علامه مي گويند:

هنوز يک مار باقي مانده که راهش دور است و نرسيده است.

صبر مي کنند تا آن مار هم مي رسد و آقا او را نيز نوازش نموده و سپس به نزد بقيه افراد باز مي گردند. مردي از غيب

حجة الاسلام کرماني داماد علامه مي فرمايند:

در زماني که آقا منزل خود را به تهران منتقل نموده بودند خودشان دو حجره داشتند در صحن حضرت رضا (عليه السلام) که در آن مشغول به کارهاي خود بودند.

زماني به من فرمودند:

که من ماست مي خواهم. من هم يک ظرف ماستي تهيه کردم و بردم خدمت آقا، و از حجره آقا پايين که آمدم وارد بست پايين خيابان (بست شهيد نواب صفوي) شدم و چشمم افتاد به فردي که بسيار لباسهاي کهنه و پاره اي داشت . کنار او نشستم به من گفت:

آيا چايي مي خوري ؟

من خيال کردم از من درخواست چاي مي کند. گفتم که الان مي روم (و از قهوه خانه اي که داخل بست بود) چايي براي شما مي آورم.

فرمود: نه من از چايي هاي قهوه خانه نمي خورم.

بعد دست بردند در کيسه خود و يک استکان چايي به من دادند، خوردم تا به حال چايي به آن خوش طعمي نخورده بودم.

بعد فرمودند: من مأموريت دارم سه نفر را ببينم. ميلاني، ميرجهاني، ميردامادي. ميلاني راديده ام اما او چندان التفاتي نکرده و متوجه نبوده است.

حالا مي خواهم ميرجهاني را ببينم.

من گفتم: آقا بالا تشريف دارند بياييد تا با هم بالا برويم.

گفت: آقا، فقط «آقا مهدي (عج) خان» است. من صلاح نمي دانم بالا بيايم.

ايشان را به خانه خود که در آن زمان در پنج راه ابومسلم، نزديک مسجد قائم بود دعوت کردم و بنا شد که با آقاي ميرجهاني در منزل من ملاقات کنند...

نفس گرم

آقاي معادي مي فرمودند:

آقا نفوذ کلام و نفس گرمشان بود که هر گاه تذکري مي دادند در روح و جان ما مي نشست.

هنگاميکه از حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) صحبت مي کردند، آنقدر وجود مبارک امام زمان را محسوس و نزدک به خود مي ديديم که گويا وقتي از خانه خارج شده و به خيابان قدم مي گذاريم، حضرت را مي بينيم.

جواني بود اهل گناه و معاصي. يک شب خوابي مي بيند و چون خواب اثر زيادي بر روحش داشته، خدمت آية الله ناصري مي رسد.

ايشان خواب او را تعبير مي کنند.

جوان مي گويد:

مي خوام اين تعبير هر چه زودتر عملي شود.

آية الله ناصري به او توصيه مي کنند خدمت آية الله ميرجهاني برود و آن جوان هم با دو واسطه پيش من آمد و به اتفاق هم به خانه علامه رفتيم.

آقا چايي آوردند و جواني که اهل هر عملي بود با خوردن همان چايي از دست علامه اصلاح شده و خوابش تعبير گرديد و مال زيادي نصيب او شد. اهل بيت (ع) بيتي از حضرت فاطمه «عليها السلام»

علامه فرمودند

درخواب حضرت زهرا (سلام الله عليها) را ديدم خدمت ايشان عرض کردم: احوال شما چطور است ؟

بانوي دو جهان در جواب با يک بيت شعر فرمودند:

دلي شکسته تر از من در آن زمانه نبود در اين زمانه دل فرزند من شکسته تر است

از آقا درخواست شد به همين وزن ادامه اين بيت را بسرايند.

اما آقا از اين کار امتناع کردند.

