قلب چیست؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قلب چیست؟ - نسخه متنی

محمد تقی مصباح یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راه شناخت حقيقت قلب

تنها راهى كه ما براى شناخت معناى «قلب» در قرآن پيدا كرده‏ايم اين است كه در قرآن جستجو كنيم ببينيم چه كارهايى قلب نسبت داده شده و چه آثارى دارد و از راه مطالعه آثارش قلب را بشناسيم. ما هنگامى كه با چنين ديدى به موارد كاربرد واژه قلب در قرآن مى‏پردازيم در مى‏يابيم كه حالات گوناگون و صفات مختلفى به قلب و فؤاد نسبت داده شده است كه مهمترين آنها از اين قرار است:

يكى از آثارى كه به «قلب» نسبت داده شده عبارت است از «ادارك» اعم از ادراك حصولى و ادراك حضورى كه با تعابير مختلف در قرآن مجيد نشان داده مى‏شود كه فهميدن و درك كردن از شؤون «قلب» و به تعبير ديگرى «فؤاد» است؛ از اين رو است كه مى بينيم قرآن با تعابير مختلف و با استفاده از كلماتى از خانواده عقل و فهم و تدبر و ... كار ادراك و عم ادراك را به قلب نسبت مى‏دهد؛ يعنى، حتى در آنجا نيز كه ادراك را از قلب نفى مى‏كند مى‏خواهد اين حقيقت را القاء كند كه قلب كار خودش را انجام نمى‏دهد و سالم نيست؛ يعنى، شان قلب اين است كه ادراك كند پس اگر ادراك نمى‏كند بخاطر عدم سلامت آن است كه اگر سالم مى‏بود ناگزير عمل ادراك را انجام مى‏داد.

در قرآن ما به آياتى بر مى‏خوريم نظير آيه:

«ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها». [1]

[ و حقا آفريديم برا جهنم بسيارى از جن و انس را (كه) دل داشتند ولى با آن نمى‏فهميدند].

كه به كسانى كه دل دارند ولى نمى‏فهمند اعتراض دارد و نشان مى‏دهد كه دل براى فهميدن است و نيز به آيه ديگرى كه مى‏گويد:

«و منهم من يستمع اليك و جعلنا عل قلوبهم اكنة ان يفقهوه». [2]

[ و بعضى از آنان به تو گوش فرا مى‏دهند و قرار داديم بر دلهايشان پرده‏ها و حجابهايى (كه مانع مى‏شود) از اينكه آن را بفهمند].

در اين ايه نيز سخن از آن است كه دلهاى اينان آيات خدا و سخن پيامبر را نمى‏فهمند؛ ولى، نفهميدنشان را مستند مى‏كند به حجابها و موانعى كه نمى‏گذارند قلب كار خود را انجام دهد؛ يعنى، به اصطلاح مقتضى درك موجود است چرا كه قلب براى درك كردن و فهميدن آفريده شده ليكن حجب و موانع نمى‏گذارند وظيفه خويش به انجام رساند.

در بعضى از آيات از لفظ عقل استفاده شده و مى‏فرمايد:

«افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها». [3]

[ پس آيا (چرا) در زمين سير نكردند تا اينكه برايشان دلهايى باشد كه با آن بينديشند].

از آيه فوق چنين مى‏توان فهميد كه دل براى انديشيدن و درك واقعيت است و بر انسان لازم است كه از اين ابزار كه خداوند براى فهميدن در اختيارش قرار داده آن طور كه شايسته است استفاده كند و آن را براى درك حقايق به كار گيرد زيرا خداى متعال زمينه مساعد را برايش فراهم آورده تا به وسيله قلب بتواند بفهمد.

و نيز در آيه ديگر از لفظ تدبر استفاده كرده و مى‏گويد:

«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». [4]

[ آيا درباره قرآن نمى‏انديشند يا بر دلها قفلهاشان زده شده (و از درك آن مانع مى‏گردد)].

كه آيه نمبرده گرچه نه بطور صريح ولى بطور ضمنى «تدبر» را به دلها نسبت مى‏دهد و از اينكه منافقان، قرآن را نمى‏فهمند گلايه دارد كه آيا دلها را به كار نمى‏اندازند و نمى‏انديشند و تدبر نمى‏كنند و يا اينكه دلهاشان قفل شده و اين مانع نمى‏گذارد بفهمند؛ يعنى، باز هم مفروض اين است كه دل براى فهميدن است و اينكه اينان دل دارند و نمى‏فهمند يا بخاطر اين است كه دل خويش را براى فهميدن به كار نمى‏گيرند و يا موانعى جلو درك آن را گرفته است.

از اين گذشته قرآن پيوسته دل راه خواه به لفظ «قلب» يا به لفظ «فؤاد» در رديف ديگر ابزار ادراكى محسوسى نظير سمع و بصر به شمار آورده است. نظير آيه:

«ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان غنه مسئولا». [5]

[ محققا، گوش و چشم و دل همه آنها مورد سؤال هستند]. چنانكه تعابير ديگرى در آيات بر اين مسانخت تاكيد مى‏كند نظير آيه:

«لهم قلوب لا يفقهون و لهم اعين لا يبصورن بها و لهم اذان يسمعون بها». [6]

[ دل دارند و با آن نمى‏فهمند، و چشم دارند و با آن نمى‏بينند، و گوش دارند و با آن نمى‏شنوند].

كه باز هم قلب در رديف چشم و گوش بعنوان يكى از آلات و ادوات ادراك قرار داده شده است.

