كرامت انسانى [1]
نويسنده: استاد علامه طباطبايى رضوان تعالى عليه مسلمين اختلاف دارند در اينكه انسان و ملك كداميك برترند؟ قول معروف كه به اشاعره هم منسوب شده اين است كه انسان افضل است، و مراد ما از فضيلت انسان، نه همه افراد انسانها است، بلكه افراد مؤمن است، زيرا حتى دو نفر هم اختلاف ندارند در اينكه عدهاى از افراد انسان از چارپايان هم پستتر و گمراهترند، و آنان عبارتند از منكران حق ولجوجها كه زير بار حق نمىروند، بنا بر اين چگونه ممكن است كه چنين جانورانى از ملائكه مقربتر باشند؟. دليل كسانى كه گفتهاند انسان از ملك برتر است، يكى همين آيه شريفه است كهالبته همانطور كه در تفسيرش اشاره كرديم كلمه كثير را به معناى جميع گرفتهاند، دليل ديگرشان رواياتى است كه مىگويد مؤمن نزد خدا گرامىتر از ملائكه است. و اين راى از مذهب شيعه نيز معروف است، و چه بسا اين استدلال را هم بكنند كهملائكه مطبوع بر اطاعت خدايند، و اطاعت طبيعت و فطرى آنها است، اصلا قادر بر معصيتنيستند، به خلاف انسان كه هم مىتواند اطاعت كند و هم مخالفت، و سازمان وجودش را هم دو قسم نيرو تشكيل مىدهد يكى نيروهاى شيطانى و ديگرى رحمانى، يكى عقل و يكىشهوت و غضب. پس انسان مؤمنى كه با نفس خود جهاد نموده، با آنكه مىتواند معصيت كند خوددارى نموده، در عوض خداى را اطاعت مىكند از ملائكه افضل است. ولى با همه اين حرفها افضليت انسان به آن معنائى كه گذشت در ميان شيعه و اشاعره اتفاقى نيست، و از اشاعره كسانى هستند كه قائل به افضليت ملك شدهاند، مانند زجاج، و به ابن عباس هم نسبت دادهاند. بعضى [2] ديگر از ايشان قائل شدهاند به افضليت پيغمبران - بطور مطلق - از سايرموجودات، و بعد از اين سلسله فرستادگان از ملائكه بر ساير ملائكه و بر ساير افراد بشر، و سپس افضليت تمامى ملائكه بر تمامى بشر. بعضى [3] ديگر از ايشان قائلند به برترى كروبين از ملائكه بطور مطلق، آنگاه برجستگانبشر، سپس عموم ملائكه از عموم بشر، كه امام فخر رازى اين قول را اختيار كرده و به غزالى هم نسبت داده است. و اما معتزله معتقد شدهاند به افضليت ملائكه از بشر و استدلال كردهاند به ظاهر آيهولقد كرمنا بنى آدم - تا آنجا كه مىفرمايد - و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلاكهتقريب استدلالشان در تفسير آيه گذشت. زمخشرى به كسانى كه قائل به افضليت انسان از ملك شدهاند خيلى بدگوئى كرده ودر ذيل جملهو فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلاگفته است: مراد از كثير آنطور كه اينان پنداشتهاند جميع نيست، بلكه موجودات غير ملائكه است، و همين فضيلت براى بنىآدم بس است كه ما فوقشان ملائكه است، و غير از اين موجودات شريف و مقرب درگاه خداما فوق ديگرى ندارند. و عجب از جبرى مذهبان است كه چطور در هر مسالهاى عكس وفاق را رفتهاند، وآنقدر در لجاجت پيش رفتهاند كه به خود جرات دهند توهين بزرگى را مرتكب شده و انسان رابر ملائكه برترى دهند، با اينكه بارها از قرآن كريم شنيدند كه تا چه حدى ملائكه خودرا احترام فرموده و تا چه اندازه به احترام نام ايشان را برده، و با اينكه مىدانند ملائكه چه اندازه به ساحت قدس خدا نزديكند، و چطور خداوند ايشان را نسبت به انبياء مانند انبياء نسبت به ساير مردم قرار داده آنگاه از فرط تعصب كارشان بدينجا كشيد كه حرفهائى و اخبارى سر هم كنند و ببافند، مثلا نقل كنند كه ملائكه گفتهاند: پروردگارا تو دنيا را به بنى آدم دادى، در آندنيا مىخورند، لذت مىبرند ولى ما را از آن لذتها محروم ساختى حال از آخرت به ما بده، خداى تعالى هم در جواب فرموده به عزت و جلال خودم هيچوقت اين كار را نمىكنم و شمارا كه با امر كنخلق كردهام در مقابل ذريه كسى كه او را