(شايد به خاطر ادب و ارج نهادن به آن بيت سروده شده توسط بانوي دو عالم حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليه از اين امر خودداري ورزيده باشند.)توفيق ديدارمحبوب

آقاي معادي نقل مي کنند:

در جلسه اي که در منزل آقا برقرار شده بود، حاج مرشد حسين پنجه پور (مداح هيئت ابوالفضل اصفهان) مشغول خواندن يکي از اشعار علامه در ارتباط با امام زمان بودند تا رسيدند به اين مصرع:

تک خال لب تو دل ده لوي مرا برد

در اين حال حاج مرشد حسين رو به علامه کرده و مي پرسد:

آيا شما آن خال را ديده ايد؟

علامه در جواب سر را بالا آورده و مي فرمايند:

الحمد الله رب العالمين

(کنايه از اينکه ديده ام و خداي را براي اين مطلب شاکرم) مهر سپهر

يک مرتبه علامه، حضرت آقا امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را در عالم رويا مشاهده مي کنند که حضرت به مناسبتي مي خواسته اند يک بسته اسکناس بيست توماني به عنوان هديه و صله به علامه بدهند.

علامه مي گويند:

آقا من پول نمي خواهم.

از گرفتن پول امتناع کرده و در خواست خود را در قالب يک رباعي في البداهه خدمت حضرت مطرح مي کنند.




  • اي مهر سـپهر آســمان اجـلال
    از درگه جود تو نخواهم چيزي
    الا گه ارتحال زين دار و بال



  • اي در گرانبهاي درياي جلال
    الا گه ارتحال زين دار و بال
    الا گه ارتحال زين دار و بال



حضرت در جواب تبسمي کرده و درخواست علامه را قبول نموده بودند اما اسکناسها را هم داده بودند (يعني چيزي که توسط اهل بيت مي رسد را نبايد، رد کرد) طبيب دردمندان

علامه ميرجهاني مبتلا به کسالت نقرس و سياتيک (عرق النساء) شده بودند. ايشان براي رفع اين بيماري چندين سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قديم و جديد نموده بودند ولي هيچ نتيجه اي حاصل نشده بود.

خودشان مي فرموند:

روزي برخي دوستان آمدند و مرا به شروان بردند. در مراجعت به قوچان که رسيديدم، توقف کرديم و به زيارت امامزاده ابراهيم که در خارج از شهر قوچان است، رفتيم.

چون آنجا هواي لطيف و منظره جالبي داشت رفقا گفتند: نهار را در همان جا بمانيم. آنها که مشغول تهيه غذا شدند، من خواستم براي تطهير به رودخانه نزديک آنجا بروم

دوستان گفتند: راه قدري دور است و براي درد پاي شما مشکل به وجود مي آيد. گفتم: آهسته آهسته مي روم و رفتم تا به رودخانه رسيدم و تجديد وضو نمودم .

در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبيعي نگاه مي کردم که ديدم شخصي با لباسهاي نمدي چوپاني آمد و سلام کرد و گفت:

آقاي ميرجهاني شما با اينکه اهل دعا و دوا هستي، هنوز پاي خود را معالجه نکرده ايد ؟

گفتم:

تاکنون که نشده است.

گفت:

آيا دوست داريد (مايل هستيد) من پايتان را معالجه کنم ؟

گفتم:

البته.

پس آمد و کنار من نشست و از جيب خود چاقوي کوچکي درآورد و اسم مادرم را پرسيد ( يا برد) و سر چاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پايين کشيد و تا پشت پا آورد، سپس فشاري داد که بسيار متألم شده و گفتم: آخ.

پس چاقو را برداشت و گفت: برخيز، خوب شدي.

خواستم بر حسب عادت و مثل هميشه با کمک عصا برخيزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت.

ديدم پايم سالم است، برخاستم و ديگر ابداً پايم درد نداشت.

به او گفتم: شما کجا هستيد ؟

گفت: من در همين قلعه ها هستم و دست خود را به اطراف گردانيد.

گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم ؟

فرمود: تو آدرس مرا نخواهي دانست ولي من منزل شما را مي دانم کجاست و آدرس مرا گفت و فرمود:

هر وقت مقتضي باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت.

در همين موقع رفقا رسيدند و گفتند: آقا عصايتان کو؟

من گفتم: آقايي نمدپوش را دريابيد هر چه تفحص و جستجو کردند اثري از او نيافتند.سرداب غيبت

علامه ميرجهاني مي فرمودند:

به امر زغيم علي الاطلاق آيت الله العظمي آقا سيدابوالحسن اصفهاني (رحمة الله عليه) براي اصلاح برخي از امور با هزينه و بودجه کافي از نجف اشرف به سامراء رفتم و در آنجا ميان اهل علم و خدام حرم عسکريين عليه السلام تقسيم وجوه نمودم و مخصوصاً براي صرف رفاه و ايمن بودن زوار به خدمه حرم و سرداب مقدس پول بيشتري پرداختم.

به همين سبب آنها نسبت به من احترام زيادي قائل شده بودند. يک بار کليددار حرم گفت:

آقا اگر در مدت اقامت در اينجا امري داريد در خدمت حاضريم.

من هم درخواست کردم اگر ممکن است به من اجازه بدهند، شبها را در حرم عسکريين عليه السلام بيتوته کنم و آنها هم قبول کردند.

ده شب در حرم مطهر عسکريين مي ماندم و آنها در را به روي من بسته و مي رفتند تا موقع اذان صبح که در را باز مي کردند. اين برنامه ادامه داشت تا شب دهم که شب جمعه بود.

در حرم بسيار دعا کرده و زيارت و تشرف خدمت مولايم حضرت صاحب الأمر (عجل الله فرجه الشريف) را خواستار شدم.

موقع صبح که در را باز کردند، پس از خواندن نماز صبح به سرداب مقدس مشرف شدم و چون هنوز آفتاب عراق در نيامده و هوا تاريک بود، شمعي را در دست گرفته و از پله هاي سرداب پايين مي رفتم.

هنگاميکه به عرصه سرداب سيدم آنجا را بدون چراغ روشن ديدم و آقاي بزرگواري نزدکي صفه مخصوص نشسته و مشغول ذکر گفتن بود.

از جلوي او گذشته، سلام کرده و درب صفه ايستادم و زيارت آل ياسين را خواندم، پس همانجا ايستاده و نماز زيارت خواندم در حاليکه مقدم بر آن آقا بودم. پس از نماز شروع به دعاي ندبه نمودم و چون رسيدم به جمله

(و عرجت بروحه الي سمائک)

آن آقا فرمود:

اين جمله از ما نرسيده و بگوييد (و عرجت به الي سمائک)

و گويا فرمودند: در نماز تقدم بر امام جايز نيست يا (چرا برامامت مقدم ايستاده اي)

پس دعا را تمام کرده و به سجده رفتم که ناگهان متوجه به اين آيات بينات شدم:

1- روشن بودن سرداب بدون چراغ

2- جمله دعاي ندبه که فرمودند از ما نرسيده

3- تذکر اينکه چرا در نماز بر امامت مقدم شده اي

پس دريافتم به آنچه که در حرم مطهر حضرت عسکري عليه السلام خواسته و دعا نموده بودم، رسيده ام.

فورا سر از سجده برداشته که دامن حضرت را بگيرم و حوائج ديگري را در ميان گذارم که ديدم سرداب تاريک است و هيچ کس در آنجا نيست.مظهر رحمت

علامه در سراي حاج کريم واقع در بازار اصفهان منبر مي رفتند و آيات عذاب و انذار را براي مردم بسيار بيان مي نمودند تا اينکه حالت مکاشفه اي پيش مي آيد و مي بينند که حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) سوار بر اسب، خطاب به علامه مي فرمايند:

چقدر آيات عذاب مي خوانيد؟ از آيات رحمت هم براي مردم بخوانيد.

