ما در متون مقدس و در زبان عادى خدا را به بعضى از اوصاف توصيف مىكنيم، يكى از مشكلات ديرين در راه تاسيس الهيات، چگونگى فهم و تحليل معناى اين اوصاف است (بويژه اوصاف مشترك بين انسان و خدا). آيا اين اوصاف به هنگام حمل بر خدا همان معناى عادى و متعارف را دارند؟ يا واجد معناى ديگرى مىباشند؟ اين معناى ديگر چه نسبتى با معناى عادى و متعارف اين اوصاف دارد؟ در اين مقاله سعى شده است تا راه حل معروف آنالوژى كه به وسيله توماس آكوينى ارائه شده و حاوى نكات تازهاى است، مورد نقد و بررسى قرار گيرد. نظريه آنالوژى (تمثيل) با نفى اشتراك لفظى و اشتراك معنوى سعى مىكند تا نوعى «اشتراك در عين اختلاف» و «اختلاف در عين اشتراك» را در معانى اين اوصاف نشان دهد.
طرح مساله
«موسى اين حقيقت والا را توسط پروردگارش آموخته است، هنگامى كه او از پروردگارش پرسيد: اگر بنىاسراييل از من بپرسند كه «نام او چيست» به آنها چه جواب دهم؟ خدا فرمود: «هستم آنكه هستم! به ايشان بگو او كه هست مرا نزد شما فرستاده است». (2) با اين عبارت، پروردگار به ما نشان داده است كه نام مناسب خود او. «او كه هست» مىباشد... بنابراين... وجود الهى نام ذات يا ماهيتخداست» (3) در اين عبارت معروف خداوند خطاب به حضرت موسى، خداوند مناسبترين نام و وصفى را كه براى معرفى خود برمىگزيند اين است كه «من همانم كه هستم» يعنى هستى بهترين نام و وصفى است كه از طريق آن مىتوان خدا را معرفى نمود! حال بايد ديد كه: اولا مقصود از «هستى» چيست؟ و بويژه هستى خداوند به چه معنايى است؟ ثانيا: چه نسبتى بين هستى خداوند و چيستى او وجود دارد؟ ثالثا: چه نسبتى بين هستى خداوند و هستى ساير موجودات برقرار است؟ رابعا: آيا ما راهى براى شناخت هستى و چيستى خداوند داريم؟ و اگر داريم اين راه كدام است؟ خامسا: آيا سخن گفتن معنادار از طريق زبان طبيعى و روزمره درباره خداوند (موجودات به كلى ديگر) ممكن است؟ و اگر ممكن است چگونه؟