به دستخود آفريدهام قرار نمىدهم، و آنگاه از ابى هريره روايت كردهاند كه گفته است: مؤمن گرامىتر است از ملائكهاى كه نزد اويند. و نيز از ايشان تعجب است كه كلمهكثيررا به معناى جميع گرفته و گويا ذوق سليم را از دست داده و زشتى گفتار خود را حس نمىكنند، و نمىفهمند كه گفتنوفضلناهم على جميع ممن خلقناچقدر ركيك و زشت است (زيرا با بودن جميع ديگر جائىبراى حرفمنباقى نمىماند) و همين رسوائى براى ايشان بس است اگر بفهمند. شما ببينيد براى به كرسى نشاندن حرفى غلط و در دشمنى ملائكه چه تمحلات وتشبثاتى نموده و چه تاويلهاى بعيدى مرتكب مىشوند! گويا كه اينها از دودمان قوم لوط باشند، و چون جبرئيل قوم لوط را نابود كرده حالا دارند تلافى در مىآورند، و به هيچ وجه آنداغ از دلهايشان برون نمىرود. [4] روايتى كه نقل كرده كه ملائكه از خدا خواستند در مقابل دنيائى كه به بنى آدماختصاص داده آخرت را هم به ايشان اختصاص دهد، روايتى است كه از ابن عمرو انس بنمالك و زيد بن اسلم و جابر بن عبد الله انصارى از رسول خدا وايت شده، و در روايت آخرىآمده كه وقتى خداوند آدم و ذريه او را خلق كرد ملائكه گفتند: پروردگارا اينها را خلق كردى و همه گونه وسائل لذت مانند خوردن، آشاميدن و نكاح كردن و بر اسب سوار شدن برايشان فراهم نمودى، حال كه چنين كردى پس دنيا را به ايشان بده و آخرت را به ما فرشتگان واگذار، خداى تعالى فرمود: من هرگز كسى را كه با دو دست خود خلقش كردهام با كسىكه با يك كلمهكناو را آفريدم برابر نمىكنم. صرفنظر از اين كه اصل مضمون روايت درست نيست، زيرا در اين روايت خوردن وآشاميدن و ازدواج كردن و امثال آن را لذت و كمال خوانده در حالى كه اين كارها در آدمى به منظور استكمال و بقاء انجام مىگيرد و ملائكه بدون اين اعمال آن را دارند، يعنى ملائكه ازابتداء وجود آن كمالاتى را كه بنى آدم با به كار بردن قواى مادى خود، و اعمال خسته كنندهاش به دست مىآورد واجد است(او بدون خوردن سير است و بدون تلاش جهت خريدن و دوختن لباس دارد) ولى انسان مجبور است نظام جارى در عالم ماده را بپذيرد، بنابراين چگونه ممكن است كه بگوئيم ملائكه از خدا چنين چيزهائى را خواستهاند، آرى محال است چيزى را مسئلت و درخواست كنند كه داراى آن هستند و نسبت به امورى حرص به خرج دهندكه از آن محروم نيستند. نظير اين اشكال به استدلال قبليشان وارد است كه براى اثبات افضليت انساناز ملك، كرده و مىگفتند: وجود انسان مركب است از قوائى كه او را به اطاعت مىخواند وهم از قوائى كه او را به معصيت مىكشاند، و اگر اطاعت را بر معصيت ترجيح داده و به سوى اسلام و عبوديت گرايش پيدا كند ارزش اطاعت او را از اطاعت ملائكه بيشتر است، چون اطاعت، فطرى ملائكه و ترك معصيت نيز از فطريات او است، پس بنى آدم بيشتر از ملائكه مىتواند به خدا تقرب جويد و ثواب و اجر بيشترى كسب كند. و اين حرف پايه و اساسش يك اصل عقلائى است كه در جامعه بشرى معتبر شمرده شده، و آن اين است كه اطاعتى كه امتثال امر مولوى و يا نهى مولوى باشد از معصيت بهتراست، اطاعتباعث استحقاق اجر، و معصيت موجب استحقاق عقاب است، و اما اجر وثواب هر وقت كه مورد استحقاق قرار گرفت وقتى اثر خود را مىكند كه انسان مخاطب به آن تكليف، در شرائطى باشد كه هم بتواند اطاعت كند و هم بتواند نكند، فعل و ترك برايش مساوى باشد، و اما اگر مساوى الطرفين نبود مثلا مخاطب، به اطاعت نزديك بود تا به معصيت و يا به عكس، حكم تفاوت مىكند، مثلا در تكليف اجتناب از زنا يك مرد عنين و يا پيرمرد فرتوت كه تحصيل مقدمات چنين كارى برايش دشوار است، با يك جوان قوى كه اكثر موانع از پيش پايش برداشته و جز ترس از خدا هيچ مانعى ندارد مساوى نيستند، اگر آن عنين زنانكرد