خريد منزل در اصفهان

علامه ميرجهاني در ايام اقامت در تهران در دروازه دولت منزل داشتند. در همان ايام شبي در خواب مشاهده مي کنند، تمام تهران خراب شده و ايشان روي خرابه ها مشغول راه رفتن بوده اند.

در همين حين امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را مي بينند که خطاب به علامه مي گويند: کجا آمده اي ... ؟

تا اينکه از روي خرابه ها ماشيني نمايان مي شود، ايشان را سوار مي کند و به منزلي در خيابان شريف واقفي اصفهان مي آورد.

صبح علامه با اصفهان تماس مي گيرند و مي فرمايند يک خانه برايشان در اصفهان تهيه کنند.

وقتي مي آيند و خانه را مشاهده مي کنند، مي بينند همان خانه ايست که در خواب ديده اند.

تفسير آيه

آية الله ميرجهاني در تفسير يکي از آيات قرآن دچار مشکل شده بودند و با وجود پرسش از بسياري علماء هنوز به اصل مطلب پي نبرده بودند.

براي همين در دل نيت مي کنند که مدت چهل روز متوسل به امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) شوند.

روز سي و نهم به همراه عده اي از شاگردان و حجة الاسلام شريعتي از صحن مي گذشته اند که فردي ژوليده با لباسهاي پاره و کفشهاي کهنه و محرک زبان (معروف به سيدکفري) به آقا رسيد، ايشان را مخاطب قرارداده با همان لهجه مخصوص به خودش مي گويد:

آقاي ميرجهاني، از امام زمان چه مي خواهي که سي و نه روز است مزاحم ايشان شده اي ؟ جواب سوال تو در فلان جزء قرآن فلان سوره و فلان آيه مي باشد.

هشدار به خوبان

حجة الاسلام شريعتي کرماني مي فرمايند:

زماني يکي از تجار اصفهان به خدمت آقا رسيد و از آقا مطلبي را در خواست نمود.

آقا فرمودند که چهل روز بايد مشهد بماني پس از گذشت مدتي روزي من آن تاجر را در حرم ديدم که حالت ابتهاج و سرور عجيبي داشت از او ماجرا را پرسيدم نگفت تا اينکه با اجازه آقاي ميرجهاني حاضر شد مطلب را بگويد گفت:

من آقا ثامن الحجج ( صلوات الله عليه) را ديدم که در آن واحد در دو نقطه از حرم به کساني که وارد و داخل مي شدند گلاب مي داد.

اما بعدها متأسفانه شنيدم که همين تاجر اهل کارهايي شده که غضب خدا در آن است (در بازار گرفتار ربا شده بود)...

اي بسا محرم که با يک نقطه مجرم مي شود... دو داستان از زبان علامه

تشرف ملا قاسمعلي رشتي به خدمت امام زمان (عج)

در زمان مرحوم حاجي کلباسي و مرحوم سيد رشتي (اعلي الله مقامهما) بين دو نفر از بزرگان اصفهان اختلافي پيدا شده بود. آخوند ملاقاسمعلي رشتي که از علماي نامي تهران بود براي اصلاح اين اختلاف به اصفهان آمدند و در منزل حاجي کلباسي وارد شدند.

بعد از آن که اختلاف آن دو عالم را بر طرف کردند در روز سه شنبه براي زيارت اهل قبور به تحت فولاد رفتند.

( زيارت اهل قبور فوائد زيادي دارد. بعداز وادي السلام نجف هيچ قبرستاني مانند تخت فولاد اصفهان نيست و متأسفانه الان آن را خراب کرده اند. چهارصد پيغمبر در اصفهان مدفون هستند، فقط دو نفر از آنها قبرشان آشکار است که يکي يشع ( لسان الارض) است و ديگري شعيا در امامزاده اسماعيل است اما قبر بقيه آنها معلوم نيست. علاوه بر آنها بعضي از اولياء خدا نيز اصفهان مدفون هستند)

ملاقاسمعلي به تخت فولاد مي آيند. ايشان اهل کشيدن قليان بودند و به همين جهت به مستخدم خودشان گفتند:

به قهوه خانه برو و يک قليان بگير.