علاوه بر درك حصولى در بعضى از آيات كريمه، ادراك حضورى را به قلب نسبت داده و يا به صورت سرزنش و توبيخ از آن نفى كرده است كه در مجموع دلالت‏بر اين مى‏كنند كه «قلب» در واقع طورى خلق شده تا بتواند ادراك حضورى داشته باشد و داشتن آن خلاف انتظار بوده دليل بيمارى و كورى آن خواهد بود. از جمله، بعضى از آيات با به كار گرفتن تعبير «رؤيت» و نسبت دادن به دل (كه البته يا تعبير فؤاد آمده) اين حقيقت را نشان مى‏دهد. آنجا كه خداوند فرموده است:

«ما كذب الفؤاد ما راى افتمارونه على ما يرى و لقد راه نزلة اخرى». [7]

[ دل خطا نكرد در آنچه ديد، آيا با او درباره چيزى كه مى‏بيند مى‏ستيزد؟ تحقيقا مرتبه ديگرى (نيز) آن را ديده است‏].

در اين آيات، رؤيت را به دل نسبت داده است و رؤيت دل در واقع همان درك حضورى است. چنانكه در بعضى ديگر از آيات عمى و كورى را به بعضى از دلها نسبت مى‏دهد مثل آيه:

«فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور» . [8]

[ پس اين چشمها كور نيستند بلكه دلهايى كه در سينه‏ها هستند كورند].

و بديهى است عما و كورى عبارت است از نابينايى در موردى كه شان بينايى را داشته باشد و به اصطلاح عدم البصر در اينجا عدم مطلق نيست، بلكه عدم ملكه است.

تعبير ديگرى كه درك حضورى قلب را تاييد مى‏كند آيه‏اى است كه درباره كفار آمده و مى‏گويد:

«بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون». [9]

[ بلكه آنچه كه قبلا انجام مى‏داده‏اند بر دلهاشان زنگ زده است ].

دلهاشان زنگار زده جلا و روشنايى ندارد تا حقايق را آن چنان كه بايد منعكس سازد.

چنانكه در كنار آيات فوق آيات ديگرى نيز با تعابيرگوناگون نشانگر همين معناست و به عبارتى دلالت دارند كه دل اگر سالم باشد بالضرورة بايد حقايق را درك كند و اگر درك نمى‏كند اين خود علامت نوعى از بيماريهاى مربوط به دل خواهد بود. تعابيرى مثل ختم بر دل يا طبع بر دل در آيات:

«و ختم على سمعه و قلبه». [10]

[ و مهر بر گوش دل او نهاده‏].

«و كذلك يطبع انه على قلوب الكافرين». [11]

[ اين چنين خداوند مهر خواهد زد بر دلهاى كافران‏].

و مثل قفل زدن بر دل در آيه:

«افل يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». [12]

[ آيا درباره قرآن نمى‏انديشند يا بر دلها قفلهاى آن زده شده‏]. همه اين تعابير ظهور در اين دارد كه اين دلها نمى‏فهند و نفهميدنشان هم غير طبيعى است و دليل بر بيمارى آنها مى‏باشد. چنان كه تعبير:

«و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه». [13]

[ و قرار داديم بر دلهاشان پرده‏هايى (كه مانع مى‏شود) از اينكه بفهمند].

نيز گوياى همين حقيقت است.

نيز از جمله تعابيرى كه در آيات آمده و دلالت دارد بر اينكه كارد دل ادراك كردن است تعابيرى است نظير «وارتابت قلوبهم». [14] يا «بنوا ريبة فى قلوبهم». [15] يا «قلوبنا غلف». [16] و نظاير اينهاست.

بنابراين، نتيچه مى‏گيريم كه قرآن ادراك كردن را - اعم از ادراك حصولى يا حضورى - كار دل مى‏داند به گونه‏اى كه اگر دل سالم باشد و يا اگر انسان داراى «قلب سليم» باشد ناگزير كار ادراك به شايستگى انجام مى‏پذيريد و هر گاه عمل ادراك را انجام نداد دليل بر بيمارى دل خواهد بود.

و نيز نوع ديگرى ادراك داريم به نام وحى كه ماهيت آن براى ما شناخت شده نيست و تلقى وحى يعنى همين ادراك پيچيده و مرموز نيز در قرآن كريم به قلب نسبت داده شده است. در اين مورد هم آمده كه خداى متعال قرآن كريم را بر قلب پيامبر نازل كرده است‏با تعابيرى نظير:

«قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله». [17]

[ بگو هر آن كس كه دشمن جبرئيل است (دشمن خداست زيرا) كه او قرآن را بر قلب تو نازل كرد با اذن خداوند].

و نظير:

«نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين». [18]

[ روح الامين آن را بر قلب تو نازل كرد تا از انذار كنندگان باشى ].

بنابراين تلقى وحى نيز كار قلب است كه در مورد پيامبران مصداق مى‏يابد.

پسى نتيجه مى‏گيريم كه هم ادراك حصولى كار قلب است كه به وسيله تعقل و تفقه و تدبر انجام دهد و هم ادراك حضورى و به عبارتى رؤيت حضورى و هم تلقى وحى نيز كارى است كه به قلب مربوط مى‏شود. و خلاصه ادراك به مفهوم وسيعش اعم از حصولى و حضورى و عادى و غير عادى كارى است مربوط به قلب و صفتى است كه با تعابير مختلف به قلب نسبت داده مى‏شود.

/ 4