نمىگوئيم اطاعت كرده ولى اگر آن پير فرتوت زنا نكرد مىگوئيم اطاعت كرده، و اگرآن جوان نكرد مىگوئيم اطاعت بيشترى كرده، و بر همين قياس ساير تكاليف را حساب مىكنند. و در ملائكه چون مىبينيم راهى به سوى معصيت ندارند، نه غريزه شهوت و غضب دارند و نه چون انسان دچار هواى نفس مىشوند، اگر اين ملائكه خطابهاى مولوى خدا رااطاعت كنند اطاعتشان نظير زنا نكردن عنين و يا زنا نكردن پير فرتوت است، بنا بر اين انسان كه مجهز به وسائل گناه هست ولى گناه نمىكند از ملائكه برتر است. اين آن تقريبى و آن حسابى است كه در جامعه بشرى اعتبار شده، ولى اشكالش ايناست كه اگر اين حرف تمام باشد بايد اطاعت ملائكه اصلا ارزشى نداشته باشد، چونبنا بر اين نمىتوانند گناه بكنند، و مانند آدميان، كردن و نكردن يك عمل برايشان يكساننيست، بنابراين هيچ شرافت ذاتى و ارزش جوهرى ندارند، زيرا اطاعتى اجر و شرافت دارد كه نافرمانيش هم ممكن باشد، و در حقيقت انقياد ذاتى كه هيچ وقت از ذات تخلف نمىكند اطاعت حقيقى نيست و اگر هم اطاعتش بناميم مجازى است. و اگر اين حرف درست باشد ديگر علتى ندارد كه ملائكه مقرب درگاه خدا باشند و يا اطاعتشان ارزش داشته و باعث مقام و منزلتشان شود. افضل بودن اطاعت انسان از جهت كشف صفاى باطن و حسن سريره او است و حال آنكه مىبينيم خداى سبحان ملائكه را داراى مقام قرب و زلفى دانسته وايشان را در حظائر قدس و منازل انس جاى داده خزينههاى اسرار خود و حاملين امر وواسطههاى ميان خود و خلقش قرار داده و آيا اين همه مقام و منزلتها صرف گزاف و بدونشايستگى در خود ملائكه بوده؟. چطور ممكن است چنين سخنى را در باره ملائكه گفت؟ و حال آنكه خداى تعالىدر كتابش ايشان را ثنا گفته، يكجا فرموده است: بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون [5] و نيز فرمودهلا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون، [6] به طورى كه ملاحظه مىكنيد ذات ايشان را گرامى داشته است، بدون اينكه مقيد به قيدى كرده باشد، واطاعتشان را و معصيت نكردنشان را مدح نموده است(پس معلوم مىشود نسبتبه هر امرى ازاوامر خدائى هم قدرت اطاعت دارند و هم قدرت معصيت). و نيز در مدح عبادت و تذلل در برابر پروردگارشان فرمودهو هم من خشيته مشفقون [7] و نيز فرموده: فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسمون ، [8] و نيزفرمود: و لا تكن من الغافلين ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و لهيسجدون، [9] كه پيغمبر گرامى خود را دستور مىدهد خداى را ياد كند آنطور كه ملائكه او راياد مىكنند و خداى را بندگى كند آنطور كه فرشتگان عبادتش مىكنند. پس حق مطلب اين است كه صرف امكان فعل و ترك و اينكه انسان بطور مساوى بهآن دو قدرت دارد ملاك اصلى فضيلت و بهترى اطاعت او نيست، بلكه اطاعت بشر از اينجهت افضل است كه از صفاى طينت و حسن سريرة او كشف مىكند، به دليل اينكه مىبينيم عبادت و اطاعت كسى كه مىدانيم داراى خبثسريرة و پليدى نفس است هيچ قيمتى ندارد، هر چند در تصفيه عمل و بذل منتهاى قدرت نهايت درجه سعى را كرده باشد. مانند اطاعت منافق و آنها كه دچار مرض درونى مىباشند كه عملشان نزد خداى سبحان حبط است و خداوند حسناتشان را از ديوان اعمالشان محو مىكند، پس ملاك ارزش و فضيلت اطاعت، صفاى نفس مطيع و جمال ذات او و خلوصش در عبوديت است، و همين است كه او را از معصيت به سوى اطاعت مىكشاند، و وادارش مىسازد تا در راه خدا واطاعت او و ترك معصيت او مشقتها تحمل نموده در نتيجه عمل و اطاعتش ارزش و نفاست پيدا كند. و بنا بر اين ذات ملائكه كه قوامش بر طهارت و كرامت است و اعمالش جز ذلت عبوديت و خلوص نيت حكمى ندارد از جنس و ذات انسان كه با كدورتهاى