مستخدم رفت و پس از لحظاتي بر گشت و گفت:

قهوه خانه بسته است و فقط روزهاي پنجشبه و جمعه که مردم براي زيارت اهل قبور مي آيند باز است.

ملاقاسمعلي از بس به قليان علاقمند بود مي خواست به منزل برگردد ولي با خودش مجاهده کرد و با خود گفت:

نبايد به خاطر يک قليان از اين همه فيوضات محروم شوم.

به هر حال ايشان از قليان صرفنظر کرد و در تکيه مير وارد شد. در زاويه تکيه يک نفر به سيماي جهانگردان و سياحان نشسته بود.

ملاقاسمعلي به آن شخص اعتنايي نکرد و کنار قبر مير آمد و فاتحه خواند. وقتي ملاقاسمعلي فاتحه را تمام کرد، آن شخص برخاست و آهسته آهسته به او نزديک شد و گفت:

« چرا شما ملاها ادب نداريد؟! »

ملا قاسمعلي يکه اي خورد و گفت:

« چه بي ادبي از من سر زده است؟! »

آن مرد گفت:

« تحيت اسلام سلام است، چرا وقتي وارد شدي سلام نکردي؟ »

سلام تحيت اسلام است و حضرت مي فرمايد:

در آخر الزمان سلام کردن ملغي مي شود و فقط مردم اگر از کسي بترسند يا به او نياز داشته باشند، سلام مي کنند!

والا در موارد ديگر سلام کردن متروک است. و امروز اين پيشگويي به وقوع پيوسته است.

ملاقاسمعلي ديد مطلب عين واقعيت است و راست است بنابر اين عذر آورد و گفت:

متوجه نبودم!

آن شخص گفت:

« نه! اينها بهانه است. شما ادب نداريد! شما ادب اسلامي نداريد! »

در اسلام فرموده اند که بايد شخصي که وارد مي شود به افرادي که در مجلس حضور دارند سلام کند.

بايد سواره به پياده و ايستاده به نشسته سلام کند. وقتي در خانه وارد مي شوند اگر هيچ کس در خانه نباشد، بايد سلام کنند و داخل شوند. اينها از آداب اسلامي است.

سپس آن شخص به ملاقاسمعلي فرمود:

چنين مي فهمم که قليان مي خواهي؟!

ملاقاسمعلي عرض کرد:

بله قليان مي خواستم ولي اينجا پيدا نشد.

آن شخص فرمود:

در اين چنته من قليان و تنباکو و سنگ چخماق و زغال هست. پنبه سوخته هم براي روشن کردن آتش هست. برو و قليان درست کن.

ملاقاسمعلي به خادمش گفت: برو قليان درست کن.

آن شخص گفت: نه، خودت بايد بروي!

ملاقاسمعلي آمد و در چنته نگاه کرد و ديد فقط در اين چنته يک قليان ويک سر تنباکو و قدري زغال مو و پنبه سوخته و سنگ چخماق هست.

قليان را درست کرد و آورد و در خدمت آن شخص گذاشت. او فرمود:

من نمي کشم، خودت بکش!

ملاقاسمعلي قليان را کشيد و حظ نفسش به عمل آمد. سپس آن شخص فرمود:

خوب، حالا آتشهايش را بريز و قليان را ببر و سر جايش بگذار.

ملاقاسمعلي قليان را تميز کرد و برد و در چنته گذاشت و بازگشت.

چون آن شخص گفته بود: چنين مي فهمم که قليان مي خواهي، ملاقاسمعلي با خود انيدشيد: معلوم ميشود او از مرتاضين و داراي علوم غريبه، است بنابر اين وقتي برگشت عرض کرد:

«آقا! يک زاد المسافريني به ما بدهيد»

منظور او از « زادالمسافرين» علم کيميا و طلاسازي بود.

آن شخص فرمود:

«زادالمسافرين براي چه مي خواهي؟! دنيا ارزش اين چيزها را ندارد. من چيزي به تو تعليم مي کنم که از زادالمسافرين بهتر باشد».

ملاقاسمعلي عرض کرد: بفرماييد! آن شخص فرمود:

بر اين ذکر مداومت کن:

« يا محمد يا علي يا فاطمه يا صاحب الزمان ادرکني و لا تهلکني»

ملاقاسمعلي عرض کرد: اين کاش قلم و کاغذ داشتم و اين ذکر را مي نوشتم تا فراموش نکنم.

فرمود: در چنته (همان چنته اي که در آن قليان بود) قلم و کاغذ هست برو بياور.

ملاقاسمعلي آمد و ديد قليان در چنته نيست! فقط يک صفحه کاغذ و يک قلم و يک دوات است، آنها را برداشت و آورد.

آن شخص املا فرمود و ملاقاسمعلي مي نوشت:

« يا محمد يا علي يا فاطمه يا صاحب الزمان ادرکني و لاتهلکني ».

وقتي به «ادرکني» رسيد ملاقاسمعلي دست نگهداشت و ننوشت! آن شخص فرمود:

چرا نمي نويسي؟!

عرض کرد: مخاطبين چهار نفر هستند: محمد، علي، فاطمه و صاحب الزمان پس « ادرکني» در انيجا غلط است و بايد به صيغه جمع مذکر «ادرکوني» گفته شود. آن شخص فرمود:

نه غلط نيست، بنويس. امر و تصرف با امام زمان است، آنها هم که بخواهند کاري انجام دهند باز امر و تصرف با امام زمان است.

بنويس « ادرکني و لا تهلکني »

ملاقاسمعلي نوشت.

وقتي ملاقاسمعلي به منزل حاجي کلباسي آمد و قضيه را تعريف کرد، مرحوم کلباسي برخاست و به کتابخانه اش رفت و نوشته اي را که همين ذکر به آن نوشته بود و به خاطر همان شبهه که در ذهنش آمده بود «ادرکني و لاتهلکي» تبديل کرده بود، آورد و کلمه ادرکوني و لاتهلکوني را پارک کرد و آن نوشته را اصلاح کرد.

بالاخره ملاقاسمعلي از اصفهان خارج شد و به طرف تهران حرکت کرد و يک شب در کاشان ماند و در منزل يکي از علماي کاشان ميهمان شد.

آن عالم کاشاني پس از صرف شام دو رختخواب براي خودش و مهمانش در اتاق انداخت و چراغ را خاموش کرد و هر دو به رختخوابشان رفتند و در اين هنگام آن عالم کاشاني صدا زد:

آخوند ملاقاسمعلي! اگر آن روز اصرار کرده بودي آقا زادالمسافرين هم به تو مي دادند!

ملاقاسمعلي گفت: کدام روز؟

آن عالم گفت: آن روزي که در تخت فولاد در تکيه مير بودي! ملاقاسمعلي پرسيد: مگر آن شخص که بود؟

آن عالم گفت: آقا امام زمان بودند.

پرسيد: شما از کجا مي دانيد که او امام زمان بود؟!

آن عالم گفت: هفته اي يک شب اينجا تشريف مي آوردند. سيدابوالحسن اصفهاني امام زمان ( ع) را نشان داد

يک داستان بدون واسطه هم از مرحوم آية الله آسيدابوالحسن اصفهاني نقل کنم. در زمان مرجعيت مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني يکي از علماي عامي بغداد، شانزده بيت در مذمت شيعه سروده بود و در آنها اعتقادات شيعيان به امام زمان را مورد استهزا قرار داده بود.