هوا وتيرگىهاى غضب و شهوت مشوب و مكدر است افضل و شريفتر است، آرى كمتر اعمال انسانى از قضاياى شرك و شامت نفس و دخالت طمع خالى است. به همين جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل و اعمال فرشته خالصتر و خدائىتر از اعمال انسان است، اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان و اعمال آدمى همرنگذات او است، و كمالى كه انسان آن را براى ذات خود هدف قرار داده و در پرتو اطاعت خدا جستجويش مىكند، اين كمال را ملائكه به بيانى كه گذشت در ابتداى وجودشان دارا هستند. البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتى خود را به تدريج يا به سرعت و يا به كندى از راه به دست آوردن استعدادهاى تازه كسب مىكند در اثر آن استعدادهاى حاصله به مقامى از قرب و به حدى از كمال برسد كه مافوق حدى باشد كه ملائكه با نور ذاتيش در ابتداى وجودش رسيده، ظاهر كلام خداى تعالى هم اين امكان را تاييد مىكند. براى اينكه در داستان خلق كردن خليفه براى زمين برترى انسان را براى ملائكه بيان كرده و فرمود: اين موجود در تحمل علم به اسماء، قدرتى دارد كه شما نداريد، او مىتواند علم به تمامى اسماء را تحمل كند، و همين تحمل مقامى است از كمال كه مقام تسبيح ملائكه به حمد خدا و تقديسشان به آن پايه نمىرسد، و مقامى است كه باطن انسان را از فساد و سفكدماء پاك مىكند، و لذا مىبينيم كه ملائكه به اين قانع شدند همچنانكه فرمود: و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا ا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء ونحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اعلم ما لا تعلمون [10] و ما تفصيل بحث آن را در جلد اول اين كتاب گذرانديم. موارد استعمال كلمهامامدر قرآن
و مراد ازامامهمدر جمله: يوم ندعوا كل اناس بامامهم و نيز داستان مامور شدن ملائكه به سجده كردن بر آدم و اينكه همه آنان وى را سجده كردند يادآور شده و مىفرمايد: فسجد الملائكه كلهم اجمعون [11] و ما در تفسير آياتى كه راجع به اين داستان در سوره اعراف آمده روشن كرديم كه سجده ملائكه بر آدم از باب خضوع ايشان در برابر مقام كمال انسانى بوده، و آدم جنبه قبله را براى ايشان داشته، وى با وجود خود، انسانيت را در برابر ايشان مجسم نموده بود، اين بود آنچه كه از ظاهر آيات مورد بحث و ساير آياتى كه آورديم استفاده مىشد، و البته در روايات هم گوشهها و اشاراتى كه اين معنا را تاييد كند ديده مىشود، و چون اين بحث غير از جنبه قرآنيش جنبه عقلانى نيز دارد تفصيل آن را بايد در مباحث عقلى جستجو كرد.
[1]. ترجمه تفسير الميزان جلد سيزدهم صفحه 221. [2]. فخر رازى در تفسير آيه 34، سوره بقره. [3]. تفسير فخر رازى، ج 21، ص 16. [4]. كشاف، ج 2، ص 681. [5]. بندگانى بزرگوار كه در سخن از او پيشى نگرفته به امرش عمل مىكنند. سوره انبياء، آيه 271. [6]. از فرمان خدا سرپيچى نمىكنند و آنچه دستور يابند عمل مىكنند. سوره تحريم، آيه 6. [7]. سوره انبياء، آيه 28 [8]. اگر اينها استكبار ورزند بارى آنها كه نزد پروردگار تواند شب و روز او را تسبيح گفته و خسته نمىشوند. سوره حم سجده، آيه38. [9]. از غافلان مباش كه آنانكه نزد پروردگار تو هستند، از عبادتش استكبار نداشته و تسبيحشمىكنند و برايش به سجده مىافتند. سوره اعراف، آيه 206. [10]. بياد آر آنگاه كه پروردگار تو به ملائكه فرمود: من در زمين خليفه برگمارم ملائكه گفتند: پروردگارا مىخواهى كسانى را بگمارى كه فساد كنند و در زمين خونها بريزند و حال آنكه ما خود تو راتسبيح و تقديس مىكنيم خداوند فرمود: پس مىدانم چيزى كه شما نمىدانيد. سوره بقره، آيه 30. [11]. همه فرشتگان عالم سجده كردند. سوره حجر، آيه 30.