او نوشته بود که شيعيان انتظار دارند که مهدي از سرداب بيرون بيايد. اين شعرها را براي بعضي از علماي نجف و از جمله آنها براي آشيخ محمدحسين کاشف الغطاء فرستاده بود.

مرحوم شيخ محمدحسين کاشف الغطاء در جواب آن شانزده بيت، صد و شصت بيت بر همان وزن سروده بود و در آنها اسامي علماي سني که قائل به امامت و مهدويت هستند و اسامي کتابهاشان را ذکر کرده بود و من آن اشعار را دارم. اين عالم سني آن شانزده بيت را براي بسياري از علما فرستاده بود.

روزي که در منزل مرحوم آسيدابوالحسن اصفهاني نشسته بوديم، بسياري از آقايان ديگر هم بودند. آسيدابوالقاسم اصفهاني مترجم عروة الوثقي، شيخ محمدکاظم شيرازي، خلخالي برزگ، سيدمحمد پيغمبر، دامادهاي مرحوم سيدابوالحسن (سيدميربادکوبه اي و آسيدجواداشکوري) نيز حضور داشتند.

در آن هنگام يک پستچي آمد و يک پاکت نامه به دست مرحوم آسيدابوالحسن داد.

ايشان نامه را باز کردند و در داخل آن دو ورقه بود، يک ورقه اشعار همان شخص سني بود که براي صاحب نامه فرستاده بود و ورقه ديگر نامه اي بود که نويسنده آن درباره اعتقاد شيعه به مهدي (ع) از مرحوم سيد دليل و استدلال خواسته بود.

مرحوم سيد نامه را خواندند و خنديدند. سپس آن نامه را با صداي بلند خواندند. نامه از طرف بحرالعلوم يمني بود که از سادات حسني و از علماي تريديه بود. در اين نامه بحرالعلوم يمني دليلي براي وجود امام زمان درخواست کرده بود.

مرحوم آسيدابوالحسن همان وقت جواب نامه را نوشتند و در ضمن نوشتند:

« شما به نجف مشرف شويد تا من امام زمان (ع) را به شما نشان بدهم! »

نامه را مهر کردند و به دامادشان آسيدجواد اشکوري دادند و فرمودند:

در پست بينداز.

دو ماه از اين قضيه گذشت. شبي بعد از اينکه مرحوم آسيدابوالحسن در صحن اميرالمومنين نماز مغرب و عشا را خواندند، يکي از شيوخ عرب به نام شيخ عبدالصاحب آمد و به ايشان گفت:

« بحرالعلوم يمني به نجف آمده است و در محله وشراق در فلان جا منزل کرده است»

مرحوم آسيدابوالحسن فرمودند:

« بايد همين حالا به ديدنش برويم ».

ايشان همراه با عده اي از علما براي ديدن بحرالعلوم حرکت کردند. دامادهايشان و پسرشان مرحوم آسيدعلي هم همراهشان بودند (چغندر هم داخل ميوه هايشان

ما هم رفتيم ! .)

بالاخره وقتي رسيديم و تعارف به عمل آمد، بحرالعلوم يمني شروع به صحبت در آن زمينه کرد. مرحوم سيدابوالحسن فرمود:

الان وقت صحبت کردن نيست چون من مستعجل هستم و کار دارم. فردا شب براي شام به منزل ما بيايد تا آنجا با هم صحبت کنيم.

سپس مرحوم سيد برخاستند و همه با هم به منزل با گشتيم.

فردا شب بحرالعلوم با پسرش سيدابراهيم به منزل مرحوم سيدابوالحسن آمدند. پس از صرف شام مرحوم سيد خادمشان را صدا زدند و فرمودند:

مشهدي حسين! چراغ را روشن کن ميخواهيم بيرون برويم. (در آن زمان برق نبود و بايد با چراغ فانوس بيرون مي رفتند).

مشهدي حسين چراغ را روشن کرد و آورد. در اين هنگام مرحوم سيدابوالحسن و بحرالعلوم و فرزندش سيدابراهيم و مشهدي حسين آماده بيرون رفتن شدند. ما هم مي خواستيم همراهشان برويم اما مرحوم سيد فرمود:

« نه هيچکدامتان نياييد».

هر چهار نفر آنها بيرون رفتند و چون تا برگشتن آنها زمان زياد گذشت، ما آن شب نفهميديم که کجا رفتند.

فردا صبح از سيدابراهيم پسر بحرالعلوم يمني سئوال کرديم:

ديشب کجا رفتيد؟

سيدابراهيم خنديد و با خوشحالي گفت:

«الحمدلله استبصرنا ببرکة الامام السيد ابوالحسن»

ما به برکت امام سيدابوالحسن شيعه شديم.

گفتيم: کجا رفتيد؟

گفت: « رحنا بالوادي مقام الحجة»

در وادي السلام به « مقام حجت (ع) رفتيم. وقتي به حصار مقام رسيديم سيدابوالحسن چراغ را از خادمشان گرفتند و گفتند:

اينجا بنشين تا ما برگرديم. مشهدي حسين همانجا نشست و ما سه نفر وارد مقام شديم».

وقتي در فضاي مقام داخل شديم، سيد چراغ را زمين گذاشتند و کنار چاه رفتند و وضو گرفتند و داخل مقام شدند و ما در بيرون مقام قدم مي زديم.

سپس سيدابوالحسن مشغول نماز شدند.

پدرم چون معتقد به مذهب شيعه نبود لبخند مي زد و مي خنديد.

ناگهان صداي صحبت کردن بلند شد، پدرم با تعجب به من گفت:

کسي اينجا نبوده است! آقا با چه کسي صحبت مي کند؟!

دو سه دقيقه صداي صحبتها را مي شنيديم اما تشخيص نمي داديم که صحبت درباره چيست.

هيج يک از مطالب مشخص نبود.

ناگهان سيد صدا زد:

« بحرالعلوم! داخل شو»

پدرم داخل شد، من هم خواستم به داخل مقام بروم اما سيد فرمود: « نه تو نيا!» باز به قدر چهار پنج دقيقه صداي صحبت مي شنيدم اما صحبتها را تشخيص نمي دادم. ناگهان يک نوري که از آفتاب روشن تر بود در « مقام حجت» تابش کرد و صيحه پدرم به صداي عجيبي بلند شد.

يک صيحه زد و صدايش خاموش شد.

سپس سيدابوالحسن صدا زد:

سيد ابراهيم! بيا پدرت حالش بهم خورده است، آب به صورتش بزن و شانه هايش را بمال تا به حال بيايد.

آب به صورت پدرم زدم و شانه هايش را ماليدم پدرم چشمهايش را باز کرد و بنا کرد با صداي بلند گريه کردن و بي اختيار از جا بلند شد و روي قدمهاي سيدابوالحسن افتاد و پاهاي سيد را مي بوسيد و دور سيد طواف مي کرد و ميگفت:

« يابن رسول الله! يابن رسول الله! يابن رسول الله! التوبة! التوبة التوبة!»

طريقه مذهب شيعه را به من تعليم بده من توبه کردم. سپس سيدابوالحسن مذهب شيعه را به او تعليم دادند و او شيعه شد و من هم شيعه شدم.

به هرحال اين قضيه گذشت و بحرالعلوم هم به يمن باگشت. چهارماه بعد زوار يمني به نجف آمدند و پولهاي زيادي براي آسيدابوالحسن آوردند و بحرالعوم نامه اي نيز توسط زوار به حضور سيد فرستاده بود و از سيد تشکر و قدرداني کرده بود و نوشته بود:

« از برکت عنايت و هدايت شما، تاکنون دو هزار و اندي از مقلدين من شيعه دوازده امامي شده اند.»

ماخذ : ويژه نامه درياي نور

/ 1